نقد سندي احاديث در الميزان در بوته ي آزمايش (1)
چكيده
درآمد
علامه روش تفسير قرآن به قرآن ـ كه پيشينيان به اشاره يا در حد يك نظريه مطرح ساخته و يا آن را به كار برده بودند ـ محور تفسير خود قرار داد و با پيمودن مسيري كه چندان هموار نبود، نشان داد كه راه تفسير قرآن راهي رفتني است. (3)
اين بدين معنا نيست که طباطبايي مفسر را بينياز از روايات تفسيري بداند، بلكه او قرآن و سنت را براي تفسير كنار هم قرار داده و در حقيقت، بهرهگيري از روايات، شاخصه ي ديگري براي تفسير بزرگشان است. ايشان از روايات به عنوان قرينه و مؤيدي در كنار تفسير نام ميبرند.
علامه در گزارش روايات، شيوه ي اختصار برميگزيند و كمتر به نقل سند احاديث ميپردازد، اما در موارد متعدد، ضعف يا ارسال آن را يادآور مي شود.
با توجه به اهميت نقدسندي احاديث، نگارنده ي مقاله سعي دارد ضمن بيان ديدگاه علامه به روايات تفسيري و جايگاه نقد سندي در الميزان، مواردي را که ايشان، بدون بررسي افراد سند، روايات را صحيح يا غير صحيح ناميد بيازمايد تا صحت گفته هاي وي مورد سنجش قرار گيرد.
جايگاه روايات تفسيري از ديدگاه علامه
علامه در مقدمه ي تفسير خود در ذيل آيه ي 7 آلعمران اشاره ميكند:
حق آن است كه راه فهم قرآن كريم بسته نيست و اين بيان الهي و ذكر حكيم به عينه راه هدايت كننده به خودش هم هست؛ يعني در راه مقاصد نياز به طريقي ديگر ندارد، چگونه چنين چيزي ممكن است، اين كتابي كه خداوند متعال آن را به هدايت و نور روشنگر، معرفي ميكند، نياز به هدايت كننده داشته باشد؟(4)
علامه اين قول را كه در تفهيم مرادات قرآن بايد به بيان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله ) يا اهل بيت (عليهم السلام) گراميش، رجوع كرد نادرست ميداند و ميگويد:
ولي اين سخن قابل قبول نيست؛ زيرا حجيت بيان پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله ) و امامان اهل بيت (عليهم السلام)، را تازه از قرآن بايد استخراج كرد. بنابراين چگونه متصور است كه حجيت دلالت قرآن به ايشان متوقف باشد، بلكه در اثبات اصل رسالت و امامت بايد به دامن قرآن كه سند نبوت است، چنگ زد.(5)
با دقت در گفتار علامه روشن مي شود ايشان شيوه ي قرآن به قرآن را روش مناسب براي تفسير ميداند و مبناي آن را بينيازي قرآن از غير قرآن دانستهاند و استثنايي براي آن قايل نيست. او ميگويد:
در قرآن كريم آياتي به اين وصف كه به تشخيص مدلولش راهي نباشد، سراغ نداريم؛ گذشته از اين قرآن مجيد با صفاتي مانند نور، هادي و بيان توصيف گرديد كه هرگز با گنگ بودن آياتش از بيان مراد واقعي خود، سازش ندارد. (6)
از نظر ايشان، تعيين آيات متشابه ـ كه محتمل معاني متعدد است ـ نه لزوماً با مراجعه به حديث، بلكه مشخصاً با مراجعه به ديگر آيات قرآن صورت ميگيرد. بنابراين، در قرآن مجيد هيچگونه دسترسي به مراد واقعي آياتش نباشد، سراغ نداريم. آيات قرآني، يا بلاواسطه محكمند؛ مانند خود محكمات، و يا با واسطه محكمند؛ مانند متشابهات؛ اما حروف مقطعه سور، اصلاً مدلول لفظي لغوي ندارند و بدين سبب از محكم و متشابه بيرون هستند.(7)
با توجه به مطالب پيش گفته ميتوان نظر حتمي داد كه علامه روش قرآن به قرآن را براي تفسيرشان انتخاب كرده است. اما سؤالي كه در اين جا مطرح مي شود، اين است علامه بر چه اساسي روايات را در تفسير خود مورد استفاده قرار داده است؟ به عبارت ديگر، جايگاه روايات تفسيري از ديدگاه علامه چگونه است؟ و نظرشان را چگونه توجيه ميكنند؟
ديدگاه علامه در مورد روايات غيرفقهي مبتني بر عدم حجيت اين روايات است و قايل است كه فقط روايات تفسيري مربوط به آيات الاحكام داراي حجيت است. در حقيقت، نظر فقهي علامه عدم حجيت خبر واحد است. او ميگويد:
حجيت بيان پيامبر (صلي الله عليه و آله ) و ائمه (عليهم السلام) فقط در مورد بيان شفاهي است؛ اما اخباري كه كلام آنها را حكايت ميكند، اگر متواتر يا محفوف به قرينه قطعي، يا اگر مانند آن كلام باشد، حجت است؛ ولي اگر متواتر يا محفوف به قرينه قطعي نباشد، گرچه موافق كتاب الله باشد حجيت ندارد؛ چراكه خبر واحد ظني مخالف كتاب، بيان نيست و خبر واحد ظني موافق كتاب هم، احراز بيان بودن برايش نمي شود. (8)
مرحوم علامه در عين حال كه روش تفسيري قرآن به قرآن را مبناي اصلي تفسير خود معرفي كرده است، اما ارزش تفسيري سنت را ناديده نگرفته است و ميگويد:
پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله ) و ائمه (عليهم السلام) عهدهدار بيان جزئيات و تفاضيل احكام شريعت ـ كه از ظاهر قرآن مجيد به دست نميآيد ـ بودهاند و سمت معلمي معارف كتاب را داشتهاند؛ چنانكه از آيات ذيل به دست ميآيد:
انزلنا اليك الذكر لتبين ما نزل اليهم (9) و و ما ارسلنا من رسول إلا ليطاع باذن الله (10)
به موجب اين آيات، پيغمبر اكرم مبين جزئيات و تفاصيل شريعت و معلم الهي قرآن مجيد است و به موجب حديث ثقلين پيغمبر (صلي الله عليه و آله )، ائمه (عليهم السلام) را در سمت هاي نامبرده، جانشين خود قرار داده است. (11)
بدين ترتيب، علامه قرآن را در دلالت مستقل ميداند و روايات را نشان دهنده ي طريقه ي تفسير و تعليم دهنده ي شيوه ي درست بهرهگيري از آن معرفي ميكند.
علامه در واقع، پس از ذكر روايات، آنان را دليل و مستند تفسير ندانسته و آنها را فقط مؤيدي بر فهم آيه ميداند؛ رويكردي كه در پيش ميگيرد، رويكردي تأييدي است. اين موارد، به روشني، نشان ميدهد كه از نظر ايشان تفسير مستقل از روايات، است و روايات فقط مؤيد آن تفسير هستند. (12)
بنابراين، بر خلاف ديدگاهي كه از علامه در باره ي روايات غيرفقهي نقل كرديم، چنين نيست كه ايشان نسبت به روايات تفسيري بياعتنا باشند، بلکه در مقام عمل و به هنگام تفسير آيات شريفه ي قرآن، به اينگونه احاديث توجه جدي داشته و از آنها بهره برده است. استفاده ي ايشان به حدي بوده است كه در مجموع، دو هزار و هفتاد و نه صفحه از مجموعه دوازده هزار صفحه ي تفسير الميزان (تقريباً يك ششم الميزان) را به خود اختصاص داده است. (13)
شيوه ذكر سند
مبناي ما در اين كتاب بر اين بود كه سند احاديث را بيندازيم؛ چون مضمون حديثي كه موافق با كتاب خدا باشد، احتياجي به ذكر سند آن نيست، اما سند روايتي كه مضمون آن با قرآن تطبيق نميكند، ناچار بايد سند آن ذكر شود تا اگر خواننده خواست، بتواند به تراجم احوال راويان آن مراجعه كند. (14)
علامه در مواردي تنها آخرين راوي را ـ كه از امام نقل كرده ـ نام مي برد؛ به عنوان نمونه در ذيل سوره ي انعام (آيه ي 35)، روايتي از تفسير القمي نقل ميكند. در آن نقل، ابي جارود از امام ابي جعفر (عليه السلام) روايت ميكند. (15)
علماي رجال ابي جارود را غالي دانسته، در رجال الكشي در بحث رجالي او آمده است: حكي أن أبا الجارود سمي سرحوباً و نسبت اليه السرحوبيه ي منالزيديه ي سماه بذلك أبوجعفر (عليه السلام) و ذكر أن سرحوباً اسم شيطان أعمي يسكن البحر و كان أبوالجارود مكفوفاً أعمي القلب. (16) علامه روايتي از بحار الأنوار ميآورد. در آن، اسماعيل جعفي از ابي جعفر (عليه السلام) نقل ميكند. در كنار اين دو مورد، از راويان ديگري به عنوان راوي امام باقر (عليه السلام) ياد ميكند. (17)
در مواردي هم به آخرين راوي ـ كه از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده ـ اشاره دارد؛ براي نمونه از مفضل بن عمر (18) و فضل بن ابي قره (19) نام مي برد.
علامه در بعضي از موارد تمام سند روايت را نقل ميكند؛ چنانكه در ذكر روايتي در باره ي هابيل و قابيل از امام سجاد (عليه السلام) تمام راويان را ميآورد. علي بن ابراهيم، از پدرش، از حسن بن محبوب، از هشام بن سالم، از ابيحمزه ثمالي، از ثويربن ابي فاخته، از آن حضرت نقل كرده است. (20)
روش ديگري كه علامه در نقل سند احاديث به كار ميگيرد، بدين ترتيب است كه در مواردي تعدادي از راويان را از انتها يا ابتدا نام مي برد؛ براي مثال روايتي نقل ميكند كه اوايل سندش ذكر نشد و آخر سندش بر اء بن عازب است. (21)
با تأمل در عملكرد علامه در نقل روايات مشخص ميگردد که علامه شيوه خاصي در نقل سند ندارد. شايد بتوان گفت که وي اعتقاد چنداني به عدالت و عدم عدالت راويان ندارد، بلکه معيار درستي حديث را عدم مخالفت متن آن با قرآن ميداند.
نقد سندي در الميزان
علامه در نقد سنداحاديث در مواردي به نااستواري سند اشاره دارد و يادآور مي شود كه: اين روايت ضعيف است؛ از آن جمله، در ذيل سوره ي بقره (آيه ي 125) روايتي را از مجمع البيان نقل ميكند و معتقد است که روايت ضعيف است. (23) يا در ذيل سوره ي يس، (آيه ي 20) روايتي ميآورد كه آن را ضعيف ميداند. (24) گاهي در نقد سند وجه ضعف آن را نيز عنوان ميكند؛ براي مثال ميگويد: روايتي كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است، مرسل است؛ يعني سندش ذكر نشده است. به همين جهت ضعيف است. (25)و(26)
در بعضي موارد روايتي را به اين جهت كه سند آن ذكر نشده، ضعيف ميداند. (27) گاهي علامه سند روايت را از آن جهت كه مضمر است، مورد نقد قرار ميدهد. (28)
در موارد ديگر، بعد از ذكر روايت در باب حروف مقطعه، روايت را از آن جهت كه در تفسير منسوب به امام حسن عسکري (عليه السلام) است، ضعيف ميداند. (29)
در مواردي هم روايت را از آن جهت كه راوي آن ضعيف است، نقد ميكند. وي ميگويد:
اهل حديث ابن عساكر را ضعيف دانستهاند، بويژه در احاديثي كه تنها خود او روايت ميكند. (30)
يا ميگويد: اين روايت به خاطر اسماعيل بن محمد در سند آن ضعيف است. (31)
يا:
اين روايت، به خاطر شناخته نبودن يكي از راويانش، ضعيف و غير قابل اعتماد است. (32)
پي نوشت ها :
* دانشيار دانشگاه مازندران
1) علامه طباطبايي و حديث، ص86 .
2) حق و باطل ضميمة به احياي تفكر اسلامي، ص86 .
3) پژوهش هاي قرآني، ش53، ص20 .
4) الميزان، ج3، ص133 .
5) قرآن در اسلام، ص31 .
6) همان، ص46 .
7) همان، ص49 .
8) الميزان، ج12، ص389-388 .
9) سورة نحل، آية44 .
10) سورة نساء، آية64 .
11) قرآن در اسلام، ص32 .
12) علامه طباطبايي و حديث، ص118 .
13) پژوهش نامة قرآن و حديث، ش1، ص56 .
14) الميزان، ج2، ص452 .
15) همان، ج7، ص96 .
16) رجال الكشي، ص229 .
17) الميزان، ج11، ص114 .
18) همان، ج5، ص23 .
19) همان.
20) همان، ج5، ص487 .
21) همان، ج20، ص49 .
22) همان، ص128 .
23) همان، ج2، ص234 .
24) همان، ج17، ص122 .
25) همان، ج3، ص529 .
26) نمونه هاي ديگر: همان، ج5 ص237؛ ج5 ص596؛ ج6 ص88 .
27) همان، ج10 ص366-141-23؛ ج11 ص89؛ ج12 ص260؛ ج17 ص50؛ ج19 ص224-23؛ ج20 ص375 .
28) همان، ج10 ص144؛ همان ج9 ص434؛ ج18 334؛ ج17 ص487؛ ج18 ص575؛ ج18 ص586؛ ج20 ص434، 494، 518، 634 .
29) همان، ج18، ص18 .
30) همان، ج20 ص363 .
31) الميزان، ج2 ص34 .
32) همان.