كتاب «الهامي بودن، پشتوانه حجيت کتاب مقدس»- (4)
نويسنده: محمد حقاني فضل (1)
فصل چهارم
الهام کتاب مقدس
نظريه هاي پيش گفته، چه نظريه هاي لفظ محور و چه نظريه هاي غيرلفظي، نويسندگان کتاب مقدس را نقطه شروع بحث خود مي گيرند و به اين مسئله مي پردازند که چگونه ذهن هاي اين نويسندگان مقدس به حرکت درآمد و آنان عبارات الهامي خويش را نوشتند؟ اما اين نقطه خوبي براي شروع بحث نيست؛ زيرا شايد هرگز نتوان به اين مسئله پاسخي قطعي و عيني داد. براي چنين پاسخي ما بايد از موضعي بيروني و عيني (Objective) به رابطه ي خدا با کتاب مقدس و نويسندگان آن بنگريم؛ امري که براي ما محال است.
به نظر مي رسد براي آنکه بتوانيم به چگونگي رابطه خدا با کتاب مقدس پاسخي درخور بدهيم، لازم است شرايط محدود و فاني انسان ها را مد نظر داشته باشيم؛ به عبارت ديگر، بايد از موضعي ذهني (Subjectiv) به اين مسئله بنگريم؛ زيرا نمي توانيم از منظري عيني به خدا و متون مقدس بنگريم. مشکل اصلي بسياري از نظريه هايي که بيان کرديم و يا کساني که کلاً منکر الهام شده اند همين است که کتاب مقدس را بيان آن چيزي مي دانند که خدا براي خودش است؛ حال آنکه کتاب مقدس صرفاً بيان آن چيزي است که خدا براي ما است.
بايد رابطه ي خوانندگان با کتاب مقدس را نقطه شروع نظريه خود قرار دهيم. اگر ما به ذهن نويسندگان کتاب مقدس دسترس نداريم؛ اما به محصول آن اذهان ملهم، يعني کتاب مقدس، دسترس داريم. علاوه بر اين، شناخت اينکه خود ما چه واکنشي نسبت به اين متن نشان مي دهيم و متقابلاً اين متن چه تأثيري بر ما مي گذارد نيز براي ما قابل حصول است. پس به نظر مي رسد بهتر است تأثير متن کتاب مقدس بر خواننده را به عنوان نقطه شروع برگزينيم.
نويسنده با محور قرار دادن خواننده و با کمک گرفتن از انديشه هاي کارل ياسپرس، فيلسوف اگزيستانسياليست آلماني، تفسيري اگزيستانسياليستي از الهام کتاب مقدس ارائه مي دهد.
او به بيان ماهيت و چيستي هستي داري (Existence) انسان مي پردازد و پس از مطرح کردن بحث هايي درباره انسان و هستي او، مي پرسد چه چيزي مي تواند به هستي انسان معنا بدهد؟ پاسخ اين سوال وجود (Being) است. وجود را نمي توان با اموري از امور اين جهان تعريف کرد. وجود شکل، رنگ و حجم نيست (اموري که صفات وجود در اين جهان اند). معناي وجود را نمي توان با دوگانه ذهن ـ عين تعيين کرد. مناسب ترين عنوان براي وجود، تعالي (Transcendence) است؛ بر اين اساس، وجود چيزي است که متعالي است.
تعالي چيست؟ چگونه مي توان آن را شناخت؟ تعالي امري ذهني است يا عيني؟ ياسپرس مي گويد نمي توان تعالي را امري کاملاً ذهني دانست؛ زيرا اين کار تعالي و وجود را تا حد جنبه هايي از ذهن انسان فرو خواهد کاست. در تعالي، چيزي وجود دارد که نمي توان آن را به ذهنيت بشري فروکاست؛ اما تنها راه دست يابي به آن، ذهنيت است. به عبارت ديگر، تعالي واقعيتي عيني است؛ اما هرگز نمي توان آن را به صورت يک عين فهميد. «وجود انساني نمي تواند مستقيماً با تعالي پنهان رابطه برقرار کند». تمام تلاش ها براي فهميدن تعالي توسط مفاهيم کلي، محکوم به شکست هستند.
حال اين سوال مطرح مي شود که اگر وجود متعالي فراتر از ذهن ماست، ما چگونه مي توانيم آن را بفهميم و يا مهم تر، با آن رابطه برقرار کنيم؟ از طرفي زبان ما نيز قابليت سخن گفتن از تعالي را ندارد؛ زيرا زبان ما به عنوان ابزاري براي سخن گفتن درباره وجودات در اين عالم شکل گرفته است. حال چگونه مي توان با اين زبان درباره وجودي که فراتر از تمام وجودها در جهان است سخن گفت؟ در واقع ما با مشکلي معرفت شناختي مواجه هستيم. ياسپرس براي حل اين مشکل، رمزها (Ciphers) را مطرح مي کند.
رمزها دو کارکرد دارند: اول، آنها مسيري را به سوي تعالي در اختيار مي گذارند: «رمزها شبيه زبان تعالي هستند»؛ يعني رمزها ابزاري هستند که انسان با آنها مي تواند با تعالي مواجهه بيابد. دوم، رمزها بر هستي انسان نور مي تابانند و از اين طريق سفر وجودات انساني به سوي يک هستي اصيل را تسهيل مي کنند.
مفهوم «رمزها» ابزاري مفيد براي بيان ماهيت الهام در اختيار ما مي گذارد: کتاب مقدس الهامي است؛ زيرا رمزهايي از تعالي را در اختيار انسان ها قرار مي دهد. کتاب مقدس به وسيله ايجاد يک گشودگي وجودي (Existential openness) براي انسان به سوي تعالي، نوري بر هستي انسان مي افکند.
رمزهاي موجود در کتاب مقدس چه چيز هايي هستند؟ تقريباً هر چيزي در کتاب مقدس مي تواند يک رمز و در نتيجه، واسطه اي براي انتقال تجربه تعالي باشد. اما به نظر ياسپرس برخي از اين رمزها مهم تر هستند و مي توان رمزها را به درجه اول و دوم تقسيم کرد. از نظر او خدا يکي از مهم ترين رمزهاست. «خدا رمز رمزها و پايه ي ساير رمزهاست». ياسپرس مدعي است که انديشه غربي، سه رمز اصلي درباره الوهيت ساخته است: خداي يکتا، خداي شخصي، و خداي متجسد.
نويسنده بعد از اين بحث هاي مقدماتي، مدل الهامي خويش را به طور خلاصه چنين بيان مي کند: الهامي بودن کتاب مقدس در سه عرصه قرار دارد: (1) الهام مشخصه وجود انسان است. الهام گشودگي انسان به سوي تعالي و شکل گيري وجود انساني در پرتو تعالي است. اما اين الهام وجودي (Existential inspiration) خود به خود پديد نمي آيد، بلکه از طريق مشارکت با رمزهايي پديد مي آيد که کتاب مقدس آنها را بيان مي کند. از آنجا که يکپارچگي وجودي انسان به اين رمزها وابسته است، (2) مي توان منبع اين رمزها يعني کتاب مقدس را نيز الهامي ناميد. در پايان، (3) الهام در خود تعالي قرار دارد. انسان يکپارچگي وجودي اي را که در اثر مشارکت با متن کتاب مقدس و تحولات وجودي بعدي آن به دست مي آورد، به قدرت خويش منتسب نمي کند بلکه آن را ناشي از قدرت وجود متعالي مي داند. اين سه عامل و رابطه ي ديالکتيکي اي که بين آنها وجود دارد، پديده پيچيده الهام را شکل مي دهند.
نويسنده در چند صفحه پاياني کتاب، پس از اشاره به قابليت اين نظريه در توجيه «وجود اشتباه و اشکال در کتاب مقدس» و نيز تبيين «وحياني بودن تمام کتاب مقدس و درجه بندي نوشته هاي آن»، به بررسي دو ايراد احتمالي به اين نظريه مي پردازد: 1. معيار تشخيص الهام در بين تفسيرهاي کاملاً متفاوت چيست؟ آيا تمام واکنش ها به کتاب مقدس به طور يکساني معتبر هستند؟ 2. به نظر مي رسد مي توان اين نظريه را براي تمام آثار، از پيش پا افتاده ترين رمان ها تا آثار بزرگ ادبي و تا نوشته هاي ديني ديگر اديان، به کار برد. اگر عامل تعيين کننده ي ما براي تشخيص الهام، دستاورد وجودي اي باشد که خواننده از يک متن به دست مي آورد، آنگاه بايد هر چيزي را که براي يک خواننده کمال آور و تهذيب کننده باشد الهامي دانست. در اين صورت، تمايز بين الهام کتاب مقدسي و غير کتاب مقدسي چيست؟
پي نوشت ها :
1. پژوهشيار مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب وابسته به دانشگاه اديان و مذاهب.