گفتگو با دکتر سالار فرامرزي مدرس و استاد دانشگاه
در برخي از ازدواج ها شاهديم که اطرافيان معتقدند که دو خانواده و يا زوجين باهم تناسب ندارند و کسي نمي داند چه شده که با يکديگر ازدواج کرده اند. يکي معتقد است از نظر فرهنگي تفاوت دارند ديگري مي گويد اين دو خانواده از نظر اقتصادي هم سطح نيستند. کسي نظر دارد از لحاظ اجتماعي يکي از خانواده ها بالاتر است و ...
از قضاوت هاي عاميانه که بگذريم، کارشناسان پس از بالارفتن سريع نمودار طلاق بر آن شدند دلايل را بررسي کنند و در کمال شگفتي غالب اين تحقيق ها به همين عدم تناسب خانواده ها و زوجين ختم شد. از اين رو آنها انگيزه يافتند به تعريف و آسيب شناسي عدم تناب و يا همان کفويت در ازدواج بپردازند و همين امر باعث کسب نتايج مفيدي در اين زمينه باشد.
دکتر سالار فرامرزي مدرس و استاد دانشگاه اصفهان از معدود کساني است که در اين زمينه صاحب نظر است. وي در ميان اساتيد علوم تربيتي و روان شناسي بسيار فعال درزمينه ازدواج بوده و بر مساله کفويت زوجين نيز حرفهايي براي بيان کردن دارد. به همين منظور به سراغ او رفتيم و بحث کارشناسي اين مقاله را به کمک او برپا کنيم. ماحصل صحبت هاي ما با وي به شرح زير است:
آقاي دکتر در ابتدا تعريفي گويا از کفويت براي خوانندگان عطر سيب ارائه دهيد:
کفويت يا تناسب به معناي اشتراک هايي است که مي توانند بين همسران در زمينه هاي خانوادگي، فرهنگي، اجتماعي، تحصيلات، ويژگي هاي فردي (سن و ...). ويژگي هايي مثل ويژگي هاي عاطفي، اجتماعي، شناختي، اخلاقي، ديني،... باشد. هرچه اندازه اين اشتراک ها بيشتر باشد و به يکديگر نزديک تر و کفويت بيشتر صورت مي گيرد. تناسب است که در واقع همسري را با خود به همراه دارد يعني دو نفر که داراي سرهاي مثل هم باشند. (سرهاي رواني، اجتماعي، خانوادگي، فرهنگي، اخلاقي، ديني)
براي دومين سوال بفرماييد ضرورت کفويت در امر ازدواج چيست؟
زن و شوهر زماني که شباهت هاي بيشتري داشته باشند و تفاوت ها کمتر شود به درک بيشتري از هم مي رسند. هرچه قدر آنها شبيه به هم باشند اختلاف ها کمتر، تفاوت سلايق کم رنگ تر و نزديکي بيشتر که اين به فهم بيشتر و تفاهم منجر مي شود.
بد نيست تعريفي هم از تفاهم بيان کنيد
گاهي معني تفاهم براي بعضي ها خصوصاً همسران مثل اين است که يکي بايد از ديگري تبعيت کند «مثلاً خانمي مي گويد ما با هم تفاهم نداريم ولي مي خواهيم از هم جداشويم چون شوهرم حرف من را گوش نمي دهد و توجهي به من ندارد» اين در حالي است که تفاهم بر وزن تفاعل و به معني فهميدن يکديگر است و زن و شوهرها بايد ياد بگيرند که هر کدام نسبت به ديگري تفاوت هاي بسيار زياد دارند و تفاهم يعني فهميدن اين تفاوت ها. يعني اينکه مرد تفاوت هاي خود و همسرش را وزن هم باز تفاوت خود و همسرش را بشناسد و بر اساس فهمي که از اين تفاوت ها به دست مي آورند زندگي مشترکي را تشکيل دهند به وسيله نزديک کردن اين تفاوت ها به وجوه مشترک. بسياري از آسيب هايي که همسران مي بينند به خاطر نبودن وجوه مشترک است زيرا هر چه تفاوت ها بيشتر باشد درک متقابل کمتر است.
از طرفي اگر به تشکيل خانواده به عنوان يک پديده به صورت سيستمي نگاه کنيم وجود شباهت در يک ويژگي خاص کفايت نمي کند بلکه بايد همسران در اکثر خصوصيات و ويژگي ها به هم شبيه باشند. گاهي صرف اينکه هر دو فرد از نظر تحصيلي مدرک مشابهي داشته باشند مجوزي براي تشکيل خانواده نيست بلکه بايد به تمامي اجزا و عناصري که در ازدواج مي تواند نقش داشته باشد توجه کند به خصوص در فرهنگ ايراني که با ازدواج يک دختر و پسر را ازدواج دو نفر نمي دانيم بلکه گاهي ازدواج دو خانواده و حتي دو ايل يا قبيله مي شود يعني اينکه دو ايل يا قبيله با هم ازدواج مي کنند و اينجاست که گاهي وجود تفاهم فرهنگي و اجتماعي اهميت خود را نشان مي دهد.
حال اگر کفويت نباشد چه اتفاقي مي افتد؟
اگر وجوه مشترکي بين خانواده ها نباشد در اولين قدم اين خود همسران هستند که آسيب مي بينند مخصوصاً اگر وجوه متفاوت يکديگر را درک نکنند و نخواهند که درک بکنند و يا نتوانند درک بکنند در اينجاست که زن و شوهر به جاي اينکه به همديگر در زندگي کمک کنند گاهي همديگر را تحقير و سرزنش
مي کنند يا به بهانه گيري مي پردازند. پس در اولين قدم آنها آسيب مي بينند و در پرتو اين آسيب قطعاً فرزندان و ديگران مرتبط با آنها آسيب خواهند ديد. همچنين بسياري وقتها پديده طلاق ناشي از همين عنصر يا عامل مهم مي باشد.
چرا با وجود اينکه در چند سال اخير مردم ما خصوصا جوانان در معرض ازدواج از اهميت کفويت و تناسب زوجين اطلاع دارند باز هم تن به ازدواج هايي مي دهند که اين اصل در آن رعايت نشده است؟
اين مساله برمي گردد به سبک و شيوه همسرگزيني و تشکيل خانواده... در ازدواج هاي فرم امروزي که گاهي پسران و دختران در يک شرايط خاص و گاهي بدون نظارت خانواده به همسر گزيني اقدام مي کنند، بعد احساسي را بسيار پررنگ تر مي بينيم و در واقع گاهي پسران ودختران با توجه به ويژگي هاي هيجاني، احساسي و عاطفي نسبت به فرد مقابل علاقه مند مي شوند و به عبارتي عاشق عاشق مي شوند. در چنين وضعيتي است که بعد شناختي ازدواج کم رنگ مي شود و به واقعيت توجهي نمي شود. حتي در چنين وضعيتي پسر يا دختري که احساسات و هيجانات در او غلبه دارد به رفتارهاي توجيهي اقدام مي کند مثلاً اگر به دختر عاشق گفته شود که پسر مورد نظر شما اعتياد دارد چون در وضعيت عاطفي و احساسي قرار دارد توجيه مي کند که من او را ترک خواهم کرد و مي توانم اين کار را انجام دهم يا اينکه اگر به پسري گفته شود پدر دختر مورد علاقه تو اعتياد دارد مي گويد من به پدر او چه کار دارم من دختر را دوست دارم. بنابراين رفتارهاي توجيهي در چنين وضعيت هايي خيلي زياد ديده مي شود و اينجاست که کفويت زياد معنا ندارد البته اگر ازدواج بر مبناي صحيح خود انجام بگيرد به دور از غلبه احساسات و هيجانات و در اين امر مهم بعد عاطفي و شناختي لحاظ شود آن موقع است که کفويت جاي خود را پيدا مي کند.
به نظر شما در ميان ابعاد کفويت (اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، خانوادگي، خصوصيات فردي و ...) کداميک مي تواند مهمتر باشد؟
همه موارد مهم است و نمي توان يکي را بر ديگري ترجيح داد چون همانطور که گفتم به پديده ازدواج بايد به صورت سيستمي نگاه کرد به قول شاعر:
جهان چون چشم و خار و خط و ابروست
که هرچيزي به جاي خويش نيکوست
بنابراين همه ابعاد مهم است و همه بايد در کنار هم مورد نظر و بررسي قرار گيرد.
ممکن است يکي از ابعاد مهم را توضيح دهيد؟
براي مثال بعد فرهنگي را اگر بخواهيم در نظر بگيريم، فرهنگ عبارت است از مجموعه اي از آداب، سنن، قوانين و مقررات که حاکم بر رفتار ماست. که از جامعه به جامعه ديگر متفاوت هستند. گاهي واژه ها در جوامع مختلف معناي متفاوت دارند. نوع ارتباط افراد نيز در جوامع مختلف با هم فرق دارد. شيوه ابراز وجود و بيان احساسات و نيازها نيز از هر جامعه اي به جامعه ديگر متفاوت است لذا در آسيب شناسي فرهنگي ازدواج اگر به اين تفاوت هاي ظريف فرهنگي توجه نشود ازدواج با بحران ها و شرايط سختي روبه رو خواهند شد و به خصوص اگر همسران مهارتهاي لازم را در تشخيص اين بحران ها نداشته باشند. گاهي گفتن «تو» در هر فرهنگ نشانه صميميت و در فرهنگ ديگر نشانه ي بي احترامي و گاهي خوردن غذا با دست در يک فرهنگ ديگر نشانه تواضع و احترام به افراد و در فرهنگ ديگر نشانه بي تمدني. لذا در امر ازدواج تفاوت هاي فرهنگي در جزيي ترين رفتارها تا رفتارهاي پيچيده خود را نشان مي دهد و اهميت دارد و اعتقاد بر اين است که اگر همسران داراي فرهنگ مشابهي باشند بهتر مي توانند در کنار هم زندگي کنند اما اگر از لحاظ تفاوت زياد باشند تعارض هاي فرهنگي ايجاد مي شود. افراد گاهي مانند کدام رفتار را انجام دهند که در فرهنگ خاص قابل پذيرش است. بنابراين تا زمان انطباق خود با شرايط فرهنگي جديد تنش هاي زيادي را تحمل خواهند کرد و چنانچه فاقد مهارت هاي لازم باشند آسيب پذيري آنها در اين تنش ها زياد خواهد شد.
و به عنوان صحبت آخر
در مجموع به همه جواناني که در آستانه تشکيل خانواده هستند توصيه مي شود که علاوه بر داشتن آمادگي لازم براي ازدواج به شرايط خانوادگي يکديگر، شرايط فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي، شرايط ديني و معنوي و حتي به خصوصيات و ويژگي هاي فردي يکديگر هم توجه کنند چون ازدواج مهمترين تصميم گيري در زندگي انسان است. انسان در طول دوران حيات تصميم هايي مي گيرد و اين تصميمات از نظر درجه اهميت با يکديگر متفاوت است ولي دو تصميم مهم در زندگي انسان وجود دارد که بي توجهي به آنها مي تواند خسارت جبران ناپذيري را با خود به همراه داشته باشد.
1-تصميم به اشتغال 2-تصميم به ازدواج. لذا توصيه مي کنم که در ازدواج بسيار با تفکر، تعلق و طمانينه تصميم بگيرند و از شتاب و عجله پرهيز کنند. ضمن اينکه از تجربه هاي ديگران به خصوص والدين استفاده کنند.
با تشکر از دکتر فرامرزي که اين چنين ما را ياري کردند.
منبع:عطر سيب شماره اول