فلسفهي اخلاق كانت از ديد هگل(1)
نویسنده : محمدجواد موحدی
چكيده
زندگي اخلاقي، قانون اخلاقي، وظيفه ی محض، آگاهي.
مقدّمه
«اخلاق فردگرايانه است؛ زندگي اخلاقي بايد اجتماعي باشد؛ وظيفه، اصلي صوري است؛ زندگي اخلاقي بايد حقيقي و عيني باشد؛ آزادي ادّعا شده به وسيلهي آگاهي هاي اخلاقي، نهايتاً، متلوّن و نامتعيّن است؛ ارادهي اخلاقي بايد بالضروره آشكار باشد؛ حوزهي اخلاق، ذهني است؛ نظم اخلاقي بايد عيني باشد.»[1]
بیشتر محقّقان با نظر ريبورن موافق اند، در حالي كه افراد ديگر نظري به مراتب متفاوت با او ابراز ميكنند. امّا، تحليل ريبورن از اخلاق، ناقص است. هم كانت و هم هگل در اينكه آزادي، شرط امکان تحقق مطالبههاي اخلاقي[2] است، توافق دارند، و از سوي ديگر،كليّت اخلاق و جايگاه فاعل در آن، براي هر دو انديشمند بسيار حایز اهميّت است. با اين حساب، نادرست است كه اخلاق و «زندگي اخلاقي» را آنچنان كه تحليل ريبورن پيشنهاد ميكند بهعنوان دو جنبهي متضاد توصيف كنيم.
نظام اخلاقي هگل
روح[5] در نظام هگل اينگونه توصيف شده است: «حقيقتي كه كلّ است. امّا، كلّ چيزي نيست به جز ذاتي كه خود را از طريق تكامل به كمال ميرساند.»[6] اين بيان هگل، نه تنها در نظريّهي معرفت اش نقش اساسي دارد، بلكه همچنين در فلسفه ي عملي او نيز حائز اهميّت است. هگل به دو مفهوم مهمِ «كلّ»[7] و «تكامل» در بيان خود اشاره مي كند. در نظر هگل، «كلّ» با توجّه به حقيقت است كه آغاز، روند و هدف را در برگرفته است. با مبنا قراردادن «حقيقت بهمنزلهي يك كلّ»، هگل استدلال ميكند كه يك مفهوم مقدّس از حقيقت، نه تنها پيدايش، بلكه، همچنين روند و هدف را بايد مد نظر قرار دهد. براي او، حقيقت[8] به شكل كاملاً مقدّسي، يك «تكامل» است كه از طريق مراحل مختلفي اتفاق ميافتد. اين ايده را مي توان از آن ادّعاي او به غنيمت گرفت كه، «مسألهي واقعي، به وسيلهي بيان كردن آن به عنوان يك هدف ملغي نشده است، بلكه در انجام آن، نه يك نتيجهي كلّ واقعي، بلكه ترجيحاً، نتيجه به همراه روندي است كه از طريق آن رخ مي-دهد.»[9] هگل توضيح مي دهد كه «هدف»، يك «كلّي بيجان»[10] است و روندي كه او بهعنوان «ميل هادي»[11] توصيف مي كند، يك «كوشش بيثمر»[12] است و هدف، يك «جسد» است که اگر از كاري كه به آن منجر مي شود، مجزّا شده باشد، هيچ محتوايي نخواهد داشت.»[13] ادّعايي كه هگل در فوق بيان مي كند مرتبط با حقيقت است؛ ما ميتوانيم هيچ آغاز و روند و انجامي معيّن نكنيم، امّا، همهي آنها را بايد بررسي نماییم.
از اين رو، در ارتباط با بسط حقيقت، هگل استدلال ميكند كه معرفت مستقيم، پايينترين نوع معرفت است؛ حتّي اگر چه به نظر برسد که بهخاطر قابل دسترس بودن مستقيماش، غني ترين و حقيقيترين نوع معرفت باشد. محدوديّت معرفت مستقيم از اين حقيقت ناشي ميشود كه به وجود اُبژه، بدون ملاحظهي ارتباطش با ديگر موجودات بستگي دارد. بهخاطر ماهيّت انتزاعي معرفت مستقيم، سوژه يك «منِ» محض و اُبژه يك «اين» محض باقي مي ماند. منظور اين است كه اينها، هر دو، هنوز به طرز پويايي با هم مرتبط نيستندكه سوژه را از طريق انديشه بر جنبههاي متعدّد اُبژه، تغيير شكل دهد. هگل ادّعا مي كند كه حقيقت بديهي، فاقد بسطي است كه بهوسيلهي روند «وساطت» متأثّر شده باشد.[14]
مفهوم وساطت كه در استدلال هگل، مفهومي اصلي و اساسي است؛ به اصلي اشاره مي كند كه دانستن (معرفت) بشري بايد در نظر بگيرد. نزد هگل، معرفت از اُبژهها، آن اندازه كه به نظر مي رسد مستقيم نيست، بلكه معرفت از طريق پيوند با اُبژههاي ديگر است كه شكل مي گيرد؛ همراه اين نتيجه كه معرفت، مستقيم نيست، بلكه با واسطه و از طريق روابط متعدّد شکل ميگيرد.
بنابر موضع هگل، آگاهي اخلاقي، يك تكامل يا تحوّل است و كامل خواهد بود، تنها اگر «روند تكامل» را در بخشي از آگاهي مدنظر داشته باشد. اين همان نقطهي كانوني انديشه ي اخلاقي هگل است. در انتقاد از كانت، هگل قصد دارد تا نظريّهي كانت را بسط دهد، نه اينكه آن را ويران كند و نظريّهاي جديد بهمعني «دكارتي» ايجاد كند. هگل معتقد است كه هر مرحله از بسط خود آگاهي، حامل حقيقتي است كه جنبههاي بعدي به آن قيام دارند. نزد هگل، «صيانت»[15]و «بيخانماني»،[16] در تكامل آگاهي، دو خصيصهي بسيار مهم هستند.[17]
هگل همچنين معتقد است كه بررسي مادّه انگارانهي[18] اخلاق نشانهي بسط آن از طريق فرايندي از انديشه در چارچوب جامعهي انساني وسيع تري است. چون اين بسط از طريق مراحل متعدّد اتفاق مي افتد، هيچ مرحلهيِ واحدي نمي تواند به كلّ منتهي شود. از اين رو، اخلاق تنها در و از طريق يك فرايند ظاهر مي گردد. آنچه اخلاقي است، عليرغم استمرار عناصر متعدّد، به طور كاملاً متفاوتي در مراحل مختلف تاريخ بشري بيان شده است.
پي نوشت ها :
[1]-Reyburn,1921, P: 197.
[2]-Moral/Ethical Claims.
[3]-Development.
[4]-Mediation.
[5]-Spirit.
[6]-Hegel,1977, P:20
[7]-The Whole.
[8]-Truth.
[9]-Hegel,1977, P:3
[10]-Lifeless Universal.
[11]-Guiding Tendency.
[12]-Empty Drive.
[13]-Hegel,1977, P:3.
[14]-Hegel,1977, P:90.
[15]-Preservation.
[16]-Displacement.
[17]-Hegel,1977, P: 113.
[18]-Holistic.