باز تاب انديشه سياسى عاشورا در شعر معاصر (3)
5. جاودانگى در تاريخ
پايان زندگانى هر كس به مرگ اوست جز مرد حق، كه مرگ وى آغاز دفتر است آغاز شد حيات حسينى به مرگ او وين قصه، رمز آب حيات است و كوثر است آن كس كه در اقامه حق مىشود شهيد عمر ابد نصيب وى از موت احمر است
[38]
نيز در اين شعر از بهاءالدين:
خاموش گشتهايم و فراموش كى شويم بس اين قدر كه در همه جا گفتگوى ماست هر جا كه هست روى زمين ارغوان سرخ آبش ز خون ما، گِلش از خاك كوى ماست
[39]
و دكتر رسا مىگويد:
فرق بين حق و باطل بين كه بعد از قرنها جلوه حق مانده جاويدان و باطل بىاثر
[40]
اين حقيقت، شكستِ سلطههاى ستم را در متن حاكميّت مىرساند، چرا كه در انديشههاو وجدانهاى بشرى محكومند. حضرت زينب(س) در بارگاه يزيد، در خطابهاى صريح به آنطاغوت سر مست از قدرت، فرمود:
«فكد كيدك و اسع سعيك و ناصب جهدك فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا؛
[41]
هر چه نيرنگ و تلاش دارى به كارگير، به خدا قسم نه ياد ما را مىتوانى محو كنى، نه وحى ما رامىتوانى بميرانى!»
در شعر معروفِ «فراز»، چنين مىخوانيم:
دشمنت كشت، ولى نور تو خاموش نگشت آرى آن جلوه كه فانى نشود نور خداست نه بقا كرد ستمگر، نه به جا ماند ستم ظالم از دست شد و خانه مظلوم به جاست زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پى اوست بلكه زنده است شهيدى كه حياتش ز قفاست
[42] اى كه در كرب و بلا بىكس و ياور گشتى چشم بگشا و ببين خلق جهان ياور توست
[43]
قنبرعلى تابش نيز در اين زمينه چنين مىسرايد:
تا در گلوى تشنه حنجر، صدا جارى است خون گلويت، كربلا در كربلا جارى است تا آسمان كوفه پابرجاست، مىدانم خون تو در اين خاك، چون آب و هوا جارى است
[44]
آنچه از بازتاب حماسه عاشورا در رواق تاريخ و ذهنيت بشر و وجدان انسانها باقى ماند،«حيات شهيد» بود و زوال ستم. ظالمان نيز هرگز تصوّر چنين شكستى را نداشتند. «سيدمهدى حسينى» از اين جاودانگى چنين مىگويد:
كه بود اين موج، اين طوفان،كه خواب ازچشم دريا برد؟ و شب را از سراشيب سكون،تااوج فردا بُرد كسى آمد، كسى آن سان كه ديروز توهّم را به سمت مشرق آبىترين فرداى زيبا برد به خاك افكند ذلّت را، شرف را از زمين برداشت و او را تا بلنداى شكوه نيزه، بالا برد بگو با من، بگو اى عشق، اگر چه خوب مىدانم كه بوداين موج،اين طوفان كه خواب ازچشم دريابرد
[45]
و اين همان جلوهاى است كه در شعر محتشم كاشانى ديده مىشود و شور محشرى كهحسين بن على(ع) در تاريخ افكنده و موجى كه هرگز پايان نمىپذيرد: «باز اين چه شورشاست كه در خلق عالم است...».
6. پيام خون
سرّ نى در نينوا مىماند اگر زينب نبود كربلا در كربلا مىماند اگر زينب نبود چهره سرخ حقيقت بعد از آن طوفان رنگ پشت ابرى از ريا مىماند اگر زينب نبود در عبور از بستر تاريخ، سيل انقلاب پشت كوه فتنهها مىماند اگر زينب نبود
[46]
نقش خطابههاى شورانگيز افشاگر، الهامبخش و رسواساز باطل، بسيار عظيم است وشاعران به اين نكته وقوف كامل داشتهاند و در پرداختن به سيماى پيامرسان نهضت عاشوراآن را بيان كردهاند. موزون اصفهانى گويد:
اين همان بانوست كز نطق و بيان همچون على انقلاب از كوفه تا شام خراب انداخته دخترش در كوفه از تيغ زبان چون ذوالفقار مغز جان خصم را در التهاب انداخته
از خطابى آل سفيان را به رسوايى كشيد پرده از كار پليدان زان خطاب انداخته
[47]
مرحوم صغير اصفهانى در اشاره به نقش خطابههايش چنين مىسرايد:
بر هم زن اساس جفا كارى يزيد لحن بليغ و نطق درخشان زينب است ابن زياد شوم به دارالامارهاش رسوا ز منطق شرر افشان زينب است
[48]
«سروى» نيز چنين سروده است:
با كلام جان فزا اثبات دين حق نمود عالمى را دوستدار اهل ايمان كرد و رفت در ديار شام بر پا كرد از نو انقلاب سنگر اهل ستم را سست بنيان كرد و رفتيزيد خطبهاى غرّا بيان فرمود در كاخ كاخ استبداد را از ريشه ويران كرد و رفت فاش مىگويم كه آن بانوى عظماى دليراز بيان خويش دشمن را هراسان كرد و رفت
[49]
گاهى «اسارت»، تبديل به «درس آزادى» مىشود و اسيران آزاده، با مقاومت و روحيه بالاوعزت نفس، جباران را به ستوه مىآورند. تبديل كردن اسارت به آزادگى در فرهنگعاشورا و در رفتار بازماندگان آن حادثه خونين جلوهگر است، تا آنجا كه مىتوانزينب كبرا را «اسير آزادىبخش» ناميد.
[50] در برخى سرودهها چنين نگاهى به «كارواناسارت» شده است:
در بطن اين اسارت ما خفته است آزادى تمام گرفتاران مرگ پر افتخار پدرهامان سرمايه حيات هدفداران ما وارث شهادت و ايثاريم بنيانگذار عزّت و آزادى ما شور پرشراره ايمانيم آنجا كه نيست جرأت فريادى ما رهسپار شهر خموشانيم شهرى كه سايهبان زده از وحشت شايد به تازيانه يك فرياد بيدارشان كنيم از اين غفلت رفتيم پيشواز اسارتها تا كاخهاى ظلم براندازيم تا در زمان قحطى حقجويان آبى به آسياب حق اندازيم
[51]
7. جهاد، رمز عزّت
خسرونژاد چنين سروده است:
جاودان خاطره نهضت خونين تو شد چون كه دين زنده از آن خاطره خونين است بر تو و بر همه ياران شهيد تو درود كه ز خون شهدا عزّت دين تضمين است
[52]
آنچه خود سيدالشهدا(ع) فرمود و از مرگى كه موجب بقاى دين گردد استقبال فرمود (انكان دين محمد لم يستقم الا بقتلى فياسيوف خذينى) در اشعار شاعران نيز بازتاب يافته است:
وفاست وامدار تو، حماسه يادگار تو حيات دين ز خون تو، خداست خونبهاى تو اگر كه نام مصطفى(ص) هنوز در جهان به پاست از آن سر بريده توهست و از نواى تو
[53]
«حسين بود، آنكه گفت:
اگر كه دين جدّ من
به جز به كشتنم نمىشود به پا
اگر نهال تازهپاى دين حق
نيازمند خون پيكر من است
كنون من و نبرد و تيغهاى تيز...»
[54]
حجة الاسلام بهجتى شفق چنين مىسرايد:
باغ خشكيده دين را تو ز خون دادى آب نه عجب گر كه شكوفا و جوان است هنوز
تربت پاك تو كازادگى آموزد و عشق سرمه ديده صاحبنظران است هنوز
[55]
محمود شاهرخى (جذبه) نيز در احياگرى جهاد حسينى نسبت به دين مىگويد:
در ساحل فرات كه لبتشنه شد شهيد سيراب گشت مزرع دين ز آبروى او فرّى دوباره يافت حقيقت ز فيض وى آبى دوباره يافت شريعت ز جوى او
[56]
شاعرى ديگر چنين سروده است:
تا قيام خوب به دشت عشق برپا كردهاى اى مسيحا، عالمى را از دم، احيا كردهاى درس جانبازى به مردان خدا آموختى نهضت خونين خود سرمشق دنيا كردهاى خون تو در پيكر تاريخ مىجوشد هنوز مات خود، افكار اعصار و قرون را كردهاى
[57]
عبدالحسين رضايى از زبان سيدالشهدا(ع) چنين مىسرايد:
هيهات ذلّت من و آقايى يزيد بيعت به آن ستمگر رسوا نمىكنم در پيشگاه ظلم نيايد سرم فرود تعظيم جز به خالق يكتا نمىكنم من زنده و يزيد كند رهبرى خلق؟ امضا من اين حرمت بيجا نمىكنم مرگ شرف به است از اين زندگى مرا چيزى به غير مرگ تمنّا نمىكنم
[58]
عزت مسلمانان در سايه جهاد و فداكارى است. حسين بن على(ع) براى بازگرداندنعزت دين و شرافت مسلمين خون و جان داد و نهال اسلام را شاداب ساخت. حجة الاسلامبهجتى شفق اينگونه مىسرايد:
بايد از استاد عشق، شاه شهيدان ياد گرفتن، گذشتن از سر و تن را رهبر آزاده، پيشواى فداكار ديد چو بر پاى دين ز جور، رسن را خاست چون طوفان و بر ستم بخروشيد داد رهايى ز بند، دين و سنن را
ريخت چو خونش به خاك، خاست دو صد موج كند ز بنيان بناى ظلم و فتن را كرد ز باران خون سرخ وى آغاز باغ فضيلت، ز نو شكفته شدن را
[59]
همو در بيان مفهوم زندگى عزيزانه و شكستن حصار بيداد در عصر حكومت طاغوت،چنين مىسرايد:
اندر آنجا كه باطل امير است اندر آنجا كه حق سر به زير است اندر آنجا كه دين و مروّت پايمال و زبون و اسير است راستى زندگى ناگوار است مرگ، بالاترين افتخار است اين اساس مرام حسين است روح و رمز قيام حسين است «يا كه آزادگى، يا شهادت» حاصلى از پيام حسين است شيعه او هم اينسان غيور است تا ابد از زبونى به دور است زان شهيد سر از دست داده زان فداكار در خون فتاده جاودان آيد اين بانگ پر شور«لا ارى الموت الّا سعادة» آرى آزادمردان بكوشندبر ستمگر چو طوفان خروشند
[60]
8. عاشورا، پيامد تنها گذاشتن امام
[61]در آثارشاعران ديده مىشود.
نيّر تبريزى در ترسيم پيوند اين دو حادثه مىگويد:
كانكه طرح بيعت شورا فكند خود همانجا طرح عاشورا فكند چرخ در يثرب رها كرد از كمان تير كاندر نينوا شد بر نشان
مرحوم آيةالله كمپانى در اشعار عربى خود به وضوح اين بينش سياسى و تحليل تاريخىرا تشريح مىكند؛ اين مضمون كه: تيرى را كه حرمله رها كرد، حرمله نبود كه تيرانداخت،بلكه تيرانداز اصلى كسى بود كه زمينه ساز آن شد. تيرى از سوى سقيفه آمد كه كمانش دردست خليفه بود، آن تير نه بر گلوى آن كودك شيرخوار، بلكه بر جگر دين و بر دل رسول خدافرود آمد:
«سهمٌ أتى من جانب السقيفة...»
[63]
اگر پيمان مردم با «ولى» بود اگر پيوند با آل على بود نه فرمان نبى از ياد مىرفت نه رنج و زحمتش بر باد مىرفت نه خون دل نصيب مجتبى بود نه پرپر لالهها در كربلا بود...
[64]
اين نگرش مجموعهاى و تحليل به هم پيوستگى حوادث تلخ كربلا و مظلوميّت اهلبيت، با آن رزّيه و نقطه انحراف و ظلم نخستين به خاندان عصمت، بسيارى از وقايع را روشنمىسازد و اگر بناست از «عبرتهاى عاشورا» پندى گرفته شود، با همين ديد ميسّر است. اين،همان نكتهاى است كه در «زيارت عاشورا» هم بر آن تأكيد مكرّر شده و از نخستين كسى كه برآل پيغمبر ستم كرد و آخرين كسى كه از او پيروى نمود و هر كس كه به هر نحو و با هر وسيلهو امكانات مالى و سياسى تبليغاتى و زمينه سازى (والممهّدين لهم...) با نفرت و نفرين يادشده است. وقتى پيمانشكنى عهدى كه در غدير بستند رخ داد، تيغ كشيدن به روى حجّتخدا در عاشورا پيامد آن خواهد بود.
على رضا قزوه مىسرايد:
ابتداى كربلا مدينه نيست. ابتداى كربلا غدير بود
ابرهاى خون فشان نينوا، اشكهاى حضرت امير بود
نطفه خلافت ار چه بسته شد، در سقيفه بيعتى شكسته شد
امّت رسول، دسته دسته شد، او سكوت كرد، ناگزير بود
بعد از آن فتوّت هميشه سبز، بركت از حجاز و از عراق رفت
هر چه دانه كاشتند سنگ شد، پشت هر كوير، صد كوير بود
بعد، مكّه و مدينه دام شد، كوفه صرف عيش و نوش شام شد
آفتاب سربلند سايه سوز، در حصار نيزهها اسير بود
[65]
اينها نمونههايى از اين نگرش در تسلسل و پيوست حوادث است و حادثه عاشورا را
سرشار از درس مىسازد.
شعار مردمىِ «ما اهل كوفه نيستيم، على تنها بماند» نيز جلوهاى از همين نگاهوشناختاست.
پينوشتها:
[38]. گلواژه، ج1، ص92.
[39]. همان، ص95.
[40]. همان، ص96.
[41]. مقتل الحسين، مقرّم، ص464.
[42]. چلچراغ اشك، ص162.
[43]. همان، ص167.
[44]. هفتاد و دو زخم كربلايى، ص46.
[45]. گلنغمههاى عاشورايى، ص15.
[46]. فرهنگ عاشورا، ص217.
[47]. گلواژه، ج1، ص112.
[48]. همان، ص113.
[49]. همان، ص114.
[50]. نام شعر و مجموعه شعرى از نويسنده كه با الهام از همين نكته است.
[51]. از نويسنده، برگ و بار، ص131.
[52]. چلچراغ اشك، ص173.
[53]. از نويسنده، برگ و بار، ص98.
[54]. همان، ص100.
[55]. هفتاد و دو زخم كربلايى، ص35.
[56]. همان، ص100.
[57]. گل نغمهها، ص55.
[58]. چهرههاى گلگون، ص49.
[59]. بهار آزادى، ص42.
[60]. همان، ص71.
[61]. در اين زمينه ر.ك: «فرهنگ عاشورا»، ص289.
[62]. ديوانِ «آتشكده»، ص59.
[63]. الأنوار القدسيّه، ص99، فرهنگ عاشورا، ص291.
[64]. از نويسنده. برگ و بار، ص60.
[65]. هفتاد و دو زخم كربلايى، ص19
/ج