معنويت و هنر از ديدگاه سنت گرايان(3)

كشاكش عقلانيت و معنويت در طول تاريخ معرفت بشري فراز و نشيب طولاني داشته است با پيدايش اديان، معنويت از پشتوانه اي برخوردار شد كه بستر هاي معرفتي آن وحي و متون مقدس بود و شك و ترديد در آنها راهي نداشت. اين پشتوانه در طول تاريخ تبديل به تفكري شد كه در منابع اسلامي، اغلب اين معرفت را «حكمت مبتني بر ايمان» ناميده اند؛ حكمتي كه تمام تدابير معرفتي آن از قبل تنظيم شده و به منابع معرفتي بشري احتياجي ندارد؛ چرا كه منابع معرفتي بر پايه ي ادراك حسي، ياد، درون نگري،‌عقل و گواهي استوار است.
دوشنبه، 26 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
معنويت و هنر از ديدگاه سنت گرايان(3)

معنويت و هنر از ديدگاه سنت گرايان(3)
معنويت و هنر از ديدگاه سنت گرايان(3)


 

نويسنده:ولي الله عباسي




 

5ـ معنويت و هنر
 

كشاكش عقلانيت و معنويت در طول تاريخ معرفت بشري فراز و نشيب طولاني داشته است با پيدايش اديان، معنويت از پشتوانه اي برخوردار شد كه بستر هاي معرفتي آن وحي و متون مقدس بود و شك و ترديد در آنها راهي نداشت. اين پشتوانه در طول تاريخ تبديل به تفكري شد كه در منابع اسلامي، اغلب اين معرفت را «حكمت مبتني بر ايمان» ناميده اند؛ حكمتي كه تمام تدابير معرفتي آن از قبل تنظيم شده و به منابع معرفتي بشري احتياجي ندارد؛ چرا كه منابع معرفتي بر پايه ي ادراك حسي، ياد، درون نگري،‌عقل و گواهي استوار است.
اما معرفت مبتني بر ايمان در ميان كه سنّت گرايان به «معرفت قدسي » تعبير مي شود، پيوسته رابطه اي با آن حق اصيل و اوّلي دارد كه از سرچشمه هاي عالم قدسي سيراب مي شود. عقل شهودي ـ اشراقي چنان با معنويت گره خورده است كه آموزه هاي عقل استدلالي در آن هيچ راهي ندارد. گرايش هاي معنوي معمولاً با آموزه هاي ديني توأم است؛ آموزه هايي كه به نوعي طريقت را در بر دارد و در بطن آن انشكاف معرفت باطني است. معنويت اسلامي اساساً راهيافتي باطني ـ رمزي است كه هدف از آن كنار زدن پرده ي حجاب و غفلت و تحقّق «علم قدسي» و «معرفت قدسي است.
يكي از كساني كه شديداً علاقه مند به اين نوع معرفت و معنويت بوده، دكتر سيّد حسين نصر است. آموزه هاي معرفتي ـ معنوي او حاصل تحقيقات و تجربياتي است كه در دامان دو وجه دنياي معاصر ما، يعني سنّت و مدرنيته، به دست آمده است. نصر از كساني است كه عنصر معنوي در فرهنگ اسلامي را براي مواجهه با غرب كافي مي انگارد و رمز مشكلات گذشته و اكنون مسلمانان را در فراموشي اين عنصر مي داند. او همچنين شيفته ي عرفان اسلامي است و همه ي مسايل بشري را تحت پناه آن مي بيند.دغدغه ي فكري او دفاع از سنّت ايراني ـ اسلامي است. او شديداً از آموزه هاي اشراقي در جهت تكميل باورهاي خود تأثير پذيرفته است. مجموعه تأمّلات نصر، به طور كلّي، در يك افق به سرانجام مي رسد و آن «معرفت قدسي مبتني بر معنويت» است.
تعريف معنويت همانند تعريف دين كاري مشكل است.(1) دكتر نصر معتقد است كه اين اصطلاح طي چند دهه ي گذشته به نحو بسيار مبهمي به كار رفته است. منشأ كاربرد اين كلمه در زبان هاي اروپايي كاملاً جديد است؛ يعني در يك يا دو قرن گذشته بود كه اين كلمه در حلقه هاي كاتوليك براي اوّلين بار به كار رفت. اين واژه تنها اخيراً به صورت گسترده اي، غالبا به عنوان جايگزين دين، و از نظر بعضي در مقابل دين، به كار مي رود. كلماتي كه در زبان هاي شرقي براي دلالت بر معنويت به كار مي روند معمولا نشان دهنده ي ريشه شناسي اين واژه اند، كه مشتق از Spiritus يا Spirit the [«روح»] است. مثلاً، در زبان عربي كلمه ي «روحانية » معادلي متداول است، و اين كلمه مشتق از «الروح» است كه دقيقاً به معناي Spiritus است، بي آن كه معناي اين كلمه ي عربي به هيچ وجه مبهم شده باشد. امّا، در جهان متجدّد، كه ويژگي اش يا انكار «روح» به عنوان واقعيتي عيني و وجود شناسانه است و يا التباس آن با نفس، (psyche)، معنويت چه معنايي مي تواند داشته باشد؟ اين كلمه اغلب در بردارنده ي آرزويي مبهم براي معنا و تجربه ي امور نفس الامري است [و] در همان حال كه در عين غفلت از اين حقيقت كه «روح» مطابق با اصول خاصي و فقط در درون سنّت هاي بزرگي كه منشأ آسماني دارند آشكار مي شود، به جاي امور نفس الامري به امور روانشناسانه قناعت مي كند. و اگر كتاب مقدّس اظهار مي كند كه «روح هر جا كه بخواهد مي وزد»، اين فقط نشان دهنده ي استثنايي است كه قاعده را ثابت مي كند.
وقتي كه معيارهاي سنتي واقعيت «روح» و قوانين تجلّي آن، آنچنان كه در سنّت هاي متنوعي نظير آيين هندو، آيين بودا، مسيحيت و اسلام وجود دارد، انكار شود [يا ناديده گرفته شود]، آن گاه هر چيزي كه بتوان آن را معنوي خواند ـ و كلمه ي معنويت، هم بُعد عقلاني اش را از دست مي دهد و هم قداستش را ـ پيچيدگي گسترده ي دنياي نفساني با ملكوت نوراني «روح» خلط مي شود و آن سنخ، به اصطلاح معنويتي را كه از اين التباس ناشي مي شود، مي توان تقريباً به هر چيزي از جمله علم نزديك ساخت. بنابراين، در بحث فعلي، معنويت را به عنوان بعد دروني و معنوي اديان سنتي تعريف مي كنيم كه به امور نفس الامري و بي صورتي مي پردازد كه مي توانند مستقيماً تجربه شوند و فراتر از مقولات ذهني اند، اما ضد عقلاني نيستند. بر عكس، اگر intellect‍ [عقل] به معناي اصلي اش به عنوان intellectus يا buddhi و نه صرفاً به معناي عقل جزئي [يا استدلالي ] فهم شود، معنويت و عقلانيت از هم انفكاك ناپذيرند.(2)
نصر در گستره ي معرفت و حكمت اسلامي نظر قابل تأمّلي در باب هنر و فلسفه ي هنر و حكمت هنر دارد. او هنر را بستر مناسبي براي گسترش معنويت مي داند. تمايل نصر به برقراري هماهنگي ميان مفاهيم انتزاعي و دستاوردهاي استعلايي، وي را به ارايه ي كنش هنري معنوي سوق مي دهد؛ هنري كه در آسمان معنويت، عبوديت و بندگي را به آستان دستاوردهاي تجسمي كشاند.
لذا، با توجّه به اهميت هنر سنّتي در ايجاد محيطي مناسب براي حيات معنوي انسان و رابطه ي عميق آن با جوانب و گستره ي امور ماوراء الطبيعي، بحث درباره ي هنر به طور كلّي و خصوصاً هنر سنتي، نزد سنّت گرايان از اهميت خاصي برخوردار است. اهتمام سنت گرايان در باور هنر سنتي ـ قدسي درك متقابلي است ميان حكمت و حقيقت. در اين ميان، هنر به مانند پلي است كه اين دو مفهوم را به يكديگر نزديك مي سازد و در صورت اتصال و تلفيق حكمت و حقيقت، هنر سنتي از دل آن سر بر مي آورد. بدين لحاظ، فهم هنر نزد سنت گرايان، به مثابه ي هنر براي هنر هرگز تصور نمي شود، بلكه حلقه ي سنتي ها هنر را به خدمت متافيزيك برده و از آن بستري و سرچشمه اي براي «معرفت» و «رحمت» نيز مهيا مي سازند. از آنجا كه سيّد حسين نصر سر بر آستان قدسي دارد و صور طبيعت نزد او منبع عالم هستي است، لذا تأمّلات نصر درباره ي هنر در چارچوب سنت ـ متافيزيك نقش مي گيرد.(3) نصر معتقد است كه: «هنر بر علمي به عالم هستي مبتني است كه ماهيتي قدسي و باطني دارد و به نوبه خود محملي براي انتقال معرفتي با يك سرشت قدسي است.»(4)
نصر در توضيح و تشريح امور رازورزانه و گستره ي مفاهيم آن در هنر قدسي معتقد است كه هر هنر قدسي، هنر سنّتي است، ليكن هر هنر سنّتي هنر قدسي نيست. هنر قدسي در قلب هنر سنتي نهفته است و مستقيماً با وحي و آن تجلّيات الهي سر و كار دارد كه هسته ي سنت را تشكيل مي دهند. هنر قدسي مستلزم اعمال و آداب عبادي و آييني و جوانب عملي و اجرايي راه هاي محقق شدن به حقايق معنوي در آغوش سنت است. در همين باره تيتوس بوركهارت نيز، كه خود از سنت انديشان است، درباره ي هنر مقدس يا قدسي معتقد است: «هنر مقدس مبتني است بر دانش و شناخت صورت ها، يا به بياني ديگر،بر آيين رمزي اي كه ملازم و دربايست صورت هاست.»(5)
از ديدگاه نصر، «هر شيء داراي صورت و محتوايي است كه اين صورت، آن را در بر دارد و منتقل مي سازد. تا آنجا كه به هنر قدسي مربوط است، اين محتوا هميشه امر قدسي و يا حضوري قدسي است كه وحي الهي آن را در صور خاص جاي داده است؛ وحي اي كه برخي رمزها، صورو تصاوير را تقدس مي بخشد تا بتوانند حاملان اين حضور قدسي باشند و آن ها را به محمل هايي براي طي طريق در مسير صيرورت تبديل مي كند. گذشته ازاين، به بركت آن صور قدسي است كه آدمي قادر است از درون تعالي پيدا كند و به ساحت دروني وجود خويش راه يابد و به موجب آن فزايند به بصيرتي نسبت به ساحت دروني همه ي صور نايل شود.»(6)
وي درباره ي جايگاه انسان در پروژه ي هنر سنتي بر اين باور است كه «بيشتر انسان ها نسبت به صورت هاي مادي بسيار پذيراتر هستند تا نسبت به افكار و انديشه ها؛ و صورت هاي مادي حتي در مرتبه ي فوق مرتبه ي ذهني، عميق ترين تأثير را بر نفس بشر بر جاي مي گذارند. نخستين چيزي كه به دست سنّت مورد بحث خلق مي شود، هنر سنتي است.»(7)
همچنين، هنر سنتي در نظر نصر، معطوف به عبادت و پرستش باري تعالي است. لذا «اگر انسان در مقام شناخت خداوند‌، سرشت اصلي خود را به عنوان انسان انديشه ور (8) محقق مي سازد، در مقام خلق هنر نيز جنبه ديگري از آن سرشت را به عنوان انسان ابزار ساز محقق مي سازد. انسان در مقام آفرينش هنر مطابق با قوانين كيهاني و به تقليد از واقعيات عالم مثال، خود خويش، يعني فطرت خداگونه ي خويش را به عنوان يك اثر هنري ساخته ي دست خداوند متعال، متحقق مي نمايد. و به همين قياس با خلق يك اثر هنري مبتني بر شورش انسان عليه خدا، خود را هر چه بيشتر از مبدأ الهي اش دور مي سازد.
نقش هنر در سقوط انسان عاصي در دنياي متجدد، نقشي محوري بوده است، از اين حيث كه اين هنر، هم نمايي از مراحل نوين سقوط باطني انسان از الگوي قدسي خويش است، و هم از عوامل عمده ي پيدايش اين سقوط، زيرا كار آدمي به جايي رسيده است كه خويشتن را با ساخته ي دست خويش يكسان مي انگارد.»(9)
نصر همچنين به نكوهش انسان عصر مدرن مي پردازد و تأكيد دارد كه انسان متجدّد، شورشگر عليه عالم بالا است. لذا انسان متجدّد كه بصيرت خود به مثل افلاطوني را از دست داده است، واقعيت انضمامي چيزي را كه در نظر علم قدسي همان مثال است با مفهوم ذهني خلط مي كند و سپس امر انضمامي را به مرتبه ي مادي تنزّل مي دهد.(10) بنابراين، «اثر و پيامد اين معكوس سازي رابطه ميان امور انتزاعي و امور انضمامي، در هر صورت، مانعي عمده بر سر راه تشخيص اهميّت صور هم در هنرهاي سنّتي و هم در علوم سنتي و نيز بر سر راه فهم امكان استفاده از صور هنري به مثابه محمل هايي براي مرتبه ي اعلاي شناخت بوده است. اين نگرش، بسياري از مردم را از درك و تشخيص آموزه هاي سنتي درباره ي هنر و منشأ غير بشري و ملكوتي صور كه مورد اهتمام هنر سنتي است، باز داشته است.»(11)
در سرتاسر تاريخ، هنر به شيوه هاي گوناگون با امور معنوي مرتبط بوده است. هنر نخستين، با دستور حفظ عبادت خدايان و تبليغ احكام ارزشي، اخلاقي، عمدتاً نگاهبان ارزش ها بود. در آميختگي هنر و معنويت، كه امروزه نيز شاهد گسترش آنيم، دل مشغولي شمار كثيري از فيلسوفان و دانشمندان و سنت گرايان است. لذا اين عده از همان زمان هاي نخستين هنر را چندان از منظر زيبايي شناسي نگاه نمي كردند، بلكه هنر منشأ اي توأم با زرق و برق متافيزيك بود. نصر نيز بر همين سياق، هنر را در خدمت امور معنوي قرار داده و از بطن آن عبادت و بندگي ادراك مي كند. در باور انسان هاي اشراقي هر لحظه از زندگي عرصه ي نيايش، عبادت و سير الي الله است. در نتيجه همه جا و همه چيز براي او مقدس است.
بنابراين، ديدگاهي كه امروزه هنر را از افق هاي زيبايي شناسي، هرمنوتيك و نشانه شناختي مي نگرد، در نظر سنّت گرايان اهميت چنداني ندارد. اينان به تأويل هاي معنوي هنر مي پردازند و دگر دگرديسي كاملي را در آگاهي مذهبي نسبت به هنر باور دارند،‌امّا باز هم هنر را با همان تعبير «المصور» مورد خوانش قرار مي دهند. بدون ترديد، رسانه ي هنر سنتي رابطه اي عميق با هرمنوتيك با همان تعبيري كه گادامر از آن ياد مي كند، دارد. چرا كه واقعيت اثر هنري را تنها در افق تاريخي اش نمي توان مشاهده كرد. گويي به تجربه اي از هنر تعلّق دارد كه اثر هنري هميشه آن را در خود حاضر دارد. اين حضور جاودان در هنر سنتي اشاره اي به لب و لباب بطن معنوي هنر سنتي دارد.
به هر ترتيب، سايه ي سنگين سنت بر دوش هنر، آن را چنان گرفتار روح باستاني خود كرده كه هنر را ديگر نمي توان فرزند زمانه و ملهم از مقتضيات اجتماعي تصور نمود. نوآوري در تناسب با روح زمان شكل مي گيرد، اما وقتي كه سنتي بودن ترويج مي شود ديگر نمي توان آن را به خلاقيت زيبايي شناسي و لذّت استتيك رهنمون ساخت؛ چرا كه هنرمند به تبع رابطه ي مستمع و صاحب سخن فعاليت مي كند. هنري كه سرشار از راز و معنا باشد ديگر نمي توان از آن نتيجه اي براي امور اجتماعي مردم گرفت. هنر سنتي چنان در حلقه ي سنت گرايان قرار دارد كه ورود به آن در گرو طي طريقت و معرفت است. نزد اين عده هنر آن هم در حد معماري عبادتگاه ها، خوشنويسيِ آيات و روايات و موسيقيِ محزون عرفاني و عزاداري است.
با اندكي دقّت در خواهيم يافت كه هنر سنتي در دنياي كنوني چندان جواب گوي دستاوردهاي بشري نيست؛ اگر چه بر اين باور نيز هستيم كه برخي از اعمال و رفتارهايي كه از سوي عده اي با عنوان عوام فريب «هنر مدرن» ابراز مي شود جز سردرگمي و آشفتگي ذهني چيزي به همراه نداشته است. اما به راستي هنر سنتي در برابر هنر سينما، تئاتر و هنرهاي تجسمي و فضاهاي ديجيتالي چه پيش فرض هايي مي تواند ارايه كند. وقتي كه هنوز شريعت با موسيقي در كشاكش است، چگونه مي توان از موسيقي سنّتي بهره هاي ربوبي جست و در حلقه ي عرفا نواي «هو» را شنيد؟ بسيار مبرهن و آشكار است، هنر نزد نصر متضمّن اعمال عبادي ـ آييني و اجراي طرق معنوي در بطن سنت است. بنابراين، چندان نبايد از هنر سنتي دستاورد زيبايي شناسي كلاسيك را انتظار داشت، مي بايست هنر را در همان امور متعالي جست و جو نمود.(12)
از ديدگاه نصر، اسلام سنتي، تا آنجا كه به حوزه ي هنر مربوط مي شود بر اسلامي بودن هنر، رابطه ي آن با جنبه ي دروني وحي اسلامي و تبلور ذخاير معنوي دين به صورت آشكار و قابل دسترس در آن تأكيد دارد. سنت گرايان، بر اين حقيقت اصرار دارند كه دين نه تنها حقيقت، بلكه حضور را نيز در خود دارد، و به علاوه، بركتي كه از هنر اسلامي نشأت مي گيرد به اندازه ي خود شريعت براي بقاي دين ضروري است. از اين گذشته، سنت گرايان اذعان دارند كه برخي از اشكال هنر اسلامي در برخي جاها رو به افول گذاشته و جنبه ي محوري برخي از اشكال هنر سنتي، نسبت به اشكال ديگر آن، بيشتر است. اما تحت هيچ شرايطي نمي توان نسبت به تأثير اشكال مختلف هنر بر روح انساني، بي تفاوت بود. به آساني نمي توان اهميت هنر اسلامي را با تأكيد صرف بر جنبه هاي اخلاقي دين، ناديده انگاشت. در وحي اسلامي، نه فقط قواعد عمل انسان ها، بلكه اصول معيني كه بر مبناي آن بايد اشياء ساخته شوند، نيز آمده است. هنر اسلامي، با معنويت اسلامي ارتباط مستقيم دارد. سنت گرايان هوادار سر سخت هنر سنّتي در مقابل تمام زشتي هايي هستند كه امروزه به شكل معماري و صنايع و مانند آن و به نام دلسوزي براي بشر و اهتمام به رفاه مادي جامعه، جهان اسلام را پوشانده است.(13)
تمدن سنتي اسلامي با تأكيدش بر زيبايي اي كه با هر يك از ابعاد زندگي انسان، از قرائت قرآن تا ساخت وسايل پخت و پز آميخته است، مشخص مي شود. فضاي هنري اسلامي سنتي، هم در هنرهاي تجسمي و هم در هنرهاي غنايي، همواره زيبا بوده است. براي اسلام سنتي، زيبايي همچون مكمّل حقيقت است.بر طبق حديث مشهور «الله جميل و يحب الجمال» خداوند، آن كه حقيقت (الحق) است، زيبا است و زيبايي را دوست دارد. از اين گذشته، معيارهاي هنر اسلامي از نظر معنوي به وحي اسلامي و معنويتي كه از آن نشأت مي گيرد، مرتبط است. زيبايي، نمايان كننده اي جنبه اي از حضور در دين به عنوان دكترين نمايانگر حقيقت است.
با اين همه، بزرگ ترين شاهكار هنر اسلامي، چه قدر براي بنياد گرايان و تجدد گرايان كم اهميّت است و چه قدر ديدگاهشان درباره ي اهميت روحاني هنر اسلامي به هم نزديك است ؟ اگر اردوگاهي،‌هم اينك مساجدي شبيه كارخانه، منتها با چيزي شبيه به گنبد يا مناره كه صرفاً نشان دهنده ي كاركرد ساختمان آن است، مي سازد، اردوگاه ديگر بر اين است كه هيچ تمايزي بين نمازگزاردن مسلمانان در زيباترين مساجد عهد مغول يا عثماني و يك كارخانه ي مدرن نيست. انگار كه مسلمانان همگي، قبلاً مقدس بوده و به مهيا ساختن شرايط براي انجام تشريفاتي كه عمل در قالب آن همچون ابزاري براي جريان يافتن بركت (فيض) محمّدي به فرد و جامعه ظاهر مي شود، نياز ندارند. در واقع، نگرشي به هنر در وسيع ترين معناي آن، في نفسه، براي آشكار ساختن ماهيت واقعي آنچه اسلام بنياد گرا يا احيا گرا خوانده شده در ارتباط با مدرنيسم و همچنان اسلام سنتي كافي است؛ اسلامي كه همواره بوده و تا آخر الزمان نيز خواهد بود.(14)

پي نوشت ها :
 

1- ر.ك: فونتانا، روانشناسي دين و معنويت، ص 35؛ نصر، معنويت و علم، ص 76.
2- نصر، معنويت و علم، صص 76-77.
3- دين پرست، منوچهر، سيّد حسين نصر، صص 137-138.
4- نصر، معرفت و معنويت، ص 494.
5- دين پرست، منوچهر، سيّد حسين نصر.
6- نصر، معرفت و معنويت، صص 505-506.
7- نصر، معرفت و معنويت، ص 497.
8- Homosapiens.
9- معرفت و معنويت، صص 500-501.
10- دين پرست، سيد حسين نصر، ص 142.
11- نصر، معرفت و معنويت، ص 508.
12- همان‌، صص143-144.
13- ر.ك: نصر، اسلام سنّتي در دنياي متجدّد، صص 33-34.
14- همان، صص 39-40.
 

منابع:
1ـ قرآن كريم.
2ـ ابن عربي، محمد بن علي، ترجمان الاشواق، بيروت: دارالصادر، 1412ق.
3ـ اصلان، عدنان، پلوراليسم ديني، ترجمه: رحمتي انشاءالله، تهران: انتشارات نقش جهان، 1385 ش.
4ـ اعواني، غلامرضا، «در معناي سنّت»، در: خرد جاويدان (مجموعه مقالات همايش نقد تجدد از ديدگاه سنت گرايان معاصر)، به كوششِ شهرام يوسفي فر، مؤسّسه ي تحقيقاتي و توسعه ي علوم انساني ش.
5ـ بوركهارت، تيتوس،‌هنر مقدّس (اصول و روش ها، ترجمه: ستاري جلال، تهران: انتشارات سروش، 1376 ش.
6ـ تاليافرو، چارلز، فلسفه دين در قرن بيستم، ترجمه: رحمتي انشاءالله، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردي، 1381 ش.
7ـ دين پرست، منوچهر، سيد حسين نصر، دلباخته معنويت، تهران: انتشارات كوير، 1383 ش.
8ـ شوان، فريتيوف، منطق و تعالي، ترجمه: خندق آبادي حسين، تهران انتشارات نگاه معاصر، ش.
9ـ شوان، فريتيوف، عقل و عقل عقل، ترجمه: عاليخاني بابك،‌تهران نشر هرمس.
10ـ شوان، فريتيوف، اسلام و حكمت خالده، ترجمه: راسخي فروزان، تهران: نشر هرمس، 1384 ش.
11ـ شوان، فريتيوف، گوهر و صدف عرفان اسلامي، ترجمه: حجّت مينو، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردي، 1381 ش.
12ـ عباسي، ولي الله، «جان هيك و كثرت گرايي ديني و عرفاني »، در: معارف عقلي، ش 12، 1387ش.
13ـ فونتانا، ديويد، روانشناسي دين و معنويت، ترجمه: ا. ساوار، نشر اديان.
14ـ گنون، رنه، نگرشي به حقايق باطني اسلام و تائوئيسم، ترجمه: قهرمان دل آرا، تهران: نشر آبي.
15ـ گنون، رنه، بحران دنياي متجدد، ترجمه: دهشيري ضياءالدين، انتشارات امير كبير.
16ـ گيسلر، نورمن، فلسفه دين، ترجمه: آيت اللهي حميدرضا، انتشارات حكمت.
17ـ لينگز، مارتين، عرفان اسلامي چيست؟، ترجمه: راسخي فروزان، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.
18ـ ملكيان، مصطفي، راهي به رهايي، انتشارات نگاه معاصر.
19ـ نصر، سيد حسين، معرفت و معنويت، ترجمه: رحمتي انشاءالله، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.
20ـ نصر، سيد حسين، اسلام و تنگناهاي انسان متجدّد، ترجمه: رحمتي انشاءالله، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.
21ـ نصر، سيّد حسين، نياز به علم مقدّس، ترجمه: ميانداري حسن، كتاب طه.
22ـ نصر، سيد حسين، اسلام سنتي در دنياي متجدّد، ترجمه: صالحي محمد، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.
23ـ نصر، سيد حسين، معرفت و امر قدسي، ترجمه: فرزداد ميرزايي حاجي، انتشارات فروزان.
24ـ نصر، سيد حسين، آرمان ها و واقعيت هاي اسلام، ترجمه: عباسي شهاب الدين، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.
25ـ نصر، سيد حسين، دين و نظام طبيعت، ترجمه: غفوري محمد حسن، انتشارات حكمت.
26ـ نصر، سيد حسين، آموزه هاي صوفيان از ديروز تا امروز،‌ترجمه: حيدري حسين،‌و اميني محمّد هادي، انتشارات قصيده سهروردي.
27ـ نصر، سيد حسين، سنّت عقلاني اسلامي در ايران، ترجمه: دهقاني سعيد، تهران، قصيده سرا، 1383.ش.
28ـ نصر، سيّد حسين، قلب اسلام، ترجمه: شهر آييني مصطفي، انتشارات حقيقت.
29ـ نصر، سيّد حسين، سه حكيم مسلمان، ترجمه: آرام، احمد، تهران: شركت سهامي كتاب هاي جيبي، 1371ش.
30ـ نصر، سيد حسين، معارف اسلامي در جهان معاصر، تهران: شركت سهامي كتاب هاي جيبي، 1371 ش.
31ـ نصر، سيد حسين، «پاسخ به هيوستن اسميت»، ترجمه: تاج الدّين ضياء، در: سروش انديشه، ش 4-3، ص 390.
32ـ نصر، سيّد حسين، «معنويت و علم؛ همگرايي يا واگرايي ؟» ترجمه: راسخي فروزان، در: نقد و نظر، سال پنجم،‌شماره هاي سوم و چهارم، تابستان و پاييز 1378.ش.
33ـ نصر، سيّد حسين، «هنر ديني، هنر سنتي، هنر مقدس»، در: راز و رمز هنر ديني، تنظيم و ويرايش: فيروزان مهدي، انتشارات سروش، 1378.ش.
34ـ نصر، سيد حسين و ديگران، هنر و معنويت، ترجمه: رحمتي انشاءالله، فرهنگستان هنر.
منبع: فصلنامه تخصصي اخلاق شماره 20



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.