از طيلسان تا رضاخان
نگاهي به تاريخچه لباس روحانيت
ظاهراً در صدر اسلام لباسي سازماني براي طلاب موجود نبوده است و طلاب همان لباسي را مي پوشيدند که ديگر مردم. آنچه از تاريخ به دست ما رسيده، اين است که اولين افتراق را «قاضي ابويوسف» قاضي القضات هارون ايجاد کرد:« قاضي ابويوسف، قاضي القضات هارون الرشيد مقرر داشت که فقيهان و عالمان عمامه سياه آستردار بر سر نهند و قاضيان کلاه بلند بر سر بگذارند.» (1) ابن خلکان گويد: « ابويوسف امر کرد که فقط علما، طيلسان (2) بر سر نهند تا ميان آنان و ديگران تفاوت باشد. اگر کسي غير از آنان طيلسان مي پوشيد بر او عيب مي گرفتند.» (3)
عمامه: شايد بتوان عمامه را رکن اساسي در لباس طلبگي برشمرد. عمامه خود داراي تاريخچه اي طولاني و متطور است. «عمامه نزد مردم عرب، چه پيش از اسلام و چه بعد از آن از عظمتي خاص برخوردار بوده و هرکسي اجازه گرفتن عمامه بر سر نداشته است. بلکه فقط شخصيت هاي خاصي از اعراب حق استفاده از آن را داشته اند و مابقي کلاه يا پارچه اي روي سر مي گذاشتند. عده زيادي هم سرشان برهنه بوده است.» (4)
آنچه مسلم است اينکه پيامبر(ص) در موقعيت هاي حساس عمامه بر سر مي گذاشتند و مي توان گفت که عمامه جزء لباس هاي رسمي ايشان بوده است. پيامبر هم عمامه سياه بر سر مي گذاشتند که نامش سحاب بوده و هم عمامه سفيد و هم عمامه سرخ. ايشان در روز فتح مکه و در حالي که عمامه سياه بر سر داشتند وارد شهر مکه شدند. در روز غدير خم نيز همان عمامه را به عنوان تاج گذاري بر سر حضرت علي (ع) گذاشتند و اين همان عمامه اي بود که در جنگ خندق آن را بر سر اميرالمومنين بستند.
در دوران خلافت امويان و عباسيان چون فشار بر شيعه و مخصوصاً سادات زياد شده بود، براي اينکه علويين در انظار شناخته نشوند بيشتر اوقات عمامه بر سر نمي گذاشتند.
در سال 773 هجري الملک الاشرف شعبان، سلطان مصر و سوريه دستور داد که مردم يک تکه پارچه سبز به عمامه خود وصل کنند. « در اسپانيا کمتر عمامه به سر مي گذاشتند و بي شک نظاميان آن را نپذيرفته بودند. در اسپانيا غالباً فقيهان عمامه بر سر مي گذاشتند و نيز بايد در نظر داشت که عمامه فقيهان خيلي بزرگ تر از عمامه ساير اعراب بود. به همين جهت آنها را رب العمائم، معتم يا متعم ناميده اند.» (6)
در زمان آل بويه برهنگي سر مذموم بود. «عمامه خليفه سياه بود و بر کلاهي بلند پيچيده مي شد. اطرافش را مطرز و به طرز زيبايي گلدوزي مي کردند. آن که نزد خليفه شرفياب مي شد بايد عمامه سياه بر سر مي گذاست.» (7)
عمامه در عصر صفوي سفيد بوده است. از سفرنامه الناريوس نقل است که عمامه علما سفيد بود و بعضي ايشان يک قطعه پارچه ابريشمي بر منديل خود مي بستند که روي شانه ها مي افتاد.
شاردن در سفرنامه اش آورده است که روحانيون نيز روي کتان زمخت آقابانوي سفيد بسيار نازکي (کتان نازک) مي پيچيدند و حدود 16 سانتي متر از دو انتهاي اين پارچه گلدار است که وقتي دستار بر سر مي بستند، اين دو انتها همانند جليقه اي از ميان دستار بيرون مي آمد.» عمامه کارکردهاي جانبي ديگري نيز داشته است. مستشرقان چنين گفته اند که شرقيان از عمامه به عنوان جيب استفاده مي کنند زيرا مي توان چيزهايي را در آن پنهان کرد.
عبا: اين کلمه به معناي نوعي روپوش کوتاه و جلوباز است. آستين ندارد ولي سوراخ هايي در آن تعبيه شده است که دست ها را از آن مي گذرانند. البته عبا با برد فرق داشته زيرا برد پارچه اي خط دار بوده است که به دور خود مي پيچيده اند. عبا انواع و اقسامي داشته و در هر منطقه اي آن را به گونه اي مي ساختند که در برخي مناطق از پارچه و در برخي مناطق از پشم بوده است. عبا پوشاک عمومي اعراب بيابانگرد بوده است و تقريباً در همه اوقات از آن استفاده مي کرده اند.
قبا: پوشيدن قبا در زمان پيامبر(ص) معمول بوده است. در صحيح بخاري آمده است:« روزي رسول خدا قباها را قسمت کرد و به مخرمه هيچ عبايي نداد. مخرمه ناراحت شد و به حضور پيامبر(ص) رسيد. ايشان فرمودند: اين عبا را هم براي مخرمه نگاه داشتم.» (8)
قبا را بيشتر از پارچه اي اطلسي مي دوخته اند و گاهي آن را با پوست آستر مي کردند. ناگفته نماند که نويسندگان عرب گاهي روپوش افسران سوار مسيحي را قبا ناميده اند. قبا صبغه اي ايراني نيز دارد؛ لباسي که به طور مورب از زير بغل باز مي شود.
شرح زير را تونو در وصف قباي ايراني بيان مي کند: «نيم تنه بلندي را که روي لباس هاي ديگر مي پوشند قبا مي نامند و آن معمولاً از پارچه نخي بسيار نازک دوخته مي شود. رنگ آن به حسب تمايل اشخاص قرمز، زرد، سبز يا رنگ هاي ديگر است و چنان صاف دوخته شده که گويي اطلس است. اين نيم تنه از پارچه نخي کرک دار دوخته مي شود و تا نيم ساق پا مي آيد. يقه آن باز و هلالي است. طرف راست آن درست روي شکم مي افتد و در زير بغل سمت چپ با بندهايي بسته مي شود و طرف چپ لباس روي آن مي افتد و در زير بغل سمت چپ با راست بسته مي شود اما يکي از بندها هرگز بسته نمي شود؛ بلکه روي بندهاي ديگر آويزان است. قبا تا روي کمر بسيار تنگ است از اين جهت به بدن قالب مي شود به طوري که نماي آن از پايين به شکل يک زنگ گرد درمي آيد. آستين هاي آن کاملاً چسبان و قالب بازوان است. جنس اين قباها معمولاً از پارچه ساده است. اما قباي رجال عالي مرتبه از اطلس يا پارچه زربافته بوده که زري ايران است.» (9)
در طول تاريخ تغييراتي اتفاق افتاد که باعث شد لباس طلاب و علما از ديگر مردم متمايز شود. در قرون اوليه وجه افتراق روحانيون و ديگر مردم عمامه بود. مردم با روحانيون و علما، در لباس يکي بودند و اگر فرقي هم بوده بسيار اندک بوده است. حتي در ايران نيز اين گونه بوده. اين وضعيت تا زمان رضاخان همچنان ادامه داشته است.
در ششم دي ماه 1307 مخبر السلطنه- صدر اعظم وقت- قانوني را به مجلس برد که به قانون متحدالشکل کردن البسه اتباع ايراني در داخل مملکت معروف شد. طبق اين قانون همه مردم بايد يک لباس متحدالشکل به تن کنند. از اين قانون هشت گروه از پوشيدن لباس معاف شدند از آن جمله: مراجع و مجتهدين صاحب اجازه، که از مراجع مسلم تقليد بودند؛ به شرط آنکه به امور روحاني مشغول باشند، پيش نمازان داراي محراب، محدثين ماذون از جانب مجتهدين، طلاب و مدرسين شيعه مذهب، مفتيان اهل سنت و روحانوين ايرانيان غيرمسلمان.
رضاخان در ديدار با مرحوم حاج شيخ عبدالکريم حائري به ايشان گفته بود: « مي خواهم بعد از اين احترام عمامه را معلوم کنم و بر سر روحانيون حقيقي گذاشته شود و آنهايي که مخرب دين و روحانيت هستند و عمامه را براي مقاصد شخصي به سر گذاشته اند و از سوء استفاده بازمانند.» (10)
دليل ايادي رضاخان اين بود که «حتي کودکان هم اين لباس را بر تن دارند. لباس اهل علم را مردم هم مي پوشند و بسياري حرمت نگاه نداشته، آن را لباس اخاذي و لباس فقر و بهانه گدايي و ولگردي قرار داده بودند» (11) اينها حرف هايي است که مخبرالسطلنه مي گويد. اما با دقت در مساله متحدالشکل شدن در مي يابيم که تمامي اين حرکات براي بيرون آوردن اين لباس و محو آن بوده است.
نکته قابل توجه اين است که مرحوم سيد حسن مدرس در شانزدهم مهر1307 تبعيد شد و در دي ماه سال 1307 قانون متحدالشکل شدن البسه به تصويب رسيد. قرار شد که طلاب اگر در مدرسه معقول و منقول پذيرفته شوند و در امتحانات قبول شوند به آنها جواز لباس داده شود؛ در حالي که «از سال 1314 به بعد دولت برخورد جدي با روحانيت را دستور کار خويش قرار داد و دخالت در امور شخصيه مردم را به جد تعقيب کرد. نتيجه اين سياست تجديدنظر در جواز عمائم بود و بنابراين حتي روحانيون صاحب جواز، جواز خود را از دست داده، مجبور به پوشيدن لباس يکسان شدند.» (12)
نتيجه اين شد که بسياري از طلاب از پوشيدن لباس محروم شدند. در دوره محمدرضا پهلوي در اين مسأله فشار کمتري بر طلاب بود و بعد از انقلاب نيز شاهد تغييري اساسي در آن نبوده ايم.
نکته
نماد رسالت بزرگ
پي نوشت ها :
1- چرا سادات عمامه سياه بر سر مي گذارند-ص61
2- پارچه اي بود که فقيهان و عالمان و ايران روي عمامه به سر مي انداختند و در ايالت فارس عوام الناس نيز از آن استفاده مي کردند و جنس آن از پشم بود و بهترين نوع آن در آمل و قوس يافت مي شد.
3- تاريخچه پوشش سر در ايران- ص63
4- الغدير-ج1،ص290
5- العروس- ج8، ص410
6- فرهنگ البسه مسلمانان-ص298
7- تاريخچه پوشش سر در ايران-ص61
8- صحيح بخاري-ج2
9- مسافرت به شرق- ص 173
10- حاج شيخ عبدالکريم حائري-ص128، سند ش7
11- خاطرات مهديقلي هدايت- ص382
12- سياست ولباس-ص16