ورود دو لشکر به صفین
ورود امام(علیه السلام)به سرزمین شام
امام(علیه السلام) بلافاصله پس از ورود به سرزمین شام، برای پیشگیری از هر نوع یورش احتمالی از جانب معاویه، دو فرمانده ی نیرومند به نام های زیاد بن نصر و شریح بن هانی را با گروهی به سوی سپاه معاویه فرستاد. آنان در محلی به نام «سور الروم» با سپاهیان معاویه به فرماندهی ابوالاعور روبرو شدند و هرچه کوشیدند نتوانستند از طریق مسالمت آمیز آنان را مطیع سازند؛ از این رو، طی نامه ای جریان را به حضرت گزارش دادند. امام(علیه السلام)بلافاصله پس از دریافت نامه، مالک اشتر را احضار کرد و سرپرستی هر دو گروه را به وی سپرد و به او فرمود:تو در قلب لشکر و زیاد و شریح را فرمانده جناح راست و چپ خود قرار ده و مراقب باش خشم و غضب تو، نسبت به دشمن باعث پیشدستی تو در جنگ نشود تا سخنان دشمن را نشنیدی و حجت را بر ایشان تمام نکردی با آنان وارد جنگ نشو. نه چنان نزدیک دشمن باش که گمان کنند درصدد بر افروختن آتش جنگ هستی و نه چنان دور باش که گمان کنند از آنان هراس داری و این گونه باش تا من به تو برسم.
آن گاه حضرت طی نامه ای فرماندهی مالک اشتر را به آن دو اعلام کرد و آنها را به اطاعت از وی مأمور نمود. مالک به سرعت خود را به آن محل رساند و به سپاه نظم خاصی بخشید و آنها را به حال آماده باش نگه داشت. هرگاه لشکریان ابوالاعور یورش می بردند، آنان را دفع می کردند. جالب آن که در طول این مدت، مالک اشتر بارها به فرمانده سپاه دشمن پیام داد که اگر خواهان نبرد است شخصاً وارد میدان شود تا با هم نبرد کنند و مایه خونریزی دیگران نگردد؛ ولی او جرأت این کار را نداشت و هرگز پیشنهاد مالک را نپذیرفت.(1)
امام(علیه السلام)در صفین و بستن آب از سوی معاویه
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بیست و دوم محرم سال سی و هفت هجری قمری، همراه لشکری بالغ بر یکصد هزار نفر به صفین رسید و به فرمانده ی سپاه خود مالک اشتر پیوست. پس از ورود آن حضرت، معاویه به صفین رسیده بود و لشکریانش به فرماندهی ابوالاعور سلمی در کنار فرات اردو زده و امکان دسترسی به آب فرات را از سپاهیان امام(علیه السلام)سلب کرده بودند. ذخائر آب سپاه امام، رو به اتمام بود و سپاه معاویه مسیر آب را با سواره و پیاده، مسدود کرده بود و تیراندازان را در جلو به همراه نیزه داران و زره پوشان به حال آماده باش قرار داده بود. سپاهیان حضرت، پس از اطلاع از این جریان، آن را به امام گزارش دادند. امام(علیه السلام)صعصعه بن صوحان را نزد معاویه فرستاد و به او پیغام داد ما به اینجا آمده ایم و خوش نداریم که پیش از اتمام حجت با شما، جنگ را آغاز کنیم. این تو بودی که از همان ابتدا مقدمه ی لشکر را فرستادی و آغازگر نبرد شدی؛ اکنون نیز لشکریانت را میان ما و آب حائل قرارداده ای! از این کار ناجوانمردانه دست بردارید و بگذارید مردم آب بردارند و اگر دوست داری بر سر آب با هم بجنگیم، ما حرفی نداریم.صعصعه، پیام حضرت را به معاویه رساند؛ ولی معاویه و اطرافیانش با او مخالفت کردند و کار به دشنام و ناسزا رسید. برخلاف آنان، عمروعاص بر این نظر بود که باید آب را به روی سپاه حضرت بازگذاشت؛ از این رو به معاویه گفت:
به جای بستن آب به روی لشکریان علی، بهتراست در مسائل نظامی بیندیشی! اصلاً این کار عملی نیست که تو سیراب باشی و علی تشنه! او نظامیانی دارد که توانایی با پس گیری آب فرات را دارند و سرانجام یا آب را می گیرند و یا در راه آن جان می بازند. تو خود می دانی که علی مردی شجاع و کوبنده است. او کسی است که در روز هجوم به خانه ی فاطمه گفت: اگر چهل مرد با من بودند، انتقام خود را از متجاوزان می گرفتم.
شکستن حصر آب، به فرمان امام(علیه السلام)
با ادامه ی وضعیت تشنگی و کمبود آب، امام(علیه السلام)به اتفاق سران سپاه تصمیم به جنگ و آزاد ساختن شریعه ی فرات گرفتند؛ پس حضرت در میان انبوه لشکریانش، خطبه کوتاهی بدین شرح خواند:قد استطعموکم القتال، فأقروا علی مذله و تأخیر محله او رووا السیوف من الدماء ترووا من الماء. فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاه فی موتکم قاهرین. الا و ان معاویه قاد لمه من الغواه و عمس علیهم الخیر حتی جعلوا نحورهم اعراض المنیه؛
سپاه معاویه با بستن آب شما را به پیکار دعوت کردند؛ اکنون دو راه دارید: یا به ذلت و خواری بر جای خود بنشینید و یا شمشیرهایتان را از خون آنان سیراب کنید تا خود از آب سیراب شوید. بدانید که مرگ در زندگی توأم با شکست شماست و زندگی جاویدان در مرگ پیروزمندانه شماست. آگاه باشید که معاویه گروهی از گمراهان را به همراه آورده و حقیقت را از آنان پوشانیده تا کورکورانه گلوهایشان را آماج تیر و شمشیر کند.
خطبه ی حضرت، چنان آتشین و مهیج بود که در فاصله اندکی قریب به دوازده هزار نفر برای تسخیر شریعه ی فرات اعلام آمادگی کردند و به فرمادهی اشعث بن قیس، در نزدیکی فرات رودر روی سپاه معاویه قرار گرفتند. در این هنگام، اشعث بن قیس، بر آنان فریاد زد: «من اشعث بن قیسم! از این آب دست بردارید!». از آن سو، ابوالاعور سلمی پاسخ داد: «نه، به خدا قسم! هرگز چنین نکنیم؛ مگر آن که شمشیرهایمان میان ما و شما داوری کند!». با این سخن، اشعث دستور حمله را صادر کرد و به اتفاق مالک اشتر که فرماندهی سواران را برعهده داشت با یک حمله ی برق آسا توانستند دشمن را از سر راه بردارند و آب را آزاد سازند. سپاهیان معاویه نیز با دادن تلفات سنگینی و از دست دادن چندین تن از نام آوران جنگی خود، از جمله: صالح بن فیرزو، مالک بن ادهم و ریاح بن عتیک پا به فرار گذاشته و عقب نشینی کردند و بدین ترتیب، صفحه ی جنگ به نفع امام(علیه السلام)ورق خورد و رود فرات در اختیار آن حضرت و یارانش قرار گرفت.(3)
گذشت در اوج قدرت
وقتی سپاه امام(علیه السلام)برآب فرات مسلط شد، عمروعاص نزد معاویه آمد و گفت: «ای معاویه! چه خواهی کرد اگر علی مقابله به مثل کند و آب را به روی تو ببندد؟ آیا تو و سپاهیانت همانند آنان برای باز کردن آب، خواهی جنگید؟». معاویه گفت: «گذشته را رها کن! گمان تو درباره ی علی چیست؟». عمروعاص گفت: «گمان من این است که او مانند تو رفتار نخواهد کرد. او برای چیزی غیر از آب به این جا آمده است!». معاویه با شنیدن سخنان عمروعاص، با وی تندی کرد و عمروعاص را به خشم آورد. عمروعاص در پاسخ به معاویه، اشعاری سرود و او را سرزنش کرد.از آن طرف، یاران امیرالمؤمنین(علیه السلام)نزد حضرت آمدند و از ایشان اجازه خواستند تا آب را بر لشکریان معاویه ببندند؛ اما امام(علیه السلام)این درخواست را نپذیرفت و در پاسخ به آنان فرمود:
هرگز میان آنان و آب حائل نشوید و من آن کاری را که جاهلان و نادانان کردند نمی کنم. ما کتاب خدا را برآنان عرضه خواهیم کرد و به هدایت دعوتشان خواهیم نمود اگر پذیرفتند که به هدف خود رسیده ایم و اگر نپذیرفتند، لبه ی تیز شمشیر، ما را از این کارهای جاهلانه بی نیاز خواهد کرد- اشناءالله.
بنا بر نقلی دیگر، حضرت به یارانش فرمود: «شما به مقدار نیازتان از آب بردارید و به لشکرگاه خود بازگردید و راه را برای استفاده آنان از آب باز گذارید که خدای تعالی شما را به جرم ظلم و ستم که بر شما کردند، بر آنها پیروز گردانید».(4)
دیدار نمایندگان امام(علیه السلام)با معاویه
در واپسین روزهای ماه ربیع الثانی سال سی و شش هجری قمری، امیرالمؤمنین(علیه السلام)سه تن از شخصیت های برجسته اسلامی را به نام های بشیربن عمروانصاری، سعید بن قیس همدانی و شبث بن ربعی تمیمی را نزد معاویه فرستاد تا او را به فرمانبرداری و اطاعت از خدا و احکام الهی دعوت کنند. آنان نزد معاویه رفتند؛ ابتدا بشیر به معاویه گفت:دنیاسرایی زودگذر است و تو دیر یا زود به سرای ابدی خواهی رفت و خداوند اعمال تو را محاسبه کرده و جزایت را خواهد داد. تو را به خدا قسم! مبادا میان مسلمانان دو دستگی و تفرقه ایجاد کنی و باعث خون ریزی شوی.
معاویه سخن او را قطع کرد و گفت: «چرا به بزرگ خود علی چنین سفارشی نمی کنی؟!». بشیر گفت:
سبحان الله! او شایسته ترین و با فضیلت ترین مردم از جهت دیانت، سبقت و شرافت در اسلام و خویشاوندی با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)است. من از تو می خواهم که درخواست پسرعمویت را اجابت کنی که این اجابت، مایه ی سلامت دین و دنیای توست.
معاویه گفت: «اگردرخواست او را قبول کنم، انتقام خون عثمان به تأخیر خواهد افتاد. نه، هرگز! به خدا قسم چنین کاری نخواهم کرد».
در این هنگام شبث بن ربعی تمیمی به معاویه گفت:
هرگز قصد تو از نظر ما پنهان نیست. تو برای فریب مردم و جلب نظر افکار عمومی به مردم می گویی که پیشوایتان مظلومانه کشته شده و باید انتقام او را بگیرید. گروهی نادان نیز سخن تو را پذیرفته اند در حالی که ما می دانیم تو برای رسیدن به خلافت، در یاری دادن به عثمان تعلل ورزیدی و اگر تو به خواسته ات نرسی بدترین وضع را خواهی داشت به خواسته ات نمی رسی مگر این که مستحق آتش دوزخ شوی. پس تقوا پیشه کن و از این کار، دست بردار و کسانی که شایسته حکومت هستند، جنگ مکن.
معاویه از شنیدن این سخنان به شدت خشمگین شد و به آنان گفت: «بیابان نشین های جلف و زورگو! از این جا بیرون روید! میان من و شما چیزی جز شمشیر حاکم نیست».
آن گاه هر سه برخاسته و خدمت امیرالمؤمنین(علیه السلام)آمدند و حضرت را از نتیجه مذاکرات خود آگاه ساختند.(5)
میانجی گری قاریان قرآن
در شرایطی که امید صلح و توافقی میان دو لشکر نبود، گروهی از قاریان قرآن عراق و شام که بالغ برسی هزار نفر بودند، از دو لشکر جدا شدند و در گوشه ای اردو زدند و نمایندگانی را به سوی دو لشکر فرستادند تا بلکه میان دو سپاه توافقی حاصل شود. ابتدا نزد معاویه رفتند و به او گفتند: «تو چه می خواهی؟!». معاویه گفت: «خون عثمان را!!». آنها گفتند: «خون عثمان را از که می خواهی؟!». گفت: «از علی!» گفتند: «مگر علی او را کشته است». گفت: «آری! علی قاتل عثمان است و اوست که قاتلان را پناه داده است». نمایندگان به حضور حضرت آمده و سخنان معاویه را برای وی باز گفتند. حضرت فرمود: «به خدا سوگند که او دروغ می گوید و خدا شاهد است که من هرگز او را نکشته ام». آنان نزد معاویه بازگشتند و سخنان حضرت را برای او بازگفتند. معاویه گفت: «اگر علی عثمان را نکشته، دستور قتل او را که صادر کرده و بدان مایل بوده» وقتی آنان سخن معاویه را به حضرت رساندند فرمود: «خدایا تو شاهدی که او دروغ می گوید».(6)این رفت و آمدها ادامه داشت و حدود سه ماه به طول انجامید و در ماه های ربیع الثانی و جمادی الاولی و جمادی الثانی مذاکراتی میان طرفین صورت گرفت و البته درکنار آن، حملات پراکنده نیز میان جنگجویان دو لشکر به وقوع پیوست که همواره با مداخله قاریان عراق و شام پایان می پذیرفت. در این مدت، قاریان بارها مانع از زد و خورد و جنگ و خونریزی می شدند تا آن که ماه رجب فرا رسید.
شایعه پراکنی معاویه
با فرا رسیدن ماه رجب و به درازا کشیدن مذاکرات، معاویه ترسید که رفت و آمد قاریان موجب گسترش نفوذ امام(علیه السلام) در میان مردم و مانع از جنگ و خون ریزی شود و در نتیجه، وی به هدف باطل خود نرسد. از این رو، نیرنگ تازه ای زد تا به وسیله آن، شرایط جنگ را به نفع خود تغییر دهد. وی دستور داد تا بر چوبه تیری بنویسند: این هشداری است از بنده خیرخواه شما! معاویه می خواهد بند فرات را تخریب کرده و آب را به سوی اردوگاه شما جاری سازد و شما را غرق کند؛ پس مراقب بوده و احتیاط کنید! آن گاه تیر را به سوی سپاه امام پرتاب کردند، این تیر بدست مردی از لشکریان امام(علیه السلام)افتاد و دست به دست گشت و در مدتی کوتاه در میان لشکریان حضرت شایع شد. همزمان، معاویه برای صحنه سازی این شایعه، دوست نفر را با بیل و کلنگ کنار فرات فرستاد و به کندن حاشیه فرات که مشرف بر لشکرامام(علیه السلام)بود، مشغول شدند. امیرالمؤمنین(علیه السلام)ازنیرنگ معاویه آگاه بود و به گروهی که تحت تأثیر این نیرنگ قرار گرفته بودند، فرمود: «وای برشما! معاویه هرگز نمی تواند به چنین کاری دست بزند و نیروی آن را ندارد؛ هدف او این است که شما را از جای خود حرکت داده و به جای دیگری براند و شریعه ی فرات را مجدداً در اختیار بگیرد».سپاهیان، سخن حضرت را نپذیرفتند و گفتند: «به خدا قسم! کار، جدی است و آنان سرگرم کندن هستند، ما اینجا نمی مانیم». حضرت فرمود: «این کار را نکنید و موجبات ضعف ما را فراهم نسازید». آنان نپذیرفتند و گفتند:« ما از این جا می رویم، تو می خواهی بمانی بمان!».
بلافاصله پس از رفتن این عده، معاویه به اتفاق لشکریانش آن نقطه ی حساس را گرفت؛ نقطه ی حساسی که هم از نظر دسترسی به آب اهمیت داشت و هم از نظر سیطره ی بر راه امداد نظامی و آذوقه رسانی به سپاهیان امام.(7)
نکوهش یاران از سوی امام(علیه السلام)
پس از تسلط مجدد شامیان بر فرات، حضرت مخالفان از جمله اشعث بن قیس را فراخواند و آنان را نکوهش کرد و فرمود: «این شما بودید که نظر مرا نپذیرفتید و سرخود تصمیم گرفتید که حرکت کنید؛ اکنون این شما و این وضع موجود!». اشعث از حضرت پوزش طلبید و گفت: «اکنون من اشتباه خود را جبران خواهم کرد. پس افراد قبیله اش را گرد آورد و به آنان گفت: «ای گروه کندیان! یک امروز مرا رسوا و خوار مسازید و یاری ام دهید تا بر مردم شام پیروز شوم»؛ پس به همراه آنان به سوی سپاه معاویه حمله کرد. از سویی دیگر نیز مالک اشتر با جمعی از سوارکاران به کمک او آمد و جنگ شدیدی بر سر آب آغاز شد و در این جنگ، سپاه معاویه با دادن تلفاتی سنگین، تا حدود سه فرسخ عقب نشینی کرد و شریعه فرات دوباره به دست یاران حضرت افتاد. آن گاه اشعث نزد حضرت آمد و عرض کرد: «ای امیرمؤمنان! تو را خشنود کردم! خدا تو را بر آب مسلط ساخت».امیرالمؤمنین(علیه السلام)بلافاصله پس از این خبر برای معاویه پیام فرستاد که: «ما هرگز مانند تو رفتار نکرده و مقابله به مثل نمی کنیم. بیایید آب بردارید که ما و شما در استفاده از این نعمت الهی یکسان هستیم». آن گاه رو به یارانش کرد و فرمود: «هدف ما بالاتر از تسخیر آب است».
اعتراضات به امام(علیه السلام)و پاسخ آن حضرت
پس از آزاد سازی آب توسط امیرالمؤمنین(علیه السلام)در مدتی کوتاه میان دو لشکر هیچ پیکار و یا مذاکره ای صورت نگرفت. برخی از یاران آن حضرت از او انتظار داشتند که دستور حمله را صادر کند؛ اما وقتی مشاهده کردند که آن حضرت در فرمان جنگ با دشمن تأخیر می کند، زبان به اعتراض گشودند و آن حضرت را متهم به ترس از مرگ و تردید در نبرد با شامیان کردند. امام(علیه السلام) در پاسخ به آنان چنین فرمود:اما قولکم اکل ذلک کراهیه الموت، فوالله ما ابالی ادخلت الی الموت او خرج الموت الی و اما قولکم شکا فی اهل الشام فوالله ما دفعت الحرب یوما الا و انا اطمع ان تلحق طائفه فتهتدی بی و تغشو الی ضوئی و ذلک احب الی من ان اقتلها علی ضلالها و ان کانت تبوء بآثامها؛(8)
اما این که می گویید: همه ی این درنگ ها و وارد نبرد نشدن ها برای هراس و کراهت از مرگ است، به خدا سوگند! باکی ندارم که من به سوی مرگ روم یا مرگ به سوی من آید و اما این که می گویید که شاید درباره اهل شام شک و تردیدی باشد، به خدا سوگند! هیچ گاه جنگ و کارزار را به تأخیر نینداختم، مگر به طمع و آرزوی آن گروهی به من ملحق و به وسیله من هدایت شوند و از تاریکی به سوی نور و روشنایی راه یابند و این نزد من محبوب تراست از آن که آنان را در حال گمراهی به قتل برسانم هر چند در این صورت نیز گرفتار آثار گناهان خود می شوند.
تبادل نظر و مذاکرات میان طرفین
از آن پس، تا پایان ماه ذی الحجه جنگ ها و حمله های پراکنده ای میان دو لشکر صورت گرفت و هردو لشکر از حمله ی فراگیر به یکدیگر امتناع می ورزیدند تا مبادا نیروهای خود را بیهوده از دست بدهند تا آن که ماه محرم فرا رسید و طرفین به احترام این ماه که از ماه های حرام است، پذیرفتند که جنگ را متوقف سازند.با فرا رسیدن ماه محرم و توقف آتش جنگ، راه برای انجام مذاکرات باز شد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) گروه های صلح را به سوی معاویه فرستاد تا شاید او را از سرکشی بازداشته و به پیروی از حق و عدالت وا دارد و جنگ و خون ریزی متوقف گردد. نخستین گروه صلح از طرف امیرالمؤمنین(علیه السلام)بسوی معاویه، متشکل بود از عدی بن حاتم، شبث بن ربعی، یزید بن قیس و زیاد بن حفصه، آنان نزد معاویه رفتند؛ و با او سخن گفتند ولی معاویه همان گفته های قبلی و ادعای خون خواهی عثمان را تکرار کرد و آنان بی نتیجه نزد حضرت بازگشتند.
از سویی دیگر، معاویه نیز با هدف تأخیر در جنگ و ایجاد اختلاف در صفوف یاران امام، گروهی متشکل از شرحبیل بن سمط، حبیب بن مسلمه و معن بن یزید را به عنوان تیم مذاکره کننده؛ نزد حضرت فرستاد و آنان ادعاهای واهی معاویه را برای حضرت تکرار کردند. امام(علیه السلام)در پاسخ به آنان سخنانی فرمود که خلاصه اش بدین شرح است:
خداوند، محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم)را به سوی مردم فرستاد و به برکت وجودش آنان را از گمراهی نجات داد. پس از آن بزرگوار، مردم ابوبکر و عمر را به جانشینی او منصوب کردند در حالی که ما خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)بودیم و از آن دو، به خلافت و زمامداری شایسته تر؛ ولی با این وجود از حق خود صرف نظر کردیم تا این که عثمان بر مسند خلافت نشست و کارهایی مرتکب شد که به ایراد و شورش مردم علیه وی انجامید تا این که سرانجام او را به قتل رسانیدند. آن گاه در حالی که من از کارشان کناره گیری کرده بودم، مرا وادار به قبول خلافت کردند و هر چه خودداری می کردم، آنان اصرار می ورزیدند که اگر نپذیری میان مسلمانان تفرقه خواهد افتاد. وقتی چنین دیدم با ایشان بیعت کردم، ولی با جدایی طلحه و زبیر و سپس مخالفت معاویه روبرو شدم؛ معاویه ای که نه سابقه ای در اسلام دارد و نه گذشته و دودمانی درخشان. آزاد شده ی فرزند آزاد شده. او و پدرش که تا آخرین لحظه با خدا و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)دشمنی ورزیدند و در وقت اکراه و اجبار اسلام را پذیرفتند. شگفتا از شما که چنین گرد وی جمع شده اید و از او فرمانبری می کنید و فرمانبری از خاندان پیامبرتان را رها کرده اید. من شما را به کتاب خدا، سنت پیامبر، نابود نمودن باطل و زنده داشتن حق، دعوت می کنم.
آن گاه حضرت رو به یارانش کرد و فرمود: «مبادا اینان در پافشاری بر طریق گمراهی خود، از شما در پیمودن راه حق و فرمانبرداری از امام خود، کوشاتر باشند.(10)
پی نوشت ها :
1. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 153و154؛ و نیز بنگرید: تاریخ طبری، ج4، ص 556و 567؛ ابن اثیر، الکامل، ج3، ص 282و 283.
2. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص1162و163.
3. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص125و126؛ و نیز بنگرید: ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج7، ص 255؛ ابن جوزی، المنتظم، ج5، ص102.
4. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص 319و 331؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص 125و 126؛ و نیز بنگرید: تاریخ طبری، ج 4، ص 572.
5. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص 14و15.
6. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 188و 189؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص 15و 16.
7. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص 14و15.
8. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص12.
9. نمل: آیات 81-80.
10. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص 23و24.