نقد سندي احاديث در الميزان در بوته ي آزمايش (2)
بررسي رجالي احاديث
اين روايت، به دليل وجود اسماعيل بن محمد در سند آن، ضعيف است. (2)
يا در ذيل آيه ي «ذي قوه ي عند ذي العرش مكين، مطاع ثم امين» (3) روايتي را از ابن عساكر ميآورد و ميگويد:
اهل حديث ابن عساكر را ضعيف دانستهاند، بويژه احاديثي كه تنها خود او روايت كرده باشد. (4)
در جايي ديگر از تفسيرش، در ذيل آيه ي وَالمُحصَنَاتُ مِنَ الَذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ (5) ، پس از نقل روايت ابي الجارود از امام جعفر صادق (عليه السلام)، ذكر ميكند:
راوي آن ضعيف ميباشد. (6)
علاوه بر نمونه هاي ذكر شده، در موارد زيادي از روايات تفسيري، اشاره دارد كه فلان روايت ضعيف است يا سند روايت ضعيف است يا در فلان روايت ضعف و ارسال وجود دارد. بدين ترتيب، هنگام داوري در مورد اسناد احاديث به اين حد اكتفا كرده است و به بررسي سلسله راويان آن بر مبناي كتاب هاي رجالي كمتر پرداخته است يا به عبارت ديگر، تراجم احوال راويان را ذكر نكرده است.
با توجه به اين موضوع، در اين بخش از مقاله تلاش شده است با تكيه به برخي از كتاب هاي رجالي به جرح و تعديل راويان رواياتي بپردازيم كه علامه، بدون جرح و تعديل راويان آنها را ضعيف و يا روايت را مرسل دانسته و يا پذيرفتهاند تا گفته ي ايشان مورد تجربه و آزمايش قرار گيرد.
بيان نمونهها
در مورد بحث رجالي ـ كه علامه در باره ي (اسماعيل بن محمد) مينويسد ـ روشن نيست كه چرا وي را ضعيف شمرده است؛ زيرا احتمال دارد اين شخص، اسماعيل بن محمد اسحاق يا اسماعيل بن محمد بن اسماعيل باشد. با بررسي رجالي از چند کتب معتبر رجالي به دست ميآيد که هر دو شخصيت مورد وثوق هستند. (9)
اين ديدگاه برخلاف ديدگاه علامه است كه روايت مد نظر را به خاطر اسماعيل بن محمد در سند آن، ضعيف ميداند. البته علامه معتقد است ظاهر آيه نيز با روايت مساعد نيست.
2. علامه در ذيل آيه ي وَإِن مِن أَهلِ الكِتَابِ إِلَا لَيُؤمِنَنَ بِهِ قَبلَ مَوتِهِ، (10) روايتي از مفضل بن عمر نقل ميكند. او به ذكر اين كه اين روايت از روايات آحاد و مرسل است، اكتفا ميکند. (11)
در بحث رجالي مفضل آمده است:
«ابوعبدالله»، كوفي، مضطربالروايه، فاسد المذهب و قيل: انه كان خطابياً. (12)
به نظر ميرسد علامه اين روايت را از آن جهت كه فقط نام مفضل در سند آن ذكر شده، مرسل شمرده و خود مفضل را جرح و تعديل نكرده است. با بحث رجالي، مفضل بن عمر مشخص شد كه او راوي ضعيفي است؛ بدين ترتيب، ضعف راوي و مرسل بودن روايت، ادعاي علامه را تأييد ميکند.
3. در بحث روايي آيه ي يَا أَيُهَا الَذِينَ آمَنُوا شَهَادَه يُ بَينِكُم إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ المَوتُ (13)به نقل از الدر المنثور حديثي را ذكر ميكند كه در سند آن آمده است: ترمذي و ابن جرير و ابي حاتم و نحاس از باذان مولايام هاني از ابن عباس از تميم الداري نقل كرده است.
علامه در ذيل اين روايت ميگويد که اين حديث، صرف نظر از ضعف سندي كه دارد، با آيه كاملاً مطابقت ندارد. (14)ايشان بدون جرح و تعديل راويان، اين روايت را داراي ضعف سندي دانسته و آن را ضعيف شمرده است. در بحث رجالي سلسله سند آمده است:
الف. باذان
ب. ابن عباس
ج. تميمداري
وي نخستين كسي است كه به قصهگويي پرداخت. او در اين زمينه از عمر بن خطاب اجازه خواست و عمر نيز به او اجازه داده است.(17)
شيخ طوسي نيز از او با عنوان تميم بن أوس أبوقيه دلداري نزل الشام ياد كرده است. (18)
در كتب رجالي، در ذيل اسم او، جرح و تعديل صورت نگرفته است؛ اما به نوشته ي ابن اثير، هنگامي كه عثمان كشته شد، وي به شام رفت. (19) بنابراين، ميتوان گفت در زمان خلافت امام علي (عليه السلام) او به شام مهاجرت كرد و شايد بتوان گفت که چه بسا دليل عزيمت او به شام به خلافت رسيدن حضرت علي (عليه السلام) بود كه به قصهپردازان روي خوش نشان نداده است. در حديثي از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است:
ان اميرالمؤمنين راي قاصاً في المسجد فضربه بالدره و طرده. (20)
به گواهي اسناد تاريخي، تميمداري از جمله كساني بود كه به رواج اسراييلات پرداخته، و عالمان رجال او را تاييد نکردهاند.
با بررسي اين سند مشخص مي شود كه اكثر راويان آن ضعيفاند. اين بررسي، صحت ديدگاه علامه در مورد ضعف سندي را روشن ميكند.
4. در بحث روايي آيه ي وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيكَ إِعرَاضُهُم فَإِنِ استَطَعتَ أَن تَبتَغِيَ نَفَقاً فِي الأَرضِ (21) روايتي به نقل از قمي در تفسيرش، از ابيالجارود، از امام أبي جعفر صادق (عليه السلام) نقل ميكند و در ذيل اين روايت ميگويد:
اين حديث، علاوه بر ضعف سند و ارسالش، با ظاهر بسياري از روايات ديگر در مورد سوره ي انعام سازگاري ندارد. (22)
در بحث رجالي أبي الجارود قبلاً بيان شد که او از غلات بوده و مورد وثوق نبوده است . (23)
5. در ذيل آيه ي وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الغَيبِ لاَيَعلَمُهَا إِلَا هُوَ (24) به نقل از كتاب الدرالمنثور ميگويد كه خطيب، در كتاب تاريخ خود، به سند ضعيفي از ابن عمر روايتي نقل كرده است. و ميگويد: اين روايت، علاوه بر ضعف سندش، مضمون آن نيز با مضمون آيه منطبق نيست. (25)
جرح و تعديل ابن عمر
محمد بن مسلمه و ابن عمر مات منكوباً. (26)
از ظاهر سخن کشي به دست ميآيد كه ابن عمر متروک و مذموم در روايت بوده و اين منطبق با ديدگاه علامه در مورد ضعف سندي اين روايت است.
6. در بحث روايي آيه ي فَلَمَا نَسُوا مَاذُكِرُوا بِهِ أَنجَينَا الَذِينَ يَنهَونَ عَنِ السُوءِ (27) روايتي از كتاب الكافي با سند سهل بن زياد، از عمرو بن عثمان، از عبدالله بن مغيره ي، از طلحه ي بن يزيد، از أبي عبدالله (عليه السلام) نقل ميكند و سند روايت آن را ضعيف ميداند و معتقد است اين روايت با مقام آيه سازگاري ندارد. (28)
در بحث رجالي سند اين روايت آمده است:
الف. سهل بن زياد
كان ضعيفاً فيالحديث غير معتمد فيه. (29)
اما در قول شيخ طوسي در باره او اختلاف است. در جايي او را ثقه (30) دانسته، اما در جايگاه ديگر، او را ضعيف معرفي ميكند. (31) ابن غضايري هم از او با عنوان «ضعيفاً جداً، فاسد الروايه ي و الدين» نام مي برد (32) و ابن داود نيز از او در ميان راويان غلات ياد ميكند. (33)
در جرح و تعديل سهل بن زياد روشن شد كه او از راويان ضعيف است و قول شيخ طوسي در مورد ثقه بودن او نيز دليل بر تعديل او نيست؛ زيرا با قول نجاشي در تعارض است و در هنگام تعارض بين قول نجاشي و ساير علماي رجالي، سخن نجاشي ملاك و ميزان است. (34)
ب. عمرو بن عثمان:
اما در مورد «عمرو بن عثمان الجهني» شيخ طوسي فقط به ذكر اسم او اكتفا ميكند، (36) و برقي هم او را در زمره ي اصحاب أبي عبدالله نام مي برد. (37)
پس به اين جهت كه وصفي از «عمرو بن عثمان» در کتب رجال نيامده، مهمل تلقي ميگردد و از سويي ديگر، از اسامي مشترك نيز محسوب مي شود.
ج. عبدالله بن مغيره:
ابن داود نيز با ذكر اسم او در ميان جماعتي كه نجاشي واژه ي ثقه را دو بار برايشان به كار برده، نام مي برد. (40) به نظر ميرسد او همان عبدالله بن مغيره الجبلي باشد كه نجاشي او را اينگونه معرفي كرد: أبو محمد البجلي مولي جندب بن عبدالله بن سفيان العلقي ثقه ي ثقه ي. (41) و در رجال الكشي نيز آمده است: كان واقفياً ثم صار امامياً صحيح المذهب و من أصحاب الاجماع. (42)
پي نوشت ها :
* دانشيار دانشگاه مازندران
1) سورة بقره، آية183 .
2) الميزان، ج2 ص34 .
3) سورة تكوير، آية21 و 20 .
4) الميزان، ج20 ص363 .
5) سورة ممتحنه، آية10 .
6) الميزان، ج19 ص416 .
7) سورة بقره، آية183 .
8) الميزان، ج2 ص34 .
9) رجال النجاشي، ص29، ص31؛ معجم رجال الحديث، ج3 ص172 .
10) سورة نساء، آية159 .
11) الميزان، ج5، ص227 .
12) رجال النجاشي، ص359 .
13) سورة مائده، آية106 .
14) الميزان، ج6، ص340-341 .
15) تهذيب التهذيب، ج1 ص432 .
16) رجال الطوسي، ص70 .
17) اسد الغابه في معرفه الصحابه، ج1، ص256 .
18) رجال الطوسي، ص29 .
19) اسد الغابه في معرفه الصحابه، ج1، ص256 .
20) فروع الكافي، ج7 ص263 .
21) سورة انعام، آية35 .
22) الميزان، ج7، ص105 .
23) رجال الكشي ص229 .
24) سورة انعام، آية59 .
25) الميزان، ج7، ص212 .
26) رجال الكشي، ص39 .
27) سورة انعام، آية165 .
28) الميزان، ج8 ص396 .
29) رجال النجاشي، ص417 .
30) رجال الطوسي، ص387 .
31) الفهرست، ص228 .
32) رجال ابن غضايري، ج1 ص67 .
33) رجال ابي داود، ص460 .
34) الفوائد الرجاليه، ج2، ص48 .
35) رجال النجاشي، ص278 .
36) رجال الطوسي، ص249 .
37) رجال البرقي، ص35 .
38) رجال الطوسي، ص340 .
39) همان، ص359 .
40) رجال ابي داود، ص383 .
41) رجال النجاشي، ص125 .
42) رجال الكشي، ص556 و 594 .