شرطه ي الخميس و ارزش حديثشناختي آن (1)
چكيده
درآمد
اصحاب اميرالمومنين كه در زمره شرطه ي الخميس بودند شمارشان به شش هزار تن ميرسيد.
آن گاه، پس از آن که شطري از سخنان امام (عليه السلام) را در مقام بيان منزلت اين گروه باز ميگويد، دوازده تن از اعضاي اين گروه را نام مي برد. (5) در عين حال بايد گفت، آگاهي هايي كه وي در آنجا به دست ميدهد، به غايت مبهم و نابسامان است؛ به طوري كه مرز اين چهار گروه و تفاوت مراتب آنها اساساً معلوم و مشخص نيست.(6)
وقتي برگ هاي تاريخ را ورق ميزنيم، ميبينيم در تاريخ الطبري (7) (224 310ق/ 839 923م) و الكافي، اثر ثقه ي الاسلام كليني (8) (م329ق/ 941م) و رجال الكشي (9) (م حدود 340ق/ حدود 951م) هم اين عنوان تكرار شده است. در دعائم الاسلام، اثر قاضي نعمان (10) (م363ق/974م) نيز اين عنوان در ضمن سخني منسوب به امام (عليه السلام) به چشم ميخورد. چون نوبت به شيخ مفيد (336 413ق/ 947 1022م) ميرسد، ميبينيم او همان اطلاعاتي را كه برقي در رجالش ثبت كرده، برگرفته و عيناً در كتابش تكرار كرده است. (11) بيش از يك قرن پس از برقي، محمد بن اسحاق نديم (م438ق/ 1047م) در كتاب مشهور خود به نام الفهرست كه آن را در سال 377ق، يا 412ق، تأليف كرده است (12) مينويسد:
وقتي طلحه و زبير با علي راه مخالفت پيش گرفتند و بر خونخواهي عثمان پاي فشردند و علي (عليه السلام) براي كارزار آهنگ آنان كرد تا به فرمان خدا گردن نهند، كساني را كه در اين كار از او پيروي كردند، شيعه ناميدند. او به آنان ميگفت: شيعه من (شيعتي). وي آنان را طبقه اصفيا، اوليا، شرطه ي الخميس و اصحاب ناميد. (13)
آنچه مؤلف الفهرست در باره دستهبندي ياران علي (عليه السلام) ذكر كرده است، درست همان تقسيمي است كه برقي در باره اصحاب اميرالمؤمنين آورده است. حتي او در باب وجه نامگذاري شرطه ي الخميس، همان سخن منسوب به امام (عليه السلام) را كه برقي نقل كرده تكرار كرده است. بنابراين، همچنان كه يكي از معاصران نيز گفته است، (14) جاي ترديد باقي نميماند كه محمد بن اسحاق نديم اين تقسيم بندي و ديگر اطلاعات را از برقي اقتباس كرده است؛ با اين توضيح كه صدر سخن محمد بن اسحاق در باره ظهور نام شيعه به سخن برقي ارتباطي ندارد.
از اين پس ميبينيم كه عنوان «شرطه ي الخميس» به سر حد شهرت و حتي استفاضه ميرسد؛ به طوري كه مؤلفان، بويژه پديدآورندگان آثار پرشمار رجالي در سده هاي اخير، آن را دست به دست كرده و پياپي آن را تكرار و در باره مدلول اين اصطلاح و ارزش رجال شناختي آن اظهارنظر كردهاند. برخي از اين حديثشناسان، عضويت در شرطه ي الخميس را براي اعتماد به روايت يك راوي كافي دانستهاند. (15) برخي ديگر، آن را حاكي از عدالت (16) و غايت ايمان و وثاقت (17) راوي تلقي كردهاند. بعضي هم معتقدند از اخبار مربوط به اين گروه مدح عظيم مستفاد ميگردد. (18) حاصل سخن، آن که از نظر اين رجالشناسان شرطه ي الخميس ذيل عنوان «توثيقات عام» (19) قابل درج است.
نگارنده در اين مقاله درصدد است، پس از بررسي دقيق اسناد و مدارك موجود و مطالعه همه جانبه ي آنها، معلوم كند شرطه ي الخميس چگونه سازماني بوده؛ وظايف و مأموريتش چه بوده است؛ از چه تعداد سرباز تشكيل شده بود؛ چند تن از آنان در شمار راويان حديث هستند و از همه مهمتر اين كه عبارت مزبور چه مقدار در جرح و تعديل راويان كاربرد و تأثير دارد. بديهي است در نتيجه ي اين پژوهش آراي رجال شناسان هم در اين باره در ترازو قرار خواهد گرفت.
معنا و مدلول شرطه ي الخميس
همچنان كه شاعري آن را صفت جيش قرار داده و گفته است:
قد يضرب الجيشَ الخميسَ الأزوَرا. (22)
بعضي هم گفتهاند لشكر را از آن رو خميس ناميدهاند كه غنايم جنگي را براي لشكر پنج قسمت(تخميس) ميكنند؛ چنان كه عدي بن حاتم گفته است:
«رَبَعتُ في الجاهليه و خَمَستُ في الاسلام»؛ يعني در هر دو حالت سپاه را فرماندهي كردم؛ زيرا امير لشكر در جاهليت يك چهارم غنيمت را ميگرفت و چون اسلام آمد، آن را به يك پنجم تقليل داد و براي آن مصارفي معين كرد. به همان سان كه وقتي ربع يا خمس اموال گروهي را بگيرند، گويند: رَبَعتُ القوم و خَمَستُهم. (23)
اما كلباسي اين وجه را ضعيف شمرده و گفته است:
به مناسبت يك امر شرعي نميتوان لغت ساخت (لامجال لوضع اللفظ اللغوي بمناسبه ي امر شرعي). مگر آن که مراد از تخميس غنايم، تخميس آن به نسبت دسته هاي پنج گانه لشكر باشد؛ نه پنج قسمت كردن آن بر اساس خمس شرعي. (24)
بعضي هم خميس را در تركيب مورد بحث به معناي ششمين روز هفته يا پنج شنبه تلقي كرده و گفتهاند:
در روز پنج شنبه از اين سپاه سان ميديدند يا آنها را گردهم ميآوردند (و كانوا يُعرَضون يومَ الخميس او يُجمَعون يومَ الخميس). (25)
چه، تازيان ششمين روز هفته را «يوم الخميس» نامند. (26)
اما شُرطَه كه به شُرَط جمع بسته مي شود (مثل غُرفَه و غُرفَ) نخستين گروه از سپاه است كه درگير جنگ ميشوند و مهياي مرگ ميگردند؛ چنان كه گزيده و نخبه ياران سلطان را كه بر ديگر سپاهيانش مقدم ميدارد شُرَط السلطان خوانند. (27) به عقيده ي مجلسي اول، شُرَط قوي پنجگاني بودند كه پيشاپيش سپاه قرار داشتند. آنان اخص از مقدمه بودند [شايد به تعبير امروزي بتوان گفت يگان ويژه بودند]. گويا خود را ملزم كرده بودند باز نگردند تا ظفر يابند يا كشته شوند. (28)
لغتشناسان بر اين باورند كه اين واژه از شَرَط به معناي علامت گرفته شده است و گزيدگان سپاه را از آن سبب شُرطَه خواندهاند كه آنان خود را با علامت هايي ممتاز ساخته بودند تا با آن شناخته شوند. (29) بر اين اساس، شرطه ي الخميس يعني اعيان لشكر. امام هم كه در روز جمل به عبدالله بن يحيي حضرمي فرمود: «أنت و أبوك من شرطه ي الخميس حقاً»، (30)مرادش اين بود كه آن دو از گزيدگان اصحاب وي هستند كه بر ديگر سپاهيان مقدماند. (31) برخي از لغت شناسان هم شُرطه را از شَرط به معناي آمادگي (تهيؤ) مأخوذ ميدانند؛ زيرا آنان هميشه آماده ي دفع دشمن هستند. (32) توضيح، اين كه وقتي ميگوييم «أشرط فلانٌ نفسَه لامر كذا»، يعني خود را براي آن كار نشاندار و آماده ساخت. (33) احتمال ديگري كه در اين باب مطرح كردهاند، آن است كه اين واژه از شَرط به معناي الزام مأخوذ باشد. (34) به نظر نگارنده، با توجه به اين كه أصبغ بن نباته در پاسخ اين پرسش كه چگونه شما را شرطه ي الخميس خواندهاند، گفت: چون ما به امام تضمين داديم كه تا سر حد جان ايستادگي كنيم و او هم پيروزي را براي ما تضمين كرد، (35) وجه اخير موجهتر به نظر ميرسد؛ چه، در اين قول و قرار دو سويه مفهوم شرط آشكار است.
پس از بررسي واژه شناختي بايد گفت، از مطالعه ي منابع حديثي، رجالي و تاريخي دانسته مي شود كه شرطه ي الخميس يك سازمان نظامي متشكل از سربازان نخبه ي امام علي بن ابي طالب (عليه السلام) در كوفه بوده است. اما با كند و كاو در منابع مزبور، در باره اين سازمان و مأموريتش اطلاعات دقيقي به دست نميآيد. طبري تنها اشاره كرده است كه وي اين سپاه را از تازيان به وجود آورده بود. آنان كه چهل هزار كس بودند، با علي بيعت مرگ كرده بودند. (36) در برخي از آثار متأخر آمده است كه امام (عليه السلام) اين سپاه را در كوفه ايجاد كرده بود. (37) اما به نظر ميرسد در اين اظهارنظر تسامحي رفته باشد؛ چه، منابع متقدم حكايت دارند كه در جنگ جمل كه در بصره و قبل از آمدن امام (عليه السلام) به كوفه رخ داده است شرطه ي الخميس حضور داشتهاند. (38) يكي از محققان معاصر در مقام بيان مأموريت اين سازمان نوشته است:
در سازماندهي ارتش هاي جديد بخش يا دسته اي وجود دارد كه آن را « شرطه ي العسكريه» خوانند. مأموريت اين بخش امور امنيتي و حفاظتي در ارتش است. شايد مراد از شرطه ي الخميس همين باشد. (39)
به عبارت ديگر، شرطه ي الخميس مأموريت حفاظت و اطلاعات سپاه علي (عليه السلام) را به عهده داشته است. گفتني است در زبان فارسي نيز نويسندگان و مترجمان به تناسب نوع تلقي خود از مأموريت اين گروه، از ايشان با تعبيراتي از قبيل: «نگهبانان سپاه»، (40) «چرخچي لشكر»، (41) «سپاه گزيده»، «جانباز»، (42) «دژباني سپاه» (43) و «پيش قراولان لشكر» (44) ياد كردهاند.
تعداد اعضاي اين سپاه
1. ابوالقاسم أصبَغ بن نُباته تميمي حنظلي مجاشعي؛ امام (عليه السلام) وي را كه از وفادارترين و پايدارترين اصحاب به شمار ميرفت به فرماندهي شرطه ي الخميس گماشته بود. (50) نوشتهاند وي در جنگ صفين سالار شرطه ي الخميس بود. (51)
2. قَيس بن سعد بن عُباده انصاري؛ وي در آغاز، كارگزار امام در مصر بود، اما امام به دلايلي او را عزل كرد. قيس به مدينه رفت و سپس به كوفه آمد و به امام پيوست و تا پايان كار با او بود. هنگامي كه هواداران معاويه بر نواحي سواد غارت بردند، امام شرطه ي الخميس را مأمور دفع غارتگران ساخت و قيس را به فرماندهي آنان گماشت. (52) در اين جا به نظر ميرسد اين فرماندهي سمتي هميشگي و پايدار نبوده است؛ چه، علاوه بر مأموريت پيشگفته، بنا به گفته ي طبري علي (عليه السلام) [يك بار ديگر] در واپسين ماه هاي حياتش، قيس را بر مقدمه ي سپاه خود از مردم عراق كه بايد سوي آذربايجان و نواحي آن رود و نيز بر شرطه ي الخميس فرمانده ساخت. (53)
همچنين در شرح حوادث سال چهل و يكم نوشتهاند:
وقتي امام حسن (عليه السلام) با معاويه مصالحه كرد، شرطه ي الخميس قيس را به امارت برگزيدند و با وي بر پيكار با معاويه پيمان بستند. (54)
افزون بر آنچه گفته شد، چنان كه ديديم و باز هم خواهيم ديد، كسان ديگري هم فرماندهي اين سپاه را به عهده داشتهاند.
3. عِفاق بن مُسَيح فزاري؛ با وجود اين كه اين عفاق فرد گمنامي است، او را از همراهان علي (عليه السلام) و فرمانده شرطه ي الخميس معرفي كردهاند. (55)
4. عباد بن نسيب قَيسي مكني به ابوالوضيء؛ وي را از مردم بصره و يكي از اعضاي سواره نظام علي (عليه السلام) و سالار شرطه ي الخميس معرفي كردهاند. (56)
بجز اين چهار تن كه هر يك از آنان را فرمانده ي شرطه ي الخميس معرفي كردهاند برقي كه نخستين بار اصحاب اميرالمومنين را در قالب چهار دسته (اصحاب، اصفيا، اوليا و شرطه ي الخميس) معرفي كرده يك بار از اين افراد در زمره شرطه ي الخميس ياد كرده است: سلمان، مقداد، ابوذر، عمار، ابوسِنان، (57) ابوعَمره، جابربن عبدالله، سهل بن حُنَيف انصاري و عثمان بن حُنَيف انصاري. او پس از آن، چند تن از ياران امام (عليه السلام) را در شمار اوليا ياد كرده، سپس افزوده است:
ابوالرضا عبدالله بن يحيي حضرمي، سُلَيم بن قيس هِلالي (58) و عُبَيده سلماني از شرطه ي الخميس بودند.
بنابراين، وي از ميان اصحابي كه براي اميرالمومنين (عليه السلام) نام برده، دوازده تن را در شمار شرطه ي الخميس معرفي كرده است؛ اما همچنان كه در آغاز مقاله هم اشاره شد، فهرست برقي به غايت آشفته و نابسامان است؛ چه اين كه وي هيچ مرز و معيار مشخصي براي اين دسته بندي عرضه نكرده است. از نشانه هاي نابساماني فهرست او، يكي اين است كه وي سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، ابوسِنان، ابوعَمره، جابربن عبدالله را افزون بر اين جا، در شمار اصفياي هم ذكر كرده است. ديگر، آن كه اصبغ بن نباته را كه فرمانده ي شرطه ي الخميس و نام آورترين شخصيت اين سپاه بوده است (59) در آن فهرست درج نكرده، بلكه نام او را در شمار خواص اصحاب اميرالمومنين از مضر آورده است. (60) سلمان و ابوذر هم قبل از دوره خلافت امام (عليه السلام) از دنيا رفته بودند. از اين رو، بديهي است كه نميتوانند عضو سپاهي باشند كه امام (عليه السلام) در دوره خلافتش در عراق ايجاد كرده بود.
بجز كساني كه ذكرشان گذشت، اين كسان را هم از شرطه ي الخميس برشمردهاند:
1. بِشر بن عَمرو هَمداني؛ رجال شناسان وي را بر اساس برداشت از روايتي كه كشي در كتابش ذكر كرده است، (61) از شرطه ي الخميس برشمردهاند؛ هر چند كه اينان خود سند روايت را «غير نقي» ارزيابي كرده و در نتيجه اطمينان بخش ندانستهاند. (62)
2. حبيب بن مُظاهر (يا مُظَهِر) اسدي؛ در برخي از آثار متأخر و معاصر وي را كه يكي از تابعين و از شهيدان كربلاست از شرطه ي الخميس برشمردهاند (63) . اين فقط يك برداشت از عبارتي دو پهلو از برقي است. (64)
3. ابويحيي حكيم بن سعيد حنفي؛ رجال شناسان جملگي بر پايه ي اطلاعات مندرج در رجال برقي و طوسي (65) وي را از اولياي اصحاب اميرالمؤمنين و نيز از شرطه ي الخميس برشمردهاند. (66)
4. سعد بن حارث خزاعي؛ او از اصحاب رسول الله (صلي الله عليه و آله ) و يكي از موالي اميرالمؤمنين و از شهيدان كربلاست. برخي از معاصران، بي آن که مأخذ خود را به دست دهند، وي را از شرطه ي الخميس قلمداد كردهاند. (67)
5. عبدالله بن اُسَيد كندي؛ رجال شناسان احوال اين شخص را ذكر نكردهاند؛ با اين حال، در برخي از منابع متأخر و معاصر او را از شرطه ي الخميس شمردهاند. (68)
6. عمرو بن حمق خزاعي؛ صاحب معجم رجال الحديث بر اساس برداشت خود از سخن برقي وي را از شرطه ي الخميس دانسته است. (69)
7. مالك بن حارث اشتر نخعي؛ برخي مالك را از عيون شرطه ي الخميس قلمداد كردهاند؛ هر چند از فهرست برقي كه معمولاً مأخذ رجال شناسان ادوار بعدي در اين زمينه است چنين چيزي به دست نميآيد. (70)
8. محمد بن ابي بكر؛ صاحب معجم رجال الحديث بر اساس برداشتي كه از سخن برقي كرده، وي را از شرطه ي الخميس معرفي كرده است. (71)
9. ميثم بن يحيي التمار؛ صاحب معجم رجال الحديث بر اساس فهرست برقي، ميثم را از شرطه ي الخميس دانسته است؛ با آن که از فهرست برقي به صراحت چنين چيزي فهميده نمي شود. (72)
10. نُعيم بن دجاجه اسدي كوفي؛ در دنباله ي مقاله در باره اين شخص كه از شرطه ي الخميس بوده است (73) بيشتر سخن خواهيم گفت.
11. يحيي حضرمي؛ بر اساس رواياتي كه برقي، كشي و مفيد ثبت كردهاند، امام (عليه السلام) در روز جمل به پسرش عبدالله فرمود: تو و پدرت به واقع از شرطه ي الخميس هستيد. (74) بنابراين، يحيي هم يكي از اعضاي اين سپاه بوده است.
پي نوشت ها :
*استاد دانشگاه فردوسي مشهد
1) وقعه صفين، ص406 .
2) الطبقات الكبري، ج6، ص122 .
3) تاريخ خليفه بن خياط، ص121 .
4) الغارات، ج1، ص119-121 و ج2، ص489 .
5) ر.ك: ادامة مقاله.
6) كتاب الرجال، ص3-4 .
7) تاريخ الرسل و الملوك، ج5، ص158 .
8) الكافي، ج1، ص346؛ ج4، ص181؛ ج7، ص371 .
9) اختيار معرفه الرجال (رجال الكشي)، ص5، 6، 103، 110 .
10) دعائم الاسلام، ج1، ص372 .
11) الاختصاص، ص2-4 .
12) الاعلام، ج6، ص29 .
13) الفهرست، ص223 .
14) اضواء علي عقائد الشيعه الاماميه، ص92 .
15) الوجيزه، ص102 .
16) تعليقه علي منهج المقال، ص233 .
17) سماء المقال، ج2، ص246 .
18) تنقيح المقال، ج1، ص196 .
19) گفتني است كه وقتي شخص ثقه به وثاقت جمعي شهادت دهد كه فرد مورد نظر هم در ميان آنان باشد، آن را «توثيق عام» (توثيق جمعي يا همگاني) گويند. بنابراين، در توثيقات عام دلالت بر وثاقت به نحو تضمنّي است؛ درحالي كه وقتي شخصي ثقه به وثاقت شخص معيني شهادت دهد (توثيق خاص)، دلالت بر وثاقت به نحو مطابقي است. براي آگاهي گسترده تر درباره توثيقات عام و مقدار ارزش و اعتبار آن ر.ك: معجم رجال الحديث، ج1، ص49 به بعد.
20) در برخي از منابع به جاي اين كلمه، واژه «جيش» ثبت شده است كه آشكارار تصحيف به نظر مي رسد. (ر.ك: تاريخ الرسل و الملوك، ج5، نسخه بدل ص158؛ المنتظم، ج5، ص185؛ الاصابه، ج2، ص64).
21) الصحاح؛ النهايه؛ ابن الاثير؛ مجمع البحرين، ذيل ماده خمس. نيز: طرائف المقال، ج2، ص213؛ سماء المقال، ج2، ص245؛ الرسائل الرجاليه، ج3، ص35-36 .
توضيح، اين كه ارتش كشورهاي متمدن به صف ها و دسته ها تقسيم مي شد، ولي عرب هاي عصر جاهلي از اين نظامات بهره اي نداشتند و جنگ هاي آنان به صورت جنگ و گريز (كرّ و فرّ) بود. پس از ظهور اسلام قوانين و مقرراتي براي جنگ ايجاد شد كه از آن جمله صف بندي لشكريان است؛ چنان كه در سوره صف دربارة آن مي فرمايد: (ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفاً كانهم بنيان مرصوص). اما روميان هنگام جنگ سپاهيان خويش را به هنگ ها تقسيم مي كردند و آن را كورتيس (kortis) مي خواندند و هر هنگ و دسته اي را به صف هاي منظم ترتيب مي دادند؛ مثلاً شاه يا فرمانده كل را با پرچم ها و ملازمان در وسط قرار داده، آن را قلب لشكر مي گفتند. جلوي اين دسته، دسته ديگري بود كه غالباً از سواران تشكيل مي شد و آن را مقدمه الجيش يا پيشاهنگ مي ناميدند. طرف راست پادشاه ميمنه، طرف چپ ميسره و پشت سر ساقه نام داشت. بدين سان لشكر به پنج دسته تقسيم مي شد. همين كه عرب ها با روميان و ايرانيان به جنگ برخاستند، مانند آنان لشكريان را به دسته ها و صف ها مرتب ساختند؛ چنان كه خالد بن وليد در سال 13 هجري در واقعه يرموك سپاهيان اسلام را به دسته ها تقسيم كرد و ابوعبيده را در قلب، عمروبن عاص و شرحبيل بن حسنه را در ميمنه و يزيد بن ابي سفيان را در ميسره قرار داد و نخستين بار عرب ها را با آن ترتيب آشنا ساخت و پس از وي، سعد بن ابي وقاص در سال 14 هجري همان نظامات را اجرا كرد؛ اما آنان در عين حال، از صف آرايي به كلي دست برنداشتند و نظام صف بندي تا سال ها برقرار ماند تا آن كه مروان بن محمد، آخرين خليفه اموي، نظام صف بندي را به كلي بر هم زده، روي اصول دسته بندي جنگيد (ر.ك: به: تاريخ تمدن اسلام، ص151-153).
22) الصحاح، ماده خمس. بنابراين، اين كه يكي از معاصران نوشته است: شرطه الخميس به پنج دسته (مقدمه، ساقه، ميمنه، ميسره و قلب) تقسيم مي شدند (هامش كتاب عجائب احكام اميرالمؤمنين، فارس حسون كريم، ص114)، سخن درستي به نظر نمي رسد.
23) النهايه، ذيل مدخل خمس.
24) الرسائل الرجاليه، ج3، ص37 .
25) خزانه الأدب، ج7، ص120 .
26) الصحاح، همان جا.
27) النهايه، ذيل ماده شرط؛ مجمع البحرين، ذيل ماده شرط.
28) حاشيه تهذيب، به نقل از: سماء المقال، ج2، ص246 .
29) الصحاح، ماده شرط؛ النهايه، همان ماده؛ مجمع البحرين، همان ماده.
30) اختيار معرفه الرجال، ص6 .
31) مجمع البحرين، ذيل ماده شرط. مقايسه شود با: همان كتاب، ذيل ماده خمس.
32) ابوعبيده بر همين رأس است (الصحاح، همان ماده).
33) الصحاح، همان جا.
34) سماء المقال، ج2، ص245 .
35) اختيار معرفه الرجال، ص103 .
36) تاريخ الرسل و الملوكم، ج5 ص158. در برخي نسخ تاريخ الطبري آمده است: عربان آن را به وجود آورده بودند (همان جا، نسخه بدل ها).
37) المجالس الفاخره، ص192 .
38) ر.ك: الجمل، ص217 .
39) الطبقات، ابن سعد، تحقيق محمد بن صامل السلمي، هامش ج1، ص321 .
40) تاريخ طبري، ترجمه پاينده، ج7، ص2714، 2718 .
41) إكليل المنهج، كرباسي، ص140 .
42) مبسوط در ترمينولوژي حقوق، جعفري لنگرودي، ج3، ص2278 .
43) پيكار صفين، نصر بن مزاحم منقري، ترجمه پرويز اتابكي، ص555 .
44) الكافي، ترجمه مصطفوي، ج2، 152 .
45) كتاب الرجال، ص3 .
46) معرفه الرجال، اختيار طوسي، ص6 .
47) الطبقات، ج1، ص321 و نيز: تاريخ مدينه دمشق، ج13، ص262؛ تهذيب الكمال، ج6، ص244-245 .
48) تاريخ الرسل و الملوك، ج5، ص158؛ نيز: المنتظم، ج5، ص185 .
49) تاريخ الرسل و الملوك، ج5، ص164 .
50) وقعه صفين، ص406؛ تاريخ خليفه بن خياط، ص121. مقايسه شود: اختيار معرفه ارجال، ص5 و 103 .
51) وقعه صفين، همان جا؛ مستدركات علم رجال الحديث، ج1، ص692 .
52) الغارات، ج2، ص489؛ الطبقات، ج6، ص122 .
53) تاريخ الرسل و الملوك، ج5، ص158؛ نيز: المنتظم، ج5، ص185؛ تاريخ مدينه دمشق، ج49، ص428. اما اين سپاه هنوز به محل مأموريت خود نرفته بود كه امام كشته شد.
54) تاريخ الرسل و الملوك، ج5، ص164. نيز: اختيار معرفه الرجال، ص110 .
55) خزانه الادب، ج7، ص120 .
56) التاريخ الكبير، ج6، ص31 . ظاهراً نام او در كتب رجالي شيعه ثبت نشده است و اين حكايت مي كند كه نام وي در اسناد روايات شيعه وجود ندارد.
57) درباره او ر.ك: قاموس الرجال، ج11، ص361 .
58) برخي از معاصران احتمال داده اند كه «چنين شخصي هيچ گاه وجود خارجي نداشته و نام سليم بن قيس، تنها يك نام مستعار بود كه شيعيان كوفه از رهگذر تقيه، براي كتاب شديد اللحني كه در سال هاي ناآرام پاياني حكومت اموي عليه آن نظام و پايه هاي اعتقادي آن نشر كردند، به كار بردند. (ميراث مكتوب شيعه، ص119؛ نيز: «پژوهشي درباره سليم بن قيس هلالي»، ص89-126).
59) اختيار معرفه الرجال، ص5، 103 .
60) كتاب الرجال، ص3-5؛ نيز ر.ك: الاختصاص، ص2-3. وي در آنجا همان اطلاعات را بي كم و زياد و بدون آن كه نقد يا تعليقه اي بر آن بيفايد، از برقي نقل كرده است.
61) اختيار معرفه الرجال، ص5 .
62) نقد الرجال، ج1، ص281؛ جامع الرواه، ج1، ص122؛ طرائف المقال. ج2، ص75؛ مستدركات علم رجال، ج2، ص32-33 .
63) المجالس الفاخره، ص192؛ انصار الحسين، ص81؛ هاشم التحرير الطاووسي، ص178 .
64) كتاب الرجال، ص4 .
65) كتاب الرجال، ص4؛ رجال الطوسي، ص60 .
66) از جمله ر.ك: رجال ابن داود، ص222؛ خلاصه الاقوال، ص307؛ نقد الرجال، ج2، ص146؛ جامع الرواه، ج1، ص268؛ معجم رجال الحديث، ج6، ص186؛ وسائل الشيعه، ج30، ص529 .
67) مستدركات علم رجال، ج4، ص27 .
68) بحارالأنوار، ج53، ص108؛ مختصر بصائر الدرجات، ص204؛ مستدركات علم رجال، ج4، ص485 .
69) معجم رجال الحديث، ج13، ص87، 91؛ مقايسه شود: كتاب الرجال، ص4 .
70) المنتقي النفيس، ص227؛ مقايسه شود: كتاب الرجال، ص6 .
71) معجم رجال الحديث، ج14، ص230؛ مقايسه شود: كتاب الرجال، ص4؛ الاختصاص، ص3 .
72) معجم رجال الحديث، ج19، ص94؛ مقايسه شود: كتاب الرجال، ص4؛ الاختصاص، ص3 .
73) الغارات، ج1، ص119-121؛ مستدركات علم رجال، ج8، ص85 .
74) كتاب الرجال، ص3؛ معرفه الرجال، ص6؛ الاختصاصف ص6، نيز: قاموس الرجال، ج11، ص44؛ مستدركات علم رجال، ج8، ص200 .