داستان انار
امير جزيره فردي سنّي مذهب و متعصّب بوده و وزيري داشت كه عنصري خشن و كينهتوز و نسبت به خاندان وحي و رسالت و دوستداران آنان، بسيار بد انديش و بدخواه بود. او همواره در پي نقشهاي بود تا شيعيان را زير فشار قرار دهد و به هر صورت ممكن آنان را از راه و رسم خويش باز گرداند و به راه و رسم خويش درآورد، امّا هرگز در اين كار موفّق نبود و در برابر منطق و استدلال قوي آنان، ضعيف و ناتوان ميماند. از اين رو مدّتها فكر كرد و با يك نقشة حساب شدة شيطاني، روزي نزد امير رفت و گفت: قربان! خدا را بنگر و سند حقانيّت و درستي مذهب اهل سنّت را. امير ديد، وزير اناري آورده است كه روي آن گويي به طور طبيعي با خط برجسته نوشته شده بود:
«لا إله إلّا الله محمّدٌ رسول الله و ابوبكر وعمر و عثمان و علي خلفاء رسول الله».
حاكم انار را گرفت و خوب به آن نگاه كرد و كاملاً يقين پيدا كرد كه اين نوشتهها طبيعي روي آن نوشته شده است. از اين رو به وزير گفت: اين انار دليل محكمي است بر بطلان مذهب شيعه كه ميگويند علي(ع) خليفه بلافصل پيغمبر اكرم(ص) است. به نظر تو ما با آنها چه كنيم؟ وزير بد انديش و توطئهگر گفت: قربان! شيعيان مردان غيرمنصفي هستند، حتّي دلايل محكم را هم نميپذيرند. من معتقدم بزرگان آنها را حاضر كن و به آنها اين انار را نشان بده و آنها را مخيركن كه يكي از اين راهها را برگزينند. امير گفت: كدام راهها؟ وزير گفت: يا براي اين دليل استوار و محكم ما پاسخي بياورند كه نخواهند توانست. يا به حكومت جزيه بدهند، يا به مذهب ما درآيند، يا مردانشان را قتلعام و زنانشان را به اسارت گرفته و اموالشان را به غنيمت بگيريم. حاكم كه سخت تحت تأثير او قرار گرفته بود، پذيرفت. از اين رو دستور داد بزرگان شيعه بايد در فلان روز همه در دربار جمع شوند كه ميخواهم موضوع مهمي را با آنها در ميان بگذارم. روز موعود فرا رسيد، بزرگان شيعه همه به دعوت حكومت گرد آمدند. هنگامي كه مجلس آماده شد، حاكم انار را به شيعيان نشان داد و آنگاه تصميم خويش را نيز به اطّلاع حاضران رساند و پيشنهاد وزير را به آنها گفت كه بايد در اسرع وقت جواب را بگويند، وگرنه بايد يكي از سه راه باقيمانده را برگزينيد. بزرگان شيعه وقتي انار را ديدند و تهديد حاكم را شنيدند، دچار اضطراب شديدي شدند، بدنشان لرزيد و حالشان متغيّر شد، چرا كه پاسخ مناسبي نداشتند. به همين جهت، تنها راهي كه به نظرشان رسيد، اين بود كه سه روز مهلت خواستند، تا تصميم خود را بگيرند. پس از پايان مجلس، شيعيان، خود با ترس و خوف در مجلسي جمع شدند و با يكديگر مشورت كردند تا چارهاي بينديشند. پس از گفتوگوي بسيار، هنگامي كه از همه جا نوميد و مأيوس شده بودند، تصميم گرفتند كه به فرياد رس درماندگان، حضرت وليعصر(ع) توسّل جويند و حلّ مشكل جامعة خويش را از او بخواهند. براي اين كار ده تن از شايستگان را از ميان خويش برگزيدند و آنان نيز از ميان خويش سه نفر را انتخاب نمودند تا هر كدام شبي رو به بيابان نهد و ضمن راز و نياز با خدا و توسّل به حجّت حق، حضرت مهدي(ع) از او مدد بخواهد. شب اوّل، يكي از سه نفر رفت و از شامگاه تا بامداد به نماز و دعا و استغاثه پرداخت، ولي دست خالي بازگشت. نفر دوم شب دوم رفت، امّا او هم كاري از پيش نبرد و مأيوسانه به نزد شیعيان بازگشت. شیعيان فوقالعاده مضطرب شدند. تنها يك شب ديگر فرصت دارند كه جواب مسئله را آماده كنند و اگر آن شب هم مأيوس برگردند و شب سپري گردد، بايد آمادة مشكلات فراوان و يا كشته شدن بگردند. همه مردم دست به دعا برداشتند. شب سوم، جناب محمّد بن عيسي را كه از بهترين مردان علم و تقواي آن سامان بود، به بيابان فرستادند. آن بزرگوار با سر و پاي برهنه به صحرا رفت و در درگاه خدا با قلبي خاضع و خاشع و پر از اخلاص، به نماز و دعا و گريه و زاري پرداخت و از خدا خواست كه به وسيلة حجّت و خليفهاش، امام عصر(ع) بندگانش را مدد كند و با چشمان اشكبار و دلي پرنور و شور، چهره بر خاك نهاد و حضرت مهدي(ع) را به فريادرسي ميطلبيد. در اوج سوز و گداز و مناجات بود كه نداي دلنشيني گوشش را نوازش داد. خوب گوش داد. متوجّه شد شخصي اسم او را ميبرد و به او ميگويد: محمّد بن عيسي! چرا سر به صحرا نهاده و در غم و اندوه گرفتار آمدهاي؟ پاسخ داد: بندة خدا! مرا به حال خود واگذار كه براي كاري خطير آمدهام. پرسيد: كارت چيست؟ پاسخ داد: جز به مولا و آقايم امام زمان نخواهم گفت. فرمود: محمّد بن عيسي، خواستهات را بگو، من صاحبالزّمانم. پاسخ داد: اگر به راستي شما آقايم هستيد، نياز به بيان نيست. فرمود: بله راست ميگويي. شما براي گرفتاري شيعيان در خصوص انار و تهديد حاكم، سر به صحرا گذاشتهاي. محمّد بن عيسي ميگويد: وقتي اين كلام معجزهآسا را از مولايم شنيدم، متوجّه او شدم و به او عرض كردم: شما ميدانيد چه بر سر ما آوردهاند و شما امام ماييد و قدرت داريد كه اين بلا را از ما دور كنيد. حضرت وليعصر(ع) فرمودند: اي محمد بن عيسي! در خانة وزير، درخت اناري است كه وقتي انارهايش درشت شد، او قالبي خاص از گِل را به صورت انار ساخت و آن را به طور دقيق به دو نيم نمود و ما بين آنها را تهي ساخته، آنگاه جملات مورد نظر خويش را به طور معكوس در داخل آن قالب حك كرده و بر روي انار نارس محكم بسته است. وقتي انار داخل آن قالب بزرگ ميشد اثر آن نوشتهها روي انار به مرور زمان نوشته شده و باقيماند. از اين رو فردا نزد امير ميروي و به او ميگويي پاسخ را آوردهام، امّا تنها در خانة وزير خواهم گفت. وقتي شما چنين بگويي، وزير تلاش ميكند به صورتي، خود را پيش از شما به خانه برساند و قالب را نابود سازد. شما نبايد اجازه بدهي برود و يا با كسي سخن بگويد. به همراه امير و وزير و ديگران هنگاميكه به سراي وزير وارد شديد، سمت راست حياط غرفهاي است كه درب آن بسته است. بگو درب آن را بگشايند. هنگامي كه وارد شدي در طاقچة اتاق، كيسة خاصّي است و آن قالب گِلين در آنجا قرار گرفته است. آن را بردار و در برابر امير بگذار و انار را در آن قالب بگذار تا براي حاكم، حقيقت معلوم شود و بدانند كه اين توطئة ابليس است نه كار خدا.
بگو ما از درون انار خبر ميدهيم و اگر انار را بشكنند، دانهاي ندارد و جز دود و خاكستر در درونش نخواهيد يافت. از وزير بخواه تا آن انار را بشكند، آنگاه خواهي ديد كه جز دود چيزي در درون آن نيست و دود آن بر چهره و ريش پليدش خواهد نشست. محمّد بن عيسي وقتي اين مطلب را از مولاي خود حضرت بقيّةالله(ع) شنيد، بسيار خوشحال شد. زمين ادب را مقابل آن حضرت بوسيد و با خوشحالي به ميان مردم برگشت، تا مژدة لطف حضرت مهدي(ع) را به آنها بدهد. بامداد آن شب جاودانه، بزرگان شيعه همراه با محمّد بن عيسي به كاخ امير رفتند و گفتند كه پاسخ لازم را آوردهاند، امّا تنها در خانة وزير بيان خواهند كرد. وزير از شنيدن اين جمله بر خود لرزيد. امّا به روي خويش نياورد و سعي كرد با خوشرويي اجازه بگيرد كه براي آماده ساختن اوضاع به سراي خويش، پيش از همه برود. امّا محمّد بن عيسي نپذيرفت و به حاكم گفت شرط جواب دادن ما اين است كه همه با هم به خانة وزير برويم. وقتي به خانة وزير رسيدند، محمّد بن عيسي وارد منزل شد و طبق نشانیای كه مولايش به او داده بودند، يك سره به سراغ اتاق و طاقچة آن رفته، قالب گِلي را از داخل كيسه بيرون آورد و به حاكم و همة ناظرين نشان داد و حاكم، متوجّه خيانت و حيلهگري وزير شد. محمّد بن عيسي گفت: جناب امير! نشانة ديگري نيز براي حقانيّت ما وجود دارد و آن خبر دادن از درون انار است. پس از بيان محمّد بن عيسي از درون انار، وزير آن را باز كرد، طبق فرمودة امام عصر(ع) دود و خاكستر از درون آن به سر و صورت وزير نشست. حاكم از كشف حقيقت و نيز اين خبرحيرتآور غرق در بهت و تعجّب شد و از محمّد بن عيسي پرسيد: اين مطالب را از كجا دانستي؟ محمّد بن عيسي گفت: اين مطلب را از امام زمان، حجّت خدا حضرت حجّتبن الحسن المهدي(ع) گرفتهام. حاكم سؤال كرد: امام شما كيست؟ جناب محمّد بن عيسي، نام يك يك از ائمّة اطهار(ع) را با حضرت ولي عصر(ع) برد و خاطرنشان ساخت كه او پناه و ملجأ ما در زمان ماست. امير گفت: اينك دستت را بده تا من نيز به مذهب اهل بيت(ع) ايمان بياورم. سپس دستور داد وزير را اعدام كنند و از آن پس از شيعيان عذرخواهي كرد و سياست خوشرفتاري با شيعيان را در پيش گرفت. اين داستان در ميان مردم بحرين مشهور است و جناب محمّد بن عيسي نيز در بحرين مورد احترام مردم است.
پيامها و برداشتها:
به خدا قسم اگر اقليمهاي هفتگانه را با آنچه كه زير آنهاست، به من بدهند به اين شرط كه به معصيت، يك پوست جو را از دهان مورچه اي بگيرم، هرگز اين كار را نخواهم كرد».
و اي كاش اينگونه جملات و تعبيرات بلندمرتبه كه مورد احتياج جوامع بشري امروز است، از طريق روشنفكران ما به جوامع غربي و به خصوص آمريكا و انگليس صادر ميشد تا لااقل با فرهنگ عالي اسلام آشنا شوند.
2. در طول تاريخ چهارده قرن گذشته، جامعة شيعه، مظلومترين تاريخ را داشته است. گويا حقانيّت شيعه هميشه با شهادت علما و شيعيان، گره خورده است. تاريخ پر افتخار تشيّع، گوياي اين حقيقت است كه شيعه هيچگاه در مقابل ظلم ظالم سر فرود نياورده و اين ويژگي را بزرگان ما از سالار شهيدان اباعبدالله الحسين(ع) به ارث بردهاند. آري جامعة شيعه در زمان غيبت همچون بچّهاي است كه پدر بالاي سر او نيست و مورد ظلم واقع ميشود و اين ويژگي براي جامعة شيعه تا زمان ظهور حضرت مهدي(ع) باقي است.
3. كيد و مكر وزير ناصبي براي گمراه كردن مردم در حالي كه خود ميداند كه چه نقشة باطلي را ريخته است، همچون كيد و مكر سامري است وقتي حضرت موسي(ع)، در ميعاد پروردگار حاضر بود، با ساختن گوسالهاي از طلا، مردم را فريب داد و آنها را گوسالهپرست كرد.2 هميشه انسانهاي گمراه، چون براي اثبات فكر و مرام خود، دليلي ندارند، به دليلهاي سست و بياساس رو ميكنند و به فكر نقشههاي شيطاني براي گمراه كردن ديگران ميافتند، در حالي كه در طرف حق، اوّلين شهادت دهنده و مؤمن به وحدانيّت خداوند، خود خداوند متعال و ملائكه و معصومين(ع) هستند:
«شهد الله أنّه لا إله إلاّ هو و الملائكة و أولوا العلم قائماً بالقسط».3
4. گرچه در زمان غيبت امام زمان(ع) قرار گرفتهايم و مصلحت آن است كه آقا بين مردم نباشند، ولي در عين حال وظيفة مؤمنين در تقرّب به خداوند، گرفتن وسيله است:
«يا أيّها الّذين ءامنوا اتّقوا الله و ابتغوا إليه الوسيلة؛4 اي كساني كه ايمان آوردهايد، از خدا پروا كنيد؛ و [براي تقرّب يافتن] به او، وسيله بجوييد».
معصوميني كه واسطة هرگونه فيض به انسانها هستند و عالم به همة علوم و گرفتاريهاي مردم و حلّ آنها نيز ميباشند، هر گاه مصلحت باشد به ارادة الهي اقدام به حلّ مشكل مينمايند.
5. تاخير اجابت دعا بنا به مصلحتهاي گوناگوني است كه در نهايت به سود خود انسان و رسيدن به كمال بيشتر او منتهي ميشود.
منصور صيقل ميگويد به امام صادق(ع) عرض كردم: «چه بسا شخصي دعايي كند و اجابت شود، سپس تا مدّتي ظهورِ اجابت به تأخير افتد. [آيا اين امكانپذير است؟]» فرمود: بله. گفتم: به چه دليل؟ تا آن شخص بيشتر دعا كند؟ فرمود: آري.5
6. لطف امام(ع) دائماً به جامعة مسلمين و شيعيان ميرسد. خودشان فرمودهاند:
ما هرگز شما را رها نكردهايم و يادتان را از خاطر نبردهايم، وگرنه دشواريها بر شما فرود ميآمد و دشمنان شما را لگدمال ميكردند. از خداوند بترسيد و تقوا پيشه كنيد.6
آري هر گاه جامعة شيعه در خطر جدّي قرار گرفته است، اين لطف، محسوس اهل دل و مشهود اولوالالباب واقع شده است؛ همچون جريان طبس و نابودي تجهيزات نظامي آمريكا.
البتّه امام(ع) چون عادت بر احسان نمودن دارند و طبيعت وجودي ايشان كرم و سخا است، مظهر اين صفت كماليّه خداوند متعال هستند؛
در بخشي از دعاي ماه رجب ميخوانيم:
«يا من يعطي من سأله يا من يعطي من لم يسأله و من لم يعرفه؛7 اي كسي كه به آنكه از تو درخواست كرده عطا ميكني، اي كسي كه به آنكه از تو درخواست نكرده و تو را نميشناسد، عطا ميكني».
در دعاي ديگر در شبهاي ماه مبارك رمضان ميخوانيم:
«أنت الذّي تفيض سيبك علي من لايسألك و علي الجاحدين بربوبيّتك؛8 خداوندا، تو كسي هستي كه بخششت را بر آنكه از تو درخواست نكرده و كسي كه پروردگاري تو را منكر ميشود، جاری ميكني».
7. عالِم به صرف ادّعا، سخن كسي را نميپذيرد، چنانچه ردّ هم نميكند تا وقتي كه دليلي بر اثبات يا ردّ كلام او پيدا كند. در حديث است كه وقتي سيّد حسني متوجّه ميشود امام زمان(ع) ظهور كردهاند، به يارانش ميگويد صبر كنيد تا من در ابتداء او را امتحان كنم و شايد هم خودش نيازي به امتحان ندارد. ولي براي اثبات امامت آن حضرت براي مردم، اوّل امتحان مينمايد و بعد از اثبات امامت آن حضرت با ايشان بيعت كرده و يارانش را هم به بيعت با امام زمان(ع) ترغيب ميكند.
8. سحر و جادو گرچه از نظر ظاهر، شبيه معجزه است، زيرا هر دو كاري خارق عادت هستند ولي سحر و جادو داراي علّت طبيعي است كه جادوگر با مخفي كردن آن علّت، سعي ميكند كار خود را بدون علّت متعارف نشان دهد تا در چشم بينندگان، عجيب جلوه كند. در حالي كه معجزه اگر هم، طبق نظر بعضي داراي علّت باشد، علّت آن امري غيرطبيعي و نامتعارف است. و از همين جهت است كه سحر و جادو قابل تعليم و تعلّم است و جادوگر ميتواند آن علّت مخفي را تعليم دهد امّا معجزه مانند بيرون آوردن شترصالح از كوه چون علّت طبيعي متعارف ندارد، قابل تكرار براي ديگران يا تعليم آن واقعه به ديگران نيست.
9. آنچه واقعيّت دارد، هميشه داراي استدلال عقلي و برهان قوي و متين ميباشد، امّا آنچه كه باطل است، جولاني بيش ندارد و همچون كف روي آب، تنها ظاهري دارد و از بين رفتني است. امامزمان(ع) در جريان انار، هم جواب حيلة وزير را دادند و هم خبري از آينده بيان كردند. «كذٰلك يضرب الله الحقّ و الباطل فأمّا الزّبد فيذهب جفاءاً و امّا ما ينفع النّاس فيمكث في الأرض؛9 خداوند حق و باطل را چنين مثل ميزند. امّا كفها به بيرون پرتاب ميشوند، ولي آنچه به مردم سود ميرساند، در زمين ميماند».
10. در جهان تكوين موارد فراواني وجود دارد كه نام اهلبيت(ع) به طور طبيعي ترويج شده است. مرحوم محدّث نوري در كتاب «نجمالثاقب» بعد از نقل حكايت شيعيان بحرين، چند نمونة آنها را ذكر كردهاند. از جمله ميفرمايند: شيخ عبدالحسين تهراني نقل كردند كه وقتي به حلّه رفته بودند، درختي را در آنجا از وسط دو نيم كرده بودند، در باطن آن در هر نصفي ديدند به خط نسخ، نقش «لا إله الّا الله محمّدٌ رسول الله عليٌ ولي الله» ترسيم شده بود. محدّث گرانقدر، سيّد نعمتالله شوشتري در كتاب «زهرالربيع» آورده كه، در نهر شوشتر، سنگ كوچك زردي كه آن را از زير زمين درآورده بودند، يافتيم كه بر آن نوشته شده بود:
بسمالله الرّحمٰن الرّحيم لا اله الا الله محمّد رسول الله عليٌّ وليّ الله لمّا قتل الحسين بن عليّ بن أبي طالب، كتب بدمه علي أرض حصباء و سيعلم الّذين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون؛10 بسم الله الرّحمن الرّحيم... هنگامي كه حسين بن علي بن ابي طالب كشته شد، با خون خويش بر روي زمين پر از سنگ ريزه نوشت: «و كساني كه ستم كردهاند به زودي خواهند دانست به كدام بازگشتگاه برخواهند گشت».
عالم جليل مير محمّد حسين، سبط علّامه مجلسي و امام جمعة اصفهان نقل كردند كه آن سنگ را برايش آوردند، وي اهل صنايع را حاضر كرد و سنگ را بر همه عرضه داشت. پس از تأمل و تدبّر، همه تصديق كردند كه چنين سنگي از صنعت بشر بيرون است و جز خالق، كسي چنين قدرتي ندارد كه نقشي اينچنين در اين سنگ ظاهر نمايد.11 نمونة ديگر اينكه حضرت سليمان(ع) در فلسطين، سنگي پيدا كرد كه روي آن اسم پيامبر اكرم(ص) و حضرت علي(ع) و سفارش به تبعيّت از آن حضرت حكّاكي شده بود. حضرت آيتالله ميرجهاني در كتاب ارزشمند «ولايت كلّيه»، به كوهي در افغانستان اشاره دارند كه تمام سنگهاي آن، منقش به اسامي پنج تن آل عبا(ع) است و نيز داستان پيدا شدن پارههاي كشتي حضرت نوح(ع) در شوروي سابق را ذكر مينمايند كه اسامي پنج نور مقدّس(ع) بر بدنة كشتي، كندهكاري شده بود.12 شايسته است اينگونه موارد براي تقويت ايمان جوانها به خداي متعال و اهل بيت(ع) ذكر و تبليغ شود.
پي نوشت ها :
1. بحارالأنوار، ج 75، ص 360.
2. و واعدنا موسي ثلٰثين ليلة و أتممناها بعشرٍ فتمّ ميقات ربّه اربعين ليلةً. سورة اعراف (7)، آية 142 و نيز آيات 145 و 148ـ156 و سورة بقره (2)، آية 51ـ56 و 63ـ64 و 92ـ93.
3. سورة آل عمران (3)، آية 18. به همين مضمون، آية 43 از سورة رعد (13): و يقول الّذين كفروا لست مرسلاً قل كفي بالله شهيداً بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب.
4. سورة مائده (5)، آية 35.
5. اصول كافي، ج 4، ص 245.
6. احتجاج طبرسي، ص 497.
7. بخشي از دعاي ماه رجب.
8. فرازي از دعاي ابوحمزة ثمالي.
9. سورة رعد (13)، آية 17.به همين مضمون است آيات سورة اسراء (42)، آية 81. سورة انبياء (21)، آية 18. سورة سبا (34)، آية 49. سورة شوري (42)، آية 42.
10. سورة شعراء (26)، آية 227.
11. بحارالأنوار، ج 75، ص 360.
12. ولايت كلّيه، ج 1، ص 346ـ352.