بازخواني لقب «شيعه ي جعفري» در بستر تاريخ حديث (4)

2ــ3ــ3.پاره اي کژرفتاري هاي شيعيان و ديگران: در ميان گروندگان به امام صادق(ع) که توده وار و در زبان و سخن به آن حضرت وفادار بوده اند. همه گونه مدعي اي پيدا مي شد و اين، داستاني نيست که ويژه ي آن جناب...
دوشنبه، 1 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بازخواني لقب «شيعه ي جعفري» در بستر تاريخ حديث (4)

 بازخواني لقب «شيعه ي جعفري» در بستر تاريخ حديث (4)
بازخواني لقب «شيعه ي جعفري» در بستر تاريخ حديث (4)


 

نويسنده: دکتر پرويز رستگار
استاديار دانشگاه کاشان



 
2ــ3ــ3.پاره اي کژرفتاري هاي شيعيان و ديگران: در ميان گروندگان به امام صادق(ع) که توده وار و در زبان و سخن به آن حضرت وفادار بوده اند. همه گونه مدعي اي پيدا مي شد و اين، داستاني نيست که ويژه ي آن جناب باشد؛ در ميان انبوه مردمي که از هر کس يا هر انديشه اي دنباله روي مي کنند، طيف هفت رنگي از انگيزه ها و آهنگ هاي گوناگون و پر شمار به چشم مي آيد که مرزبندي ميان آنها و جدا کردن راستين از دروغين، نه براي ديگران، شدني است و نه کمتر کسي براي داوري در کار کسي که اينها سنگ او را به سينه مي زنند، درنگ مي کند و ميان خوب و بد، تفاوت مي نهد؛ چنين است که همگان را به يک چوب مي رانند و رهبر و پيشوايشان را هم همان گونه که مدعيان جلوه مي کنند، مي دانند و ارزيابي مي کنند!
همه مي دانند که در عصر امام صادق(ع) که خود در مدينه مي زيست و از گرانيگاه هواداران خود، کوفه، فرسنگ ها دور بود، کساني به نام آن حضرت، چه دروغ ها گفتند(شيخ طوسي، 1348، ص352) و در پي چه فرقه سازي ها و مريد و مرادبازي ها برآمدند (ر.ک به: شيخ طوسي، همان، ص324)؛ تا آنجا که آن جناب کساني چون ابوالخطاب محمد بن مقلاص را سرزنش و نفرين کرد و بارها و بارها کوفيان را که به ديدار آن بزرگوار مي شتافتند، از زشتي و نادرستي کار فرقه سازان
و به گمراهي کشانندگان، بين داد(براي نمونه، ر.ک.به: شوشتري 1419ق، ج9، ص594). شايد اين سخن آن حضرت در اين باره، کوتاه اما گويا باشد: «بي گمان، ميان آنان که خود را وابسته ي تشيع مي دانند، کساني دروغگو هستند که حتي اهريمن هم به دروغشان نيازمند مي شود!» (شيخ طوسي، 1414ق، ص 415) و نيز اين سخن: «کار ما به جايي کشيده است که روز را در حالي به شب مي رسانيم که هيچ کس بيشتر از مدعيان دوستي ما، دشمن ما نيست!» (شيخ طوسي 1348، ص 307).
اين، داستان دروغگويان و کساني بود که دانسته و خواسته، رفتارهايي کژتابانه داشتند اما در اين ميان، نمي توان از ندانم کاري ها و لغزش هاي دوستان نادان هم ديده فرو بست. ميان گروندگان به امام صادق(ع) کساني هم بودند که سخناني ناپسند يا دروغين را که در ظاهر خود، محکم کاري باورهاي شيعي را به ويژه درباره ي امامت يا امام علي(ع) در پي داشت، از زبان آن حضرت ميان توده ي مردم پخش مي کردند و با اين رويکرد خود، برانگيختن احساسات منفي پيروان ديگر باورها و خرده گيران، به سستي گفته هاي آن بزرگوار در دل و ديده ي ديگران دامن مي زدند(شيخ طوسي، همان، ص324ــ 325). بيهوده نبود که آن جناب پافشارانه از پيروان خود ــ صد البته از آنها که درغگو و دشمني در لباس دوست نبودند، بلکه ياراني نيک خواه و خوش انگيزه، اما نادان و بدانگيخته بودند ــ مي خواست کاري کنند که مايه ي سربلندي و نه سرشکستگي آن حضرت ميان مردم باشند؛ زبان خود را باز دارند و زياده گويي و زشت گفتاري را وانهند(مجلسي، همان، ج 65، ص151؛ ج67، ص 299؛ ج 68، صص286و 310؛ ج75، ص199و ج82، ص136). سخني که با اين پيام و واژه ها جز در برخي گزارش هاي مجلسي(همان، ج75، صص 348و 372) که گويا بازگويي همين سخن و تقريباً خود آن است از هيچ
پيشوايي جز ايشان گفته و شنيده و گزارش نشده است!
در همين عصر بود که يکي از يپروان آن پيشواي پاک، با به کار بردن تعبير «اين شيعه نماها» درباره ي کساني که در چارچوب ويژگي هايي که آن جناب از گروندگان راستينش چشم داشت، نمي گنجيدند، از درماندگي خود در کار اينان ناليد!(کليني، همان، ج2، ص238، ح27).
اين کژرفتاري ها، از آنِ دوست ها و دوست نماهاي درون سازمان تشيع و نارسايي اي درون گروهي بود؛ در اين ميان، بيرونياني هم بودند که افزون بر اينکه شيعه نبودند، با کارهاي نابخردانه ي خود بر خرمن نارسايي ها مي افزودند و اين داستان کوتاه شده، گواهي است اندک براي آن همه سختي ها و فراروي امام صادق(ع) و سخني که او مي گفت و نمي شنيدند و يا مي شنيدند و او نگفته بود!
گروهي از مردم بصره، براي شنيدن حديث، نزد آن حضرت آمدند و چون ايشان از آنان خواست برخي از آنچه را که شنيده اند برايش باز گويند، يکي از آن ميان، از زبان سفيان ثوري چند حديث واگفت که نام آن حضرت يا پدرانش در پايان سند هر يک از آنها بود؛ احاديثي سر تا پا دروغ و ساختگي مانند اينکه جعفر بن محمد نوشيدن هر گونه نوشيدني الکلي را جز آنچه از آب انگور فراهم مي آيد، روا مي داند!
امام(ع) از او پرسيد: اين «جعفر بن محمد» را که نام مي بري، مي شناسي و از او رو در رو چيزي شنيده اي؟ پاسخ داد: نه و افزود: روزگاري است که مردم شهر ما، بصره، بي هيچ دو دلي اي اين سخنان جعفر بن محمد را براي هم بازگو مي کنند! امام فرمود: اگر همين «جعفر بن محمد» را ببيني و از خودش بشنوي که اين احاديث دروغ اند، چه خواهي گفت؟ پاسخ داد: از او نمي پذيرم؛ زيرا کساني اين سخنان را از او نقل کرده اند که گواهي هايشان پذيرفته و بي برو برگرد است!
باري، چون آنان رفتند، آن جناب رو به ميمون بن عبدالله ــ گزارشگر اين داستان ــ کرد و فرمود: چون علي(ع)(با پايان گرفتن نبرد جمل) خواست از بصره بيرون رود، آن را نفرين کرد و يادآور شد: اين شهر به دردهايي بي درمان که يکي از آنها، دشمني با ما اهل بيت و دروغ بستن بر ماست، گرفتار خواهد شد(شيخ طوسي، 1348، ص393ــ 397).
3ــ3ــ3ــ.بازتاب آن همه بدگويي ها و بدخواهي ها: ناگفته پيداست برآيند آن خرده گيري هاي رجاليان و محدثان نامدار، واين کژراهه رفتن هاي مردم کوچه و بازار، چه چيزي مي توانست باشد؛ از يک سو به گفته ي سفيان بن عيينه، اگر مي شنيدند کسي براي شنيدن حديث، نزد سه تن از جمله جعفر بن محمد مي رود، به او مي خنديدند؛ زيرا اين سه تن در کار گزارش حديث، آن محکم کاري شايسته و بايسته را نداشتند(ذهبي، 1402ق، ج6، ص91) و از سوي ديگر، ابو حنيفه با آنکه پاسخي دندان شکن از حريز بن عبدالله سجستاني شنيد، شيعيان را مردمي تهي دست از دانش مي دانست(شيخ طوسي، 1348، ص384). قاضي ابن ابي ليلي، گواهي محمد بن مسلم ثقفي را در دادگاه نمي پذيرفت(شيخ طوسي، همان، ص163/شيخ مفيد، [بي تا]، ص202) و قاضي شريک بن عبدالله هم که پشتيبان راستگويي امام صادق(ع) بود و پيروان آن حضرت را مايه ي ننگ و بدنامي اش مي دانست(شيخ طوسي، همان، ص324ــ 325)، در آغاز، گواهي همان محمد بن مسلم و دوستش ابوکريبة ي ازدي را در دادگاه نپذيرفت و آن دو را با نگاهي پست شمارنده، دو «جعفري» و «فاطمي» خواند و دست انداخت!(شيخ طوسي، همان، ص162/شيخ مفيد، همان، 202).
کار به جايي کشيد که ابوالصباح کناني با همه ي ستايش هايي که امام صادق(ع) از او مي کرد(شيخ طوسي، همان، ص350/همو، 1380ق، ص102/نجاشي، 1407ق،
ص19) يک بار درمانده از سخن مردم کوفه ــ و شايد هم به پشتوانه ي آنکه مردي تندخو بود(شيخ طوسي، 1348، ص350) ــ با تندي، به آن حضرت گفت: «از دست تو، چه چيزها که از دست مردم نمي کشيم!» و چون آن بزرگوار توضيح خواست، پاسخ داد: «با اين و آن که گفت و گو مي کنيم، ما را سرزنش کنان، «جعفري خبيث» يا «جعفري ها» مي خوانند و به بهانه ي شما، ما را دست مي اندازند!(همان، ص255/کليني، همان، ص77،ح6).
بدين سان بود که سر تا پا ناهمخوان و بيگانه از خوش گماني نويسندگاني که در آغاز اين نوشته از آنان ياد کرده ايم، لقب «شيعه ي جعفري» يا «جعفري ها»، نه با مثبت انگاري و ستايش از تلاش هاي تاب فرساي امام صادق(ع) بر سر زبان ها افتاد که از سر بدگويي و ريشخند کردن آن پيشوا و اين پيروان، گفته و شنيده مي شد؛ گر چه به حکم بازي هاي شگفتي آور روزگار، روزگاري که ما در آن به سر مي بريم، فرا رسيد و آنچه در آن سال ها و سده ها، بهانه ي سرشکستگي بود، در اين دهه ها، مايه ي سربلندي و گردن فرازي شد و ما به خود مي باليم که «جعفري» ايم و بي نام گران مايه ي آن بزرگوار، در هيچ کجاي جهان، شناخته نمي شويم!

4ــ3.دو نکته ي پاياني
 

1ــ4ــ3.شادي کسي خرده بگيرد که چگونه روا و پذيرفتني است، از يک سو همه ي رجاليان اهل سنت امام صادق(ع) را «صادق» و «ثقه» بخوانند و از سوي ديگر مردم سخنانش را نادرست بدانند؟!
پاسخ ــ چنان که پيش تر هم يادآوري کرده ايم ــ آن است که داوري بيشتر رجاليان، سال ها و سده هاي پس از روزگار زيست آن حضرت و نوشدارويي دير هنگام بود؛ افزون بر اينکه توده هاي مردمي که خيلي زود هر بانگي را
طوطي صفت تکرار مي کنند و پي هر گرد و خاکي برخاسته بر مي خيزند، کمتر در گير کار محدثان و رجاليان مثبت انگار و ستايشگر آن جناب بوده اند. اين را هم نبايد فراموش کنيم که در جهان گفت و شنود حديث «صادق» و «صدوق» و «ثقه» دانستن يک تن و همزمان دچار لغزش و خرده پذير خواندن همان کس، چيزي شگفت آور نيست و کم نيستند کساني که به هر دو ويژگي شناخته مي شدند: احمد بن بشير مخزومي، احمد بن صبّاح نهشلي، احمد بن ابي الطيب بغدادي، احمد بن عبدالله بن محمد و تني چند از اين گروه پرشمارند(ابن حجر عسقلاني، 1395ق، ج1، صص17،12و 18) و چه بسا کساني امام صادق(ع) را هم از اين دسته راويان راستگوي لغزش دار مي دانستند؛ چنان که امام رضا(ع) را هم چنين راوي اي دانسته اند!(ابن حيان، 1402ق، ج8، ص456/همو، [بي تا]، ج2، ص106/ذهبي، [بي تا]، ج3، ص 158).
2ــ4ــ3.جهان نام ها و لقب ها، جهاني سرگيجه آور و گمراهي آفرين است. در اين جهان همه چيز به دلخواه ما و آن گونه که ما چشم داريم و چشم به راهش هستيم رخ نمي دهد و هم از اين روست که چون براي نمونه برخي «وجه تسميه ها» و «وجه تلقب ها» را مي شنويم، در شگفت مي شويم و مي خنديم.
گاه کسي «زنجي»(=زنگي) لقب مي گيرد؛ چون خرما بسيار دوست دارد و يا سياه پوست و يا به علاقه ي تضاد پوست بسيار سفيدي دارد(ذهبي، 1402ق، ج8، ص 178) و کسي ديگر «ضال» ناميده مي شود، نه چون با دين خدا دشواري اي دارد، که در راه مکه گم مي شود(ذهبي، 1414ق، مجلد حوادث و وفيات 171ــ180، ص361/مزي، 1413ق، ج 28، ص 199). يکي را «ضعيف» مي خواندند، نه چون در نقل حديث، ضعيف و ناستوده بود، که به خاطر فراواني نمازگزاري و لاغري اش از اين رهگذر و يا محکم کاري اش در ضبط حديث، چنين آوازه اي يافته بود(ابن
حيان، 1402ق، همان، ص362/مزي،1413ق، ج16،ص 98ــ 99/ابن حجر عسقلاني، 1325ق، همان، ج6، ص 19) و يکي ديگر را با آنکه قرشي بود، «انصاري» مي ناميدند، چون مادرش از انصار بود(ابن حجر عسقلاني، 1395ق، ج2،ص97)؛ چنان که مِقسم بن بجره را با آنکه برده ي عبدالله بن حارث بود، «مولي ابن عباس» گفتند؛ نه چون برده ي او بود که چون همواره با او بود(ابن حجر عسقلاني، همان، ص273) و مانند همين داستان را براي نافع بن عباس، «مولي ابي قتاده» هم پيش آوردند!(ابن حجر عسقلاني، همان، ص 295).
همچنين، در جهان لقب ها و نام ها، بسيار پيش مي آيد که سرنوشت يک نام يا يک لقب، ديگرگون مي شود و داستان شوربختي و خوشبختي آدميان، سوي آنها نيز کشيده مي شود. «ابوتراب» کنيه اي بود که از قضا امام علي(ع) آن را دوست مي داشت و با شنيدنش، شاد مي شد(ابن ابي الحديد، 1385ق، ج1، ص11)، اما امويان سخنرانان وابسته ي خود را وا مي داشتند از آن حضرت با همين کنيه بر سر منبرها بد بگويند و آن را مايه ي کاستي و سرزنش او جلوه دهند(همان، ص11ــ 12)؛ از همين رو، زياد بن ابيه هنگام گفت و گويش با يکي از شيعيان آن جناب، صيفي بن فسيل شيباني، از سر نکوهش، اين لقب را به کار مي برد و صيفي خواسته و دانسته يا نادانسته و ناخواسته، از به جا آوردن چنين کنيه اي که دستمايه ي دست انداختن مولايش بود، سر باز مي زد(ابن اثير، 1385ق، ج3، ص477).
داود بن علي ظاهري اصفهاني را چون در جهان اهل سنت نخستين فريادگر نفي قياس در اجتهاد بود و ابليس را پيشتاز قياس کنندگان و بنياد گذار آن مي دانست، به مصداق «بر عکس نهند نام زنگي کافور»، به دليل سرسختي اش در رويارويي با آن، «قياسي» خواندند(قيسي دمشقي، 1414ق ، ج7، ص 259/ابن حزم اندلسي، 1983، ج4، ص391).
در برابر، واژه ي «اجتهاد» سرنوشتي باژگونه پيدا کرد و با آنکه در نگاه نخستين دانشمندان شيعه، بار معنايي اي ناپسند داشت و چيزي بود همگن با موازي سازي در برابر اهل بيت(ع) تن زدند از سر فرود آوردن در آستان مرجعيت علمي شان و کوس جدايي و «انا رجل» اندک اندک آبرومند و خواستني و مايه ي سربلندي کساني شد که به زيورش آراسته و از ويژگي رو در رويش(تقليد)، پيراسته مي شدند(سيد مرتضي، 1348، ج2، ص792/محقق حلي، 1304ق، ص 179ــ 180/فيض کاشاني، 1412ق،ص 9ــ13، کرکي، [بي تا]، ص 186/صدر، 1395ق، ص23ــ 29).

نتيجه
 

لقب «شيعه ي جعفري» چنان که کساني گمان کرده اند، لقبي نو آمد و نوخاسته نيست و چنان که کساني ديگر انديشيده اند، داراي بار معنايي اي خوشايند و گوارا نبوده است، اما اندک اندک به بهانه ي کنار کشيدن نويسندگان سال ها و سده هاي دور دست از يادآوري اين لقب در نوشته هاي خود و نيز در پي ناآگاهي بسياري از نويسندگان دهه هاي نزديک به امروز ما از زادگاه نخستين آن ــ که با چاشني اي از مثبت انگاري و خوش بيني ــ همراه بوده است ــ رنگ و بويي خوشگوار و دلپذير يافت.
يادآوري پوست اندازي و دگرگوني اين لقب، نه از آن روي است که بخواهيم چارچوب کاربري اين لقب را در هم شکنيم و دوباره به گذشته هاي دور بازگرديم، بلکه بدان آهنگ است که يک بار ديگر، زيانمندي بس بزرگ ذهنيت را بر سر راه پژوهش هاي خود يادآوري کنيم و اين نوشته را گواهي ديگر براي گريز ناپذيري هر چه ژرف تر نگاه کردن و هر چه بيشتر نقادانه سخن گفتن، بدانيم.
منابع:
1.آل کشف الغطاء، محمد حسين؛ اصل الشيعة و اصولها؛ بيروت: دارالاضوء، 1410ق.
2.ابن ابي الحديد، عبدالحميد بن هبة الله؛ شرح نهج البلاغه؛ الطبعة الثانيه، بيروت: داراحياء التراث العربي، 1385،ق.
3.ابن اثير جزري، مبارک بن محمد؛ جامع الاصول؛ الطبعة الثانيه، بيروت: دارالفکر، 1403ق.
4.ابن اثير، علي بن محمد؛ الکامل في التاريخ؛ بيروت: دارصادر و دار بيروت، 1385ق.
5.ابن انس، مالک الموطّأ؛ بيروت: داراحياء التراث العربي، 1406ق.
6.ابن حبان، ابوحاتم؛ کتاب الثقات؛ حيدر آباد دکن: دارالمعارف العثمانيه، 1401ق (ج1)و 1402ق (ج2).
7.ــــــــــــ؛ کتاب المجروحين؛ بيروت: دارالمعرفه، [بي تا].
8.ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي؛ تقريب التهذيب؛ الطبعة الثانيه، بيروت: دارالمعرفه، 1395ق.
9.ـــــــــــ؛ تهذيب التهذيب؛ حيدر آباد دکن: دار المعارف النظاميه، 1325ق.
10.ــــــــ؛ هدي الساري، بيروت: دارالمعرفه، [بي تا].
11.ابن حزم اندلسي، علي بن احمد؛ رسائل ابن حزم الاندلسي؛ بيروت: المؤسسة العربيه، 1983م.
12.ابن خلکان، احمد بن محمد؛ وفيات الاعيان؛ چ2، قم: منشورات رضي، 1364.
13.ابن عدي جرجاني، ابواحمد؛ الکامل في ضعفاء الرجال الطبعة الثالثه، بيروت: دارالفکر، 1409ق.
14.ابن منجويه، احمد بن علي؛ رجال صحيح مسلم؛ بيروت: دارالمعرفه، 1407ق.
15.ابو نعيم اصفهاني، احمد بن عبدالله؛ حلية الاولياء؛ بيروت: دارالکتب العلميه، 1409ق.
16.الهامي، داوود؛ امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ [بي جا]، مکتب اسلام، 1377.
17.الهي ظهير، احسان؛ الشيعه والتشيع؛ چ4، لاهور: اداره ي ترجمان السنه، 1405ق.
18.امين، سيد حسن؛ دائرة المعارف الاسلامية الشيعيه؛ الطبعة السادسة، ج6، بيروت: دارالتعاريف للمطبوعات، 1422ق.
19.امين، سيد محسن؛ اعيان الشيعه؛ بيروت: دارالتعاريف للمطبوعات، 1403ق.
20.امين، عبدالله؛ دراسات في الفرق و المذاهب القديمة المعاصره؛ الطبعة الثانيه، بيروت: دارالحقيقه، 1991م.
21.امين غالب طويل، محمد؛ تاريخ العلويين؛ بيروت: دارالاندلس، [بي تا].
22.بغدادي، عبدالقادر؛ الفرق بين الفرق؛ بيروت: دارالجليل و دارالآفاق الجديده، 1408ق.
23.پيشوائي، مهدي؛ سيره پيشوايان؛ قم: مؤسسه امام صادق(ع)، 1372.
24.تشيد، علي اکبر؛ هديه اسماعيل: قيام سادات علوي ...؛ تهران: بنگاه مجله تاريخي اسلام، 1331.
25.تهانوي، محمد علي؛ کشاف اصطلاحات الفنون؛ بيروت: مکتبة لبنان ناشرون، 1996م .
26.جعفري، سيد حسين محمد؛ تشيع در مسسير تاريخ؛ چ6، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1372.
27.جمعي از نويسندگان؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي؛ تهران: مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامي؛ 1380.
28.ـــــــــ؛ دائرة العارف تشيع؛ تهران: سازمان دائرة المعارف تشيع، 1368(ج2) و 1375(ج5).
29.حاجي خليفه، مصطفي بن عبدالله؛ کشف الظنون؛ بيروت: داراحياء التراث العربي، [بي تا].
30.حيدر، اسد؛ الامام الصادق و المذاهب الاربعه؛ الطبعة الثانيه، بيروت: دارالکتاب العربي، 1390ق.
31.خريس، علي و ع.امير مهنا؛ جامع الفرق و المذاهب الاسلاميه؛ الطبعة الثانيه، بيروت: المرکز الثقافي العربي، 1994م.
32.ذهبي، شمس الدين؛ تاريخ الاسلام؛ الطبعة الثانيه، بيروت: دارالکتاب العربي، 1414ق.
33.ـــــــــ؛ سير اعلام النبلاء؛ الطبعة الرابعه، بيروت: مؤسسه الرساله، 1402ق (ج 7،6،5و 8) و 1406ق(ج10و12).
34.ــــــــــ؛ ميزان الاعتدال، بيروت: دارالمعرفه، [بي تا].
35.ريچارد، يان؛ السلام الشيعي؛ بيروت: دارعطيه، 1996م.
36.زکي خورشيد، «ابراهيم و ديگران»؛ دائرة المعارف الاسلاميه؛ [بي جا]، [بي نا]، [بي تا].
37.سجادي، سيد جعفر؛ فرهنگ معارف اسلامي؛ چ3، تهران، کوشش، 1373.
38.سراج انصاري، مهدي؛ شيعه چه مي گويد؟؛ [بي جا]، نشر اتحاديه مسلمين، 1327.
39.سيوطي، جلال الدين؛ تدريب الراوي؛ الطبعة الثانيه، بيروت: دارالکتب العلميه، 1399ق.
40.شريف قرشي، باقر؛ موسوعة الامام الصادق؛ بيروت: دارالاضواء، 1413ق.
41.شوشتري، محمد تقي؛ قاموس الرجال؛ قم: جامعه مدرسين، 1419ق.
42.شيخ طوسي، ابوجعفر؛ اختيار معرفة الرجال، مشهد: دانشگاه مشهد، 1348.
43.ــــــــــ؛ الامالي؛ قم: دارالثقافه، 1414ق.
44.ــــــــــ؛ رجال الطوسي؛ نجف: المکتبة الحيدريه، 1380ق .
45.شيخ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان؛ الاختصاص؛ قم: جامعه مدرسين، [بي تا].
46.کتاب الامالي؛ قم : جامعه مدرسين، 1403ق.
47.شيرازي، ابواسحاق؛ الاشارة الي مذهب اهل الحق؛ بيروت: دارالکتاب العربي، 1419ق .
48.شيرازي، سلطان الواعظين؛ شب هاي پيشاور؛ چ28، تهران: دارالکتب الاسلاميه، 1361.
49.صدر، سيد محمد باقر؛ المعالم الجديدة للاصول؛ الطبعة الثانيه، تهران: مکتبة النجاح، 1395ق.
50.طباطبائي، سيد محمد حسين؛ معنويت تشيع؛ [بي جا]، [بي نا]، [بي تا].
51.عثمان، هاشم؛ تاريخ الشيعة في ساحل بلاد الشام الشمالي؛ بيروت: مؤسسه الاعلمي، 1414ق.
52.عزيز ابراهيم، علي؛ العلويون في دائرة الضوء؛ بيروت: الغدير، [بي تا].
53.علم الهدي، سيد مرتضي؛ الذريعة الي اصول الشريعه؛ تهران: دانشگاه تهران، 1348.
54.علي سالوس، احمد؛ مع الشيعة الاثني عشريه؛ مصر: دارالتقوي و قطر: دارالثقافه، 1417ق.
55.فريد وجدي، محمد؛ دائرة المعارف القرن العشرين؛ بيروت: دارالفکر، [بي تا].
56.فياض، عبدالله؛ تاريخ الاماميه؛ الطبعة الثانيه، مؤسسه الاعلمي، 1395ق.
57.فيض کاشاني، محمد محسن؛ الاصول الاصيله(بخش سفينة النجاة)؛ چ3، قم: داراحياء الاحيا، 1412ق.
58.قزويني، سيد محمد کاظم؛ موسوعة الامام الصادق(ع)؛ قم : مؤلف، 1415ق.
59.قيسي دمشقي، شمس الدين؛ توضيح المشتبه؛ بيروت: مؤسسه الرساله، 1414ق.
60.کرکي، حسين بن شهاب الدين؛ هداية الابرار؛ [بي جا]، [بي نا]، [بي تا].
61.کليني، ابوجعفر؛ الکافي؛ بيروت: دارالاضوا، 1405ق.
62.کمال شعت، احمد؛ الشيعة فلسفة و التاريخ؛ قاهره: مکتبة مدبولي، 1414ق.
63.مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار؛ الطبعة الثانيه، بيروت: مؤسسه الوفاء، 1403ق.
64.محقق حلي، جعفر بن حسن، معارج الاصول؛ قم: مؤسسة آل بيت(ع)، 1403ق.
65.محمد علي محمد، مجدي؛ انتصار الحق؛ رياض: دارطيبه، 1418ق.
66.مرکز مطالعات اسلامي استراسبورگ؛ مغز متفکر جهان شيعه؛ چ9، تهران: سازمان انتشارات جاويدان، 1361.
67.مزي، ابوالحجاج؛ تهذيب الکمال؛ الطبعة الثالثه، بيروت: مؤسسه الرساله، 1403ق (ج3)، 1408ق (ج12)، 1409ق(ج5)و 1413ق (ج27،26،24،19،16و 28).
68.مطهري، مرتضي؛ بيست گفتار؛ چ5، قم: صدرا، 1358.
69.مظفري، محمد حسين؛ تاريخ الشيعه، قم: مکتبة بصيرتي، [بي تا].
70.معروف حسني، هاشم؛ سيرة الائمة الاثني عشر: الطبعة الثالثه، بيروت: دارالقلم، 1981م.
71.مغنيه، محمد جواد؛ الشيعة في الميزان؛ بيروت: دارالتعاريف،[بي تا].
72.موسوي، سيد موسي؛ الشيعة و التصحيح؛ [بي جا]، [بي نا]، [بي تا].
73.ناصر الدين شاه؛ العقائد الشيعيه؛ [بي جا]، [بي نا]، 1407ق.
74.نجاشي، ابوالعباس؛ رجال النجاشي؛ قم: جامعه مدرسين، 1407ق.
75.نعمه، عبدالله؛ روح التشيع؛ بيروت: دارالبلاغه، 1413ق.
76.يحيي امين، شريف؛ معجم الفرق الاسلاميه؛ بيروت: دارالاضواء، 1406ق.
منبع:ماهنامه موعود شماره 103.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط