عجيب تر از علم

شهرت موزه باستاني ويچرافت در کورنيش انگلستان شايد بيشتر از آنکه به جهت عتيقه هايي که در آن نگهداري مي شود باشد به دليل وجود جمجمه اي است که مي تواند خودش را تکان دهد و حتي قادر است جابه جا شود.پس از سيل ويرانگر در سال2004 در انگلستان ساختمان اين موزه با تغييرات گسترده اي همراه بود و تجهيز آن براي ثابت نگهداشتن تغييرات محيطي از جمله رطوبت، نور و دما براي حفظ آثار تاريخي آن انجام شد. در ميان اشياي عجيب و معروف
يکشنبه، 31 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عجيب تر از علم

 عجيب تر از علم
عجيب تر از علم


 






 

راز جمجمه قيرگوني شده
 

شهرت موزه باستاني ويچرافت در کورنيش انگلستان شايد بيشتر از آنکه به جهت عتيقه هايي که در آن نگهداري مي شود باشد به دليل وجود جمجمه اي است که مي تواند خودش را تکان دهد و حتي قادر است جابه جا شود.پس از سيل ويرانگر در سال2004 در انگلستان ساختمان اين موزه با تغييرات گسترده اي همراه بود و تجهيز آن براي ثابت نگهداشتن تغييرات محيطي از جمله رطوبت، نور و دما براي حفظ آثار تاريخي آن انجام شد. در ميان اشياي عجيب و معروف اين موزه مي توان به اسکلت قيرگوني شده سري در اين موزه و جبعه اي که محل نگهداري کتاب مقدس بوده است اشاره کرد. يکي از ادعاهايي که بسياري از بازديد کنندگان و راهنمايان موزه به آن اعتراف دارند بوي عجيبي است که در تمام موزه به مشام مي رسد وکسي منشا آن را نمي داند. ادعاي عجيب و باور نکردني ديگري که بارها نقل شده مربوط به اين جمجمه است که گفته شده بدون کمک انسان خود به خود جا به جا مي شود و به همين دليل همگان معتقدند که اين جمجمه شبح زده است. در زمان تعمير و بازسازي موزه در سال هاي1996و1997 اين سر براي جلوگيري از صدمه ديدن به اتاق خواب مالک وقت موزه گراهام کينگ منتقل شد. گراهام معتقد بود که اين شيء باستاني در اتاقش موجب شد که او در آن زمان خواب هاي عجيبي ببيند. اونام هري را براي اين جمجمه سر انتخاب کرده بود. سسيل ويليامسون-بنيانگذار اصلي موزه-ياداشتي را در مورد اين جمجمه با اين مضمون نوشت:«خواهش مي کنم از اين اسکلت بيزار نباشيد. او همانند شما مي تواند گريه کند و بخندد. مسوولان وقت تصميم گرفتند تا اين سر را شکاف دهند و آن را با جعبه انجيل خودش قرار داد و به صومعه برد. در جريان بمباران لندن در جنگ جهاني دوم اين جعبه در ويرانه هاي صومعه دفن شد. پس از پيدا کردن مجدد آن کليسا از پذيرش آن سرباز زد و حاضر نشد آن را نگه دارد. پس از اين جمجمه دست به دست گشت و داستان هاي عجيب زيادي پيرامون آن گفته شد؛ داستان هايي که نقل مي شد براي بسياري تنها وهم وخيال بود اما برخي نيز معتقد بودند که اين جمجمه ويژگي ها و خصوصيات عجيب و غريبي دارد. در سال2010 گراهام کينگ تحقيقاتي را براي تهيه گزارشي از تاريخچه اين جمجمه آ?غاز کرد. مارتين اسميت-سرپرست گروه محققان-به کمک همکارانش به نتايج قابل توجهي دست يافتند. اين جمجمه به احتمال95 درصد متعلق به دوران360 تا110 سال قبل از ميلاد مسيح است و اين موضوع اين نظريه را که اين سر در قرون وسطي از بدن جدا شده و پس از آن مدتي به نمايش عمومي گذاشته شده را از بين مي برد. در اين تحقيقات اين احتمال که اين سر متعلق به يک موميايي مصري بوده مطرح شده است. همچنين گفته شده که اين جمجمه متعلق به يک زن است و بايد آن را به جاي هري، هريت ناميد! همچنين ماده اي که تصور مي شد قير است و جمجمه سر را پر کرده در اصل رزين چوب درخت است. با اين وجود هنوز سوالات بي جواب بسياري وجود دارد. اين جمجمه موميايي مصري چگونه به انگلستان آورده شده است؟ آيا واقعيت دارد که اين سر مدتي در موزه لندن نگهداري شده است؟

جاده بيميني جا مانده ار آتلانتيس است؟
 

حتماً ش ما هم مثل بسياري از مردم دنيا درباره شهر گمشده«آتلانتيس»چيزهايي شنيده ايد ولي«جاده بيميني»کجاست؟ در سال1968 غواصان، صخره اي عجيب را در زير دريا کشف کردند که در نزديکي جزيره بيميني شمالي در باهاماس قرار داشت. هنوز هم هستند کساني که معتقدند سنگ هاي اين صخره به طور طبيعي ساخته شده ولي به خاطر نوع نظم غير معمول اين سنگ ها، بسياري فکر مي کنند که آنها بخشي از شهر گمشده آتلانتيس هستند. شايد عاملي که بيشتر باعث اسرار آميز شدن اين جاده شده«ادگار کايس»پيشگو است در سال 1938 که مي گفت در سال هاي1968الي 1969 بخشي از يک معبد که هنوز کشف نشده است در درياهاي نزديک بيميني عيان خواهد شد. دکتر گرگ ليتل -باستان شناس آماتور-در تحقيقات اخير خود صخره جاده مانند ديگري درست شبيه صخره اولي را در زير آن پيدا کرد. او معتقد است اين صخره ها قسمت بالاي يک ديوار قديمي با يک اسکله هستند. درسال 1974 دکتر ديويد وينک با دستگاه هاي رد ياب زير دريايي وهمچنين آناليز هسته اي به اين نتيجه رسيد که ماهيت اين جاده مشابه ساختمان هاي استون هنج در انگلستان است و نمي تواند کار طبيعت باشد. از سال 2004 نيز يک محقق ديگر ادعا کرد که اين جاده همراه با بخش هاي ديگري از آتلانتيس حدود دوازده هزار قبل که به زير آب رفته است. در سال 2005 نيز در اين محل تخت سنگ هاي عظيمي پيدا شد که اين نظريه را قوت بخشيد که اين محل قبلا بندر گاه بوده است. به هر حال اين صخره ها هر چه باشند چندان متحمل به نظر نمي رسد که دست طبيعت خود به خود سنگ ها، شن ها وصدف ها را اين طور منظم در کنار هم قرار داده باشد. هنوز هم نظريه ها و بحث هاي مفصلي پيرامون اين جاده وصخره ها وسنگ هاي عجيب آن وجود دارد وهنوز جواب قانع کننده اي در مورد ماهيت آن ارائه نشده است.

تصوير مسيح (ع)روي صندلي چوبي
 

يک زوج در اورنج کانتي ادعا کردند که تصوير حضرت مسيح(ع) را روي يک صندلي چوبي که مدتها در حياط پشت خانه آنها پنهان بوده است را پنهان کرده اند.لين و لوبالدوچي اين تصوير را روي اين صندلي چوبي در حالي که مي خواستند تمام لوازم آن را دور بريزند، پيدا کردند. آنها گفتند که در نگاه اول اين تصوير توجه آنها را جلب نکرد اما زماني که تصوير را به دوستان و آشنايان نشان دادند همگي متفق القول مي گفتند که اين تصوير، تصوير حضرت مسيح(ع)است.اين زوج معتقدند که ظاهر شدن اين تصوير نشان دهنده لطف خداست و اين يعني خداوند گناهان آنها را بخشيده است. آنها مي گويند قصد دارند تا اين صندلي را نزد خودشان نگه مي دارند اما حاضرند آن را در معرض ديد عموم قرار دهند. اين نخستين باري نيست که افرادي ادعا کرده اند که تصوير حضرت مسيح(ع) را ديده اند.تابستان امسال نيز يک جوان انگليسي از کشف تصوير يا تمثال مسيح(ع)در سرويس نقشه اينترنتي گوگل ارث خبر داد. اين تمثال توسط زاک ايوانس جوان 26 ساله اهل شهر ساوت همپتون انگليس کشف شده و بنابر ادعاي اين جوان، وي اين تصوير را زماني که در حال جست و جو براي مکان مناسبي براي گذراندن تعطيلات بوده پيدا کرده است. وي اين تصوير را در جستجوي آن لاين خود در سرويس گوگل ارث و در کشتزاري در نزديکي شهر پاسپو کلا داني در مجارستان يافته است. تابي اليس 22 ساله از محله سالفورد منچستر نيز يکي از مدعيان در اين مورد است که از حک شدن تصوير مسيح(ع)پس از سوختن غذاي خود در ماهيتابه خبر داد و از آن تصاويري را منتشر کرد.در سال2009 يک زوج از اهالي ولز جنوبي
از کشف تصوير مسيح(ع)روي مرباي صبحانه خود تصاويري را منتشر کرده بودند!

افسانه جاده مورو
 

جاده مودو در ميشيگان به دلايل مختلي جاده اي ترسناک و هولناک براي استفاده کنندگان از آن است.داستان به اواخر سده 1800 برمي گردد که پسر بچه اي که به همراه مادرش از اين جاده عبور مي کرد نا پديد شد.هنگام عبور از جاده بچه ناگهان در هواي مه آلود جاده گم شده و مادر او نيز پس از مدتي ناپديد مي شود. بسياري اعتقاد دارند که مادر بچه از وحشت گم شدن فرزندش مرده است. محلي ها ادعا مي کنند که تا امروز تصوير مادر را سرگردان در جاده مورو مي بينند. اين جاده تا چندي پيش نيز به صورت يک جاده متروک مانده بود تا اينکه مدتي قبل نيمي از آن باز سازي شد .افسانه هاي زيادي در مورد اتفاقات اين جاده نقل شده است. برخي معتقدند که اين داستان تنها يک بچه دزدي بوده و مادر نيز از وحشت و ترس آن در جا مرده است. اما توريست ها و عابران زيادي
که از اين جاده عبور کرده اند ادعا کرده اند که صداي جيغ زني را که دنبال بچه اش مي گردد شنيده اند. جالب اينکه در بيشتر اين گزارش ها گفته شده که روح اين زن را در حالي که لباس آبي بر تن داشته ديده اند. برخي نيز ادعا کرده اند که اجسام کروي شناوري را در جنگل ديده اند و اين پديده را نيز به انرژي ارواح نسبت مي دهند.نکته عجيبي که در اين داستان وجود دارد اين است که چگونه پس از اين همه سال هنوز اين داستان نقل مي شود و چگونه است که مشاهدات همه عابران از آن يکسان است؟داستان جاده مورو به حدي معروف است که حتي بسياري از توريست ها براي کنجکاوي و ديدن روح اين زن و حتي شنيدن صداي او اغلب به اين جاده مي روند.افسانه جاده مورو واقعي است يا تنها بر پايه توهمات شاهدان شکل گرفته است؟

ناپديد شدن اوون پارفيت
 

اوون پارفيت سرگذشت عجيبي داشته که پس از گذشت سال ها کسي نمي داند دقيقا چه بر سر او آمده است. پارفيت آدم چندان خوشنامي نبوده و سال ها به عنوان ملوان در قاچاق ، دزديدن کشتي و محموله هاي دريايي و کارهاي خلاف ديگر دست داشت. او در اواخر عمرش حدود 60 سالگي به خانه اش در شپتون مالت در انگلستان بر مي گردد تا به همراه خواهرش زندگي کند. او در اواخر عمر معلول و بيشتر وقتش را با بازگو کردن خاطراتش مي گذاند. در بعدازظهر ژوئن 1763يا1768 او بيرون از خانه نشسته بود. لباس راحتي خانه و پالتوي هميشگي اش را بر تن داشت و به اطراف نگاه مي کرد. او در اوخر عمر فلج شده و قادر به حرکت نبود. آن طرف جاده کارگران مزرعه همسايه که کار روزانه خود را به پايان رسانده بودند، علف هاي خشک را جمع مي کردند. ساعت هفت بعدازظهر سوزانا (خواهر پارفيت)همراه همسايه اش از خانه بيرون رفت تا به کمک يکديگر پرفيت را به داخل خانه برگرداندند زيرا به نظر مي رسيد که توفان در پيش است اما او رفته بود. تنها چيزي که از او بر جاي مانده بود که مردي از وريستول او را با خود برده تا نقشه گنج هايي را که دارد در اختيارش بگذارد. بعضي نيز معتقد بودند به دليل گذشته تاريک و خلافي که داشته شيطان او را با خود برده است. در سال1813 اسکلتي در نزديکي اين خانه پيدا شد که همگي گمان کردند متعلق به پارفيت است. اما تحقيقات عکس اين موضوع را نشان داد. تحقيقات و جست و جوها براي کشف اين معماري غير قابل توضيح تا سال1933 هم ادامه داشت ولي هيچ اثري از او پيدا نشد و هيچ سرنخي از سرنوشت عجيب اوون پارفيت کشف نشد و اين موضوع براي هميشه سر به مهر باقي ماند.

بچه هاي چشم سياه از کجا مي ايند؟
 

ماجراي مرموز پسرهاي چشم سياه به سال1998 بر مي گردد؛ در حالي که خبرنگاري به نام برايان بتل در ماشين خود نشسته بود، دو پسر به او نزديک مي شوند واز او مي خواهند که آنها را به خانه شان برساند. آنها سر و وضع معقولي داشتند و در نگاه اول چيز عجيبي در آنها به نظر نمي رسيد. آنها تقاضاي خود را مدام تکرار مي کردند. بتل که احساس ترس کرده بود از اين کار امتناع کرد ولي با اصرار اين دو پسر مواجه شد، او در زماني که در چشم آنها خيره شد متوجه شد که در چشم آنها تنها يک حلقه سياه وجود دارد و چشمانشان عنبيه ندارد . او به قدري ترسيده بود که بي درنگ ماشين را ترک کرد. اين تنها داستاني نيست که در مورد پسرهاي چشم سياه نقل شده است. بيشتر افراد سن آنها را بين 12تا17 سال تخمين زده اند. اين افراد مي گويند زماني که پسرها شروع به صحبت با آنها کرده اند به شدت ترسيده اند برخي اين داستان چنين توجيه مي کنند که احتماًلا اين بچه ها لنز سياه داشته اند و يا اينکه احتمالا افراد مدعي بيش از حد قدرت تخيل داشته اند. شايد هم اين پسرها قدرت هيپنوتيزم داشته اند. آيا اينها روح هستند؟چرا تمام داستان ها در مورد اصرار اين پسرها براي ورود به خانه به خانه يا ماشين به همين جا ختم مي شود و کسي نمي داند پس از ورود آنها چه اتفاقي افتاده است؟شايد هم کساني که به آنها اجازه ورود داده اند، ديگر زنده نمانده اند تا در موردشان سخني بگويند. داستان کودکان چشم سياه بايد کمي فراتر از يک افسانه دانست. حتماً شما در مورد هتل سن کارلوس در آريزونا چيزهايي شنيده ايد. در اتاقي در اين هتل تصويري از يک دختر با چشمان سياه وجود دارد. گزارش هاي زيادي در مورد مسافراني وجود دارد که در اين اتاق اقامت داشته اند. آنها پس از مدت کوتاهي اتاق را ترک کرده و مدعي شده اند که چشمان سياه آنها را دنبال کرده اند. گفته شده اين مسافران به حدي ترسيده اند که حتي هتل را سريع ترک کرده اند. جالب اينکه اين تنها يک تصور است و اين افراد با بچه هاي چشم سياه مواجه نشده اند. به راستي آيا افسانه بچه هاي چشم سياه واقعيت داد يا توهم افرادي است که با آنها برخورد مي کنند؟آيا اين داستان ها با ماجراي هتل آريزونا رابطه دارد؟آيا نياز به موارد بيشتري است تا صحت اين ماجرا تاييد شود؟آيا بچه هاي چشم سياه در ميان ما زندگي مي کنند يا تنها در تخيلات آدم ها به وجود آمده اند؟
منبع: دانستنيها-ش25



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.