پيشقدم در مبارزه

در سال هاي پس از تبعيد امام خمینی(ره)، مبارزين در شرايط و محيط پرخفقاني فعاليت مي کردند که هر کسي را ياراي پايداري در آن نبود. حجت الاسلام والمسلمين مرواريد از شجاع ترين و قديمي ترين مبارزان و ياوران امام راحل است ولذا بيانات وي از اعتبار و اتقان بالائي برخوردار است، مضافاً بر اينکه لحن شادمان و مطايبه آميز وي بر لطف سخنانش مي افزايد.
چهارشنبه، 21 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پيشقدم در مبارزه

پيشقدم در مبارزه
پيشقدم در مبارزه


 






 

گفتگو با حجت الاسلام شيخ علي اصغر مرواريد
 

درآمد
 

در سال هاي پس از تبعيد امام خمینی(ره)، مبارزين در شرايط و محيط پرخفقاني فعاليت مي کردند که هر کسي را ياراي پايداري در آن نبود. حجت الاسلام والمسلمين مرواريد از شجاع ترين و قديمي ترين مبارزان و ياوران امام راحل است ولذا بيانات وي از اعتبار و اتقان بالائي برخوردار است، مضافاً بر اينکه لحن شادمان و مطايبه آميز وي بر لطف سخنانش مي افزايد.

با شهيد آیت الله سعيدي از کجا و چگونه آشنا شديد؟
 

دو سه سال از سقوط به اصطلاح رضاشاه کبير گذشته بود که من براي طلبگي به مدرسه خيرات خان رفتم. چون خيلي بچه شلوغ و شيطاني بودم، مسئله تبليغ و اين چيزها در ذهنم نبود. خانواده هر کاري مي کردند، من از مدرسه و مکتب فرار مي کردم. داداش بزرگي دارم که خدا سلامتش بدارد. هميشه مي گفت: «يعني بايد با تو چه کار کنيم؟ هر کار مي کنيم، مدرسه نمي روي و درس نمي خواني.» من فقط تا کلاس سوم ابتدائي درس خواندم. بعد مرا گذشتند که کسب و کار را در پيش بگيرم. خود برادرم هم بزاز بود و مرا گذاشت تا کاسبي کنم، اما آنجا هم تاب نياوردم. برادرم مي پرسيد: «مي خواهي بروي طلبه بشوي؟ من به هواي اينکه هم از مدرسه فرار مي کنم و هم از کاسبي، قبول کردم و اين طور بود که به مدرسه خيرات خان رفتم. پسر عموئي داشتم که بعضي جاها هم مرا با ايشان اشتباه مي گرفتند. ايشان از شخصيت هاي برجسته و معروف مشهد و در مدرسه خيرات خان بودند. چند سالي نگذشت که آقاي سعيدي هم بعد از قضيه شهريور 20 براي طلبگي آمد. نمي دانم چه سالي بود، ولي يادم هست که براي درس آشيخ کاظم دامغاني به مدرسه دو در مي رفتم و آقاي سعيدي هم مي آمد. پدر بسيار نوراني و محترمي هم داشت که اهل منبر بود. تقريباً مي شود گفت که ما از همان سال ها با آقاي سعيدي آشنا شديم. آقاي سعيدي بسيار متين و در عين حال بسيار مزاح بود.خيلي خوش صورت، هميشه خنده رو و هميشه اهل مزاح بود. يادم هست بعدها که آمديم تهران، ايشان يک بار با لحن بسيار جدي از من پرسيد: «آقاي مرواريد! اين لغت تَوَختَه يعني چه؟» من هر چه فکر کردم، چيزي يادم نيامد. بعد متوجه شدم دارد مزاح مي کند. مشهدي ها «تا وقتي که» را کم و بيش مي گويند «توخته». با الفاظ بازي مي کرد و خيلي شيرين بود. در مجلسي که حضور داشت، نشاط عجيبي به مجلس مي داد. يک سفر براي منبر به تبريز دعوتم کرده بودند که با ايشان همسفر بوديم. يک سفر هم به رفسنجان دعوتم کرده بودند و با ايشان رفتيم. در اين دوره چون با افراد ديگري کار مي کرديم، با آقاي سعيدي چندان رابطه اي نداشتيم تا وقتي که آمديم تهران و جلساتي برقرار شد.

قبل از اينکه از دوران اقامت در تهران صحبت کنيد، اشاره اي به کيفيت تحصيلي و نحوه مشارکت ايشان در درس ها داشته باشيد.
 

خيلي بر اين موضوع اشراف ندارم، اما يادم هست که از همان ابتدا، به منبر و فعاليت هائي از اين دست، بيشتر تمايل داشت، اما در درس هم خوب بود. البته همدرس نبوديم، ما تا وقتي مشهد بوديم با هم رفيق بوديم، ولي در آنجا هنوز خبري از انقلاب نبود، البته 28 مرداد و قضاياي مصدق و نهضت نفت بود، ولي در اين قضايا هيچ يادم نمي آيد که با آقاي سعيدي همراه بوده باشم.

جلسات تهران به چه شکل بودند و چه مسائلي در آنها مطرح مي شدند؟
 

در جريان انقلاب، از همان ابتدا من وارد صحنه بودم و منبر مي رفتم. چون زياد قرآن مي خواندم و قرآن را حفظ بودم، منبرهايم خيلي گل مي کرد. يکي از علماي قم، آشيخ علي پناه گفت: «من تا به حال منبري نديده ام که آيات را مفصل بخواند.» معمولاً مي گفتند ان اکرمکم عندالله اتقيکم و به قبل و بعد از آن کاري نداشتند، ولي من چندين آيه قبل و بعد هر آيه اي را که مدنظرم بود، مي خواندم و بر اساس آنها صحبت مي کردم. منبرهاي آيت الله بروجردي و آيت الله داماد بيشتر دعوتم مي کردند و در منبرهايم هم بيشتر مسائل عرفاني را مطرح مي کردم. با فدائيان اسلام هم رابطه صميمي و نزديکي داشتم، به هر حال در مشهد با آقاي سعيدي فقط ارتباط درسي داشتيم، ولي وقتي به تهران آمديم، رابطه ما بيشتر شد. مهم ترين کساني که در اين جلسه شرکت داشتند، آقاي هاشمي رفسنجاني، آقاي خامنه اي و آقاي رباني شيرازي و مرحوم رباني املشي بودند. آقاي رباني بيشتر در قم بود و به تهران کمتر مي آمد. خود من در قرآن به مبحث جهاد خيلي اهميت مي دادم و دائماً روي آن بحث مي کردم. بعد که آقاي بروجردي فوت کردند و آقاي خميني آوردند، اگر حمل بر تعريف نشود، اولين کسي را که دعوت کردند که در منزلشان يا جاهاي ديگر، منبر برود، من بودم و مخصوصاً هميشه مي گفتند من صحبت نمي کنم، اول آقاي مرواريد صحبت کند. به هر حال جلسات را گسترش داديم تا به جلسات محله دولاب رسيديم که آقاي سعيدي در آنجا شرکت داشتند، اما مباحث را به خاطر نمي آورم.

در اسناد ساواک آمده با اينکه عده زيادي از روحانيون مخالف رژيم در اين جلسات شرکت داشتند، اما مباحث آنها سياسي نيست و منحصراً حول و حوش تفسير قرآن صحبت مي کنند.
 

اين هم يک جور زيرکي است که به خرج مي داديم که ساواک چنين تصوري بکند. به هر حال جلسات بسيار مهمي بودند و قطعاً اهداف سياسي را دنبال مي کردند يادم هست که جزوه جهادم را به آقاي هاشمي دادم که مطالعه کند و نظراتي هم در موردش داشت که به من گفت. افرادي هم که در آن جلسات شرکت مي کردند، همه جزو مبارزين بودند. اغلب جلسات را هم در خيابان خراسان تشکيل مي داديم. يادم هست در سال 42 که مرا دستگير کردند، در بازجوئي ها از من مي پرسيدند: «چه جور است که همه جا اسم شما را همراه اسم آقاي خميني مي شنويم؟» واقعاً جلسات آبرومندي بود و فکر هم کرده بوديم که آيات قرآن را عنوان کنيم. جلسات بسيار مفيد و مفصلي بودند و در اواخر شرکت کنندگان به 50 نفر رسيده بودند. جلسه اي در منزل من تشکيل شده بود که کوماندوها و مأموران ريختند.

ظاهراً در اين جلسات گلايه هائي درباره عدم همراهي مراجع مطرح شده بود.
 

به نظر من آيت الله ميلاني انصافاً خيلي خوب با نهضت همراهي کردند. ايشان يک بار به من گفتند: «تو چرا هنوز ما حرفي نزده ايم، مثل آتش جرقه مي زني؟» هر کسي سبکي و روشي دارد. توقعي که انسان از آقاي خميني داشت، از آقاي ميلاني نداشت.

آيا از امام هم نام برده مي شد؟
 

صد در صد اين طور بود. يادم هست يک نامه تشکرآميز مفصلي براي من فرستاده شده بود که من جزو اسناد ديگري نيز کسي گذاشتم که سالم بماند که متاسفانه گم شدند. جلسات بسيار مؤثري بودند.

از ارتباط شهيد سعيدي و امام چيزي يادتان هست؟
 

بسيار به امام اظهار ارادات مي کرد و با اينکه طلبه هاي مشهد روي همان بحث خوش بين نبودن به مباحث فلسفي، قاعدتاً از کساني که به فلسفه روي مي آوردند، دوري مي کردند و آقاي خميني هم به تدريس فلسفه شهرت داشتند، با اين همه آقاي سعيدي معروف بود به اينکه عاشق آقاي خميني است.

در اسناد ساواک آمده که آقاي سعيدي براي ترجمه بخش هائي از رساله امام از عربي به فارسي به شما مراجعه کرده بودند. آيا از اين تعاملات خاطره اي داريد؟
 

البته چون از ابتدا من نمي خواستم از وجوهات استفاده کنم و در انتشارات و امثال اينها فعاليت داشتم و در قم، همراه با مرحوم علامه طباطبائي چاپخانه اي تأسيس کرديم و کتابفروشي هائي را راه انداختيم. طبيعتاً هم اين جور کارها به ما مراجعه مي شد و هم خودمان علاقه داشتيم. مثلاً همان رساله فارسي را که آقاي سبحاني راجع به درس اصول امام تقريراتي را نوشته بود، گمانم براي اولين بار اين ما بوديم که چاپ کرديم. خواه ناخواه کارهاي چاپي را انجام مي داديم. در تهران انتشارات جهان را راه انداختيم که شايد آقاي سعيدي در اينجا هم با ما ارتباط داشته اشت.

از خلقيات ايشان چه به ياد داريد؟
 

آنچه را که از آقاي سعيدي به يادم هست، يک مرد خوش اخلاق، گشاده روي، مزاح و متلک گو بود، يعني ما معمولاً آقاي سعيدي را فردي مي ديدم که جلساتش گرم و صميمي بودند و واقعاً هم متدين بود و به انقلاب عقيده داشت. در آن دوران کمتر کسي مثل آقاي سعيدي فعال بود و تا آن حد گذشت داشت. همان وقتي که آقاي سعيدي در زندان شهيد شد. من هم در زندان بودم، اما سلول هايمان با هم فرق داشت و گاهي اوقات با هم ملاقات داشتيم.

منبرهاي ايشان را چگونه تحليل مي کنيد؟
 

من خيلي پاي منبرهاي ايشان نبودم، اما مي دانم که مسائل انقلابي را مطرح مي کرد و منبرهايش هم طوري بود که مستمع را خسته نمي کرد و بسيار با حال و با نشاط بود.

به نظر شما چگونه است که گاهي اوقات مسائل مطرح شده در اين جلسات، با ذکر جزئيات در اسناد ساواک آمده است؟
 

من اين حرف را به خود آقاي خميني هم گفتم که اگر مسائل مطرح شده در جلسات، گاهي در اسناد ساواک آمده، دليل بر اينکه کسي در آن جلسات، مأمور ساواک بوده يا با آنها همکاري داشته، نيست. کساني که در جلسات بودند، بخشي از مطالب آن را اينجا و آنجا مطرح مي کردند. يادم هست در مسجد جامع که خدا رحمت کند آقاي مهدي عراقي و دوستانش جلساتي را راه انداخته بودند. من و ديگر آقايان منبر مي رفتيم و برخي از مطالبي را که در آن جلسات مطرح مي شدند، بازگو مي کرديم و طبيعي است که در ميان حضار، مأموران رژيم هم بودند. انتقال بعضي از اين مطالب به ساواک، دليلي بر اينکه کسي در ميان اعضاي آن جلسات با آنها همکاري مي کرده نيست.

خبر شهادت آيت الله سعيدي را چگونه شنيديد؟
 

همان روز مرا به قول خودشان زير 8 خواستند و چشمم را بستند و فرستادند به اوين که حسيني عليه ما عليه آنجا بود و مرا بردند به زيرزمين. يک بار به يکي از رفقا گفتم اگر کسي زندان را به من معرفي کرد که نرفته باشم، به او جايزه مي دهم. در آنجا شنيدم که اينها آقاي سعيدي را کشته اند. رفقا هم مي گفتند ديديم زياد رفت و آمد مي کنند. نقل مي کردند که با عمامه اش خودش را حلق آويز کرده که با آن روحيه اي که من از او سراغ دارم، بسيار بعيد است. بعد هم شايع شده بود که مرواريد و سعيدي را کشته اند. چون لباس هاي مرا ديده بودند.
فقط يک بار رئيس ساواک کرمانشاه به من سيلي زد که کاملاً معلوم بود که نمي خواست سيلي بزند و مي خواست بازي در بياورد، يعني جوري زد که عمامه ام افتاد. بعد هم معلوم مي شد که با بختيار و آن جريان ارتباط دارد و يک انگشتر عقيق خيلي مفصلي هم به من داد و به دستم بود و رفقا مي گفتند: «ببين! يادت نرود که ساواک است». آخر سر هم آن را به آقاي مسجد جامعي دادم.

ظاهراً بعد از شهادت شهيد سعيدي هم سخنراني داشتيد؟
 

يادم هست حالت فراري داشتم. دعوتم کردند که به مسجد ايشان بروم. متاسفانه دقيق يادم نيست و مدارک و اسناد را هم که دقيق جمع آوري نکردم. اگر نواري از آن زمان داشته باشيد و به من هم بدهيد، ممنون مي شوم.

دراسناد آمده که شما را بعد از اين سخنراني دستگير و شکنجه و سپس به زابل تبعيد کردند.
 

دستگير شدم، ولي انصاف اين است که هيچ وقت مرا شکنجه ندادند. ازغندي چشم هايم را بست و رفتاري را که شرح دادم انجام داد، ولي مرا شکنجه نمي کردند. شايد چون احساس مي کردند که به آقاي خميني نزديک هستم و نمي خواستند کاري کنند که به ايشان خبري برسد و واکنش سختي نشان بدهند. يک بار مرا در خانه سرلشگر هدايت در خيابان هدايت زنداني کردند که بسيار عجيب بود. اولاً براي وعده هاي غذائي، منو داشتند و هر غذايي را که مايل بودم، سفارش مي دادم. رختخواب ها و حمام هاي تميز و شيک با وان مجلل. خلاصه زنداني عجيبي بود. سرهنگ مولوي هم هر شب مي آمد و مي گفت شما با آقاي خميني رابطه تان چه جور است و ايشان هم مرتباً از شما مي پرسد. يک بار هم به من گفت: «من دو تا روحيه دارم. يکي جلاد و خلاصه شمر، يکي هم مهربان و رفيق. مي دانيم که شما با آقاي خميني نزديک هستيد و مايليم که با ما هم همراهي کنيد». خلاصه مي خواست با لحن مؤدبانه با ما معامله کند. کشوي ميزش را هم کشيد که پر از اسکناس بود و گفت: «هر چقدر دلت مي خواهد بردارد. از اين پول ها فقط من خبر دارم و خدا. هيچ کسي از اين کار خبر نخواهد شد.» بعد هم مرحوم فومني را نزد آقاي خميني برد که در حصر بودند. روز عيد فطر بود و با يک ماشين کاديلاک شيک ما را بردند و خداسازي بود که مرحوم فومني هم آمد، وگرنه اگر کسي مرا در آن ماشين شيک مي ديد که عقب نشسته ام، معلوم نبود چه تصوري به ذهنش خطور مي کرد. رفتيم پيش آقاي خميني و يکي يک سکه صاحب الزمان عيدي گرفتيم و مولوي هم گرفت و گفت خانم من هم گفته امروز پيش آقا مي روي، يک سکه هم براي من بگير.

اين که در اسناد آمده که ريش شما را تراشيدند، صحت دارد؟
 

مرا بردند در زندان کميته در جائي که اشهدبالله شب را نمي شد از روز تشخيص داد. يک روز عده اي آمدند و گفتند که ما مأموريم شما را اصلاح کنيم. گفتم مگر اينکه دست و پاي مرا ببنديد، والا اجازه نمي دهم. گزارش کردند و دستور دادند که لغو شود.

به نظر شما شهادت آيت الله سعيدي چه تاثيري بر نهضت داشت.
 

شرايط به گونه اي بود که کسي جرئت نمي کرد حرکتي عليه رژيم داشته باشد، ولي عده اي هم بودند تا پاي شهادت ايستاده بودند. آقاي سعيدي هم که در اين قضيه پيشقدم بود. وقتي پيش چشمم مجسم مي شود، يک سيد معتقد، مخلص، خوش صورت، مزاح و اهل فضل و کمال به نظرم مي آيد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 32



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.