اندر حکايت مرد شدن!
تا مي آييم تکان بخوريم، مادر ملکه مي گويند: عزيزم، شازده جونم، مادر به قربونت، تو ديگه مرد شدي اين کارا چيه؟ يا تا مي آييم نفس بکشيم، بابا شاه مي گويند: اين کارا از تو بعيده. تو ديگه مرد شدي؟
چپ مي رويم، راست مي رويم، مرد شدن را پتک مي کنند و مي کوبند توي سر مبارکمان و هي يادمان مي آورند که مرد شده ايم و از ما بعيد است بچه بازي!
اي بابا، موهايمان که ديگر مال خودمان است، اگر نيست بگوييد نيست. دوست داريم هزار مدل به موهايمان بدهيم و کسي هم گير ندهد که اين چه وضع درست کردن موست يا دوست داريم هر طور که دلمان مي خواهد لباس بپوشيم و کسي نگويد اين چه سر و وضعي است که براي خودتان درست کرديد؟
اصلاً مگر خريدن دوچرخه و موتور و کالسکه شخصي وگوشي آخرين مدل، چه ايرادي دارد که تامي آييم درخواست کنيم که يکي اش را برايمان بخرند، کل فاميل و هفت جدشان را جمع مي کنند که نصيحت مان کنند و از گفتن درخواست مان به کل پشيمان مان کنند!
انگار اين گوش هاي مبارک ما، بي صاحب است که صبح به صبح، مثل اين دکان هاي سبزي فروشي بايد بازشان کنيم و نصيحت نوش جان کنيم و صبح و ظهر و شب، نصيحت، نصيحت، نصيحت. باور کنيد خيلي آقايي مي کنيم که نمي زنيم فک اين همه نصيحت را پايين بياوريم.
اصلاً تکليف ما را روشن کنيد! آخرش نفهميديم ما مرد شده ايم يا نه؟ اگر مرد شده ايم چرا مثل بچه ها با ما رفتار مي کنيد و مي ترسيد زخم و زيلي شويم و بي شاهزاده شويد؟ اگر هم هنوز بچه ايم، پس چرا نبايد اشتباه کنيم و بدون عيب و نقص رفتار کنيم و يک جنتلمن نمونه باشيم؟ ها؟
اصلاً مگر ما چند سالمان است که اينها مثل يک پيرمرد نود ساله دنيا ديده چهان گشته پيرهن پاره کرده، با ما رفتار مي کنند و مي خواهند هر جا که مي رويم، صاف برويم و صاف برگرديم و مثل يک آدم آهني مکتب مان را برويم و شب مسواک بزنيم و لالا؟
تازه اين که همه اش نيست! مگر اين بزرگترها خودشان بچه و نوجوان نبوده اند؟ مگر خودشان يادشان رفته که چه کارهايي که نمي کردند و چه آتش هايي که نمي سوزاندند؟ پس چرا ما نمي توانيم اشتباه کنيم؟ ها؟ خب بابا... ما هم يک نوجوانيم، با يک سر و هزار سودا و کلي خيالات خام و نپخته.
باور کنيد خودمان هم آن ته و توي دلمان، مي دانيم اين مدل موي جوجه تيغي اصلاً بهمان نمي آيد يا اين پيراهن دوازده رنگ اصلاً مناسب صورت شکيل ما نيست، اما نمي دانيم يکهو ما را چه مي شود که سيم هايمان قاطي مي کند و دلمان ميخواهد خودي نشان دهيم و با گوشي مان آن قدر وقت مان را تلف کنيم تا از خستگي غش کنيم! باور کنيد ما هم دلمان مي خواهد مثل بچه آدم رفتار کنيم و وقتمان را هم به بطالبت نگذرانيم. شما بگوييد ايراد کار ما کجاست؟ ها؟
منبع: نشريه انتظار نوجوان شماره 70.
چپ مي رويم، راست مي رويم، مرد شدن را پتک مي کنند و مي کوبند توي سر مبارکمان و هي يادمان مي آورند که مرد شده ايم و از ما بعيد است بچه بازي!
اي بابا، موهايمان که ديگر مال خودمان است، اگر نيست بگوييد نيست. دوست داريم هزار مدل به موهايمان بدهيم و کسي هم گير ندهد که اين چه وضع درست کردن موست يا دوست داريم هر طور که دلمان مي خواهد لباس بپوشيم و کسي نگويد اين چه سر و وضعي است که براي خودتان درست کرديد؟
اصلاً مگر خريدن دوچرخه و موتور و کالسکه شخصي وگوشي آخرين مدل، چه ايرادي دارد که تامي آييم درخواست کنيم که يکي اش را برايمان بخرند، کل فاميل و هفت جدشان را جمع مي کنند که نصيحت مان کنند و از گفتن درخواست مان به کل پشيمان مان کنند!
انگار اين گوش هاي مبارک ما، بي صاحب است که صبح به صبح، مثل اين دکان هاي سبزي فروشي بايد بازشان کنيم و نصيحت نوش جان کنيم و صبح و ظهر و شب، نصيحت، نصيحت، نصيحت. باور کنيد خيلي آقايي مي کنيم که نمي زنيم فک اين همه نصيحت را پايين بياوريم.
اصلاً تکليف ما را روشن کنيد! آخرش نفهميديم ما مرد شده ايم يا نه؟ اگر مرد شده ايم چرا مثل بچه ها با ما رفتار مي کنيد و مي ترسيد زخم و زيلي شويم و بي شاهزاده شويد؟ اگر هم هنوز بچه ايم، پس چرا نبايد اشتباه کنيم و بدون عيب و نقص رفتار کنيم و يک جنتلمن نمونه باشيم؟ ها؟
اصلاً مگر ما چند سالمان است که اينها مثل يک پيرمرد نود ساله دنيا ديده چهان گشته پيرهن پاره کرده، با ما رفتار مي کنند و مي خواهند هر جا که مي رويم، صاف برويم و صاف برگرديم و مثل يک آدم آهني مکتب مان را برويم و شب مسواک بزنيم و لالا؟
تازه اين که همه اش نيست! مگر اين بزرگترها خودشان بچه و نوجوان نبوده اند؟ مگر خودشان يادشان رفته که چه کارهايي که نمي کردند و چه آتش هايي که نمي سوزاندند؟ پس چرا ما نمي توانيم اشتباه کنيم؟ ها؟ خب بابا... ما هم يک نوجوانيم، با يک سر و هزار سودا و کلي خيالات خام و نپخته.
باور کنيد خودمان هم آن ته و توي دلمان، مي دانيم اين مدل موي جوجه تيغي اصلاً بهمان نمي آيد يا اين پيراهن دوازده رنگ اصلاً مناسب صورت شکيل ما نيست، اما نمي دانيم يکهو ما را چه مي شود که سيم هايمان قاطي مي کند و دلمان ميخواهد خودي نشان دهيم و با گوشي مان آن قدر وقت مان را تلف کنيم تا از خستگي غش کنيم! باور کنيد ما هم دلمان مي خواهد مثل بچه آدم رفتار کنيم و وقتمان را هم به بطالبت نگذرانيم. شما بگوييد ايراد کار ما کجاست؟ ها؟
منبع: نشريه انتظار نوجوان شماره 70.