پیام امام(علیه السلام)به معاویه
با برکناری فرمانداران نالایق و انتصاب فرمانداران شایسته و ایجاد ثبات نسبی، وقت آن رسید که امام(علیه السلام)با معاویه، تنها مانع و مخالف جدی در راه تحقق اندیشه های اسلامی، برخورد قاطع نماید؛ از این رو، حضرت تصمیم گرفت تا توسط نامه ای، پیام قاطعی را برای معاویه ارسال کند. جریر از تصمیم حضرت آگاه شد، خود را به ایشان رساند و گفت: ای امیرمؤمنان! مرا پش معاویه بفرست؛ زیرا او رابطه ی خوبی با من دارد و سخن مرا می پذیرد. من به او خواهم گفت که از تو، فرمانبری کرده و از در راستی و حق به تو بپیوندد؛ البته به این شرط که تا زمانی که اطاعت خدا و پیروی قرآن نماید از کارگزاران تو باشد. من علاوه بر معاویه، مردم شام را نیز به اطاعت و پیروی از تو فرا خواهم خواند؛ زیرا بیشتر آنان از قوم من هستند و امیدوارم برخلاف نظر و گفته من عمل نکنند. حضرت در مورد درخواست او سکوت نمود و سخنی نگفت. مالک اشتر که در مجلس حاضر بود و در دلش نسبت به جریر، تردید داشت به امام(علیه السلام)عرض کرد: ای امیرمؤمنان! او را نفرست و بر گفته هایش اعتماد نکن؛ به خدا قسم! شک ندارم که او در ظاهر چنین می گوید و با توست؛ اما در باطن با آنهاست. حضرت به مالک فرمود: به او فرصت می دهیم تا ببینیم چه کاری از دست او بر می آید. جریر مهیای سفر شد اما قبل از حرکت، حضرت به او فرمود:همان طور که می بینی در کنار من اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که مردمانی دیندار و صاحب نظرند، بسیارند و من تو را تنها به این دلیل برای این مأموریت انتخاب کردم که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) درحق تو فرمود: «همانا تو از بهترین مردمان یمنی»(1) پس نامه ی مرا به معاویه برسان؛ اگر او همانند دیگر مسلمانان از من پیروی کرد، مشکلی پیش نخواهد آمد؛ اما اگر بنای نافرمانی گذاشت او را ازعاقبت گردنکشی و نافرمانی آگاه کن و صراحتاً به او بگو که من و مردم به فرمانداری او راضی نیستیم.
فرستاده ی امام(علیه السلام) در شام
وقتی جریر به شام رسید، نزد معاویه رفت و پس از حمد و ثنای خدا به وی گفت: ای معاویه! مردم حرمین (مکه و مدینه) و اهالی دو شهر (بصره و کوفه) و مردمان حجاز، یمن، مصر، بحرین و یمامه پیرو پسر عمویت علی بن ابی طالب(علیه السلام)شده و بر خلافت او اتفاق کرده اند و غیر از تو و مردمان این ناحیه، کسی خارج از اطاعت او نیست؛ اگر قصد مخالفت با او را داری، بدان که اگر او از سرزمین خود سیلابی روان کند به راحتی می تواند تمامی شما را غرق کند. اکنون من نزد تو آمده ام تا پیشنهادی منطقی و خردمندانه به تو ارائه دهم که همانا آن بیعت و همراهی با علی بن ابی طالب(علیه السلام)است. جریر پس از این سخنان، نامه امیرالمؤمنین(علیه السلام)را به معاویه تحویل داد.متن نامه ی امام در ذیل می آید:
بسم الله الرحمن الرحیم أما بعد، فان بالمدینه لزمتک و انت بالشام، لانه بایعنی الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان علی ما بایعوا، فلم یکن للشاهد أن یختار، و لا للغائب أن یرد، إنما الشوری للمهاجرین و الانصار، فاذا اجتمعوا علی رجل فسموه اماما کان ذلک لله رضا، فان خرج مهم خارج ردوه الی ما خرج منه، فان ابی قاتلوه علی اتباعه [غیرسبیل المؤمنین](2)، و أولاه الله ما تولی، و اصلاه [جهنم و ساءت مصیرا](3). و ان طلحه و الزبیر بایعانی بالمدینه، ثم نقضا بیعتهما؛ فکان نقضهما کردتهما، فجاهدتهما بعد ما أعذرت الیهما، [حتی جاء الحق و ظهر امر الله و هم کارهون](4)، فادخل فیما دخل فیه المسلمون، فان احب امورک الی العافیه، فان تتعرض للبلاء قاتلتک، و استعنت بالله علیک، و قد أکثرت الکلام فی قتله عثمان، فادخل فی الطاعه، ثم حاکم القوم الی احملک، و ایاهم علی کتاب الله، فاما تلک التی تریدها فهی فخدعه الصبی عن اللبن، و لعمری لئن نظرت بعقلک دون هواک، لتجدنی ابرا الناس من دم عثمان، و اعلم یا معاویه انک من الطلقاء، الذین لاتحل لهم الخلافه، و لاتعقد معهم الامامه، و لاتعرض فیهم الشوری، و قد بعثت الیک و الی من قبلک جریر بن عبدالله، و هو من اهل الایمان و الهجره السابقه، فبایع و لاقوه الا بالله.(5)
بنام خداوند بخشنده مهربان. اما بعد؛ همانا بیعتی که مردم مدینه با من کرده اند، برای تو نیز که در شام اقامت داری الزامی است؛ زیرا بیعت کنندگان با من، همان کسانی هستند که پیش از این با ابوبکر و عمربیعت کرده بودند و بر همان پایه و روش با من بیعت کردند. از این رو، هیچ کس چاره ای جز بیعت با من ندارد و هیچ فرد غایبی، حق مردود شمردن آن را ندارد.
شورا، فقط حق مهاجران و انصار است. وقتی این عده بر رهبری فردی اتفاق نظر کردند و او را پیشوا خواندند، این انتخاب مورد رضای خداست. حال اگر کسی به سبب مخالفت و سرکشی، از اتفاق نظر امت سرپیچی کند و از آن دایره خارج شود، او را به حدودی که از آن خارج شده، بازگردانند و به جای خود نشانند و اگر امتنان کند و بر مخالفت خود اصرار ورزد، با او پیکار کنند و خداوند نیزاو را مورد مؤاخذه قرارداده و به آتش جهنم اندازد و عاقبتش تباه گردد.
طلحه و زبیر با من بیعت کردند و سپس بیعت مرا شکستند و من بدین سبب با ایشان در افتادم و پیکار کردم تا آن که حق در رسید و در حالی که آنان خوش نداشتند، امر خدا غالب گشت.
پس تو نیز، راه و روش سایر مسلمانان را در پیش گیر که من خواهان سلامت تو هستم و خوش ترین چیز نزد من برای تو، عاقبت است؛ مگر آن که تو خود خویشتن را در معرض فتنه و بلا قرار ده که در این صورت، با تو خواهم جنگید و در این راه، از خدا یاری می گیرم. درباره ی قاتلان عثمان، سخنان بسیار گفته ای، در راهی که دیگر مسلمانان می پیمایند، درآی و سپس با آنان به قصد محاکمه، نزد من آی تا در میان شما داوری کنم و تو و آنان را بر قبول حکم کتاب خدا وادار کنم. اما این پنداری که تو در پی آنی، همانند از شیر گرفتن کودکان ماند که جز بهانه ای از روی نیرنگ، چیز دیگری نیست.
به جان خودم سوگند! اگربه عقل خویش مراجعت کنی و به دور از هوای نفس بنگری، می دانی که من در خون عثمان بی گناه ترین فرد قریش هستم. ای معاویه! بدان که تو در شمار اسیران آزاد شده می باشی که سزاوار خلافت و شرکت در شورا نیستند. اینک، من جریربن عبدالله را که از مؤمنان و مهاجران است نزد تو فرستادم؛ پس بیعت کن - و نیرویی جز از ناحیه ی خدا نیست.
سخنرانی فرستاده ی امام(علیه السلام)در شام
پس از آنکه معاویه، نامه ی امیرالمؤمنین(علیه السلام)را خواند، جریر برخاست و چنین سخنرانی کرد:سپاس خداوندی را که به بخشندگی ستوده شده و بندگان از او فزونی نعمت را آرزو می کنند. از او انتظار پاداش دارند. در برابر دشواری ها از او یاری می جویند. او را می ستایم و در اموری که خردهای بشر در آن درمانده، از او یاری می خواهم. گواهی می دهم که پروردگاری جز خداوند یکتا نیست: [کل شی ء هاللک الا وجهه و](6) (همه چیز جز ذات [پاک] او فانی می شود) و گواهی می دهم که محمد بنده و فرستاده ی اوست. او را پس از فاصله ای نسبت زیاد، بعد از پیامبران پیشین فرستاد، پس رسالت خود را بجای آورد و مردم را اندرز داد و حقی را که خداوند به امانت نزد وی سپرده بود به طور کمال ادا کرد- درود و سلام خدا براو باد.
ای مردم! بی گمان ماجرای عثمان، حاضران و شاهدان عینی را پریشان و حیران ساخت. پس درباره ی آنانی که دور و غایب بودند، چه می پندارید؟ چگونه به داوری بی دلیل، گردن می نهید؟ مردم بی هیچ مجادله و کشمکشی، با علی بیعت کردند و طلحه و زبیر نیز از بیعت کنندگان با او بودند؛ اما دیر نپایید که بی دلیل، بیعت او را شکستند. آگاه باشید که این دین نوپا، تاب تحمل فتنه ها را ندارد و عرب نیز بیش از این تاب و توان جنگ و خونریزی ندارد. دیروز در بصره چنان کشتاری روی داد که اگر دیگر بار چنان بلایی فرود آید مردمی باقی نمی مانند. توده مردم با علی بیعت کردند و اگر خداوند کارهای مان را به خود ما واگذار می کرد، کسی را غیر از او برای خلافت مسلمین برنمی گزیدیم. هر که با این انتخاب مخالف است، راضی شود. پس تو نیز ای معاویه! مسیر سایرمردم را بپوی. اگر بگویی عثمان مرا به فرمانداری گماشته و معزولم نکرده، برحذر باش که اگر چنین بابی گشوده شود و چنین سخن ناروایی گفته شود، دیگر چیزی از دین خدا نمی ماند؛ گرچه هر کس صاحب اختیاری است؛ ولی خداوند اختیار حکمرانان آینده را در دست حکمرانان پیشین قرار نداده و حکمرانی را از قبیل اموری در نظر بگیر که به نوبت یکی، پس از دیگری می آید و می رود.(7)
سخنرانی معاویه
پس از سخنرانی جریر، معاویه به او گفت: «تو، نظرمردم آن دیار را گفتی و اکنون باید قدری صبر کنی تا از نظر مردم شام نیز آگاه شوی!» پس هنگامی که مردم برای اقامه نماز جماعت در مسجد حاضرشدند، معاویه برفراز منبر رفت و برای آنان چنین سخن گفت:سپاس خدای را که ارکان اسلام را برپایه های محکمی استوار ساخت و ادیان را، راهنما و روشنگر راه ایمان قرار داد و شعاع درخشانش را در زمین مقدسی (شام) که قرارگاه پیامبران و بندگان صالحش قرار داده است برافروخت؛ سپس مردم شام را در آن دیار سکنی داد. خدا از شامیان، برای شام و از شام به خاطر شامیان، راضی و خشنود شد؛ زیرا به علم مکنون خود، از مراتب فرمانبرداری و خیرخواه آنان نسبت به خلفای خوش و حامیان دین آگاه بود. آنگاه شامیان را مدار نظام امور امت و نمونه نیکی ها قرارداد تا به وسیله ی آنها، پیمان شکنان را دفع کرده و به واسطه ی آنان، میان مؤمنین دوستی و محبت ایجاد نماید.
اینک ازخداوند برای رفع تفرقه ی مسلمانان، پس از آن که با یکدیگر پیوند و دوستی کردند یاری می جوییم. خدایا! ما را بر کسانی که خواب راحت را از خفتگان ما و آسودگی را از بیداران ما سلب کرده اند و قصد ریختن خون ما و ناامنی در سرزمین ما را دارند یاری فرما! خدا نیک می داند که ما قصد مجازات و هتک حرمت آنان را نداریم. خداوند، جامه ای از کرامت و بزرگواری برما پوشانید که نمی توانیم آن را به خواست خویش از تن درآوریم و هرگز از دتن درنیاوریم. ستمگری و حسادت آنان، موجب شده علیه ما بپاخیزند. و ما در برابرآنان از خدا یاری می جوییم. ای مردم! شما نیک می دانید که من فرماندار عمربن خطاب و پس از او فرماندار عثمان بن عفان بر شما بودم و هیچ گاه بر احدی از شما ستم نکرده ام! عثمان بن عفان را مظلومانه کشتند و خداوند می فرماید: [ومن قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیه ی سلطنا](8)؛ (و آن کسی که مظلوم کشته شده برای ولیش سلطه و حق قصاص قرار دادیم). اینک دوست دارم از نظر و عقیده شما در مورد قتل عثمان و خونخواهی از وی آگاه شوم.
در این وقت، جمعیت حاضر یک پارچه بپا خواستند و از گفته ها و موضع معاویه، در مورد قتل عثمان حمایت کردند. و به او اطمینان دادند که در این راه از جان و مال خویش و با تمام نیرو از قاتلین عثمان انتقام؛ بگیرند.(9)
رایزنی معاویه با مشاوران
جریر، مدام معاویه را به بیعت تشویق می کرد؛ ولی معاویه در پاسخ وی می گفت: ای جریر! بیعت کردن با علی بن ابی طالب، همچون خواب و خیال، آسان و پیش پا افتاده نیست؛ بلکه مسأله ای است که برای خود پیامدهایی در بردارد. حداقل به قدر فرو بردن آب دهان، به من فرصت بده تا تصمیم سنجیده و حساب شده ای بگیرم! سپس معاویه، صاحب نظران و مشاوران مورد اعتماد خود را فراخواند و با آنان در این مورد مشورت نمود. عقبه بن ابی سفیان، برادر معاویه به او گفت: ای برادر! در مسأله ای به این مهمی، بهترآنست که با عمروعاص مشورت کنی و از او که مردی با تدبیر است یاری طلبی. تو خود بهتر او را می شناسی و می دانی که در زمان خلافت عثمان، مردی گوشه نشین بود و اگر تو نیز همانند عثمان با او رفتارکرده و در جذبش تعلل کنی و او را با مال و مقام به سوی خود جلب ننمایی، از تو بیشتر فاصله خواهد گرفت. معاویه پیشنهاد برادرش را پذیرفت و تصمیم گرفت تا عمروعاص را به همکاری با خود فرا خواند.(10)دعوت معاویه از عمروعاص
معاویه برای عمروعاص که در مزرعه ای در فسلطین بسر می برد، نامه ای به این مضمون نوشت:اما بعد، اخبار خلافت علی بن ابیطالب و ماجرای طلحه و زبیر به تو رسیده است و اکنون مروان بن حکم و جمعی دیگر از مخالفین علی، از بصره گریخته و به ما پناه آورده اند. از سویی دیگر، جریر بن عبدالله از ما درخواست کرده که با علی بیعت کنیم. من نفس در سینه حبس کرده ام و از هرگونه تصمیمی خودداری کرده ام تا تو نزدم بیایی و آن را با تو در میان گذارم.
وقتی عمروعاص نامه ی معاویه را خواند، با پسران خود عبدالله و محمد به مشورت پرداخت و از آنان نظرخواست. عبدالله گفت:
پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) در حالی چشم ازجهان فروبست که از تو راضی بوده و همین طور دو خلیفه ی پس از او نیز رضایت کامل داشتند و وقتی عثمان کشته شد تو در معرکه حضور نداشتی تا کسی تو را مورد نکوهش خویش قرار دهد؛ پس اکنون در خانه ی خود، با آسودگی و آرامش به زندگی ادامه بده که تو را برای خلافت نساخته اند. به یقین خود نیز تمایلی نداری که به خاطر بهره ی کمی از مال دنیا در شمار اطرافیان و ریزه خواران معاویه محسوب گردی. بزودی مرگ به سراغ تو می آید و تو در این حال بدبخت خواهی بود.
اما محمد، دیگر پسر عمروعاص گفت:
ای پدر! بی گمان تو بزرگمرد و صاحب اختیار قریش هستی؛ اگر این جریان مسیر خود را طی کند و تو از آن کناره گیری کنی، خوار و حقیر خواهی شد؛ پس به اهل شام بپیوند و با آنان همدست شو و به خونخواهان عثمان بپیوند و بدین وسیله حرکت بنی امیه را محکم کن.
عمرو، پس از شنیدن سخن آنان گفت:
ای عبدالله! تو مرا به کاری راهنمایی کردی که خیر دین و آخرتم در آن است و اما تو ای محمد! مرا به کاری دعوت کردی که خیر دنیایم در آن است و من در پیشنهاد شما می اندیشم تا نظر بهتر را انتخاب کنم.
در درونت میان انتخاب دنیا و آخرت کشمکش داری. با خود می گویی: با علی آخرت است؛ ولی دنیا نیست! هرچند در آخرت محرومیت های دنیا را عوض خواهند داد. اما با معاویه دنیاست؛ ولی آخرت نیست و در عوضی به جای آخرت ندهند و تو در این میان حیران مانده ای که کدام یک را انتخاب کنی!
عمروعاص گفت: «به خدا قسم! درست گفتی ای وردان؛ نظر تو چیست؟» وردان گفت:
من صلاح را در این می دانم که همین جا در خانه خودت بمانی؛ اگر دینداران روی کار آمدند تو در پرتو دینداری آنان زندگی کن و اگر دنیا داران روی کارآمدند، از کسی همچون تو بی نیاز خواهند بود.
عمروعاص قدری به گفته ی وردان اندیشید و گفت: «چگونه درخانه بنشینم در حالی که برای رفتن به سوی معاویه، زبانزد عرب شده ام؟!».
و با این سخنان، بر شترش سوار شد و در حالی که به سوی شام روانه بود، اشعاری(11) بدین مضمون سرود:
خدا، وردان و چاره اندیشی های او را مرگ دهد! به جان تو وردان! آنچه را که در درونم بود بازگفتی؛ وقتی دنیا را به من پیشنهاد کردند، مشتاقانه به سویش شتافتم. در سرشت هر کس غل و غشی هست! یکی پاکدامنی کرده و خودداری می کند؛ اما بر دیگری حرص غلبه می کند انسان گرسنه، کاه را نیز می خورد! در علی دینی است که دنیا را در آن سهمی نیست و در معاویه سلطنتی است که دینی همراهش نیست. من از روی حرص و با چشم باز، دنیا را برگزیدم و در این انتخابم هیچ دلیل و برهان دینی ندارم!.(12)
گفت وگوی خواندنی معاویه با عمروعاص
وقتی عمرو عاص وارد شام شد، به دلیل آن که می دانست معاویه چقدر به او نیاز دارد، قدری درنگ کرد و پس از وقفه ای، نزد معاویه رفت. معاویه از او استقبال و احترام شایانی به عمل آورد؛ آن گاه به او گفت:ای اباعبدالله! امشب سه خبر ناخوشایند به ما رسیده که در چاره ی آن درمانده ایم؛ اول این که: محمد بن ابی حذیفه و یارانش از زندان مصر گریخته اند و تو خوب می دانی که او از آفات دین است و بیم آن می رود که مصر را تصرف کند. دوم این که: قیصر روم با لشکریانش قصد حمله به سوی ما و تصرف شما را دارد و خبر سوم این که: علی به کوفه رفته و از آنجا تصمیم دارد تا به شام آید.
عمروعاص گفت:
هیچیک از این اخبار، آن چنان که گفتی خطیر نیست؛ اما ابن ابی حذیفه: چرا او و یارانش را بی دلیل بزرگنمایی می کنی و حال آن که می توانی گروهی مسلح را به جانش بیندازی تا او را بکشند و خیالت را آسوده کنند و اگر هم گریخت، به تو زیانی نمی رساند و اما در مورد قیصر، چند کنیزک زیبا روی رومی و تعداد ظروف طلا و نقره برایش پیشکش کن و از او درخواست توافق و سازش کن که با شتاب از تو خواهد پذیرفت و اما در مورد علی، هیچ یک از این امور کارگر نیست، معاویه! این را بدان که به خدا قسم! عرب در هیچ چیز میان تو و او برابری نمی بیند و علی درجنگ، چنان قدرت و توانایی دارد که هیچ یک از قریشیان را یارای او نیست و او شایسته حقی است که به دست دارد؛ مگر آن که با او بی انصافی کنی.
معاویه گفت:
ای ابا عبدالله! من تو را به پیکار با این مرد فرا می خوانم که نافرمانی پروردگارش را نموده و خلیفه ی مسلمانان را کشته و چنان فتنه ای به راه انداخته است که میان مسلمین پراکندگی ایجاد کرده و پیوند خویش را گسسته است!
عمرو گفت:
ای معاویه! جایگاه تو در اسلام کجا و جایگاه علی کجا؟ در هجرت، در سابقه و پیشگامی در اسلام، درهم صحبتی با پیامبر، در جهاد، در فقه و علم دانش هرگز با هم برابر نیستند. به خدا قسم! پیشرفت و ثبات قدم او همه از مواهب خداوند در حق اوست. حال اگر در پیکار با او، تو را همراه شوم مرا چه می دهی!؟ و تو خود می دانی که در این راه، چه دشواری ها و خطرهایی است؟
معاویه گفت: خود چه پیشنهاد داری؟». عمرو گفت: «حکومت مصر را می خواهم!». معاویه قدری تأمل کرد و گفت: «ای اباعبدالله! من خوش ندارم که مردم بگویند: عمروعاص به طمع مال دنیا با معاویه همدست شده است». عمر گفت: «این سخن ها را رها کن! مرا فریب مده!». معاویه گفت: «اگر من می خواستم فریبت دهم که تا به حال می توانستم فریبت دهم». عمرو گفت: هرگز، به خدا قسم! کسی همچون من فریب نخورد و من هوشیارتر از آنم که فریب کسی را بخورم». معاویه به او گفت: «سرت را نزدیک بیاور تا رازی را به تو بگویم». عمرو، برای شنیدن سرش را جلو آورد و معاویه، گوشش را گاز گرفت و با تمسخر به او گفت: «این نیرنگ نبود آیا نمی بینی که در این جا جز من و تو کسی نیست؟!».
سپس معاویه ادامه داد: «ای اباعبدالله! آیا نمی دانی که مصر مانند عراق است». عمرو پاسخ داد: «آری می دانم! ولی زمانی مصر از آن من است که تو بر آن چیره گردی و زمانی تو بر آن چیره می گردی که بر علی چیره گردی». در این هنگام، عتبه بن ابی سفیان که درمجلس حاضر بود به معاویه گفت: «چرا راضی نمی شوی که عمروعاص را به بهای حکومت مصر بخری؟ چه بسا تو بر حکومت شام نیز باقی نمانی!» معاویه که همچنان در تفویض حکومت مصر به عمروعاص دودل بود، سخن گفتن با عمروعاص را در این جا به پایان رسانید و در تأمل و تفکر فرو رفت و عمروعاص نیز از پیش معاویه خارج شد.
همکاری عمرو عاص با معاویه
در آن شب، معاویه اشعاری بدین مضمون از عتبه شنید: «ای که شمشیر را کشیده ای؛ ولی هنوز آن را به گردش در نیاورده ای؛ آنچه عمرو می خواهد به او ببخش که او امروز دین خود را به خاطر دنیایی که هنوز به دستش نداده ای رها کرده است. از نیرنگ دوری کن و طرح خودت را اجرا کن و فرصت همراهی با عمرو را غنیمت شمار. مصر را به او ببخش و نسبت به آن حرص نورز»(13) وقتی معاویه اشعار عتبه را شنید پیکی را نزد عمرو فرستاد و او را فرا خواند. عمرو بلافاصله بر معاویه وارد شد. معاویه به طور رسمی تفویض نامه ی حکومت مصر را به او بخشید. عمرو به معاویه گفت: «آیا خداوند مرا برتو بدین امر گواه باشد؟!». معاویه گفت: «آری خدا! بر من بدین امر گواه باشد که اگر کوفه برما گشوده شد، مصر از آن تو باشد». عمرو گفت: [والله علی ما نقول وکیل]، (14) و از پیش معاویه خارج شد. پسران عمرو، سد راه پدر شدند و گفتند: چه کردی؟! عمرو گفت: «حکومت مصر را گرفتم». گفتند: «مصر در مقایسه با تمامی ملک عرب بهایی ندارد!» عمرو گفت: «اگر مصر شکم های شما را سیر نمی کند، خدا هرگز سیری تان ندهد!». گویند: عمروعاص پسرعمویی هوشیار و خردمند داشت که وقتی از ماجرای وی با معاویه آگاه شد، به او گفت: آنی عمر! به من بگو که با کدام عقل و منطق زندگی می کنی؟ دین خود را دادی و دنیای کس دیگری را آباد ساختی؟ عمروگفت: «ای پسر عمو! کار از بهر خداست! نه به خاطرعلی و معاویه! اگر با علی بودم، سرای آخرتم آباد بود؛ ولی اینک با معاویه هستم!». پسرعموی عمروعاص گفت: «اگر تو معاویه را نمی خواهی، او نیز تو را نمی خواهد؛ ولی حقیقت این است که تو دنیای او را می خواهی و او دین تو را».وقتی گفته های این جوان به گوش معاویه رسید، او را خشمگین ساخت؛ پس کسی را جهت دستگیری او فرستاد؛ ولی او گریخت و خود را به امام علی(علیه السلام)رسانید و ماجرای عمروعاص را برای حضرت تعریف کرد. حضرت از سخنان وی، شادمان شد و او را مورد تفقد خویش قرارداد.(15)
نامه امام(علیه السلام)به عمروعاص و پاسخ او
حضرت، پس از آگاهی از پیوستن عمروعاص به معاویه، در نامه ای او را از دنباله روی از معاویه، سرزنش کرده و دنیا و آخرت او را بر باد رفته توصیف نمود در این نامه آمده است:فانک جعلت دینک تبعا لدنیا امرء ظاهر غیه مهتوک ستره یشین الکریم بمجلسه و یسفه الحلیم بخلطته فاتبعت أثره و طلبت فضله اتباع الکلب للضر غام یلوذ الی مخالبه و ینتظر ما یلقی الیه من فضل فریسته فاذهبت دنیاک و آخرتک و لو بالحق اخذت ادرکت ما طلبت. فان یمکننی الله منک و من ابن ابی سفیان أجزکما بما قدمتما و ان تعجزا و تبقیا فما امامکما شر لکما(16)
تو، دین خود را پیرو دنیای کسی قراردادی که گمراهی اش آشکار و پرده اش دریده است. افراد بزرگوار در همنشینی با او لکه دار و در معاشرت با وی، به سبک مغزی متهم می گردند.
تو درپی چنین کسی رفته ای و همانند سگی گرسنه که به چنگال های شیر می نگرد و انتظار می کشد تا از پس مانده ی او بهر برد به بخشش او چشم دوخته ای. تو، دنیا و آخرت را به باد داده ای؛ درحالی که اگر جانب حق را می گرفتی، به مطلوب خود می رسیدی. اگر خدا مرا بر تو و پسر ابوسفیان مسلط گرداند، شما را به کیفر کاری که کردید، می رسانم و اگر قدرت آن را نیافتم و شما زنده ماندید، آنچه پیش رو دارید، برای شما بدتر است.
عمروعاص پس از خواندن نامه ی حضرت، برای وی چنین نوشت:
از عمرو عاص به علی بن ابی طالب؛ اما بعد، آنچه صلاح ما در آن است و موجب دوستی و نزدیکی میان ما می شود، این است که تو، به راه حق بازگردی و درخواست ما را در مورد تشکیل شورا بپذیری؛ پس، از ما آن کس که بر حق باشد شکیبا ماند و مردم او را در مبارزه خود معذور شناسند- والسلام.
پی نوشت ها :
1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص75-74؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص113؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج2، ص506.
2. نساء : آیه ی 115.
3. نساء: آیه ی 115.
4. توبه: آیه ی 48.
5. دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص113و114؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج2، ص506و507، دینوری، اخبارالطوال، ص157 و نیز بنگرید: خوارزمی، المناقب، ص202و203؛ ابن عبد ربه اندلسی؛ العقد الفرید، ج5، ص80.
6. قصص: آیه ی 88.
7. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 30و31.
8. اسراء: آیه ی 33.
9. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج8، ص127و128؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج2، ص 509و510.
10. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص61؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص115.
11. یا قاتل الله ورداناً و قدحته
أبدی لعمرک ما فی النفس وردان
لما تعرضت الدنیا عرضت لها
بحرص نفسی و فی الاطباع ادهان
نفس تعف و أخری الحرص یغلبها
و المرء یاکل تبناً و هو غرثان
اما علی فدین لیس یشرکه
دنیا و ذاک له دنیا و سلطان
فاخترت من طمعی دنیا علی بصر
و ما معی بالذی أختار برهان
12. بلاذری، انساب الاشراف، ج2ص، ص 288-286؛ نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 36-34و نیز بنگرید: ابن اثیر، النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، ج4، ص20.
13. ایها المانع سیفا لم یهز
انما ملت الی خز و قز
إنما انت خروف واقف
بین ضرعین و صوف لم یجز
أعط عمروا إن عمرا باذل
دینه الیوم لدنیا لم تحز
اعطه مصرا و زده مثلها
انما مصر لمن عز فبز
14. قصص: آیه ی 28.
15. ابن قتیبه دینوری، اخبارالطوال، ص 157و159؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص 289؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ص 68-63.
16. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 160.