گفتگو با حجت الاسلام محمد جواد حجتي کرماني
درآمد
شيوه هاي مبارزاتي منحصر به فرد شهيد آیت الله سعيدي و نحوه شهادت ايشان، هنوز از پس از سال ها در پرده ابهام است و براي پژوهندگان تاريخ انقلاب، چاره اي جز اين باقي نمي ماند که اين اجزا را کنار هم قرار دهند تا از ميان آنها به تصويري روشن تر از واقعيت دست يابند. حجت الاسلام والمسلمين حجتي کرماني، مبارزات و نيز شهادت آيت الله سعيدي را از منظر ديگري به توصيف نشسته اند که در جاي خود خواندني است.
شروع آشنائي شما با شهيد آيت الله سعيدي از کجا و کي بود؟
در سال هاي 30 تا 37 که من در قم مشغول تحصيل بودم. در سال دوم ورود به قم بود که درس خارج اصول امام خميني در مسجد سلماسي قم رونق زيادي داشت و ما عمدتاً به درس اصول ايشان مي رفتيم. البته اما سه چهار ماهي در مسجد نو که مسجد کوچکي در اول خيابان ارم بود، درس فقه مي گفتند که پس از مدتي آن را تعطيل کردند. ما درس اصول ايشان را عصرها در مسجد سلماسي مي رفتيم و با افراد زيادي در آن درس آشنا شديم.از کساني که ياد دارم که مستشکل درس بودند، در درجه اول آقاي آيت الله سبحاني بودند که شاگرد برجسته امام بودند و تقريرات درس اصول امام در سه جلد به قلم آقاي سبحاني چاپ شده است. از مستشکلين ديگر آيت الله خزعلي و مرحوم حاج آقا مصطفي، پسر امام و يکي هم مرحوم شهيد آيت الله سعيدي بودند که البته ايشان کم صحبت مي کردند؛ ولي امام پاسخ ايشان را با يک لطف و محبت خاصي مي دادند و حتي يک مرتبه يادم مي آيد که با عبارتي که حاکي از عشق و علاقه خاص امام به آقاي سعيدي بود، قريب به اين مضمون که قربان جدت بروم که حاکي از محبت زياد امام به ايشان بود، پاسخ سئوالش را دادند. حتي اين لحن را من در مورد حاج آقا مصطفي هم نديده بودم که به کار ببرند و اين علاقه دو طرفه بود، يعني هم آقاي سعيدي علاقه شديدي به امام داشت و هم امام، اين شاگردشان را به شکل ويژه اي دوست مي داشتند. ما و آقاي سعيدي گاهي همراه مي شديم و منزل ايشان مي رفتيم و با هم محشور بوديم. آقاي سعيدي نسبتي هم با کرماني ها دارند، چون داماد آقاي طباطبائي بودند که اهل رفسنجان هستند و لذا کرمان و رفسنجان هم مي آمدند و مي رفتند. مورد ديگر زندان رفتن آقاي سعيدي است. موقعي که ايشان زندان رفتند، من را هم سه چهار ماه بعد به همان زندان بردند. مرحوم آيت الله طالقاني، مرحوم مهندس بازرگان، مرحوم دکتر سحابي و مرحوم فروهر، از مرحوم شهيد سعيدي ياد مي کردند و صحبت هائي که با ايشان داشتند. خلاصه سخن آنها اين بود که آقاي سعيدي در کسوت يک روحاني از روحانيت سنتي و راه و رسم امام و حتي در مواردي از بعضي از سنت هاي گذشته دفاع مي کرده است. چون آقايان يک مقدار نوگرا بودند و مباحث جديدي را مطرح مي کردند، بين اينها و آقاي سعيدي بحث هائي بوده که البته کم هم نبود و معمولاً روحانيون که به زندان مي آمدند؛ اين بحث ها پيش مي آمد. از جمله با مرحوم رباني شيرازي، مرحوم محمد منتظري و امثالهم، چون زنداني ها پيوسته در کنار هم بودند، بحث هاي مختلفي را مطرح مي کردند و از اين نظر زندان بسيار مفيد بود، براي خود من که بسيار مفيد بود. انسان با ديدگاه هاي مختلف، با اخلاق هاي مختلف، درجه صميميت و اخلاص آنها آشنا مي شد و آقاي سعيدي از جمله افرادي بود که از جهت صداقت و اخلاص و صميمتش مورد توجه بود.
خاطره ديگر وقتي بود که من کرمان بودم و آنجا توسط يک مأمور سازمان امنيت، قتلي اتفاق افتاد. يک جوان قصابي که اخيراً فهميدم در نشر اعلاميه هاي امام خميني دست داشته، در جريان يک دعواي ظاهراً شخصي توسط يک مأمور سازمان امنيت به قتل رسيد و ما فرداي آن روز در جريان محکوم کردن اين جريان، هم من و هم مرحوم اخوي، علي آقا، سخنراني کرديم و بعد در تشييع جنازه آن مرحوم شرکت کرديم. بعد من مشروح ماجرا را طي چهار صفحه براي امام نوشتم و توسط يکي از طلبه ها براي ايشان فرستادم و در آن دوران بين ما و امام، رابطه مستمر وجود داشت. براي ايشان نامه مي فرستاديم و جواب آن را مي فرستادند. ايامي بود که جلسات سري در خانه روحانيون و علماي مبارز تشکيل مي شد.آقاي سعيدي به من گفتند که آقا نامه شما را آورده بودند و در آن جلسه خوانديم و از جريانات کرمان مطلع شديم. ما در کرمان نيمه مخفي بوديم و آمديم قم که جريان را براي دوستان نقل کنيم و امام اعلاميه اي در مورد اين جريان دادند که من با آن به کرمان برگشتم. اين جريان در جلد اول کتاب نهضت امام خميني که آقاي زيارتي نوشته، همراه با اعلاميه امام آمده است. نکته جالب برايم اين بود که متن اين نامه مورد توجه امام قرار گرفته بود و فضلاي قم هم در جريان امر قرار گرفتند. من اين را از آقاي سعيدي که خدا رحمتش کند شنيدم. آخرين خاطره ام گمانم مربوط به سال 47 باشد که آقاي نيکنام، برادر خانم شهيد خليل طهماسبي، همراه با من زنداني بود. يک بار از ملاقات که برگشت گفت که مأمورين به خانه آقاي سعيدي رفته و شناسنامه او را خواسته اند. معلوم مي شود براي آقاي سعيدي اتفاقي افتاده است. ما خيلي نگران بوديم تا بعداً خبر شهادت ايشان در زندان پيچيد و کل ما در بهت و تعجب فرو رفتيم. مخصوصاً کساني که با آقاي سعيدي از قبل آشنا و رفيق بودند. همان روز يا روز قبلش يکي از بچه هاي زنداني ما، مي خواست به دستشوئي برود که همان جا سکته کرد و از دنيا رفت. اين دو تا حادثه در زندان، خيلي ما را منقلب کرد و ما يکي دو روز بعد جلسه ختم مفصلي را تشکيل داديم و دعا و قرآن خوانديم و گمانم خودم درباره آقاي سعيدي صحبت کردم. در آن جلسه همه زنداني ها شرکت کردند و جلسه پرشوري شد. شهيد سعيدي بسيار خاکي، متواضع، مهربان و مردمدار بود. البته درباره اين ويژگي ها، کساني که در مسجد موسي بن جعفر(ع) بيشتر با ايشان محشور بوده اند، بهتر مي توانند صحبت کنند. من در همين حد که اداي ديني به ايشان شده باشد، خاطراتي را که به يادم مانده بود. نقل کردم.
آيت الله سعيدي غير از درس امام، ديگر در دروس چه اساتيدي شرکت داشتند و سطح علمي ايشان در چه پايه اي بود؟
من يکي دو سال آخر درس آقاي بروجردي را که مي رفتم، ايشان هم مي آمدند، از نظر پايه علمي هم همين که جزو مستشکلين درس امام بودند، نشان مي دهد که در سطح خوبي بودند.من درست نمي دانم که آيا دقت نظر آقاي سبحاني يا مرحوم حاج آقا مصطفي را داشت يا نه، چون اين نکات را هم مباحثه اي هاي اشخاص متوجه مي شوند. بدون مباحثه و از نزديک گفتگوي علمي کردن اين چيزها معلوم نمي شود و من با ايشان مباحثه نداشته ام.
از جريان آمدن ايشان از قم به تهران چگونه باخبر شديد؟
من در جريان نبودم، چون در آن زمان کرمان بودم. بعد از سال 37 که پدرمان در کرمان مرحوم شد، به طور مداوم قم نبودم و در آمد و رفت بودم. حتي موقعي هم که اخوي بنده رفت و تهران ساکن شد، کرمان بودم و مطلع نشدم.
پس از تبعيد حضرت امام، رفتار رژيم با روحانيون زنداني سياسي چگونه بود؟ آيا شکنجه مي کردند؟
شکنجه که معمول بود و روحاني و غيرروحاني که نمي شناخت و مزدوران رژيم فرقي بين اين دو قشر نمي گذاشتند. براي نمونه اخوي خود من، مرحوم علي آقا که بعد از آزادي امام از زندان، قطعنامه را خواند، در خاطراتش نوشته که سرهنگ مولائي، رئيس سازمان امنيت تهران وقتي که او را دستگير کرد، از کتک و لگد زدن با چکمه و فحش و ناسزا، به او امان نمي داده، به طوري که تا مدت ها گوش ايشان چرک مي کرد و خون مي آمد. ترساندن و بي احترامي کردن بسيار رواج داشت. خود من در زندان، چندين بار با اين گونه موارد روبرو شدم، البته من چون آخرين فردي بودم که از حزبمان دستگير شدم و پرونده ها روشن شده بودند، نيازي نبود که مرا شکنجه کنند، ولي يادم هست، دستگيري اول که ماه رمضان بود و منصور ترور شد، مرا نزد سرهنگ طاهري بردندکه آدم بد قيافه و ترسناکي بود. او رفتار و لحن بسيار موهني داشت. هنگامي که مقابل ميز او ايستادم، از جا بلند شد و عمامه مرا توي سرم زد و گفت: «اين را ببريد پيش شيخ جعفر!» منظورش آقاي شجوني بود. اين کمترين توهيني بود که به يک زنداني، آن هم روحاني مي کردند، بنابراين هيچ بعيد نمي دانم مرحوم سعيدي و همين طور مرحوم غفاري، زير شکنجه از بين رفته باشند، چون تاب آوردن زير شکنجه، بستگي به توان جسمي و پيري و جواني زنداني داشت و آقاي سعيدي، مرد لاغر ضعيف الجثه اي بود که من احتمال مي دهم زير شکنجه تاب نياورده باشد، در حالي که مثلاًً آقاي هاشمي را، آن طور که نقل مي کنند، چندين و چند بار شکنجه داده اند و ايشان چون جثه قوي و سالمي داشت - که ماشاء الله آلان هم همين طور است- تاب آورد. اما آقاي سعيدي و آقاي غفاري که پيرمردي بود، زير شکنجه تاب نياوردند. خود من فکر مي کنم اگر شکنجه هائي را که به آقاي هاشمي يا به اخوي ام دادند، به من داده بودند، احتمالاً تلف مي شدم، بنابراين هيچ بعيد نيست حادثه اي که منتهي به شهادت ايشان شده، شکنجه بوده باشد.
در سال 49 که ايشان دستگيرمي شود، به دليل اعتراض ايشان به حضور سرمايه گذاران آمريکائي و صهيونيستي بوده به جز ايشان، در ميان کساني که بيرون از زندان بودند، در اعتراض به اين مسئله، حرکتي ديده نمي شود. به نظر شما علت اين سکوت چيست؟ چرا ديگران سکوت کرده بودند؟
ما که در زندان بوديم و نمي دانيم چرا ديگران سکوت کرده بودند، ولي به هر حال آن سال ها، دوران شدت اختناق بود و اگر گاهي يکي يک کلمه اي مي گفت که کوچک ترين برخوردي به دستگاه داشت، رژيم تاب نمي آورد. احتمالاً آقاي سعيدي به خاطر موقعيتي که در تهران داشته و يا خياثت مأموري که گزارش داده بوده يا خباثت کساني که پرونده ايشان زير دستشان بوده چنين پرونده اي تشکيل و منجر به شهادت ايشان شده است. احتمالاً موارد ديگري هم بوده که کساني حرف هائي را در اين سطح زده باشند، چون در مقابل حمله به رژيم و مخالفت با شاه، اين مسئله ايرادي است به يکي از کارهاي دولت و مسئله چندان مهمي نيست که کسي را به خاطرش بگيرند و شهيد کنند. احتمالاً در اين سطح، اعتراضاتي بوده، ولي خيلي منعکس نمي شده، من اين احتمال را مي دهم، وگرنه اين اعتراضي نبود که به خاطرش کسي را به شهادت برسانند. يک احتمال ديگر اين است که گاهي بين زنداني ها و مأمورين اتفاقاتي مي افتد که مربوط به پرونده نيست و مربوط به اين نيست که اين آدم، آدم خيلي خطرناکي است يا حرف خيلي مهمي زده يا توطئه اي عليه شاه کرده. جر و بحثي اتفاق مي افتد و مأمور و زنداني درگير مي شوند، طرف هم ضعيف است و از پا در مي آيد، وگرنه آقاي سعيدي نه نظامي بود که بخواهد کودتا کند، نه عضو سازمان و جائي بود که مبارزات مسلحانه کند، نه حزب و دار و دسته اي راه انداخته بود که به شکل سازماني و سيستماتيک با رژيم مبارزه کند. فقط گاهي خداوند بندگان خاصي را انتخاب مي کند و با کمترين هزينه اي در عداد شهدا قرار مي دهد و اين هم به خاطر اخلاص و ايمان عميق آنهاست، والا اصل پرونده سنگين نبوده که منجر به شهادت ايشان شود. نهايتاً مدتي در زندان مي ماند و بايد قاعدتاً آزاد مي شد، ولي پيشامد طوري بوده که منجر به شهادت ايشان شده. من احتمالم اين است. نمي دانم:
آيا خبر شهادت ايشان در زندان اثر جدي و قاطعي هم داشت؟
خير، چون در آن دوران براي اين چيزها زمينه اي نبود و ما دستمان بسته بود و اگر جلسه اي، اعلاميه اي، ختمي، تظاهراتي هم در بيرون صورت مي گرفت، ما مطلع نمي شديم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 32