آداب مربوط به جوانمردان نیز در فرهنگ ایران باستان ریشه دارد و یکى از ذخایر معنوى و فرهنگى عظیمى است که درگذشته به صورت یک سلسله تعالیم اخلاقى و حکمت عملى براى عموم مردم درآمده بود.
کلمهى جوانمردى، مرکب است از جوان به اضافه مردى (مردانگى) و معادل آن فتوت نیز با «فتوى» (به معنى پسندیدگى) هم ریشه است. از این رو یادآور تاریخ پهلوانى و جوانمردپیشگى است و هنگامى که به عمق تشکیلات و روابط آنها نزدیکمىشویم، به سازمانهایى اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و هنرى برمىخوریم که شناخت و بهرهگیرى از آنها سرمایهاى عظیم وکارآمدبراى امروز و فردا به شمار مىآید.
در بطن روابط و قوانین این سازمانهاى اجتماعى - اقتصادى و فرهنگى - هنرى عشق و محبت به اولیاى خدا و احکام شریعت، حرمت به میثاق و دوستى، وفاى عهد و پیروى بىچون و چرا از استاد نهفته است. شناخت و بهرهگیرى از ذخیرههاى فرهنگى و معتقدات معنوى این آیین، به دریافت علل رکود فرهنگى و هنرى جامعه (و حتى مشکلات اقتصادى و اجتماعى) و برنامه ریزى براى تشکیل سازمانهاى هنرى همگام با فرهنگ جامعهى ایرانى - اسلامى و با اتکاء به فطرت نیک انسانى بسیار سودمند خواهد بود.
فتیان و جوانمردان، علاوه بر سازمان اجتماعى، صنوف اقتصادى و تشکیلات هنرى نیز بودند که سلسله مراتب تعریف شدهاى داشتند. پیر یا شیخ، رئیس علمى، مدیر اقتصادى، مدیر صنف هنرى و کارگردان اصلى صنف بود که حتى وصول مالیات صنف و ارتباط با دستگاه حکومتى و روحانیت را نیز برعهده داشت.
پس از او، استادان قرار داشتند که مسؤولیت اصلى جامعهى هنرى، یعنى بخش آموزش را به عهده داشتند. هر یک از استادان، تعدادى شاگرد از جان و دل گذشته که کمربسته در خدمت یادگیرى بودند، در اختیار داشت. شاگردان، در حین آموزش، تجربهى کار پیدا مىکردند و در عین حال از این طریق داراى درآمد مختصرى مىشدند که بتوانند امرار معاش نمایند و بدین ترتیب کم کم به مرحلهى استقلال نزدیک مىشدند. پس از این که استاد آنها را از نظر علمى و فهم و تجربهى زندگى تأیید مىکرد، طى مراسمى وارد صنف حرفهاى و هنرى مىشدند، در عین این که ارتباط معنوى و کارى آنها همیشه با استادان و صنف برقرار بود.
متأسفانه از اواخر قرن سیزدهم هجرى، نظام اجتماعى هنرمندان به ویژه (صنعتگران)به تدریج در جوامع اسلامى از هم پاشیده شد و نقش مؤثر خود را در سازمان بخشیدن به هنرمندان، صنعتگران و صاحبان حرفه از دست داد. این دریاى عظیم معرفت که به سرچشمهى لایزال فیض الهى اتصال داشته، مفتخر به بهرهگیرى از اولیاى خدا و انبیا و امامان بود، به مرور در اثر وابستگىهاى شدید مادى، دورى از معنویت و سستى اعتقادات به خشکى گرایید و به کلى معدوم شد.
نابودى هنر یک جامعه، بسته به چهار چیز است؛ تباهى هنرمندان، فروپاشى سازمانهاى هنرى متصل به جامعه، فساد فرهنگ حاکم بر جامعهى هنرى و تخریب وضع ابزار و امکانات هنرمندان.
شاید نخست دولتهاى استعمارى غرب، با شناسایى دقیق فرهنگ و آداب و رسوم ما و گسیل کردن ایران شناسان و هدف قرار دادن سازمانهاى هنرى و سنتى، مقدمات انحطاط و رکود هنر را فراهم کرده باشند. بعد از سازمان هنرى، نوبت دور کردن جامعهى هنرى از فرهنگ اصیل ملى - مذهبى بود. آنها با دیکته کردن الگوهاى غربى، تفسید و تخدیر جامعهى هنرى، تحقیر استادکاران قدیمى، ورود استادان بیگانه از فرهنگ و بعضا وابسته به تشکیلات استعمارى صهیونیستى، بهائیت و فراماسونرى و دور کردن استادکارها از دانشکدههاى هنر و هنرآموزان، به تدریج موجبات نابودى هنر ایران را - به ویژه در بخش معمارى - فراهم ساختند.
آندره گدار معتقد بود که عالىترین هنر ایرانى - به معنى حقیقى هنر - معمارى بوده است و این برترى، نه فقط در دورههاى هخامنشى، اشکانى و ساسانى - که آثارشان را مىشناسیم - بلکه در مورد دورهى اسلامى ایران هم صدق مىکند. (2)
معمارى ایران در قرون گذشته، از نظر تکنیک، فن، تزئینات و ارتباط آن با مفاهیم معنوى جامعه، در دنیا کم نظیر بود، اما با فروپاشى سازمانهاى هنرى و انحطاط جامعهى هنرى و فرهنگ غنى این سرزمین، به هنرى عقب افتاده، تقلیدى و دور از مفاهیم معنوى تبدیل شد.
شناخت سازمانهاى هنرى، الگوبردارى صحیح، برنامه ریزى جدید - به ویژه در تشکیل سازمانهاى هنرى - تشکیل گروههاى هنرى زیر نظر استادان تأیید شده، تشکیل کلاسها در کارگاههاى تجربى و ادغام آموزش نظرى و عملى، ممکن است تحولى در وضع آموزش هنر پدید آورد.
از استاد بزرگوارم، جناب آقاى دکتر محمود طاووسى، که در درس تحقیق منابع مکتوب هنر ایران، به من اجازهى پژوهش در این موضوع دادند، از استاد ارجمند، چناب آقاى دکتر هادى ندیمى به خاطر در اختیار گذاردن کتاب ارزشمند فتوت نامهى سلطانى و مقالهى ارزشمند ایشان در کنگرهى معمارى و شهرسازى و از استادان محترم، آقایان دکتر فرهاد فخار تهرانى، دکتر بهرام قدیرى، مهندس احمد اصغریان جدى و دکتر على اکبر خان محمدى، براى در اختیار قرار دادن منابع و کتب نایاب، بسیار سپاسگزارم.
فتوت
واژهى عربى «فتوت» و معادل فارسى آن «جوانمردى» (3) به معنى «جوانى» است، ولى مصداق مجازى آن، سالک یا زایر معنوى است که به منزلگه دل رسیده باشد؛ یعنى حقیقت باطن انسانى را درک کرده و به مرحلهى جوانى جاودانهى روح نائل گردیده باشد. جوانى، از لحاظ جسمانى به معناى رسیدن به کمال و شکفتگى ظاهرى و جسمانى و از لحاظ معنوى به مفهوم شکوفایى کامل خصلتها و نیروهاى درونى است.(4) فتوت، در اصل مفهومى مربوط به خلق و خوى است و مقصود خصایلى است که در سرزمینهاى عرب پیش از اسلام از جوانمردان انتظار داشتند که به آنها متحلى باشند. بارزترین این خصائل، کرم و شجاعت است. فتوت، در اسلام تاریخى خاص دارد و خصلتى از خصائل دین و صفتى کامل کننده براى عرفا به شمار آمده و پیمانى است میان مراد و مرید در تمسک به قانون دین قویم و عمل بر طبق قسطاس مستقیم. (5)در عهد مولانا، فتوت و مکتب فتیان رونقى بسزا داشت و در اجتماعات آن روزگار، خاصه در آسیاى صغیر، از نفوذى فوق العاده برخوردار بود. (6)
همنشین اهل معنى باش تا
هم عطا یابى و هم باشى فتا
پیشینهى فتیان
در مقدمهى کتاب آیین جوانمردى آمده است: پژوهشهاى تاریخى نشان مىدهد «ظهور فتیان در آغاز قرن چهارم هجرى بوده است و فتیان در آن وقت به «عیاران»: «سرگردانان» یا «یاغیان» شهرت داشتهاند. ظاهرا اصول جوانمردى در سدهى پنجم هجرى تکوین یافته و آثار آن در تألیفهایى که اتصال فتوت و تصوفند، دیده مىشود» (7)
که ریشهى جوانمردى به دورهى قبل از اسلام برمىگردد و گروههاى مذکور فقط صنوف ویژهاى از فتیان بودند.
جوانمردان در دورهى پیش از اسلام
ملک الشعراى بهار در مقالهى «جوانمردى» پیشینهى جوانمردان را در دورهى پیش از اسلام چنین بیان مىکند: «در ایران باستان، سوارى به طبقهى خاصى اختصاص داشت. اسواران ابناى خاندانها بودند. خانوادههایى در ایران بودند که سلسلهى نسب آنان تا عصر قدیم و دورهى پهلوانى و تا دورهى هخامنشى مىکشید.» (8)
طبقهى «اسواران» موسوم به «ارتشتاران» بود و شخص شاهنشاه بر آنان سمت ریاست داشت. پس شخص «اسوار» مىبایست چند خصوصیت داشته باشد: (9)
1. از خانواده و نسب خاص باشد؛
2. نامش در دیوان دولتى ثبت شده باشد؛
3. محل گذرانش معین باشد؛
4. شجاع، راستقد، راستگو، اسببار، صاحب هنر و سلحشور باشد؛
5. جوانمرد باشد.
افسانههاى کهن پهلوانى که به پارسى بازمانده، دو دسته است؛ یکى افسانههاى پهلوانى اسطورهاى، مانند آنچه در اوستا، شاهنامهى فردوسى، یا آثارى چون گرشاسب نامه بازمانده است. دوم، افسانههاى جوانمردى و عیارى، که کهنترین آنها داستان سمک عیار است. پهلوانى و جوانمردى منشأ واحدى دارد. دلیرى، پارسایى، مهر ورزیدن، بر سر قول ایستادن، شکیبا بودن و به شب بیدار ماندن و مردمان را پاسبانى کردن، از خصوصیات مشترک پهلوانى و عیارى است. (10)
اگر آیین عیارى - پهلوانى، از سویى با آیین جوانمردان دوران اشکانى و از سوى دیگر با آیین مهر پیوند داشته باشد، باید معتقد شد که میان آیین مهر و جوانمردى پیوندى تاریخى و فکرى وجود دارد. جالب توجه است که گسترش جهانى آیین مهر نیز به دورهى اشکانیان مىرسد و از ایران به روم مىرود. بنا به روایات تاریخى، دین مهر توسط دزدان دریایى آسیایى صغیر به روم راه یافت و این ما را به یاد «دزدان و ناداشتان» مىافکند (11)
بر پایهى فرضهاى استاد مهرداد بهار، دورهى اشکانى باید دورهى شکل گرفتن نیرویى عظیم در شهرهاى ایران باشد که بر عقاید و قدرت عامهى شهرى (یعنى جامعهى تولید کنندگان) مبتنى بوده و به گرد ستایش ایزدمهر به عنوان مرکز قدرت در جهان خدایان مىگشته است. این نیروى عظیم فکرى و دینى، سازمانهاى اجتماعى خاصى را نیز به همراه آورده که تا زمان درازى پس از اسلام نیز ادامه داشته است.
بارى، اسلام طبقات اجتماعى دورهى ساسانیان را بر هم زد، اما باز اخلاق سواران در مجاهدان مسلمان باقى ماند. همچنین عیارپیشگى در عهد اسلام رونق گرفت، با تصوف درآمیخت و به تدریج حزبى به نام «فتوت» (یا جوانمردان) شکل گرفت.
فتوت در دوران اسلامى
در قرآن کریم، چندبار از جوانمردى در تفسیر لفظ «فتى» یاد شده است؛ یکى از آنها در مورد حضرت ابراهیم (علیه السلام)، دیگرى در حق حضرت یوسف صدیق (علیه السلام)و سومى دربارهى اصحاب کهف است. در غزوهى احد، حضرت مولاى متقیان، على بن ابیطالب - علیهالسلام - فتى خوانده شد. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم)، درفش را به على (علیه السلام) سپرد و او با جمعى از یاران بزرگوار رسول به جنگ روى آورد. کار جنگ بالا گرفت و حمله و کشتار شدت یافت. على (علیه السلام) رایت اسلام را به پیش مىبرد و در میان صفها ندا در داد: «انا ابوالقصم» و چنان دلیرانه به مبارزه پرداخت که در حق او گفته شد: «لا فتى الا على (علیه السلام)». بعد از آن که به وصیت حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم)، وراثت شمشیر معروف به «ذوالفقار» براى على - علیهالسلام - مسلم شد، نیکان علویان جملهى «لاسیف الا ذوالفقار» را نیز به آن عبارت افزودند.
سلسله سندهایى که جوانمردان براى خویش ایجاد کردهاند، حاکى از آن است که فتوت و مبدأ عملى آن، از سیرت و رفتار حضرت امام على بن ابیطالب (علیه السلام) گرفته شده است.
یکى دیگر از مدارک معتبر و متقدم در باب فتوت، کتاب گران قیمت قابوس نامه، اثر عنصرالمعالى کیکاووس بن قاموس بن وشمگیر است. این کتاب، ظاهرا یادگارى از آیین نامک عصر ساسانى است. (13)
باب چهل و چهارم قابوس نامه، در آیین جوانمردپیشگى مىباشد.
فتوت در بغداد و رابطهى آن با تشیع
فتوت، در صدر اسلام و عصر اموى و قسمتى از عصر عباسى مسلکى فردى بود. در اواخر عصر بنىامیه و در آغاز قرن دوم هجرى، گرویه از اهل فتوت براى نخستین بار در هنگام محاصرهى بغداد به سال 197 - 196 هجرى از طرف لشکرى که مأمون گسیل داشته بود، ظاهر گردید و بار دیگر در محاصرهى بغداد به سال 251 هجرى، به صورت گروههاى بزرگ مسلح آشکار شد. (14)در آغاز قرن سوم هجرى، فتوت در بغداد چنان نظم و رونقى یافته بود، که مورخان، چند تن از قضات آن قرن را جزء جوانمردان ذکر کردهاند. در این دوره، فتوت کاملا نضج و دوام گرفت و شعر و ادب نیز به محافل آنها راه یافت و شاعران به فتوت گرویدند. (15)در عصر سلطنت آل بویه در عراق، جوانمردان و عیاران دستههاى مخالف و موافق یکدیگر تشکیل دادند و تعصب مذهبى نیز بر عصبیت مسلکى آنها افزوده شد. (16)قاضى تنوخى نوشته است: «عیاران در بغداد به سال 350 هجرى شورش کردند و علت آن کشته شدن مردى علوى بود. از این خبر ارتباط فتوت بغداد با تشیع روشن مىشود و مؤید این معنى است که ریشهى تشیع در فتوت بغداد وجود داشت. در شام نیز، فرقهاى از اهل فتوت پیدا شده بود که نام «نبویه» بر خود گذارده بود، ولى آنها سنى بودند و هر جا شیعیان را مىیافتند، آنها را مىکشتند.» (17)در سال 393، وقتى که نایب بهاء الدوله، پسر عضدالدولهى دیلمى، براى جنگ با قبیلههاى بنى عقیل و بنى اسد به نواحى کوفه رفت، باز عیاران فتنه آغاز کردند. در ماه رجب سال 415 هجرى نیز فتنهى عیاران به آدم کشى منجر شد. شب یا روز به زور وارد خانهى مردم مىشدند و مال صاحب خانه را مصادره مىکردند. در سال 424 هجرى، که ابوعلى برجمى پیشواى آنان بود، مردم بغداد از ترس جرأت نداشتند او را جز با لقب »قائد« بخوانند (18)در اوایل قرن پنجم هجرى، در شهرهاى شام گروهى از جوانمردان پدید آمدند که آنها را «احداث» و هر یک را «حدث» مىنامیدند. در عصر سلجوقى، فتیان با مقاومتى سخت و شدید مواجه شدند. (19)بنابر رسالهى ابنرسولى، ادیب، شاعر و خوش نویس، کوشش براى ساختن سابقهى ممتد براى آیین فتوت، از اواسط قرن پنجم آغاز شده است.پس از مرگ مسعود سلجوقى، در سال 547، خلیفه المقتضى لامرالله، در حکم راندن بر عراق استقلال یافت و از سخت گیرى بر جوانمردان کاست. از جوانمردان قرن ششم، یکى شیخ عبدالجبار بن یوسف بن صالح بغدادى است و اوست که کسوت فتوت را بر قامت الناصرلدین الله، خلیفهى عباسى روزگار خویش بیاراست. پیوستن الناصرلدین الله به گروه جوانمردان و در برکردن سراویل فتوت، در زمرهى وقایع بسیار بزرگ و قابل ملاحظهى تاریخ فتوت، بلکه بزرگترین حادثهى آن است. (20)
ناصر، سراویل فتوت را براى سلطان روم، عزالدین ابوالمظفر کیکاووس بن کیخسرو بن قلج ارسلان سلجوقى، به آسیاى صغیر فرستاد و فتوت ناصرى در شرق و غرب روان شد، تا به اروپا رسید. (21)در سال 622، محمد فرزند ناصر، خلیفه شد و کمتر از یک سال بعد درگذشت. پس از او، در سال 623 هجرى، پسرش منصور ملقب به المستنصر بالله به خلافت نشست. او در مشهد طاهر حضرت على بن ابیطالب (علیه السلام) در نجف سراویل فتوت پوشید. در سال 656، دولت عباسیان سقوط کرد و بغداد به دست لشکریان هلاکو افتاد و آخرین خلیفهى عباسى المستعصم بالله به قتل رسید. این حادثه موجب رکود و فترتى در کار فتوت شد. (22)
فتوت در دیگر کشورهاى اسلامى
از مدارک و قرائن تاریخى، چنین برمىآید که آیین فتوت در عصر ممالیک (نیمهى دوم قرن هفتم) در مصر و شام رواج و قوت فراوان داشت. این رونق و رواج، از دوران ایوبیان پدید آمد و در روزگاران بعد نیز دوام یافت. در عراق، فتوت وضعى معکوس داشت، چه در آن سامان، فتوت را از رسمها و آیینهاى عباسیان مىدانستند و با انحطاط و انقراض خاندان عباسى، کار فتوت یا دست کم شاخهى رسمى و دولتى آن، روى به تراجع نهاد و به سستى و انحطاط گرایید. (23)در آسیاى صغیر، نیز آیین فتوت از دوران خلافت ناصر انتشار یافت. ابنبطوطه، سیاح و جهانگرد معروف قرن هشتم، در کتاب خود، ایشان را که به یاران خود «اخى» مىگفتند، وصف کرده و عادات و آداب آنان را شرح داده است.فتوت و تصوف
فتوت، به معنى جوانمردى و یکى از مقامات عارفان هم طریقهى جوانمردان است و در قرن دوم، اصول و روش آن با بعضى از اصول تصوف در هم آمیخت و فتوت به وجود آمد.حسام الدین حسن بن محمد بن حسن، که مولانا وى را در مقدمهى مثنوى، »مفتاح خزائن عرش و کنوز فرش و بایزید وقت و جنید زمان مىخواند»، اصلا اهل ارومیه است. مولانا او را ارموى الاصل دانسته که خاندان او به قونیه مهاجرت کردند و حسام الدین، در آن شهر به سال 622 تولد یافت. حسام الدین چلبى، از فتوت به تصوف گرایید و به خدمت مولانا پیوست و شش دفتر مثنوى معنوى به خواهش او به ظهور پیوست. (24)همچنان که در طریقت به شیخ حاجت است، در روش فتوت هم «اخى» جانشین شیخ و قطب بود و به جاى خرقه که شعار صوفیان است، فتیان و جوانمردان «سراویل» را شعار خود کرده و هر یک کمر بستهى شخصى بودند که او را «پیر شد» مىخواندند و سند سراویل فتوت مانند سند خرقه به امیرالمؤمنین على (علیه السلام) که در اصطلاح این طایفه «قطب» فتوت است، مىرسد.
در عهد مولانا، فتوت و جوانمردى رونق داشت. پیشوایان فتیان، در طبقات پایین اجتماع بسیار مؤثر بودند و در فتوت خانههاى خود به تربیت جماعات بسیار اشتغال داشتند. اغلب بزرگان شهرها نیز از جمله فتیان بودند. فتوت، آن گونه که بعدها معرف نوعى تصوف عامیانه شد، در ابتدا به تصوف اختصاص نداشت و براى اکثریت جوانان عصر یک مطلوب اخلاقى به شمار مىآمد. (25)ریشههاى اجتماعى فتیان و عیاران در ایران (دورهى اسلامى) جمعى از میان تودههاى مردم برخاستند که به عیاران موسوم گشتند. آنها با مساعدت یاران خویش دامن همت به کمر بسته، شهرها را از دستبرد خارجیان و اجانب تا حدى نجات بخشیدند. عیاران، مردمى بودند کارى، جلد و هوشیار که از میان تودهى مردمان برمىخاستند و در هنگامهها خودنمایى مىکردند و در جنگها جلدى و فراست به خرج مىدادند. این دسته از مردمان، در قرون اولیهى اسلام زیاد بودند و در شهرهاى بزرگ، مانندنیشابور، رى و بغداد، اهالى روى آنها حساب مىکردند. عیاران، در قرن سوم، در سیستان و خراسان فزونى یافتند و قوت گرفتند و در هر شهرى براى خود رئیسى انتخاب کردند که او را سرهنگ، مىنامیدند. گاهى در یک شهر، چندین سرهنگ وجود داشت. رابطهى این سرهنگان با زیردستشان از سرجوانمردى و فتوت بود، نه رابطهى نوکر و اربابى یا شاه و بندگى. این طایفه در آن آشوب و غوغاى قرن سوم، بزرگترین خدمت را به ساکنین شهرها مىنمودند و آنها را اداره مىکردند و جلو مهاجمین را مىگرفتند. وضع اقتصادى مردم به علت مالیاتهاى گزاف دولت عباسیان بسیار بد بود و کشاورزان در آن عهد ناگزیر بودند به گدایى یا راهزنى در شهرها و خارج از شهرها بپردازند. در قرن سوم، به علت فقر و گرسنگى و قحطى، فتیان بیشتر شده، دستههاى چند نفرى تشکیل داده و هر دسته براى خود سرهنگى انتخاب کرده بودند که به راهنمایى او به شهرها و قصبات و دیهها و راههاى تجارى عمده حمله مىبردند. (26)یعقوب بن لیث یکى از این سرهنگان معروف بود که به اتفاق دو برادرش، عمرو و على و گروهى دیگر، عیاران سیستانى را تشکیل مىدادند. عیاران از طبقات محروم استفاده کرده، با متشکل کردن آنها، به راهزنى و گاهى هجوم به شهرها مىپرداختند. یعقوب، اولین کسى بود که براى قلع و قمع ریشهى اعراب از ایران، مردانه قیام کرد. (27)ابومسلم نیز که با پشتیبانى عامهى مردم زحمتکش پیروز شده بود، در میان پیشه وران و اصناف، قهرمان محسوب مىشد. داستان او، از ایران به قفقاز و آسیاى صغیر برده شد و در آنجا پیشرفت زیاد کرد، چندان که دیگر داستانهاى پهلوانى ترک را تحت الشعاع قرار داد. در ابومسلم نامهها، ابومسلم پهلوانى زورمند است و سلاح مخصوص او تبرى است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلم)، هنگام خواب، بدو داده است. (28)ملامتیان نیز گروهى بودند که مرامشان بر ملامت خویش و ستایش دوستان قرار داشت و براى خود رنج و براى دوستان راحتى مىخواستند و به این سبب آنها را ملامتیان مىخواندند. شعار اهل فتوت از بسیارى جهات یادآور شعار اهل ملامت بود. (29)
اصناف و فتوت
عیاران براى پیوستن افراد به تشکیلاتشان شیوه هایى خاص داشتند. میان این تشکیلات و تشکیلات اصناف تشابهى مىبینیم، به ویژه این که بسیارى از پیشهوران و کسبه به این جنبش پیوستند. در تشکیلات آنها قرائنى هست که بر ارتباط آنها با فتوت دلالت مىکند. لویى ماسینیون احتمال مىدهد که فتوت اصناف از تشکیلات صنفى شهر مداین (تیسفون)، پایتخت ساسانیان آغاز شده باشد. او اشاره مىکند که پس از على بن ابیطالب (علیه السلام)، سلمان فارسى، که زادهى ایران بود و از اصحاب نزدیک پیامبر به شمار مىرفت، مهمترین شخصیت مورد علاقهى فتیان بود و تمام سلسلهى روات آنها به او ختم مىشود. سلمان، رابطهى خاصى با مداین داشت، در همانجا مدفون شد و مدفن پاک او که به »سلمان پاک« مشهور است، یکى اززیارتگاههاى شیعیان است. (30)اصناف عرب، به احتمال قوى از قرن ششم هجرى روشهاى اخلاقى و آیینهاى فتیان رااخذ کردند و به سازمانهاى فتوت پیوستند. (31) یکى از چیزهایى که پیوستن اهل اصناف را به گروههاى فتوت تأیید مىکند، این است که نقیب در هنگام آیین «شد» فتوت، به ذکر همهى مشایخ و استادان و معلمان اهل حرف و صنایع مىپردازد و براى آنان طلب رحمت مىکند. فون هامر و ثورنینگ معتقدند که فتوت با اریستوکراسى در روزگار خلفاى عباسى آغاز شد. سپس میان طبقات ملل اسلامى قرون وسطى، در مجامع پیشه وران و صنعتگران منتشر گردید. تیشنر آن را با این سخن خود تأیید مىکند که: «فتوت، به تدریج از میان محافل عالى، روى به زوال نهاد و در محیط طبقهى متوسط، در مجامع پیشه وران و صنعتگران شکوفایى تازه یافت». (32)ابنبطوطه، در قرن هشتم هجرى دربارهى انجمنهاى «اخى» و «فتیان» سخنى مىآورد که وابستگى اصناف به فتوت براى ما تأیید مىگردد. او مىنویسد: «میان اخیه مردى است که جوانان عزب و مردان مجرد و هم شغلان او و دیگران نزد او مىآیند و او را بر خود مقدم مىدارند و این همان فتوت است». (33) اجتماع آنان معمولا در زاویهاى که براى آنها ساخته شده، تشکیل مىگردد. در این زاویه، فرشها، چراغها و اثاثیه و لوازم مورد نیاز وجود دارد. هر یک از آنان، روزها براى خدمت یاران خود به کسب روزى مىپردازد و آنچه به دست مىآورد، بعد از عصر به مهترشان تقدیم مىدارد. از محل این وجوه، میوه و غذا و آنچه مورد نیاز زاویه باشد، مىخرند. هرگاه مسافرى واردشهر شود، اون را نزد خود منزل مىدهند و تا زمانى که نزد آنان اقامت دارد، او را اطعام و پذیرایى مىکنند. چه بسا گروههاى فتیان بر سر پذیرایى از مسافرانى که از شهر آنها مىگذشتند، با یکدیگر به نزاع مىپرداختند. هر گروه علاقه داشت که در خدمتگزارى به غریبان پیش دستى کند. جوانمردان اخیه نیز در مناسبتها و اعیاد شرکت مىجستند، به طورى که افراد هر حرفه دستهاى خاص خود راه مىانداختند. (34)فتوت نامهى سلطانى، اثر حسین واعظ کاشفى، برادرزادهى جامى، نیز سند معتبرى دربارهى این مدعاست. اخوان الصفا، قرمطیان و اسماعیلیه هم غالبا با سازمانهاى طبقات اصناف مربوط بودهاند و با آنها پیوندهاى سرى داشتهاند. (35)در اواسط قرن هفتم، پس از سقوط بغداد (656 هجرى)، فتوت به صورت یک تشکیلات رسمى سیاسى و اجتماعى از بین رفت. جوانمردان حرفهاى یا عیاران، میدان فعالیت خود را به محیط زندگى خود منحصر ساختند و اکثریت جوانمردان را، نه عیاران و جنگاوران، بلکه هنرمندان، صنعتگران و پیشهوران تشکیل مىدادند. (36)فتوت، در طى تاریخ، اشکال گوناگون یافته است و همین نکته تحقیق را در مورد آن دشوار مىکند. ارتباط اهل فتوت با اصناف و پیشه وران، نه از آن نوع بوده که اصناف مختلف را از یکدیگر جدا سازد، بلکه بیشتر براى ایجاد پیوند و اتصالى بین اصناف مختلف بوده است.
سلسلهى قدسى و اصناف
یکى از نکات مثبت در فرهنگ فتیان، ارزش دادن به کار و تلاش و مفید بودن براى جامعه و دارا بودن حرفه و صناعت نزد جوانمرد بوده است. در اینجا نیز پرتو تعالیم قرآنى، در این جریان تاریخى رخ مىنماید. در زمانى که رواج فتوت و جوانمردى در ایران به اوج رسیده بود، در آیین فتوت هر صنف و پیشهاى را به تفصیل بیان کرده بودند و هر کس هم که حرفهاى نداشت، هنگامى که وارد سلسلهى فتوت مىشد، مىبایست پیشهاى اختیار کند. (37)جوانمردان، بر این اعتقاد بودند که تمامى پیامبران گذشته و امامان هر کدام صاحب حرفهاى بودهاند. هر صنف، یک «ولى» داشت و رسم بر این بود که وضع و ابتکار حرفه را به شخصى که معمولا نبى، حکیم، پادشاهى مؤمن، ولى، یا یکى از صالحان بود، نسبت دهند و هرگاه ارجاع و انتساب اصل حرفه به پایه گذار و واضع آن ممکن نمىشد، آن را به آدم (علیه السلام) نسبت مىدادند. صنعتگران، معتقدند که اصالت حرفه از شناخت ولى - که آن را پایه نهاده - محقق مىگردد و با این شناخت براى کارآموز اطمینان خاطر حاصل مىشود و رغبت او نسبت به آن کار افزوده مىگردد و مىپندارند که معرفت ولى کسب را حلال مىگرداند. (38)مظاهر فتوت )یا جذور اصلیه( عبارتند از: انبیاء و رسولان، که به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. آدم (علیه السلام)، که حرفهى او زراعت بود. او نخستین کسى بود که کشت و زرع کرد و از این روى شغل کشاورزى منسوب به اوست.
2. شعیب (علیه السلام) نخستین کسى بود که دوک و ابزار بافندگى را ساخت و انواع ریسندگى پشم، پنبه، ابریشم و حتى صناعت بوریا را بدو نسبت مىدهند.
3. ادریس (علیه السلام)، نخستین خیاط بود که نخ به دست گرفت و اندازهگیرى کرد و برش زد و هر که را سوزن به دست گیرد، بدو نسبت مىدهند.
4. نوح (علیه السلام)، نجار بود و گفتهاند نخستین کسى بود که ابزارهاى نجارى را ساخت. از این روى این حرفه به او نسبت داده شده است.
5. ابراهیم خلیل (علیه السلام)، نخستین کسى بود که ساختمان کرد. بنابراین همهى مهندسان و بنایان پیروان اویند.
6. داوود (علیه السلام)، که صناعت آهنگرى بدو نسبت داده شد. از این رو هر که با آهن و فلزات دیگر سر و کار دارد، پیرو اوست.
7. عیسى بن مریم (علیه السلام)، که رنگرز بود. از این رو رنگرزى و هر حرفهاى که نیاز به رنگى از رنگها داشته باشد، منسوب به اوست.
8. سلیمان (علیه السلام)، که به شناخت ادویه و عقاقیر مشهور بود.
9. محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) که بازرگان و مجاهد بود و صناعتش جامع همهى انواع صناعت شناخته مىشود.
به نظر مىرسد که به منظور اثبات اصالت هر صناعت و دادن جنبهى قدسى بدان، تقریبا همهى صناعات را به یک نبى یا رسول نسبت دادهاند. در سلسله مراتب اصناف، پیران مقام دوم را داشتهاند و آنان معمولا از صحابه و تابعین بودهاند.
سلسله مراتب قدسى پیوندى معنوى با ارزشهاى اسلامى دارد و در آن، گوهر وجودى انسان و انکشاف فردى صناعتگر از طریق رازدارى و رازآموزى مورد توجه قرار مىگیرد. (39)
فتوت نامهها و اصناف
هر صنف، فتوت نامهى خاص خویش داشته، که مىباید با جست و جو در لابهلاى اوراق تاریخ، به کشف آنها نائل آمد. این فتوت نامهها، نکات و ظرایف بسیارى را براى ما آشکار مىنماید که ممکن است بسیار راه گشا باشد. البته تمامى این مسائل و دستورها در فتوت نامهها ذکر نگردیده، بلکه در رسائل عرفانى، متون عرفانى منظوم و منثور، شهر آشوبهاى فارسى، ادبیات عامه و رسائل فتاوى، یا به نامهاى دیگر نیز مذکور افتاده است. مثلا کتاب نفیس گلستان هنر، تألیف قاضى میراحمدى قمى، حاوى اطلاعات بسیار ارزشمندى در تاریخ، استادان، پیشکسوتان، دستورهاى کار و لوازم کار در خط و نقاشى است، که با همان مضامین فتوت نامهها به رشتهى تحریر درآمده است. (40)صنف شریفى مانند بنایان و معماران، که تاریخ هنر و صناعت این سرزمین وامدار آنان است، نیز قطعا در این سلسلة الذهب نقشى برجسته داشتهاند، ولى متأسفانه تاکنون جز یک فتوت نامهى نیمه تمام اثرى در این خصوص مشاهده نشده است، ما نیز هم زبان با هانرى کربن باید امیدوار باشیم که روزى بتوانیم فتوت نامهى معماران و کاشى سازان را به دست آوریم. (41)آموزش و هنر و تشکیلات فتوت
از نیمهى دوم قرن هفتم، جوانمردان و عیاران بیشتر در قالب گروههاى صنعتگران، پیشه وران و هنرمندان ادامهى حیات دادند. اطلاعات در مورد رتبهبندى دقیق صنوف، به ویژه در قرون اولیه، بسیار ناچیز است، ولى آنچه ازفتوت نامهها نتیجه مىشود، تأکید بر وجود تشکیلات منظم در میان اصناف است. مراتب فتیان عبارت است از: پیر (یا «شیخ» صنف)، استاد، خلیفه، صنعتگر، کارآموز و در دورهى متأخر مرتبهى «نقیب» نیز در میان اصناف پیدا شد.
هرگاه از شیخى شکایت مىشد، پى نقیبى مىفرستادند و اگر نقیب را جاهل مىیافتند، امر به عزل شیخ مىشد. نقیب را به ناخداى کشتى مانند کردهاند، که اگر شایسته باشد، کشتى در سلامت است و هرگاه فاسد گردد، کشتى فسادپذیر است. از این رو، هرکس مىخواست عهده دار نقابت گردد، بایستى در کسب علم مىکوشید، تا آن حرفه را بشناسد و بایستى دانا و عادل مىبود. مهمترین وظیفه ى نقیب، اجراى تشریفات «شد» (کمر بستن) بود، که یکى از رسوم ضرورى پیوستن به جرگهى افراد یک حرفه است. گاهى شیخ او را براى انجام کارى مربوط به حرفه، یا براى رسیدگى به افراد مىفرستاد.
نقیب نیز داراى قدرت مالى بود. او اموال بسیارى از استادان گرد مىآورد و در مواردى که لازم بود، خرج مىکرد، مانند بخشش به شیخى که درآمد نداشت، کمک به مشدودى براى برگزارى ولیمهى شد، دفاع از کمربستگان و حمایت از اهل حرفه. (45) نقیب، اگر شیخ را جاهل مىیافت، حق داشت او را عزل کند و گاهى پیش مىآمد که نقیب بدون شیخ باشد. از این موارد، دامنهى قدرت نقیب و اهمیت او در تشکیلات حرفهاى براى ما روشن مىگردد. بر اثر آگاهى پیشه وران از اهمیت نقابت، در دورههاى اخیر، این اصطلاح را بر کل سازمان پیشه ورى اطلاق کردهاند. (46)
پدر عهدالله
در تشکیلات فتوت پیر در مرحلهى نخستین بود و زیردست پیر «نقیب»، زیردست نقیب پدر عهد و زیردست پدر عهد، استاد شد قرار مىگرفت و گاه مسؤولیت نقیب و پدر عهد و استاد را یک نفر به عهده داشت. معمولا استاد به صنعتگران «عهد» مىبخشید و این امر در صورت اطمینان استاد از مهارت و فهم شاگرد بود. عهد داشتن، یکى از امور ضرورى بود که صنعتگر مىبایستى پیش از پیوستن به جرگهى افراد یک صنف، آن را به دست بیاورد. در فتوت نامهى سلطانى، در بیان پدر عهد و آیهى عهد و روش کار آمده است:اگر پرسند که پدر عهدالله چیست؟ بگوى آن که فرزند به عهد خداى درآورد... پس، پیر گوید، به عهد ولایت درآمدى؟ گوید: درآمدم و حاضران را گواه گرفتم. پس، دست بر سر وى نهد و آیت بیعت بر وى خواند و خطبهى طریقت املاء کند و وصیت کند وى را به تقوى و امر معروف و نهى منکر و دوستى کردن براى خدا و مسامحت نمودن. و خطبهى طریقت، بعد از این مذکور خواهد شد. (47)
استاد «شد» و شرایط آن
در فتوت نامهى سلطانى آمده است:
بدان که هیچ کارى بىاستاد میسر نمىشود و هر که بىاستاد کارى کند، بىبنیاد باشد. از شاه ولایت منقول است که اگر کسى به مرتبهى کشف و کرامات رسد و کارهاى کلى از او در وجود آید و او را استادى به استادى درست نباشد، از او هیچ کارى نیاید و کار او هیچ چیز را نشاید و در این طریق، آن کس را که میان کسى بندد، او را «استاد شد» گویند و شاگرد را که داعیهى میان بستن دارد، «خلف» گویند و «فرزند طریق» نیز خوانند. بعد از آن که شخص صاحب سعادت، به برکت نور ارادت دامن پیرى صاحب کمال به دست آورد و داعیهى آن کرد که در زمرهى فتوت داخل گردد و از جمع میان بستگان شود، او را از استاد شد چاره نیست و تا پیرى نداشته باشد، او را میان نتوان بست و چون پیر گرفته باشد و خشنودى حاصل کرده، استاد باید که او را میان بندد و هر کسى استادى را نشاید، بلکه مردى کامل مکمل باید تا قواعد این کار به جاى آورد. (48)سیر در وظایف استاد و شاگرد موضوع اعطا و اخذ را در فرهنگ فتوت بر ما آشکار مىنماید. اساس کار در اعطاء و اخذ، سازندگى نفسانى و پیراستن درونى شاگرد از کدورت دنیایى و سرزدن روح خدایى در شاگرد و به تبع آن فراگیرى صناعت مىباشد. در سلسله مراتب تربیتى، نقیب و پدر عهد نیز هر یک نقشى در به سامان کردن شاگرد در صراط مستقیم برعهده دارند. شهاب الدین عمر سهروردى در فتوت نامهى خویش مىگوید: استاد، باید همواره در اندیشهى شاگرد باشد، چه او حاضر باشد چه غایب. اگر از شاگرد خطایى درفتوت سر زد، صاحب )استاد( در حالى که سر و چشمش به زیر است، باید به او بگوید: این خطا و سهو از تو در وجود آمد. در هر مقام که باشى، مرا حاضر دان، که دیدهى دل و چشم و گوش و خاطر و همت ما سوى توست و در هر مقام که باشى، به حرکات تو حاضر و واقفیم. اگر استادى این دوستى را نداشته باشد، استاد نیست، بلکه فقط به معناى مجازى استاد است. اگر استادى نسبت به سهو خطاى شاگردان بىاعتنا باشد، دیگر حقى بر گردن ایشان ندارد.
استاد، باید همواره در اندیشهى آموزش شاگرد باشد. صاحب، باید آنچه او از گذشتگان و خصائل ایشان مىداند، بازگوید و روز به روز فعل و ادب شاگردان را زیادت بخشد تا این که شاگردان بتوانند خود به مرحلهى استادى برسند.
استاد یا صاحب، پیوسته باید دست سخاوت و مروت و ایثار گشاده دارد. از شاگردان و دیگران هیچ چیز مضایقه نکند و دریغ ندارد و در خانهى او (فتوت خانه) به سنت زاویه و لنگر، به روى همه باز باشد. مسافران، هیچ گاه نباید در خانه را بسته ببینند.
استاد، باید به شاگردان خدمت به یکدیگر را بیاموزد و بیاموزد که به یکدیگر اعتماد کنند و پشتیبان همه باشند.
استاد که شاگردان را آموزد و قابلیت هر یک را شناسد، باید تشخیص بدهد چه نوع دانش و معرفتى براى هر کدام لازم است و شاگردان در چه نوع فن و هنرى و تا کجا مىتوانند پیشرفت داشته باشند، کدام یک از آنها مىتوانند در جرگهى طریقت باشند و چه کسانى زائران راه حق. استاد، باید شاگردان را چنان تربیت کند و آماده سازد و به کمالات رساند که اگر روزى مأموریتى یا پیامى براى شاگردان دیگر داشت، بتواند از عهده برآید؛ یعنى بداند با دیگران بر حسب مقام معنویشان چه بگوید و از ایشان چه بخواهد و بداند در هر موقع و مکان چه رفتارى کند که زیبندهى جوانمردان باشد. در هیچ لحظه، به ویژه هنگام عبادت و نماز، استاد، شاگردان خود را از نظم دور ندارد و گوید: خدایا تو را به عزت و جلال و به حق کمال و فضل و کرم بىمنتهایت قسم مىدهم که نور ایمان را در قلب آنان بتابانى و دیدگان آنان را بر روى معایبشان بگشایى. (49)
شرایط شاگرد
شاگرد، کاملا مطیع استاد و گاه «غلام» نامیده مىشد. در شرایط شاگرد، در فتوت نامهى سلطانى آمده است: (50)اگر پرسند بناى شاگردى بر چه چیز است؟ بگوى بر ارادت. اگر پرسند که ارادت چیست؟ بگوى سمع و طاعت. اگر پرسند سمع و طاعت چیست؟ بگوى که هر چه استاد گوید، به جان بشنود و به دل قبول کند و به تن فرمان برد. اگر پرسند که شاگرد از چه چیز به مطلوب رسد؟ بگوى از خدمت. اگر پرسند که بناى خدمت بر چیست؟ بگوى بر ترک راحت و کشیدن محنت. اگر پرسند که ارکان شاگردى چند است؟ بگوى چهار؛ اول، آن که مردانه شروع کند، که شروع ناکردن به ازفروگذاشتن و از راه برگشتن، که مرتد طریقت از مرتد شریعت بدتر است، که مرتد شریعت به کلمهاى به اصلاح درآید و مرتد طریقت به هیچ چیز اصلاح نیابد. دوم، چهل روز به صدق تمام خدمت کردن. سوم، دل و زبان را به هم راست کردن. چهارم، پند گرفتن و هرچه از استاد شنود، یاد گرفتن. (51)اگر پرسند که آداب شاگردى چند است؟ بگوى هشت؛ اول، چون درآید، ابتدا سلام کند. دوم، در پیش استاد کم سخن گوید. سوم، سر در پیش اندازد. چهارم، چشم بر هر جایى نگشاید. پنجم، اگر خواهد که مسأله پرسد، اول دستورى طلبد. ششم، چون جواب گوید، اعتراض نکند. هفتم، در پیش استاد با کسى سخن سرگوشى نکند. هشتم، به حرمت تمام نشست و برخاست کند. (52)کسى که کارى را نیک نمىدانست و از اسرار آن آگاه نبود، اجازهى اشتغال به او داده نمىشد. آگاهى به امور بنایى و مهندسى، براى صنعتگران و کارگردانى که براى ساخت شهر بغداد انتخاب مىشدند، ضرورى بود. (53)آگاهى بر اسرار حرفه، قبل از پرداختن به آن ضرورى است، اما در حقیقت حیثیت اصلى راز آموزى، در رازهاى سر به مهرى است که پیوند قدسى یافته، جان مایهى اصلى رازآموزى را مىسازد. به قول گنون، حقیقت آن است که راز حقیقى، تنها رازى که افشاى آن هیچ گاه ممکن نیست، فقط در امور بیان ناپذیر و بالتبع انتقال ناپذیر نهفته است. هر حقیقت متعالى بالضروره سهمى از بیان ناپذیرى در خود دارد و معنى عمیق اسرار در رازآموزى در همین نکته پنهان است. (54)
مراسم شد و پیوستن به صنف
پیوستن به هر یک از حرفهها و صنوف، مستلزم شرایطى لازم و معین و برپایى مجلسى بود که در آن آیینهاى ویژهاى برگزار مىشد. مراسم پیوستن به صنف، در کتاب اصناف عهد عباسى آورده شده است و آشکار مىگردد که این پیوند، روحانى،معنوى و همراه با رازدارى بوده است. پیش از آن که شخص اجازه یابد که به حرفهاى بپیوندد، بر او واجب استکه استادى برگزیند تا اسرار آن صناعت را از او بیاموزد و خود را در معرض آزمایش کارشناسان آن صناعت قرار دهد. پس اگر آنکارشناسان،شایستگى او را براى پرداختن بدان صنعت تصویب کردند، نزد شیخ و نقیب آن حرفه مىرود و آن دو را متقاعد مىسازد که قادر است در سلک پیشهى آنان درآید. پس از این موافقت، شیخ خواستار حضوراستاد او مىگردد تا با او گفت و گو کند. هنگامى که استاد حضور مىیابد، سخن آغاز مىگردد و بحث و گفت و گو به درازا مىکشد. سپس به استاد او مىگوید: اگر از او راضى هستى، از او واجب خواه. پس از اخذ رضایت استاد، باید رضایت و موافقت جد آن شخص نیز اگر زنده است، اخذ گردد، زیرا پیمان به نام جد کامل مىشود. سپس آن فرد و نقیب در خصوص روزى که سخن در آن به نتیجه مىرسد، توافق مىکنند. (55)هنگامى که آن روز فرارسید، داوطلب باید ولیمهاى برپا کند و اهل صنعت را به آن فراخواند. اگر شخص، تنگدست باشد و قادر به برگزارى مهمانى نباشد، نقیب به یارى او برمىخیزد. در این مهمانى، اگر میان او و دیگرى کینه و دشمنى باشد، باید با او آشتى کند و او را راضى سازد. در این مهمانى نقیب به پا مىایستد و به آیین کمربستن مىپردازد. ماسینیون، عقیده دارد که مراسم کمربستن براى پیوستن به صنف، از حدود قرن ششم هجرى میان پیشه وران معمول بوده، ولى اصل آیین کمربستن، به تاریخى بسیار کهنتر در عهد پیامبران نخستین بازمىگردد. (56)پس از آن که اطمینان یافتند که شخص «عهد» را به دست آورده است. نقیب، مراسم و تشریفات کمر بستن (شد) را آغاز مىکند. در کتاب تاریخ و فرهنگ زورخانه، شد، به معنى روى به مبارزه نهادن، استوارى در کسوت یافتن، یک باره وارد مرحلهى بزرگى شدن و نیرومند شدن آمده است. (57)در کتاب اصناف در عصر عباسى آمده است:
شد، یعنى بستن کمربندى از لنگ یا دستمال یا زنارى ابریشمى یا پشمى بافته شده از چیز دیگر، که بر دور کمر یا دور سر یا دور شانه فرد مىبندند. مشدود، در قبال عمل شد زیر لفظى و هدایایى به نقیب و شیخ تقدیم مىکند و گاه جامهاى پیشکش مىدارد. یکى از نقباء، هزار و پنجاه دینار و هفتصد و سى قواره پارچه، از اجراى آیین شد گرد آورده بود. (58)در فتوت نامهى سلطانى، بعد از ذکر معانى قرآنى شد، آمده است:
اما از روى اصلاح، شد، وفا کردن را گویند به عهد مردان و تسلیم شدن به امر پیروان، که الشد تسلیم یا اگر پرسند که شد را از چه گرفتهاند؟ بگوى از شدت و شدت، سختى را گویند؛ یعنى هر که اهل شد است، او را سختى باید کرد با نفس و هوا.
آنگاه اقسام گرههاى میان بند را که مربوط به طبقات و صنوف مختلف مىباشد، با رسم شکل نشان داده و اشارات معنایى هر یک را بیان کرده است که جاى تعمق بسیار است. (59)تعداد گرههایى که نقیب مىزند، معمولا با ذکر احادیث و آیات قرآنى همراه است. گره اول گره استاد، گره دوم گره جد، گره سوم گره پیر و گره چهارم، گره امام على (علیه السلام) که نقیب، ذکر مخصوص به امام را تکرار مىکند. سپس دو گره دیگر، به نام امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) مىزند و ذکر مخصوص به این امامان را تکرار مىکند. (60)فرد، پس از آن که عهد و شد را به دست آورد، ناگزیر است اجازهى اخذ کند«اجازه» چیزى است که شاگرد را با استاد برابر مىسازد و تا وقتى کسى اجازه دریافت نکند، حق اشتغال به کار ندارد. پس از بیان عهد، مراسم میان بستن آغاز مىشود. این آداب با آیین «کستى» که از آداب ایرانیان باستان بوده،بىارتباط نبوده است. (61)
مراسم تکمیل
پس از مراسم «شد» آیین «تکمیل» فرامىرسد و آن اعطاى سراویل (شلوار، زیرجامه) فتوت یا ابزار جنگ است. در بعضى متون، تکمیل را «تکفیه» نامیدهاند. شخص، پس از تکمیل، عضو جامعهى فتیان مىگردد. (62)سپس نوبت نوشیدن جام جوانمردى است که از سنتهاى رایج میان جوانمردان بود. در رسالهى فتوتیه نفایس الفنون، در این باب آمده است: «شرب، خوردن آب و نمک است از قدح، بر یاد کبیرى تا بدو منسوب شود و تعارف احزاب و تناسب ثابت گردد و موجب الفت و مودت گردد.» (63)قاضى شهاب الدین، در تاریخ مظفرى، (64)
در باب رسم آب و نمک نوشیدن جوانمردان و رمز آن، مى گوید: نوشیدن آب بدان جهت است که معتقدند آب اصل زندگى و مایهى قوام و استحکام آن است، چنان که خداى تعالى گفت: «و من الماء کل شىء حى» و نیز آب همهى نجاستها و پلیدىها را پاک مىکند. در باب علت آمیختن نمک به آب، نیز گوید: نمک، هر چیز را از فساد حفظ مىکند و آن را از دگرگونى و تغییر پذیرفتن دور مىدارد. خوردن نمک، رمزى است از دوام حال و ثبات قدم جوانمرد در آیین خویش و بازنگشتن از آن. دیگر این که آب، شیرین و گواراست و شورى مایهى ناگوار شدن آب و آمیختن نمک به آب اشاره بدان است که جوانمرد باید در برابر سخت و سست و فراز و نشیب زندگى شکیبا باشد، بلا را تحمل کند. نعمتهاى حق تعالى را شکر گوید و بار رفیق خویش را در هر حال، خواه در تنگى و عسرت و خواه در فراخى نعمت، بکشد. مراسم نوشیدن آب و نمک، در تحفة الاخوان، با بیان داستانى زیبا، به آب و نمک نوشیدن حضرت على - علیهالسلام - از دستان مبارک پیامبر گرامى (صلی الله علیه و آله وسلم) منسوب شده است. معمارى ایران، در طول تاریخ همواره با توجه شدید به اعتقادات و آیینها و پاسدارى از حرمت روح انسانى و زیباشناسى همراه بوده است. آرتورپوپ، در این مورد گفته است:
معمارى، در ایران بیش از 6000 سال تاریخ پیوسته دارد... سیماى ممیزهى معمارى ایران، در طول تاریخ داراى شکلهاى ساده و موقر با آرایشهاى غنى است. این معمارى، در وهلهى اول داراى مفهوم و هدف دینى و خصلت رمزى است... این مایه و منظور، نه فقط به معمارى ایران وحدت و استمرار بخشید، بلکه سرچشمهى ماهیت عاطفى آن هم بود. (65)
برخى عناصر معمارى و فرمهاى بصرى، در معمارى ایران بیش از سه هزار سال دوام یافت. چهار طاقى، از دوران پارتى شروع شده و یک شاخص معمارى دورهى ساسانى بوده، هنوز در معمارى ایران به صورت خالص و مجرددر بناهاى مذهبى اسلامى دیده مىشود. سبک چهار ایوانى دورهى اشکانى، از قرن پنجم هجرى به صورت سبکى مسلط، نزدیک به ده قرن تسلط خود را حفظ کرد. ساخت برجهاى خاکى سر به آسمان کشیده که جایگاه نور و روشنایى و نماد مذهب در دورهى اسلامى بود، امروز نیز در شهرهاى مدرن دنیا به صورت برجهاى بلند مخابراتى نماد شهر گردیده است. معمارى ایرانى، چنان تداوم یافت که حتى تجاوز قومى مانند مغول، جز وقفهاى کوتاه در آن پدید نیاورد و با عظمتى بیشتر پیش رفت.
از دوران باستان، استفاده از هنر و مهارت دیگر اقوام و صنعتگران آنها - به ویژه در بناى کاخ - معمول بوده است. با گسترش فرهنگ اسلامى و با پشتوانهى عظمت گذشته، معمارى ایران، معیارهاى بومى ویژهاى یافت که کاملا از معمارى اسلامى هند، سوریه، اسپانیا و دیگر کشورها متمایز گردید. حتى تا یک قرن پیش، به رغم افزایش تأثیر فرهنگ غرب، در معمارى قاجارى سبک و سیاق اصیل بر اساس تاریخ و اعتقادات حفظ شد. پس شکست فرهنگى کنونى، در چه زمانى به وقوع پیوست؟
سازمانهاى هنرى ایران، در گذشته در قالب فتیان و با سلسله مراتب آنها بوده و علم و عمل در کنار فرهنگ غنى جامعه، رشد و نضج پیدا مىکرده است.
امید آن که با الگو قرار دادن این سازمانها، تشکیل صنوف تخصصى هنرى، تغییر نحوهى آموزش هنر، همراه کردن آموزش هنر با اصول اخلاقى و دریافتهاى معنوى، انجام کار عملى زیر نظر استادکارانى که هنرآموزان امکان انتخاب آنها را داشته باشند و در پروژههاى عملى با آنها همراه شوند و تشکیل صنف و سازمان خاص هنرمندان، زمینهى تحول در آموزش رشتههاى گوناگون هنرى فراهم شود.
پی نوشت ها :
(1) مرکز آموزش عالى میراث فرهنگى
(2) محمدرضا حائرى، «شناخت شناسى معمارى ایران»، مجلهى معمارى و شهرسازى، دورهى هشتم، شمارهى 51 - 50 (تیرماه 1378 ش)، ص 21.
(3) معادل فرانسوى جوانمرد، «شوالیه» است. شوالیهگرى، آمیزهاى بود از سنتهاى نظامى اقوام ژرمن، آداب و شعائر مسیحى و رسمهایى که از عالم اسلام و ایران باستان به اروپا راه یافته بود و در اواسط قرون وسطى شکل گرفت ،
(4) ملا حسین واعظ کاشفى سبزوارى، فتوت نامهى سلطانى، به کوشش محمد جعفر محجوب (تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1350، مقدمهى محمد جعفر محجوب)، صص 7، 17 .
(5) صباح ابراهیم سعید شیخلى، اصناف در عصر عباسى، ترجمهى هادى عالم زاده، (تهران: مرکز نشر دانشگاهى)، 1362 ش، ص 135 .
(6) هانرى کربن، آیین جوانمردى، ترجمهى احسان نراقى؛ ضمیمهى مترجم، به نقل از سید صادق گوهرین (تهران: نشر نو، 1363 ش)، ص 218 .
(7) همان، ص 5 نظریات مختلف دیگر نشان مىدهد
(8) همان، ضمیمهى مترجم؛ به نقل از: ملک الشعراى بهار، «جوانمردى»، ص 109
(9) همان، صص 110، 111 .
(10) مهرداد بهار، بررسى فرهنگى - اجتماعى زورخانههاى تهران، (تهران: شوراى عالى فرهنگ و هنر، 1355 ش)، صص 12، 14 .
(11) همان، ص 18 .
(12) فتوت نامه سلطانى، مقدمهى محمدجعفر محجوب، ص 9
(13) آیین جوانمردى، ص 114
(14) اصناف در عصر عباسى، ص 136 .
(15) همان، ص ص 135، 136 .
(16) فتوت نامهى سلطانى، مقدمهى محمد جعفر محجوب، ص 25 .
(17) آیین جوانمردى؛ ضمیمهى مترجم؛ به نقل از: مصطفى شیبى کامل، همبستگى میان تشیع و تصوف، ص 189 .
(18) فتوت نامهى سلطانى، مقدمهى محمد جعفر محجوب، ص 30؛ به نقل از راحة الصدور راوندى .
(19) همان، ص ص 31، 32 .
(20) همان، ص ص 33، 48 .
(21) همان، ص 60 .
(22) همان، ص ص 70، 73 .
(23) همان، ص 74 .
(24) آیین جوانمردى؛ به نقل از: بدیع الزمان فروزانفر، «حسام الدین چلبى از فتیان»، ص 107 .
(25) همان، ضمیمهى مترجم؛ به نقل از: سید صادق گوهرین، ص ص 218، 219 .
(26) همان، ص ص 127، 128 .
(27) همان؛ ضمیمهى مترجم؛ به نقل از: سید صادق گوهرین، ریشههاى اجتماعى فتیان و عیاران از کتاب حجة الحق، ص 129 .
(28) همان؛ ضمیمهى مترجم؛ به نقل از: غلامحسین یوسفى، ابومسلم سردار خراسان، ص 161
(29) همان؛ ضمیمهى مترجم؛ به نقل از: عبدالحسین زرین کوب، مقالهى «اهل ملامت و فتیان»، ص 199 .
(30) همان؛ ضمیمهى مترجم؛ به نقل از: اسماعیل حاکمى، ص 167
(31) همان، ص 216
(32) اصناف در عصر عباسى، ص ص 140 - 127 .
(33) همان، ص 140
(34) همانجا .
(35) آیین جوانمردى؛ به نقل از: عبدالحسین زرین کوب، «اهل ملامت و فتیان»، ص 119 .
(36) فتوت نامهى سلطانى، مقدمهى محمد جعفر محجوب، ص 88 .
(37) هادى ندیمى، «آیین جوانمردان و طریقت معماران»، مجموعه مقالات کنگرهى تاریخ معمارى و شهرسازى ارگ بم، ج 2 (تهران: انتشارات میراث فرهنگى، 1374 ش)، ص 458 .
(38) همان، ص 457
(39) همان، ص 458 .
(40) همان، ص 461 .
(41) مرتضى صراف، رسائل جوانمردان (تهران: انجمن ایران شناسى فرانسه، معین، 1370 ش)، ص ص 239 - 228 .
(42) اصناف در عصر عباسى، ص 85
(43) همان، ص 87 .
(44) همان، ص 87 .
(45) همان، ص 89
(46) همانجا .
(47) ملاحسین واعظ کاشفى سبزوارى، فتوت نامهى سلطانى (تهران: بنیاد فرهنگ ایران، 1350 ش)، ص ص 94، 95 .
(48) رسائل جوانمردان، ص ص 125، 128 .
(49) همان، ص ص 129 - 122 .
(50) فتوت نامهى سلطانى، ص 100 .
(51) همان جا .
(52) همان، ص 101 .
(53) اصناف در عصر عباسى، ص 93 .
(54) »آیین جوانمردى و طریقت معماران«، ص 460 .
(55) اصناف در عصر عباسى، ص 93 .
(56) همانجا .
(57) غلامرضا انصاف پور؛ تاریخ و فرهنگ زورخانه (تهران: انتشارات فرهنگ و هنر، 1353 ش)، ص 31
(58) اصناف در عصر عباسى، ص 93 .
(59) فتوت نامهى سلطانى، ص 103 .
(60) اصناف در عصر عباسى، ص 94 .
(61) فتوت نامهى سلطانى، ص 98 .
(62) اصناف در عصر عباسى، ص 139
(63) رسائل جوانمردان، ص 77 .
(64) فتوت نامهى سلطانى، مقدمهى محمدجعفر محجوب، ص 40
(65) «شناخت شناسى معمارى ایران»، ص 21 .