معنويت و هنر از ديدگاه سنت گرايان(1)
چكيده
واژه هاي كليدي
هنر، سنت، دين، معنويت.
مقدمه
آراي سنت گرايان، به ويژه در خصوص هنر، براي پژوهشگران ايراني ناشناخته نيست؛ به ويژه اين كه تني چند از متفكران ايراني همچون سيد حسين نصر خود در شكل گيري و معرفي اين انديشه نقش اساسي داشته اند. سنت گرايي به عنوان يك جريان فكري با رنه گنون، متفكر فرانسوي، آغاز شد، آناندا كومارا سوامي در همين وادي سلوك كرد.
فريتيوف شوان، نيز به اين جريان بپوست. به يُمن مجاهدت هاي شخصيت هاي برجسته ي ديگري چون تيتوس بوكهارت، مارتين لينگز، سيد حسين نصر، ماركوپاليس، آرا و مدعيات سنت گرايان همواره ترويج و تشريح شده است و اين نگرش به عنوان جرياني پويا و سرزنده همچنان در جهان امروز نشو و نما دارد.
به طور كلي، سنت گرايي واكنش اروپاي مدرن به مدرنيسم است كه در جنبش هاي ديني متعددي نظير يهوديت، كاتوليك، پروتستان و اسلام رخ نموده است. سنت گرايي در سنت اسلامي ريشه در آثار رنه گنون دارد.سنت گرايان عموما داعيه ي مكتبي را دارند كه موسوم به فلسفه ي جاويدان يا حكمت خالده (1)است. فلسفه ي جاويد حاكي از آن حقيقت ما بعد الطبيعي اي تلقي مي شود كه بي آغاز است و در همه ي جلوه ها و ترجمان هاي حكمت حضور دارد. طرفداران اين فلسفه، از يك حكمت خالده يا جاودان خرد دم مي زنند كه از «سنخ بافته هاي ساخته و پرداخته ي ذهن نيست، حال آن كه فلسفه [به معناي جديد آن] غالبا از اين سنخ است.»(2)
به تعبير ديگر، فلسفه به معناي بشري مسلكانه و عقلي مسلكانه ي متداول بيشتر همان منطق است؛ اين تعريف كه به تصريح شوان، گنون آورده است، وضع تفكر فلسفي را به درستي تعيين مي كند؛ چه، فرق آن را با «استبصار» كه درك حضوري حقيقت باشد، معلوم مي گرداند.(3)
تلقي سنت گرايان از عقل استدلالي و ابزاري در تقابل جدي با تجدد گرايان است. به باور سنت گرايان، انسان بايد از عقل جزئي و استدلال گر خود استفاده كند، فقط بدين منظور كه از آن در گذرد و به شهود عقلي حق، يعني علم بي واسطه به حق، برسد. عقل استدلال گر، علي رغم همه ي كارآمدي هايي كه دارد، نزديك ترين وسيله ي وصول به حق نيست و نمي تواند باشد. نزديك ترين وسيله، شهود عقلي است. در تحليل نهايي، فايده و هدف عقل استدلال گر ايجاد اوضاع و احوال دروني و بيروني اي است كه موجب تبدل و تحول خود عقل استدلال گر به شهود عقلي شوند. عقل استدلال گر همان چراغي است كه به تعبير بودا، راه خود را براي فراتر رفتن از خود روشن مي كند. پس استدلال و علم حصولي وسيله اي است كه ما را به شهود عقلي مي رساند و اين شهود عقلي، به نوبه خود، نزديك ترين وسيله ي وصول به هدف است. از اين حيث، عقل استدلال گر ارزش فراوان دارد، اما اگر آن را نزديك ترين وسيله ي وصول به هدف تلقي كنيم (يعني شأن شهود عقلي را به او نسبت دهيم ) يا اگر وجود هدف را انكار كنيم و عقل استدلال گر را فقط وسيله ي پيشرفت قلمداد كنيم، اين عقل و زيركي، دشمن ما مي شود و كوري معنوي، شر اخلاقي و فاجعه ي اجتماعي به بار مي آورد.(4)
بنابراين از اين منظر، تفكر و تعقل، فعاليتي است كه از عقل جزيي سرچشمه مي گيرد كه تنها قادر به استدلال منطقي است و بر شهود عقلي توانا نيست.(5)
سيد حسين نصر از كساني است كه منشأ تراژدي فلسفه ي غربي مدرن را در خلط ميان عقل شهودي و عقل استدلالي مي داند(6) كه «نه فقط سبب شد كه معرفت قدسي غير قابل دسترس و حتي براي برخي بي معنا شود، بلكه الهيات عقلي را نيز به ويراني كشاند.»(7)
به بيان نصر، هيچ وقت اين عقل استدلالي نمي تواند ذوات اشياء يا نومن هاي في نفسه را بشناسد، بلكه تنها شناختي حاشيه اي از اعراض، آثار يا رفتار ظاهري را كسب مي كند.(8) اما عقل شهودي را امر مطلقي مي داند كه در نفس انسان ظهور دارد و قوه اي است كه به شناخت امر مطلق نايل مي شود.(9) او شأن عقل شهودي را استدلالي نمي داند؛ زيرا استدلال، غير مستقيم و با واسطه ي گزاره ي جديد حقيقت را در مي يابد.(10) هم چنين سر منشأ عقل شهودي روح است، نه ذهن. ما حصل اين عقل شهودي به كمك تعاليم وحياني يك معرفت قدسي است كه به منظور تحصيل آن، صلاحيت هاي روحي و اخلاقي معنوي نيز نياز خواهد بود.
اما اين عقل شهودي مورد تأكيد ديدگاه سنتي چه تفاوتي با شهودي دارد كه در فلسفه ي جديد غرب از منابع شناخت به حساب مي آيد؟ به علاوه، بايد بپذيريم كه با ابتناي معارف يك پارادايم بر عقل شهودي، امكان استدلال عقلي از او گرفته مي شود و نقدهاي ما نيز به جهت آن كه برخاسته از عقل منطقي اند، مطرود و مطعون خواهند بود و لذا ما با الگويي رو به رو خواهيم بود كه كاملاً نخبه گراست.
مباحث سنت گرايان، عمدتاً مباحثي نظري در زمينه ي ما بعد الطبيعه، اخلاق، انسان، عرفان، دين و هنر است. همه ي شخصيت هاي اين نحله، كم و بيش به اين موضوعات پرداخته اند.
بخش قابل توجهي از آثار قائلان به جاويدان خرد را آموزه هاي سنتي هنر تشكيل مي دهد و حتي در برخي از آموزگاران اين مكتب فلسفه ي سنتي هنر به منزله ي موضوع اصلي طرح شان نمايان مي شود.
در اين مقاله، در پي آنيم تا پيوند معنويت و هنر را از منظر سنت گرايان، به ويژه سيد حسين نصر، مطرح كنيم. بدين منظور، نخست لازم است برخي از مفاهيم و مباني اساسي سنت گرايي را توضيح دهيم.
مفاهيم و مباني اساسي سنت گرايي
1. انسان
هستي انسان با نظر به كل عالم و خصوصاً مراتب مافوق عالم مادي معنا پيدا مي كند و غايت زندگي او نيز، بر خلاف تصور متجدّدين، در اين زندگي مادي و دنيوي تأمين نمي شود. نطريات سنت گرايان درباره ي جايگاه انسان، تقابل عمده اي با ديدگاه هاي نوين در رابطه با انسان دارد و نقش والاتري، بيش از آنچه متجدّدين تصور مي كنند، براي انسان قايل مي شود. انسان در اين منظر، واسطه ي ميان آسمان و زمين و جانشين و خليفه ي خدا در روي زمين است، و در عين حال، در پيشگاه خدا مسؤول است. بنابراين، اگر حق تصرّف و سلطه در زمين به او داده شده، از سوي ديگر، وظيفه ي حفظ آن نيز بر دوش او نهاده شده است.
انسان موجودي خداگونه بوده و بر صورت خدا آفريده شده است و اهداف وجود و زندگي اش در اين دنيا خلاصه نمي شود. چنين موجودي مي داند كه اعمال و افكارش، در وراي شرايط زماني و مكاني محدود كه ظرف وقوع آنها است، تأثيري بر وجود خود وي دارند. اين نحوه ي تلقي از انسان در مقابل تلقي انسان متجدّد است كه اختيار و آزادي خود را مطلق مي پندارد و همواره درصدد عصيان عليه عالم بالا است. انسان متجدد همچون پرومته در اساطير يونان، كه عليه خدايان شوريد و بر خلاف خواست زئوس، آتش را از آسمان ربود، كوشش مي كند تا خود به جاي خداوند نقش ايفا كند.(12)
ريشه ي چنين تفكري، انديشه ي انسان محوري (اومانيسم) است. اومانيسم اگر چه قرائت هاي مختلفي در نزد ماركيست ها و اگزيستانسياليست ها دارد، در هر صورت مبتني بر اين مطلب است كه طبيعت و هدف انسان در چارچوب وجود زميني او تعريف نمي شود. ديدگاه سنت گرايي هيچ انفصالي بين انسان و جهان را بر نمي تابد و معتقد است همان گونه كه انسان در نظام خلقت داراي نقش مؤثري است، امور طبيعي و فوق طبيعي نيز در حيات انسان نقش دارند. از اين منظر، امر الهي كه واحد است تنها يك متعلق واحد دارد و آن انسان است كه خلقت در آن خلاصه شده و صفات الهي در او منعكس شده است و از بازتاب اين صفات، جهان پديد مي آيد. بر همين اساس است كه انسان را "جهان صغير" و جهان را "انسان كبير" مي خوانند؛ جهان آيينه ي وجود انسان و انسان آيينه ي خداست.
انسان شناسي سنّتي اين تفاوت را با ديدگاه متجدّد دارد كه به تمايزات واقعي ميان انسان ها باور دارد، در حالي كه انديشه ي مساوات طلبانه ي معاصر هر گونه تمايزي را نفي مي كند و جايگاه، حقوق و وظايف مساوي براي همه ي انسان ها در نظر مي گيرد. پيروان حكمت جاويدان معتقدند كه ميان انسان ها تمايزات واقعي و سودمندي وجود دارد كه شامل تمايزات طولي (سلسله مراتب) و عرضي (هم مرتبه) است. تمايز ميان زن و مرد و نژادها از جمله تمايزات عرضي يا هم مرتبه ميان انسان ها است، تمايز ميان روحيات و كمالات انسان ها از جمله تمايزات طولي يا سلسله مراتب ميان آنان ست كه بنا بر ديدگاه سنت گرايان، سازنده ي طبقات اجتماعي است.
سنت گرايان معتقدند كه تقسيم بندي ميان طبقات اجتماعي در آيين هندو (برهمن، كشاتريه، ويشنه و شودره) مي تواند منشأ حقيقي داشته باشد؛ در حقيقت، تقسيم بندي مذكور بر اساس قدرت و تمكن مالي نيست، بلكه نوعي سنخ شناسي و نمايش تفاوت روحيات انسان ها است.
بر اين اساس، برهمن ها يا روحانيون، افرادي اهل شهود و تأمل و معنويت هستند و به امور ثابت و حقيقي توجه دارند، نه به زندگي دنيوي و زميني، كشاتريه ها يا فرمانداران از نيروي عقلاني برخوردارند كه آن را بيشتر در جهان خارج به كار مي برند و كمتر در تأمل و فكر دروني. آنها داراي ويژگي شجاعت هستند و از قدرت خويشتن داري بالايي برخوردارند. طبقه ي سوم، ويشنه ها يا تجار، كشاورزان و صنعتگران هستند كه فعاليت آنها بر محور ارزش هاي مادي است. آنها با هوش و صاحب حس مشترك هستند، اما از عقل و فراست گروه اول و دوم بهره ي كمي دارند و امور كلي را از رهگذر امور جزئي مي شناسند. اين سه گروه در داشتن انگيزه ي خير، مشترك و هر كدام به نحوي در جستجوي آن هستند؛ يكي از طريق اعمال روحاني، ديگري از طريق جهاد و آن ديگري از طريق توليد شيئي مفيد. شوان با ادغام كاست و يشنه ها، يعني تجار، و كاست شو دره ها، يعني فرمانبرداران، خصلت گروه سوم را علاوه بر امور مذكور، فرمانبرداري و تسليم بودن آنان مي داند.(13)
دكتر نصر در تطبيق با معيارهاي اسلامي، اين نوع شناسي را به اصطلاح هاي اسلامي "محسن"، "مومن"، "مسلم" تطبيق مي كند.(14) در اين تعريف، مسلمان كسي است كه اسلام را بپذيرد و به آيين هاي مقرر پايبند باشد. اما هر مسلمان الزاماً مومن نيست. ايمان مرتبه اي قوي تر از شركت در دين است و مستلزم اعتقاد و التزام راسخ به خداوند است. در مورد احسان نيز مي توان گفت حالتي است از نفوذ عميق تر وحي به قلب و برخورداري از فضيلتي كه به همگان داده نشده است.(15)
انسان ها به لحاظ نژاد و قوم نيز از يكديگر متمايز مي شوند، چهارنژاد زرد، سرخ، سياه و سفيد همانند طبقات اجتماعي چهارگانه وجود دارند. «چهار»، در اين ديدگاه رمز ثبات است و به نوعي وحدت را منعكس مي كند. در حقيقت، كمال مبدأ الهي و غناي واقعيت انسان كامل، كه عرصه ي تجلي اسماء و صفات الهي است، اين تنوع نژادها و گروه هاي قومي را مي طلبد كه با تنوع شگرف خود جوانب مختلف الگوي نخستين را متجلي مي سازند.(16)
در اين توصيف ها، منظور شوان برتري نژادي بر ديگر نيست، بلكه او اين دو نژاد را متناظر با نماد "يين ـ يانگ" مي داند كه هر كدام مكمل ديگري هستند، و همچنين تذكر مي دهد كه تمايز مذكور تام نيست.(17)
بيان و دانستن اين تمايزات، خصوصاً تمايز نژادي كه اجتماعات را از يكديگر متمايز مي كند، از آن جهت سودمند است كه راهي براي فهم تكثر اديان مي گشايد و دقيقاً به همين دليل است كه پيامبر هر قوم از ميان همان مردم مبعوث مي شود و با زبان همان مردم سخن مي گويد. بنابراين، طبيعي است كه در هر دين در كنار عنصر ناب و نامشروط حقيقت، "حاشيه اي انساني" وجود داشته باشد كه متعلّق است به قلمرويي كه در آن حقيقت مطلق به درون جوهر بشري راه پيدا مي كند. شوان معتقد است كه اين عناصر انساني، تجمّلاتي و غير ضروري اند و تأكيد بيش از اندازه بر آنها براي اصالت اخلاقي و معنوي پيام الهي مضر است.(18)
پي نوشت ها :
1- philosophy perennia
2- شوان، حكمت خالده، ص 223؛ ر.ك: شوان، منطق و تعالي، ص 450.
3- شوان، عقل و عقل عقل، ص 126.
4- ملكيان، راهي به رهايي، ص 399.
5- نصر، شوان، گوهر و هدف عرفان اسلامي، ص 97.
6- نصر، آرمان ها و واقعيت هاي اسلام، ص 252.
7- نصر، معرفت و معنويّت، ص 40.
8- نصر، اسلام و تنگناهاي معاصر، ص 37.
9- نصر، معرفت و معنويت، ص 260.
10- ملكيان، راهي به رهايي، ص 422.
11- نصر، معرفت و معنويّت، ص 541.
12- ر.ك : نصر، معرفت و معنويت، ص 326-329.
13- ر.ك: كرمي، رابطه تكثر انسان ها با تعدّد اديان، ص 124-126.
14- نصر، نياز به علم مقدّس، ص 112.
15- نصر، آرمان ها و واقعيت هاي اسلام، ص 181.
16- نصر، معرفت و معنويّت، صص 356-357.
17- شوان، گوهر و صدف عرفان اسلامي، صص 102-104.
18- همان، ص 102.