بذر فاجعه

چگونه جنگ صفین آغاز شد؟ نامه امام(علیه السلام)به فرماندار مکه
سه‌شنبه، 10 مرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بذر فاجعه
بذر فاجعه
 

نویسندگان: عباس فاضلی؛ حسین فاضلی



 

چگونه جنگ صفین آغاز شد؟
نامه امام(علیه السلام)به فرماندار مکه

هنگامی که امیرالمؤمنین(علیه السلام)از تبلیغات وسیع معاویه جهت جلب افکار عمومی مکه و مدینه آگاه شد بلافاصله نامه ای به قثم بن عبدالمطلب فرماندار خود در مکه نوشت و پس از حمد و ثنای الههی و درود بر پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله و سلم)ضمن تشریح ماجرا برای وی به او در مورد فعالیت های گروه شامیان هشدار داد و از او خواست تا با دقت و خرد در امور حکومت، اوضاع آن دیار را همچنان سامان یافته نگاه دارد، متن نامه بدین شرح است:
أما بعد، فان عینی بالمغرب کتب الی یعلمنی انه وجه الی الموسم أناس من أهل الشام العمی القلوب الصم الاسماع الکمه الابصار الذین یلبسون الحق بالباطل و یطیعون المخلوق فی معصیه الخالق و یحتلبون الدنیا درها بالدین و یشترون عاجلها بآجل الابرار المتقین و لن یفوز بالخیر الاعامله و لا یجزی جزاء الشر الا فاعله فاقم علی ما فی یدیک قیام الحازم الطبیب و الناصح اللبیت التابع لسلطانه المطیع لامامه و ایاک و ما یعتذرمنه و لاتکن عند النعماء بطرا و لاعند الباساء فشلاً- والسلام.(1)
اما بعد: دیده بانم درمغرب، طی نامه ای به من اطلاع داده که گروهی از شامیان کوردل و نابینا برای موسم حج به آنجا آمده اند. افرادی که حق را به وسیله باطل می جویند و با نافرمانی خدا، از مخلوق اطاعت می کنند و به اسم دین، شیر دنیا را می دوشند و دنیای زودگذر را به پاداش ماندگار نیکوکاران در آخرت خریداری می کنند و به خیر و نیکی نرسد؛ مگر کسی که بدان عمل کند و کیفر نشود؛ مگر کسی که مرتکب گناه و عمل بد شود. پس در حکومتی که در دست داری پایدار و محکم باش؛ همانند شخص محتاط، سخت کوش، خیرخواه و خردمند که فرمانبر امام خویش است. مبادا کاری کنی که به عذرخواهی انجامد و هنگام خوشی های فراوان سرمست و شادمان و در وقت سختی، هراسان مباش.

نامه امام به فرماندار مدینه

نامه معاویه به مردم مدینه، گروهی از مردم را تحت تأثیر قرار داد و آنان به معاویه و شامیان پیوستند. حضرت پس ازآگاهی از گرایش و پیوستن گروهی از مردم مدینه به معاویه، به سهل بن حنیف فرماندار مدینه نامه ای نوشت و پس از حمد و ثنای الهی، ضمن دلداری او از ماهیت و چهره ی درونی آنان پرده برداشته و آنان را دنیاپرست خواند؛ متن نامه بدین شرح است:
اما بعد، فقد بلغنی ان رجالاً ممن قبلک یتسللون الی معاویه فلا تأسف علی ما یفوتک من عددهم و یذهب عنک من مددهم. فکفی لهم غیا و لک منهم شافیا فرارهم من الهدی و الحق و ایضاعهم الی العمی و الجهل فانما هم اهل دنیا مقبلون علیها و مهطعون الیها قد عرفوا العدل و رأوه و سمعوه و وعوه و علموا ان الناس عندنا فی الحق اسوه فهربوا الی الاثره فبعدا لهم و سحقاً انهم و الله لم یفروا من جور و لم یلحقوا بعدل. و انا لنطمع فی هذا الامر ان یذلل الله لنا صعبه و یسهل لنا حزنه ان شاء الله- والسلام.(2)
اما بعد: به من خبر رسیده گروهی از مردم به معاویه پیوسته اند، مبادا از رفتن آنان و از دست دادن یاری و کمکشان افسوس بخوری! که این گمراهی شان برای آنان و نجات یافتن تو از شر آنان کافی است. در حقیقت آنان از حق و هدایت گریخته و بسوی جهالت و کوردلی شتافتند. اینان دنیاپرستانی هستند که شتابان به آن، روی آوردند، عدالت را شناختند، دیدند و شنیدند و به خاطر سپردند و دانستند که همه ی مردم نزد ما در برابر حق یکسانند؛ از این رو بسوی منافع و انحصارطلبی خود گریختند. دور باشند از رحمت حق و عذاب خدا برایشان باد! به خدا سوگند! آنان از ستم نگریخته و به عدالت نپیوستند. امیدوارم که در این جریان، خداوند سختی ها را بر ما آسان و مشکلات را هموار فرماید- والسلام.

دیدار معاویه با عبیدالله بن عمر

در سفری که عبیدالله بن عمر فرزند خلیفه دوم به شام داشت، معاویه از آمدنش آگاه شد و به عمروعاص گفت:
ای عمرو! خداوند با آمدن عبیدالله بن عمر، بن خطاب را در شام برای ما زنده کرد! او در میان مسلمانان به خاطر پدرش که خلیفه مسلمین بوده از جایگاه ویژه ای برخوردار است خوبست که او را فرا خوانیم تا طی سخنانی علی را به عنوان قاتل عثمان برای مردم شام معرفی کند که اگر چنین کند خیلی به سود ماست!
آن گاه عبیدالله بن عمر را نزد خود فراخواند و پس از پذیرایی و تکریم فراوان به وی گفت:
ای برادرزاده ی من! تو از نام و آوازه پدرت در میان مسلمانان برخورداری پس با دیدی باز به حوادث پیرامونت بنگر و با صدایی رسا سخن گو که نزد مردم امین و راستگو می باشی. بر فراز منبر برو و بر علی بن ابی طالب دشنام گو و شهادت بده که علی قاتل عثمان است.
عبیدالله گفت:
ای امیرمؤمنان! بر او دشنام گویم در حالی که او پسر ابی طالب است و مادرش فاطمه دختر اسد بن هاشم است؟ چه کار ناشایستی انجام داده که سزاوار دشنام باشد؟ این از جهت اصل و نسب و شرافت خانوادگی او و اما دلیری او، بی گمان، او دلاوری دشمن شکن است و اما از نطر رفتار و کردار، تو خود بهتر می دانی که چگونه است و من در این موارد کلمه ای علیه او نمی توانیم بگویم؛ ولی خون عثمان را به گردن او خواهم انداخت.
عمروعاص از شنیدن این سخن عبیدالله خوشحال شد و گفت: «به خدا قسم که زخم را شکافتی و به اصل مطلب اشاره کردی». وقتی عبیدالله رفت، معاویه به عمروعاص گفت: «به خدا قسم اگر موضوع کشتن هرمزان(3) به دست او و ترس او از جانش از جانب علی نبود، هرگز نزد ما نمی آمد؛ ندیدی که چگونه علی را ستایش می کرد؟» عمرو، لبخندی به معاویه زد و گفت: «اگر قدرت و زور کارگر نشد، باید از در نرمی وارد شد». این سخن به گوش عبیدالله رسید و از گفته آنان خشمگین شد؛ از این رو هنگام سخنرانی پس از موعظه مردم وقتی به بیان جریان امام علی(علیه السلام)رسید، سخنی علیه آن حضرت نگفت و از منبر فرود آمد. معاویه که از این کار او به شدت ناراحت شده بود او را فرا خواند و گفت: «تو در سخن گفتن یا عاجز هستی و یا خائن!» عبیدالله گفت: «خوش نداشتم علیه مردی که عثمان را نکشته، شهادت دروغ بدهم، در حالی که مردم، سخن مرا بی چون و چرا باور می کنند. پس معاویه او را از خودش راند و به وی توهین کرد و فاسقش خواند».(4)

دیدار ابومسلم خولانی با معاویه

ابومسلم خولانی که از چهره های سرشناس و از زهاد بنام شام بود به همراه گروهی از مردم شام نزد معاویه آمد و گفت: «ای معاویه! تو در صحابی بودن و خویشاوندی با پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلم) و در هجرت سابقه ای مانند علی بن ابی طالب(علیه السلام) نداری؛ پس چرا قصد مخالفت و رویارویی با او را داری؟» معاویه پاسخ داد:
من به خاطر صحابی بودن یا خویشاوندی با پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلم)و یا سابقه در هجرت؛ با او قصد نبرد ندارم؛ انگیزه من چیز دیگری است! شما خوب می دانید که عثمان را چگونه مظلومانه کشتند. اکنون علی باید قاتلان او را به ما تحویل دهد تا آنان را قصاص کنیم. اگر او چنین کند، دیگر میان ما و او جنگی نخواهد بود.
ابومسلم و همراهانش به معاویه پیشنهاد کردند که طی نامه ای به امام(علیه السلام)خواسته خود را به اطلاع حضرت برساند؛ معاویه پیشنهاد آنان را پذیرفت و طی نامه ای از امام خواست تا قاتلان عثمان را تحویل وی دهد. ابومسلم، نامه را خدمت امیرالمؤمنین(علیه السلام)آورد و پس از حمد و ثنای الهی چنین گفت:
ای امیرمؤمنان! اکنون تو عهده دار منصب خلافت مسلمین شده ای؛ به خدا قسم که من این مقام و منصب را برازنده کسی غیر از تو نمی بینم؛ البته اگر در کار خود عدالت ورزی! اما عثمان مسلمانی بود که مظلومانه کشته شد و خونش را به ناحق بر زمین ریختند. قاتلان او را به ما بسپار تا به سزای عملشان برسانیم. تو امیر و خلیفه ما هستی، اگر کسی با تو به مخالفت برخاست با هر آنچه در دست داریم از تو حمایت خواهیم کرد. ابومسلم پس از این سخنان نامه معاویه را به حضرت تسلیم کرد.

نامه معاویه به امام(علیه السلام)

اما بعد: خداوند به دانای خویش، محمد(صلی الله علیه وآله و سلم)را به رسالت برگزید و امین وحی و فرستاده ی بسوی بندگانش قرار داد. آن گاه از میان مسلمانان، گروهی را با توجه به فضایل و شرافتشان به عنوان حامی و پشتیبان برای او انتخاب نمود که بهترین آنان خلیفه اول ابوبکر و پس از او خلیفه ی دوم عمر، و سپس خلیفه ی سوم عثمان بود که مظلومانه کشته شد! تو بر همه ی آنان حسد ورزیدی و در حق آنان ستم کردی و راه طغیان را در پیش گرفتی! این را ما از تأخیرت در بیعت با خلفا، نگاه های خشم آلود، گفتارهای ناهنجار و آه هایی که از دل برکشیدی دریافتیم و می دیدیم که کشان کشان با اکراه و اجبار بیعت می کردی! تو از همه بیشتر به پسر عمت عثمان حسد می بردی در حالی که او به سبب خویشاوندی و دامادی اش با رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم)بیش از آنان استحقاق داشت تا با او رفتاری مناسب داشته باشی. با او قطع رابطه کردی و خوبی هایش را زشت شمردی و مردم را بر ضدش شوراندی و خود پنهان شدی تا آن که در حرم پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله و سلم)در کنار تو شمشیر به رویش کشیدند و او را کشتند در حالی که تو فریادهای او را می شنیدی؛ ولی به گفته خود، هیچ عکس العملی نشان ندادی تا اتهام مشارکت در قتل بر تو نباشد؛ حتی اگر یک بار او را در میان شورشیان یاری می کردی، یک تن از ما هم تو را متهم به قتل نمی ساخت و مردم مخالفت های تو با او را به فراموشی می سپردند. به من گفته اند که از خون عثمان برائت می جویی، اگر راست می گویی دست ما را بر قاتلانش باز بگذار تا ایشان را به سزای عملشان برسانیم و اگر چنین نکنی تو و یارانت، سزاوار شمشیر خواهید بود. به خدا قسم! پیوسته در کوه و بیابان در پی قاتلان عثمان می تازیم تا خداوند آنان را به دست ما بکشد و یا این که در این راه، جان های ما را بستاند! والسلام.(5)

پاسخ امام(علیه السلام)به نامه ی معاویه

حضرت پس از مطالعه ی نامه معایه به ابومسلم گفت: «فردا بیا و پاسخ نامه ات را بگیر». فردای آن روز، هنگامی که ابومسلم خولانی برای دریافت پاسخ، نزد حضرت آمد با گروهی از مردان شمشیر به دست مواجه شد که یک صدا فریاد می زدند: ما قاتلان عثمانیم! حضرت به ابومسلم فرمود: به این گروه خبر رسیده که تو خواهان تسلیم قاتلان و تحویل آنان به معاویه هستی. حضرت پس از مکثی کوتاه ادامه داد: به خدا سوگند من یک لحظه هم قصد تسلیم آنان به تو و یا کس دیگری را نداشتم و از نظر من، این یک تصمیم قطعی و غیر قابل بازگشت است. امام(علیه السلام) پس از این سخن پاسخ نامه معاویه را به ابومسلم تحویل داد.
پاسخ امام(علیه السلام)به نامه معاویه بدین شرح است:
بنام خداوند بخشنده ی مهربان. از بنده ی خدا امیرمؤمنان به معاویه بن ابی سفیان، اما بعد: آن مرد خولانی نامه ی تو را آورد که در آن محمد(صلی الله علیه وآله و سلم)را یاد کرده و از نعمتی که خداوند از هدایت و وحی بدو بخشیده سخن گفته بودی، سپاس خدای را که وعده ی او را تصدیق نمود و پیروزی او را بر دشمنان به کمال رسانید و دستش را بر کشورها گشود و بر دشمنان و بدگویان چیره کرد. او بر کسانی از قوم خودش که بر او تاختند و کینه ورزیدند و دروغگویش خواندند و دشمنی ها نشان دادند و بر بیرون راندن او و خویشانش همدست شدند و عرب را بر ضدش برانگیختند و برای پیکار با او بسیج کردند و در کارش با نهایت سرسختی پافشاری کرده و عرصه را بر او تنگ ساختند غالب فرمود« و امر خدا در حالی که بر همه ی آنان ناگوار بود پیروز بر آمد»(6) ای پسر هند! پافشارترین مردم در تحریک بر ضد او، همان خاندان وی بودند و از قوم او آن که به او نزدیک تر بود بیشتر لجاجت می کرد؛ مگر آن کس که خداوند معصومش نگه داشته بود به راستی روزگار، نکته ی شگفتی را درباره ی تو از ما پنهان داشته بود. اینک تو خود آن را آشکار نمودی و خود را رسوا ساختی. آنجا که آغاز کردی تا نعمت خدای تعالی را در حق پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلم)و در مورد ما به خود ما خبردهی و همانند کسی شد که «خرما به نخلستان هجر می برد»(7) یا کسی که استاد تیراندازی خود را به مسابقه فرا خواند. و یاد کردی که خداوند از مسلمانان یاورانی برای او برگزید و به وسیله ی ایشان یاری اش داد و آنان را به اندازه ی فضائلشان در اسلام نزد او جایگاه بود - و ادعا کردی - که برتر از همه ی ایشان در اسلام و خیرخواه ترین آنان نسبت به خدا و رسول، خلیفه ی اول و خلیفه ی دوم بودند. به جان خود سوگند که پایگاه آنان در اسلام بزرگ است و نوشتی که عثمان در فضل، سومین فرد بود. اگر عثمان نیکوکار بوده خدا به او پاداش نیک خواهد داد و اگر بدکاربوده پروردگار را بسیار آمرزنده خواهد یافت که بزرگی هیچ گناهی بیش از گستره و رحمت و بخشش و آمرزش او نیست. به حقانیت خدا، چنان امیدوارم که آن گاه که خداوند به مردم به اندازه ی فضائلشان در اسلام و خیرخواهی شان نسبت به خود و پیامبرش نصیبی عطا فرماید سهم ما بیشتر باشد. همانا وقتی محمد(صلی الله علیه وآله و سلم)مردم را به ایمان به خدا و یکتاپرستی دعوت کرد ما - اهل بیت - نخستین کسانی بودیم که به او ایمان آوردیم و آنچه را آورده بود تصدیق کردیم و سال ها بر همان اعتقاد بودیم در صورتی که در پهنه ی زمین هیچ یک از اعراب جز ما ایمان نیاورده بودند. پس قوم قریش خواستند پیامبرمان را کشته و ریشه ما را برکنند و بار اندوه ها را بر دلمان نهند، کارهای ناروا با ما کردند و ما را از خوراکی گوارا و نوشیدن جرعه ای آب زلال باز داشتند و بیم و ترس را بر ما ارزانی داشتند. بر ما دیده بان و جاسوسانی گماشتند و ما را به رفتن بر کوهساری سخت و ناهموار ناگزیر کرده و آتش جنگ بر ضد ما برافروختند و میان خود پیمانی نوشتند که با ما نخورند و نیاشامند و همسری و خرید و فروش نکنند، دست در دستمان نداده و امانمان ندهند؛ مگر آن که پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلم)را به آنان تحویل دهیم تا او را بکشند و آن را عبرتی برای دیگران قرار دهند. ما از ایشان از موسم حجی تا حج دیگر امان نداشتیم و امان، منحصر به ایام حج بود. پس خداوند ما را بر حمایت و دفاع از حریم و حرمت او و نگهبانی از او با شمشیرهای خود در تمامی ساعات هولناک شبانه روز مصمم داشت، مؤمن ما از این پایمردی، امید ثواب داشت و کار فرمایان نیز به سبب رابطه ی خویشاوندی، از او حمایت می کرد. اما دیگر قریشی ها که اسلام آورده بودند همانند ما بیم و هراس نداشتند، زیرا یا به سبب هم پیمانی، ریختن خونشان بر کفار ممنوع بود و یا اقوام و خاندانشان از آنان دفاع می کردند و به هیچ کس چنان گزندی که از سوی قوممان متوجه ما بود، نرسید؛ چرا که آنان از کشته شدن نجات یافته و در امان بودند. این امری بود که خدا خواسته بود چنان باشد؛ سپس به پیامبر خود فرمان هجرت داد و به او اجازه داد با مشرکان پیکار کند. وقتی نبرد سخت می شد و جنگجویان را به میدان فرا می خواندند اهل بیت او به پا می خواستند و او ایشان را همچون سپربلا جلو می انداخت و دیگر یارانش را در پناه آنان از تندی پیکان ها و برندگی شمشیرها محفوظ می داشت. پس عبیده در جنگ بدر، حمزه در جنگ احد و جعفر و زید در جنگ موته کشته شدند و کسی که اگر می خواستم نامش را ذکر می کردم(8) آرزومند شهادت در راه خدا بود همچون شهادتی که ایشان در رکاب پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلم)چندین بار پذیرا بودند و بدان نائل آمدند آنان را اجل فرا رسید و مرگ آن کس (که نامش را نمی برم) به تأخیر افتاد و خدا ایشان را غریق در احسان خویش کرد و به سبب اعمال صالحشان برایشان منت نهاد. هرگز نشنیدم و ندیدم که از آنان کسی خدا و پیامبرش را فرمانبردارتر و خیرخواه تر و در سختی و به گاه شدت خطر، بردبار و شکیباتر بوده باشد.
مهاجران را نیکویی هایی بسیار بود که می دانیم خداوند بهتر از اعمال نیکشان را به آنان پاداش خواهد داد. تو از حسادت من بر خلفا و تأخیرم از بیعت با آنان و ستم من بر ضد آنان سخن گفتی؛ اما در مورد ستم پناه بر خدا اگر چنان بوده باشد و اما تأخیرم در موافقت با ایشان و خشنودی ام از کارهایشان، در این مورد نیازی به عذرآوری ندارم و از کسی پوزش نمی خواهم؛ زیرا هنگامی که خداوند روح پیامبر را باز گرفت، قریش گفتند: امیر و جانشین پیامبر باید از ما باشد و انصار گفتند: امیر باید از ما باشد؛ سپس قریش در استدلال بر انصار گفتند: محمد(صلی الله علیه وآله و سلم)پیامبر خدا از ماست، پس ما بدین فرمانروایی شایسته تریم و انصار مجاب شده جانشینی را به قریش سپردند. اگر استدلال بر فرمانروایی پیوند و قرابت با رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم)بود، در واقع نزدیک ترین آنان به پیامبر، سزاوارتر از همه آنان بود و گرنه نصیب انصار در میان عرب از نظر حکومت بیش از این بود. به هر تقدیر نمی دانم آیا صحابه در گرفتن حق من مرتکب خطایی شدند و یا انصار ظلم کردند؟ بلکه فقط آنچه می دانم این است که حق من پایمال گشت که من آن را به خدا واگذاشتم تا از ایشان در گذرد. و اما آنچه در مورد عثمان و گسستن پیوند خویشاوندی ام با او و تحریکاتم علیه او گفتی، به راستی خبر آنچه را که عثمان کرد به تو رسیده و مردم از این ماجرایی ساخته اند که دیده ای و شنیده ای. من به کلی از آن حوادث بر کنار بودم؛ مگر آن که بخواهی به من تهمت بزنی؛ پس هر چه می خواهی تهمت بزن و اما آنچه درباره ی قاتلان عثمان نوشتی من در این زمینه نیک نگریسته و جوانب آن را سنجیده ام و صلاح نمی دانم ایشان را به تو و غیر تو تحویل دهم. به جان خود سوگند می خورم که اگر از ضلالت و شقاوت خود دست بر نداری، به زودی خواهی دید که آنان تو را می جویند و زحمت تعقیب آنان را در بیابان و دریا و کوه و دشت(9) از دوشت بر می دارند. آن هنگام که مردم با ابوبکر به عنوان خلیفه مسلمین بیعت کردند، پدرت نزد من آمد و گفت: پس از محمد(صلی الله علیه وآله و سلم)تو سزاوارترین کس برای امر خلافت هستی و من در این زمینه حاضرم با کسانی که با تو مخالفت و دشمنی کنند، برخورد نمایم! اکنون دستانت را بگشا تا با تو بیعت کنم؛ اما من چنین نکردم و تو خوب می دانی که پدرت چنین خواست و این من بودم که امتناع کردم؛ زیرا مردم به روزگار کفر نزدیک بودند و من از ایجاد تفرقه و پراکندگی میان مسلمانان بیم داشتم؛ پس پدرت بیش از تو به حق من آگاه بود و اگر تو نیز همان قدر که پدرت حقم را می شناخت، حق مرا بشناسی راه درست را یافته ای و اگرچنین نکنی، خداوند مرا از تو بی نیاز دارد - والسلام.(10)
ابومسلم با ناراحتی، نامه را از امام(علیه السلام)گرفت و در حالی که باز می گشت زمزمه ی کنان با خود می گفت: اکنون برای جنگ، وقت مناسبی است!!

نامه ی محمد بن ابی بکر به معاویه و پاسخ او

محمد بن ابی بکر که پرورش یافته دامان امام(علیه السلام)بود پس از تصمیم معاویه مبنی بر رویارویی با حضرت، برای او نامه ای زیبا و مستدل بدین شرح نوشت:
بنام خداوند بخشنده ی مهربان. از محمد بن ابی بکر به آن مرد گمراه! پسر صخر! سلام بر فرمانبران خدا، کسانی که به اطاعت پروردگار سر می نهند. اما بعد: خداوند به شکوه و قدرت خویش آفریدگان را بیافرید بی آنکه به آنان نیازی داشته باشد؛ ولی او آفریدگان را به عنوان بندگان خود که از او فرمان برند هستی بخشید. برخی را نیک بخت و هدایت شده و برخی را بدبخت و گمراه ساخت؛ سپس با علم خود، آنان در گلچین کرد و از میانشان محمد مصطفی(صلی الله علیه وآله و سلم)را برگزید و دریافت وحی و پیامبری خود را به او اختصاص داد؛ همان رسولی که در کتاب های آسمانی پیشین به آمدنش بشارت می دادند. او راهنمای قوانین خداوند است. وی مردم را با حکمت و خیرخواهی به راه پروردگارش فرا خواند. نخستین کسی که به ندای او پاسخ داد و اسلام را پذیرفت، تسلیم شد و یاری اش کرد و با او همراهی نمود برادر و پسر عمویش علی بن ابی طالب(علیه السلام)بود. در هر حادثه هولناک و در هر توطئه هراسناک هم پا و همدوش وی بود و برایش جانبازی کرد. با دشمن او جنگید و با دوستدارش صلح و سازش پیشه کرد؛ چنان که هیچ کس به پای او نمی رسد.
اکنون می بینم که تو دم از همتایی با او می زنی! در حالی که تو تویی! با همان خصوصیات پست خودت و او اوست با سابقه ای درخشان و سرآمدی که در تمام نیکی ها دارد، نخستین کسی که اسلام آورده، اندیشه اش پاک تر، خاندانش پاکیزه تر، به داشتن همسری ارجمند و والاتر از همه ی مردم مفتخر است و برای پسرعمویش بهترین کسان است. در حالی که تو لعنت شده، پسر لعنت شده ای تو و پدرت همچنان بر علیه دین خدا فتنه ها برانگیختید و برای خاموش کردن پرتو نور اسلام کوشیدید. احزاب تشکیل دادید و اموال خود را در این راه هزینه کردید و با همین نیت شوم خود، با قبایل مخالف اسلام و مسلمین، رفت و آمد کردید.
پدرت بر همین روش مرد و تو با همین روش جایش را گرفتی؛ گواه بر این مطلب، باقی مانده احزاب و مخالفان رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم)هستند که به تو پناه آورده اند و تو آنان را زیر چتر حمایت خویش قرارداده ای. و گواه بر حقانیت علی(علیه السلام)علاوه بر برتری آشکار و پیشگامی او در اسلام، یارانش می باشند که از مهاجران و انصارند؛ آنانی که ذکر فضلشان در قرآن آمده و خدا آنان را ستوده است. وای برتو! تو چگونه خود را با علی مقایسه می کنی در حالی که او وارث پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله و سلم)، وصی او و پدر فرزندان وی و نخستین انسانی است که سر به فرمان او نهاده و تا واپسین دم زندگی او، بر پیمان خویش ایستاده، پیامبر رازش را به او سپرده و وی را در کار خود شریک کرده است در حالی که تو دشمن او و پسر دشمن او هستی؛ پس هر چه می خواهی از باطل خود بهره گیر و عمروعاص نیز تو را در این گمراهی همراهی کند. بزودی آشکار خواهد شد که چه کسی سرافراز است. این را بدان که هر چند مدتی از کید و نیروی پروردگار در امان مانده ای و مغرور شده ای؛ ولی او در کمین توست و خدا و خاندان پیامبرش از تو بی نیازند و درود برآن کس که هدایت یافت.
معاویه پس از دریافت و مطالعه نامه محمد بن ابی بکر به او چنین پاسخ داد:
از معاویه بن ابی سفیان به نکوهش گر پدر خویش، محمد بن ابی بکر. سلام بر اهل طاعت خدا! اما بعد: نامه ات به دستم رسید، در آن، آن چنان که قدرت و توانایی خدا را سزد او یاد کرده بودی؛ اما سخنانی نیز از خود سر هم کرده و آورده بودی که نشان از کم خردی تو داشت و بر پدرت ناروا رانده بودی. از حق پسر ابی طالب، پیشینه او در اسلام و خویشاوندی اش با پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله و سلم)سخن گفته بودی و بر من، به برتری و فضل دیگری و نه به فضل و فضیلت خود احتجاج کرده بودی. سپاس خدایی را که فضل را از تو گرفت و آن را به دیگری سپرد. ما و پدرت ابوبکر در دوران زندگی پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله و سلم)بودیم و حق پسر ابی طالب بر ما لازم و برتری او آشکار است. وقتی پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله و سلم)رسالتش را به اتمام رسانید و خداوند حجتش را روشن و غالب ساخت، جان وی را به جوار خویش برد. آن گاه پدر و فاروق (عمربن خطاب) نخستین کسانی بودند که حق را گرفتند و با هم به مخالفت با او پرداختند؛ سپس او را به پذیرفتن حکومت خود فرا خواندند و او در بیعت با آنان تعلل کرد و بر ضد ایشان به این سو و آن سو روی آورد تا آن که در کار او اندیشیدند و بر آن شدند که او را به اندوهی بزرگ گرفتار سازند و آهنگ وارد کردن لطمه ای گران به او نمودند؛ پس ناگزیر بیعت کرد و به آن دو تسلیم شد؛ ولی آن دو، او را در کار خود مشارکت نمی دادند تا آن که دورانشان سپری شد. پس از آن دو، عثمان بی عفان آمد و به روش آن دو عمل نمود؛ ولی تو و رفیقت از او عیب جویی کردید تا جایی که در ابتدای کار به صورت پنهانی تبهکاران را به طمع حکومت به جان او انداختید و در پایان، دشمنی و فریبکاری خود را برملا ساختید تا بالاخره به آرزوی خود رسیدید! ای پسر ابوبکر! آماده باش که بزودی نتیجه کار ناپسند خود را خواهی دید. تو برابر و همسان ما نیستی؛ پس بهتر است اندازه خود نگه داری (و پایت را از گلیمت درازتر نکنی). پدرت شالوده ی این حکومت و خلافت را بنا نهاد، بنابراین، اگر آنچه ما بر آنیم درست است پدر تو آغازگر آن بوده و اگر ستم و سرکشی است باز هم پدرت پایه گذارش بود. ما شرکای او بوده و راه او را ادامه داده ایم. اگر پدرت پیش از ما، راه مخالفت با پسر ابی طالب را نمی پیمود ما نیز با پسر ابی طالب مخالفتی نمی کردیم؛ ولی دیدیم پدرت چنان کرد که کرد؛ لذا ما او را سرمشق خود قرارداده و قدم به قدم همانند او پیش می رویم. پس اگر خیال داری کسی را سرزنش کنی همانا پدرت را سرزنش کن و یا از ادعای خود در گذر! و سلام بر آن که پشیمان شود و از گمراهی به راه آید و توبه کند.(11)

رایزنی امام(علیه السلام)با یاران

امیرالمؤمنین(علیه السلام)پیش از حرکت به سوی شام، مهاجران و انصار را فراخواند و پس از حمد الهی به آنان فرمود: «شما مردمی خوش فکر، شکیبا، راستگو و درستکار هستید؛ ما قصد داریم که بسوی دشمنان لشکرکشی کنیم؛ پس رأی و نظر مشورتی خود را به ما بازگویید».
هاشم بن عتبة بن ابی وقاص برخاست و پس از حمد و ستایش خدا عرض کرد:
ای امیرمؤمنان! من آن قوم را کاملاً می شناسم. آنان با تو و شیعیان تو دشمن و با دنیاپرستان دوست هستند. بر سر دنیا مجادله می کنند و از انفاق آنچه در دست دارند، دریغ می ورزند. آنان با دستاویز قرار دادن خونخواهی عثمان، نادانان را فریفته اند. آنها انتقام خون عثمان را نمی خواهند؛ بلکه طالب دنیایند. ما را بسوی آنان روانه کن، اگر پاسخ مثبت دادند که هیچ و اگر بر دودستگی و نفاق در امت اسلام پافشاری داشتند، همین گمان بر آنان می رود. به خدا قسم! آنان بیعت نخواهند کرد و در میان ایشان کسی است که به جهت ارتکاب زشتی ها، از او اطاعت می کنند و اگر همو به معروفی امر کند، دیگر سخنش را نشوند.
آن گاه عماربن یاسر برخاست و پس از حمد و ثنای خدا عرض کرد:
ای امیرمؤمنان! اگر می توانی حتی یک روز هم تأمل نکن و قبل از شعله ور شدن آتشی که تبهکاران افروخته اند و قبل از ایجاد پراکندگی میان مسلمانان، ما را بسوی آنان گسیل دار و ایشان را بسوی حق و هدایت دعوت کن؛ اگر پذیرفتند سعادتمند می شوند و اگر خودداری کردند با آنان می جنگیم. به خدا قسم! جنگ و جهاد با آنان و ریختن خونشان موجب تقرب به خداست و این کرامتی از ناحیه ی اوست.
سپس قیس بن عباده برخاست و پس از ثنای خدا عرض کرد:
ای امیرمؤمنان! درنگ نکن و ما را شتابان بر سردشمن فرود آر. به خدا قسم! که پیکار با آنان را بیش از پیکار با ترکان و رومیان دوست می دارم؛ زیرا این به ظاهر مسلمانان در دین خدا نیرنگ زدند و دوستداران خدا از مهاجران و انصار را خوار و خفیف ساختند و مصادره ی سهم و غنیمت ما، از نظر آنان حلال است و مادر نظر آنان در حکم بردگانیم.
آن گاه سهل بن حنیف برخاست و خدای را ستایش کرد و خطاب به حضرت، عرض کرد:
ای امیرمؤمنان! با هر که تو با او صلح و سازش کنی، ما نیز با او صلح و سازش می کنیم و با هر که بجنگی ما نیز می جنگیم و نظر ما همان نظر توست و ما در اختیار و در رکاب تو هستیم. ما مصلحت را در این می بینیم که با مردم کوفه نیز سخن گویی و آنان را آگاه کنی که خداوند در این کار چه فضیلتی برای ایشان قرار داده است؛ زیرا آنان مردمانی ذی نفوذند، اگر با تو همراه شوند هر کس را که بخواهی با تو همراه خواهد شد؛ اما ما هرگز مخالفتی با تو نورزیم و هرگاه ما را بخوانی پاسخت دهیم و هرگاه دستوردهی، اطاعتت کنیم.(12)

سخنرانی امام(علیه السلام)

امیرالمؤمنین(علیه السلام)در اجتماع مردم کوفه، ضمن توجه دادن مردم به عظمت دین اسلام و ضرورت پاسداری از آن، آنان را به رویارویی با منافقان به ظاهر مسلمان (معاویه و پیروانش) فرا خواند. حضرت پس از حمد و ثنای الهی چنین فرمود:
ان الله قد اکرمکم بدینه و خلقکم لعبادته فانصبوا أنفسکم فی أداء حقه و تنجزوا موعوده و اعلموا ان الله جعل أمراس الاسلام متینه و عراه وثیقه ثم جعل الطاعه حظ الانفس برضا الرب و غنیمه الأکیاس عند تفریط الفجره و قد حملت أمر أسودها و أحمرها ( لا قوه الا بالله)(13) و نحن سائرون ان شاء الله الی (من سفه نفسه)(14) و تناول ما لیس له و ما لایدرکه - معاویه و جنده الفئه الباغیه الطاغیه یقودهم ابلیس و یبرق لهم ببارق تسویفه و یدلیهم بغروره و أنتم أعلم الناس بحلاله و حرامه فاستغنوا بما علمتم و احذروا ما حذرکم الله من الشیطان و ارغبوا فیما أنالکم من الأجر و الکرامة و اعلموا أن المسلوب من سلب دینه و أمانته و المغرور من آثر الضلاله علی الهدی فلا اعرف احدا منکم تقاعس عنی و قال فی غیری کفایه فان الذود الی الذود ابل و من لا یذد عن حوضه یتهدم ثم انی آمرکم بالشده فی الامر و الجهاد فی سبیل الله و ألا تغتابوا مسلما و انتظروا النصر العاجل من الله ان شاء الله.(15)
همانا خداوند شما را به دین خود گرامی داشته و شما را برای عبادت خویش آفریده است؛ پس وجود خود را بر پرداختن حق او بگمارید و آنچه را وعده داده است برخود مسلم گردانید. بدانید که خداوند رشته های اسلام را استوار و ریسمان های آن را سخت محکم و پایدار ساخته، سپس طاعت را وسیله ی بهره گیری نفوس آدمیان، از خشنودی پروردگار خویش قرار داده و غنیمت و دستاورد هوشمندان در برابر کوتاهی تبهکاران ساخته است، و من بر کار (خرد و کلان) و سیاه و سرخ امت مأمورم و نیرویی جز خدا نباشد. ما، به خواست خدا، آهنگ هجوم بر کسی داریم که خودش را خوار و زبون ساخته و آنچه را از آن او نیست و حق دستیابی بدان را ندارد، خواهان است.
(هجوم به) معاویه و سپاه او، آن گروه گردنکش شورشی که ابلیس، افسارشان را می کشد و به برق شمشیر کشی خود (بر ضد حق) چشمشان را خیره ساخته و به خصیصه ی گمراه کردن خویش، فریب شان داده است. شما آگاه ترین مردم به حلال و حرام هستید، پس با (حقایقی که از دین) دانسته و دریافته اید (از هر چیز دیگر) بی نیازی جویید، و همان گونه که خداوند شما را از شیطان برحذر داشته، از او بپرهیزید و به پاداش و کرامتی که به شما وعده فرموده؛ دل ببندید. بدانید که محروم واقعی کسی است که دین و امانتش از وی ربوده شده و فریب خورده ی حقیقی کسی است که گمراهی را بر رهیابی ترجیح داده است. من در میان شما یک تن را نمی شناسم که دست از من بکشد و بگوید: دیگری جز من شایستگی دارد، پس دفاع، همان گونه که شتر از آبشخور خود دفاع می کند، طبیعی است و هر که از آبشخور خود دفاع نکند، نابود می شود. افزون بر این، من شما را به سختکوشی و سختگیری در این امر مهم و جهاد در راه خدا فرمان داده و دستور می دهم که از هیچ مسلمانی غیبت و بدگویی نکنید و چشم به راه پیروزی نزدیکی از جانب خدا باشید- ان شاء الله.

سخنرانی حسنین(علیه السلام)

پس از خطبه امیرالمؤمنین(علیه السلام)، امام حسن(علیه السلام)برخاست و برای مردم چنین سخنرانی فرمود:
سپاس خداوندی را که جز او خدایی نیست، یکتاست و شریکی ندارد و او را آن گونه که سزاوار اوست، می ستایم. همانا خداوند، حق بزرگ خود را بر شما تمام کرده و چنان نعمت فراوانی به شما ارزانی داشته است که قابل شمارش نیست و شکر آن، آن گونه که باید و شاید ممکن نیست و به توصیف و بیان درنگنجد.
همانا خشم ما به خاطر خداوند و برای شماست؛ زیرا خداوند بر ما منت نهاده که چنان که او را شاید بر بخشش ها و آزمون ها و نعمت هایش سپاسی بر زبان رانیم که (اهل ایمان) به مدد آن به درجه رفیع کسب خرسندی خدا برآیند و نشانه راستین حق گسترده شود، خداوند در آن حال سخن ما را تصدیق نماید و ما سزاوار نعمتی فزون تر از جانب پروردگار خود شویم، سخنی (صادقانه) که نعمت فزاید و رحمت را دور نراند، همانا هرگز قومی بر امری متحد و همداستان نشده اند مگر آن که بدین (همدستی) کارشان نیرو یافته و پیوندشان استوار و پایدار گشته است. پس برای نبرد با دشمن خود، معاویه و سپاهش، بسیج شوید زیرا او اینک آماده شده است، و (روحیه ی) پیکارجویی را رها نکنید(و یکدیگر را تنها مگذارید) که ترک آن (روحیه) رشته ی پیوند دلها را بگسلد و پایمردی (با جولان) تیغ و شمشیر ضامن همیاری و جلوگیری (از شکست) است؛ زیرا هرگز قومی پایداری نکردند و پایمردی نفشردند، مگرآن که خداوند (به برکت این پایداری) ضعف و ناتوانی را از ایشان برگرفت و خود آن ها را از شداید ذلت و خواری حفظ فرمود و به سوی نشانه های دیانت هدایت شان فرمود.(16)
پس از سخنان امام حسن(علیه السلام)، برادر بزرگوارش امام حسین(علیه السلام)برخاست و برای مردم چنین سخن فرمود:
ای مردم کوفه، شما دوستدار مردم بزرگوار بوده و مردمانی یک رویه اید. بکوشید همدل و همزبان شوید و راه دشوار را بر خود هموار سازید و آنچه را مایه ی پراکندگی شماست به موجبات پیوستگی تبدیل کنید. آگاه باشید، به راستی که جنگ را شری است فراگیر و طعمی ناگوار و جرعه هایی تلخ و گزنده؛ پس هر کس که برای آن بسیج شد و برای تهیه ساز و برگش مهیا گردید و به هنگام فرارسیدنش از زخم های جان فرسای آن نرنجید و نهراسید، جنگ را برده است و هر کس پیش از رسیدن لحظه مناسب و بدون کوشش بصیرانه به استقبال جنگ شتافت، سزایش آن است که قومش را زیانمند و خود را نابود کند. از خداوند منان خواستاریم که به یاری خود، شما را بر همبستگی خویش نیرو بخشد.(17)

پی نوشت ها :

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج16، ص 138.
2. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج18، ص52.
3. در تاریخ آمده: عبیدالله بن عمر، هرمزان را با آن که اسلام آورده بود کشت؛ زیرا او بر این باور بود که چون قاتل پدرش یک ایرانی بوده باید هر ایرانی که در مدینه و جای دیگر است کشته شود! امام (علیه السلام)پس از رسیدن به خلافت او را شدیداً مورد مؤاخذه و توبیخ قرارداد و فرمود: که تو هرمزان را کشتی در حالی که او اسلام آورده بود و پدرت برای او سهمی از بیت المال معین کرده بود؛ از این رو حضرت تصمیم گرفت او را قصاص کند؛ ولی او به شام گریخت و پس از مدتی رسماً به معاویه پیوست.
4. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 82و83.
5. بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص 277و278 و نیز بنگرید: نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 87، دینوری، اخبار الطوال، ص 162؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج2، ص 855-955؛ ابن عبد ربه اندلسی، العقد الفرید، ج5، ص 84-82.
6. توبه: آیه ی 48.
7. این ضرب المثل در میان عرب، همان معنای ضرب المثل فارسی «زیره به کرمان بردن» است.
8. مراد حضرت، خودشان بوده اند که جهت پرهیز از خودستایی، از خود نامی نمی برند.
9. اشاره به عهد و قسم معاویه است که گفته بود ما در خشکی و دریا و کوه و دشت به دنبال قاتلان عثمان می گردیم تا آنان را قصاص کنیم.
10. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص- 91-88 و نیز بنگرید: بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص 282-279؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج2، ص 558-559؛ حمید بن احمد محلی، الحدائق الوردیه فی مناقب الائمه الزیدیه، ج1، ص 115-113.
11. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 169-165؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص190-188.
12. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص 173-171؛ نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ص 94-92.
13. کهف: آیه ی 39.
14. بقره: آیه ی 130.
15. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 112و113؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص 184و185.
16. نصربن مزاحم، وقعه صفین، 113و114.
17. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص114 و 115؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص 185 و 186.

منبع: فاضلی(رحمه الله)، حاج شیخ عباس؛ فاضلی، حسین؛ نبرد صفین، بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج)، اول، زمستان 1390.




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط