نویسندگان: عباس فاضلی؛ حسین فاضلی
تاریخ مختصر جنگ صفین
دومین فتنه ای که اندکی پس از نبرد جمل دامنگیر حکومت اسلامی امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)شد، نبرد صفین بود. مهم ترین علت پیدایش این رویداد، بلند پروازی معاویه بن ابی سفیان برای دستیابی به خلافت مسلمین بود.با کمی ژرف نگری و واکاوی، می توان نبرد صفین را نقطه عطفی در پیدایش آراء و اندیشه های سیاسی منفی جهان اسلام دانست؛ زیرا این نبرد به یکی از عوامل مهم تفرقه سیاسی و انحطاط جامعه اسلامی تبدیل شد و باعث بروز نبردهای مختلف میان گروه های مسلمان گردید. وسعت و شدت این جنگ به حدی بود که بر سیر صعودی فتوحات اسلامی تأثیر مستقیم گذاشت و آن را متوقف ساخت. بدیهی است جنگی با چنین گستره ای، چه از نظر سخت افزاری و کمیت سپاهیان و تسلیحات طرفین و چه از نظر نرم افزاری و قدرت بالای تأثیرگذاری و تنش آفرینی در دنیای اسلام به مراتب از جنگی قبلی (نبرد جمل) شدیدتر و گسترده تر بود هزینه سنگینی را بر پیکره حکومت علی(علیه السلام)تحمیل کرد. از این رو، مناسب است جهت تشریح و تبیین بهتر این رویداد، اندکی به گذشته بازگردیم و به روشن سازی ماهیت برخی جریانات بپردازیم تا ابعاد این ماجرا بهتر شناخته شود. معاویه بن ابی سفیان پس از فتح مکه همچون دیگر مشرکان، به ظاهر اسلام آورد. در دوران خلافت عمر بن خطاب وارد بافت مدیریتی شد. وی از طرف خلیفه، نماینده تام الاختیار در شام شد و چنان مورد اعتماد حکومت بود که نه تنها هیچ نوع نظارتی از ناحیه خلیفه نسبت به کارهای او صورت نمی گرفت؛ بلکه در تحکیم جایگاه و موقعیت او نیز، کوشش می شد.
با روی کارآمدن عثمان، وی حاکم مطلق شامات شد؛ به گونه ای که بیشتر آن منطقه، تحت نفوذ سیاسی وی بود. او به قدری نفوذ داشت که حتی مالیات هم نمی داد. هنگام شورش علیه عثمان، علیرغم اینکه عثمان بارها از معاویه خواسته بود به وی کمک کند؛ هرگز به او کمک نکرد تا بهانه ای برای مخالفت داشته باشد و از طرفی به مرگ عثمان نیز مشتاق بود؛ زیرا دوباره بحث خلافت پیش می آمد و وی می توانست از این فرصت، برای رسیدن به منصب خلافت استفاده کند؛ اما با قتل عثمان، مردم یکپارچه امام علی(علیه السلام)را برای مقام خلافت مسلمین برگزیدند. آن حضرت در همان آغاز خلافت خویش، به عزل و نصب های گسترده ای دست زد. حاکمان فاسد و ظالم را که از خلفای قبلی به ارث رسیده بود یکی پس از دیگری بر کنار کرد تا با مسأله فساد و انحطاط جامعه، بطور ریشه ای برخورد کرده باشد. در این میان برخی کارگزاران را نیز مشروط و بنابر مصالحی و به شرط اینکه رعایت احکام و قوانین اسلامی را بکنند، ابقا نمود؛ اما معاویه کسی نبود که حضرت از کنار او بگذرد. حضرت با خطوط فکری، خط مشی و منش سیاسی معاویه آگاه بود و به خوبی می دانست معاویه کسی نیست که بتواند دیدگاه های اعتقادی و دینی آن حضرت را بپذیرد، لذا از همان روز نخست خلافت، در فکر چاره ای بود. در مورد آن حضرت دیده نشد که درمورد بیعت گرفتن از کسی، اصرار کرده باشد؛ مگر معاویه؛ زیرا می خواست او را از طریق اخذ بیعت، بر کنار کند و دستش را از اموال و حقوق مسلمین کوتاه نماید.
از نظرآن حضرت، معاویه یکی از بزرگ ترین موانع در راه بهبود و اصلاح اوضاع مسلمانان بود. اساساً انقلاب علیه عثمان نیز به این جهت شکل گرفته بود که بساط فساد و مال اندوزی و دنیاپرستی از دستگاه حاکمیت برچیده و دست درازی کارگزاران ناشایست از بیت المال مسلمین کوتاه گردد؛ لذا امام(علیه السلام) در مورد معاویه فرموده بود:«هرگز حاضر نیستم معاویه را به عنوان کارگزار خود، بپذیرم و او باید برکنار شود».
در طرف مقابل، معاویه نیز نسبت به علی(علیه السلام)دیدگاه مثبتی نداشت؛ چون دیدگاه علی اجرای عدالت بر پایه اسلام راستین بود. او همان ابتدای خلافت علی(علیه السلام)تمام توان و تلاش خود را بکار بست تا دربرابر حضرت ایستادگی کرده و در امور جاری مملکت اسلامی کارشکنی کند؛ حتی در هنگام شکل گیری هسته مرکزی عاملان نبرد جمل؛ یعنی طلحه، زبیر و عایشه بصورت محرمانه حمایت کامل خود را از حرکت و شورش آنان به آنها اعلام کرد و آنان را در اهدافشان تحریک و تشویق نمود، هر چند این دو گروه (اصحاب جمل و اصحاب صفین) با یکدیگر مخالفت ها و احیاناً تضادهایی در انگیزه و دیدگاه داشتند؛ ولی قدر مسلم این بود که در هدف و نتیجه؛ یعنی کنار زدن امام علی(علیه السلام)با یکدیگر مشترک بوده و احیاناً در برخی امور و روابط نیز با هم اشتراکاتی داشتند؛ بطور مثال: یکی از موارد تفاوت این دو جریان، عوامل مخالفت بود. در مورد طلحه و زبیر عوامل خاصی در مخالفت با علی(علیه السلام)در کار دخیل بود که از مهم ترین آن می توان به ممانعت و جلوگیری آن حضرت از ادامه تزریق ثروت ها و مزایای بی حد حصر باقی مانده از دوران خلافت عثمان به آن دو و همچنین رد پیشنهاد آنان از طرف آن حضرت در مشارکت در امر حکومت اشاره کرد. اما حساب معاویه جدای از آن گروه بود. او کسی بود که از سال های دور، سودای خلافت بر مسلمین را در سر می پروراند. بنابراین، طبیعی بود که علی(علیه السلام)را مانع تحقق آرمان ها و آرزوهای خود بداند؛ لذا به هرحرکتی در برابر علی(علیه السلام)، از جمله شورش و نبرد جمل چشمداشت داشت و از آن حمایت می کرد؛ ولی وقتی کودتای اصحاب جمل با شکست مواجه شد و سپاه امیرالمؤمنین(علیه السلام)پیروز گشت. اقدامات، فعالیت ها و تدابیر معاویه شکل جدیدی به خود گرفت و اوضاع سیاسی جامعه آن دوران، وارد مرحله جدیدی شد. به دنبال شکست یاران جمل، امام علی(علیه السلام)از بهترین فرصت پیش آمده استفاده کرد و متوجه معاویه شد و طی نامه ای وی را دعوت به فرمانبری و کناره گیری از منصب خود دعوت کرد. در مقابل معاویه که تا آن روز جانب احتیاط را رها نکرده و سیاست مدارانه اوضاع عمومی جامعه و حوادث را رصد می کرد و معمولاً موضع گیری غیرمستقیم و غیرعلنی داشت، رویکرد تازه ای به خود گرفت و با سخنرانی های متعدی آشکارا به شایعه قتل عثمان توسط علی(علیه السلام)دامن زد تا با مسمومیت فضای سیاسی جامعه اسلامی، عرصه را بر امام تنگ کرده و وی را در حالت انفعال قرار دهد. او با این شایعه، ادعای واهی خونخواهی عثمان را در سرتاسر سرزمین شام سرداد و فضای منطقه را با شایعه سازی علیه حضرت آلوده کرد. وقتی امیرالمؤمنین(علیه السلام)با این صحنه مواجهه گردید، طی پیام ها و نامه های افشاگرانه، از نیت پلید او پرده برداشت و ضمن هشدار به عواقب این حرکت، او را از این کار برحذر داشت؛ اما معاویه بی اعتنا به توصیه های آن حضرت، ضمن تهییج افکار عمومی و تحریک آنها، گزینه ی مقابله با علی(علیه السلام)از طریق جنگ و رویارویی نظامی را انتخاب کرد و بیش از پیش به فعالیت های منفی خود ادامه داد تا آن که حضرت با او اتمام حجت کرده و دیگر چاره ای جز جنگ با وی نداشت؛ از مدت ها قبل، این حقیقت برای هر دو طرف آشکار شده بود که تنها حاکم میان آنها شمشیر است؛ زیرا با توجه به شدت جاه طلبی و دنیاپرستی معاویه و همچنین عزم و اراده امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)نسبت به اجرای عدالت و اجرای صحیح موازین اسلام چاره ای جز جنگ نبود. البته به شواهد منابع تاریخ، آن حضرت تمام توان خود را بکار بست تا از هر طریقی که شده با کم ترین هزینه این اختلاف دیدگاه، از طریق راه های مسالمت آمیز حل شود و دو مرتبه هزینه سنگین و طاقت فرسای نبرد دیگری بر جامعه مسلمین تحمیل نگردد؛ ولی معاویه خیلی پیش از این تصمیم قطعی خود را گرفته بود و با شعار واهی و دورغین خونخواهی از قاتلان عثمان، جبهه بزرگی را در برابر علی و یارانش ایجاد کرده بود و سرانجام همان طور که پیش بینی می شد دو گروه در برابر هم صف آرایی کردند و به دلیل انگیزه های بالای طرفین، جنگی فرسایشی و طاقت فرسا شکل گرفت که حدود صد و ده روز به طول انجامید. هرچه نبرد به روزهای پایانی خود نزدیک تر می شد، نوید فتح و پیروزی در سپاه امیرالمؤمنین(علیه السلام)طنین انداز می گشت. در این وقت معاویه که شکست سپاهیانش را در برابر دیدگان خود می دید، متوسل به مشاور سیاسی خود عمروعاص شد. به پیشنهاد وی دستور داد تا قرآن ها را بر سر نیزه ها کنند و به علی و یارانش پیغام فرستاد که آتش بس اجرا کرده و کتاب خدا را حاکم میان خود قراردهند.این دعوت معاویه به سرعت درمیان سپاهیان علی(علیه السلام)منتشر گردید و در افراد سست عقیده و ساده دل، مؤثر واقع شد. گروه قابل توجهی از این افراد ساده دل و کوته فکر مقدس نما با دیدن این صحنه و شنیدن تقاضای معاویه، از پیکار دست کشیده و خواهان توقف نبرد شدند. حرکت این عده از سپاهیان امام پیش از آن که بیانگر فریبکاری معاویه و دشمنی مزورانه وی باشد، نشانگر وجود نفاق داخلی و یک نوع انحراف فکری در برخی از سپاهیان آن حضرت بود. در نهایت اصرار و پافشاری و حتی تهدید این گروه مقدس مآب و ناآگاه، عملاً جبهه نظامی امام(علیه السلام)را در برابر معاویه به شدت تضعیف و آسیب پذیر نمود. وقتی آن حضرت، سرپیچی و نافرمانی آنان را دید و در سپاه هرج و مرج مشاهده فرمود و به ناچار، دستور توقف جنگ را صادر کرده و به ناچار به حکمیت تحمیلی تن داد؛ اما این پایان کار نبود و علیرغم هشدار و مخالفت حضرت در انتخاب ابوموسی به عنوان نماینده سپاه عراق، وی برای مذاکره با عمروعاص (نماینده سپاه شام) برگزیده شد و آن رسوایی بزرگ را پدید آورد و این صفحه از ورق تاریخ اسلام، دوران سیاهی را در خود ثبت نمود و این سؤال را در اذهان به وجود آورد که به راستی چقدر مردم آن دوران با مردمان زمانه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)تفاوت پیدا کرده بودند و چرا این گونه از مسیراسلام منحرف شده و به افراد ظالم و فاسد چنین اعتماد می کردند؟ درادامه بی مناسبت نیست که به قسمتی از گفتار «ابن ابی الحدید» اندیشمند اهل سنت، پیرامون جریانات اتفاق افتاده میان امیرالمؤمنین(علیه السلام)و معاویه اشاره کنیم. او پس از بیان نامه نگاری های میان این دو می گوید:
ای کاش محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)زنده بود و مشاهده می کرد که آن دعوتی را که بدان قیام فرمود و بزرگترین مشقت ها را برای انجام آن تحمل کرد و با سخت ترین خطرها برای دفاع از آن مواجه گردید و برای پیشرفت و تأیید آن شمشیرها زد تا توانست ندای آن را به همه جا برساند و همه جا را از آن ندا پر کند، چگونه دربست و یکجا در اختیار دشمنانش قرار گرفت. آنها که هنگام دعوتش او را تکذیب کرده و چون پافشاری رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را در این آیین مشاهده کردند، او را از وطنش بیرون کرده و در برابرش به مقابله و ستیز برخاستند و عموی بزرگوار و خاندانش را به قتل رساندند... گویا همه رنج ها و ناراحتی های آن حضرت، برای راحتی این ها بود!... چنان که ابوسفیان در دوران خلافت عثمان، این جمله را بر سرقبر حمزه اظهار کرده و پای خود را برقبر حمزه زد و گفت: ای ابا عماره! آنچه را که ما به خاطر آن بر روی یکدیگر شمشیر کشیدیم، اکنون بازیچه دست کودکان ما گشته و با آن بازی می کنند.(1)
پی نوشت ها :
1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج16، ص136.
منبع: فاضلی(رحمه الله)، حاج شیخ عباس؛ فاضلی، حسین؛ نبرد صفین، بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج)، اول، زمستان 1390.