پژوهشي در تئوري و کارکرد طنز مشروطه

مشروطه و ادبيات آن، تحوّلي در ادبيات فارسي پديد آورد که از لحاظ مخاطب، کارکرد، تنوع و زبان، تفاوت چشمگيري با ادوار گذشته ادبيات ايران دارد. در خلال تحوّلي عظيم، نثر به سلطه طولاني شعر پايان بخشيد، اما مهمترين تحوّل را مي توان در زبان و عناصر آن مشاهده کرد. زبان، نقاب فرهيختگي و ادبيات را کنار مي زند و همراه با جريان زمان و مکان آزادانه نفس مي کشد. يکي از مهمترين تحوّلات زباني و ادبي اين دوره، گرايش به طنز پردازي است. در اين مقاله،
شنبه، 6 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پژوهشي در تئوري و کارکرد طنز مشروطه

پژوهشي در تئوري و کارکرد طنز مشروطه
پژوهشي در تئوري و کارکرد طنز مشروطه


 

نويسندگان: دکتر محمد حسين کرمي(1) - دکتر زهرا رياحي زمين(2) دکتر جواد دهقانيان(3)




 

چکيده:
 

مشروطه و ادبيات آن، تحوّلي در ادبيات فارسي پديد آورد که از لحاظ مخاطب، کارکرد، تنوع و زبان، تفاوت چشمگيري با ادوار گذشته ادبيات ايران دارد. در خلال تحوّلي عظيم، نثر به سلطه طولاني شعر پايان بخشيد، اما مهمترين تحوّل را مي توان در زبان و عناصر آن مشاهده کرد. زبان، نقاب فرهيختگي و ادبيات را کنار مي زند و همراه با جريان زمان و مکان آزادانه نفس مي کشد. يکي از مهمترين تحوّلات زباني و ادبي اين دوره، گرايش به طنز پردازي است. در اين مقاله، سعي شده است با توجه به ادبيات جامعه گراي مشروطه، نخست مفهوم طنز و عناصر اصلي آن و سپس تئوري و کارکردهاي طنز از ديدگاه اجتماعي بررسي گردد. حاصل اين پژوهش ارائه تئوري نويني به نام «طنز و گسل اجتماعي» است. اين تئوري، طنز را حاصل شکاف اجتماعي بين گروه ها و طبقات اجتماعي يک جامعه با هم و يا در سطح جهاني، شکاف فکري جوامع با يکديگر مي داند و به بررسي جوانب مختلف آن مي پردازد.

واژه هاي کليدي:
 

تئوري طنز، کارکرد طنز، مشروطه، نثر، گسل اجتماعي

مقدمه:
 

يکي از خاستگاههاي اصلي طنز در ادبيات فارسي، دوره مشروطه است. اگر طنز را نه يک نوع ادبي (genre)، بلکه لحن ادبي بدانيم، لحن غالب و برتر دوره مشروطه طنز است؛ به طوري که حضور فعال و جدي آن در سه قلمرو شعر، نثر و نمايشنامه کاملاً محسوس است. درباره طنز اين دوره، گفته ها و ناگفته ها بسيار است. اغلب پژوهش هاي انجام گرفته، به طنز در شعر اين دوره اختصاص يافته است. در اين باره ادوارد براون اولين کسي است که پاره اي از اشعار طنز مشروطه را در کتاب «شعر و مطبوعات جديد ايران» جمع آوري و به زبان انگليسي ترجمه کرده است. آرين پور نيز در جلد دوم «از صبا تا نيما» بخشي از کتاب خود را به نقد و بررسي طنز اين دوره اختصاص داده است. براهني در «قصه نويسي» اشاراتي به سبک طنز پردازي دهخدا دارد. همچنين فرجيان و نجف زاده بارفروش در «طنز سرايان ايران از مشروطه تا انقلاب مشروطه» به معرفي طنزپردازان مشروطه پرداخته اند. همان طور که گفته شد، در اين پژوهش ها محور اصلي بررسي طنز در شعر بوده است. جوادي در کتاب ارزشمند خود «تاريخ طنز در ادبيات ايران» اگر چه محور اصلي کارش بررسي سير طنز در ادبيات فارسي است؛ با اين حال با نگاهي نو و علمي به طنزهاي مشروطه پرداخته است. پژوهش هايي که تاکنون درباره طنز در ادبيات فارسي صورت گرفته؛ اغلب به سه حوزه تاريخ ادبيات، زندگينامه طنزپردازان و تکنيک هاي طنز محدود مي شود و تئوري و کارکرد طنز که دو شاخه اصلي تر پژوهش هاي طنز و مطايبه به شمار مي رود، به بوته فراموشي سپرده است. طنز در نثر مشروطه با وجود غناي فراوان، کمتر مورد توجه منتقدان واقع شده است. اين پژوهش با تمرکز بر طنز در نثرِ مشروطه، مي کوشد تا به تئوري نويني در اين باره دست يابد.
يکي از پرسش هاي اساسي در مورد طنز مشروطه، به علل پيدايش و گسترش طنز در اين دوره مربوط مي شود. مسلماً گسترش طنز را در چنين سطح گسترده اي نمي توان محصول ذوق و قريحه فردي دانست. گستردگي طنز در دوره اي که مهمترين تحولات اجتماعي و سياسي ايران در آن شکل گرفته است، لزوم توجه به ارتباط طنز با مسايل اجتماعي- سياسي و عنصر زمان را يادآور مي شود. تاکنون نظريه هاي گوناگوني درباره طنز و مطايبه ارائه شده است، اما آراء فرويد و پيروان او در نقد روانشناسي و نظريات متنوع زبان شناسي و نشانه شناسي در آثار کساني، چون راسکين (Victor Raskin)، گراما (A.J.Greimas)، فوناژي (Ivan Fonagy) و امبرتو اکو (Umberto Eco) در نقد زبان شناختي و ساختاري بسيار مفيد واقع شده اند با اين همه روح ادبيات جامعه گراي مشروطه، نگاهي جامعه شناسانه را لازم مي شمرد. در اينجا نظريه «گسل اجتماعي و طنز» با چنين ديدگاهي به مقوله طنز و خصوصاً طنز مشروطه مي پردازد.

تحولات فرهنگي و ادبي مشروطه:
 

دوره مشروطه تأثير شگرفي بر حيات فرهنگي، سياسي و اجتماعي ايران داشته است؛ به طوري که در يک تقسيم بندي کلي مي توان ادبيات فارسي را از لحاظ محتوا و مضمون و حتي قالب و فرم به دو دسته ادبيات پيش از مشروطه و ادبيات بعد از مشروطه تقسيم نمود. اين دو دوره هر يک ويژگي هاي خاص خود را دارد...
ادبيات پيش از مشروطه - که بيشتر شعر را در بر مي گيرد، تا ديگر گونه هاي ادبي- با همه عظمت خود از لحاظ قالب و محتوا، از روندي تقريباً مشخص پيروي کرده است: قالبها تثبيت شده و غير قابل تخطي اند و محتوا نيز در بيشتر موارد از سنن کليشه اي فراتر نمي رود. سبک هاي متعدد ادبي نظير خراساني، عراقي، هندي و... هم نتوانسته اند تغيير عمده اي در قالبهاي ادبي و مضامين عمدتاً عارفانه و عاشقانه آن ايجاد کنند. عمده هنر اين سبکها در تغيير قالب از قصيده به غزل و يا مثنوي... يا تغيير تم اصلي از عارفانه به عاشقانه و بر عکس، خلاصه مي شود. برتري شعر و هاله مقدس پيرامون
آن، يکي ديگر از شاخصه هاي مهم ادبيات سنتي ايران به شمار مي آيد. در ادبيات سنتي نثر مورد بي مهري قرار گرفته است، چرا که تنها شعر عرصه هنر و هنرنمايي به شمار مي رفت؛ درست برخلاف امروز که شعر مي کوشد خود را به قلمرو نثر نزديک سازد. به هر حال، نثر قديم بيشتر به حوزه انتقال معلومات و مفاهيم مربوط مي شد و اصلي ترين کاربرد آن ثبت علوم رايج و تاريخ نگاري بود. نثر به اين دليل که به آساني در دسترس همگان قرار مي گرفت؛ نمي توانست به عنوان هنري عالي به شمار آيد، در حالي که شعر و شاعر هر دو صدر نشين بودند. اگر نويسنده مي خواست خود و هنرش را عرضه کند؛ مي بايست از اصول شعر تقليد مي کرد. از اين رو، نثر مسجع و مصنوع به اين اميد که فن نثر را از دسترس فهم همگاني برکنار سازد و همچون شعر آن را همنشين طبقات برگزيده و اشراف گرداند؛ از قرن ششم بدين سو برادبيات فارسي حکمفرمايي مي کرد. به همين علت، نوعي ديکتاتوري علمي و فرهنگي- که حتي ريشه هاي آن در سنت زرتشتي و به ويژه در عنصر زبان و پديده هزوارش قابل رديابي است- همگام با استبداد نظام سياسي، روح ادبيات سنتي را تسخير کرده بود. در اين تفکر محور اصلي، توجه به لايه هاي قدرت و طبقات برگزيده اجتماع بود و خواست، نياز و آرزوهاي اکثر جامعه و ديگر گروههاي اجتماعي عملاً ناديده گرفته مي شد. اين روند تکراري بي هيچ تغيير مهم ساختاري، قرنها بر ادبيات فارسي سايه افکنده بود. با آغاز تفکر مشروطه خواهي، ايران در آستانه تغييري عمده قرار گرفت. مشروطه مسلماً نمي توانست چون جنگلي در دل کوير يکباره و بي علت پديد آيد و مانند هر تحول عميق و پرمايه، هم داراي پيش زمينه هاي فراوان بود و هم تأثيرات عميق و گسترده اي را به دنبال داشت. انديشه مشروطه خواهي متأثر از تحولات جهاني به صورت جدي از زمان ناصرالدين شاه در ايران رونق گرفت و با پيروزي نسبي (منظور مفهوم سياسي است، نه اجتماعي) جامعه ايران را در تمام شؤون دگرگون ساخت و بي ترديد، جامعه ايران هنوز هم از نتايج و پيامدهاي آن بر کنار نيست. ادبيات در ايجاد، توسعه و پيروزي اين بزرگترين تحول اجتماعي- سياسي ايران نقش اساسي و انکارناپذيري ايفا نموده است. زمينه هاي پيدايش مشروطه بي حضور فعال ادبيات تقريباً غير ممکن و محال مي نمايد و در پيروزي و دوام نسبي آن نيز، تلاش نويسندگان و شاعران اين دوره، اساسي و غير قابل انکار است و مسلماً اين سخني سخت بجاست که برخي، نقش اين بزرگان را در پيروزي مشروطه همتراز ستارخان و باقرخان دانسته اند (براون، 1957: 128). کسروي که خود در اين دوران مي زيسته و شاهد تحولات مشروطه بوده است، کتاب هاي طالبوف و مراغه اي را يکي از انگيزه هاي بيداري ايرانيان مي داند و در مورد کتاب سياحتنامه مي نويسد: «ارج آن را کساني مي دانند که آن روزها خوانده اند و تکاني را که در خواننده پديد مي آورد، به ياد مي دارند... انبوه ايرانيان که در آن روز خو به اين آلودگي ها و بدي ها کرده بودند و جز از زندگاني بد خود به زندگاني ديگر گمان نمي بردند؛ از خواندن اين کتاب تو گفتي از خواب بيدار مي شدند و تکاني سخت مي خوردند. بسيار کسان را توان پيدا کرد که از خواب بيدار شده و براي کوشيدن به نيکي کشور آماده گرديده و شنوندگان ديگر پيوسته اند» (کسروي، 1340: 45). بي ترديد، اين تأثير و تأثر دو سويه بوده است؛ به اين معنا که مشروطه نيز به نوبه خود بر ادبيات تأثيري گسترده گذاشته است. فکر مشروطه به شاعران و نويسندگان اين عصر نگاهي نو و کاملاً متفاوت بخشيد و ادبيات فارسي را که در بند سنن و کليشه ها محصور مانده بود و در باتلاق بازگشت ادبي دست و پا مي زد؛ با افقهاي تازه اي آشنا ساخت. اين تفکر آن قدر نيرومند بود که بتواند بر ادبياتي که قرنها از تکرار و درونگرايي شديد رنج مي برد، غلبه کند و آن را به سوي واقع گرايي سوق دهد. مشروطه از همه مهمتر ادبيات را با زندگي پيوند زد، آن را از دربارها آزاد کرد و به طور جدي با مردم و سرنوشت آنها در آميخت. در اين دوره به علت توجه به مردم و نياز به همراهي آنان، افزايش سواد عمومي و ميل به آموختن و گسترش روزنامه و مطبوعات، برخلاف ادوار گذشته، نثر اهميت فراوان يافت. نثر گذشته که سعي کرده بود با نزديکي به حوزه شعر از حقارت خود بکاهد؛ مي بايست به صورت اساسي متحول مي شد. نويسنده رستم التواريخ نخستين کسي است که دست کم در باب تئوري، لزوم توجه به ساده نويسي و پرهيز از عبارات متکلفانه را يادآور مي شود (آصف، 2537: 63). اما اين گرايش با نوشته هاي قائم مقام شکل عملي به خود گرفت. با اين همه، قائم مقام نتوانست خود را از جاذبه سجع، مترادف هاي فراوان و برخي ديگر از مشخصات نثر فني رها سازد. افزون بر اين، نيروي ديگري که قائم مقام را از پيشگامي نثر نوين باز مي داشت، تقليد و نگاه به گذشته بود.
در سالهاي بعد با فراهم شدن شرايط اجتماعي و سياسي و ظهور روشنفکران و نظريه پردازان تجددگرا، حرکت به سوي ساده نويسي شتاب بيشتري يافت. آجوداني معتقد است: «نظريه پردازان اين دوره امثال آخوندزاده، ميرزا آقاخان کرماني، طالبوف و زين العابدين مراغه اي از مدتها قبل از انقلاب مشروطه به سبب نيازهاي سياسي و اجتماعي جامعه ايران و متناسب با ساخت فرهنگي اين دوره، آگاهانه و هوشيارانه، در جهت رسيدن به اهداف اجتماعي و سياسي خود، مؤسس و مشوق ساده نويسي و دگرگوني بنيادين ادبيات شده بودند» (آجوداني، 1383: 148).
طالبوف خود را مهندس نثر فارسي به حساب مي آورد. وي به علت تحولي که در نثر ايجاد کرد و علي رغم اشکالات زباني متعدد در نوشته هايش، شايسته آن است که يکي از بنيان گذاران ساده نويسي به شمار آيد (آرين پور، 1372: 299). بدين ترتيب، کتاب هاي نهضت بيداري اين دوره، همچون: سياحتنامه، سرگذشت حاجي بابا، کتابهاي طالبوف و... به واسطه مخاطب شناسي قوي پديدآورندگان خود و برخورداري از دو عنصر سادگي و طنز دلچسب، دست به دست مي گشت و عميقاً ادبيات و سياست مشروطه را تحت نفوذ خود قرار مي داد. عنصر تحول و دگرگوني مهمترين ويژگي انديشه، فرهنگ و ادبيات اين دوره است. اين ويژگي به صورت چشمگير در زبان اين عصر پژواک يافته است. تار و پودهاي کهنه و فرسوده و زنجيرهاي پولادين که در طي قرنها بر پيکر زبان بسته شده بود، يکي پس از ديگري گشوده مي شد. اين زبانِ در آستانه تغيير، از تحولات اساسي در جامعه حکايت داشت. اگر به نظريه ويتگنشتاين در مورد رابطه زبان و تحولات جامعه توجه کنيم، عمق اين دگرگوني آشکارتر مي گردد. وي بر اين باور است که: «محدوديت زبان من، محدوديت جهان من است. زندگي جامعه اي ايستا و مرده باشد، طبعاً در آن جامعه زبان هم مرده و ايستا است» (شفيعي کدکني، 1380: 30).
در مشروطه بر پايه اين نظريه و درست برخلاف جهت آن، جهان ايستا و جهان بيني تکراري جامعه در حال دگرگوني اساسي است. زبانِ رسته از قيد و بندها آزادانه نفس مي کشد و خود را به گفتار و محاوره و در يک کلام به مردم و نيازهاي روز جامعه نزديک مي سازد. طنز در تحرک، شادابي و انعطاف زبان ادبي اين دوره، جايگاه برجسته اي دارد. طنز مشروطه، بويژه در حوزه نثر به علت آميزش با گونه هاي جديد ادبي، مانند رمان و نمايشنامه، تأثيري شگرف بر مخاطبان خود داشته است.

اهميت طنز:
 

همان طور که قبلاً ذکر شد؛ در دوره مشروطه، نثر به صورت جدي مورد توجه واقع شد. طنز يکي از شگردهايي بود که نثر اين دوره را براي مخاطبانش خواندني و تأثير گذار مي ساخت. از اين رو طنز در نثر اين دوره جايگاهي ويژه يافت و شايسته است جنبه هاي مختلف آن از قبيل علل پيدايش و گسترش، تأثيرات زباني و ادبي، ويژگيهاي روان شناختي و جامعه شناختي آن مورد پژوهش و بررسي قرار گيرد. طنز مشروطه متأسفانه به دو علت مهجور مانده است: اول اينکه ادبيات مشروطه با اين استدلال که زباني مستقيم و غير ادبي دارد و از عناصر ادبي غني برخوردار نيست؛ مورد کم توجهي منتقدان واقع شده است. از طرف ديگر، اين بي مهري به ماهيت طنز بر مي گردد که در ايران کمتر کسي آن را جدي گرفته است. در ايران به علت شرايط سياسي و اجتماعي و استبداد شديد، آفرينش اثر طنز آميز چندان آسان نبوده است و منتقدان ادبي نيز به آن کمتر توجه نشان داده اند. منتقدان و نظريه پردازان سنتي مرز طنز را با ديگر گونه هاي مطايبه، خصوصاً هزل ناديده مي گرفتند. اين گروه در يک تقسيم بندي ناکار آمدي اين مبحث گسترده و پيچيده را در مباحث بياني، زير عنوان کلي «استعاره عناديه» (1) جاي داده اند؛ غافل از اين که در لا به لاي متون نظم و نثر و حتي آرايه هاي ادبي- که سخت مورد توجه اين گروه بوده- گونه هاي مختلف مطايبه و طنز وجود داشته است. (2) در نتيجه، تنها به صورت جسته و گريخته و بسيار کلي به اهداف اين حوزه وسيع اشاره شده است؛ بي آن که هيچ اشاره در خور توجهي به تئوري و کارکردهاي آن شده باشد. حلبي که خود سالها در مورد طنز کلاسيک ايران و اسلام به کاوش پرداخته است، درباره ميزان اهميت طنز در ميان منتقدان گذشته مي نويسد:
«درکتابهاي ادب قديم و جديد ما، چيز مهمي در باب اين واژه ها {طنز و مطايبه} و اين رشته از فن ادب به چشم نمي خورد، حتي در دايره المعارف اسلام که کم و بيش فرهنگ اسلامي را به طور عيني و با چشم نسبتاً باز و بي تعصب بررسي کرده اند، جز درباره هجا ( هجو) چيزي ننوشته اند. گويا اين کار را در شأن کتاب رسمي اهل علم ندانسته اند و اگر چيزي هم در متون ادب فارسي به چشم مي خورد در بسياري از اوقات در هم و مشتبه شده است» (حلبي، 1377: 17).
اگر چه در دوره اخير با گسترش تحقيقات ادبي، پژوهش هايي در زمينه طنز در ايران صورت گرفته است؛ نياز به کارهاي اساسي و تخصصي بيشتري است. اين نقص متأسفانه در مورد ادبيات مشروطه که مهمترين جايگاه طنز ادبيات فارسي است؛ نمايان تر است. طنز اين دوره که از جهات گوناگون داراي اهميت است، آنچنان که شايسته و بايسته است، تجزيه و تحليل نشده است. (3)
در تحقيقات ادبي، طنز را مي توان در سه شاخه اصلي تئوري، تکنيک و کارکرد نقد و بررسي نمود. هر يک از اين شاخه ها به نوبه خود، قابل تقسيم به زير شاخه هاي ديگري است. در بخش تکنيک طنز، شگردهاي ساخت طنز، به ويژه از نظر زباني و نوآوري هاي تکنيکي نقد و بررسي مي شود. در حوزه کارکرد طنز، طنز پژوه بايد مباحثي، نظير: تأثير طنز بر اصلاح و تغيير ارزشهاي جامعه، رابطه طنز و قدرت و علل پيدايش و گسترش آن، نقش طنز در نزديکي فرهنگي جوامع و چند فرهنگي (multiculturalism) و تأثير طنز بر زبان و نهايتاً زايش زباني را مورد کندوکار قرار دهد. از لحاظ تئوري، تاکنون طنز در ادب جهاني از جنبه هاي گوناگون تئوري پردازي شد است. علومي نظير روان شناسي، زبان شناسي و جامعه شناسي هر يک از ديدگاهي خاص به اين موضوع علاقه نشان داده اند. در اين پژوهش به علت روح متعهد و جامعه گراي ادبيات مشروطه، بر ديدگاه جامعه گرا در تئوري طنز بيشتر تمرکز خواهيم کرد. از اين رو، در اين بخش زوايه نگاه به طنز را روشنتر مي سازيم.

طنز چيست:
 

طنز (Satire) يا حداقل طنز اجتماعي در ادبيات ايران پديده اي ناآشنا به حساب نمي آيد و در آثار عبيد زاکاني و حافظ گونه هاي مختلف آن ديده مي شود. با اين همه، بايد پذيرفت که طنز مشروطه از لحاظ ماهيت، تنوع و کارکرد، وضعيتي کاملاً متفاوت دارد. اين شگرد هنري متأثر از فضاي اجتماعي و اقتباس از بيرون مرزها سخت مورد استقبال ادبيات جامعه گراي مشروطه واقع شده بود. در اينجا قبل از پرداختن به تئوري طنز مشروطه، هويت طنز را بازنگري مي کنيم.
ارائه تعريفي دقيق، جامع و مانع براي طنز چندان آسان به نظر نمي رسد. اين دشواري از يک طرف به علت ماهيت، ساختار و کارکرد پيچيده آن است و از طرف ديگر، به مرز باريک و عموماً لغزنده اين مفهوم با مفاهيم مشابه آن، همچون هزل، هجو، فکاهي و... مربوط مي شود. از سوي ديگر، تعيين معادل هاي مناسب فارسي براي اين حوزه وسيع واژگاني، کار تعريف و تعيين چارچوب براي اين مفهوم را با آشفتگي و سر درگمي رو به رو ساخته است. براي مثال، واژه انگليسي (Satire) در ترجمه فارسي معادل هاي گوناگوني، همچون «هجو»، «هزل»، و «طنز» را پذيرفته است. (4)
براي تحقيق در اين حوزه به نظر
مي رسد اولين گام تعيين حد و مرز و حدود هر يک از اين واژگان است. براي اين منظور، نگارنده واژه «طنز و مطايبه» را براي عنوان کلي هر اثر ادبي- هنري که حاصل آن خنده و مزاح است، پيشنهاد مي کند. در اين صورت، هر يک از واژه هاي طنز، هجو، هزل، لطيفه، فکاهي، بذله، کاريکاتور، کاريکليماتور و... زير مجموعه «طنز و مطايبه» به حساب خواهد آمد. براي هر يک از اين واژه ها، با توجه به زبان، هدف و کارکرد، مي توان به تعريف و يا دست کم توصيفي جداگانه دست يافت. در اينجا با ارائه تعريف و يا دست کم توصيفي پديدار شناختي از طنز، مي کوشيم مرز آن را از موارد مشابه جدا کنيم. پيش از پرداختن به اين مفهوم بايد يادآور شويم که بنا به نظر جوادي: «در چند دهه گذشته، کلمه طنز اغلب به جاي «ساتير» فرنگي به کار برده شده و کم کم در فارسي مفهوم کلي آن را پيدا کرده است» (جوادي، 1382: 15). بنابراين، امروزه در زبان فارسي واژه طنز تقريباً معادل «Satire» انگليسي به کار مي رود. با اين توضيح، منظور از طنز «شيوه اي از نقد و اعتراض است که طنزپرداز به منظور اصلاح و با زباني هنري و عموماً غير شخصي، به کمک تيپ سازي و با بياني که حاصل آن ريشخند يا نيشخند است، به خلق اثر ادبي- هنري مي پردازد».
بر اساس اين تعريف، ويژگي ها و عناصر زير بايد مورد توجه و ژرف نگري واقع شود:
الف) نقد و اعتراض: درباره رابطه طنز و اعتراض سخن خواهيم گفت، اما نقد در اينجا به معناي شيوه ها و يا نظريه نقد ادبي نيست، بلکه به معناي نوعي نقد اجتماعي- فرهنگي است که در قالب ادبي مطرح شده است. نظر چرنيشفسکي، منتقد روس که مي گويد: «طنز نويسي بالاترين درجه نقد ادبي است»، بر همين جنبه از نقد تأکيد دارد (آرين پور، 1372: 37).
ب) طنز اصلاحگر است. طنز مي خواهد وضع موجود را که گمان مي کند سخره آميز و نادرست است، به وضع مطلوب دگرگون کند. «وضع موجود» ارتباط تنگاتنگي با «سنت» دارد. طنز اجتماعي سنت گريز و يا حتي فراتر از آن سنت ستيز است و به همين علت که تفکر سنتي و نمودهاي درست يا نادرست آن در اين دوره از سوي تفکر مدرن آماج حمله قرار گرفته است. پوينده با تأکيد بر اين ويژگي در انديشه باختين، منتقد جامعه گراي روس، و با بهره گيري از سخنان وي مي نويسد: «خنده مطلوب باختين نيز خود به تنهايي نوعي جهان نگري است؛ نفي آگاهانه شادمانه وضع موجود و ايجاد نظمي جديد براساس شادي، آزادي، برابري. اين خنده رهايي بخش، بيداد ستيز، جزم شکن، آينده نگر و زاينده است. باختين در خنده و جشنهاي مردمي، نفي تمام نظم اجتماعي موجود، از جمله حقيقت مسلط را مي بيند؛ نفيي که با آنچه در حال زايش است، پيوندي جدايي ناپذير دارد: «خنده و جنبش هاي مردمي گستاخي ابداع را بر مي انگيزد، به رهايي از ديدگاه مسلط در باب جهان، به رهايي از همه رسوم، حقايق جاري، تمام چيزهاي مبتذل، عادي و پذيرفته همگان ياري مي رساند و سرانجام امکان مي دهد که نگاهي تازه به جهان بيفکنيم و دريابيم هر آنچه وجود دارد، تا چه حد نسبي است و يک نظم جهاني سراپا متفاوت، امکان پذير است» (پوينده، 1381: 15).
ج) طنز بر پايه ريشخند و يا نيشخند است: ريشخند حاصل طنز شاد و اميدوار است که طنز پرداز وضع موجود را تمسخر آميز مي بيند و خواهان دگرگوني آن است. عنصر تضاد و اعتراض در اين نوع طنز ملايم است، زيرا نويسنده اصلاح وضع موجود را چندان دور از انتظار نمي بيند. در مقابل، نيشخند حاصل طنزي است نا اميد و غمگين که نشان مي دهد تحمل وضع موجود به هيچ وجه ممکن نيست. خنده بر آمده از چنين طنزي تلخ و زهرآگين است. طنز در اين حالت يکپارچه خشم است و از سر ناچاري و يأس نسبت به عدم دگرگوني وضع موجود، به خنده مبدل شده است؛ همان خنده اي که به زيبايي در اين مصرع مشهور فارسي آمده است: «کارم از گريه گذشته است، از آن مي خندم».
د) طنز نمونه گرا (typical) است. طنز برخلاف برادرزاده عبوس خود، هجو، شخص خاصي را مد نظر ندراد و حتي اگر شخص خاصي را مد نظر قرار دهد، آن را به صورت تيپ و نماد کلي يک ويژگي منفور و مسخره، بازسازي مي کند. به عبارت ديگر، به جاي پرداختن به شخص و شخصيت، به عملکردها مي پردازد.
و) زبان ادبي- هنري: طنز نويس باهوش از زبان ادبي که با ظرافتها و نوآوريهاي زباني در آميخته است، سود مي برد. از اين رو، طنز هر چه هنجار شکن تر و از عنصر آشنايي زدايي بهره ور باشد، قدرت جذب مخاطبانش افزايش مي يابد. پس از شناسايي عناصر اصلي طنز، اکنون پرسش بنيادين، اين است که چرا طنز در دوره مشروطه، اين همه مورد توجه واقع شده است؟ به نظر مي آيد نويسندگان مشروطه در استفاده از طنز اهداف خاصي را دنبال مي کرده اند. از نظر ادبي- همان طور که قبلاً اشاره شد- ادبيات مشروطه سخت مورد انتقاد واقع مي شود که داراي زباني مستقيم و غيرادبي است. نويسندگان اين دوره- خود آگاه يا ناخودآگاه- طنز را به خدمت گرفته بودند تا بر جنبه ادبي و هنري آثار خود بيفزايد و زبان ادبي را از سقوط در دره ابتذال و روزمرگي نجات دهند. بنابراين، طنز وجه ممتاز ادبيات مشروطه است.
عامل ديگر و البته اساسي تري که براي اين گرايش بايد به آن اشاره نمود، محتوا و مضمون عمدة اجتماعي و سياسي اين دوره است. روح نظم و نثر مشروطه اعتراض است. تقريباً هيچ يک از شؤون جامعه سنتي ايران؛ نظير: ادبيات، شيوه معيشت، چارچوب هاي فکري، فرهنگي، مذهبي و... از اعتراض و انتقاد برکنار نمانده است. طنز در واقع ادبي ترين شکل اين اعتراض است و همان طور که يان جک گفته است: «طنز زاده غريزه اعتراض است؛ اعتراضي که به هنر تبديل شده است» (9/ ص12).
اعتراض؛ يعني هر گونه انتقاد از «وضع موجود» و کوشش فکري و عملي براي تغيير و دگرگوني آن، چه اين انديشه منجر به تغيير شود و چه در سايه عدم امکان تحقق، به يأس و نا اميدي بدل گردد. با اين باور، طنز از شکاف عميق ميان تفکر سنتي و مدرن و اختلاف ميان وضع موجود و آنچه که بايد باشد؛ حکايت مي کند. طنز مشروطه در حقيقت سلاح جامعه روشنفکري براي اصلاح و دگرگوني است؛ سلاحي که هر گونه خشونت را نفي مي کند. اکنون به پرسشي که در بالا مطرح شد، با تأمل و توسّع بيشتري مي پردازيم. براي پاسخ به اين پرسش، در آغاز لازم است تئوري هاي طنز- هر چند مختصر- بررسي گردد.

طنز از ديدگاه روانشناسي و زبان شناسي:
 

در روانشناسي، طنز و مطايبه، خصوصاً مورد توجه فرويد و پيروانش واقع گرديد. از نظر فرويد طنز و مطايبه، ساز و کاري است که مي توان به کمک آن عقده هاي سر کوفته را دوباره بيدار و با آزاد شدن انرژي ذهني، مخاطب را اقناع کرد. فرويد معتقد است ضمير (ego) آنچه را که به صورت عمل ممنوع و تابو در خود به صورت سر کوفته و عقده هاي رواني انباشته کرده است، با مبتذل و عاميانه کردن، به صورت مطايبه و طنز ارائه مي کند و با آزاد سازي اين انرژي نهفته، تنش دروني را به صورت موقت هم که شده، تشفّي مي بخشد (اخوت، 1371: 29).
تئوري بعدي، نظريه برتري جويي (superiority theory) است، اين نظريه همچون نظريه قبلي مبناي روانشناسي دارد و بر اين باور است که ما آن گاه سخني را مطايبه آميز مي دانيم که بتوانيم به وسيله خنده، ناخودآگاه بر فرد يا گروهي که بر ما برتري يا تسلط دارند، غلبه کنيم. در واقع، خنده عکس العمل برتري موقتي انسان بر فرد و يا گروه مسلط بر اوست. با سلاح خنده و لطيفه از گروهي که متنفريم، انتقام مي گيريم، آنها را تحقير مي کنيم و براي لحظاتي، هر چند اندک با نيروي خنده جاي حاکم و محکوم را عوض مي کنيم (همان، 30).
نظريه هاي متعدد زبان شناسي، همچون نظريه گراما، فوناژي، راسکين و امبرتو اکو، هر يک به نحوي اين پديده را از لحاظ زبان شناسي؛ يعني چگونگي ايجاد يک اثر طنز آميز، بررسي مي کنند. در اينجا براي جلوگيري از اطاله کلام، از بحث در مورد اين نظريه ها مي پرهيزيم و براي آگاهي بيشتر، مخاطبان را به مآخذ مناسب ارجاع مي دهيم (همان: 32) و (صرامي، 1371: 83- 8). با وجود نظريه هاي متعدد در اين زمينه، به نظر مي آيد، طنز مشروطه به صورت کامل با هيچ يک از تئوريهاي بالا قابل تجزيه و تحليل جامعه نباشد. بنابراين، با توجه به ماهيت ادبيات جامعه گراي مشروطه، نياز به يک تئوري ادبي- جامعه شناسي احساس مي شود. براي اين منظور و پاسخ به پرسشي که مطرح شد، با بررسي شرايط فرهنگي- سياسي ايران در زمان مشروطه و حتي فراتر از آن عصر بيداري شرق، مي توان به تئوري جديد و قابل قبولي دست يافت.

تئوري گسل اجتماعي و طنز:
 

در پردازش اين تئوري دو نکته مهم را نبايد از نظر دور داشت: نخست اين که طنز در اين دوره مختص ادبيات ايران نيست. اين توفان اندکي پيشتر منطقه قفقاز و آذربايجان را با طنز پردازي، چون صابر و مجله اي مانند ملا نصرالدين به تلاطم واداشته و به شدت مورد استقبال جامعه روشنفکري، نويسندگان و عامه مردم واقع شده بود. منطقه قفقاز در اين دوران ضرورت تغيير و تحول سياسي و اجتماعي را زودتر درک کرده بود و در آستانه تجدد قرار داشت. در جدال سنت و مدرنيته، کارآمدي طنز در اين ناحيه آزموده شده بود. ارتباط گسترده مکاتباتي و مطبوعاتي روشنفکران ايراني و قفقازي و همچنين نزديکي فرهنگي مردم اين نواحي موجب انتقال و پذيرش موج طنز در ايران گرديد. بنابراين، گرايش به طنز منطقه گسترده اي از شرق را که در آستانه تحول و تجدد قرار داشت، در بر گرفته بود. با اين نگرش نبايد طنز دوره مشروطه را به ايران محدود کرد. توجه به اين نکته ما را ياري مي دهد تا با دقت در مشابهت شرايط اين جوامع، رابطه مستقيم اوضاع سياسي و فرهنگي را با زمان بروز و گسترش طنز بهتر درک کنيم.
دومين نکته مهم و قابل توجه اين است که بايد ديد طنزپردازان مشروطه چه کساني بوده اند و از طنز چگونه استفاده مي کرده اند. در مورد طنز پردازان مشروطه دو نکته در خور توجه است: اول اين که اکثر طنزپردازان مشروطه، مانند طالبوف، مراغه اي، دهخدا و ميرزا حبيب اصفهاني (مترجم) در خارج از ايران مي زيستند، يا به نحوي با خارج و کشورهاي اروپايي ارتباط نزديک داشتند؛ در نتيجه، از بيرون مرزها و فضايي مناسبتر مي توانستند وضعيت فرهنگي و اجتماعي ايران را ارزيابي کنند. نکته دوم آن که بيشتر اين طنز پردازان از طبقه بورژوا و لايه هاي جديد اجتماع، مثل تاجران و روشنفکران و تحصيل کردگان فرنگ و... بودند؛ مثلاً از ميان گروه ياد شده، طالبوف و مراغه اي تاجر و دهخدا و ميرزا حبيب روشنفکر و داراي تحصيلات عالي بودند. تئوري جديد ما در مورد طنز در حقيقت بر خاسته از تأمل در اين دو اصل مهم است. بر پايه اين نظريه، طنز محصول شکاف و «گسل اجتماعي» ميان طبقات يک اجتماع و با يک جامعه با جوامع ديگر است. طنز، خصوصاً طنز جامعه گرا هنگامي بروز مي کند که بين گروههاي فکري جامعه شکاف عميق ايجاد شده باشد. پديد آورندگان اثر طنز آميز معمولاً از طبقه روشنفکر و پيشرو جامعه هستند. طنز براي اين گروه، عرصه نمايش و بزرگنمايي تضاد عميق ميان واقعيت موجود، با چيزي است که بايد باشد. البته، نبايد فراموش کرد وقتي مي گوييم «چيزي که بايد باشد»، به هيچ وجه منظور يک ايده آل و آرمان نيست، بلکه در حقيقت، واقعيت نه چندان دور اکنونِ گم شده است. اين سخن به آن معناست که طنزپرداز به دنبال مدينه فاضله (Utopia) نيست. خواست او ريشه در واقعيت دارد؛ مثلاً در مشروطه فاصله مکاني آرمان طنزپرداز با واقعيت نسبتاً کم است. آرمان و آرزوهاي او؛ نظير حکومت قانون، آزادي، برابري، پيشرفت و... در اروپا و برخي جوامع ديگر جريان ملموس زندگي به حساب فاصله ها مي آيد، اما از لحاظ زماني فاصله بسيار است و خشم طنز پرداز از همين جاست که ميان جامعه او و ارزشهاي مطلوب، فاصله ها بسيار عميق است.
ميرزا ملکم خان- که خود هم در اين عصر مي زيسته و هم در نگارش طنز دستي داشته- اين نکته را چينن بيان کرده است: «قصوري که داريم، اين است که هنوز نفهميدم که فرنگي ها چقدر از ما پيش افتاده اند. ما خيال مي کنيم که درجه ترقي آنها همان قدر است که در صنايع ايشان مي بينيم و حال آنکه اصل ترقي ايشان در آيين تمدن بروز کرده است» (آجوداني، 1382: 297). از اين رو، چون نويسنده و شاعر روشنفکر با بينش ژرف در مي يابد که سخن جدي و نصيحت به هيچ وجه موثر نيست و نمي تواند عمق فاصله ها را به خوبي نشان دهد؛ به ناچار به طنز- که در حقيقت نمايش مضحک شکاف اجتماعي است- روي مي آورد.
يکي از شاخصترين نظريه پردازان سياسي و ادبي مشروطه آخوندزاده است. وي دوران قبل از عصر بيداري را دوران طفوليت جامعه مي خواند که در آن نصايح و پند و اندرز کارآمد بوده است و دوران خود يا عصر بيداري را دوران جواني و کمال مي داند. آخوندزاده معتقد است در اين عصر به ادبياتي مناسب با شرايط رشد و بلوغ جامعه نياز است. محور اصلي اين ادبيات بايد براساس نقد و طنز پايه گذاري شود. او در اين باره مي نويسد: «امروز در هر يک از دول يوروپا روزنامه هاي ساطريق {Satire} يعني روزنامه هاي کريتکا و هجو {Satire} در حق اعمال شنيعه هموطنان در هر هفته مرقوم و منشر مي گردد. دول يوروپا بدين نظم و ترقي از دولت کريتکا رسيده اند، نه از دولت مواعظ و نصايح» (آخوندزاده، 1349: 13).
براساس اين نظريه زمان آفرينش طنز نيز بسيار حائز اهميت است. پرسش هاي زير در اين خصوص، در خور تأمل اند: آيا طنز در زمان استبداد و ديکتاتوري آفريده مي شود؟ و يا اينکه طنز انرژي آزاد شده دوران اختناق در زمان آزادي است؟ طنز محصول دوره آرامش است و يا در دوران بحران به وجود مي آيد؟ مسلماً پاسخ به اين پرسش ها، به تأمل در جامعه مورد بحث نياز دارد. به نظر مي آيد، جامعه اي که طنز در آن ساخته مي شود، بايد جايي محزون و غمگين باشد. اين سخن شايد با توجه به ظاهر شاد و خندان طنز کمي عجيب باشد، اما يک حقيقت است. علت اصلي اين حزن و اندوه از طرفي به بحران و عدم آرامش جامعه بر مي گردد که پيامد اصلي گسل اجتماعي به شمار مي رود و از طرف ديگر، به ساختار استبداد زده جامعه مربوط مي شود. طنز نمي تواند محصول دوران استبداد مطلق باشد، چون در چنين شرايطي رشد و نمو طنز عملاً غير ممکن است. سوژه ها و شخصيت هاي طنز که عموماً در جايگاه قدرت قرار دارند، بايد از حداقل تحمل که همانا اجازه آفرينش طنز است؛ برخوردار باشند. دوره استبداد رضاخان در ايران نمونه بارز اين عدم تحمل و در نتيجه افول طنز است. در دوره آزادي کامل نيز طنز يا حداقل طنز سياسي- اجتماعي جايگاه والا و تأثير گذاري نخواهد داشت. دليل اين امر برخاسته از تمايل طنز به افشاي اسرار مگو با زبان اشاره و کنايه است، اما آنجا که قدرت استبدادي ترک برداشته، ولي کاملاًًًًً از بين نرفته است؛ آنجا که قله هاي بلند آزادي پديدار مي شود، ولي هنوز راهي نه چندان اندک تا بدان باقي است؛ يعني درست در فاصله بين آزادي و استبداد و شکاف و بحران ميان اين دو نيرو، طنز خود را نمايان مي سازد. مشروطه درست در چنين جايگاهي واقع شده است.
موج بحران مشروعيتِ تفکر سنتي و به دنبال آن، شکاف در قدرت استبدادي، از سالها قبل از مشروطه شروع شده بود و البته تا سالها پس از مشروطه نيز به صورت جدي ادامه يافت. در اين دوره ادبيات فارسي با زنجيره اي از آثار طنز آميز رو به روست. از حاجي بابا اصفهاني، کتابهاي طالبوف،
«سياحتنامه» ي مراغه اي و چرند و پرند دهخدا اين موج آغاز مي گردد و لحظه به لحظه خروشان تر مي گردد تا اين که با آثار جمال زاده و در دوره هاي بعد با آثار هدايت، چوبک و برخي ديگر، اين موج به ساحل مي نشيند و قدرتش فرو مي کاهد.
دهخدا در چرند و پرند از تکنيک هايي استفاده کرده است که تحليل و بررسي آنها نشان مي دهد که چگونه طنز در خلأ ميان آزادي و استبداد رشد و توسعه مي يابد. در چرند و پرند عباراتي وجود دارد که زير ساخت آن بيانگر ترسهاي آشکار و پنهان نويسنده است. با اين حال، اين ترس و بيم ها باعث نشده همه انديشه هاي وي ناگفته بماند؛ يعني نويسنده آزادي کامل بيان مطلب را ندارد ولي آن قدر هم محدود و مقيد نيست که همه ي راهها بر او بسته باشد. بنابراين، مجبور است شيوه اي ميان «گفتن و نگفتن» انتخاب کند. نويسنده چنين وانمود مي کند که در بيان حرفهايش با موانعي جدي روبه روست. او با عباراتي نظير: «من نمي گويم که...، به من چه که...، مطلب اين نيست، مي ترسم» و عباراتي مشابه آن، که بارها و بارها تکرار مي شوند؛ نگرانيهاي خود را به مخاطب انتقال مي دهد، اما جملاتي که بعد از اين عبارتها مي آيد، نشان مي دهد که ترس وي آن قدرها هم جدي نيست و دست کم قسمتي از رازهاي پشت پرده و اسرار مگو فاش گرديده است. البته، کاربرد اين تکنيک، نيروي طنز وي را دو چندان مي سازد. نويسنده بدين وسيله متن را براي مخاطب باز مي گذارد و به او فرصت مي دهد ماجرا را در ذهن خود بازسازي کند و حتي بحران و فاجعه را عميق تر از آنچه هست؛ تصور کند. به نمونه هايي از اين تکنيک توجه کنيد:
1- «... بعد از اين خواهيد ديد اگر دنيا را آب برد، دخو را خواب خواهد برد. من چه خرم به گل خوابيده که برادرم بنويسم وزراي ما تا «ارگاني زاسيون» ادارات خود را تکميل نکنند؛ مشروطه ما با يک پف خراب مي شود، من چکار دارم بگويم انجمن ها و اجتماعات مشروعه ر ا هر کس جلوگيري بکند، معنيش اين است که مجلس شورا بايد تعطيل شود، مگر من پشت گوشم داغ لازم دارد که بردارم بنويسم علت تکميل نکردن عده وکلاي مجلس اين است که نبادا خداي نکرده چهار تا آدم بي غرض داخل مجلش بشود و پارتي بي غرض ها قوت بگيرد. مگر من از آبروي خودم نمي ترسم که بردارم بنويسم...» (دهخدا، 1380: 94).
2-«... من خود مي دانم چه مطالب را بايد نوشت چه مطالب را ننوشت: آيا من تا به حال هيچ نوشته ام چرا روز شنبه 26 ماه گذشته، وقتي نماينده وزير داخله به مجلس آمد و آن حرفهاي تند و سخت را گفت، يک نفر جواب او را نداد؟ آيا من نوشته ام که کاغذ بازي که در ساير ممالک از جنايات بزرگ محسوب مي شود، در ايران چرا مورد تحسين و تمجيد شده؟.... اينها همه از سراير مملکت است. اينها تمام حرفهايي است که همه جا نمي توان گفت. من ريشم را در آسياب سفيد نکرده ام، جانم را از صحرا پيدا نکرده ام. تو آسوده باش، هيچ وقت از اين حرفها نخواهم نوشت» (همان: 36)
نظريه «گسل اجتماعي و طنز» همچنين بر روي کارکرد طنز حساب ويژه اي باز مي کند و حقايق ارزشمندي را به محققان ادبي و جامعه شناسي گوشزد مي کند. اين نظريه معتقد است که طنز فرصتي فراهم مي کند تا وجوهي از فرهنگ و جامعه خود را بازنگري کنيم. در پشت خنده ها ي گاه کشدار و گاه تلخ و کوتاه طنز، همواره انديشه و ژرف نگري به کمين نشسته است. قدرت شگفت انگيز طنز در آن است که ما را از زواياي پنهان به خودمان نشان مي دهد. از منظري که شايد در نگاه اول وحشتناک و باور ناپذير به نظر آيد، اما پس از فروکش کردن خنده و لحظاتي تأمل و تفکر، سوژه هاي طنز خود را به صورت حقايقي تلخ نمايان مي سازند. روح انتقادي طنز اين امکان را براي مخاطبان خود فراهم مي سازد تا جنبه هاي نادرستِ انديشه، کردار و فرهنگ جمعي را بازنگري و سرانجام اصلاح و دگرگون کنند.
از سوي ديگر، طنز هشدار و زنگ خطري است که از سوي گروههاي پيشرو اجتماعي به صدا در مي آيد. طبق اين نظريه، طنز از فاصله ها سخن مي گويد. از اين رو، علي رغم ظاهر تمسخر آميزش بايد زيرکانه آن را جدي گرفت و به آن احترام گذاشت، چرا که طنز قصد ترميم شکاف اجتماعي و کاهش بحران را دارد؛ آن هم به بهترين شکل و در صلح جويانه ترين وجه ممکن. اگر جامعه درک کند که طنز، خشونت و خشم نهفته است و به آن به ديده احترام بنگرد؛ در اين صورت هشدار طنز براي جامعه ثمربخش خواهد بود و چه بسا با بازسازي نقش طبقات اجتماعي، فاصله ها کاهش يابد و پل ارتباطي گروهها و طبقات اجتماعي و خصوصاً گروههاي قدرت، با مردم دوباره احيا و برقرار شود. از اين رو، ناديده گرفتن طنز، ناديده گرفتن انرژي ذخيره شده خطرناکي است که مي تواند ويرانگر و بحران آفرين باشد.. هشدارهايي از اين دست را در جاي جاي کتابهاي عصر قاجار مي توان مشاهده کرد. در «سرگذشت حاجي بابا اصفهاني» در هر صفحه و بند با هشداري مبني بر عقب افتادن جامعه ايران از زمانه خود رو به رو مي شويم. در يکي از اين تصويرها بناپارت سفيري به دربار ايران فرستاده است، اما هيچ يک از ايرانيان حتي نام فرانسه را هم نشنيده اند و از رقابت دول اروپايي براي تسلط بر ايران بي خبرند؛ حتي پادشاه که به قول درباريان هيچ چيز از رأي جهان آرايش پوشيده نيست؛ از اين رقيب و رقابت پنهاني آگاه نيست و نزاع سفراي اروپايي را چنين تعبير مي کند:
«پادشاه مي گفت به جقه شاه قسم که اينها همه از بلندي طالع من است. من اينجا در تخت شاهي مستقر، از همه جا بي خبر، اين پدر سوختگان از شرق و غرب و جنوب و شمال، با پيشکش و هدايا به پاي بوسم مي دوند و دستوري جنگ و جدال با يکديگر از من مي خواهند» (11/ص340).
در نامه همين پادشاه به يکي از سفرا معلوم مي گردد که چگونه همه چيز بر راي ملوکانه آشکار است و بدين وسيله راز شکستها و قرار دادهاي استعماري ايران آن روزگار از خلال اين نامه طنز آميز فاش مي گردد:
سفارت مآبا،
اولاً: بر ذِمَّت همت تو لازم است که به درستي تحقيق کني که وسعت ملک فرنگستان چقدر است، کسي به نام پادشاه فرنگ هست يا نيست و در صورت بودن، پاي تختش کجاست؟
ثانياً: فرنگستان عبارت از چند ايل است؟ شهرنشين اند يا چادر نشين؟ خوانين و سرکردگان ايشان کيان اند؟
ثالثاً: در باب فرانسه غوررسي خوبي بکن و ببين فرانسه هم يکي از ايلات فرنگ است يا گروهي ديگر است و ملکي ديگر دارد؟ بناپورت نام کافري که خود را پادشاه فرانسه مي داند، کيست و چه کاره است؟
رابعاً: در باب انگليسان تحقيق جداگانه و علاحده بکن و ببين که ايشان که در سايه ماهوت و پهلوي قلمتراش اين همه شهرت پيدا کرده اند، از چه قماش مردم و از چه قبيل قوم اند؟ اين که مي گويند در جزيره ساکن اند، ييلاق و قشلاق ندارند، قوت غالبشان ماهي است، راست است اين يا نه؟ اگر راست باشد، چطور مي شود که يکي در يک جزيره کوچکي بنشيند و هندوستان را فتح کند؟ پس از آن در حل اين مسئله که اين همه در ايران به دهانها افتاده صرف مساعي و اقدام بنما و نيک بفهم که در ميان انگلستان و لندن چه نسبت است؟ آيا لندن جزوي از انگلستان است يا انگلستان جزوي از لندن؟
خامساً: به علم اليقين، تحقيق بکن که قومپاني هند که اين همه مورد مباحث و محل گفت و گوست، با انگلستان چه را بطه اي است؟ بنا به اشهر اقوال، عبارت است از يک پيره زن يا، علي قول بعضهم، مرکب است از چند پيره زن؟ و آيا راست است که مانند مَرغَزِ تَبَّت، يعني خداوند تاتاران، زنده جاويد است و او را مرگ نيست، با اين که فناپذير است؟ همچنين در باب دولت لايفهم انگليزان با دقت تمام وارسي نموده، بدان که چگونه حکمراني است و صورت حکمراني او چگونه است؟
سادساً: از روي قطع و يقين، غوررسي حالت ينگي دنيا نموده، در اين باب سر مويي فرو مگذار.
سابعاً و بلکه آخرين: تاريخ فرنگستان را بنويس و در مقام تفحص و تجسّس براي آن اسلم شقوق و احسن طرق براي هدايت فرنگان گمراه به شاه راه اسلام و باز داشتن ايشان از اَکلِ مَيته و لَحمِ خِنزير کدام است؟» (موريه، 1380: 342-343).
در تصويري ديگر، درباريان در کمال سادگي و خوش باوري از رشوه هاي بي علت مأموران انگليس متعجب اند و رشوه هاي آنها را چنين تعبير مي کنند:
«غرض اصلي انگليسيان اين بود که به زور به ما خوبي کنند. به جهت حصول اين مطلب، زحمت بسيار کشيده، خرج بسيار نموده بودند. درد ما را بهتر از ما مي دانستند و به درمانش بيشتر مي کوشيدند. نمي دانم در ما لايق دوستي خود چه مي ديدند که ما خود نمي ديديم» (همان: 360).
اين موارد و نظاير آن که در کتابهاي اين دوره به وفور به آن بر مي خوريم، تصاوير گويايي از فاصله ايران با جوامع پيشرفته را پيش روي مخاطب قرار مي دهد. وجه ديگر طنز که اتفاقاً در ادبيات و حتي بسيار فراتر از آن در تحولات سياسي و فرهنگي و اجتماعي مشروطه حايز اهميت فراوان است؛ مسأله چالش طنز با قدرت است. طنز که نيرو و توان خود را در خلأ قدرت جستجو مي کند، همواره با قدرت سياسي و يا به عبارتي نظام حاکم در ستيز پيدا و پنهان است. طنز پرداز اگر چه خود در اقليت يا در موضع ضعف و عدم قدرت است، اما انديشه او از اکثريت و محبوبيت برخوردار است. اين نيرو و قدرتي است که به هيچ وجه نمي توان آن را ناديده گرفت. در دوره مشروطه همين عامل باعث شد مشروطه خواهان و روشنفکران مشروطه که از قدرت سياسي اندکي برخوردار بودند؛ با بهره گيري از نيروي طنز، به چنان توانايي دست يابند که بتوانند گروههاي مختلف مردم را با خود همراه سازند و از اين نيرو نهايتاً در پيروزي مشروطه سود جويند.
شايد اندازه گيري سهم ادبيات مشروطه در پيروزي انقلاب مشروطه ممکن نباشد، ولي هيچ کس نمي تواند اهميت خارق العاده آن را ناديده بگيرد. اگر در نظر داشته باشيم که مهمترين کارکرد هنري و سياسي ادبيات اين دوره طنز است و اين شيوه هنري از جمله مهمترين و تأثيرگذارترين آثار شاعران و نويسندگان برجسته مشروطه، همچون سيد اشرف الدين قزويني، ايرج ميرزا، دهخدا، مراغه اي و... است، نقش طنز به عنوان يکي از قهرمانان و چهره هاي اصلي مشروطه نمايان تر خواهد شد.

نتيجه گيري:
 

يکي از عوامل بروز طنز اجتماعي- سياسي در هر جامعه، شکاف و فاصله ميان طبقات اجتماعي و به ويژه طبقه قدرت با طبقات و گروههاي پايين تر اجتماعي است. طنز با قرار گرفتن ميان شکاف و گسلهاي اجتماعي قدرت نمايي مي کند و يکي از مهمترين اهداف اصلي خود را اصلاح نقش گروههاي اجتماعي و ترميم اين شکاف قرار مي دهد. درست است که طنز اعتراض پيدا و خشم پنهان گروههاي فروتر نسبت به گروههاي فراتر است، اما هرگز به سوي خشونت ميل نمي کند. با اين همه، اجتماعي که بستر مناسب طنز واقع مي شود، جاي غمگيني است. از اين رو، طنز و مطايبه براي جامعه مانند زنگ خطر و هشداري است که از گسلهاي اجتماعي حکايت مي کند. براي پرهيز از خشونت و بحرانهاي آتي بايد انرژي نهفته در آن را جدي گرفت.
طنز مشروطه بيانگر جامعه اي است که از يک سو در داخل با شکاف طبقاتي شديد رو به رو شده و از سوي ديگر، از قافله تمدن جهاني عقب افتاده است. در دوره مشروطه، از يک سو شکل و فرم طبقات ايراني به هم ريخت و طبقات جديدي ظهور کردند که وضع موجود را به هيچ وجه بر نمي تابيدند و از سوي ديگر بنا به علل مختلف، جامعه سنتي ايران به فاصله و شکاف عميق خود با جامعه مدرن اروپايي پي برد. طبقات جديد از طنز به عنوان ابزاري کارآمد در مبارزه عليه قدرت استبدادي و تحريک جامعه ايراني به منظور کاهش و ترميم فاصله ها و همگان شدن با مسير پيشرفت استفاده کرد.
علاوه بر رسالت اجتماعي، طنز مشروطه از وجوه ديگري نيز درخور نقد و بررسي است. از لحاظ ادبي، کارکرد طنز در زبان و باروري آن، صور خيال، مفردات و ترکيبات نو هر يک مي تواند موضوع پژوهشي مستقل قرار گيرد.

پي نوشت ها :
 

1- نويسنده معالم البلاغه در اين باره مي نويسد: نوعي از عناديه است که آن را استعاره تهکميه و تمليحيه نامند و آن چنان است که لفظي را استعاره آورند براي ضد يا نقيض معناي حقيقيش بر سبيل تهکم و تمليح يعني ريشخند و ظرافت (رجايي، معالم البلاغه، دانشگاه شيراز، ص 293).
شميسا طنز را جزو استعاره تهکميه يا عناديه قرار داده است. مشهورترين مثالي که قدما براي اين نوع استعاره ذکر کرده اند. آية «فبشّرهم بعذاب عليم» است که در آن خداوند به کافران عذاب را بشارت مي دهد (شميسا، بيان و معاني، تهران، فردوسي، ص 70).
2- تقريباً تمام آرايه هاي ادبي که به کلمه و عبارت، خاصيت چند معنايي مي بخشند، ابزارهاي مناسبي براي طنزپردازي به شمار مي روند. از ميان اين آرايه ها، ايهام، جناس، مدح شبيه به ذم و ذم شبيه به مدح، اسلوب الحکيم و استخدام داراي ظرفيت بيشتري هستند و کاربرد بيشتري هم داشته اند. براي اطلاع بيشتر در اين مورد «خنده» اثر برگسون و «نشانه شناسي مطايبه» اثر احمد اخوت پيشنهاد مي شود.
3- عمده کتابهاي ارزشمند و مفيدي که درباره طنز مشروطه نوشته شده است، در قسمت مقدمه ذکر گرديد و از ذکر آنها در اين بخش خودداري کرده ايم.
4- حلبي در کتاب «مقدمه يي بر طنز و شوخ طبعي در ايران» واژه «Satire» را به هجو، مترجم کتاب « Anatomy of criticism» آن را به هزل و نويسندگان جديد، مانند حسن جوادي در «تاريخ طنز در ايران» و مرحوم عمران صلاحي در نوشته هاي خود آن را به طنز ترجمه کرده اند.
 

منابع:
1- آجوداني، ماشاءالله: يا مرگ يا تجدد، چاپ دوم، اختران، تهران، 1383.
2- مشروطه ايراني، چاپ اول، اختران، تهران، 1382.
3- آخوندزاده، ميرزا فتحعلي: تمثيلات: شش نمايشنامه، ترجمه محمد باقر داغي، چاپ دوم، خوارزمي، تهران، 1349 ه. ش.
4- آرين پور، يحيي: از صبا تا نيما، ج2، چاپ پنجم، زوار، تهران 1372.
5- آصف، محمد هاشم: رستم التواريخ، به اهتمام محمد مشيري، چاپ سوم، شرکت سهامي کتاب هاي جيبي، تهران، 2537.
6- اخوت، احمد: نشانه شناسي مطايبه، چاپ اول، فردا، اصفهان، 1371.
7- براوان، ادوارد: تاريخ مطبوعات و ادبيات ايران در دوره مشروطيت، ترجمه محمد عباسي، کانون معرفت، تهران، 1957.
8- پوينده، محمد جعفر: سوداي مکالمه، خنده، آزادي، چشمه، تهران، 1381.
9- پلارد، آرتور: طنز، ترجمه سعيد سعيد پور، چاپ سوم، نشر مرکز، تهران، 1383.
10- جوادي، حسن: تايخ طنز در ادبيات فارسي، کاروان، تهران، 1384.
11- حلبي، علي اصغر: تاريخ طنز و شوخ طبعي در ايران و جهان اسلام تا روزگار عبيد زاکاني، چاپ اول، بهباني، تهران، 1377.
12- دهخدا، علي اکبر: چرند و پرند، عطار، تهران، 1380.
13- شفيعي کدکني، محمد رضا: ادوار شعر فارسي از مشروطه تا سقوط سلطنت، سخن، تهران، 1380.
14- صرامي، ولي اله: بررسي زبان شناختي طنز سياسي- اجتماعي ايران معاصر، پايان نامه دانشگاه شيراز، 1371.
15- کسروي، احمد: تاريخ مشروطه ايران: اميرکبير، تهران، 1340.
16- موريه، جيمز،: سرگذشت حاجي بابا اصفهاني، نشر مرکز، تهران، 1380.

پي نوشت ها :
 

1- استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه شيراز
2- دانشيار زبان و ادبيات فارسي دانشگاه شيراز
3- استاديار زبان و ادبيات فارسي دانشگاه هرمزگان
 

منبع: مجله ادبيات و علوم انساني



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط