گذر از چپ و راست؛ مکتب ايران و مانيفست جديد اصحاب سياست(1)

آيا مکتب ايران، از فروپاشي جريان هاي کهنه چپ و راست زاده شد؟ همچنان که جمهوري ايران تلاشي است براي بازسازي گرايش هاي فرسوده اي که با انقلاب اسلامي از حافظه تاريخي ملت ايران پاک شده بود؟ آيا مکتب ايران...
شنبه، 29 بهمن 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گذر از چپ و راست؛ مکتب ايران و مانيفست جديد اصحاب سياست(1)

گذر از چپ و راست؛ مکتب ايران و مانيفست جديد اصحاب سياست(1)
گذر از چپ و راست؛ مکتب ايران و مانيفست جديد اصحاب سياست(1)


 

نويسنده: دکتر مظفر نامدار




 
هر دروني که خيال انديش شد
چون دليل آري، خيالش بيش شد
(مولانا)

مانيفست جمهوري ايراني در مواجهه با جمهوري اسلامي
 

آيا مکتب ايران، از فروپاشي جريان هاي کهنه چپ و راست زاده شد؟ همچنان که جمهوري ايران تلاشي است براي بازسازي گرايش هاي فرسوده اي که با انقلاب اسلامي از حافظه تاريخي ملت ايران پاک شده بود؟ آيا مکتب ايران متافيزيک جمهوري ايراني و مانيفست چپ و راست در مواجهه با جمهوري اسلامي در دهه چهارم انقلاب اسلامي است؟ چرا اين ايدئولوژي متعاقب مفهوم جمهوري ايراني در فتنه هاي بعد از انتخابات دهم رياست جمهوري مطرح شد؟ چرا اين مفهوم مانند اکثر ايدئولوژي ها و احزاب و جريان هاي سياسي تاريخ معاصر ايران در دل ساختار قدرت زاده شد؟
آيا اين نظريه، نظريه جديد قدرت در دهه هاي آينده است؟ همان طوري که اصلاحات، سازندگي و جامعه مدني و امثال آن نظريه کسب، حفظ و بسط قدرت در دولت هاي گذشته بود؟ آيا تولد اين نظريه در دل قدرت به معناي آن است که توان علمي و ديني براي اثبات خود ندارد و ناچار است از قدرت ارتزاق کند؟
آنهايي که مي گويند بايد درباره اين نظريه ها و ايده ها مناظره علمي کرد بايد به اين سؤال پاسخ دهند که مناظره علمي با مبشران ايدئولوژي هايي که از موضع قدرت سخن مي گويند و گوينده، خود را در برج عاج قدرت مي بيند چگونه امکان دارد؟ اصلاً اين نظريه چقدر استعداد بازگشايي فضاي علمي را دارد و نظريه پردازان چنين نظريه هايي چه شأني از علم دارند و اين شأن در کجا بروز و ظهور داشته است؟ چرا مجامع علمي بايد به نظريه هايي که از دل ساختار قدرت پيدا مي شوند و نظريه پردازان آنها نيز کارگزاران سياسي مي باشند توجه کنند؟ وجوه ارتباط چنين بحث هايي با کارگزاران سياسي چيست؟
مخالفان جمهوري اسلامي و انديشه هاي امام از طرح اين گونه نظريه ها در اين نيروهاي انقلابي ذوق زده مي شوند و مي گويند که عنوان مکتب ايران در زير پوست خود نشان از ناسيوناليسم ايراني و عدول از آرمان هاي امام خميني دارد. آيا بايد اين ذوق زدگي ها را جدي گرفت يا به اين مسئله دل خوش کرد که اين هم مانند اغلب گرايش هاي سياسي اصحاب قدرت، يک بازي سياسي براي حفظ و بسط قدرت است؟
آيا مي توان به اين احتمال نيز انديشيد که در دل ساختار جمهوري اسلامي عده اي ازدولتمردان مثل دوره سازندگي و دوره اصلاحات به اين نتيجه رسيده اند که تاريخ مصرف تأکيد و تمرکز بر مکتب اسلام، جمهوري اسلامي و انديشه هاي امام گذشته است و بايد با مباني مشروعيت جديدتري بر سر قدرت باقي ماند؟ البته اگر ملت ما نسبت به اصحاب سياست و آنهايي که پيوسته مواضع ايدئولوژيک جديد توليد مي کنند چنين ترديدي نشان دهد بي ربط نيست زيرا زمينه ها و قرينه هاي زيادي در اين سه دهه براي چنين ترديدي وجود دارد.
ملت ما هنوز فراموش نکرده است که وقتي اصحاب قدرت و ثروت در انتخابات هفتم رياست جمهوري به قدرت رسيدند با تبديل دوم خرداد به يک ايدئولوژي در مقابل انقلاب اسلامي، چه استدلال هاي عجيب و غريبي براي حذف آرمان هاي امام خميني و انقلاب اسلامي از ايران ارايه مي دادند! نظريه پردازان دوم خرداد در آنجا هم مي گفتند که انتخابات دوم خرداد نشان داده است که منابع مشروعيت يابي ما ديگر کارآيي ندارد. آنها از ملت ايران و مسئولان نظام جمهوري اسلامي مي خواستند که از ميان سه منبع مشروعيت نظام جمهوري اسلامي يعني مشروعيت انقلابي امام، مشروعيت سنتي اسلام و روحانيت و مشروعيت عقلاني- قانوني، قيد امام و اسلام و روحانيت را بزنند و تنها به منبع سوم تکيه کنند. (2) البته هيچ گاه نگفتند که در ساختار نظام جمهوري اسلامي بايد بر مبناي چه مکانيسمي به منبع عقل- قانون بدون دو منبع ديگر اعتماد کرد! بزرگ ترين دليلي که آنها براي حذف امام، روحانيت و اسلام ارايه دادند اين بود که از اين منابع استحصال بي رويه اي انجام گرفته است و هر منبعي را که استحصال بي رويه از آن صورت پذيرد ناکارکرد مي شود! (3)
آيا استدلال نظريه پردازان مکتب ايران در حذف برداشت اسلامي از اسلام و جايگزيني قرائت ايراني از اسلام شبيه استدلال نظريه پردازان دوم خردادي نيست؟ آنها هم از ما مي خواستند که در فضاي جديد ايران که با دوم خرداد گشوده شد به جاي استفاده از منبع مشروعيت امام، اسلام و روحانيت، از منبع عقل- قانون استفاده کنيم. اکنون هم نظريه پردازان مکتب ايران به ما مي گويند چون برداشت از اسلام متفاوت است و ما سه مکتب ترکيه، مکتب عربستان و مکتب ايران را در فهم اسلام داريم، بياييم مکتب ايران را به دنيا معرفي کنيم؛ استدلال ها در ظاهر شبيه به هم و نتايج هم يکي است.
با سوالات و احتمال هاي مذکور، ارزيابي شأنيت علمي، وجاهت تاريخي، عقلانيت ديني و بضاعت سياسي نظريه مکتب ايران در اين شرايط حساس انقلاب اسلامي، يک ضرورت ترديد ناپذير است. ما مي توانيم از جنبه تحليل جامعه شناختي تاريخي، تبارشناسي معرفتي، جامعه شناسي سياسي و... اين ايدئولوژي و لوازم و لواحق آن را ارزيابي کنيم.
آنچه در اين مقاله در پاسخ به سؤالات مذکور آورده مي شود در پي نفي و اثبات فرد يا جريان خاصي نيست؛ هشداري است که به سياست ورزي ها و نظريه سازي هاي وارونه اي که نزديک به يک قرن بنياد سياست و حکومت و لاجرم ديانت را در ايران مشوش ساخته اند. اين تشويق در سياست و ديانت واقعيتي تاريخي بوده که ما را به نقطه اي رسانده است که احساس مي کنيم قرار نيست چيزي در جاي خود باشد. نزديک به يک سده است که مهندسي فرهنگي ما را دامپزشک ها، جريان شناسي فرهنگي ما را دندان پزشک ها، تاريخ علم و تاريخ ديپلماسي و تاريخ ايران را پزشکان اطفال، قبض و بسط شريعت و معرفت را تکنسين هاي آزمايشگاهي، رهبري جنبش هاي ملي و ديني ما را مهندسان راه و ساختمان مي نويسند و لاجرم، مباني متافيزيکي مکتب هاي ديني و سياسي ما را بايد مهندسان الکترونيک، مکانيک، فيزيک و... بنويسند!
آيا علم، پژوهش و نظريه پردازي از موضع دانش نه از موضع پنداشته، آن قدر در کشور ما بي ارج و قرب است که حتي مهندسان حوزه علميه پايه يا علوم تجربي صرف، مي توانند به خود جسارت دهند که در حوزه دين، سياست، عرفان و تاريخ نظر بدهند؟! اگر يک طلبه علوم ديني، دکتر علوم سياسي يا يک درس خوانده در يکي از شاخه هاي علوم انساني، در حوزه نانوتکنولوژي، پزشکي، سلول هاي بنيادي، فيزيک هسته اي يا سازه هاي مهندسي- درباره چيزي که در آن شأن علمي و پژوهشي ندارد- نظريه اي ارايه کرد و فتوايي صادر نمود دانشمندان و متوليان اين علوم چه برخوردي با وي مي کنند؟ چرا هر کسي به خود جسارت مي دهد که در حوزه دين، سياست، اقتصاد و علومي که به نوعي با روح و روان جامعه سر وکار دارند و امروزه تحت عنوان علوم انساني و ديني از آنها ياد مي شود، نظريه پردازي و مکتب سازي کند؟! آيا اهميت روح و روان انسان و جامعه از چوب و سنگ و آهن و آجر و امثال ذلک کمتر است که ما در آن حوزه ها شرط اظهار نظر را دانش و تخصص ولي در اين حوزه ها شرط اظهار نظر را پنداشته و جسارت مي دانيم؟
بحث بر سر صحت و سقم اين گونه مکتب سازي ها و نظريه پردازي ها نيست. مسئله اين است که چرا چنين پروژه هايي عموماً در برهه هاي ويژه اي از تاريخ ايران و اسلام توليد مي شوند؟! في البداهه مهم نيست که توليد کنندگان اين نظريه ها در چه مرتبه و شأني از جنبه علمي، سياسي و ديني هستند؛ آنچه اهميت دارد اين است که اين نظريه سازي ها چه تأثيري در تماميت ارضي، وحدت ملي، همگرايي ديني و استقلال سياسي و فرهنگي ايران اسلامي دارد.
تلقي قوم گرايانه از مذهب، سابقه اي به عمر تاريخ بشري دارد و پديده مدرني نيست. آنچه در ايران اين پديده را مدرن جلوه مي دهد خروج قوم گرايي از حوزه کلام به حوزه سياست و نظريه هاي سياسي است. از زماني که پديده قوم گرايي اراده معطوف به قدرت و سياست پيدا کرد و در صورت بندي هاي جنبش هاي ناسيوناليستي و ملي گرايي و باستانگرايي ماهيتي ايدئولوژيک و مکتبي به خود گرفت کاربست هاي ويژه اي براي آن پيدا شد که در دويست سال اخير در دنياي اسلام، مخصوصاً در ايران بيش از آنکه رهايي بخش و استقلال آفرين باشد ايدئولوژي استبداد و استعمار و جريان هاي وابسته به آنها بود؛ ايدئولوژي اي که به انحاي مختلف در مقابل آرمانهاي آزاديخواه و استقلال طلبي ملت ايران به دفاع از وضع موجود و يا توجيه متافيزيکي و اسطوره اي وضع موجود پرداخت.
فتنه مذهب سازي در قالب بابيه، ازليه، بهاييه، وهابيه، فتنه دين زدايي و فرهنگ ستيزي غربگرايان عصر قاجاري و پهلوي، فتنه مشروطه ايراني در نهضت عدالتخانه ملت ايران، فتنه توجيه عقلي و تاريخي استبداد منور رضا خاني و ايدئولوژي باستانگري جمهوري رضاخاني، فتنه پاکديني کسروي و وهابي گراي شريعت سنگلجي، فتنه تأسيس احزاب و جريان هاي متنوع ملي گرا و باستانگرا در دل ارکان حکومت پادشاهي، فتنه دامن زدن به اختلافات قومي و مذهبي در طليعه پيروزي انقلاب اسلامي، فتنه قبض و بسط شريعت و دين شناسي هاي وارونه نوحجتيه هاي مدرن و فتنه جمهوري ايراني در قالب جنبش سبز در سال گذشته، نمونه هاي کوچکي از تلاش هاي قوم گرايانه استبداد و استعمار در دو قرن اخير مي باشند که ماهيت تاريخي اين فتنه ها بر ملت ايران پوشيده نيست.
نزديک به دو سده است که قوم گرايي مذهبي، قوم گرايي مدرن (ملي گرايي/ ناسيوناليسم) و غربگرايي، آب به آسياب استبداد، استعمار و ايدئولوژي آنها، سکولاريسم مي ريزند و تلاش مي کنند تنها خود را پرچمدار پيشرفت و تجدد ايران نشان دهند. آنها تلاش مي کنند با حرکت در جهت ويژه اي از تاريخ ، که عموماً تکيه به دوران باستان و نفي اسلام دارد ، ايران را به جاهايي ببرند که تاريخ نشان داده است بيش از آنکه باعث اعتلاي اين مرزوبوم باشد، حرکت شتاب زايي به سمت اضمحلال فرهنگي، زوال سياسي و استحاله در سرمايه داري جهاني شده و ايدئولوژي هاي آن است.
گفتمان جريان هاي غربگرا در دو سده اخير در ايران سرشار از سخن پردازي و افسانه سرايي و اسطوره سازي درباره راهي است که بايد دنبال گردد. پيش از سوي « مقام فريد ايران»، پيش به سوي «پيمان فرهنگ»، پيش به سوي «تشيع ايراني»، پيش به سوي «مشروطه ايراني»، پيش به سوي «پاکديني»، پيش به سوي «ارض ملکوت»، پيش به سوي «حکمت خسرواني»، پيش به سوي «متافيزيک ايراني»، پيش به سوي «جمهوري ايراني» و اخيراً پيش به سوي «مکتب ايران».
ديري است که صورت هاي متفاوت قوم گرايي فرهنگي، ديني و سياسي استدلال مي کنند تنها راه جهاني شدن، تکيه بر قرائت هاي قوم گرايانه از فرهنگ، دين و سياست است. به نظرقوم گرايان مدرن و قوم گرايان مذهبي، گذشته ايران تنها مايه تسلي خاطر نيست بلکه به اين دليل مي تواند ارزش داشته باشد که از طريق چنين قرائت هايي مي توان دين اسلام را در ايران ناکار آمد و ويرانگر نشان داد و آينده را به تصرف درآورد و حکمت خسرواني قديم را که قرائتي ايراني از فلسفه و سنت است به ايران در دوره اسلامي، که تنها قرائت شيعي آن به اين حکمت نزديک است، پيوند زد. با اين تفاصيل، موقعيتي که قوم گرايان مدرن و مذهبي خود را در آن مي يابند چقدر بايد شگفت انگيز و محل تأمل و شايسته ديده باني مستمر، عميق و دقيق باشد؟
استاد شهيد آيت الله مطهري در نامه تاريخي 1356 به حضرت امام در نجف اشرف در خصوص نکات انحرافي افکار و انديشه هاي دکتر علي شريعتي تلاش وي براي تدوين فلسفه مليت ايراني را الحق فلسفه رستاخيز مي نامد و معتقد است شريعتي با اين ادعا که ايدئولوژي ما بر فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما بر ايدئولوژي ما، لهذا ايرانيت ما ايرانيت اسلامي شده است و اسلام ما اسلام ايراني شده است، عملاً و ضمناً نه صريحاً، فرهنگي واحد به نام فرهنگ اسلامي را انکار کرده است و صريحاً شخصيت هايي نظير بوعلي، ابوريحان، خواجه نصير و ملاصدرا را وابسته به فرهنگ ايراني دانسته است؛ يعني فرهنگ اينها ادامه فرهنگ ايراني است.(4) متافيزيک ايراني، مفهوم جديدي بود که غربي ها تلاش کردند انقلاب اسلامي را به نوعي در انحصار قرائت آن قرار دهند تا قشر عظيمي از دنياي اسلام که زير سيطره استکبار جهاني و ايدئولوژي هاي آن است از گرايش به آن هراس پيدا کنند و نتوانند بين خود و اين قرائت که مباني غربي را در همه حوزه ها سخت به چالش کشيده بود، نسبتي برقرار سازند. تنها راه مبارزه با بيداري اسلامي، که يکي از پايه هاي اساسي انقلاب اسلامي و انديشه هاي امام خميني است، ارايه يک قرائت بومي و قومي از انقلاب مي باشد. متافيزيک ايراني در بنيادهاي خود مفهوم جديدي نبود بلکه برآيند تلاش هاي دو قرن مستشرقان اروپايي در نهادينه کردن اختلاف تشيع و تسنن در جهان اسلام و انحصاري کردن تشيع به مذهب ايراني و تسنن به مذهب عربي بود.
بزرگترين ابهام پيش روي نظريه پردازان مکتب ايران، تعيين مواضع اين نظريه در قرائت هاي قوم گرايانه از مذهب در دويست سال اخير است که يقين داريم ريشه در استعمار و گرايش هاي شرق شناسي دارد.
متافيزيک ايراني در مقابل متافيزيک اسلامي که شرق شناسي دوران اخير تلاش هاي بي شماري به خرج داده است تا آن را متافيزيک عربي القاء نمايد، ايدئولوژي قوم گرايان مذهبي و مدرن در دويست سال اخير است که در قالب هاي مختلف و در برهه هاي حساسي از تاريخ ايران در مقابل اسلام خواهي ملت ايران در جنبش هاي اجتماعي و سياسي صف آرايي کرده است. (5)
در اين مقاله تلاش بر آن است که برداشت ها و درک متفاوت تاريخ معاصر از مکتب ايران و متافيزيک ايراني نشان داده شود تا نظريه سازاني که گرفتار اين توهم هستند که درک از مکتب ايران يک درک بديل و بديع و واحد است از اين توهم خارج شوند و به همان مباني اي که امام عظيم الشأن امت تبيين کرده و جمهوري اسلامي بر مدار آن مي چرخد، بازگرداند و فضايي را جلوي مردم ايران باز نکنند که چند پهلو، مبهم، تفرقه انگيز، تشتت زا و دشمن شاد کن باشد.

پي نوشت ها :
 

1- بخشي از اين مقاله مرهون گفت و گوي اينجانب با حجت الاسلام و المسلمين آقاي دکتر داود مهدي زادگان مي باشد. با سپاس فراوان از ديدگاه هاي ارزشمند ايشان؛ همچنين اين مقاله با الهام از بخش دوم کتاب فراسوي چپ و راست اثر آنتوني گيدنز نوشته شد؛ رک: آنتوني گيدنز، فراسوي چپ و راست، ترجمه محسن ثلاثي، تهران، علمي، 1382.
2- سعيد حجاريان، «تلاقي جمهوريت و مشروطيت»؛ انتخاب نو، به اهتمام عبدالعلي رضايي و عباس عبدي، تهران، طرح نو، 1377، ص 65.
3- همان، ص66-65.
4- سيد حميد روحاني، نهضت امام خميني، تهران، عروج، 1382، دفتر سوم، ص381-380.
5- براي مطالعه رک: ديميتري گوتاس، فکر يوناني؛ فرهنگ عربي، ترجمه فرهاد مشتاق صفت، تهران، روز، 1380؛ فؤاد سزگين، گفتار هايي پيرامون تاريخ علوم عربي و اسلامي، ترجمه محمد رضا عطايي، مشهد، آستان قدس رضوي، 1371؛ نوشته هاي هامبر پورگشتال تحت عنوان تاريخ ادب عربي و کارل بروکلمان تحت عنوان تاريخ الادب العربي هم در زمره کتاب هاي شرق شناسانه و قرائت هاي قوم گرايانه از اسلام و تمدن اسلامي است.
 

منبع:کتاب 15 خرداد 24 - 25



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما