یادی از استاد (1)
درآمد
این جملات بخشی از آن چیزی است که از زبان قاسم بخشی یکی دیگر از تصویر برداران گروه تلویزیونی جهاد که در تولید و ساخت مجموعه روایت فتح با شهید آوینی همراه و همگام بوده، شنیده می شود. او بدون هیچ تکلفی پیشنهاد گفت و گو را قبول کرد و با صمیمت و جسارتی که شاید در سال های جوانی از شهید آوینی آموخته بود برای ما از او و از سال های مقاومت و شهادت و از سختی فیلمسازی و فیلمبرداری در جبهه ها سخن گفت.
برای حاج قاسم بخشی سید مرتضی آوینی استادی بود که در لحظه به لحظه جنگ به صورت مستقیم و غیر مستقیم در کنار رزمندگان حضور داشت و در پایان هم در راه آرمان های والای انقلاب اسلامی به شهادت رسید. شهید آوینی بچه های مخلص دوران خویش را جمع کرده بود و با اطمینان به اعتقادات مذهبی و توانایی های انقلابی آنان دست به کار بزرگی زده بود. کاری که به قول آقای بخشی که اکنون و پس از چند دهه کار فرهنگی دوباره خاطرات آن دوران را مرور می کند. هیچ کس به جز سید مرتضی به ضرورت ثبت اسناد هشت سال دفاع و جهاد و شجاعت پی نبرده و امروز هنگام مراجعه به آرشیوهای موجود از عملیات ها و تماشای تصاویر ضبط شده توسط آوینی و یارانش ارزش و اهمیت کار او نمایان می شود.
سید مرتضی آوینی آن زمان و در سال های پر شتاب در گوشه ای ساده و ساکت نشسته بود و تاریخ حماسه آفرینی های یک ملت رشید را ثبت می کرد، کاری سترگ که حتی بزرگترین فرمانده هان دفاع مقدس هم چندان توجهی به این کار نداشتند و اکنون پس از گذشت سال ها ارزش این تصاویر در برابر دیدگان جست و جوگر نسل جوان که تاریخ پدران خود را می جوید، مشخص شده است و افسوس که دیگر صدای دلنشین سید مرتضی نیست تا برای آنان داستان راستین لحظه لحظه ایثار و شهادت پدرانشان را بازگو کند. آنچه در پی می آید متن گفت و گو با کسی که در آن سال ها با سید مرتضی همراه بوده است.
***
جرقه ارتباط و آشنایی شما با آقای آوینی از کجا و چگونه شروع شد؟ او را اولین بار کجا دیدید؟
من که از دوران قبل از انقلاب و در دبیرستان عکاسی و کارهای هنری می کردم و مشتاق بودم، ببینم می توانم از این طریق درباره جنگ فیلم ساخت. در اواسط سال 60 از طریق یکی از دوستانم وارد جهاد سازندگی شدم، آن زمان دفتر مرکزی جهاد میدان انقلاب بود. اولین بار شهید آوینی را در همین ساختمان زیارت کردم، چون جلسات هفتگی در آن جا برگزار می شد. ایشان در آن سال ها خط فکری گروه جهادی که در صدا و سیما مستقر بود را ارائه میداد، چون اساسا گروه جهاد زیر مجموعه جهاد سازندگی بود.
بعد از مدتی، اگر اشتباه نکنم در عملیات بستان بود که یکی از بچه های اکیپ گروه زخمی شده بود و شرایط دستیارش هم الان خاطرم نیست، این باعث شده بود که مقداری از نظر نیرو مشکل داشته باشند، چون در آن تعداد بچه هایی که در مجمع همکاری می کردند خیلی محدود بودند، یعنی افرادی که کار فنی، هنری و خدماتی می کردند در کل مجموعه گروه جهاد حتی به تعداد انگشتان دو دست نبود. مدت کوتاهی گذشته بود که و در آن زمان آقای همایونفر تازه مسئول گروه جهاد شده بود، یک روز ایشان به دفتر مرکزی آمدند و پیشنهاد کردند که اطلاعیه بدهیم و از کسانی که علاقه مند به کارهای هنری در گروه جهاد هستند دعوت به همکاری کنیم. چون من این ذهنیت را از پیش داشتم و امیدوارم بودم که بتوانم کار را شروع کنم به ایشان گفتم بچه های این جا هم می توانند بیایند، ایشان گفت باید مجوزهای لازم را از مدیریت ها بگیریم. خوشبختانه بعد از بحث با مسئولین ستاد، آنها پذیرفتند که من به گروه جهاد تلویزیون منتقل شوم. در حقیقت بنده از اواسط سال 61 توانستم به گروه ملحق شوم.
آیا مرتضی مسئول گزینش گروه هم بودند یعنی هر کس به آن جا می رفت حداقل باید یکی، دو ساعت با او صحبت می کرد. من در اولین جلسه ای که با ایشان صحبت کردم، گرمای صدایی که در فیلم شنیده بودم را در کلام ایشان صحبت کردم، گرمای صدایی که در فیلم شنیده بودم را در کلام ایشان حس کردم، البته بعدها که با دوستان کار کردیم مشتاق شده، در آرشیو گروه گشتم و آن فیلم را پیدا کردم.
خوشبختانه آن چه به که یک سال و اندی قبلش آرزویش را کرده بودم، اکنون محقق شده بود. بعد از مدت کوتاهی به دلیل سابقه کار عکاسی وعلاقه ای که نشان دادم، آقا مرتضی پیشنهاد کرد که دوربین را بردارم و به موضوعاتی که مربوط به فعالیت های جهاد سازندگی در آن زمان می شد، بپردازم.
سمت سازمانی شما در گروه تلوزیونی جهاد چه بود؟
این یکی از نقاط مثبت کار او و ابتکارات آقا مرتضی بود، یعنی من در کارهای قبلی ندیده بودم. بعدا که درگیر این کار شدم، دیدم کار سختی است که دیگران زیاد به این مقوله توجه نکردند،این به لحاظ زیباشناسی نکته مهمی است که ایشان دقت داشت. مثلاً اینکه میکروفن در کادر نباشد، ولی کیفیت صدا عالی باشد. مرتضی معتقد بود آدم هایی پیشرفت می کنند که خودشان دنبال پیشرفتشان باشند، یعنی بتوانند با تجهیزاتی کار کنند تا قدرت فراگیری شان را افزایش دهد و به دنبال بهره گیری از مطالعه و دریافت تجارب دیگران باشند.
اینها نکات مهمی بود در که ابتدای برخورد با شهید آوینی از او آموختیم، شخصیتش به انسان یاد می داد، نه این که بخواهد دائما با گفتن و دیسیپلین اداری تاکید کند. صدا و سیما دوره آموزشی کوتاهی برای فیلم برداران و صدا برداران و عوامل فنی دیگری گذاشت و خوشبختانه به بچه های خارج از کادر سازمانی صدا و سیما هم سرویس می داد و ما توانستیم از این موقعیت استفاده کنیم. من به همراه آقای صدری، صادقی و افراد دیگری با هم وارد شدیم و در آن میان من اولین کسی بودم که دوربین گرفتم، یعنی سید مرتضی تاکید کرد که آقای همایونفر یک دوربین و یک اکیپ از نیروها را در اختیار من بگذارد تا کار مستقل انجام دهم.
برای این که کسی به طور مجرد وارد کار شود، اول بدون حضور او یک کار تستی می داد، فقط عنوان موضوع، هدفی که در آن باید ارایه شود و مخاطبی که قرار است آن کار را ببیند، را می گفت.اگر اشتباه نکنم این کار را در روستاهای اطراف سمیرم اصفهان انجام دادم که منطقه دور افتاده ای بود. کار را که انجام شد، سید مرتضی تاکید کرد که خودم آن را مونتاژ کنم، آن موقع مونتاژ را در حد تئوری بلد بودم. یکی از کارهای خوبی که او در برنامه هایش داشت آموزش نیروها بود، او در حین انجام کار همیشه این بحث را دنبال می کرد و نکاتی را که به نظرش می رسید به بچه ها می گفت. چون هم فیلم برداران هم مسئول اکیپ و هم کارگردان سر صحنه بودند، یعنی باید سوژه را در ذهنشان براساس خط فکری که مرتضی قبلاً گفته بود، دکوپاژ می کردند و بر اساس نوع نگاهشان زوایا راانتخاب و فیلم برداری کرده و سپس آن را به ثبت می رساندند. شاید یک هفته طول کشید تا من یک فیلم ده دقیقه ای را مونتاژ کنم ولی خوشبختانه آن زمان امکانات فنی و فضای ساختمانی بسیار خوبی در اختیار داشتیم و هیچ محدودیتی نبود.
منزل ما تا اداره 20 دقیقه بیشتر راه نبود، اما من شنبه صبح می آمدم و پنجشنبه بعدازظهر بر می گشتم، یعنی یک هفته در محل کارم بودم. شاید یکی از علت هایی که بچه ها توانستند خیلی راحت رشد کنند، همین بود که به لحاظ تجهیزات دستشان باز بود، البته از آن طرف هم خیلی دقت می شد که کسی اسراف نکند.
خلاصه فیلم را مونتاژ کردم و مرتضی دید و تصمیم گرفت به عنوان اولین کار در جنگ، من را به منطقه عملیاتی بفرستد. این شروع کار من در بخش فیلم سازی جنگی بود، آغازی که اندک اندک تا اواخر جنگ گسترده شد. در این مدت ما فراز و نشیب های بسیاری داشتیم ولی در مجموع فکر می کنم روابط بسیار صمیمانه ای بین دوستانی که در این مجموعه کار می کردند، حاکم بود.
این طور که شما می گویید معمولاً در تشکیلات مجموعه روایت فتح، کار به این گونه بود که شهید آوینی خودشان در تهران پای میز مونتاژ می نشستند و راش هایی را که بچه ها از منطقه می آورند، ارزیابی می کرد؟
بر اساس این نیاز سید مرتضی خودش تشکیلات طرح و برنامه را طراحی کرد.با توجه به درخواست های ستاد وزارت دفاع، کار ما با ایده های خود آقا مرتضی وافکار بچه ها به یک نقطه مشترک رسید، مثلا اولین مجموعه روایت فتح را که می خواستیم کار کنیم، خوشبختانه تبلیغات نیرو هوایی سپاه به این نتیجه رسیده بود که از کانال ما می تواند در جنگ فعالیت کند آنها یک بخش فیلم سازی داشتند و یک اکیپ ما ترکیبی می شد و می توانستیم خودمان حتی به عنوان نیروهای سپاه در مجموعه برویم، و به لحاظ اداری ما را نیز جزئی از مجموعه خودشان می دانستند.
با این اتفاق به عملیات والفجر هشت برخورد کردیم، که کلید شروع مجموعه روایت فتح به طور پیوسته بود. قبل از آن هم به طور پراکنده کار می کردیم. به عنوان چند اکیپ فیلم برداری هم زمان با هم به منطقه وارد می رفتیم و به طور سازمان دهی شده در لشکرهای سپاه مستقر می شدیم. بعد از آن عملیات حوزه وظیفه هر کدام از ما مشخص شد و معلوم شد که هر کس باید روی چه موضوعی کار کند. در جلسه طرح و برنامه که شرکت کردیم، ایده آقا مرتضی این بود که مثلا فقط راجع به بسیجی ها یا فقط راجع به خط شکن ها کار کنیم، یعنی حتی به آنالیز سکانس هاس قسمت هایی که باید می گرفتیم هم رسیده بودیم، ولی درباره جزئیات باید نسبت به شرایطی که خودمان در آن قرار می گرفتیم، تصمیم گیری می کردیم، این شاکله روایت فتح بود.
یعنی سید مرتضی در طرح و برنامه به عنوان سرفصل مجموعه ایده پرداز بود و مجموعه ایده هایش را ارائه می کرد، از بچه ها نظر خواهی و بعد مشخص می کرد که موضوع از کجا شروع و به کجا ختم شود. البته تاکید و قیودی هم داشت و می گفت موقعی که در گیر عملیات می شوی خودتان را از این قید و بندها رها کنید و هر اتفاقی افتاد، بگیرید. ایامی بود که تلویزیون تقریبا حضور کم رنگی در جبهه ها داشت، فقط اکیپ های خبر آن هم در حد چند دقیقه تصویر می گرفتند و با گزارش گزارشگری که یا در منطقه حضور داشت و یا به صورت مونولوگ روی متن می گفت پخش می شد و دیگر هیچ کار دیگری راجع به آن عملیات صورت نمی گرفت.
به خاطر دارم که مثلاً آقای محسن رضایی برنامه های «روایت فتح» را که دیده بود و گفته بود یکی از عمده مشکلات ما جذب نیرو و حمایت مردمی از جنگ به صورت گسترده است که فقدان تبلیغاتی مناسب عامل آن است که نیاز است، بنابراین لازم است قبل از عملیات، حین عملیات و بعد از عملیات به نوعی ما از طریق تبلیغات مردم را هدایت کنیم و به آنها بگوییم گه چه اتفاقی در حین عملیات می افتد. باید تمام اتفاقاتی که در عملیات اتفاقاتی که در یک عملیات افتاده است را بازگو کنیم.
ولی یکی از مشکلات این بود که ما بایستی به یک نگهبان ساده تا فرمانده یک لشکر پاسخ گو می بودیم و من در تمام مراحل یک عملیات این موضوع را ضبط کردم. برای خودم موضوع جالبی بود، هر چند که فکر می کردم آن موقع اصلا جایی برای پخش ندارد. اولین صحنه ای که در والفجر هشت گرفتم صحنهای بود از ممانعت شهید خرازی، ایشان می گفتند: چه کسی اجازه داده است این اکیپ فیلم برداری به منطقه عملیات بیاید؟
در صورتی که حدود شش ساعت طول کشیده بود تا ما خود را از این سمت اروند رود باقایق به آن سمت واز آن جا تا خط عملیاتی که شب گذشته شکسته شده بود، برسانیم. آن جا هم باید به فرمانده لشکر توضیح دهیم که چرا آمدیم این مسئله به معضل بزرگی تبدیل شد بود. بارها شده بودکه ما به خاطر این که گرفتار یک دژبان شدیم،از موضوعی خوب و جذاب جا ماندیم این مشکلات صدماتی جدی به کارهای ما می زد. الان من گاهی می بینم که برای یک موضوع خیلی معمولی یک فیلم را بارها پخش می کنند، اگر این آدم ها آن زمان این نگاه را داشتند و می دانستند که روزی نیاز دارند تا به این تصاویر دسترسی داشته باشند، این قدر ممانعت ایجاد نمی کردند، مضافا این که فکر می کنم یک نگاه کلان هم وجود نداشت که این مساله را هدایت کند.
واقعیت این بود که ما پخش مستقیم نداشتیم اگر هم فیلم برداری می کردیم، این فیلم ها در جایی تایید
می شد. یادم می آید بچه های جهاد در حال انجام کارهای مهندسی پل سید الشهیدا بودند، با وجودی که مارامی شناختند ولی باز هم از حضورمان ممانعت می کردند، یعنی به نوعی نامحرم بودیم ولی این نامحرم باید می رفت و سرک می کشید، تا الان چیزی به نام آرشیو تصاویر جنگ وجود داشته باشد تا ما بتوانیم به آن استناد کنیم.
یکی از دلایلی که فکر می کنم گروه های دیگر تلویزیونی در این زمینه موفق نبودند این بود که یک دانای کل وجود نداشت تا اکیپ ها را هدایت کند. آنها نمی دانستند باید روی چه موضوعی کار کنند و یک خط و ربطی روی کاری که انجام می داند، حاکم نبود. خوشبختانه سید مرتضی خواسته یا ناخواسته به این ضرورت رسیده بود. متاسفانه بعد از جنگ فرصتی پیش نیامد که با او راجع به جزئیات این کارها صحبت کنیم و خودمان هم در این زمینه تجربه کسب کنیم. سیاست او باعث شد که مجموعه روایت فتح متولد شود و گرنه در آن فضا گروه های دیگری هم کار می کردند، ولی آنها پس از یکی، دوکار به تکرار می افتادند.
خوشبختانه این اتفاق برای ما نیافتاد و آقا مرتضی حتی بعد از جنگ ایده های خیلی زیبایی داشت. گاهی اوقات در همنشینی با بچه های بسیج، فرماندهان سپاه و کسانی که خودشان درگیر موضوعات جنگ بودند، سوژه ها را استخراج می کرد. خاطرم هست، یک بار همراه ایشان در مجلس پاسداشت از شهیدی بودیم و درباره یک موضوع خیلی معمولی صحبت می کردیم. یک لحظه از من پرسید: فلانی خودکار داری؟ گفتم: آقا مرتضی این جا دست بردار، گفت: بعدا می فهمی که چه موضوعی قشنگی پیدا کردم. بعدها گفت که موضوع درباره صمیمتی است که بین بچه های بسیجی هست. راست می گفت در زمان هایی که از جنگ خبری نیست، این آدم ها با هم دوست و رفیق هستند، چون هم محلی یا فامیل بودند و با هم به جنگ آمده بودند.آن روز وقتی این موضوع به ذهن مرتضی رسیده بود، به خاطر این که از ذهنش فراموش نشود، بلافاصله یاد داشت کرد. همین باعث شده بود که او به موضوعات بی شماری دست پیدا کند. بعضی وقت ها پیش می آمد که مثلا یکی از دوستان موضوعی را مطرح می کرد و سید مرتضی موضوعات فرعی آن را پیدا و مطرح می کرد، ما حس می کردیم به عنوان یک محقق با جزئیات موضوع درگیر شده و از آن موضوع اصلی، موضوعات فرعی را استخراج کرده در موضوعات فرعی به این نتایج رسیده است که آنها چگونه می تواند موضوع اصلی را پوشش دهند. این بزرگ ترین نقطه قوت مجموعه روایت فتح بود.
چون او کارگردانی و تدوین می کرد و متن ها راهم برای فیلم می نوشت، در نتیجه اشراف کاملی روی آن پیدا می کرد، و خوب می دانست از چه نقاطی همه چیز را به تصویر واگذار کند. شهید آوینی در هر مجموعه ای سعی می کرد، شیوه هایش راتغییر دهد. یک زمان شیوه اش این بود که برای چیزی که می خواهد بگوید به مخاطب ذهنیت بدهد، موقعی دیگر تصویر را برای مخاطب آزاد می گذشت تا ببیند، بعد حرف هایش رامی زد.
مرتضی یک جور سنخیت بین فرهنگ دینی و فرهنگ ملی ما و وقایع روز ایجاد می کرد. این زنجیره به سادگی قابل یافتن نیست، خودش تاروپودی می خواهد که به فردیت نیازمند است که به مسائل اشراف داشته باشد و او این توانایی را داشت. ایشان اهل ریاضت، عابد و شدیدا متعبد بود، شدیداً هم از فضای روشنفکری حذر می کرد. من دو یا سه برنامه با او به سفر رفتم، ایشان مجموعه ای راجع به مدینه فاضله ساخته بود که درباره کمک هایی مردم در زمینه پشتیبانی جنگ انجام می دهند، شروع کند. و به شهادت فرزندان این افراد که حاضرند همه چیزشان را به لحاظ مادی و معنوی بدهند، برسد.
وقتی بچه ها گفتند این نشدنی است،خودش وارد میدان شد. گفت من خودم اولین کار را می سازم، بعد براساس آن کار را ادامه دهید. در آن مدتی که سفر رفتیم، من با او زندگی کردم. نماز شب هایی و ادعیه هایی که نیمه شب می خواند و کارهایی که روزانه می کرد، را از نزدیک دیدم. سید مرتضی به نوعی خستگی ناپذیر بود، چون آن موقع خانواده های ما با هم رابطه داشتند، به نقل قول از خانم ایشان می گویم که ایشان بااین که ده، پانزده ساعت سر کار می رفت، در کارهای خانه هم کمک می کرد، نیمه شب بچه هم نگه می داشت.
این نشان می دهد که او در همه ابعاد خودش را ساخته است. جملاتی می گویم که نقل قول از زبان خودش است، ایشان می گفت: ما وظیفه داریم در این دوران تا می توانیم خودمان را در اختیار دین مان قرار دهیم و به وظیفه مان عمل کنیم. در بخشی که ما راجع به جنگ کار می کردیم، او احساس کار اضافه نمی کرد، بلکه می گفت: ما در حال انجام کار اصلی مان هستیم و به نوعی خودمان را از آن وابستگی هایی که نباید داشته باشیم رها می کنیم، چون باید همه افکارمان را روی جنگ متمرکز کنیم.
ولی چون محدودیت داریم، فعلا وقتمان را می گذاریم و حالا که وقتمان را می گذاریم باید با انرژی این کار را انجام می دهیم. این نشان می دهد که مرتضی با تمام انرژی به میدان آمده بود و کار می کرد. زمانی که قطعنامه پذیرفته شد، او به لحاظ روحی، روانی به هم ریخت و مدت ها حاضر نبود به محل کار بیاید، نوعی از محل کار وحشت داشت، چون حس می کرد یک دوران طلایی را از دست دادیم. او حس می کرد، ما از یک دوران بسیار عرفانی و زیبایی زندگی واقعی به یک دنیای مادی برگشتیم و این خیلی وحشتناک است، البته بعدها شرایط را برای خودش باز خوانی کرد.
می گفت: الان ما باید اثرات انقلاب اسلامی را در دیگر کشورها بررسی کنیم. اولین مجموعه ای که من به همراه ایشان درباره این موضوع در خارج از ایران کار کردم، شش ماه بعد از جنگ در لبنان بود. ماسه سفر پیاپی با فاصله زمانی یک ماهه به آن جا رفتیم، چون باید هم کار تحقیقات میدانی و هم فیلم برداری انجام می دادیم. اولین کاری که گرفتیم، آقا مرتضی دوباره شارژ شد. حس می کردم که او دوباره آن انرژی از دست رفته را پیدا کرده است.
بعد خودش با اکیپی به پاکستان رفت و در همین زمینه کار کرد. کارها در حال شروع شدن بود، یعنی سید مرتضی به نوعی در حال بازخوانی شرایط بعد از جنگ بود، که بعد از جنگ باید برای جنگ چه کرد؟چطور ارزش ها را زنده کرد؟ که خودش هم در این راه به شهادت رسید.
شما تصویر بردار آقای آوینی بودید. یعنی پشت دوربینی بودید که سازنده آن فیلم آقای آوینی بود، پس از همه بیشتر می توانید به زاویه دید و نگاه او نزدیک باشید. در صورتی که خیلی جالب است! معمولاً بین زمان فیلم برداری و آقای آوینی یک فاصله ای هست، یعنی این طور نبوده که تصویر بردار و او همواره کنار هم باشند.صحبت از این شد که او کار فکری می کرد و بعدا نتیجه آن را در فلان منطقه می گرفت، در واقع شما با آن فکر همان قابی را می گرفتید که سید مرتضی در تهران می خواست، این کار فکری چیست؟ یعنی وقتی شما به خط می رفتید چگونه به این نتیجه می رسیدید که باید یک بسیجی را در میان 50 نفر دیگر دنبال کنید؟ این همان کاری است که مورد اتفاق شهید آوینی هم است این چه اتفاقی است که بین شما دونفر می افتاد؟
این که چطور باید به آن نگاه کند و اصولا نگاه ما به جنگ چیست. او راجع به موضوعات یک مانیفست داشت و نگاهش این بود که جنگ ما جنگ انسانی است، نه جنگ ابزاری.
یکی از تاکیداتش این بود که کسی حق ندارد صرفاً راجع به ماشین جنگی کار کند، اگر کسی این کار را می کرد، اجازه نمی داد، فیلم هایش به داخل مجموعه بیاید و کارهای بعدی اش را انجام دهد، یعنی خط قرمزهایی را قبلاً ترسیم کرد بود، یک نکته همین بود که ما باید راجع به انسان های کار کنیم نه راجع به ابزارها، اگر هم راجع به آن ابزار تصویری ضبط می کردیم، باید می گفتیم آنها چگونه در خدمت انسان است، مثلاً ما از تعدادی اسیر فیلم می گرفتیم، اوبه شرطی این تصاویر را در کار می کرد که از قبل نشان دهیم آدم های که این سمت خاکریز هستند، چطور و با چه هدفی جنگیدند. دیالوگ هایی که بین اینها رد و بدل می شد برای او خیلی مهم بود. این نکات برایش خیلی مهم بود که زاویه دوربین این مسائل را ضبط کند و تصاویر چقدر با اهداف اعتقادی، اجتماعی و انسانی تطابق دارد، اینها نکات عمده ای بود که به آنها رسیده بود و سعی می کرد از ابتدا به اکیپ ها منتقل کند.
اگر این اتفاق نمی افتاد بعد از مدتی آن فرد اتوماتیک وار حذف می شد. یعنی به این نتیجه می رسید که و همه متفق القول شدیم که راجع به این مسائل کار کنیم، باید این نگاه انسانی، دینی و اعتقادی در کاری که انجام می دهیم، دیده شود. اگر این مسائل دیده نمی شد، احتیاج به دفاعیه داشت، چون سید مرتضی نمی پذیرفت. معتقد بود که شما همراه رادیو تلویزیون نیستند تا برای مخاطب توضیح دهید که می خواستم چه کنم، باید تصویر حرفتان را بزند. این باعث شده بود که بعد از مدتی بچه ها در کارشان به وحدت رویه برسند و اگر کسی که مقداری خبره است، کارها را ببیند، می فهمد که این سکانس با سکانس بعدی متفاوت است، چون طبیعتا این فیلم بردار با آن فیلم بردار فرق می کند، حتی قد فیلم برداران در زوایه دوربین تاثیر گذار است.
چنان که آقای یوسف زادگان که کوتاه قد بودند وقتی فیلم برداری می کرد، ما به راحتی می فهمیدیم این فیلم برای اوست. یعنی آن ذهنیت یک دست شد و این قدر این دوربین ها یک جور می دیدند که اینها برای مخاطب عام یا حتی مخاطبی که تخصص زیادی نداشت، محسوس نبود، بلکه پیام و انتقال مفاهیم مهم بود. شاید یکی از دلایلی که مرتضی توانسته بود یکپارچگی را بر مجموعه حاکم کند، این بود که به لحاظ موضوعی، سعی می کرد موضوعات را با جزئیاتش توضیح دهد.
مگر آنکه نیازی نبود مثلاً گاهی پیش آمده بود که بعد از شش ماه فقط راجع به موضوعات اصلی صحبت می کردیم. گاهی برای خود من موضوعی پیش می آمد و می خواستم آن را به عنوان یک ایده ارائه دهم، سید مرتضی می گفت: این ایده مال توست، بگو می خواهی چطور آن را ببینی؟ بعد من اجزا وموضوعات فرعی اش را می گفتم، شاید او یکی، دو نکته را اصلاح می کرد، یعنی این قدر ذهنیت خودش نزدیک شده بود که هیچ دخل و نصرفی در موضوعات نمی کرد.
شکل گیری روایت فتح از زاویه دید شما چطور است؟ مستندهای شهید آوینی یک ویژگی دارد و آن این است که موضوع جنگ برایش مهم نیست، اتفاقات انسانی برایش اهمیت دارد، یعنی دنبال این نیست که ما چقدر جلو یا عقب رفتیم، در پی این است که ببیند آن بسیجی چقدر بالا رفته است؟ ما در کربلای 5 با هم بودیم. اگر اشتباه نکنم در آن عملیات،5 اکیپ بودیم اکنون اگر شما آن مجموعه را ببینید دقیقا همین چیزی که می گویید، حاکم است. در کربلای 5 می توانستیم هر شب همدیگر را ببینیم و به نوعی تبادل فکری کنیم، یکی از دلایلی که ما توانستیم یک نگاه به جنگ داشته باشیم، آن ذهنیت هایی بود که قبلاً برایمان ایجاد شده بود.
از قبل یک شاکله ذهنی برای ما ایجاد شده بود، مثل یک خلبانی که وقتی در کابین می نشیند، می داند که از اول تا آخر پرواز باید کدام کلید ها را بزند و اصلا توالی کلیدها در ذهنش جابه جا نمی شود. وقتی کار بچه هایی که دوران بیشتری با سید مرتضی ممارست داشتند، را با کار کسانی که کمتر ممارست داشتند، مقایسه کنید می بینید فاصله عمیقی وجود دارد. افرادی که با آقا مرتضی بودند چون او حتی در زمان های استراحت با آنها گپ و گفت و گو می کرد، کار بهتری انجام می دادند.
به طور کلی بینش و یک حالت استاد و شاگردی ایجاد شده بود، نه این که او بخواهد شخصیتش را به دیگران تحمیل کند. این درکی است که خودم به موضوع پیدا کردم. ایشان فوق العاده صمیمی بود، کسانی که حتی برای یک بار او را دیده بودند، باافرادی که سال های با او زندگی می کردند، می دانند که این صمیمت همیشه در او بود. مرتضی عجیب انسان مثبتی بود، یعنی اصلا حاضر نبود راجع به چیزی منفی فکر کند مگر این که موضوعی کاملا برایش ثابت بشود.
او اول خودسازی کرده بود، بعد وارد این کار شده بود. بسیار عالمانه مطالعه کرده بود و به درک هم رسیده بود. ایشان همه ابعاد را در خودش داشت، متاسفانه از وجود ایشان درست بهره برداری نشد، یعنی ایشان شناخته نشد. بعد از اتمام جنگ هم درگیر یک کار اجرایی شد و از آن شرایط دور شد. به نظر من حد فاصل پایان جنگ تا زمانی که ایشان شهید شد، برای کسانی که با او ارتباط داشتند دوران بسیار بدی بود، چون روابط صمیمی جای خود را به روابط بسیار خشک داده بود و به نوعی او را از بچه ها جدا کرده بود.
اینها از آفات جنگ بود ولی سید مرتضی این شخصیت را داشت. نمی دانم تا روزهای آخر این شخصیت حاکم بود یا نه، چون پس از جنگ تا حدود اواسط سال 70 با او کار کردم، بعد به خاطر درگیری درس و دانشگاه از او جدا شدم، تازمانی که شنیدم به شهادت رسیده است، یعنی حدود یک سال و نیم از او جدا بودم و در این مدت غیر از یکی، دو مورد که در مراسم ها ایشان را از دور زیارت کردم، ارتباط دیگری نداشتم. بعید می دانم که او کاملا از آن فضا جدا شده باشد، زیرا به نظرم آن چیزی بود که در شاکله وجودی مرتضی بود، پاک شدنی نبود.
آن موقع در اتاق مونتاژ با راش های متفاوت چه اتفاقی می افتاد؟ چطور اجزای این فیلم ها کنار هم چیده می شد؟
بعد از عملیات می دیدید در داخل اتاق آقا مرتضی اصلا فضای خالی نبود حتی اگر در قفسه هایش هم جا نداشت، روی زمین یک پتو پهن می کرد و فیلم ها را به شکل سکانس خرد شده که با صدا سینگ شده بودند کنار هم چیده بود. یک دفعه راز این قضیه را برایم توضیح داد. ایشان کل کاری را که یک نفر انجام داده بود، می دید. سپس بر اساس موضوع خردش می کرد، بعد موضوعات فرعی را از میانشان خرد می کرد. بعد اینها را در ذهن خودش به یک نوع دکوپاژ می رساند و کنار هم می چسباند.
این قدر تنوع وجود داشت که حس می کرد نباید چیزی را از دست بدهد. بعضی مواقع می گفت: من گاهی به این نتیجه می رسم که فقط فرم های نور خورده را در بیاورم، یعنی حس می کرد که ما به نوعی روایت کرده ایم و این ها نباید دست بخورد. الان تلویزیون درباره فیلم های ایشان جفا می کند، کار 50 دقیقه ای را به بیست دقیقه تبدیل می کند، در نتیجه شما نمی فهمید چه اتفاقی افتاده است، در صورتی که سید مرتضی برای هر کدام از آن سکانس هایی که کنار هم چیده بود، فکری داشت و بعد به منطق رسیده بود، آنها را به لحاظ بصری کنار هم چیده و به یک کلیاتی دست نیافته بود.
وقتی شما آنها را می دیدید هیچ نقطه خالی در آن پیدا نمی کردید. این شیوه مرتضی در تدوین بود. بارها به ما گفته بود که این کار، این نقص را داشت، این جا همان نکاتی بود که یا انجام نداده بودیم یا برای آقای مرتضی دلیل می آوردیم که به این دلیل و با این اتفاق ما نتوانستیم این کار را انجام دهیم سید مرتضی هم شرایط روز را در نظر می گرفت.
مثلاً خودم در کاری بودم که تعدادی از بچه های لشکر نجف خط را شکسته بودند،بچه های کمینشان به عراقی ها خورده بودند، از آن سمت یگانی که قرار بود، آنها را پشتیبانی کند چون آتش سنگین بود عقب کشیده بود، یعنی ما در آن نقطه یک خاکریز خالی داشتیم که صدابردار ما شهید بوذری در همین نقطه و در آن عملیات به شهادت رسید.
بچه ها جلو رفته بودند،وقتی فهمیدند پشت سرشان خالی شده، هیچ کدامشان عقب نشینی نکرده بودند، به همین خاطر طنابی پیدا کرده بودند و به پای همدیگر بسته بودند، به نوعی همدیگر را قفل کرده بود. از یکی از آنها پرسیدم که چرا چنین کاری کردید؟ گفت: ما با هم شرط کردیم که تا آخرین نفس این جا بمانیم و اجازه ندهیم دشمن از این منطقه بیرون بیاید.
مرتضی می گفت: اگر من این سکانس را بگذارم می گویند اینها را به زور دراین منطقه نگه داشته اند، چون آن چیزی که آن جا جلوی دوربین اتفاق افتاده ممکن بود برای مخاطب یک ذهنیت نامبارکی ایجاد کند و سید مرتضی نمی خواست این اتفاق بیافتد، او تا این حد به جزئیات فکر می کرد. از آن سکانس استفاده نکرد و آن سکانس در آرشیو ماند. ازاین اتفاق ها خیلی رخ داده بود ولی سید مرتضی به همه ابعاد قضیه نگاه توجه داشت.
شما خودتان یکی از تصویر بردارهای جنگ بودید، اگر الان بخواهیم سینمای مستند جنگی دنیا را مرور کنیم بعد از آن تجربه که غربی ها در جنگ جهانی دوم دارند، لاجرم باید به سراغ سینمای مستند جنگی ایران هم آمد، روایت فتح در این زمینه چه حرفی برای گفتن دارد؟آوینی فردی بود که سینما را به صورت آمادمیک یاد نگرفته بود اما به طور تجربی به یک سبک سینمایی رسیده بود، می خواهم بدانم این سبک چیست؟ خود شما به عنوان یک سینما گر و برنامه ساز چه بهره ای از روایت فتح گرفتید؟
چند دلیل هم دارد. اول این که سید مرتضی درگیر کارهایی شده بود که نمی توانست ذهنیتش فقط راجع به کار باشد، این را از طریق تحقیق می توان فهمید. دوم این که او یک دغدغه ذهنی داشت و می خواست این کار دوباره راه بیافتد، یعنی حس کرده بود که مسئولیتی دارد و باید خودش در این زمینه علمدار شود، چنان که خودش به منطقه رفت و کارکرد، در صورتی که می توانست همان آدم هایی را که تربیت کرده بود، بفرستد. آنها قادر بودند همان ذهنیت مرد نظر مرتضی را بگیرند و بیایند.
به نظرم می رسد او دوباره به روزهای اول جنگ رسیده بود. اگر کارهای مرتضی را در روزهای اول جنگ دیده باشید به قول خودش کارهای عجولانه ای است، یعنی این تعجیل را به راحتی می توانید در مجموعه ببینید. وقتی آن مجموعه اول که مرتضی راجع به خرمشهر ساخته است، را کنار اولین مجموعه روایت فتح بگذاریم و کسی بخواهد بی طرفانه قضاوت کند به راحتی می گوید این فرد به یک تکامل رسیده است.
اگر همین دو مجموعه را کنار آخرین مجموعه ای که مرتضی کار کرده بگذاریم و فکر کنیم این سه مجموعه را چه کسی ساخته است؟ به این نکته می رسیم که این دو مجموعه را یک نفر ساخته ولی مجموعه سوم را معلوم نیست که همان فرد ساخته باشد! یکی از دلایل این است که در سینما باید همه چیز دست به دست هم دهد، شاید اگر زمینه وجود نداشت مجموعه روایت فتح اصلا پا نمی گرفت. درست است که ما در آن زمان سختی هایی را تحمل کردیم ولی یک شرایط کاملاً ویژه و استثنایی را هم پیدا کرده بودیم و الان خودمان حس می کنیم که از یک بهشت به جهنمی منتقل شدیم، حالا می گویند در جهنم کارهایی که در بهشت می کردی را انجام بده.
چون ما بعد از کار روایت فتح کار تولید را ادامه دادیم درک می کنیم که الان چه مشکلاتی هست و آن زمان چه مشکلی داشتیم. ممکن بود آن زمان استرس داشته باشیم و خطر وجود داشت،ولی هر کدام از اینها را طوری برای خودمان حل کرده بودیم و حس می کردیم که وظیفه داریم در جنگ حضور داشته باشیم. من یک مجموعه کار کردم که ایده آن از آقا مرتضی بود، موضوعش هم در این باره بود که تمام اقشار و انسان هایی که در ایران وجود دارد را باید در این مجموعه بیاوریم.
وقتی من این مجموعه را کار کردم مرتضی می گفت چه کسی می تواند دلیل بیاورد که هیچ کس وظیفه ای نسبت به جنگ ندارد، یعنی او با کارها یک نوع اثبات اعتقادی هم داشت. می گفت: اعتقاد و ملیت تان را کنار می گذارم، فقط به عنوان کسی که در کشوری هستید که شغل افرادش این است و هر کسی به فراخور شغلش در جنگ حضور پیدا کرده است. چه کسی می تواند بگوید من وظیفه ندارم؟ بچه ها این مساله را برای خودشان حل کرده بودند.
برای بچه هایی که اهل جنگ بودند شیرین ترین قضیه این بود که بتوانند درست در آن زمانی که به آنها نیاز است حضور داشته باشند، این حضور افتخار بزرگی برای آنان بود. این از بزرگ ترین محسنات آن دوران بود. این اتفاق بعد از جنگ نمی توانست برای مرتضی بیافتد، از طرفی خود آدم ها دیگر آن آدمهای سابق نبودند.
به نظر من دوربین مرتضی و مجموعه روایت فتح، فقط یک دوربین مکانیکی نبود، بلکه دوربینی بود که بچه ها توانسته بودند تمام وجودشان را با آن همراه کنند. یکی از مهمترین آموزه های او این بود که دوربین باید جزء وجودتان شود، یعنی کاری کنید که وقتی دوربین شروع به ضبط کردن می کند، اصلا حس نکنیم که این دوربین است که ضبط می کند، بلکه حس کنیم یک انسانی است که ناظر بر آن وقایع است و دقیقا آن را بازگو می کند.
ولی در دوران جدید و در سری آخر روایت فتح دوربین مرتضی روی سه پایه آمده بود، نمی دانم چطور او به این نکات رسیده بود، او اصلا اعتقاد نداشت که دوربین در جنگ روی سه پایه باشد. اگر کسی این کار را می کرد از آن سکانس استفاده نمی کرد تا به نوعی تنبیهش کرده باشد. ولی در این مجموعه دوربینش دایم روی سه پایه است، فکر می کنم او مجبور بود با این شرایط کار کند و قبول کرده بود که یک سری از ایده هایش را کنار بگذارد، مثل این که شما بخواهید یک کار عظیمی انجام دهید توانایی اش را هم دارید.
ولی می گویند ما دست و پای شما را هم زنجیر می کنیم و در حد یک متر می توانید جابه جا شوید، ولی باید تا یک کیلومتر بروید. فکر می کنم مرتضی استارت رازده بود تا به نوعی یک فراخوان بدهد که بچه ها بیانند و کار کنند. برای خود من به طور غیر مستقیم پیغام داده بود که بروم و او را ببینم. بعد از این که چند تن از دوستانمان در عملیات کربلای 5 شهید شدند، می گفت: ما در زمینه آموزش خیلی سستی کردیم و این باعث که صدمه ببینیم و اکیپمان ناقص شود.
گاهی پیش آمد که دو اکیپ به یک اکیپ تبدیل می شد علتش هم این بود که بچه ها بتوانند دوباره همان توانایی و کارایی لازم را داشته باشند. مجبور شدیم یک فراخوان بدهیم، و به نیروهای بسیجی آموزش دهیم، ولی تا آنها خواستند تجربه کسب کنند، جنگ تمام شد، اینها یک پازل به هم پیوسته است که اگر کنار هم بگذارید، می بینید که مرتضی نسبت به کاری که اوایل انجام می داد تغییر کرده بود. او اهل مطالعه بود و برخلاف این که تحصیلات اکادمیک در زمینه سینما نداشت، ولی چون مهندس معماری بود تمام ابعاد مسائل هنری را می دانست به ادبیات باستان و معاصر، هنر اروپا و شرق اشراف داشت.
ممکن بود مرتضی نسب به امکانات فنی و تجهیزات اشرافی نداشته باشد ولی نسبت به هنر بسیار آگاه بود.گاهی پیش می آمد با بچه ها صحبت می کرد و نقاط ضعف هنر غرب را می گفت، روی هنر شرق تکیه می کرد و تشریح می کرد که هنر شرق در ابعاد مختلف چه حسن هایی دارد. من نمی خواهم زیاد وارد این جزئیات شوم. یکی از دلایل که سبک و روش کاری بچه هایی که با او کار می کردند با کسانی که بعدا مشغول شدند متفاوت شد، این بود که او دائم آموزش حین خدمت برای بچه ها داشت.
از هر ده نکته، یکی را هم در کار خودمان به کار می بردیم و نتیجه کاملا مشخص می شد.. اگر اشتباه نکنم سال 71 بود که به بوسنی رفتم و مجموعه ای را آن جا ساختم. این کار در گروه جهاد انجام شده بود و آن موقع مرتضی به حوزه هنری رفته بود. دومین قسمت مجموعه که پخش شد، بچه هایی تماس گرفتند که این را آقای آوینی کار کرده است؟ یعنی به نوعی رد پای مرتضی در مجموعه قابل رویت بود. البته اگر نقایصی هم وجود داشت به من برمی گشت، چون هنوز درک مرتضی را پیدا نکرده بودم.
نوع نگاه دوربینی که مرتضی نسبت به سوژه به ما نشان داده بود، بسیار از دیگران متفاوت بود. کارهای دیگری را هم که با دوستان و در مقام مدیر فیلم برداری انجام می دهم، ناخواسته زاویایی می بندم که کارگردان شناختی نسبت به آن ندارد و همیشه با خودم کلنجار می روم که در این قضیه دخالت نکنم تا او (کارگردان) بتواند ذهنیتش را به من منتقل کند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 31