روش تحليل سيره نبوي(ص) (3)
3. حكمتيابي
در بيان علل يك پديده، گاه درصدد يافتن اصليترين ريشهها و اصيلترين عوامل آن هستيم بهگونهاي كه ممكن است ادعا شود در پس آن علل، ديگر هيچ امري از نگاه تحليلگر بشري پنهان نمانده است! اما اگر دستاورد تلاش محقق در برگيرنده برخي علتها و پيامدها باشد و ادعاي انحصار را در پژوهش خود نيز واگذارد، ميتوان آن را از جمله «حكمتجويي» معقول درباره يك رويداد تلقي كرد.
بدينسان، ترديدي نيست كه تحليل سيره نبوي را نيز بايد بر همين مبنا پيگرفت، چرا كه فهم و تحليل مطلق و همه جانبه تصميمهاي رسول الهي، از حدود فاهمه نوع بشر بيرون است. اين اصل را ميتوان برداشتي از مشكل سوم تلقي كرد، و در تحليل حوادثي كه در گستره حيات نبوي قرار ميگيرد، بايد نقش جنبههاي آسماني را از نظر دور نداشت و به جاي داعيه علتيابي تامه (كه امري نامعقول است)، به حكمتيابي عقلاني مبادرت ورزيد.(1)
تحليلگر تاريخ اسلام بايد در راستاي توجه به ساحت فوق طبيعي حيات پيامبر(ص)، لوازم حدود شخصيت آن حضرت را، كه اسوه و الگوي بشر است، از ياد نبرد، زيرا هر تحليلي كه با چنين معيارهايي تناسب نداشته باشد، در واقع به مَسند آسماني آن رسول الهي آراسته نخواهد بود.(2) بنابراين، مورخ واقعنگر در تحليل سيره نبوي بايد اصل و مبنا را بر پيجويي و تحليل پارهاي آثار و بعضي حكمتها قرار دهد، نه اينكه چنين بينديشد كه ميتواند نهاييترين علتهاي واقعي و حقيقي تصميمگيريهاي پيامبر الهي را نقد و ارزيابي و درباره آنها داوري كند. اين مبنا علاوه بر آنكه از واقعيتي (يعني ويژگيهاي خاص موضوع سيره پيامبر الهي) سرچشمه گرفته است، باعث ميشود كه اوّلاً: تحليلگر در ادعاهاي خود جانب احتياط را رها نكند و ثانياً: چون اصل را بر اين قرار داده است كه بعضي مسائل از چشم او پنهان ميماند، انگيزه كشف و بررسي براي به دست آوردن مطالب جديد، در او فزوني مييابد.
بنابراين اساساً در علوم اجتماعي و از جمله تاريخ، محقق راستين نبايد داعيه دستيابي به علتالعلل يا علت تامّه را داشته باشد، بلكه در پي كشف علل معده بر ميآيد. از اينرو با اقتباس از تفكيك بين علت و حكمت در قواعد فقهي ميتوان اين راه را در تحليل سيره نبوي گشود كه در اينجا اگر چه ما در كشف علل رفتارهاي نبوي تعبير به علتيابي كنيم، اما در واقع درصدد حكمتيابي خواهيم بود.
4. ارتباط و پيوستگي رويدادها
بدينسان نه بايد و نه ميتوان پارهاي از آن را از پاره ديگر جدا كرد، و در واقع، توجه به بسترهاي زماني تحققِ رخدادهاي اجتماعي، امري لازم و حتمي است، چرا كه پديدههاي تاريخي، ناگهاني و تصادفي به وجود نميآيند. هر رخداد تاريخي، يك رويكرد اجتماعي به حساب ميآيد و چون رخدادهاي اجتماعي، اموري انسانياند، بايد نهادگاه نخستين آنها را «انسان» با همه هويت و حقيقتش دانست، و دخالت انسان در هر امري، بي ترديد همراه با عامل زمان است. پس وقايع تاريخي، اموري جاري در «زمان» هستند و لذا تحليل درست هر واقعهاي بدون نظر نقّادانه به گزارش ارتباطها و پيوندهاي پيشين و پسين آن امكان ندارد. بنابراين، اوّلاً: هر رويداد تاريخي را بايد در ارتباط با رويدادهاي ديگر دانست تا بتوان آن را به درستي شناخت، ثانياً: از پيوستگي و پيوند وقايع به يكديگر بايد به جوهر و ريشهها، يعني شناخت علل و عوامل وقوع، دست يافت و ثالثاً: بايد به دستهبندي و تعيين عوامل اصلي و فرعي مبادرت ورزيد. اين تلاش تحليلگر، با توجه به كيفيت تأثير متقابل رويدادها ميتواند او را در تقسيمبندي معقول و صحيح عوامل و زمينهها ياري كند و در نتيجه با آشكار شدن بسترهاي اصلي و فرعي به وجود آورنده يك جريان تاريخي، راه تحليل منطقي را امكانپذير سازد.
5. منبعدهي به قرآن
اين بهرهگيري، به دو گونه امكانپذير است:
گاه به يك موضوع خاص تاريخي در قرآن اشاره ميشود ( چه آشكار، چه ضمني) كه در اين شكل، علاوه بر اينكه محتواي آن موضوع ميتواند سند منقول تاريخي قرار گيرد، كيفيت اشارههاي پيدا و پنهان آن نيز پيمانهاي راستين براي سنجش تحليلهاي پيرامون آن رخداد است.
اما چنانچه به هيچ روي نتوان خط طرح يك واقعه را در آيات الهي پي گرفت، باز هم استفاده از قرآن بسته نميماند، چرا كه در هر حال بايد تحليلهاي تاريخي را به قرآن نماياند؛ اين گونه كه اگر تحليل در كلّيت يا پارهاي مسائل، با حكايتهاي قرآني هماهنگي نداشت، بايد در آن «تحليل» ترديد كرد و در صورت نااميدي از پيجويي خط طرح تحليل يك واقعه در قرآن (فرض دوم)، اوّلا: مراجعه به منابع ديگر مورد پسند قرآن ـ مانند اصول متقن عقلايي يا مصادر مورد وثوق (روايات معصومان يا منقولات قطعي تاريخي)، به روي تحليلگر باز است و ثانياً: چه بسا با دقتهاي دوباره در آيات و كاوشهاي صحيح قرآني و به ويژه تكيه بر آيات سرنوشت امتهاي پيشين و انبياي سلف، بتوان به اصول و مباني جديدي دست يافت.(5)
6. جامعنگري در علوم فرا تاريخي
از اين رو، تحليل همه اموري كه بهگونهاي در پيدايش يا تداوم يك جريان تاريخي مؤثر ميافتد، در تحليل نهايي آن پديده نقش خواهند داشت. اين رويكرد، در مورد تاريخ اسلام و سيره حضرت رسول(ص) دو چندان مينماياند، چرا كه پيامبر(ص) و مسلمانان، در مركز ثقل تاريخ اسلام، آفريننده رويدادهاي خرد و كلاني هستند كه با جلوههاي «فرهنگ ديني»، «آداب ديني» و نيز «اخلاق ديني» توأم ميشود. پس نبايد چنين پنداشت كه تاريخ حيات پيامبر(ص)، از بازتاب افكار و آرمانها يا رفتارها و عملكردها يا حساسيتها و ارزشهاي «مكتبي» گسسته است و بدون بازكاوي آنها بتوان به ژرفاي تحليل و بررسي سرگذشت آن حضرت دست يافت. اين حقيقت، ما را بر آن ميدارد تا در تحليل رويدادهاي تاريخي، تنها به دستاوردهاي خاص دانش تاريخ در نقد و ارزيابي نصوص و منقولات تاريخي، شناخت شخصيتها و جوامع و پايههاي ديگر آن بسنده نكنيم و از كاربرد علوم ديگر نيز غافل نمانيم، به ويژه در گستره تحليل جامع سيره نبوي كه بايد از نقش مهم «تفسير قرآن، علوم كلامي و اعتقادي»، «فقه و حقوق»، «علوم ادبي» و البته«علوم سياسي و جامعهشناسي» سخن به ميان آورد.(6)
7. روش تحليل جامعنگر
اگر چه ميتوان اصول چندگانه پيش را بهعنوان ابعاد مختلف روش تحليلي نيز قلمداد كرد، اما تكيه محوري اصل هفتم، به خصوص به «شكل و شيوه كار تحليلي» است و بدين ترتيب، اصول پيشين با اين اصل، در مجموع پارههاي مختلف آيين تحليل و قواعد آن را نشان ميدهند.
در خصوص ضرورت اين اصل بايد توجه كرد كه اوّلاً: هر تحليلي از وقايع تاريخي (سيره نبوي) قابل قبول نيست و ثانياً: تحليلهاي نادرست يا در عوامل شخصيتي و رواني تحليلگر ريشه دارد و يا در عوامل فكري و علمي كه بايد آنها را جستجو كرد. حقيقتپوشيها، غرضورزيها، تحريفهاي صريح، روحيه تقليدي و مسائلي اين چنين، در رديف دسته نخست و تكيه بر منقولات نادرست و مجهول يا به كارگيري روشهاي غلط، جزء دسته دوم قرار دارند. بدين ترتيب، از جهت گزارههاي فكري و علمي، تحليل درست بر دو ركن «نقل راستين»، و «روش معقول» استوار است و با شكاف و نقصان در هر يك، گزارههاي تحليلي به ابهام و ترديد روي خواهند آورد. اين امر، تأثير چشمگير «روش پژوهش» را نشان ميدهد كه چه بسا تحليلگر از سلامت شخصيتي برخوردار بوده و بر مصادر و منابع صحيحي هم تكيه زده است، ولي به دليل نامناسب بودن ساز و كارهاي روش بررسي، از مسير تحليل راستين دور افتاده باشد.
اين «روش»، در بستر دو راهكار مهم شكل ميگيرد: نخست، ضرورت توجه به اصول ششگانه فوق بهعنوان «مباني تحليل» كه از لوازم و مقتضيات هر يك از آن پايهها در مراحل كار تحليلي استفاده كند؛ دوم، لزوم پايبندي به راهبردها و اموري كه «شكل و شيوه چارچوب كار تحليلي» را به وجود ميآورند.
پس روش تحليل رويدادهاي تاريخي، فرآيندي است كه در بستر علمي، از جمع دو راهكار به دست ميآيد: «راهكارهاي مبنايي تحليل» و «راهكارهاي شكلي تحليل». راهكارهاي مبنايي، اصول ششگانه پيشاند، و راهكارهاي شكلي به طور فشرده عبارتاند از:
مرحله اول، فراهم آوردن اطلاعات صحيح درباره موضوع: يعني آمادهسازي مبادي اطلاعات صحيح با دغدغه حساسيت نظر به همه ديدگاهها و آراي مطرح و مرتبط با موضوع.
مرحله دوم، جداسازي و يكسانسازي اطلاعات: به معناي تفكيك دو دسته «اطلاعات مشترك» از «اطلاعات اختلافي» و در واقع، غربال مواد با هدف مشابهسازي، ساده كردن و دستهبندي.
مرحله سوم، تعيين اطلاعات اصلي و فرعي: به معناي تفكيك بين مفاد اطلاعاتي كه ارتباط نزديكتري با موضوع دارد و اطلاعاتي كه در آنها يا مستقيماً به تحليل موضوع پرداخته نشده و يا از مسائل فرعي سخن به ميان آمده باشد.
مرحله چهارم، گمانه زني و تخمين: بعد از جداسازي گزارههاي ريشهاي از شاخهاي يا فرعي، زمينه برآورد اوّليه تحليل پديدههاي تاريخي فراهم است كه به معناي طرح احتمالات گوناگون موضوع خواهد بود.
مرحله پنجم، تطبيق اجمالي با مواد اطلاعات: يعني از اين پس بايد به تصحيح و ارزيابي گمانهها دست زد كه اين امر، حاصل سنجش حدسهاي نخستين با مفاد مواد اطلاعاتي تنظيم شده خواهد بود.
مرحله ششم، فرضيهسازي: به معناي نظاممند كردن گمانههاي سنجش شده. در اين مرحله، تحليلگر تاريخي بر اساس گمانهها، اولين چارچوب منطقي براي تحليل رويداد را به دست ميآورد؛ چارچوبي كه از برقراري ارتباط خاصي بين وقايع و ريشهيابي آنها سخن ميگويد، اما هنوز نميتوان برآن تكيه زد. بدين ترتيب، فرضيهسازي، تلاش در مسير نظاممندي احتمالات در چارچوب برقراري ارتباط بين پديدههاست.(7)
مرحله هفتم، آزمون و معيار سنجي: به معناي تطبيق فرضيه نخستين با معيارهاي سنجشي و نيز مواد اطلاعاتي براي آزمودن آن است. در اين مرحله، فرضيه تحليلگر كه بر اساس احتمالات گوناگوني استوار شده است و از شاكله اصل علّيت (يعني تبيين رابطه علّي و معلولي بين چند پديده) تبعيت ميكند، نخست با ملاكهاي استوار و محكم فرضيه تاريخي (در اينجا مانند قرآن يا علوم فراتاريخي و غيره) و سپس با مواد اطلاعاتي، سنجيده و ارزيابي خواهد شد.
نتيجه
اين مقاله در نهايت پس از تفكيك موضوعيِ تاريخ نقلي از تاريخ تحليلي و توجه به ضرورتها و بايستههاي اين دو حوزه در فراگرد سيره نبوي، از اهميت جايگاه تاريخ تحليلي سخن گفته و البته به دشواريهاي اين امر نيز توجه دارد. دشواريِ داوري تاريخي كه ريشه در عوامل بيروني و دروني متعددي دارد، كاستيها و كمبود تحليل متون تاريخي، و ناتواني نسبي در فهم امور وحياني، بخشي از اين دست مسائل است. اما براي جبران اين مشكلات بايد رو به سوي آيين و روشي آورد كه تحليلگر را قادر به تحليل راستين سيره نبوي سازد و براي اين، بايسته است تا به اصولي پايبند شد، از جمله همراهي نقل و نقد، همراهي نقل با تحليل، حكمتيابي معقول، توجه به اصل ارتباط و پيوستگي رويدادها و لوازم آن، توجه به اصل منبعدهي به قرآن كريم، ضرورت جامعنگري در علوم فرا تاريخي و از همه مهمتر ضرورت طرح روش تحليل جامعنگري كه با طي نظاممند مراحلي متديك، اطمينان نسبي در جهت امكان تحليل سيره نبوي براي تحليلگر به صورت علمي فراهم شود.
پي نوشت ها :
*استاديار گروه تاريخ مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره).
1. پارهاي صاحبنظران نيز نه در مقام طرح اين اصل، ولي به لزوم نگاه دو سويه مورخ به زواياي طبيعي و فوق طبيعي رويدادهاي تاريخ اديان الهي توجه کردهاند. (ر.ك: عباس زرياب، سيره رسول الله(ص)، ص 12).
2. ر.ک: سيدجعفر مرتضي عاملي، الصحيح من سيره النبي الاعظم، ج 1، ص55.
3. نهج البلاغه، نامه 69، ص353 و ر.ك: گوستا و روبون، تمدن اسلام و عرب، ص8 و 9.
4. شايد در ميان مورخان اسلامي، تنها مسعودي باشد که به حاکميت بينش قرآن توجه کرده است.
5. ر.ك: سيدجعفر مرتضي عاملي، الصحيح من سيره النبي الاعظم، ج 1، ص 152؛ عباس زرياب، سيره رسولالله(ص) ص14.
6. ر.ك: صادق آيئنهوند، علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي، ج 1، ص376.
7. اين بيان به آنچه پاره اي واژه شناسان از معناي «فرضيه» قلمداد کرده اند، نزديک است. (ر.ک: جميل صليبا، واژه نامه فلسفه و علوم اجتماعي، ص357).
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، لبنان، بيروت، دارالقلم للطباعه و النشر، 1408 ق.
ـ آينه وند، صادق، تاريخ سياسي اسلام، تهران، مركز نشر فرهنگي رجاء، 1371.
ـ آينه وند، صادق، علم تاريخ در گستره تمدّن اسلامي، دو جلدي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1377.
ـ آينهوند، صادق، علمتاريخ در اسلام، ايران، وزارت ارشاد اسلامي، 1360.
ـ باربور، ايان،علم ودين، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1374.
ـ بهشتي، سيد محمّد، محيط پيدايش اسلام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1367.
ـ پورت، جان ديون، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه سيد غلامرضا سعيدي، تهران، انتشارات شركت نسبي حاج محمد حسين اقبال و شركاء، 1335.
ـ جواديآملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن کريم، تهران مرکز نشر فرهنگ رجا، 1365.
ـ حسني، علياكبر، تاريخ تحليلي و سياسي اسلام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1373.
ـ حسيني، سيد علي اكبر، «تئوري چيست»، مجله يغما، ش 1، سال15، فروردين 1345.
ـ حسيني، سيد علي اكبر، «نشانهها و علائم بروز بحران محنت در علوم انساني معاصر»، علوم اجتماعي و انساني دانشگاه شيراز، شماره 18، دور نهم، شماره دوّم، بهار 1373.
ـ زرياب، عباس،سيره رسول الله، تهران، سروش، 1370.
ـ زرين كوب، عبدالحسين، دو قرن سكوت، تهران، سازمان چاپ و انتشارات جاويدان، 1355.
ـ زرين كوب، عبدالحسين، كارنامه اسلام، تهران، مؤسسه انتشارات امير كبير، 1369.
ـ ساماران، شارل، روشهاي پژوهش در تاريخ، ترجمه گروه مترجمان، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1375.
ـ سبحاني، جعفر، فروغ ابديت، دو جلدي، قم، دانش اسلامي، 1363.
ـ صديقي، عبدالحميد، تفسير تاريخ، ترجمه جواد صالحي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1366.
ـ صليبا، جميل، واژه نامه فلسفه و علوم اجتماعي، ترجمه كاظم برك نيسي و صادق سجادي، تهران، شركت سهامي انتشار، 1370
ـ طباطبايي، سيدمحمدحسين، تفسير الميزان، دوره 20 جلدي، تهران، بنياد علمي و فكري علامه، بي تا
ـ طباطبايي، سيدمحمدحسين،قرآن در اسلام، مشهد، انتشارات طلوع، بيتا.
ـ علامه العاملي، سيدجعفر مرتضي، الصحيح من سيره النبي الاعظم، لبنان، بيروت، دارالسيره، 1414 ق.
ـ فارسي، سيدجلالالدين، انقلاب تكاملي اسلام، تهران، مؤسسه انتشارات آسيا، 1357.
ـ گوستاولوبون،تمدن اسلام و عرب، ترجمه سيد هاشم حسيني، تهران، كتابفروشي اسلاميه، 1354.
ـ لاهوري، اقبال، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمه احمد آرام، بيتا.
ـ مجلسي، علامه محمّد تقي،بحارالانوار، دوره 110 جلدي، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403 ه ق.ق
ـ مطهري، مرتضي،جامعه و تاريخ، تهران، صدرا، بي تا.
ـ مطهري، مرتضي،سيري در سيره نبوي، تهران، صدرا، 1367.
ـ مطهري، مرتضي، فلسفه تاريخ، تهران، صدرا، 1369.
ـ معرفت، محمدهادي، تلحيض التمهيد، دو جلدي، قم، لجنه ادارهالحوزه، العلميه بقم المقدسه، 1414 ق.
ـ مکارم شيرازي، ناصر و جمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، دوره 27 جلدي، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1372.
ـ نهج البلاغه، ترجمه شهيدي، سيدجعفر، چاپ سوم، تهران، شركت سهامي عام، 1371.
ـ والش، دبليو، اج، مقدمهاي بر فلسفه تاريخ، ترجمه ضياءالدين علايي طباطبايي، تهران، انتشارات اميركبير، 1363.
ـ ويل دورانت، و آريل، درآمدي بر تاريخ تمدن، ترجمه احمد بطحايي و خشايار ديهيمي. تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1368.
منبع: نشريه تاريخ در آينه پژوهش شماره 26