آغاز جنگ صفین
اعلان جنگ از سوی امام(علیه السلام)
با پایان رسیدن محرم سال سی و هفت هجری قمری و آغاز ماه صفر، به دستور امام(علیه السلام)مرثد بن حارث در برابر سپاه شام ایستاد و با صدایی رسا به آنان چنین گفت:ای مردم شام! امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(علیه السلام)به شما می گوید: قبول آتش بس از جانب ما به دلیل تردید در پیکار با شما و یا مدارای با شما نبود؛ بلکه به احترام ماه محرم که از ماه های حرام است از پیکار با شما دست کشیدیم. من همواره از کتاب خدا برای شما دلیل آوردم و شما را بدان دعوت نمودم؛ ولی از سرکشی خود دست نکشیدید و حق را پاسخ نگفتید. در چنین شرایطی، من هرگونه امان را بطور متقابل از شما برداشتم و خداوند خائنان را دوست ندارد.(1)
آرایش نظامی دو لشکر
امیرالمؤمنین(علیه السلام)، عمار بن یاسر را به فرماندهی کل سواران و عبدالله بن بدیل خزاعی را به فرماندهی کل پیاده نظام منصوب نمود و پرچم سپاه را به دست هاشم بن عتبه سپرد. قبایل یمنی را در جناح راست سپاه و تیره های مختلف از قبیله ی ربیعه را در سمت چپ و شجاعان مضر را در قلب سپاه مستقر ساخت و هر یک از این سه قسمت را به دو بخش سواره نظام و پیاده نظام تقسیم نمود. برای سواره نظام جناح راست و چپ، به ترتیب اشعث بن قیس و عبدالله بن عباس و برای پیاده نظام هر دو بخش، سلیمان بن صرد وارث بن مره را تعیین نمود و پرچم هر قبیله را به سران آن سپرد.(2)روش امام(علیه السلام)در چینش سپاهیان به گونه ای بود که هنگام رویارویی دو لشکر، افراد هر قبیله ای که در عراق زندگی می کردند رو در روی افراد دیگر همان قبیله، قرار گیرند که در غیر عراق می زیستند.(3) مهمترین اثر این تقابل، ایجاد روحیه انعطاف پذیری و کاهش موارد خون ریزی بود. از قضا علیرغم تفرقه افکنی های معاویه و عمرو عاص این کار امام(علیه السلام)مفید فایده بود و در طول نبرد، در موارد متعددی، از درگیری میان طرفین متخاصم از یک قبیله، جلوگیری شد و دو مبارز به احترام و حرمتی که برای قوم و قبیله خویش قائل بودند از مبارزه با یکدیگر خودداری کرده و به لشکر خود باز می گشتند.
سفارش های امام(علیه السلام)به لشکریان
امیرالمؤمنین(علیه السلام)پیش از آغاز نبرد به یارانش چنین سفارش نمود:لاتقاتلوا القوم حتی یبدء وکم، فانکم بحمد الله علی حجه و ترککم ایاهم حتی یبدءوکم حجه أخری لکم علیهم فاذا قاتلتموهم فهزمتموهم فلا تقتلوا مدبرا و لا تجهزوا علی جریح و لا تکشفوا عورة و لاتمثلوا بقتیل فاذا وصلتم الی رحال القوم فلا تهتکوا سترا و لا تدخلوا دارا الا باذنی و لا تأخذوا شیئا من أموالهم الا ما وجدتم فی عسکرهم و لاتهیجوا امرأه بأذی و ان شتمن أعراضکم و تناولن أمراءکم و صلحاء کم فانهن ضعاف القوی و الانفس و العقول و لقد کنا و انا لنؤمر بالکف عنهن و إنهن لمشرکات و ان کان الرجل لیتناول المراه فی الجاهلیه بالهرولة او الحدید فیعیربها عقبه من بعده.(5)
تا آنان آغاز به جنگ نکرده اند، شما آغاز به جنگ نکنید چه شما بحمدالله در این نبرد حجتی تمام دارید و رها کردن ایشان تا لحظه ای که آغاز به جنگ کنند حجتی دیگر به سود شما و بر ضد آنان است و اگر جنگیدید و دشمن را شکست دادید، آدم های فراری و مجروح را نکشید و دشمن را برهنه نسازید و کشته ای را مثله نکنید و اگر به قرارگاه قوم دشمن درآمدید، پرده دری نکنید و جز به فرمان من، به خانه ای وارد نشوید و چیزی از اموال ایشان را جز آنچه در لشکرگاه باشد برنگیرید و به هیچ زنی آزار و گزندی نرسانید؛ گرچه به ناموس شما دشنام دهند و فرماندهان و نیکان شما را نیز مشمول دشنام خود سازند؛ زیرا آنان از نظر قدرت و خرد، ضعیف و ناتوانند، در عهد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)که آنان زنان مشرکی بودند نیز مأمور بودیم از آزار رساندن به ایشان خودداری کنیم و به روزگار جاهلی هم اگر مردی به زنی با چماق حمله می کرد که بر او دست یابد، چنان ننگ و عاری برای وی بود که حتی فرزندان و بازماندگان آن مرد به سبب چنان رفتار، مورد نکوهش قرار می گرفتند.
نبردهای پراکنده
روز چهارشنبه، اول ماه صفر، آتش جنگ میان دو لشکر شعله ور گردید و مالک اشتر از سپاه امام(علیه السلام)و حبیب بن مسلمه از سپاه شام، به همراه افراد تحت فرمان خود، به نبرد با یکدیگر پرداختند و از طرفین گروهی کشته شدند تا آن که هر دو گروه به اردوگاه خود بازگشتند.در روز دوم، از سپاه امام(علیه السلام)، هاشم بن عتبه به همراه گروهی از سپاه شام، ابوالاعور سلمی به همین ترتیب با هم جنگیدند و سرانجام به اردوگاه خود بازگشتند.
روز سوم، عماربن یاسر و عمروعاص به همراه یاران خود رودرروی هم قرار گرفتند. قبل از شروع نبرد، عمار با صدایی بلند خطاب به شامیان گفت:
آیا می خواهید آن کس را بشناسید که به خدا و پیامبرش عداوت ورزید و بر مسلمانان ستم کرد و مشرکان را یاری داد؟ و آن گاه که خدا دین خود را ظاهر ساخت و پیامبرش را یاری کرد او فوراً از ترس و نه از روی میل و رغبت تظاهر به اسلام کرد و هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)رحلت نمود، او دشمن مسلمانان و دوست مجرمان شد. ای مردم! آگاه باشید که این شخص همان معاویه است، پس با او به نبرد برخیزید و او کسی است که می خواهد نور خدا را خاموش ساخته و دشمن خدا را یاری دهد.
در این وقت مردی به نشانه اعتراض به عمار گفت: «رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرموده که با مردم نبرد کنید تا هنگامی که اسلام بیاورند و آن گاه که اسلام آوردند، جان و مال آنان محفوظ بوده و کسی حق تعرض به آنان را ندارد». عمار گفت: «آری! رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)چنین فرمود، اما امویان از روز نخست، اسلام نیاوردند؛ بلکه تظاهر به اسلام کردند و کفر خود را پنهان نمودند تا روزی همانند امروز که برای کفر خود یار و یاوری پیدا کردند». عمار پس از این سخنان دستور حمله را صادر کرد. با حمله آنان، صفوف دشمن در هم ریخت و دیری نپایید که عمروعاص به ناچار دستور عقب نشینی را صادر کرد.
در روز چهارشنبه، محمد حنفیه با عبیدالله بن عمر به همراه گروهی با هم به مبارزه پرداختند و نبرد شدیدی میان دو گروه رخ داد. عبیدالله به محمد حنفیه پیغام داد که با هم مبارزه کنند. محمد پذیرفت و آماده ی مبارزه شد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) از این ماجرا آگاه شد و بلافاصله نزد محمد آمد و او را متوقف کرد؛ آن گاه به سوی عبیدالله رفت و گفت: «من با تو می جنگم». عبیدالله با شنیدن این سخن امام(علیه السلام)ترسید و گفت: «مرا به جنگ با تو نیازی نیست»؛ آن گاه به یارانش دستور عقب نشینی داد و به دنبال آن، نبرد تمام شد و سپاهیان به اردوگاه های خود بازگشتند.
روز پنجم، گروهی از سپاهیان امام(علیه السلام)به فرماندهی عبدالله بن عباس و گروه شامیان به فرماندهی ولید بن عقبه به میدان کارزار آمده و پیکار شدیدی با هم کردند که تا ظهر به طول انجامید و در این وقت دست از جنگ کشیدند و به لشکر خود بازگشتند. گفته شده تا چهل نوبت درگیری پراکنده میان دو لشکر صورت گرفت و در همه آن ها، برتری و پیروزی از آن سپاه امام(علیه السلام)بود.
راز پرچم!
در یکی از همین روزها، عمروعاص که اوضاع را آشفته دید به حربه ای متوسل شد و پرچمی را که روزی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)گرفته بود و برسر نیزه کرد و برافراشت و ندا سر داد که این پرچم رسول خداست! با بر افراشتن این پرچم، همهمه ای در جمعیت به وقوع پیوست و در برخی از سپاهیان حضرت تردید و سستی ایجاد شد. امام(علیه السلام)برای جلوگیری از نفوذ و وقوع هر نوع فتنه ای، جریان را برای یارانش چنین روشن ساخت:آیا می دانید داستان این پرچم چیست؟ روزی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)این پرچم را به دست گرفت و رو به سپاه اسلام کرد و فرمود: «کیست که این را با آنچه در آن است برگیرد؟!». عمروعاص گفت: در آن چه چیزی است ای رسول خدا! پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: «این که با مسلمانی نجنگد و به کافری نزدیک نشود». عمروعاص آن پرچم را به این شرط به دست گرفت؛ اما به خدا سوگند او به مشرکان نزدیک شد و امروز با مسلمانان می جنگد. سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، اینان از صمیم دل اسلام نیاوردند؛ بلکه تظاهر به اسلام نمودند و کفر خود را پنهان ساختند و با یافتن یاورانی، به دشمنی و عداوت خود بازگشتند جز این که در ظاهر نماز را ترک نکردند.(6)
سخنرانی معاویه برای سپاه شام
در این مدت، سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام)و یارانش همچون عمار بن یاسر و ابن عباس، حقانیت آن حضرت را بر گروهی از سپاه شام روشن ساخت و بی پایگی ادعاهای معاویه بر آنان نمایان گشت. از این رو، عده ای سرشناس، مانند: شمربن ابرهه حمیری با جمعی از قاریان شام به سپاه حضرت پیوستند که موجب نگرانی شدید عمروعاص و معاویه گردید. عمروعاص رو به معاویه کرد و گفت:تو می خواهی به کمک مردم شام با کسی نبرد کنی که قرابتی نزدیک با رسول خدا داشته و از همگان در اسلام پیشی جسته است و در شرافت و شجاعت در جنگ نظیر ندارد. او به اتفاق گروهی از یاران محمد و با قهرمانان و شریف ترین افراد که در میان مسلمانان هیبت و بزرگی دارند به جنگ با تو آمده است. باید هر چه سریع تر کار را یکسره کنیم و پیش از آنکه مردم شام از این وضع خسته و سست شوند دست به یک حمله عمومی بزنیم. ای معاویه! تو هر چه را فراموش می کنی بکن؛ اما این را فراموش نکن که تو بر باطل هستی!
معاویه پس از شنیدن سخنان عمروعاص تصمیم نهایی را گرفت و در میان سپاه شام ایستاد و چنین سخن گفت:
ای مردم شام! جان ها و سرهایتان را به ما بسپارید، ترس و سستی به خود راه ندهید و از یاری دست نکشید. امروز، روز بسیار مهم و سرنوشت سازی است امروز، روز حق و حقیقت و روز صیانت از آن است. آگاه باشید که شما بر حق بوده و حجت و دلیل در دست شماست! شما با کسی پیکار می کنید که بیعت خود با خلیفه اش را شکسته و خون او را به ناحق ریخته است! چنین کسی هرگز در پیشگاه خداوند معذور نیست. پس با تمام توان و نیرویی که دارید بر آنان حمله برید و کار را یکسره کنید.
پس از او عمروعاص نیز طی سخنانی تحریک آمیز، لشکریان را به پیکار با سپاه امیرالمؤمنین(علیه السلام)ترغیب کرد و به آنان چنین گفت: «ای مردم! امروز، روزی است که جوان مردان و آزادگان، گام به میدان نهاده اند و رسوایان وامانده اند؛ پس جان بر کف نهید و پیکاری قهرمانانه کنید که حق به نقطه عطف خود رسیده و حدیث ظالم و مظلوم در میان است».(7)
سخنرانی امام(علیه السلام)
در آن سوی میدان نیز امیرالمؤمنین(علیه السلام)پس از حمد و ثنای الهی، سخنانی بدین شرح برای یاران خود ایراد فرمود:ایها الناس اسمعوا مقالتی و عوا کلامی، فان الخیلاء من التجبر و ان النخوه من التکبر و ان الشیطان عدو حاضر یعدکم الباطل ألا ان المسلم اخو المسلم فلا تنابذوا و لا تخاذلوا فان شرائع الدین واحده و سبله قاصده من اخذ بها لحق و من ترکها مرق و من فارقها محق لیس المسلم بالخائن اذا اؤتمن و لا بالمخلف اذا وعد و لا بالکذاب اذا نطق نحن اهل بیت الرحمه و قولنا الصدق و من فعالنا القصد و منا خاتم النبیین و فینا قاده الاسلام و منا قراء الکتاب ندعوکم الی الله و الی رسوله و الی جهاد عدوه و الشده فی امره و ابتغاء رضوانه و اقام الصلاه و ایتاء الزکاه و حج البیت و صیام شهر رمضان و توفیر الفی ء لاهله الا و ان من اعجب العجائب ان معاویه بن ابی سفیان و عمرو بن العاص السهمی أصبحا یحرضان الناس علی طلب الدین بزعمهما و قدعلمتم أنی لم أخالف رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)قط و لم أعصه فی امر قط أقیه بنفسی فی المواطن التی ینکص فیها الأبطال و ترعد فیها الفرائص نجده اکرمنی الله بها فله الحمد و لقد قبض رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)و إن رأسه لفی حجری و لقد ولیت غسله بیدی وحدی تقلبه الملائکه المقربون معی و ایم الله ما اختلفت أمه قط بعد نبیها الاظهر اهل باطلها علی أهل حقها الا ما شاء الله؛(8)
ای مردم! سخنم را بشنوید و گفته ام را به دل بسپارید؛ پس بدانید گردنکشی از زورگویی است و خودپسندی و غرور از تکبر است و به راستی شیطان، دشمنی است همواره حاضر و آماده که باطل را به شما وعده می دهد. آگاه باشید که مسلمان، برادر مسلمان است؛ پس به یکدیگر به دادن نام زشت، توهین روا مدارید و احساس خواری نکنید، شاهراه های دین یکی است و جاده هایش همه را به مقصد می رساند.
هر که آنها را در پیش گیرد به (جمع نیکان و صالحان) پیوندد و هر که آن را وانهد، از دین برگردد و هر که از آنها جدا شود، نابود گردد. چون به مسلمان، امانتی سپارند (در آن) خیانت نورزد و چون وعده ای دهد، خلاف آن انجام ندهد و چون سخنی گوید، خلف وعده نکند. ما خاندان رحمتیم و سخن ما، راست و کردارمان به اعتدال و با هدفی درست است، خاتم پیامبران از ماست و رهبران اسلام در میان ما و قاریان حقیقی قرآن از ما هستند. شما را به خدا و پیامبرش فرا می خوانیم و به جهاد با دشمن او، سخت کوشی در کار او، کسب خرسندی او، برپا داشتن نماز، پرداختن زکات، حج خانه وی، روزه ی ماه رمضان و پرداخت حقوق و غنایم به شایستگان آن دعوت می کنیم.
از شگفت ترین شگفتی ها این است که معاویه پسر ابی سفیان و عمرو پسرعاص سهمی، اینک به ادعای خود به تشویق مردم به دین خواهی پرداخته اند. شما به یقین دانسته اید که من هرگز با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)مخالفت نورزیده ام و هرگز از فرمان او سر نتافته ام. در آن جاهایی که از هیبتش قهرمانان دلاور در می ماندند و از هراسش لرزه بر اندام ها می افتاد، با جان خود از او نگه داری می کردم، یاری و کمکی که خداوند مرا به ادای آن گرامی فرمود، پس سپاس ویژه از آن خداست.
و آنگاه که روح پاک پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)به پرواز درآمد، سر مبارکش در دامان من بود و من به تنهایی و به دست خود، پیکر مطهرش را غسل دادم و فرشتگان مقرب، همراه من پیکرش را از این پهلو به آن پهلو می کردند. به خدا سوگند! هرگز هیچ امتی پس از پیامبر خود، دچار اختلاف و پریشانی نشده اند جز آنکه در میان آنها، اهل باطل بر (طرفداران) حق چیره آمده اند؛ مگر آن که خدا چیز دیگری بخواهد.
آمادگی دو لشکر برای رویارویی همه جانبه
در شب چهارشنبه، هفتم ماه صفر دو لشکر برای یک حمله عمومی و فراگیر آماده شدند. در آن شب، امیرالمؤمنین(علیه السلام)یارانش را به نماز و تلاوت قرآن دعوت فرمود و خود نیز پس از عبادت و راز و نیاز با پروردگار به آماده کردن لشکریان پرداخت و آنان نیز به تهیه مقدمات جنگ مشغول شدند.از آن طرف نیز معاویه سپاه خود را چنین سامان داد: مردم حمص و اردن و قنسرین را به جناح های مختلف سپاه گمارد و گروهی از مردم شاه را به فرماندهی ضحاک بن قیس فهری، برای حفظ جان خود برگزید به گونه ای که آنان دورادورش حلقه زده بودند تا از نفوذ دشمن و آسیب احتمالی به وی جلوگیری کنند.
چینش معاویه، مورد پسند عمروعاص قرار نگرفت؛ لذا از معاویه خواست فرماندهی حمصیان را به او واگذارد و ابوالاعور را بر کنار کند. معاویه با شناختی که از تجربه و سابقه رزمی عمروعاص داشت، پیشنهاد او را پذیرفت و فرماندهی و سازمان دهی آن بخش از لشکر را به او سپرد. عمروعاص، زره پوشان را در مقدمه سپاه و بی زرهان را در انتهای آن قرار داد. آن گاه نظارت و بررسی نظم و ترتیب سپاهیان را به دو فرزندش محمد و عبدالله سپرد.
برخلاف امام(علیه السلام)که آزادانه در میان یارانش بدون محافظ حرکت می کرد و از کسی پروایی نداشت، عمروعاص بر فراز تپه ای رفت و حفاظت از خود را به گروهی از یمنی ها سپرد و دستور داد هر کس به آن محدوده نزدیک شود بلافاصله او را بکشند.(9)
سخنان روحیه بخش مالک اشتر
مالک اشتر نیز قبل از آغاز نبرد، با سخنرانی آتشین خود، یاران امام(علیه السلام)را به پیکاری دلاورانه با شامیان فرا خواند. او خطاب به هم رزمانش چنین سخن گفت:سپاس خدای را که آسمان های برافراشته را آفرید. [الرحمن علی العرش استوی * له ما فی السموات و ما فی الارض و ما بینهما و ما تحت الثری]؛(10) (همان خدای بخشنده ای که برعرش [عالم وجود به علم و قدرت] مسلط است. هرچه در آسمان ها و زمین و میان آن دو و در زیر خاک [پنهان] است، همه از آن اوست). او را بر نیک آزمایی و آشکار ساختن این همه نعمت ها سپاس می گزارم، سپاسی بسیار در هر صبح و شام. هر که را راهنمایی نمود، هدایت یافت و هر که را وانهاد، گمراه شد. گواهی می دهم که خدایی جز خدای متعال نیست که یکتاست و شریکی ندارد و گواهی می دهم که محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، بنده و فرستاده ی اوست، وی را برای استقرار راستی و هدایت فرستاد و بر تمام ادیان، پیروزش ساخت؛ گرچه مشرکان را خوش نیامد. درود و سلام خدا بر او باد. قضای الهی و مشیت او، آن بود که دست تقدیر، ما را به این سرزمین بکشاند و میان ما و دشمن برخوردی پدید آورد و ما را درگیر یکدیگر کند. ما به فضل خدا، دیدگانی آرام و دلی پاک داریم و در پیکار با ایشان به امید پاداش نیکو ایمنی از بازخواست آخرت چشم دوخته ایم. همراه ما پسر عموی پیامبر است، شمشیری از شمشیرهای الهی، علی بن ابی طالب(علیه السلام) که با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)نماز کرد، پیش از او هیچ مردی با وی نماز نخوانده بود و تا آن گاه که بزرگ شد، هرگز لغزش و عملی کودکانه از او سر نزد. وی آگاه به دین خدا و دانا به حدود الهی، صاحب اندیشه ای بنیادی و صبری زیبا و پاکدامنی دیرینه است. پس نسبت به خدا پرهیزگار باشید و به دقت و جدیت بکوشید و بدانید که شما بر حقید و آن گروه که همراه معاویه می جنگند بر باطلند. شما اینک با نزدیک به یکصد تن از بدریان همراهید و جز ایشان نیز دیگر کسانی (که پیرامون شمایند) از اصحاب محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)هستند. بیشتر پرچم هایی که با شماست، همان پرچم هایی است که با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بوده است و پرچم هایی که با معاویه است، همان هاست که در دست مشرکان و بر ضد پیامبر خدا بوده است. پس در(لزوم) پیکار با آن گروه، کسی جز مرده دل تردید نمی کند. همانا، شما یکی از این دو بهره ی نیک را بدست می آورید: یا پیروز می شوید و یا به شهادت می رسید. خداوند ما و شما را چنان که فرمانبرداران و پرهیزکاران خود را پاک و محفوظ می دارد، از خطا بازدارد و به دل ما و شما اطاعت و پرهیزکاری خود را الهام فرماید. من آمرزش خود و شما را از خداوند متعال خواستارم.(11)
گفت و گوی خواندنی معاویه و عمروعاص
معاویه که از تعلل و صبر و دقت عمروعاص در چینش سپاهیان به ستوه آمده بود به او گفت: «در تنظیم صفوف لشکریان شتاب کن!». عمروعاص گفت: «به شرط این که حکومتم برای خودم باشد!». معاویه پرسید: «کدام حکومت؟! مگر غیر از حکومت مصر حکومت دیگری هم می خواهی؟!». عمروعاص پاسخ داد:آیا مصر می تواند عوض از بهشت باشد؟! و آیا کشتن علی بهایی مناسب برای آتش دوزخ خواهد بود؟ آتشی که [لا یفتر عنهم و هم فیه مبلسون](12)؛ (هرگز عذاب آنان تخفیف نمی یابد و در آنجا از همه چیز مأیوسند).
معاویه از ترس انتشار سخن عمرو عاص با التهاب گفت: «آرام آرام!! اگر در این جنگ علی کشته شود، افزون بر مصر به تو خواهم داد؛ ولی اکنون مراقب باش نباید کسی این سخنان را بشنود».
به هر حال، عمروعاص لشکریان شام را سامان داد و در میان آنان بانگ زد که: «صف هایتان را مرتب کنید و از خدا کمک گرفته و با دشمنان خدا جهاد کنید. آنان را بکشید که خدا آنان را بکشد و نابود سازد!».(13)
دعاهای امام(علیه السلام)در روز جنگ
امیرالمؤمنان(علیه السلام)قبل از آغاز جنگ، هنگام سوار شدن بر مرکب خویش، این آیات را تلاوت فرمود:[سبحان الذی سخرلنا هذا و ما کنا له و مقرنین]،(14) [انا الی ربنا منقلبون].(15) (پاک و منزه است کسی که این را مسخر ما ساخت و گرنه ما توانایی تسخیر آن را نداشتیم و ما بسوی پروردگارمان باز می گردیم).
آن گاه دست به دعا برداشت و چنین فرمود:
اللهم الیک رفعت الابصار و بسطت الایدی و نقلت الاقدام و دعت الألسن و أفضت القلوب و تحوکم الیک فی الأعمال، (افتح بیننا و بین قومنا بالحق و انت خیرالفاتحین]،(16) اللهم انا نشکو الیک غیبه نبینا و قله عددنا و کثره عدونا و تشتت أهوائنا و شده الزمان و ظهور الفتن أعنا علیهم بفتح تعجله و نصر تعز به سلطان الحق و تظهره؛(17)
بار الها! دیدگان به تو دوخته شده و دست ها به درگاه تو برآمده و گام ها به سوی تو نهاده شده، و زبان ها وقف یاد تو گشته و دل ها به سوی تو کشانده شده و داوری کارها به تو واگذار شده است؛ (پس میان ما و آنان به حق داوری کن که تو بهترین داورانی). بار الها! ما از فقدان پیامبر و کمی شماره ی یاران خویش و فزونی شمار دشمنانمان و پراکندگی آرمان هایمان و سختی این روزگار و ظهور فتنه ها به تو شکایت آوردیم. با پیروزی بخشیدن فوری ما بر آنان و نصرتی که سلطنت و حکومت حق را چیره و آشکار سازی، به ما مدد فرمای.
همچنین نقل شده که حضرت در روز دیگری از جنگ صفین و قبل از حمله، چنین دعا فرمود:
اللهم رب هذا السقف المحفوظ المکفوف الذی جعلته مغیضا للیل و النهار و جعلت فیه مجری الشمس و القمر و منازل الکواکب و النجوم و جعلت سکانه سبطا من الملائکه لا یسامون العباده و رب هذه الارض التی جعلتها قرارا للأنام و الهوام و الأنعام و ما لا یحصی مما یری و مما لایری من خلقک العظیم و [الفلک التی تجری فی البحر بما ینفع الناس]،(18) و رب [السحاب المسخر بین السماء]،(19) [و البحر المسجور]،(20) المحیط بالعالمین و رب الجبال الرواسی التی جعلتها للارض أوتادا و للخلق متاعا ان أظهرتنا علی عدونا فجنبنا البغی و سددنا للحق و ان اظهرتهم علینا فارزقنا الشهاده و اعصم بقیه اصحابی من الفتنه؛(21)
ای پروردگار این سقف بلند و درهم پیچیده که آن را گستره ی شب و روز کردی، و گذرگاه آفتاب و ماه و منزلگاه ستارگان ثابت و سیار ساختی و ساکنان آن را گروهی از فرشتگان گماشتی که از عبادت خسته نمی شود، و پروردگار این زمین که آن را قرارگاه مردم و حشرات و چارپایان و (جانداران) بی شمار پیدا و پنهان از آفرینش بزرگ خویش قرار دادی و پروردگار کشتی که به سود مردم در دریا روان است و پروردگار ابر که میان آسمان و زمین مسخر و برگماشته است و پروردگار دریای انباشته از آب که بر جهان احاطه دارد و پروردگار کوه های استوار که آنها را میخ ها (و لنگرهای بازدارنده ی جنبش) زمین و منبع بهره مندی آفریدگان ساختی، اگر ما را بر دشمنان پیروز می گردانی، ما را از تعدی، به دور، و گامهای مان را بر حق استوار دار و اگر آنان را بر ما پیروز می کنی، فیض شهادت را نصیب ما فرمای و بازمانده ی یارانم را از فتنه نگهدار».
آغاز نبرد همگانی
عبدالله بن بدیل خزاعی که در ایمان و شجاعت، همانند مالک اشتر بود و فرماندهی جناح راست سپاه را برعهده داشت در حالی که دو زره برتن و دو شمشیر در دستانش داشت به اتفاق یارانش حمله را آغاز کرد و همان ابتدا جناح چپ سپاه معاویه را درهم شکست و به سمت قرارگاه معاویه پیش روی نمود؛ اما علی رغم حملات دلاورانه و جان فشانی های خود و یارانش سرانجام در میان لایه های دفاعی محافظین معاویه محاصره گردید و به شهادت رسید.
نقل شده که عبدالله، پس از تارو مارکردن جناح چپ سپاه معاویه، قصد خیمه معاویه را کرد تا او را به قتل برساند؛ ولی مالک اشتر به او پیغام داد که بیش از این پیشروی نکند و در همان نقطه ای که هست بماند و از خود دفاع کند؛ ولی او به تصور این که می تواند به معاویه دست یابد با یاران کم خود، به پیشروی ادامه داد و چنان پیش رفت که معاویه از ترس جان، نقل مکان کرد؛ ولی او هم چنان به وی نزدیک می شد تا آن که معاویه دستور داد که او و یارانش در حالی که فاصله چندانی با آنان نداشتند را با پرتاب سنگ زخمی کرده و از پای در آورند و سرانجام چنین شد و عبدالله با بدنی مجروح بر زمین افتاد، پس او را به شهادت رساندند. گویند وقتی معاویه بالای سرو وی آمد، به چهره اش نگاه کرد و گفت: «به خدا قسم او سالار و بزرگ جمعیت بود و همانندی نداشت، خدا مرا بر دو قهرمان دیگر مالک اشتر و اشعث کندی پیروز گرداند».
با شهادت عبدالله بن بدیل و یارانش، معاویه به حبیب بن مسلمه، فرمانده جناح چپ خود دستور داد تا به باقیمانده جناح راست سپاه امام(علیه السلام)حمله کند. با حمله او به یکباره جناح راست سپاه امام(علیه السلام)در هم ریخت. حبیب بن مسلمه و افراد تحت فرمانش به نزدیکی قرارگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام)رسیدند و گروهی از اطرافیان حضرت که از قبیله ی مضر بودند نیز، پا به فرار گذاشتند و تنها عده ای از قبیله ی ربیعه پایمردی کرده و ایستادند؛ اما دیری نپایید که آنان نیز درهم ریخته و پراکنده شدند و تنها جمعی از نزدیکان و فرزندان حضرت باقی ماندند و به سختی از ایشان دفاع می کردند. این صحنه روزی همانند روز احد و تنهایی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)را تداعی می کرد. در آن هنگام تیرها را پشت سر و بالای شانه های آن حضرت می گذشت و فرزندانش خود را سپر جان او قرار می دادند؛ ولی امام(علیه السلام)دوست نداشت که پسرش به عنوان پیش مرگ، میان او و شامیان حائل شود؛ لذا هرگاه چنین صحنه ای می دید دست پسرش را می گرفت و به پشت خود هدایت می کرد. در این هنگام احمر، یکی از نزدیکان معاویه با دیدن آن حضرت، قصد جان وی نمود و گفت: «به خدا قسم! خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم!» و با این سخن بر حضرت حمله ور شد، کیسان، غلام علی(علیه السلام)در برابرش ایستاد؛ اما احمر او را از پای در آورد. امیرالمؤمنین(علیه السلام)شتابان خود را به احمر رساند و با یک حرکت سریع شکافی که در زره اش داشت سینه اش را گرفت و او را در هوا بلند کرد و چنان زمین کوفت که استخوان های کتف و بازویش شکست و امام حسین(علیه السلام)و محمد حنفیه بر بالینش رفته و با شمشیر او را به هلاکت رساندند.
به هر حال، با درهم ریختگی جناح راست لشکر امام(علیه السلام)و پا به فرار گذاشتن عده ای از سپاهیان، حضرت متوجه جناح چپ شد تا یارانش را به پایداری و ایستادگی وا دارد و همزمان توسط مالک اشتر برای فراریان پیغام فرستاد که: «کجا می گریزید؛ از مرگی که گریزی از آن نیست و یا از زندگی که دوامی ندارد!». مالک پیام حضرت را به آنان رسانید و به آنان نهیب زد که: «فرار از میدان نبرد مایه بر باد رفتن عزت می شود و در زندگی ذلت بار، ننگ دنیا و آخرت و خشم و عذاب الهی است» و با سخنان آتشین خود، به تدریج فراریان را به میدان جنگ بازگرداند و چنان در برابر لشکر شام مقاومت کردند که دوباره صلابت و اقتدار به جناح راست لشکر امام(علیه السلام)بازگشت.
یک داستان خواندنی!
نقل شده در بحبوحه جنگ بین دو لشکر، مردی از لشکریان امیرالمؤمنین(علیه السلام)به نام ابوایوب با یکی از لشکریان شام درگیر شد و با شمشیر ضربه ای به گردن وی زد و مرد شامی به سوی لشکر خود بازگشت. همگان در تعجب بودند که چرا شمشیر ابو ایوب در او اثر نکرده و گمان می کردند ضربه ابوایوب کاری نبوده تا وقتی که مرد شامی به میان لشکریان خود رسید، ناگهان سرش از بدنش جدا شد و بر زمین افتاد و مرد. امام(علیه السلام)با دیدن این صحنه فرمود: «به خدا سوگند! تعجب من از ماندن سر این مرد بر تنش تا آن جا، بیش از ضربت ابوایوب است!». روز دیگر که ابوایوب عزم میدان نبرد کرد، حضرت به او فرمود: «به خدا سوگند! تو مصداق این بیتی که: این گونه شمشیرزنی را پدرانمان به ما آموختند و به زودی ما نیز این چنین به پسرانمان خواهیم آموخت».(22)شمربن ذی الجوشن در رکاب امام(علیه السلام)
یکی از شگفتی های نبرد صفین، پیکار شمربن ذی الجوشن در رکاب امیرالمؤمنین(علیه السلام)است. او در یاری آن حضرت اخلاص می ورزید و به مبارزه با شامیان می پرداخت. در یکی از مبارزات، شمربن ذی الجوشن با ادهم بن محرز باهلی از سپاه شام روبرو شد و پس از رد و بدل شدن ضربات شمشیر، ادهم ضربه ای به صورت شمر زد و او را مجروح ساخت. شمر در حالی که به شدت احساس تشنگی می کرد، جهت تجدید نیرو میان لشکر بازگشت و آب نوشید؛ آن گاه نیزه ای به دست گرفت و در حالی که رجز می خواند به مرد شامی حمله برد و با ضربه ای سنگین او را از اسب به روی زمین انداخت و اگر شامیان به یاری اش نمی شتافتند کار او را یکسره می کرد؛ آن گاه شمر رو به مرد شامی کرد و گفت: این به آن در!(23)کشته شدن غلام معاویه
معاویه غلامی داشت به نام حریث که در طول نبرد، گاه لباس معاویه را بر تن می کرد و می جنگید. برخی گمان می کردند که معاویه می جنگد. او از خود دلاوری ها و شجاعت های بسیاری نشان می داد. معاویه که او را بسیار دوست می داشت، او را فرا خواند و توصیه کرد که از مبارزه و رویارویی با امام(علیه السلام)پرهیز کند؛ ولی با هر کس دیگری که خواست، بجنگد.وقتی عمروعاص از سخن معاویه آگاه شد، حریث را فرا خواند و به هر حیله ای بود، توصیه معاویه را رد کرد و به او گفت:
ای حریث! به خدا قسم! معاویه می خواهد افتخار کشتن علی، به یک قریشی برسد و اگر تو قریشی بودی معاویه دوست می داشت که علی را بکشی! او نمی خواهد این افتخار نصیب تو گردد، پس اگر فرصتی برای مبارزه و کشتن علی بدست آوردی بر او حمله کن و این کار را انجام بده!
حریث تحت تأثیر سخنان عمروعاص قرار گرفت و به میدان رفت و در برابر امام(علیه السلام)ایستاد و با خواندن رجز، به سوی حضرت حمله ور شد و در همان حمله ی اول، امیرالمؤمنین(علیه السلام)با یک ضربت او را به دو نیم کرد.
معاویه با شنیدن خبر قتل حریث، بسیار متأثر شد و سخت بی تابی کرد؛ اما مورد نکوهش عمروعاص قرار گرفت. با انتشار خبر قتل حریث و خشم معاویه، یکی از قهرمانان سپاه شام به نام عمروبن حصین، برای انتقام به سوی امام(علیه السلام)حمله ور شد؛ ولی قبل از رویارویی، توسط یکی از فرماندهان لشکر امام(علیه السلام) به هلاکت رسید.
پیشنهاد امام(علیه السلام)به معاویه برای مبارزه
نقل شده در بحبوحه نبرد، امیرالمؤمنین(علیه السلام)برای اتمام حجت با معاویه، به میدان آمد و معاویه را صدا زد. معاویه به مأموران مخصوص خود گفت تا بروند و مقصود حضرت را جویا شوند. حضرت از سخن با آنان سرباز زد و فرمود: «می خواهم با خود او سخن بگویم». مأموران بازگشتند و سخن حضرت را برای معاویه باز گفتند. معاویه به اتفاق عمروعاص به میدان آمد و در برابر امام(علیه السلام)قرار گرفت. حضرت بی آن که به عمروعاص توجه کند، رو به معاویه کرد و فرمود:وای بر تو! برای چه این مردم باید در برابر دیدگان من و تو با هم بجنگند و یکدیگر را بکشند. راه بهتر آن است که به میدان مبارزه گام بگذاری و هر دو با هم به نبرد برخیزیم تا هر یک از ما دیگری را به قتل رساند، خلافت و زمام امور مسلمین را به دست گیرد.
معاویه رو به عمروعاص کرد و نظر وی را جویا شد، عمروعاص گفت: «به راستی علی پیشنهادی منصفانه کرد، این را بدان که اگر این پیشنهاد را نپذیری برای همیشه و تا عرب باقی است ننگ آن بر تو خواهد ماند!». معاویه گفت: «ای عمرو! کسی مانند من، مغرور نشده و فریب سخن تو را نمی خورد. به خدا قسم! هیچ مردی نیست که با علی مبارزه کند جز آن که زمین خونش را بیاشامد!». معاویه با این سخن، به اتفاق عمروعاص به جایگاه خود بازگشت. امام(علیه السلام)نیز با دیدن این صحنه، لبخندی زد و به لشکر خود بازگشت.(24)
رجزخوانی عمروعاص در میدان نبرد
در یکی از صحنه های نبرد، عمروعاص، رجزهای حماسی می خواند و از شجاعت و دلیری خود تمجید می کرد. وقتی علقمه بن زهیر انصاری آن اشعار را شنید، نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام)آمد و عرض کرد: ای امیرمؤمنان! عمروعاص چنین بانگ می زند:ای رهبران فتنه انگیز کوفه! منم! آن قریشی زاده ی امین بزرگوار! با آثاری درخشان؛ شیر میدان پیکار که از ملک شام تا سرزمین عدن، همه از او خرسندند. ای اشراف یمن! اینک من به پیکارتان آمدم تا شما را درهم بکوبم، ولی اباالحسن را نمی بینم؛ مرادم علی، پسرعموی امین است که او را در میان شما نمی بینم و این (مخفی شدن او از پیکار با من) بسی اندوهبار است.(25)
حضرت با شنیدن این سخن خندید و فرمود:
به خدا سوگند که این دشمن حقیر خدا، در مورد جای من در جبهه تجاهل می کند، در حالی که از جایگاه من به خوبی آگاه است و این مصداق آن مثل عربی است که می گوید: «ای زن! با آنکه دو دیده ی بینا داری، بر جامه ی ناشکافته وصله می زنی!». شما را به خدا سوگند می دهم جای مرا به او نشان دهید تا ببینید او چه واکنشی نشان خواهد داد که اگر چنین کنید، دیگر شما را ملامت و عتاب نخواهم کرد!(26)
رسوایی عمروعاص!
داستان رویارویی عمروعاص با امیرالمؤمنین(علیه السلام)از جمله وقایع مشهور نبرد صفین است که به جهت ذلت و خواری شخصیت عمروعاص و بزرگواری و کرامت امام علی(علیه السلام)، بیشتر تاریخ نویسان بدان اشاره کرده اند. نقل شده در کشاکش جنگ حارث بن نصر که دل خوشی از عمروعاص نداشت، در قالب سروده ای، عمروعاص را به باد تمسخر و انتقاد گرفت، که چرا او از رویارویی و مبارزه با علی(علیه السلام) پرهیز می کند و همواره دیگران را روانه میدان می سازد. با انتشار اشعار حارث در میان لشکریان، عمروعاص بسیار خشمگین شد و قسم یاد کرد که اگر هزار بار هم کشته شد، بازهم به جنگ علی(علیه السلام)برود. پس به میدان رفت و با نیزه به سوی امیرالمؤمنین(علیه السلام)حمله ور شد. حضرت نیز با دیدن او، به وی حمله کرد و قبل از آن که عکس العملی از خود نشان دهد، با ضربه ای، نقش بر زمینش کرد. عمروعاث که زندگی خود را تمام شده می دید و از طرفی از جوانمردی امام(علیه السلام)آگاهی کامل داشت، فوراً پاهای خود را بلند کرد و عورتش را آشکار ساخت. امیرالمؤمنین(علیه السلام)با دیدن این وضع از وی روی گردانید و بازگشت.مردم با دیدن این منظره، گذشت امام(علیه السلام)را به حساب کرامت و بزرگواری حضرت گذاشتند و از طرف دیگر، آن حرکت عمروعاص مایه ی تمسخر عرب گردید و بصورت ضرب المثل در آمد و اشعار بسیاری نیز در این مورد سروده شد؛ حتی برای معاویه که هم پیمان و هم سنگر عمروعاص بود جریان عمروعاص مضحک و فراموش ناشدنی بود.
نقل شده پس از نبرد صفین، روزی معاویه به عمروعاص رو کرد و گفت: «من هر گاه تو را می بینم خنده ام می گیرد بطوری که نمی توانم جلو خنده ام را بگیرم!». عمروعاص علت آن را پرسید و معاویه پاسخ داد: «به یاد روزی می افتم که در رویارویی با علی بن ابی طالب بر زمین افتادی و عورت خود را آشکار ساختی! تو باید به سبب عورتت که تو را از مرگ رهانیده، شکرگزار خدا باشی!».
عمروعاص که از این سخن معاویه به خشم آمده بود پاسخ داد: «من از تو بیشتر خنده ام می گیرد؛ زیرا یاد روزی می افتم که علی تو را به مبارزه فراخوانده و تو از ترس رویارویی با او، شش هایت باد کرده بود، زبانت خشک شده بود و بدنت به لرزه افتاده بود».
روشنگری امام(علیه السلام)در میدان نبرد
نقل شده در یکی از روزهای نبرد مردی نزد علی آمد و گفت: «ای امیرمؤمنان، این گروه که با آنها می جنگیم، دعوتشان (به توحید) با ما یکی است و پیامبر یکی و نماز یکی و حج یکی، پس آنها را به چه نام بنامیم؟» حضرت فرمود: «آنها را به همان نامی بخوان که خداوند در کتاب خود، آنان را نامیده است». گفت: «من تمام مطالبی را که در قرآن آمده نمی دانم». فرمود:آیا نشنیده ای که خداوند فرموده: [تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض...]؛(28) (بعضی از رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم...) تا آنجا که فرماید: [... ولو شاء الله مااقتتل الذین من بعدهم من بعد ماجاء تهم البینات ولکن اختلفوا فمنهم من ءامن و منهم من کفر...]؛(29) (و اگر خدا می خواست کسانی که بعد از آن ها بودند، پس از آن همه نشانه های روشنی که برای آنها آمد، جنگ و ستیز نمی کردند؛ ولی این امت ها بودند که با هم اختلاف کردند، بعضی ایمان آوردند و بعضی کافر شدند). پس چون در میان ما اختلاف افتاد ما به سبب شناخت خداوند و معرفت قرآن و پیامبر و وابستگی به حق، شایسته تر بودیم؛ پس «آنان که ایمان آورده اند» ماییم و «آنان که کافر شدند» ایشانند و خداوند پیکار با ایشان را اراده کرده و ما از باب هدایت، به خواست خداوند و به اراده ی او به پیکار با آنان پرداختیم.(30)
توبه ی جوان شامی
در یکی از روزهای نبرد صفین و در اثنای جنگ، جوانی از لشکر معاویه در حالی که شمشیر می زد، رجز می خواند و به امیرالمؤمنین(علیه السلام)دشنام می داد. هاشم بن عتبه در برابرش قرار گرفت و در جواب سخنانش به او گفت: «ای جوان! فکر فردای قیامت خود باش و چنین سرور نیکوکاران را دشنام نده که عقاب دوزخ را به دنبال دارد. از خدا بترس که در مورد گفتار امروز، فردا بازخواست خواهی شد». جوان گفت: «در پیشگاه خدا خواهم گفت: من با اهل عراق جنگیدم؛ زیرا به خاطر اینکه امیرشان نماز نمی خواند، خلیفه ی مسلمین را کشته و همراهانش نیز او را در قتل خلیفه یاری کردند».هاشم گفت:
ای پسر! تو را با عثمان چه کار؟ کسانی از اصحاب محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)او را کشتند که خود را در اداره امور مسلمانان شایسته تر می دانستند و امیر ما نیز از قتل خلیفه مبراست؛ اما این که گفتی امیر ما نماز نمی خواند، این را بدان که او نخستین کسی بود که به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)ایمان آورد و با او نماز خواند، اما این که گفتی یارانش نماز نمی خوانند، بدان هر که را که با او می بینی، از قاریان قرآن است و شب را به بیداری و عبادت می گذراند؛ پس از خدا بترس و تقوا پیشه کن و از کیفرش بپرهیز و مراقب باش تا این مردمان ستمگر و گمراه تو را فریب نداده و مغرور نسازند!
سخنان هاشم بر دل آن جوان نشست و گفت: «به راستی با گفتارت ترس در دلم افتاد، به گمانم تو مردی راستگو و صالح هستی و من فردی گناهکار؛ آیا می توانم توبه کنم؟!». هاشم گفت: «آری! توبه کن که خدا توبه ات را می پذیرد و خداوند توبه کنندگان را دوست می دارد». جوان با دلی شکسته به صفوف لشکرش بازگشت و دست از جنگ کشید. سپاهیان معاویه او را مورد سرزنش و شماتت قرار دادند و گفتند: «یک عراقی تو را فریب داد!». مرد جوان به آنان نگاهی کرد و گفت: «نه، بلکه برای من خیرخواهی کرد». این را گفت و از لشکر معاویه جدا شد و از میدان جنگ فاصله گرفت.(31)
پی نوشت ها :
1. تاریخ طبری، ج5، ص 10؛ مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص 375؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4ص25؛ نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 203.
2. دینوری، الاخبار و الطوال، ص 171.
3. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج7، ص 262؛ تاریخ طبری، ج5، ص14؛ مسکویه، تجارب الامم، ج1، ص 522.
4. دینوری، اخبارالطوال، ص 172.
5. تاریخ طبری، ج5، ص 10و11؛ ابن اثیر، الکامل، ج3، ص 293و 294.
6. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 215؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص 31-30؛ دینوری، اخبار الطوال، ص 174.
7. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 222و223؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج5، ص 180؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح ، ج3، ص 41.
8. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 223 و 224؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج5، ص 181.
9. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 227و226؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 182و 183.
10. طه: آیات 6-5.
11. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 238و239؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص49و50.
12. زخرف: آیه ی 75.
13. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 237؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج5، ص 189و190.
14. زخرف: آیه ی 13.
15. اعراف: آیه ی 125.
16. اعراف: آیه ی 89.
17. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج5، ص 177-176؛ نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 230 و 231؛ ابوطالب یحیی بن حسین، تیسیر المطالب فی أمالی ابی طالب، ص 334.
18. بقره: آیه ی 164.
19. بقره: آیه ی 164.
20. طور: آیه ی 6.
21. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج5، ص 301؛ تاریخ طبری، ج5، ص 14و15؛ مسکویه، تجارب الامم، ج1، ص 522؛ ابن کثیر، البدایه النهایه، ج7، ص 262.
22. وعلمنا الضر آباءنا
فسوف نعلم أیضا بنینا
ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه؛ ج5، ص 214؛ نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 271؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص35.
23. تاریخ طبری، ج5، ص 28؛ ابن اثیر، الکامل، ج3، ص 303؛ ابن خلدون، تاریخ، ج2، ص 631.
24. تاریخ طبری، ج5، ص 42؛ مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص 386و387؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص216؛ ابن جوزی، المنتظم، ج5، ص119.
25. انا الغلام القرشی المؤتمن
الماجد الابلج لیث کالشطن
یرضی به الشام الی أرض عدن
یا قاده الکوفه من اهل الفتن
یا ایها الأشراف من اهل الیمن
اضربکم و لا أری ابا الحسن
26. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 371و372؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج8، ص 46و 47؛ ابن اعثم کوفی، اشعار فوق را به صورتی دیگر نقل کرده است، الفتوح، ج3، ص47.
27. جریان تمسخر عمروعاص توسط معاویه به طور گسترده در کتب تاریخی و به صورت های گوناگون نقل شده، رجوع کنید: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص 107؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص 47و48؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص138؛ ابن قتیبه دینوری، عیون الاخبار، ج1، ص262؛ موفق بن احمد خوارزمی، المناقب، ص236.
28. بقره: آیه ی 253.
29. بقره: آیه ی 253.
30. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 322و323.
31. تاریخ طبری، ج5، ص 44؛ ابن اثیر، الکامل، ج3، ص 313.