مقدمه
قرآن مجید, کلام خدا و معجزه الهى است و دلیلى است بر صدقِ نبوتِ پیامبر اکرم(ص) که از فصاحتِ خاصى نیز برخوردار است; ضمن آن که نظم شگفت آور آن, همگان را مبهوت و متحیّر ساخته است.از قرون اولیه هجرى درباره نظم قرآن و اسلوب شگفت آور آن کتاب هایى نوشته شده است و در آنها از وجوه اعجاز و اسرار و شگفتى هاى قرآن بحث شده, محسّنات و زیبایى هاى کلام خدا با دیگر سخنان عرب مقایسه شده است و برترى آیاتِ قرآنى ثابت گشته است.
هدف اساسى دانشمندانى که براى نکات قرآنى و اسرار زیبایى هاى آن کتاب بزرگ, کتاب نوشتند, سرّ بلاغت قرآن و اعجاز آن و تأثیرش در نفوس و اذهان بود.
فرّاء1 (متوفاى 207 ق) در کتاب معانى القرآن از هماهنگى الفاظ قرآن و نظم و ترتیب کلماتِ ربانى و اثر آنها در جان و روح شنونده, سخن گفت. کتاب معانى القرآن2 فرّاء3 تفسیرى است که کلمات را از جنبه لغوى مورد بحث قرار داده, لیکن به ترکیب و اعراب کلمات هم توجه داشته است و گهگاه از انواعِ فنونِ بدیعى و زیبایى هاى لفظى و معنویِ کلمات هم غفلت نورزیده است.4
هدف اصلى ابوعُبیده مَعمَر مثّنى (متوفاى 209/210 ق) از نوشتن کتاب مجاز القرآن بیان فنون بدیعى و زیبایى هاى اسلوب قرآنى بود, لیکن مجاز در نظر و به معناى تفسیر است; زیرا او مرتب در کتابش مى نویسد: (مجازه کذا: اى تفسیره کذا).
جاحظ بصرى (متوفاى 255 ق) در کتاب نظم القرآن خود که متأسّفانه در دست نیست و از میان رفته و به دست ما نرسیده است, لیکن جاحظ خود در کتاب الحیوان (ج 3, چ 2, بیروت, ص 328) از آن اسم مى برد و مى نویسد: (در بحث از ایجاز), ابراز مى دارد: (وَلى کتاب جَمَعتُ فیه آیاً من القرآن, لِتعرب بها ماین الایجازِ والحَذف وبین الزوائد والفضول والاستعارات, فاذا قرأتها رایَت فضلها فى الایجاز والجمع للمعانى الکثیره بالالفاظ القلیلة… ).
ابن الندیم هم در کتاب الفهرست (377 ق) در فصل کتاب تألیف شده در باب قرآن, از کتاب نظم القرآن جاحظ اسم برده است.5
جاحظ در کتاب نظم القرآن از وجوه اعجاز و اسرار شگفتى هاى قرآن بحث کرده است و زیبایى ها و محسنات کلام خدا را با کلام عرب مقایسه کرده, برترى آن را ثابت نموده, اعجاز قرآن را در نظم و اسلوب, شگفت آور دانسته است, که با اسلوب و روش خاص کلام منظوم و منثور عرب مُباین است.6
ابن قُتَیبَه (متوفاى 276 ق) در کتاب تأویل مشکل القرآن نوشت: قرآن کتابى است که معانى کثیره را در الفاظ قلیله بیان کرده, بلاغت قرآن و اعجاز آن به تألیف و نظم و سلاست معانى و عذوبتِ الفاظ و تأثیرش در اذهان مربوط است.7
رُمانى, بلاغت را در این نمى داند که گوینده بلیغ مفهوم ذهنى خود را به کسى برساند و یا مفهوم و معنایى را به شنونده اى تفهیم کند, بلکه بلاغت را در رساندن معنى به قلبِ شنونده, آن هم در نیکوترین لفظ مى داند. و نمونه عالى ترین نوع بلاغت را هم در قرآن مجید سراغ مى گیرد.
سخن رمانى چنین است: (وانّما البلاغه ایصالُ المعنى الى القلبِ فى اَحسَنِ صورةٍ من آللفظ فَاَعلاها طبقة فى الحسنِ بَلاغُه القرآن وَاعلى طبقاتِ البلاغة للقرآنِ خاصّة).9
در مجموعه ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن رساله (بیان اعجاز القرآن) هم وجود دارد که خطابی10 (متوفاى 388 ق) که از متکلمان قرن چهارم هجرى است, آن را نوشته است. او وجوه اعجاز قرآن را بازگفته, سرانجام عقیده اکثریت را پذیرفته است که گفته اند11: (اعجاز قرآن در بلاغت آن است; آن هم بلاغت فائقه اى که تبیین و تشریح آن براى ما کاملاً میسر نیست; زیرا نظیره گویى بدان ناممکن است; زیرا آیات قرآنى هم از لحاظ الفاظ استوار است و محکم, و هم از جهت معنا دربردارنده مفاهیم عالى است; به عبارت دیگر این کتاب آسمانى, زیبایى لفظى و حسن نظم و معانى عالیه را باهم دارد).
رساله سوم مجموعه مورد بحث (الرسالة الشافیة فى الاعجاز) است و نویسنده آن عبدالقاهر جرجانى (متوفاى 472 ق) است که در فرهنگ اسلامى به (امام بلاغت) معروف است. باید دانست رساله مزبور غیر از کتاب دلائل الاعجاز فى المعانى است. عبدالقاهر جرجانى در (الرسالة الشافیة) درباره تأثیر قرآن سخن گفته است و چند داستان را نقل نموده است: داستان ابن مُثیره که سرانجام گفت: قرآن مجید داراى جاذبه هاى فوق العاده اى است که قلب هر انسانى را تسخیر مى کند و دل ها را مسحور مى سازد و به جهت حلاوت و جاذبه اش در دل ها اثر مى کند; و به قول نویسندگان محترم تفسیر نمونه, این خود, یک اعتراف ضمنى است به اعجاز قرآن.12
خطابى بر آن است که این کتاب آسمانى, زیبایى لفظى و حسن نظم و معانیِ عالیه را با هم دارد: (واعلم ان ّ القرآنَ انّما صارَ مُعجزاً لانهُ جأَ بأفصحِ الالفاظِ فى أَحسنِ نُظومِ التألیف مُضنّماً أصّحَ المَعانى).13
باقلانى (متوفاى 403 ق) در کتاب اعجاز القرآن (ص 35) اعجاز قرآن را در نظم بدیع و ترکیبِ زیبا دانسته است. سخن او چنین است: (اِنَّه بدیعُ النظمِ, عجیبُ التألیفِ مُتَناهٍ فى البَلاغةِ الى الحَّدِ الذى یُعلم عجزُ الخلق عنه). این است که مى گوییم: این گفتار آسمانى, بالاترین مراتب سخن همراه با کمال است و از قلم صنع پروردگارى صادر شده و از لحاظ انتخاب الفاظ و حسن تنظیم و ترکیب در حدّ اعجاز است.
(وَهذا هُوَ الاعجاز الذى تُقّصِرُ الافهام عن اِدراکه… ); یعنى این همان اعجازى است که فهم ها از درک آن عاجز شده است.
قاضى عبدالجبار معزلى (متوفاى 415 ق) قرآن را از آن جهت معحزه دانسته است که در مرتبه اعلاى فصاحت است و فصاحت آن به جز فصاحتِ متداولِ معهود میان اعراب مى باشد; یعنى قرآن از نظم خاصِّ خارج از نظم متداول معهود برخوردار است.14
ابن سَنانِ خَفاجى (متوفاى 466 ق) در کتاب سرّ الفصاحة نوشته است: (عباراتِ قرآنى و آیاتِ کلام ربانى همه متلائم و هماهنگ و متناسب در مرتبه عُلیاست و با اندک تأملى, تفاوتِ میانِ گفتارِ خدایى و گفتار دیگران درک مى شود و نتیجه گیرى مى شود که اعجاز قرآن در تناسب و هماهنگى و تلائم الفاظ و کلمات است).15
عبدالقاهر جرجانى (متوفاى 472 ق) علاوه بر دو کتاب اسرار البلاغة فى البیان و دلائل الاعجاز فى المعانى رساله اى هم در باب اعجاز القرآن به نام (الرساله الشافیة) نوشته است که در مجموعه (ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن) چاپ شده است. او مى نویسد: اعجاز قرآن از این جهت نیست که در قرآن استعاره و دیگر فنون بدیعى و بیانى وجود دارد, بلکه بلاغت قرآن به تناسب الفاظ و تلائم معانى بستگى دارد. او درباره تأثیر آیات قرآنى در نفوس و اذهان بحث کرده, نمونه هایى براى آن آورده است. وى آیات قرآنى را گفتارى آسمانى و فوق گفتار بشرى و معجزه مى داند.
ییحیى بن حمزه علوى (متوفاى 749 ق) در جلد سوم کتاب الطراز, وجوه گوناگون اعجاز قرآن را نوشته است و سرانجام وجهِ راجح و مذهب مختار را ضمن بیان سه ویژگى چنین بازگفته است16:
1. قرآن معجزه است; چون الفاظ آن فصاحت دارد و از تعقید خالى است و بر زبان ثقیل نیست: (… وخفیفة على الاسِنَةِ تجرى علیها کانها السِلسال رِقّةً وصفاءً وعُذوبة وَحلاوة).
2. قرآن معجزه است; چون در معانى آن بلاغت است و مشتمل است بر انواع اوامر و نواهى و محاسن و مواعظ.
3. قرآن معجزه است; زیرا (جَودة النظم وحُسنُ السِیاق) دارد.
جلال الدین سیوطى (متوفاى 911 ق) در کتاب الاتقان فى علوم القرآن اعتقاد دارد: آیاتِ قرآنى هم از لحاظ لفظ در غایت استوارى است و هم از جهتِ ترکیب در نهایت خوبى است و هم دربردارنده عالى ترین معانى است.
سخن سیوطى چنین است: (واذا تأملّتَ القرآنَ وَجَدتَ هذه الامور فى غایةِ الشرفِ والفضیلة حتى لاترى شیئاً من الالفاظ افصحَ ولا اَجزلَ ولا اَعذبَ من الفاظه ولاترى نظماً احسنَ تألیفاً واَشّدَ تلاؤماً وتشاکلاً من نظمِه; واما مَعاینه فکل ّ ذى لُب یشهد له بالتقدّم فى ابوابه والترقّى الى اَعلى درجاتِه).17
درباره کیفیت اعجاز قرآن, عقاید گوناگونى وجود دارد, و اعجاز قرآن به این معناست که کسى نتواند نظیر آن را بیاورد; همان طورى که قاضى عبدالجبار در جلد شانزدهم المُغنى فى ابواب التوحید والعدل (ص 214 ـ 225) گفت: اینکه مى گویند قرآن معجزه است, معنایش این است که براى دیگران دشوار, بلکه غیر ممکن است که از لحاظ فصاحت و بلاغت کلامى نظیر آن را بیاورند و این عجز و ناتوانى تنها در آوردن کلامى چون قرآن نیست و در نظم و تألیف هم نیست, بلکه در کل و مجموع اینهاست.
در پاسخ به ادعاى اُمیّة بن خَلَف جَمَحى هم گفته بود: (لو نَشاءُ لَعلنّا مثل هذا); یعنى اگر بخواهیم ما هم مى توانیم مثل قرآن آیاتى بگوییم, قاضى عبدالجبار گفته است: صرفِ ادعا نمى تواند دلیل بر انجام کارى باشد.18 به قول ابوهاشم جُبّائى, اگر کسى همچون آیات قرآن, نظیر و یا نظایرى مى آورد, مسلماً از نظر مردم پنهان نمى ماند و همه جا بازگو مى شد و ما هم از آن آگاه مى شدیم.19
بیشتر قرآن پژوهان کیفیت اعجاز قرآن را از جهت بلاغت آن دانسته اند; بدین معنى که گفته اند: قرآن داراى آن چنان بلاغتى است که دیگر گفتارها و کتاب ها, فاقد آن اند و به اصطلاح, بلاغت قرآن, بلاغت برتر است که در ذهن شنونده اثر خاصى دارد; قرآن معجزه است; زیرا با فصیح ترین الفاظ با نظم تألیف, معانى بسیار عالى و باارزش را همچون توحید و دیگر مسائل اخلاقى و نصایح سودمند بازگو کرده است. این گروه افزوده اند: جمع میان تمام این چیزها از عهده انسان ها خارج است و بشر توانایى ندارد نظیر آن, کلام و سخنى بگوید. برخى هم اعجاز عددى قرآن را مهم ترین قسم اعجاز مى دانند; زیرا این قسم از اعجاز با اعداد و ارقام ارتباط پیدا مى کند و به هیچ وجه قابل تأویل و تفسیر نیست. سر و کار انسان با اعداد و ارقام است که براى انسان روشن مى شود و این تناسب چیزى نیست که ساخته دست بشر باشد; توضیح مطلب آنکه: مثلاً لفظ (دُنیا) در قرآن به همان اندازه به کار رفته و تکرار شده است که لفظ (آخرت) و نیز کلمه (شیاطین) به همان اندازه در قرآن آمده است که لفظ (ملائکه) و لفظ (موت) به اندازه لفظ (حیات) استعمال شده است.
این تناسب و برابرى که از آن به اعجاز عددى تعبیر شده است, چیزى تصادفى نیست. این تناسب بسیار مهم است و مى توان گفت: اعجاز قرآن, از این نظر از حیث فصاحت و بلاغت هم مهم تر است; زیرا این قسم از اعجاز قابل توجیه, تفسیر و تعبیر نیست; عدد است و ارقام.
مسئله اعجاز عددى یا بهتر بگویم این تناسب و برابرى, چیز تازه اى نیست که پدیده عصر ما باشد; زیرا جلال الدین سیوطى (متوفاى 911 ق) به این گونه اعجاز اشاره مى کند و مى گوید20: (لیعلم بذلک اهلُ الحساب, انه صلى اللّه علیه وسلم صادقُ فى قوله: ان ّ القرآن لیس من عِنده; اذ لم یکن مِمّن خالَطَ الفلاسفه ولاتلقّى اهل الحساب واهل الهندسه).
او نتیجه مى گیرد: قرآن از جانب خداست و از قلمِ صُنعِ خداوندى است و نه از شخص رسول اللّه; زیرا پیامبر اکرم با حسابدانان و ریاضى دانان تماس نداشته است تا بگوییم به وى کمک کرده اند.21
موضوع اعجاز عددى, چیزى است که علما تنها از قدیم بدان توجه داشته باشند; چه اینکه استاد عبدالرزاق نوفل ـ دانشمند معاصر مصرى ـ امروزه با دقت خاص و تفصیل بیتشرى بدان توجه کرده است و در این باره سه جلد کتاب نوشته است و تحقیقات ارزنده اى انجام داده است; مثلاً گفته است: لفظ (ابلیس) یازده بار در قرآن آمده است; مثل: (واذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس ابی… ) (طه: 116).
جالب است که یازده بار هم, امر به استعاذه صادر شده است; یا مثلاً در قرآن مجید 154 بار لفظ کافر, کافرین, کافرون, کفّار و کَفَرة آمده است; همچون:
ـ (واللّه محیط بالکافرین) (بقره: 19);
ـ (والکافرون هم الظالمون) (بقره: 254);
ـ (اولئک همُ الکَفَرة الفجرةُ) (عبس: 42).
کلمه نار و مشتقات نار نیز 145 بار آمده است و کلمه (حریق) و مشتقات آن نیز نه بار آمده است که در مجموع 154 بار تکرار شده اند که با عدد (کافرین) برابر است.
سوره کوثر و بلاغت قرآنى
سوره سه آیه اى کوثر که کوتاه ترینِ سور قرآن است, از چنان بلاغتى برخوردار است که هر خواننده اى را به اعجاب و شگفتى وامى دارد, و به مقتضاى حال و مناسب مقام است; چه اینکه سخن بلیغ آن است که به مقتضاى حال باشد.عبدالرحمن الاخضرى که مطالب بلاغى را در قالب نظم بیان کرده است و احمد دمنهورى (متوفاى 1192 ق) که منظومه او را شرح کرده است, در منظومه خود در تعریف بلاغت گفته است.
(وَجَعَلوا بَلاغة الکلامِ
طباقَه لمقتضى المَقام)22
و اگر به خوبى دقت کنیم, در مى یابیم سرتاسر آیات قرآنى سخن به مقتضاى حال است و مناسب مقام; و قرآن معانى و مفاهیم عالیه را در بهترین و زیباترین الفاظ بیان کرده است و میان دو عنصر لفظ و معنى به خوبى رابطه برقرار کرده است و انتظام لفظى و اتّساق معنوى در آیات قرآنى به نحو اتم ّ و اکمل رعایت شده است.
این سوره سه آیه اى و یک سطرى, بسیارى از فصحاء و بلغا را به اعجاب واداشته است; چه اینکه داراى نکات و لطایف بلاغى و بدیعى شگفتى است; زیرا پس از آنکه عاص بن وائل پیامبر اکرم(ص) را (ابتَر) خواند و پیامبر دلگیر و ناراحت شد, سوره کوثر, یعنى سیزدهمین سوره, در مکه نازل شد و با قاطعیت از کثرت اولاد و اتباع و اشیاع پیامبر اکرم(ص) وعده و خبر داد; زیرا در آیه نخستین, جمله با حرف تحقیق (اِن ّ) آغاز شده است تا مضمون آیه در ذهن استوارتر و قطعى تر شود.
ضمیر متکلّم (نا), در این جا به قول امام فخر رازى,23 بر عظمت و بزرگى دلالت مى کند (انّا به معنى (ان ّ نا) است که کلمه (نا) تارةً یرادبها الجمع وتارةً یرادبها العظمه مى باشد) و عظمتِ مُعطى, دال ّ بر عظمت عطیّه مى باشد; چه اینکه وقتى مُعطى بزرگ باشد, عطیه نیز بزرگ خواهد بود. نزول این سوره در زمان غربت اسلام و ضعف مسلمین و بى کس و یاور بودن پیامبر(ص) در مکه نازل شده است.
نکته دیگر اینکه: در زبان عربى کلمات فراوانى است که معناى آنها متبادر بخشش است, اما در این جا از (اِعطاء) استفاده شده است; زیرا از لفظ (اِعطاء) فهمیده مى شود: آنچه بخشیده شده است و به پیامبر(ص) داده شده, مبنى بر تفضّل محض است, نه بر حسب استحقاق; بلکه تفضّلى است نامتناهى و نامحدود.
به قول امام فخر رازى (لم یَقُل آتیناک) از فعل ایتاء مى باشد; زیرا گاه ممکن است (ایتاء) از روى تفضّل نباشد, ولى (إعطاء) بیشتر بر مبناى تفضل است; این است که از (إعطاء) استفاده شده است که هم ثروت و مال را شامل شود و هم چیزهاى معنوى, همچون قرآن, فرزندان و پیروان را.
بنابراین مطالب بلاغى به شرح ذیل است:
1. (انا اعطیناک الکوثر) بر عطیه اى کثیر از سوى معطى بزرگ دلالت مى کند.
2. (انّا) قطعیت و مسلم بودن آن را نشان مى دهد. با آن که گوینده خداست, ولى به دلیل اینکه خواسته است مضمون را استوارتر و قطعى تر و یقینى تر سازد, سخن را اینگونه آورده است.
3. ضمیر (نا) مُشعر بر عظمت ربوبیت است. این ضمیر, بزرگیِ بخشنده را بهتر بیان مى کند.
4. (اَعطینا) به صیغه ماضى آمده است تا بر تحقق بیشترى دلالت کند.
5. به جاى لفظ کثیر, کلمه (کوثر) آمده است. کلمه (کوثر) بر وزن (فَوعَل) صیغه مبالغه است: (وهُو الشىء الذى مِن شَأنِه الکِثرةُ). کوثر, الخیر الکثیر از ماده کَثُر مبالغه است و زیادى فوق العاده را مى رساند و بر کثرتى دلالت مى کند که از اندازه بگذرد و بى حد, فراوان و بسیار باشد.
مفسران در تفسیر (کوثر) اقوال گوناگونى نقل کرده اند, ولى یک مفهوم که مى تواند شامل مصادیق گوناگون باشد, همان خیر فراوان است; باتوجه به اینکه قرآن لفظ کوثر را با الف و لام ذکر کرده است تا (الکثره الکاملة) از آن استنباط شود.
(والکوثر: خیر الکثیر… وقیل هو النبوّة والکتاب وقیل هو الکثرةُ الاصحابِ والاشیاعِ وقیل هو کثرةُ النسل والذریّة); با این حال با قرینه (ابتر) که به معناى (مقطوع النسل) مى باشد است, آمده است.
پاسخ مى دهیم: خواسته است بگوید: بدخواه تو مقطوع النسل است: (وقد ظهرت الکثرةُ فى نسله من وُلد فاطمه علیها السلام حتى لایُحصى عددُهم).24
قرآن گاه با آوردن یک کلمه, معانى فراوانى بیان مى کند, و کلمه در بیانِ معنى, اثر شگفتى دارد و نقش کلمه را در ایجاد معنى نمى توان انکار کرد; این نقش در آیات قرآنى جلوه اى بارزتر دارد; مثلاً کلمه (قُوّة) در آیه (وَاَعِّدو لهُم ما استعطتُم مِن قوّةٍ ومن رِباطِ الخَیل… ) (انفال: 60), تمام سلاح هاى جنگى را در هر زمان و هر دوره اى شامل مى شود و جنبه کلى دارد و به مسلمانان فرمان مى دهد از هر نوع وسیله اى در برابر دشمنان استفاده کنند; به قول سیدقطب25 (کل قوة فى الارض) در کتاب فى ظلال القرآن, جلد هشتم, ذیل سوره مزبور, (قوّه) نیروهاى انسانى و نیز ایمان به خدا را هم دربر مى گیرد. و یا کلمه (ماعون) از ریشه (مَعن) است که در آیه هفت سوره ماعون (ویمنعونَ الماعون) مفسران درباره آن معانى مختلفى ذکر کرده اند; همچون: زکوة, خمس, نکوکارى و وسایل موردنیاز از قبیل ظرف هاى بزرگ.
و اینکه قرآن گفته است: (ویمنَعون الماعونَ), به قول طبرسى ذیل آیه مزبور, (الماعون: القلیل القیمة ممّا فیه منفعة) و به قول مرحوم طباطبایى, ماعون به معناى هر عمل و هر چیزى است که به شخص محتاج داده شود و حاجتى از حوایج زندگى او را برآورد.26
در جمله (أعطیناکَ) چون عطیه متوقع از خداى بزرگ, در حکم چیز انجام شده است; با آنکه عطیه در آینده انجام خواهد شد و به علت اینکه وقوعش محقق است; لذا به فعل ماضى (اَعطَینا) بیان شده است و به جاى (اَعطینا الرسولَ) و یا (اَعطینا النّبى) از ضمیر مفرد (ک) استفاده شده است تا خصوصیت زیادترى را برساند.
شیخ طنطاوى (متوفاى 1358 ق) در تفسیر الجواهر نوشته است27 کوثر, کنایه از علم است و هذا حوضُ العلم والمعرفة والاسرار واینکه برخى مى گویند مراد از (کوثر) علم فراوان است, از باب تشبیه علم به آب است و این تشبیهى است بسیار معقول و معمول; زیرا هر دو مایه حیات هستند; آب مایه حیات جسمانى است و علم مایه حیات روحانى. عالم را بحرالعلوم یا متبحر گویند.
در آیه دوم (فصّلِ لربّک والنحَر) اولاً (فاء) فاى تسبیب است; زیرا انعام کثیر سبب قیام به شکر منعم مى شود و قید (لِرَبّکَ) به ما مى فهماند روح نماز, خلوص نیت است; نماز کامل پیوستگى به پروردگار و بازنمودن مجارى روح از موانع نفسانى براى جریان فیض و رحمت الهى است; نماز باید وسیله عروجِ روح مؤمن باشد; نماز باید وسیله اى براى انجام ندادن زشتى و بدى باشد; اگر نماز کسى چنین نقشى نداشته باشد و این نتیجه اخلاقى از آن برنیاید, بى فایده است. چرا قرآن مى گوید: (ان ّ الصلوءَ تنهى عن الفحشاء والمُنکَر… )؟ براى اینکه نمازگزار کار نادرست نکند; نماز باید نمازگزار را به هدف برساند. اینکه نمازگزار در روز چند بار مى گوید: (اللّه اکبر), در واقع باید به بزرگ تر بودن خدا توجه داشته باشد و باطناً بداند خداوندان زر و زور و تزویر, در برابر او چیزى نیستند و فراموش نکند که اگر در راه خدا قدم گذارد و به خدا ایمان داشته باشد, قدرت صاحبانِ زر و زور, چیزى شمرده نمى شود.
نمازگزارى که در روز چند بار مى گوید: (لا اله الاّ اللّه), یعنى خداى دروغین را نفى مى کند; خدایان غیر حقیقى را نفى مى کند; پول و مقام را نفى مى کند; قدرت و موقعیت اجتماعى را نفى مى کند و… .
این (لا اله الا اللّه) انقلابى ترین شعار اسلام است و در دل یک مسلمان راستین شور و شوق مى آفریند; تمام معبودهاى زمینى را نفى مى کند و به انسان ها مى گوید: مبادا معبودهاى دروغین را ستایش کنید; به مسلمانان مى فهماند نباید به ثروتمندان به خاطر ثروت شان تملق گفت; زیرا تملق گفتن به آنان, خود یک نوع شرک محسوب مى شود.
شرک مصداق هاى فراوان دارد. چاپلوسى ها, تملق گفتن ها و تعریف و تمجیدهاى بیجا همه, خود یک نوع شرک است; همه باعث آلودگى روح و فکر انسانى است. بى جهت نبود که پیامبر(ص) مى گفت: (قولوا لا اله الا اللّه); یعنى بگویید: جز (اللّه) خدایى نیست تا رستگار شوید; ضمناً در آیه (فَصَلِ لرِّبکَ وانحَر) هم به عبادت مالى ـ که قربانى کردن شتر باشد ـ اشاره شده است و هم به عبادت معنوى که نماز است. کلمه (رب ّ) هم مشعر بر تربیتِ روحى و جسمى پیامبر است, حال آنکه سیاق عبارت اقتضاء مى کرد که گفته شود: (فصّلِ لَنا) ولى گفته شده: (فَصَّلِ لِرَبّک) تا عنایت مخصوص خداوندى را نسبت به پیامبر اکرم(ص) و تربیت او برساند; ضمناً بدین طریق رعایت سجع هم که از صنایع بدیعى است, شده است; منتها سجع مطبوع و نه سجع متکلف و مصنوع. سجع از محسناتِ لفظیه است و به گفته ابن اثیر: (السجع فى النثر کالقافیة فى الشعر), ولى در مورد آیات قرآنى, به سبب حدیثِ منعِ سجع که از پیامبر اکرم(ص) صادر شده است, آنها را فاصله گویند;28 ولى باید دانست که پیامبر اکرم سجعى را که به شیوه کهّان باشد, منع کرده است; یعنى حدیث منع سجع, مشروط و معلّق است; ولى سجعى که کلمات مسجع در جاى خود قرار گیرد و ذاتى و طبیعى باشد, پسندیده است. سجع گوى متکّلف, بلیغ نیست.
عبدالقاهر جرجانى, امام بلاغت, سجع و جناس متکلف را مذمت مى کند. او اعتقاد دارد معنى نباید فداى لفظ شود; الفاظ باید پیرو معانى باشد: (لان ّ الالفاظ لاتُراد لانفسِها وانّما تراد لِتَجعل اَدلةً على المعانى).29
آیه (ان ّ شانئک هوَالابتر) اولاً مؤکد به حرف تأکید است; یعنى به طور قطع و یقین دشمن بدخواه تو از هر خیر و چیز خوبى منقطع خواهد بود.
(الشانِیُ), دشمن کینه توز و بداخلاق است و جمع آن (شُناء) مى باشد و (شانىء) از مبغض قوى تر است و کینه توزى در آن بیشتر است.
شَنأ یَشنَاُ وشَنِیَ شناً وشُنئَةً وشَناناً, یعنى نسبت به آن مرد کینه توزى کرد.
علت اینکه نام (عاص بن وائل) که پیامبر را (اَبتَر) خوانده است, ذکر نشده و فقط صفت (شانىء) آمده است, از جمله شمول و عمومیت مطلب است; زیرا خواسته است بگوید: هرکس چنین باشد و با پیامبر اکرم(ص) دشمنى بورزد, مشمول این آیه خواهد بود.
آنچه نوشته شد, اندکى از بسیار است که از بیم اطناب دنباله سخن را به آینده موکول مى کنم و همین قدر مى گویم که کلمات قرآنى طورى با یکدیگر منسجم است و استوار که امکان ندارد کلمه اى را به کلمه اى بدل کرد; زیرا (کلمةُ اللّه هى العُلیا… ); و باید گفت براى هر مضمون و یا هر مفهوم خاص, کلمه اى بهتر از آنچه در قرآن هست, نمى توان در قاموس لغات جست. (کتاب اُحکِمَت آیاتهُ ثُمَ فُصِلّت مِن لَدُن حکیمٍ خبیر).30
پی نوشت ها :
*. استاد دانشکده ادبیات مشهد.
1. براى مطالعه شرح حال فرّاء ر. ک به: وفیات الاعیان; ج 5, ص 225.
2. کتاب معانى القرآن فرّاء را نباید با کتاب معانى القرآن زجاج مفسر و دانشمند قرن سوم هجرى اشتباه کرد. براى آگاهى بیشتر ر. ک به: مقدمه کتاب معانى القرآن واعرابه تألیف زجّاج که عبدالجلیل عبده شلبى آن را تحقیق کرده, به چاپ رسانده است.
3. بنا به اظهارنظر ابن خلکان به نقل نویسنده ریحانة الادب فى تراجم المروفین بالکنیة واللَقَب میرزا محمدعلى مدرس (ج 4, ص 134/136) فرّاء از فَرى به معناى قطع مشتق است و نه از فرو, به معناى پوستین; زیرا عالمى دقیق و موشکاف بوده و بدین جهت فرّاء ملقب شده است. کنایتى از موشکافى و غور در کلمه است.
4. ابوزکریا یحیى بن زیاد فراء; معانى القرآن; ج 3, چاپ الهیئة المصرّیة العّامة للکتاب, 1972 م, ص 16.
5. الفهرست; ص 57.
6. البیان والتبیین; ج 1, ص 383.
7. تأویل مشکل القرآن; ص 22.
8. استاد محمد خلف اللّه و دکتر محمد زغلول سلاّم سه رساله در اعجاز قرآن به نام هاى (النکت فى اعجاز القرآن للرُمانى), (بیان اعجاز القرآن للخطابى) و (الرساله الشافیه فى الاعجاز لعبد القاهر الجرجانى) را در قاهره به چاپ رساندند (نیز ر. ک به: ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن للرُمانى والخطابى وعبدالقاهر جرجانى; ص 22).
9. ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن; ص 75.
10. نام ابوسلیمان حمد بن محمد ابراهیم الخطابى, (حَمد) بدون الف است, ولى برخى نام او را (احمد) نوشته اند و الفى به حمد افزوده اند.
11. سخن خطابى در صفحه 24 ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن چنین است: (و زعم آخرون ان ّ اعجازه من جهةِ البلاغة وهمُ الاکثرون من علمأِ اهلِ النظر).
12. تفسیر نمونه; ج 25, ص 231.
13. ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن; ص 27.
14. المُغنى فى ابواب التوحید والعدل; 20 ج, ج 16, اعجاز القرآن; مصر, ص 318.
15. سرّ الفصاحة; ص 88.
16. الطراز المتضمّن لأسرارِ البَلاغه وعلوم حقائقُ الاعجاز; ج 3, ص 404.
17. الاتقان فى علوم القرآن; ج 2, ص 12 ـ 15.
18. قاضى عبدالجبار; اعجاز القرآن; ص 250 ـ 263.
19. همان, ص 273.
20. مُعترکُ فى اعجاز القرآن; 3 ج, ج 1, ص 22.
21. همان.
22. حاشیه شرح عقود الجمان; ص 28.
23. تفسیر الکبیر; ج 32, ص 121.
24. طبرسى; تفسیر مجمع البیان; ج 2, ص 531 (چاپ سنگى).
25. سید قطب; فى ظلال القرآن; الطبعة الخامسه, 8 ج, بیروت: 1967 م/1368 ق.
26. ر. ک به: محمدحسین طباطبایى; تفسیر المیزان; ذیل آیه.
27. الجواهر فى التفسیر القرآن الکریم; 26 ج, 13 مجلد, ج 25, ص 280 ـ 282.
28. ر. ک به: ابن اثیر; المثل السائر فى ادب الکاتب والشاعر; ج 1, ص 271 ـ 279.
29. عبدالقاهر جرجانى; دلائل الاعجاز; ص 30.
30. هود: 1.