حرکت به سوی اردوگاه نخیله
امیرالمؤمنین(علیه السلام)به پیشنهاد برخی از یاران دستور حرکت بسوی اردوگاهی در نزدیکی کوفه به نام نخیله(1) را صادر فرمود. عقبه بن عمرو انصاری را به جانشینی خود در کوفه منصوب کرد و به اتفاق جمعی از لشکریان به نخیله آمد و در آنجا برای رسیدن بقیه ی لشکر توقف فرمود و با رسیدن سایرین به ساماندهی سپاه پرداخت. بر هر یک از قبایل پنجگانه ی بصره که به همراه ابن عباس از بصره به نخیله آمده بودند، فرماندهی بدین شرح منصوب نمود: بر قبیله ی بکر بن وائل: خالد بن معمر سدوس؛ بر قبیله عبدالقیس: عمرو بن مرجوم عبدی؛ بر قبیله ازد: صبره بن شیمان ازدی؛ بر قبیله وضبه و رباب: احنف بن قیس و بر اهل عالیه: شریک بن اعور.همچنین امام(علیه السلام)بر قبایل هفت گانه ی کوفه جمعاً هفت فرمانده معین نمود. پس از آن، حضرت دو هنگ چهار و هشت هزار نفری را به فرماندهی زیاد بن نضر و شریح بن هانی به عنوان پیش رزم روانه شام کرد و به آنان دستور داد که هر جا با دشمن روبرو شدند، آنان را متوقف سازند.
سفارش امام(علیه السلام)به سپاهیان
اما بعد: من در پیشگاه شما! از یورش های ظالمانه لشکریان، که ندانسته اموال مردم را به یغما می برند و لگدکوب می کنند، بیزاری می جویم. پس از ظلم و تجاوز به مردم ممانعت کنید و دست سفیهان خود را از ارتکاب اعمالی از این دست باز دارید و از انجام کارهایی که خداوند از ما راضی نباشد، خودداری کنید تا در نتیجه دعای ما و شما را به خودمان بازگرداند که خدای متعال می فرماید: «پروردگارم برای شما ارجی قائل نیست، اگر دعای شما نباشد» و به راستی وقتی خدا مردمی از آسمان را غضب کرد، در زمین نابود شوند؛ پس بکوشید تا از کارهای خیر بازنمانید و با لشکریان رفتاری شایسته داشته باشید و به مردم کمک کرده و به دین خدا نیرو بخشید. در راه خدا به هر اندازه که بر شما واجب کرده خود را بیازمایید که به راستی خدای تعالی در پیش ما و شما چنان کرده که بر ما واجب است، به کوشش خود او را سپاس گزاریم و هر اندازه نیرو داریم او را یاری دهیم و قوت و نیرویی جز از ناحیه خدا نیست.(4)
سخنرانی معاویه
وقتی گزارش جای گرفتن امیرالمؤمنین(علیه السلام)و سپاهیانش در اردوگاه نخیله به معاویه رسید با تمهیداتی که ازقبل اندیشیده بود در مسجد بر بالای منبر رفت در حالی که بزرگان و ریش سفیدان زیادی در اطرافش به حال عثمان می گریستند، برای مردم چنین سخن گفت:ای مردم شام! اگر شما سخنان مرا درباره ی علی دروغ می شمردید! اینک امر بر شما روشن شده! به خدا قسم که خلیفه شما را کسی جز او نکشته، او بود که فرمان قتلش را صادر کرد و مردم را برضدش شوراند و سپس به قاتلانش پناه داد و اکنون همان ها سربازان و یاران او شده اند، با آنان به راه افتاده و قصد شهرها و خانه های شما را کرده است. ای مردم شام! خدا را! خدا را در حق عثمان! من انتقام گیر خون عثمانم و شایسته ترین کسی هستم که انتقام خون او را بخواهم؛ پس خلیفه ی مظلوم خود را یاری دهید. آنان ظالمانه و گمراهانه او را کشتند و خداوند فرمان پیکار با آن گروه گردنکش و ستمگر را داده است.(5)
با این خطابه ی آتشین معاویه، جمعیت حاضر در مسجد یکپارچه فریاد زدند و آمادگی خود را برای یاری معاویه و رویارویی با امیرالمؤمنین(علیه السلام)و یارانش اعلام کردند.
حرکت سپاه امام(علیه السلام)به سوی صفین
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در روز چهارشنبه پنجم شوال سال سی و شش هجری، از اردوگاه نخیله خارج و به سوی صفین رهسپار شد و پیش از حرکت در جمع لشکریان، خطبه ای بدین شرح ایراد فرمود:الحمد الله غیرمفقود النعم و لا مکافاء الافضال و اشهد ألا اله الا الله و نحن [علی ذالکم من الشهدین](6) و اشهد ان محمدا عبده و رسوله، اما بعد: ذلکم فانی قد بعثت مقدماتی و امرتهم بلزوم هذا الملطاط حتی یأتیهم امری. فقد أردت هذه النطفه الی شرذمه منکم موطنین باکناف دجله، فانهضهم معکم الی اعداء الله ان شاء الله و قد أمرت علی المصر عقبه بن عمرو الأنصاری و لم آلکم و لا نفسی فایاکم و التخلف و التربص؛ فانی قد خلفت مالک بن حبیب الیربوعی و أمرته الا یترک متخلفا الا الحقه بکم عاجلا ان شاء الله»(7)؛
«سپاس ویژه خدایی است که نعمت هایش ناپیدا نیست و احسانش را همتایی نباشد و گواهی می دهم که خدایی جز پروردگار یکتا نیست و ما بر این گواهیم. و گواهی می دهم که محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)بنده و فرستاده اوست. اما بعد آگاه باشید که اینک پیشتازان لشکرم را فرستاده ام و به آنان دستور داده ام در کرانه رود فرات پیش روند تا فرمان بعدی من به آنها برسد. من قاطعانه تصمیم گرفته ام از این آب بگذرم و به سوی گروهی از شما که در اطراف دجله مسکن گزیده اند رهسپار گردم و به خواست خدا آنان را به همراه شما جهت پیکار با دشمنان بسیج نمایم. اکنون عقبه بن عمرو انصاری را به فرمانداری کوفه گماشته ام و هر کاری لازم بوده انجام داده ام؛ پس مبادا بازمانید و دست دست کنید. به مالک بن حبیب یربوعی دستور داده ام که هیچ سرباز متخلف و به جامانده ای را رها نکند مگر آنکه اگر خدا بخواهد او را به زودی به شما ملحق سازد.
در این هنگام معقل بن قیس ریاحی از جای برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان! به خدا قسم فقط افراد بدگمان و سست اعتقاد از لشکر تو باز می مانند و تنها انسان های منافق و دورو از همراهی با تو طفره می روند. شایسته است دستور دهید تا مالک بن حبیب جاماندگان از لشکر را گردن زند». حضرت فرمود: «من دستورات لازم را به او داده ام و امیدوارم او در کارش کوتاهی نکند».
(پاک و منزه است کسی که این را مسخر ما ساخت، و گرنه ما توانایی تسخیر آن را نداشتیم و ما بسوی پروردگارمان باز می گردیم). سپس فرمود: پروردگارا! من از رنج سفر و بدحالی هنگام بازگشت و سرگردانی پس از یقین و پریشانی و گرفتاری در خانواده و مال و فرزند به تو پناه می برم. پروردگارا! تو همراه سفر و جانشین هر مسافر برای خانواده او هستی و جز تو کسی آنان را سامان ندهد؛ زیرا آن که در وطن مانده، همراه و یاوری ندارد و آن که به سفر رفته، در میان خانواده اش نیست و جای او میان آنان خالی است.
حضرت با خواندن این دعا به همراه لشکریانش در حالی که حربن سهم ربعی در پیشاپیش لشکر حرکت می کرد و رجز می خواند به راه افتاد.
داستان ردالشمس
امیرالمؤمنین(علیه السلام)در راه صفین، وقتی به سرزمین بابل رسید، رو به یک از یارانش کرد و فرمود: در زمین بابل مکانی است که بزودی در آن خسوفی روی خواهد داد؛ بهتر است قدری تندتر حرکت کنیم تا نماز عصر را بیرون از این ناحیه بخوانیم. سپاهیان به راه خود ادامه دادند تا آن که وقت نماز عصر فرا رسید و تصمیم بر این بود که لشکریان در منطقه ای مناسب اطراق کنند تا آن که بالاخره مکان مناسب برای اقامت موقت و استراحت لشکریان فراهم شد؛ ولی غروب خورشید نزدیک شده بود. حضرت بلافاصله از مرکب پایین آمد و دست به سوی آسمان بلند کرد و به درگاه خداوند دعا نمود و با دعای آن حضرت خورشید به اندازه بجای آوردن نماز عصر بازگشت و لشکریان نماز عصر را به امامت آن حضرت بجای آوردند؛ سپس خورشید غروب کرد.(10)پیش گویی امام(علیه السلام)درباره حادثه کربلا
امیرالمؤمنین(علیه السلام)در ادامه ی راه، به سرزمین کربلا رسید حضرت در آن مکان قدری توقف کرد و فرمود: «ذات کرب وبلاء؛ اینجا سرزمین غم و بلاست». از مرکب فرود آمد و دو رکعت نماز خواند؛ سپس مشتی از خاک کربلا را در دست گرفت و بویید و فرمود: «خوشا به حالت ای خاک پاک! [فاولئک یدخلون الجنه یرزقون فیها بغیر حساب]؛(11) گروهی از تو، در روز محشر بدون حساب وارد بهشت خواهند شد». یکی از یاران که در کنار حضرت ایستاده بود پرسید: ای امیرمؤمنان! مقصودتان از این سخن چیست؟ حضرت فرمود: «خانواده ای بلند مرتبه و گرانقدر در این سرزمین فرود خواهند آمد. وای بر آنان که در میان شما هستند! و وای بر شما از آنان!» یاران امام(علیه السلام)از این سخن بیشتر کنجکاو شدند و مقصود آن حضرت را جویا شدند حضرت فرمود: «وای بر آنان از شمایی که آنان را می کشید و وای بر شما که به سبب قتل ایشان به دوزخ می روید».سپس امام(علیه السلام)با دست خود به نقطه ای خاص اشاره کرد و فرمود: «این جا محل فرود و اقامت آنان است». سپس به نقطه ای دیگر اشاره کرد و فرمود: «اینجا نیز قتلگاه آنان است».(12)
به نقلی دیگر حضرت فرمود:
روزی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را دیدم در حالی که به شدت می گریست و اشک از گونه های مبارکش سرازیر بود. عوض کردم ای رسول خدا! به چه سبب گریه می کنید؟ فرمود: امروز جبرئیل نزد من آمد و گفت: حسین در کنار فرات کشته خواهد شد.
امام(علیه السلام)پس از این سخن، بسیار گریست و آن گاه فرمود: «صبراً اباعبدالله صبراً اباعبدالله بشط فرات؛ ای اباعبدالله! در کنار شط فرات صبر داشته باش! صبر داشته باش!».(13)
امام(علیه السلام)در ساباط و مدائن
لشکر امیرالمؤمنین(علیه السلام)پس از کربلا به شهر «بهرسیر» رسید که در آن جا آثار به جای مانده از کاخ کسری به چشم می خورد. یکی از یاران حضرت با دیدن این منظره، شعری بدین مضمون سرود: «باد خزان با سرزمین و خانه های آنان وزید، گویا بر میعاد قرار داشتند».(14) امام(علیه السلام)به او فرمود:چرا این آیات را نخواندی: [کم ترکوا من جنات وعیون* وزروع و مقام کریم* و نعمه کانوا فیها فاکهین* کذالک و اورثناها قوماً اخرین* فما بکت علیهم السماء و الارض و ماکانوا منظرین]؛(15) چه بسیار باغ ها و چشمه هایی که از خود به جای گذاشتند و زراعت ها و قصرهای زیبا و گران قیمت و نعمت های فراوان دیگر در آن (غرق) بودند این چنین بود(ماجرای آنان!) و ما (اموال و حکومت) این ها را میراث اقوام دیگری قرار دادیم. نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین و نه به آنها مهلتی داده شد.
آن گاه حضرت رو به مردم کرد و فرمود:
اینان مردمانی بودند که روزگاری از گذشتگان خود ارث برده بودند؛ ولی امروز خود ارث گذاشته و دیگران وارث آنان شدند. این گروه سپاسگزار نعمت خدا نشدند و در نتیجه، دنیای آنان به خاطر معصیت و نافرمانی شان از ایشان گرفته شد. از کفران نعمت دوری کنید تا عذاب او بر شما فرود نیاید.
سپس دستور حرکت داد و سپاهیان به راه افتادند تا به شهر «مدائن» رسیدند و با مردم آن دیار گفتگو کردند؛ سپس به «انبارم وارد شد و در بدو ورود، گروهی از دهقانان با قاطرهایشان و با شور و نشاطی وصف ناپذیر به استقبال حضرت آمدند. امام(علیه السلام)از آنها پرسید: «این چه کاری است که می کنید؟ و این قاطرها چیست؟» عرض کردند: «این رسمی در میان ماست از عهد شاهان ایران که هرگاه امیر یا فرماندهی برما وارد می شود این گونه او را مورد احترام خود قرار می دهیم؛ اما این قاطرها را به همراه مقداری طعام به عنوان هدیه برای شما و لشکریان شما فراهم کرده ایم». حضرت فرمود:
اما این رسمی که دارید از این پس آن را ترک کنید؛ زیرا به خدا سوگند! این کار برای امیران شما سودی نخواهد داشت و جز آن که خود را به زحمت و مشقت بیندازید، فایده ی دیگری ندارد و اما این قاطرها، اگر مایلید آن را از شما بگیریم خواهیم گرفت؛ ولی بابت مالیاتی که باید بپردازید محسوب خواهیم کرد و اما غذایی که فراهم کرده اید ما دوست نداریم و چیزی از اموال شما را بدون آن که بهایش را بپردازیم، مصرف کنیم.
حضرت علیرغم تمایل دهقانان، هدایا را از آنان نپذیرفت و فرمود: «وای بر شما! ما از شما بی نیازتریم».(16)
داستان راهب
هنگامی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به جانب صفین می رفت در میان راه، یاران و همراهان حضرت، گرفتار تشنگی سختی شدند و هر چه آب همراه داشتند مصرف شد. هر چه دنبال آب گشتند اثری از آن ندیدند تا آن که به دیری رسیدند، امام(علیه السلام)مرد دیرنشین را فرا خواند و از او پرسید: «آیا در این ناحیه، آبی هست که اینان سیراب شوند؟». مرد دیرنشین گفت: «میان من و آب فرسنگ ها فاصله است و در این نزدیکی آبی یافت نمی شود و برای من نیز ماهی یکبار آب می آورند که اگر در نوشیدن آن صرفه جویی نکنم از تشنگی هلاک خواهیم شد». حضرت رو به یاران کرد و فرمود: «آیا شنیدید دیرنشین چه گفت؟». آنان با حالی پریشان و نگران گفتند: آری. امیرالمؤمنین(علیه السلام)محلی در نزدیکی دیر و رو به قبله را نشان داد و فرمود: «آنجای زمین را بکنید تا به آب برسید!» پس گروهی با شتاب بدانجا رفتند و زمین را کندند تا به سنگ بزرگی رسیدند. حضرت با دیدن آن سنگ فرمود: «این سنگ، روی آب قرار گرفته، اگر بتوانید آن را بردارید، ولی هر چه کوشش کردند، نتوانستند. امام(علیه السلام)با دیدن این صحنه از اسب پیاده شد و آستین را بالا زد و با حرکتی سنگ را از جا کند و چون سنگ از جای کنده شد، آب پدیدار گشت. لشکریان شادمان بر سر آب ریختند و همگی از آن آب که زلالی خاصی نیز داشت، آشامیدند و سیراب شدند؛ آن گاه حضرت با دستان خود سنگ را دو مرتبه در جای خود نهاد و آن را با خاک پوشانید. مرد دیرنشین که در طول این مدت از بالای دیر، نظاره گر ماجرا بود به پایین آمد و در برابر حضرت ایستاد و با هیجانی وصف ناپذیر عرض کرد: ای مرد! آیا تو پیامبر مرسلی؟! حضرت فرمود: نه! گفت: آیا فرشته ی مقرب درگاه خداوندی؟! فرمودند: نه! گفت: پس تو کیستی؟! فرمود: «من وصی رسول خدا، خاتم پیامبران، محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم)هستم». پس مرد دیرنشین دستان امام(علیه السلام)را بدستش گرفت و شهادتین را به زبان جاری ساخت و مسلمان شد.حضرت به او فرمود: «چه چیز تو را برآن داشت که پس از این همه دیرنشینی، دین اسلام را پذیرفتی؟». عرض کرد:
ای امیرمؤمنان! هدف از بنای این دیر در این بیابان دست یافتن به کسی بود که این سنگ را بردارد و به آب زیر آن برسد. پیش از من در روزگاران درازی که گذشت دیرنشینان این دیر به این سعادت نرسیدند تا خداوند آن را روزی من کرد. ما در کتاب های خود خوانده ایم و از دانشمندان خود شنیده ایم که در این سرزمین، چشمه ای است که زیر سنگی قرار دارد و کسی جز پیامبر یا وصی پیامبر، از آن آگاه نیست، پس هنگامی که دیدم تو این کار را انجام دادی، مقامت برایم روشن شد و به آرزوی خود رسیدم و به دست تو مسلمان شدم.
حضرت با شنیدن این سخنان، چنان گریست که محاسنش نمناک شد و خداوند را سپاس گفت. مرد دیرنشین نیز به یاران حضرت پیوست و در نبرد صفین دلاوری ها از خود نشان داد و سرانجام به شهادت رسید، حضرت بر پیکر او نماز خواند و به خاکش سپرد و فرمود: «هذا منا اهل البیت؛ این مرد از خاندان ماست» (و او دوستدار ما بود) و کراراً آن حضرت، برای او طلب آمرزش کرد.(17)
امام(علیه السلام)در سرزمین رقه(18)
هنگامی که امیرالمومنین(علیه السلام)در مدائن بود، سه هزار نفر از لشکریان را به فرماندهی معقل بن قیس روانه راه موصل و نصیبین کرد و به آنان دستور داد تا از آن طریق طی مسیر کنند و به مردم آن منطقه امان داده و با کسی برخورد نکنند؛ مگر با کسانی که در برابرشان مقاومت کنند و همین طور پیش روند تا به سرزمین «رقه» رسیده و در آن جا به حضرت، ملحق شوند. خود حضرت و لشکریانش نیز از طریق دیگری حرکت کردند تا این که به سرزمین «رقه» رسیدند. بیشتر مردم شهر رقه از دوستداران عثمان بودند و در ماجرای کشته شدن عثمان، آن حضرت را مقصر می دانستند و به دلیل علاقه و هواداری معاویه از کوفه خارج شده و در رقه ساکن شده بودند؛ لذا به محض آگاهی از رسیدن امیرالمؤمنین(علیه السلام)و یارانش به آن جا، دروازه های شهر را بستند و درون شهر پناه گرفتند. آن حضرت به اتفاق لشکریان در محلی به نام بلیخ (19) فرود آمد.اتمام حجت امام(علیه السلام)و پاسخ معاویه
در مدت زمانی که امیرالمؤمنین(علیه السلام)در نزدیکی رقه اقامت داشت، جمعی از یارانش خدمت او رسیدند و پیشنهاد کردند جهت اتمام حجت بر معاویه و هم پیمانانش حضرت نامه دیگری به وی نوشته و او را از مسیری که در پیش گرفته برحذر دارد. امام پیشنهاد آنان را پذیرفت و نامه ای بدین شرح به معاویه نوشت:بسم الله الرحمن الرحیم من عبدالله علی امیرالمؤمنین الی معاویه و الی من قبله من قریش؛ سلام علیکم، فانی احمد الله الیکم الله الذی لااله لاهو اما بعد: فان لله عبادا آمنوا بالتنزیل و عرفوا التأویل و فقهوا فی الدین و بین الله فضلهم فی القرآن الحکیم و انتم فی ذلک الزمان اعداء لرسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)تکذبون بالکتاب، مجمعون علی حرب المسلمین من ثقفتم منهم حبستموه أو عذبتموه أو قتلتموه حتی أراد الله اعزاز دینه و اظهار رسوله و دخلت العرب فی دینه أفواجا و أسلمت له هذه الامه طوعا و کرها و کنتم ممن دخل فی هذا الدین اما رغبه و اما رهبه علی حین فاز اهل السبق بسبقهم و فاز المهاجرون الاولون بفضلهم فلا ینبغی لمن لیست له مثل سوابقهم فی الدین و لافضائلهم فی الاسلام ان ینازعهم الامر الذی هم اهله و اولی به فیحوب بظلم، و لا ینبغی لمن کان له عقل ان یجهل قدره و لا أن یعدو طوره و لا ان یشقی نفسه بالتماس ما لیس له. ثم ان اولی الناس بأمر هذه الامه قدیما و حدیثاً اقربها من رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)و اعلمها بالکتاب و افقهما فی الذین و اولها اسلاما و افضلها جهادا و اشدها بما تحمله الرعیه من أمورها اضطلاعا فاتقوا الله الذی الیه ترجعون [و لا تلبسوا الحق بالبطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون](20) و اعلموا ان خیار عباد الله الذین یعملون بما یعلمون و أن شرارهم الجهال الذین ینازعون بالجهل اهل العلم. فان للعالم بعلمه فضلا و ان الجاهل لن یزداد بمنازعه العالم الا جهلا ألا و انی ادعوکم الی کتاب الله و سنه نبیه(صلی الله علیه و آله و سلم)و حقن دماء هذه الامه؛ فان قبلتم اصبتم رشدکم و اهتدیتم لحظکم و ان أبیتم الا الفرقه و شق عصا هذه الامامه فلم تزدادوا من الله الا بعدا و لن یزداد الرب علیکم الا سخطا - والسلام.(21)
بنام خداوند بخشنده مهربان. از بنده ی خدا علی، امیرمؤمنان، به معاویه و قریشیانی که از جانب او گماشته شده اند. سلام بر شما! من نزد شما پروردگاری را ستایش می کنم که خدایی جز او نیست. اما بعد: به راستی خداوند بندگانی دارد که به قرآن ایمان دارند و تفسیر آن را شناخته و دانش دین را آموخته اند و خداوند برتری آنان را در قرآن حکیم بیان فرموده است، شما در آن روزگاران دشمن پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بودید، قرآن را دروغ می شمردید و بر جنگ با مسلمانان با خویش پیمان بسته بودید. بر هر کدام از ایشان دست می یافتید به زندانش می افکندید یا شکنجه اش می کردید یا او را می کشتید، تا خداوند خواست دین خود را پیروز کند و پیامبر خویش را برتری بخشد، آن گاه اعراب، گروه گروه به دین او در آمدند و این امت خواه ناخواه اسلام آوردند و شما از آن کسانی بودید که یا به امیدی و یا از ترس، به این آیین گرویدید، در حالی که پیشاهنگان، با پیشدستی خود در پذیرفتن اسلام و مهاجران نخستین، با برتری خویش، کامیاب و رستگار شده بودند.
پس کسی را که از پیشینه ای چون سابقه آنان و فضیلتی چون فضایل ایشان در اسلام بهره ای نبرده، لایق نیست در کاری که آنان بدان شایسته تر و بر آن سزاوارترند با ایشان بستیزد (که اگر چنین کند) گنهکار بوده و ستم ورزیده است. هر که نصیبی از عقل داشته باشد، شایسته نیست که اندازه خود را نداند و از حد خویش پا فراتر نهد و خود را به امید دست یابی به چیزی که حق او نیست به زحمت اندازد؛ پس شایسته ترین کسان به سرپرستی این امت از گذشته تا به حال، کسی است که از همه ی مردم به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)نزدیکتر بوده و از تمام امت به قرآن آشناتر و در دین آگاه تر است و نخستین فرد امت است که اسلام آورده، در جهاد از همگان برتر و در تحمل بار مسئولیت امور مردم، تواناتر و چیره دست تراست. پس، در پیشگاه خدایی که به سوی او باز می گردید، پرهیزگار باشید!
حق و باطل را در هم نیامیزید و درحالی که خود (نیک) آگاهید، حق را پنهان ندارید و بدانید به راستی، بهترین بندگان خدا آنانند که بدانچه می دانند، عمل کنند و بی گمان، بدترین ایشان نادانانی هستند که جاهلانه با اهل علم می ستیزند؛ زیرا عالم را به سبب دانش وی برتری و فضیلتی است، و جاهل از ستیزه ی با عالم جز افزودن بر جهل خویش بهره ای نبرد. آگاه باشید که من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش(صلی الله علیه و آله و سلم)، و جلوگیری از ریختن خون این امت فرا می خوانم. اگر رهنمون شده اید و اگر سرباز زدید و جز پراکندگی میان این امت را نخواستید در آن صورت، هرگز جز بر دوری خود از خدا نیفزوده اید و خداوند نیز هرگز جز بر خشم خود نسبت به شما نخواهد افزود- والسلام.
عبور از پل رقه
مسیر رقه به شام، به گونه ای بود که عبور از آن، تنها به واسطه ی زدن پل بر روی رود فرات امکان پذیر بود. حضرت از مردم رقه خواست تا پلی بسازند؛ اما آنان خودداری کرده، نپذیرفتند و حتی کشتی هایشان را در کنار ساحل طرف خود گرد آوردند. امام(علیه السلام)در عین قدرت در مقابل امتناع آنان واکنشی نشان نداد و تصمیم گرفت به سوی پلی که دورتر از آن ناحیه بود و به راه افتد تا از آن عبور کند. این صحنه برای مالک اشتر خیلی سنگین بود از این رو روبرو مردم درون حصار فریاد زد:ای کسانی که در این دژ حصار گرفته اید. به خدا قسم! اگراین پل را برای عبور امیرمؤمنان نسازید و او از این جا برود با شمشیر خود، شمشیر زنی در میان شما باقی نخواهم گذارد و سر زمینتان را ویران خواهم کرد و اموالتان را خواهم گرفت.
آنان با شنیدن سخنان مالک اشتر به یکدیگر گفتند: «مالک کسی است که اگر سخنی بگوید، قطعاً به آن عمل می کند»؛ پس به سرعت پل را نصب کردند؛ و امام و یارانش از پل عبورکردند آخرین کسی که از پل گذشت، مالک اشتر بود. امام(علیه السلام)با عبور از فرات، سرزمین عراق را پشت سرگذاشت و وارد سرزمین شام شد.(22)
پی نوشت ها :
1. نخیله، نام محلی است در نزدیکی کوفه در راه شام قرار دارد، یاقوت حموی، معجم البلدان، ج5، ص278.
2. فرقان: آیه ی 77.
3. کهف: آیه ی 39.
4. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص194.
5. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 127و128؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص 196.
6. انبیاء: آیه ی 56.
7. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 131و 132؛ و نیز بنگرید: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص 200.
8. زخرف : آیات 14-13.
9. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 2، ص 550.
10. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 135و 136؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص168.
11. مؤمن: آیه ی 40.
12. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص140و 142.
13. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج8، ص 199؛ ذهبی، تاریخ اسلام، ج5، ص102؛ و نیز بنگرید: قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج1، ص183؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج41، ص295.
14.
جرت الریاح علی محل دیارهم فکانما کانوا علی میعاد
15. دخان: آیات 25-29.
16. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص202-204؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج2، ص 554-555.
17. شیخ مفید، الارشاد، ج1، ص 340-338؛ ابن الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص 206-204، ابن اعثم کوفی، ج2، الفتوح، ص555و 556.
18. «رقه» در قدیم نام یکی از شهرهای بین النهرین بود و در حوالی فرات قرار داشت، یاقوت حموی، معجم البلدان، ج3، ص59.
19. «بلیخ» نام رودخانه و محلی نزدیکی رقه است؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج2، ص40.
20. بقره: آیه ی 42.
21. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 150-151؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص 209-210.
22. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص 211؛ شهاب الدین نویری؛ نهایه الارب فی فنون الادب، ج20، ص 102و103.