تأثيرات عقل فلسفي بر كلام شيعه(1)
نويسندگان: دكتر جهانگير مسعودي/ هوشنگ استادي
استاديار دانشگاه فردوسي مشهد/ پژوهشگر ارشد گروه مطالعات و پژوهش هاي فلسفي و كلامي
استاديار دانشگاه فردوسي مشهد/ پژوهشگر ارشد گروه مطالعات و پژوهش هاي فلسفي و كلامي
چكيده
كليدواژه ها: عقل، كلام فلسفي، كلام شيعه، چالش هاي جديد.
1. مقدمه
از سوي ديگر با گسترش تمدن اسلامي و رويارويي سياسي، فرهنگي و اجتماعي با ملل و اقوام مختلف - به ويژه ايران و يونان - افكار و انديشه هاي فلسفي و علمي و اخلاقي تازه، در ميان انديشمندان مسلمان رواج و رونق يافت و به پديد آمدن دو جريان تأثيرگذار معتزله و مكتب فلسفي مشاء ياري رساند. استمرار اين جنبش در جهان اسلام به شكل گيري نگرش برون ديني (كلام فلسفي) انجاميد.
كاربرد نگره درون ديني و برون ديني به عنوان معيار فراگير و مؤلفه اصلي در شناخت، تقسيم بندي و نقد و بررسي اين دو مكتب كلامي، به مفهوم مرزبندي اعتقادي ميان انديشمندان آن نيست، بلكه تنها نمايانگر دو ديدگاه و روش مستقل در شناسايي توانمندي عقل و كارآيي استدلال عقلي در گستره مباحث كلامي است.
اين مقاله بر آن است در آغاز، چشم اندازي كلي از زمينه هاي تاريخي شكل گيري علم كلام ارائه دهد؛ سپس با مطرح كردن پرسش هاي بنيادين و پاسخ هاي درخور و متناسب، وجوه اشتراك و افتراق و ريشه هاي تقابل و چالش هاي كلام ديني و كلام فلسفي (عقلي) را آشكار سازد.
1-1. درآمد
چه ضرورت ها و عواملي به ايجاد و شكل گيري علم كلام منجر گشت؟ آيا نزاع هاي سياسي و كشمكش هاي ديني در امر حكومت و رهبري جامعه اسلامي، زمينه مناسب را براي افشاندن نخستين بذر و كاشتن اولين نهال فراهم نساخت؟ در اين ميان، كشورگشايي ها و پيوندهاي جديد با ديگر سرزمين ها و برخورد با انديشه هاي متنوع و مكتب ها و مشرب هاي گوناگون، از چه جايگاهي برخوردار است؟ بايد دانست روي آوردن به پرسش هايي از اين دست زمينه هاي واقعي و علل و عوامل سياسي، اجتماعي، جغرافيايي و فرهنگي مؤثر در ايجاد تغيير و تحولات فكري و فلسفي را شناسايي مي كند و بحث و گفتگو را از چارچوب انتزاعي و ذهني خارج مي سازد و اين امكان را براي ناظر بي طرف فراهم مي آورد تا به دور از حب و بغض هاي شخصي، جوانب مختلف موضوع و احتمالات متعدد را بررسي نمايد و فارغ از هرگونه پيش داوري، به بررسي مسائل و مطالب بپردازد.
بي گمان پرداختن به هريك از اين پرسش ها و جستجو در يافتن پاسخ هاي مناسب و بسنده، مي تواند موضوع تحقيقي جداگانه قرار گيرد، اما در اين ميان پرسش هاي بنيادي تري وجود دارد كه هم چيستي و ماهيت و مرزهاي شناسايي اين تقابل را آشكار مي سازد و هم ضمن بررسي ديدگاه هاي اختلافي در گستره كلام ديني و كلام فلسفي، زيرساخت هاي منطقي و فلسفي و عقيدتي و توانمندي هاي هريك را به تصوير مي كشد؛ از آن گذشته اين نوع نگرش به گونه اي گذرا، تطورات تاريخي آرا و مكتب هاي كلامي و فلسفي را در اختيار پژوهشگر قرار مي دهد.
2-1. پرسش هاي بنيادي و پاسخ به آن
2. عقل فلسفي چيست و چه پيوندهايي با عقل كلامي دارد؟
3. بسترهاي چالش اين دو گونه عقل از كجا و چگونه شكل مي گيرد؟
4. نگرش درون ديني و برون ديني چيست و از چه چشم اندازي انجام مي پذيرد؟
5. اين دو نوع نگرش، از چه جايگاهي در تقسيم بندي مسائل علم كلام و مرزبندي تعريف هاي گوناگون آن، برخوردار است؟
مباحث كلامي پيش از برخورد سياسي و فرهنگي جهان اسلام با دنياي بيرون و در بستر اختلافات و نزاع هاي ديني فرقه هاي مسلمان درباره امامت و رهبري شكل گرفت و گسترش يافت.
شهرستاني در اين باره مي گويد: «بزرگ ترين اختلاف ميان امت، درباره امامت پديد آمد؛ زيرا هيچ گاه در اسلام آن گونه كه بر امامت شمشير كشيده شد، بر هيچ قاعده و اصل ديني شمشير كشيده نشد (هيچ نزاعي همانند نزاع درباره امامت در اسلام واقع نشده است)» (شهرستاني، 1367، ج1، ص 30).در اين مرحله كه در واقع نوعي نگرش درون ديني به مسائل اعتقادي و مذهبي پديد مي آيد، هر يك از گروه هاي درگير، براي اثبات عقيده خود به آيات و رواياتي خاص تمسك مي جست و از شيوه هاي ابتدايي مناظره علمي كه مبتني بر مشهورات و مسلمات و گاه مغالطات رايج در ميان متفكران آن دوره بود، بهره مي برد.
نمونه بارز اين گونه انديشگي، روش برخورد خوارج با مخالفان است كه همواره به سود جستن از ظواهر آيات قرآن و گريز از گفتگوهاي خردگرايانه و استدلالي مي انجاميد. با گسترش دامنه مجادلات فرقه اي و بحث هاي عقيدتي كه درون خود گرايش ها و نحله هاي ويژه اعتقادي را پروراندند و حامي و پشتيباني نيرومند براي حاكميت قدرت هاي سياسي و استقرار و ثبات حكومت ها فراهم ساختند، ديدگاه و مكتب خاص دانشمندان سلف و متقدم در گستره بحث و پژوهش درباره عقايد پديدار گشت كه در جايگاه خود بر جريان هاي آينده تأثير شگرف بر جا گذاشت.
در ميان علماي سلف، سه روش بحث در باب عقايد ديني يافت مي شود:
الف) روش اخذ به ظواهر آيات و روايات و اعتقاد به مدلول ظاهري آنها، هرچند مستلزم تشبيه و تجسيم گردد.
ب) روش استناد به ظواهر كتاب و سنت در پرتو عقل و خرد و به كار بردن تأويل در مواردي كه اخذ به مدلول ظاهري آيات و روايات مستلزم تشبيه و تجسيم مي گردد؛ بنابراين كلمه «يد» به قدرت يا نعمت و كلمه «استواء» به معناي استيلا و تسلط بر امور و كلمه «وجه» به ذات و حقيقت و كلمات ديگري از اين قبيل، به معناي مناسب با مقام الهي تأويل و تفسير مي شود.
ج) حد وسط ميان دو روش پيشين، يعني در عين استناد به ظواهر كتاب و سنت، نه به مفاد ظاهري آنها اخذ مي شود تا تشبيه و تجسيم لازم آيد و نه براي بيان چگونگي معناي آنها از روش تأويل استفاده مي شود؛ بلكه گفته مي شود: «خداوند دوست دارد، ولي چگونگي آن بر ما معلوم نيست؛ نه مي گوييم بسان دست بشر است (تشبيه ) و نه مي گوييم كنايه از قدرت است (تأويل)، بلكه مقصود از آن را به خداوند واگذار مي كنيم (تفويض)» (رباني گلپايگاني، 1337، ص 30-31).
شهرستاني از مالك بن انس (م 179ق)، سفيان ثوري(م 161ق)، احمد بن حنبل (م 241ق) و داوود بن علي اصفهاني (م 270ق) به عنوان سلف ياد كرده است (شهرستاني، همان، ص 95).
با دقت در روش هاي ياد شده درمي يابيم هركدام، زمينه ساز ايجاد و بنيادنهادن يا توسعه و رشد ديدگاه هاي مشهور كلامي در نزد اشاعره، معتزله و شيعه به شمار مي رود.
1-2-1
اين گروه، عقل را كه راه شناخت حق و تمييز آن از باطل است، ابزار شناسايي و معرفت عقايد راستين و مسائل كلامي دانستند و در اين مسير هيچ منافاتي ميان شرع و عقل قائل نگشتند؛ زيرا نص شرعي به همان حقيقتي رهنمون مي شود كه عقل بر آن دلالت مي نمايد و اگر نصي وارد شد كه ظاهر و منطوق آن با برداشت ها و استنباط هاي عقلي ناسازگار بود، به ناگزير بايد به تأويل و توجيه خردمدارانه آن ظاهر، موافق با درك عقل روي آورد (ابوزهره، [بي تا]، ص 148-149).
اين ديدگاه با رويكردها و گرايش هاي گوناگون خود، تحولاتي مهم و تأثيرگذار در برپايي نظام هاي فكري مستقل و مكتب هاي ادبي و بلاغي، تا دوره معاصر بر جا نهاد. از سوي ديگر جريان ظاهرگرا (اشاعره) با تمسك كامل و بي چون و چرا به ظواهر متون ديني به ويژه قرآن و دوري از هرگونه روش استدلالي عقلي صرف - كه در جستجوي فهم مستقل و بشري از متون ديني و تأويل و تفسير مقبول و عقلايي آن است - موضعي خصمانه در برابر منطق و فلسفه يونان اتخاذ كردند و همچنان بر سنت ديرين رويارويي با تأويل هاي خردگرايانه بشري و مراجعه پيوسته به كتاب خدا و احاديث پيامبر پاي فشردند. اين گروه اهل استدلال بودند، اما شيوه اي كه دنبال مي كردند، بيشتر بر پايه مسلمات ديني و مستحسنات عرفي مسلمانان استوار مي گشت.
اين اختلاف در ميان انديشمندان و فرقه هاي شيعي نيز ديده مي شد؛ زيرا گروهي از آنان استناد به ظواهر كتاب و سنت و پيروي مطلق از سخنان معصومان را تنها ملاك و معيار براي پي ريزي اصول اعتقادي و پاسخ به شبهات به شمار آوردند.
اين گرايش در روند تكاملي خود در ديدگاه ديني - سياسي اخباريه تجلي يافت و دسته اي ديگر با در پيش گرفتن شيوه اي معتدل - كه ريشه در تعاليم ناب نبوي و علوي داشت - با ارج نهادن بر دستاوردهاي عقل بشري، از هرگونه افراط و تفريط پرهيز نمودند.
در اسلام نظام هاي فلسفي و دستگاه هاي فكري چندي وجود دارد. به طور كلي، مقصود از فلسفه اسلامي، دستگاه هاي جهان بيني و جهان شناسي چندي است كه در دامن فرهنگ اسلامي پديد آمده، قوام يافته است؛ دستگاه هايي كه هم از عناصر فكري يوناني و ديگر نحله هاي فكري پيش از اسلام، مايه هاي فراواني گرفته است و هم در حوزه تعاليم اسلامي و قرآني پرورده گشته، و غنا پذيرفته و جهت يافته است؛ فلسفه اي كه بايد يعقوب كندي (م 260ق) و ابونصر فارابي (م 339ق) را از پايه گذاران عمده آن دانست (حكيمي، 1383، ص 113-114).
اين نظام فكري نوپا در روند گسترش خود، به سه شكل مكتب فلسفي مشاء، اشراق و حكمت متأله با نظام معرفتي و منطق شناسايي و جهان بيني و جهان شناسي خاص سامان پذيرفت. نكته شايسته تأمل و درنگ در اين جايگاه، توجه به تأثيرات شگرف و مهمي است كه اين نظام هاي فلسفي بر مكتب هاي كلامي و جريان هاي عرفاني و ديگر علوم و معارف مسلمانان برجا نهاد؛ تا آن جا كه دامنه اين تأثير را مي توان تا بنيانگذاري مكتب خاصي (كلام فلسفي) در قلمرو تاريخ كلام، دنبال كرد.»
منبع: شيعه شناسي، شماره 29