شهيد آیت الله سعيدي و جامعه مدرسين قم
گفتگو با آيت الله محمد يزدي
درآمد
شهيد آيت الله سعيدي در زماني گام به ميدان نهاد و عليه وابستگي و خيانت شاه و اربابان آمريکائي او به اعتراض برخاست که اغلب مبارزان به خاطر جو سنگين حاکم، به شيوه هاي غيرعلني و گاه سکوت پناه برده بودند. آيت الله يزدي در این گفتگو به خوبي شرايط آن دوران را بازگو و نقش شهيد سعيدي را تحليل کرده اند .
شروع آشنائي شما با شهيد سعيدي از کي و چگونه بود؟
اولين جائي که من محضر شهيد سعيدي شرفياب شدم، در منزل يکي از بستگان بود که اوايل زندگي ما بود و کمک کرده بودند که آنجا باشيم. آن منزل يکي دو تا اتاق اضافي داشت، درست يادم نمي آدي که من در اين جريان واسطه بودم يا نه، ولي به هر حال يکي از اتاق ها در آن منزل به عنوان اجاره در اختيار ايشان بود و دوراني را که در قم تحصيل مي کردند، در آن منزل تشريف داشتند. يک اتاق هم که من زندگي مي کردم و طبعاً دو نفر طلبه همسن و سال که همجوار باشند، انس و الفتي بين آنها پديد مي آيد. صاحب منزل هم يک خانم متدينه بودند که خدا رحمتشان کند و به طلبه ها و سادات بسيار احترام مي گذاشتند. شهيد سعيدي با طلاب مشهد جلساتي داشتند، در کنار در ورودي اتاقي بود که اگر بنده يا ايشان مهمان داشتيم، از آنجا استفاده مي کرديم، با بسياري از طلاب و فضلاي مشهد از طريق ايشان و مهماني هائي که داشتند، آشنا شديم و روحيات و اخلاقيات ايشان را بيشتر در آن جلسات مهماني شناختيم. در آن زمان هنوز صحبتي از مسائل انقلابي مطرح نبود.
از ويژگي هاي اخلاقي ايشان چه خاطراتي داريد؟
از جمله خصائص شخصي ايشان اين بود که هميشه با نشاط بودند و با چهره خندان و شاد در جلسات شرکت مي کردند و سعي داشتند خشکي را از جلسات بگيرند و جلسه را جلسه با نشاط و با روحي کنند. شوخي هاي طلبگي مضبوط داشتند که نشان از وقار دروني ايشان داشت. البته ايشان جلسات درسي و بحثي جداگانه اي براي خودشان داشتند و من هم همين طور، اما در جلسات مهماني محبت مي کردند و مي گفتند تو هم بيا که مي رفتم و آشنائي ما از اينجا شروع شد.
در مورد تحصيلات ايشان چه نکته اي را به ياد داريد؟
من دقيقاً يادم نيست، ولي از همان جلساتي که تشکيل مي شد، متوجه شدم که سطوح عالي را تمام کرده و رسائل و مکاسب و کفايه را خوانده بودند، ولي چون معاشرت علمي با ايشان نداشتم، دقيقاً نمي دانم.
در يکي از اسناد ساواک آمده که آقاي سعيدي گفته اند من مدت 14 سال شاگرد و دست پرورده حضرت آيت العظمي خميني بودم، ولي به آيت الله بروجردي هم ارادت خاصي داشتم.
جمله اي که شما گفتيد شاهد بر اين مطلبي است که مي خواهم عرض کنم. اين مطلبي است که من مکرر گفته ام که در حوزه قم وضعيتي پيش آمد که مرحوم آيت الله بروجردي، مرجع منحصر به فرد شدند.ايشان سنشان خيلي بالا بود و دو تا درس ايشان تبديل شده بود به يک درس و به قول ما طلبه ها، درس جنبه تشريفاتي مرجعيتي پيدا کرده بود، يعني مثلاً ايشان در مسجد عشق علي، بيست دقيقه، سه ربع و خلاصه کمتر از يک ساعت درس مي دادند و به هر حال چون مرجع منحصر به فرد و رئيس حوزه بودند. اکثراً شرکت مي کردند، اما درس قانع کننده ما طلاب حوزه علميه قم، درس امام بود. من روي اين واژه ها نظر دارم. طلبه ها گاهي در درس حاضر مي شوند که فقط بگويند ما کلاس اين استاد را هم ديده ايم، ولي گاهي به درسي مي روند تا رشد علمي پيدا کنند و معلوماتشان را بالا ببرند و اهل تحقيق و دقت بشوند. در آن زمان شرايط به گونه اي شده بود که آن درسي که قانع کننده فضلا و محصلين واقعي حوزه بود، درس امام بود که در مسجد سلماسي تشکيل مي شد و مسجد پر مي شد، به طوري که گاهي تعدادي از حضار، دم در، روي سکوها و پله ها مي نشستند. اينها اکثراً فضلا و بسياري از شخصيت هاي علمي امروز بودند که در درس ايشان حاضر مي شدند، يعني علمي ترين وقايع کننده ترين درس براي فضلاي حوزه، درس امام بود. امام علاوه بر درس هاي طلبگي، يک نوع تربيت سياسي اجتماعي هم داشتند و رشد خاصي را به طلبه ها مي دادند. فضاي متعارف حوزه، فضاي آرامي بود و دليلش هم اين بود که اکثراً اين طور توجيه مي کردند که حالا حکومتي طاغوتي و جبار بر سر کار است و نمي شود فعاليتي عليه او کرد، پس بهتر است مسلمان ها در مساجد و حسينه ها مراسم ديني خودشان را انجام بدهند و دعائي و نمازي هم بخوانند، بي توجه به اين نکته که جوان ها از طريق سينماها و مراکز فساد، نسل به نسل از بين مي رفتند. کسي درباره حکومت و انقلاب بحث نمي کرد، مگر گاهي که امام حاشيه هائي مي رفتند.
البته تا زماني که آيت الله بروجردي زنده بودند، امام به احترام ايشان، در اين زمينه به طور رسمي اظهار نظري نمي کردند. نمونه جالبي که بخواهيم بگويم مسئله فدائيان اسلام است. در آن شرايط زماني، مرحوم نواب به قم آمدند و چند سخنراني داشتند و مرد شماره 2 فدائيان که مرحوم واحدي بود، در فيضيه سخنراني تاريخي عجيبي کرد و وصيتنامه خودش را خواند و همه حضار را منقلب کرد. فضاي فيضيه هم فضائي بوده که عصرها اکثر طلبه ها در آنجا جمع مي شدند. عرضم اين است که امام که همه طلبه ها در درسشان شرکت مي کردند، در جريان فدائيان با حرکت مرحوم آقاي بروجردي که رياست حوزه را داشتند و حفظ حوزه را ترجيح مي دادند، رعايت مي کردند که مبارزه رودرروئي انجام نگيرد. درس امام خميني غير از آنکه از نظر علمي قانع کننده بود، معمولاً شاگردان را به طرف مباحث سياسي اجتماعي هم سوق مي داد. قهراً آنهائي که استعدادهاي اين چنيني داشتند، بيشتر و زودتر هم کارهايشان جلوه کرد که از آن جمله مرحوم شهيد سعيدي بودند که همان روندي را که جامعه مدرسين شروع کرده بودند، يعني تبليغ و زندان رفتن را شروع کردند، منتهي تندتر و شديدتر و روحيه انقلابي ايشان براي همه واضح هست، به خصوص آن سخن معروفي که در زندان دارند.
نوع ارتباط شهيد سعيدي با جامعه مدرسين چگونه بود؟
ايشان در تهران بودند و يادم نمي آيد که در جلسات رسمي جامعه مدرسين شرکت داشته باشند، ولي معمولاً فضلاي شهرستاني با يکديگر جلساتي داشتند. آن موقع رسم بود که مثلاً اصفهاني ها جلساتي داشتند، يزدي ها و شهرهاي ديگر هم همين طور و اين جلسات هفتگي يا آن جلسات مهماني که قبلاً اشاره کردم، در اين اواخر تبديل شده بود به جلسات انقلابي و مبارزاتي و بحث هائي را که حضرت امام مطرح مي کردند، در آنجا بحث مي شد. من چون خودم متولد اصفهان بودم، اصفهاني ها مي گفتند تو بايد به جلسه ما بيائي. يزدي ها مي گفتند بايد به جلسه ما بيايي. من چون متولد اصفهان بودم، جلسه اصفهاني ها را اصل حساب مي کردم و مي دانستم که آقايان جلسات مختلفي دارند.بعضي اوقات هم از افرادي دعوت مي شد که در اين جلسات مختلف شرکت کنند. مثلاً آقاي مصباح از کساني بودند که به جلسات مختلف مي رفتند، گاهي هم از خود من دعوت مي شد. خود ما هم علاقه داشتيم که ببينيم در جلسات آقايان شهرهاي ديگر چه مي گذرد و لذا خود من يکي دو بار در جلسات آقايان مشهدي شرکت داشتم، اما يادم نمي آيد که شهيد سعيدي به طور رسمي در جلسات جامعه مدرسين شرکت داشته باشند. البته از جهت تفکر، روش و فکر، همراه طرز تفکر جامعه مدرسين بودند، اما عضويت رسمي نداشتند.
چرا به هنگام حضور سرمايه گذاران آمريکايي در ايران که بعد از کاپيتولاسيون، گام دوم به حساب مي آمد، فقط آيت الله سعيدي و تعدادي از طلاب قم اعلاميه دادند و بقيه علما سکوت کردند؟ آيا شما در جريان فعاليت هاي ايشان در تهران بوديد؟
من در آن موقع با اجتماعاتي که مرحوم مطهري و مرحوم بهشتي تشکيل مي دادند، آشنا بودم و يا با مرحوم محلاتي و جامعه روحانيت مبارز آشنائي داشتم، هر چند عضويت رسمي نداشتم. اينکه چرا ديگران اقدامي نکردند. دليلش اين است که شرايط خاص زماني به گونه اي بود که افراد شيوه هاي متفاوتي را انتخاب مي کردند. آنهائي که روحيه انقلابي تر و ايمان قوي تري نسبت به اسلام و انقلاب و پيروزي نهضت داشتد، تندتر حرکت مي کردند. کساني که محتاط بودند و يا فکر مي کردند که به اين زودي ها به نتيجه نخواهيم رسيد، بعضي حرکت ها را تندروي مي دانستند و مثلاً اگر در مواردي نامه اي و اعلاميه اي تهيه مي شد، مي گفتند اگر فلاني و فلاني هم امضا کنند، ما هم امضا مي کنيم. اين نشان مي دهد که با خط کلي موافق بودند، ولي در آن شرايط، پيشقدم نمي شدند و خطر نمي کردند. نمونه هائي از اين دست، زياد دارم که در آن شرايط، پيشگامي بسياري از معاريف، خود عاملي بود که ديگران همراهي کنند. بسياري اين کار را لازم مي دانستند، اما با احتياط حرکت مي کردند. آقاي سعيدي از يپشگامان بود و اعتقاد داشت که اين حرکت قطعاً به نتيجه مي رسد و ما بايد کارمان را انجام بدهيم و مهم نيست که چه بلائي سرمان مي آيد. خيلي ها ايشان را تندرو محسوب مي کردند و مي گفتند بايد احتياط بيشتري بکند. همه ما يادمان هست که به هنگام آوردن جنازه ايشان به قم، رژيم چه تضييقاتي را براي دوستان و خانواده ايشان ايجاد کرد، به طوري که کسي متوجه نشد که جنازه را چگونه آوردند. در همين موقع بعضي ها مي گفتند شيوه ايشان درست نبود، يعني هدف و راه را قبول داشتند، اما در تندي و کندي حرکت، اختلاف نظر داشتند. اينکه برخي اقدام نکردند به اين دليل بود.
چند روز بعد از فوت آيت الله حکيم، جامعه مدرسين اطلاعيه داد و زعامت عامه امام را اعلام کرد. برخي اين تلقي را دارند که شهادت آيت الله سعيدي با اين اعلاميه بي ارتباط نبود و رژيم سعي داشت به نوعي از ياران امام زهرچشم بگيرد. به نظر شما اين تلقي تا چه حد صحيح است؟
من اين فرضيه را رد نمي کنم. ولي عامل مهم تري که موجب شهادت ايشان شد، صراحت خاص ايشان و تأکيدي بود که مستقيماً متوجه خيانت هاي شاه و آمريکائي ها کرد. ايشان اولين کسي بود که با صراحت و شدت، مخالفت با اينها را اعلام کرد. ظاهراً تاريخ هم اين مسئله را تائيد مي کند که قبل از ايشان کسي با اين صراحت اين طور عليه شاه و اربابان او اعلام موضع نکرده بود. البته بعدها امام هم فرمودند که بايد شاه را نشانه گرفت و دستگاه هاي دولتي و ساير افراد را نبايد در مشکلاتي که در کشور وجود دارد، مقصر دانست. تصور من اين است که عامل به شهادت رساندن مظلومانه، ايشان، اين نکته بود که ايشان پيشگام شد و اين سد را شکست و معمولاً دشمنان نمي توانند سدشکنان را تحمل کنند.
جامعه مدرسين قم براي شهادت ايشان در تيرماه اعلاميه صادر کرد، در حالي که شهادت ايشان در خرداد ماه بود. علت اين تأخير چه بود؟
موقعي که ايشان را به شهادت رساندند، اولاً سعي داشتند خبر شهادت را منتشر نکنند و ثانياً تحويل پيکر ايشان به خانواده و دفن آن در کنترل شديد ساواک بود و مراقب بودند که شهادت ايشان به اين زودي ها معلوم نشود. ما وقتي خبر شهادت ايشان را شنيديم، واقعاً مترصد آن بوديم که ببينيم چه موقع پيکر ايشان را به قم مي آورند. يادم نمي رود که چه فضاي سنگين و کنترل شده اي بود. من يکي از طلبه هاي معمولي حوزه بودم، وقتي خبر شدم که پيکر ايشان را مي خواهند به طرف خاک فرج ببرند، آمدم پائين پلي که بعد از مسجد امام هست و به طرف خيابان پائين مي رود و مراقب بودم که ببينم اثري ديده مي شود يا نه. در عين حال چون لباس طلبگي به تن داشتم، مراقب بودم که کسي متوجه نشود براي چه آمده ام، چون طاغوت، فضا را فوق العاده تنگ کرده بود. در جامه مدرسين هم صدور اين قبيل اعلاميه ها بايد با نظر جمع صورت مي گرفت و يکي دو نفر نمي توانستند اعلاميه بدهند. جامعه مدرسين آن موقع مثل حالا نبود که محلي داشته باشد و در جائي جمع شوند و معمولاً جلسات در خانه افراد و به صورت محرمانه تشکيل مي شد و غالباً هم اعضا در رفت و آمدها مراقب بودند که ساواک متوجه نشود که اينها دور هم جمع شده اند. شرايط جامعه مدرسين براي تصميم گيري هاي سياسي، شرايط بسيار سختي بود و هنگامي که اعلاميه سنگيني را مي خواستند صادر کنند. گاه مي شد که روزها از آنجائي که اجتماع کرده بودند نمي توانستند بيرون بروند و اگر مي رفتند دستگير مي شدند. گاه روزها طول مي کشيد تا روي يک بند اعلاميه، توافق حاصل شود. اعلاميه هائي که در حکم رودروئي با حکومت وقت را داشت، بايد با دقت و احتياط تنظيم مي شدند. در قضيه شهادت مرحوم سعيدي هم اين فاصله زماني به اين علت وجود داشت. موقعي که شهادت ايشان قطعي شد. پيکرشان را به قم آوردند، ولي به هيچ وجه نگذاشتند مشخص شود تا جنايتشان کاملاً نامعلوم باشد. دلايل فاصله زماني شهادت مرحوم سعيدي تا صدور اعلاميه جامعه و تسلط طاغوت بود و يکي هم مشکل دور هم جمع شدن علماي جامعه مدرسين و به حد نصاب رسيدن براي امضاي اعلاميه. اگر اعلاميه هاي جامعه مدرسين را مشاهده کنيد، مي بينيد که يکي 10 تا امضا دارد يکي 15 تا و متفاوت است. ولي حد نصاب داشت و کمتر از آن، مصداق جامعه مدرسين نبود.
خبر شهادت ايشان در حوزه چه تاثيري گذاشت؟
تأثير بسيار عميقي را ايجاد کرد، چون اکثراً ايشان را مي شناختند، به خصوص علما و فضلاي مشهد، از جمله آيت الله خزعلي، با ايشان مؤانست داشتند. غير از تأثر عميق، شهادت ايشان اين سئوال را به شکل جدي مطرح کرد که آيا بايد به همين تندي پيش رفت و آيا شهادت، راه چاره است يا بايد ملايم تر حرکت کرد. آن روزها موضوع ضرورت يا عدم ضرورت حرکت هاي موافق هستند يا نه. خود من شايد براي نخستين بار بود که بحث حرکت هاي مسلحانه را مي شنيدم و اينکه مبارزه با تعارف، شدني نيست و يعني چه که دائماً دوستان ما را بگيرند و از بين ببرند و ما هيچ کاري نکنيم و بايد اقدام مسلحانه کرد. بعد صحبت مي شد که امام موافق نيستند. مهم ترين تأثير شهادت ايشان تصميم براي نحوه و شيوه مبارزه بود.
و سخن آخر
زندگي مرحوم آيت الله سعيدي يک زندگي بدون تشريفات طلبگي بودند و هميشه تبسم بر لب داشتند، به خصوص در مهماني هائي که مرا دعوت مي کردند، اين روحيه شوخ را به وضوح مشاهده کردم.
ايشان يکي از پيشگامان و از سدشکنان انقلاب هستند. اعلاميه اي که عليه شاه و آمريکا صادر کردند، نشانه شهامت و شجاعت ايشان است. مقام شهيد هم که مقامي بي گفت و گوست. فرق است بين مقام شهدا. ايشان در شرايطي جهاد کرد که کسي در ميدان نبود و لذا بايد از مقام ايشان به شايستگي تجليل شود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 32