یادی از استاد (2)
شهید آوینی چه تاثیری در شما گذاشت؟
حس سید مرتضی این بود که با دنیای روشنفکری قبل از انقلاب کاملاً آشنا بود، در محیط علمی بزرگ شده بود، فوق لیسانس معماری داشت و در خانواده ای بود که نسبتا متمول بودند زندگی کرده بود. تصور کنید اینها از انسانی که دور از انقلاب هم بود چه می سازد. از آن مهم تر این که سید مرتضی اهل شهر ری بود و یک علاقه خاصی نسبت به من داشت، چرا که من هم اهل همان جا بودم. ما با فاصله چند محله از همدیگر زندگی می کردیم.
آقا مرتضی جاذبه ای داشت که هیچ کسی نمی توانست بگوید من از کنار این فرد به راحتی رد می شوم و هیچ تاثیری نمی گیرم. حتی افرادی را داشتیم که خیلی مسن تر از او بودند، ولی از ایشان درسی می گرفتند. اینها خصیصه های ویژه ایشان بود. صمیمیت و نوع نگاه خاصی به انسان ها داشت و اصلا راغب نبود نسبت به کسی ذهنیت بدی داشته باشد. حتی اگر ثابت شده باشد. او اهل محرمات بود.
این تعبد باعث شده بود که او روز به روز مراحل عرفانی را طی کند. من زیاد از جزئیات کاری که او می کرد، خبری ندارم، ولی می دانم که ایشان مدتی در فراگیری زبان عربی بود تابتواند متون عربی را بخواند. مدتی که با هم در سفر بودیم قرائت قرآن و ترجمه اش اصلا ترک نمی شد.
او اهل عمل بود و دائما به دنبال پالایش خودش بود. این مسئله یک فضای روحی روانی بسیار عالی در مجموعه ایجاد کرده بود. وقتی فردی در سنین جوانی به دنبال الگوپذیری است، چه الگویی بهتر از او وجود دارد؟ از آن مهم تر چه شرایطی بهتر از آن که فردی که فکر می کنید همه آن چیزهایی که قرار است شما به آن برسید، را دارد، در زندگی شما یک نوع راهبر است که زندگیتان به نحو احسن تبدیل شود.
آقا مرتضی حتی راجع به نوع انتخاب همسر هم به بچه ها مشاوره می داد. تاکید داشت بچه ها زود ازدواج کنند. اینها نکاتی بودند که سید مرتضی به همه سفارش می کرد. خاطرم هست یکی از بچه ها در زندگی مشترکش مشکلی داشت و از طریق او توانست مسائل خانوادگی اش را حل کند. این نشان می داد که این فرد چقدر در زندگی خودسازی می کند تا بتواند راهنمای دیگران باشد.
یادم هست این اواخر سید مرتضی به هم ریخته بود، ما به او گفتیم که کم آوردی! همین حرف باعث شده بود که او مدت ها کار را تعطیل کند. چون ما توقع نداشتیم کسی که سمت مرشدی را دارد، کم بیاورد. خودش می گفت: این مجادلات باعث شد بتوانم دوباره خودم را احیا کنم. وقتی یک چنین روابطی بین انسان ها حاکم است دیگر آن روابط بیرونی جایی برای مطرح شدن ندارد. علاوه بر این سید مرتضی اصلا در این وادی ها نبود، چنان در جمع می نشست که همه فکر می کردند یک کارمند معمولی است.
نوع پوشش او هم همین گونه بود ایشان می گفت: من فکر می کنم این جا سنگر من است و با لباس بسیجی می آمد. گاهی پیش آمده بود در محیط سازمان ایشان را به تمسخر می گرفتند، اصلا به خودش عیب نمی دانست، ولی برای ما خیلی سنگین بود. من می پرسیدم: شما چرا طوری لباس می پوشید که بقیه این حرف را بزنند؟ برای گوینده ها خیلی مهم بود که کسی مثل مرتضی حاضر است در دوبلاژ با آن لباس و آن شرایط ظاهر به آن جا برود و حرفش را هم بزند.
مسئول دوبلاژ می گفت: مگر این جا کاخ کسی است؟ معتقد بود که انسان ها مهم هستند و باید روابط انسانی بین ایشان حاکم باشد، نباید روابط رییس و مرئوسی حاکم باشد. آن جا که نیاز بود حرفش را می زد با او جود آنکه وقتی عصبانی می شد لکنت زبان می گرفت و سعی می کرد آن را پنهان کند و اجازه ندهد این اتفاق بیافتد.
ولی وقتی قضیه حاد می شد به خاطر این که حرفش را به طرف بزند، تحمل می کرد و این شرایط به خودش می خرید. مرتضی این طور نبود که سر اصول و مسائل مبنایی کوتاه بیاید.
آوینی به نوعی روشنگر و مروج روشن فکری دینی و اندیشه های بعد از انقلاب بود. شما درجایی می گویید که مرتضی از روشنفکری حذر می کرد، در حالی که بعد از جنگ در سوره و در بعضی مقالاتش که نگاه می کنیم گویا می خواهد بخشی از آرمان های انقلاب اسلامی را تئوریزه کند و راجع به آنها روشنگری کند. نکته جالب برای من این است که او در اولین واکنش و اولین اثر سینمایی هنری خودش به بلوچستان و بشاگرد می رود، یعنی در آرمان های انقلاب اسلامی عدالت برایش خیلی مهم است. می خواهم این آیین روشن فکری را از دیدگاه شما بشناسم؟
هم این حرف ها را آن جا زد. متاسفانه بد برخورد کرده بودند و بعضی ها به حرف هایش خندیده بودند، چون او برخی از فیلم هایی که بعد از انقلاب ساخته شده بود را نقد کرد، فکر کنم بعد از آن جلسه به این نتیجه رسیده بود که برای گفتن این حرف ها باید آنها را تئوریزه کنیم و بحث های نظری را حل کنیم.
معتقد بود باید این خطوط را برای بچه های مسلمان که نسبت به این مسائل اعتقاد دارند، روشن کنیم.
از همه مهمتر این که انقلاب اسلامی در زمینه هنرچه می خواهد بگوید. درست است که کارهای ما در سینمای داستانی و شاید هم در زمینه مستند جسته گریخته شده بود، ولی تعداد این کارها این قدر زیاد نبود که بتوان بر آنها تکیه داشت. از سوی دیگر انقلاب اسلامی در زمینه های سیاست، اقتصاد و زمینه های مختلف آرمان هایش را مطرح می کرد، ولی تازه زمینه ای پیش آمده بود تا در این موارد صحبت کند.
انقلاب که پیروز شد متاسفانه ناآرامی های بخش های مختلف کشور و بعد هم جنگ فرصتی برای این مسایل نگداشت. جنگ هم به نقطه ای رسیده بود که نمی توانستیم جا بیاندازیم که چه اتفاقی افتاده باید جنگ را در این نقطه به پایان برسانیم. اینها مسائلی بود که ما باید به آنها پاسخ می دادیم. سیدمرتضی با همان وظیفه ای که آن جا حس کرده بود، این جا آمده بود تا نسبت به آنها پاسخ می دادیم.
سید مرتضی با همان وظیفه ای که آن جا حس کرده بود، این جا آمده بود تا نسبت به آن کار کند، دیدگاه ها رانظری کند و بگوید که یک روشنفکر مسلمان چگونه می تواند فکر و عمل داشته باشد. اگر مقالات پراکنده ای که سید مرتضی در همان زمانی که فیلم سازی می کرد را جمع آوری کرده و روی آنها کار کنیم، متوجه می شویم که آرام آرام در این زمینه استارت می زد تا کسانی که می توانند با او کار کنند دور و برش جمع شوند.
وقتی الان چشم هایتان را می بندید اولین ویژگی وخاطره ای که از او به ذهنتان می آید، چیست؟
سید مرتضی نسبت به افراد واقعا انسانی فکر می کرد، انسان ها محترم هستند و به آنها در هر مقام و مرتبه ای باید نگاه انسانی داشت، در جهت رفع مشکلات آنها قدم بر می داشت، بخش عمده کارهایی که ما در جهاد انجام می دادیم راجع به محرومیت بود. سید مرتضی با تمام وجود از کار دفاع می کرد چون کسانی بودند که نسبت به این قضیه انتقاد داشتند و می گفتند: نباید نسبت به مسائل این طور برخورد کنید، اما سید مرتضی می گفت: ما باید نسبت به واقعیت ها و انعکاس آنها تلاش کنیم.
هفت قصه از بلوچستان به لحاظ بحث فیلم سازی کاری است که از صبح تا غروب فیلم برداری شده، ولی سید مرتضی چنان پرداختی نسبت به این موضوع دارد، که شما هر زمان این فیلم را ببینید، نسبت به این فیلم و اتفاقاتی که در این مملکت افتاده، یک نوع همزاد پنداری پیدا می کنید.
نگاه او به فقر، محرومیت، عقب افتادگی و خیلی مسائل دیگر انسانی بود، حتی از انسانیت هم گذشته بود، یک موقع شما می گویید من اینقدر به انسان مقابلم خدمت می کنم که خودم به زحمت نیافتم، ولی او خودش را به زحمت می انداخت. سید مرتضی شدیداً در پی این بود که این طور اخلاق را همگانی کند. شما در هر جا و هر دوره ای که دنبال آقا مرتضی بگردید و از آدم هایی که اطرافش بودند، بپرسید می بینید این ویژگی ها را داشته، شاید به لحاظ شرایط زمانی و مکانی اینها کمرنگ تر و پررنگ شده باشد، ولی از وجود او دور نشده است.
خیلی از افراد همین طور خودشان را تربیت کردند و سعی کردند دنبال این خصیصه باشند و مشکلات روزمره و بداخلاقی باعث نشود که از این باطن انسانی دور شوند و بگویند چون شرایط این طوری است ما این طور فکر و عمل می کنیم، این بارزترین نکته ویژگی سید مرتضی است.
خاطره از مرتضی خیلی زیاد هست. ایشان مدتی روی شیوه های خودسازی بچه ها کار می کرد. این نکاتی است که نمی توان زیاد روی آن مانور داد، بیشتر درونی است. حتی روی نوع خوراک بچه ها حساس بود مثلا معتقد بود که خوردن گوشت به اندازه ای که ائمه سفارش کردند. خاطرم هست راننده ای داشتیم که خیلی شکم پرست بود ونسبت به خوردن حساسیت های خاصی داشت.سید مرتضی هنگام غذا خوردن به او می گفت: فکر می کنم صدای گربه درآمد، باید کنار کبابی بایستیم.
چون او در سفر عجیب تاکید داشت که هر روز نهار کباب بخورد، ولی ما به خاطر حجب و حیایی که داشتیم چنین تاکیداتی نمی کردیم، بعضی مواقع حس می کنم رفتار بعضی دوستان با سید مرتضی حتی از روابط پدر و فرزندی هم خیلی بالاتر رفته بود، یعنی بعضی مواقع حس می کردند گفتن یک دیالوگ جلوی او زشت است.
این برای ما نکته خیلی مهمی بود. ما همیشه سعی می کردیم در زمان هایی که سید مرتضی درگیر هماهنگی است، به آن راننده غذا دهیم تا موقعی که مرتضی هست این حرف ها را نزند. طوری شده بود که روز سوم و چهارم خودش می گفت: من می خواهم به سراغ گربه بروم. جالب است رفتار سید مرتضی باعث شده بود، خود این آدم که اصلا تقیدی به نماز نداشت، نماز بخواند و حرفهایی که خارج از ضابطه حرف های بین هنرمندان است را بزند.
خودش می گفت: آقا مرتضی باعث شده من خودم راتربیت کنم. این برای من خیلی جالب بود که سید مرتضی با یک آدمی که شاید یک هفته همراه او نبود این طور روابط صمیمانه برقرار کرده و این طور نسبت به او تاثیر گذار شده است. راننده سعی می کرد گفته های سید مرتضی را برای خودش به عمل برساند.
گاهی پشت فرمان عصبانی می شد و چیزی می گفت، مرتضی به او می گفت: اولا صدای توبه او نمی رسد و به خودت بر می گردد، ثانیا سعی کن همین جا یاد بگیری که عصبانی نشوی و با مردم خوش رفتار باشی. اگر همین آدم در روز ده بار این رفتار را داشت بعد از آن سفر 5 بار شده بود. این نشان می داد که این اثر تربیتی نوع برخورد سید مرتضی است که در کمال متانت، خنده و خوش رویی سعی می کرد مسائل تربیتی را به طرف منتقل کند.
او نسبت به هدایت انسان ها خیلی تاکید داشت و این که ما باید اهل زانو زدن در محضر اساتید باشیم. اگر در طول سال فرصتی پیش می آمد پای درس آقای جوادی آملی یا حاج آقامجتبی تهرانی می رفت. شب هایی که از تریبون سخنرانی داشتند، پای تلویزیون می نشست و نکته برداری می کرد. سید مرتضی می گفت: درست است که ما نمی توانیم بدون واسطه باامام رابطه داشته باشیم ولی صحبت ها و پیام های ایشان دستورالعملی هایی برای ماست، مثل فرمانده که به سربازش می گوید فلان کار را انجام بدهد.
خط فکری که او در جلسات طرح و برنامه می داد، بخش عمده اش در این زمینه بود، چون من خودم خیلی علاقمند به کلام امام بودم می دیدم که این نکته را دقیقا از صحبت ها ایشان در آورده است.
روزی همین مسئله را به او گفتم، گفت: من دقیقا همین کار را می کنم. او طبیعتا اهل ولایت و عمل به دستورات امام بود. یادم هست در رحلت حضرت امام می گفت: باید تمام امکانات مان را بسیج کنیم تا واقعه تشییع حضرت امام ثبت شود، حتی اگر یک فریمش را استفاده نکنیم برای تاریخ بشریت بگذاریم که ببینند این ملت چگونه به امام وفادار بودند.
در آن یک هفته ارتحال امام تمام وقت با دوربین و بی سیم هایی که در اختیارمان گذاشته بودند به ما می گفت کجا برویم و چه چیزی را بگیریم، سید مرتضی یک کارگردانی این سبکی هم در آن مجموعه یاد یار مهربان هم داشت.در دوران حیات امام، اگر ایشان نکته ای راجع به مسائل جنگ می گفت آقا مرتضی آن را آنالیز می کرد و به ما نشان می داد که چطور می شود راجع به آن کار کرد و برنامه ساخت.
او عجیب به بحث اعزام نیرو و راهیان کربلا توجه داشت. چون آن زمان برای اعزام نیرو شیوه خاصی وجود داشت. بحث راهیان کربلا زمانی بود که جبهه ها با کمبود نیروی بسیجی مواجه شده بودند و این برای مسئولین جنگ خیلی مهم بود. زمانی که با سپاه ارتباط برقرار کرده بودیم، به نوعی خواسته های سپاه در رسانه ملی هم برایمان مطرح می شد، که ما باید در چه زمینه هایی کار تبلیغاتی انجام دهیم.یکی بحث ها بحث جذب نیرو از طریق تبلیغات بود، چون واقعاً در آن دوران تبلیغات ما ضعیف بود. وقتی من به آن دوران نگاه می کنم، می بینم چطور یک برنامه نیم ساعته که ما داشتیم، تاثیر داشت. بعد از آن برنامه خود بچه های سپاه می گفتند 30 درصد افزایش نیرو در سراسر کشور داشتیم. سید مرتضی روی آن یک کار وسیع فکری کرده بود، قضیه را از تهران فراتر گرفته بود و روی استان ها با ویژگی های خاصی کار کرده بود، مثلا ما باید حتما اعزام نیروی قم و مشهد را می گرفتیم به خاطر وجه مذهبی و آن اعتقادات دینی که مردم نسبت به امام رضا داشتند و قم هم، چون پایگاه روحانیت است، مهم بود. این که روحانیت خودش چه طرز فکری در این قضیه دارد، این به نوعی شارژ کننده قضیه بود.
مثلا در قضیه اعزام اگر اشتباه نکنم، استان ها را تقسیم کرده و اکیپ هایی به آن جا فرستاده بودیم، ولی استان های درگیر جنگ را حذف می کردیم، چون می خواستیم بگوییم نیرو از پشت جبهه می آید. این نکات در کاری که می کردیم خیلی مهم است و گرنه تلویزیون هر شب می گفت فلان جا نیرو اعزام کرده است.آدم ها را در رنج سنی مختلف گزارش نشان می دادند ولی ما روی این آدم ها کار می کردیم، نوع پشتیبانی خانواده ها را دنبال می کردیم، از زندگی، کار و حضورشان در جنگ به طور پیوسته تصویر می گرفتیم که بگوییم این فرد چه وقت، کجا و چگونه در جنگ حضور دارد و مخاطب این را ببیند نه این که در حد یک دیالوگ باشد. یا پشتیبانی مردم در یک روستا یاد دارم ما در این زمینه تصویر داریم. تصویر پیرزنی که با سه،چهار تخم مرغ آمده و می گفت این تمام دارایی من است که به جنگ می دهم، اینها برای خود من ایجاد شعف می کرد و با رها شده بودکه در این صحنه ها پشت دوربین گریه می کردم و وقتی برای مرتضی تعریف می کردم می گفت درست اتفاقی است که برای من هم افتاد است.
جالب است که بگوییم موردی بود که به سید مرتضی گفتم: من این جا را می گرفتم چنان اشک در چشمانم جمع شده بود که اصلا کادر را نمی دیدم و ویزور را بسته بودم چون فیلم 16 این طور است که اگر چشم فیلم بردار به ویزور نچسبد و نور از پشت بیاید نگاتیو می سوزد، تا احساسات خودم را به نحوی بروز دهم، او می گفت: دقیقا من هم همین جا گریه کردم. اعتقادات ما روی مخاطب هم تاثیر گذاشته بود. سید مرتضی می گفت: باید نسبت به این موضوعات درک داشته باشی، این نکاتی است که ما از کارهای او در نیاوردیم.
به من می گفت: اول چند اعزام برو فقط تماشا کن، من می گفتم: در یک اعزام 30 نفره برای شما چه بیاورم، به من می گفت: تو برو در می آوری و همین اتفاق هم می افتاد. آن جا دیدم عده ای در پایگاهی سبزی پاک می کنند، کنار آنها یک عده در حال لباس پوشیدن هستند، کنار آنها یک خانواده شهید است که اگر اشتباه نکنم چیزی برای کمک به جبهه آورده است.
وقتی برگشتم گفتم: حاضرم روی حرف هایت قسم بخورم که شدنی است،چون وقتی من همه اینها را در یک صبح و بعدازظهر گرفتم، وقتی یک قسمتی را می بینید فکر می کنید روی آن چند روز کار شده است.
بعضی مواقع که خودمان درگیر می شدیم به حرف آقا مرتضی می رسیدم که می گفت اگر خودت درگیر شوی و به لحاظ وجودی به آن برسی، چنان از بین آنها می توانی سوژه ها را استخراج کنی که اصلا نسبت به این قضیه مشکل نداشته باشی و واقعا همین اتفاق هم می افتاد.این قضیه باعث شده یود که ما در استان ها روی نکات خاصی کار کنیم، در صورتی که سپاه هماهنگ می کرد ما برویم حتما یک صف طویل آدم ها را بگیریم چون فکر می کردند این تاثیر گذار است.
ما مجموعه ای راجع به کمک مردم محروم به جنگ کار کردیم. آقا مصطفی (دالایی) در روستاهای اطراف تهران کار می کرد و نشان می داد که پدر شهیدی که در یک خانه نامناسبی راجع به فرزندانش می گوید. این چهار پسر داشته و همه آنها هم شهید شدند. من راجع به نجف آباد کار کردم، ما ابتدا اطلاعات اولیه را از مراکزی که نسبت به این موضوع اطلاعات داشتند، می گرفتیم بعد خودمان حضوری راجع به این قضیه کار می کردیم.
می خواستیم نشان دهیم که چطوربچه های کوچک می خواهند به جنگ بروند ولی ما اجازه نمی دهیم. به طور اتفاقی ما به ستاد اعزام پتشیبانی جنگ نجف آباد رفتیم، بچه ای حدود 13 ساله آن جا آمده بود. شاید یک سوم یاد دو سوم برنامه ما در مورد همین است. این بچه به داخل ماشینی که در حال حرکت به سمت منطقه است، می دوید، بیرونش می کنند، دوربین ما هم تعقیبش می کند. او گریه می کند و به کسی متوسل می شود. یکی از ماشین پیاده می شود تا مثلا ساکش را بردارد، دوباره داخل ماشین می پرد. از خودش می پرسیم که چرا می خواهی بروی؟ از مسئولان آنجا می پرسیم که چرا او را نمی برید؟ یعنی برای مردم ذهنیت ایجاد کردیم که کسی را به زور نمی برند.
سید مرتضی صرف این که به او یک موضوع کلیشه ای بخشنامه می کردند، کار نمی کرد، بلکه از داخل آن موضوعات تازه در می آورد به بعضی از بچه ها اطمینان داشت و معتقد بود که خود آنها می توانند موضوعات جدید را استخراج کنند و به آنها بپردازند. به نظر می رسد سید مرتضی خودش را با همه ابعاد جنگ درگیر می کرد. زمانی که بحث بمباران شهرها بود رعب و وحشتی ایجاد شده بود، دشمن تاثیر خودش را گذاشته بود و در روز روشن موشک می زد. سید مرتضی تاکید داشت و به من تکلیف کرده بود که باید دوربین را در این شرایط ببینیم، بمباران در شب بوده یا روز؟
بمباران باعث تلفات شده یا هیچ اتفاقی نیافتاده است؟ کاری که مردم می کنند چیست؟ اینها باید همه کنار هم باشد. یکی دو قسمت مجموعه روایت فتح در مورد این قضیه است قصه از یک بمباران شروع می شود و اتفاقات مختلفی می افتاد بچه های خنثی سازی آمده بودند تا موشکی که وسط یک ساختمان خورده بود را خنثی کنند. بعد می رفتیم جایی که تلفات داشت آدم ها گریه می کردند آخرش رابه این ختم می کردیم که تعدادی بچه مهد کودکی در حال درست کردن سنگر هستند. ما خارج از عرف مادی زندگی عمل نمی کردیم. از آن سمت اتفاقاتی که در جامعه می افتاد، چیزهایی که ذهنیت خودمان بود، شعارهایی که در انقلاب داده بودیم ما اهل مبارزه هستیم و… همه اینها در کار بروز می کرد، اینها خلاقیت هایی بود که او انجام می داد.
شما کسی هستند که از نزدیک با شهید آوینی برخورد کردید و ابعاد مختلف زندگی سینمایی، فکری و خانوادگی ایشان را می شناسید، این سوالی است که از تمام دوستان در این مصاحبه ها می پرسم، به نظر شما در حال حاضر شکل و شیوه معرفی و تصویری که از شهید آوینی به نسل سوم به عنوان شخصی قابل توجه در تاریخ ارایه می شود، تصویر درستی است؟ اگر آسیب هایی دارد باید به کدام قسمت هایش بیشتر پرداخته شود؟
من شروع به التماس کردم ولی دوربینم را خاموش نکردم و مرتضی بعدا از همان در برنامه ای که راجع به شهادت او می ساخت، استفاد کرد. این فرمانده شب ها هم در فراغ نیروهای بسیجی اش که به شهادت رسیده بودند، کلی گریه می کرده است.
یکی از فرماندهان می گفت که ایشان شب ها در منطقه وقتی بچه ها می خوابیدند، پوتین های آنها را واکس می زد. آیا آنها در روز هم طوری برخورد می کردند که دیگران فکرکنند ادم های ضعیفی هستند و دائم با انها شوخی کنند؟اینهاانسان های بزرگ و فوق العاده ای بودند، یعنی روابطشان با انسان ها، نوع نگاهشان با دیگران و نوع کمکشان به انسان های دیگر الگو بود، از آن سمت هیچ گاه حاضر نبودند در اصولشان کوتاه بیایند، یعنی بارها برای خود بنده پیش آمده بود که شهید آوینی در حد دعوا کردن در حد فریاد زدن عصبانی می شد و در این طور مسائل اصلا کوتاه نمی آمد.
با این تصویری که ارایه شده نسل سوم فکر می کند که اصلا نمی شود مثل شهید آوینی یا شهید همت شد. یادم است تلویزیون یک برنامه راجع به شهید همت پخش کرد. پسرم گفت که اگر اینها این طورند ما نمی توانیم این طور شویم. صحبت او برای من فوق العاده تأسف آور بود. من برای کار مستند سازی، در بعضی از سفرهای رئیس جمعور فعلی همراه ایشان بوده ام.
گاهی حس می کردم در این سفرها سید مرتضی دوباره زنده شده، گویی سید مرتضی دایم در گوشم می گوید از محرومیت بگویید از زندگی آدم ها بگویید. ذهنیتی که رئیس جمهور نسبت به نظام و دینش دارد باعث شده است که این آدم به آن جا بیاید و ابراز احساسات کند. آدم حس می کرد سید مرتضی دوباره زنده شده و می گوید اینها را بگیر که اثر انقلاب اسلامی است.
در جنگ 33 روزه لبنان من هم آنجا بودم، حدود 20 اکیپ از تهران آمده بود. ولی 90 درصد از لبنان تکان نمی خورند در صورتی که جنگ در جنوب و در بین بچه های حزب الله بود و فیلم بردارانی که اجازه می یافتند به منطقه بروند ایرانی بودند. متاسفانه الان باز هم این نگاه نیست یعنی نگاه کسی که آن جا برنامه سازی می کند این است که تاکنون چند موشک به بیروت خورده و چند نفر کشته شدند.
ما می خواهیم تاثیرات انقلاب اسلامی و روح شهادت طلبی را بدانیم و به سینمای انسان گرای آوینی نزدیک شویم، طبیعتا می گویند شهید آوینی آدم بزرگی بود ولی دیگر دست ما به ایشان نمی رسد. از کجا معلوم که الان صدها انسان مثل او وجود نداشته باشند؟
به نظر شما راه چیست و باید او را چطور معرفی کرد؟
یک اصل جهانی شدن همین است. امام می گفتند مستضعفین را ببینید نمی گفتند شیعیان، سنی ها یا مسلمانان را ببینید. ولی ما متاسفانه حرفی برای گفتن در زمینه نداریم و این نیاز به یک سازماندهی دارد و متولی می خواهد که همه جانبه ببیند. متولیان رسانه ای فقط برنامه می بینند کاری ندارند که آن را چه کسی ساخته است. من خیلی متاسفم این جمله را می گویم. جایی رفتم که بگویم ما راجع به این موضوع کار می کنیم، گفتند برای ما مهم نیست که فیلمساز چه کاره است.
سید مرتضی معتقد بود که باید وضو بگیرد و دوربین روشن کنید. شاید شما نتوانید مثل او فکر کنید ولی اگر کسانی کار کنند که دین و مسائل اعتقادی را قبول نداشته باشند و فقط صرفا کار هنری کنند، این تبدیل به کارهایی که الان هست می شود واصلا نیازی نیست که در این زمینه سرمایه گذاری شود. فکر می کنم اول باید پایه ها را ایجاد کنیم یعنی افراد مختلف در زمینه های مختلف کنار هم بنشینند و کار کنند. طبیعتاً کم کم کنار این آدم ها افراد دیگری تربیت می شوند. آن نسلی هم که فکر می کنید از همه اینها جدا شده ممکن است در این حد و اندازه ها نباشند و چند سانت کوتاه تر باشند ولی اندک اندک افرادی می آیند و خودشان را بروز می دهند، از کجا معلوم که از ما بهتر نشوند؟ چرا جهان عرب در زمینه مسائل فرهنگی دایم ستاره می دهد، به خاطر این که از پایه فکر می کنند و توانست جامعه خودش را به این نقطه برساند.
من نمی گویم این طور کنیم چون نمی توانیم بگوییم حضرت علی چه طور زندگی می کرد، یعنی نمی توانیم تصویر کنیم، ولی باید بگوییم که آدم ها این طور زندگی می کنند و باید آنهارا الگوسازی کنیم، آدم هایی که در اطراف ما در بخش های مختلف زندگی حضور دارند. مثلاً کسانی که فی سیبل الله کار می کنند، این افراد به راحتی در دسترس هستند. اگر به شیوه ای که سید مرتضی کنکاش می کرد، کنکاش کنیم و دوست داشتنی می شوند، طبیعتا برای مردم هم شدنی است.
به نظر من رسالت بزرگی است که اگر از دست کسی برآید و این کار را نکند، درواقع به نسل فعلی جفا کرده است. این نسل تقصیری ندارد می گوید به من الگو نشان بده تا به من الگو بگیرم، می گوید به من دراین زمینه ایده بده تا کار کنم و خودم را بروز دهم، ولی ما این کار را نکردیم پس چطور از این نسل توقع داریم.
یعنی این گمراهی وجود دارد؟
چون باید در این زمینه کارکرد و نشان داد که شدنی است. یکی از دوستان حرف خوبی می زد و می گفت وقتی آقا به مرتضی لقب سید شهیدان اهل قلم را داد برای من یک نکته مهم بود و آن اینکه شهید آوینی به لحاظ ادبیات تا این اندازه فردی قوی بود و استنباط کردند آقا برای ما علامت گذاری کردند که این راهش است، یعنی کسی اهل هنر باشد باید اهل مبارزه هم باشد.
مگر تلویزیون تشکیلات نداشت افرادش با تجربه تر از ما بودند و خودشان با آن ساختار پرورش یافته بودند. چرا نتوانست در این زمینه زیاد مانور دهد و قبول کرده بود که مجموعه ای مثل روایت فتح با ساختار، شیوه و فرمول خودش کار کند. خروجی این آدم ها هم افزایش پیدا می کرد و کاسته نمی شد. طبیعتاً امکانش نبود که با آن ساختار و قالب کار کنید به طبع ما هم که می خواستیم در این زمینه کار کنیم با موانعی مواجه بودیم. ولی فکر می کنم هنوز بچه ها این عقله را دارند که نسبت به این موضوع کار کنند و حتی از کارشان نقادی شود، چون آقا مرتضی معتقد نبود که کارش بی عیب و نقص است. یادم می آید همان موقع آقای حاتمی کیا آمد یکی، دو مورد راجع به کارهای سید مرتضی با او صحبت کرد.
ایشان معتقد بود که اگر می خواهیم کار کنیم شرایط زمانی را نباید از دست دهیم، همزمان با آن بحث های نظری هم بپردازیم، تا به یک نقطه مشخص برسیم. هدف سید مرتضی خیلی غایی تر از این بود که دنبال این باشد که برای خودش سبکی درست کند، چون دنبال هدف های دیگری بود. این برایش فرعی شده بود و این فرعیات باعث شده بود که سید مرتضی بعد از جنگ هم به این نتیجه رسید که دوباره این مسئله را احیا کند و شهری در آسمان را بسازد.
اگر شما این را با این نگاه ببینید که چقدر نقص دارد شاید از کارهایی که در دوران جنگ کرده هم بهتر نباشد. وقتی برای انسان هدف والاتری مهم باشد، از این مسائل فردی می گذرد به همین خاطر است که وقتی سید مرتضی رفت علمش زمین ماند و خیلی ها با وجودی که علم دارند نتوانستند آن را انجام دهند و در وسط میدان کار کنند تا دیگران هم از آن ها الگو بگیرند. در همین کارهایی که دست و پا شکسته انجام می شود، می توان رگه هایی را درباره نحوه تعامل با سوژه و ریتمی که وجود دارد پیدا کنید.
من قایل نیسنم که اگر بناست مصاحبه ای صورت بگیرید شما طرف را به استدیو ببرید، چون می خواهید شرایط محیطی تحت کنترل تان باشد. سید مرتضی هم به حقیقت خیلی اعتقاد داشت و می گفت: باید حقیقت را بازگو کرد نه این که شما همه چیز را در دست خودتان بگیرید و بعدا اجازه دهید که بیننده بر اساس انتخاب شما گزینش کند. همین باعث تمایز کار سید مرتضی شده بود. اگر شهری در آسمان را ببیند بخش عمده اش مصاحبه است. این مصاحبه ها را در بهترین استودیوها انجام نداده بلکه به منطقه رفته است در همان نقطه ای که این اتفاق افتاده تصویر گرفته است، البته به نظر می رسد که او این قدر لیاقت پیدا کرده بود که باید یک چنین واقعه ای برایش پیش می آمد، سید مرتضی در صحنه های جنگ بود و در جنگ حضور فیزیکی داشت،همراه اکیپ می آمد و اصلا هم دخالت نمی کرد.
همراه اکیپ ما نبود ولی دیده بودم که در اکیپ آقا مصطفی حضور می یافت ولی حتی اظهارنظر هم نمی کند، این نشان می دهد که او در جنگ حضور داشت. یکی از حسرت های او همیشه بحث شهادت بود. او نگاه متفاوتی نسبت به جنگ ایجاد می کند و اصلا شرایط بحرانی و استرس را نمی دید. گاهی از روی فیلم بجه ها می گفت: فلانی این جا ترسیدی؟ ما می گفتیم: نمی دانی این جا چه اتفاقی برای ما افتاد، می گفت: می توان برای یک جلسه ندید گرفت. باید سید مرتضی را ورای فیلم سازی و ایجاد سبک کاوش کرد،آن گاه متوجه می شویم شهادت یک نوع گرفتن دست مزد زحماتی بود که سال ها کشیده بود.
براساس اعتقادی که داشت، می گفت: وقتی کسی برای خدا کار می کند نیازی نیست به بنده هایش بگوید و کار تیتراژ بخورد. این نگاه سید مرتضی به کل مجموعه بود. من معتقدم عمده ضربه ای که مجموعه روایت فتح خورد، بعد از رفتن مرتضی بود.
تاثیرات الان سینمای شما از دوران همکاری با او چیست؟
چون شاید یکی از امتیازاتی که برای من اتفاق افتاده همین است که توانستم در محضر ایشان باشم و با او کار کنم، پس باید نگاهی که او به زندگی و مسائل هنری داشت را در خودم زنده نگه دارم. برای من همیشه این مسئله ملاک بود، اگر بتوانم روزی همه مسائل را کنار هم بگذارم شاید بتوانم بگویم که توانسته ام به او درس پس دهم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 31