خلافت و دولتهاى مستقل شرقى
توسعه ارضى اسلام به خارج از مرزهاى حجاز و تصرف سرزمینهاى شرقى، از جمله بخش اعظم ایران، در حکومت ده ساله خلیفه دوم انجام گرفت. این که آیا گسترش جغرافیایى اسلام در یک فاصله زمانى کوتاه، و در شرایطى که هنوز بنیانهاى سیاسى- تشکیلاتى دولت نوپاى اسلامى به طور کامل شکل نگرفته بود، با آرمانها و اهداف پیامبر گرامى اسلام انطباق داشت و مصالح آتى مسلمانان را تأمین مىکرد، محل مباحثه دیگرى است که در باب آنهم بسیار سخن گفته شده و هم باید فراوان گفته شود. اما در این جا با اغماض از تفصیل این بحث، مىتوان اجمالاً بر این حقیقت ابرام کرد که بسیارى از وقایع و سرگذشتهاى ناگوارى که از پس این توسعهاً بىمحابا بر مسلمانان گذشت، ناشى از پیشى گرفتن «دولتمدارى» بر «دینخواهى» و رجحان مصلحتجویىهاى سیاسى بر حقیقت طلبى دینى بوده است.چیرگى و غلبه بر تمدن کهنسال ایران و روم در شرق و غرب سرزمین حجاز، برخلاف القاى مستشرقین نه به زور شمشیر، بلکه به مدد تأثیر ژرف پیام الهى بر فطرت پاک مردمان ساکن این تمدنها پدید آمد. پیشروى اولیه مسلمانان، به واسطه جذبه معنوى پیام جدید و بیزارى مردمان از نظامات گذشته با کامیابى همراه بوده و تقریباً با سهولت و سرعت انجام گرفت لیکن حفظ پیوند معنوى با مسلمانان جدید و پایدار ساختن «وفادارى سیاسى» به یک مرکز واحد، مستلزم شرایط و لوازمى بود که در آن زمان کوتاه با دشوارى به دست مىآمد، لذا مشکلات و آسیبهاى ماندگارى را بر پیکر اسلام باقى گذارد. دستگاه «خلافت»
[23] پس از پشت سر گذاردن یک دوره «جهاد اعتلایى»
[24] براى ابلاغ پیام رسالت، به یکباره خود را با قلمرو گستردهاى مواجه دید که ترکیب متنوعى از فرهنگهاى قومى و عادات سیاسى مختلف را دربر مىگرفت. در دوره «تثبیت» که خطمشى پیشروى ارضى متوقف گردید، دستگاه خلافت عمده هم خود را متوجه تحیکم موقعیت سیاسى و تثبیت اوضاع درون مرزها نمود. متولیان امر خلافت که تا قبل از این، تجربه حکومتدارى آنهم در سطح یک امپراتورى عظیم را نداشتند، بایستى بر مردمانى حکم مىراندند که پیش از این تجربه دیوان سالارىهاى بزرگى را از سر گذرانده بودند. این وضعیت دشوار در عهد خلفاى راشدین، به واسطه این که هنوز دوره «کاریزماى پیامبرانه» کاملا سپرى نشده و نفوذ معنوى اسلام در میان اقوام تازه مسلمان با اعمال سوء حاکمان نالایق مخدوش نگردیده بود، کمتر معضلات خود را نشان داد. امویان نیز با به نمایش گذاردن چهرهاى خشن و اعمال ضرب وزور و تحقیر، این شرایط ناپایدار را حفظ نمودند. لیکن با ایجاد فضاى رعب و وحشت، ناخواسته جریانهاى معارضى را علیه دستگاه خلافت در درون سرزمینهاى اسلامى پدید آوردند که نهایتاً منجر به سرنگونى آنان و ظهور دولت عباسیان گردید. بنىالعبّاس که با سوار شدن بر امواج نارضایتى به خلافت رسیدند، به زودى با همان معضله وسعت قلمرو و ناتوانى در جلب وفادارى سیاسى همگانى مواجه گردیدند. اما برخلاف اسلاف خویش که راه حل مشکل را تنها در افزایش فشار و تحمیل زور مىدیدند، سیاست و مشى دیگرى را به کار گرفتند که به دوام پانصد ساله آنان مدد رساند: - بهرهگیرى از تجربیات حکومتدارى تمدنهاى ماضى خصوصاً تمدن ایرانى و توسعه دستگاه دیوان سالارى.
- به خدمت گرفتن خاندانهاى دیوانى دربار ساسانى در دستگاه خلافت.
- سپردن حکومت ولایات به امیران و بزرگان همان بلاد. (امارت استکفا)
- کنارآمدن و رسمیت بخشیدن به حکومت امیرانى که با قهر و غلبه بر سرزمینى دست مىیافتند. (امارت استیلا)
- اعطاى اختیارات و استقلال عمل به حکام ولایات در مقابل پرداخت مالیات سالیانه به دستگاه خلافت و خواندن خطبه به نام خلیفه وقت.
رویه عباسیان در کنار آمدن با معضله فوق و اتخاذ روش هاى غیرتمرکزگرا
[25]، زمینههایى را براى افزایش استقلال نسبى حکام محلى خصوصاً در سرزمینهاى شرقى پدید آورد که منجر به شکل گیرى اولین دولتهاى ایرانى پس از اسلام گردید.
سلسلههاى ایرانى
خراسان بزرگ در منتهىالیه سرزمینهاى شرقى، از اولین بلادى است که اسلام آورد و در مقابل لشگریان اسلام تمکین کرد. این منطقه که در هر دو دوره اموى و عباسى از اهمیت فراوانى برخوردار بود، همواره در التهابات سیاسى و فرقهاى حادى به سر مىبرد و در عین حال مرکز مهمترین تحولات سیاسى[26] و خاستگاه نخستین سلسله ایرانى پس از اسلام به شمار مىرود. خراسان جز مدت کوتاهى که مأمون «مرو» را مرکز خلافت خویش قرار داد، از قلب خلافت دور بود. اما به لحاظ اهمیت، پایتخت دوم خلافت عباسى محسوب مىشد.
طاهریان، نخستین سلسله ایران اسلامى
هنگامى که مأمون مرکز خلافت را از مرو به بغداد بازگرداند، «طاهر» سردار بزرگ[27]خود را به امیرى این ولایت گمارد. اگر چه میان طاهر و دستگاه خلافت در اواخر کار، نقار و کدورت در گرفت
[28]، لیکن «مأمون» و پس از او «معتصم» امارت خراسان را همچنان به اعقاب او سپردند. دولت نیمه مستقل طاهرى در خراسان با به امارت رسیدن «عبدالله» پسر طاهر ذوالیمینین پا گرفت.
طاهریان تا به آخر خراجگذار دستگاه خلافت باقى ماندند و علاوه بر حکومت خراسان، مسئولیت «صاحب شرط»اى خلیفه در بغداد را نیز به عهده داشتند. رقباى اصلى حکومت طاهرى، مخالفین شیعى مذهب آنان در طبرستان و شورشیان عیارى مسلک در سیستان بودند.
صفاریان، امراى مستولى
صفاریان از عیاران سیستان بودند که در طول امارات طاهریان بر این نواحى، همواره موجبات آشوب و ناامنى در مرزهاى جنوبى را پدید مىآوردند. عیاران صفارى با ضعف آل طاهر قدرت گرفتند و قلمرو خویش را با هزیمت علویان، تا مازندران، فارس و خوزستان توسعه دادند. از آنجا که امارت یعقوب بنیانگذار سلسله صفارى به «استیلاء» بود، همواره میان او و دستگاه خلافت کشمکش وجودداشت[29] و تا به آخر نیز «عهد و لوا»ى عباسى را به کف نیاورد. رابطه دستگاه خلافت با «امارت استیلا»ى صفارى هیچگاه به طور کامل قرار نیافت و عهد و لواى خلافت، چندین بار اعطا و واخواست شد تا اینکه سرانجام بساط سلسله صفارى که همچون امیران سرکش و متمرد اسباب نگرانى دستگاه خلافت را فراهم آورده بودند، به دست امیر سامانى در هم پیچیده شد.
[30]
سامانیان، امیران مطیع
سلسله سامانى از پس سرکوب و هزیمت صفاریان که اقتدار سیاسى دستگاه خلافت را مورد تهدید قرار داده بودند، پدید آمد. امیر اسماعیل سامانى از امراى منصوب «مأمون» در ماوراءالنهر، به پاس خدمتى که به دستگاه خلافت در سرکوبى و دستگیرى «عمرولیث» صفارى نمود، مورد ستایش خلیفه قرار گرفت و لواى حکومت خراسان را در یافت کرد. (287ق) سامانیان را همانند طاهریان، حکام مطیع و سر به طاعت دستگاه خلافت مىشناسند. در کتاب تاریخ بخارا در وصف امیر اسماعیل سامانى چنین آمده است که: «پیوسته خلیفه را اطاعت نمودى و در عمر خویش یک ساعت بر خلیفه عاصى نشدى و فرمان او به غایت استوار داشتى.»[31] ستاره دولت سامانى با دوراندیشى ترکان غزنوى که در بروز خلاف در دستگاه خلافت، طرف خلیفه پیروز یعنى «القادر» را گرفتند، افول کرد و کوکبه دولت ایشان به نفع غزنویان فروافتاد.
[32]
آل بویه، نخستین دولت شیعى
سه برادر دیلمى که پدرشان از سرداران امیرنصر سامانى بود و خود از سپاهیان و امراى زیارى، به فاصله کوتاهى نواحى مختلف ایران را به تصرف در آوردند و از جنوب غربى ایران خود را به بغداد رسانده (334ق) و به جاى سرنگونى خلافت عباسى تنها به تعویض خلیفه- «المطیع» به جاى «المستکفى»- اکتفا کردند. آل بویه در طول مدت 110 سالى که خلفاى عباسى را در زیر نفوذ و قیومیت خود داشتند و در عمل خلیفه را از همه امور دولتى و اقتدار سیاسى منعزل کرده بودند هیچگاه آشکارا مقام روحانى او را نقض نکردند. بوئیان که نمونه بارز امراى مستولى در میان سلسلههاى ایرانى بودند[33] با چیره شدن غزنویان بر رى، از میان رفتند و تسخیر فارس توسط یکى از سرداران سلجوقى و ورود طغرل بیگ به بغداد، سر انجام بساط دولتشان بر چیده شد.
امارت ترکان غزنوى
«سلطان محمود» یکى از ترکان غزنه پس از تصرف قلمرو دولت سامانى و توسعه متصرفاتش در شرق و سرزمین هند، به سمت رى، مرکز حکومت بوئیان سرازیر شد. محمود لشگرکشىهاى خود را به انگیزههاى مذهبى منتسب مىکرد و لذا سیطره بر بوئیان را برانداختن رافضیان و باطنیان و لشگرکشى به هند را کوبیدن هندوان کافر معرفى کرده است.[34]دوره امارت غزنوى همزمان است با خلافت «القادر»، از معدود خلفاى مقتدر عباسى که پس از یک دوره طولانى در محاق بودن دستگاه خلافت، به روىکار آمده بود. غزنویان که مذهب اهل سنّت و جماعت را اساس و شالوده دولت خویش قرار داده بودند، رابطه تنگاتنگى با دستگاه خلافت داشتند و البته در موقعیتى برتر از امیران مستکفى طاهرى و سامانى.
دولت بزرگ سلجوقى
سلجوقیان خاندانى از اقوام «غز» بودند که سرزمین اصلى آنان دشتهاى شمالى دریاچه آرال بود. اینان که در حوالى قرن چهارم اسلام آوردند، غالباً به عنوان سپاهى در خدمت امراى مسلمان بودند و از طریق سپاهىگرى نیز قدرت گرفته و به حکومت رسیدند. «طغرل بیک» بنیانگذار این سلسله، پس از پیروزى بر غزنویان (429ق) خود را سلطان نامید و با ورود به بغداد، دستگاه خلافت را از زیر مهمیز بوئیان نجات داد و در همانجا فرمان لواى مشروعیت سلطنت خویش را از خلیفه دریافت کرد. سلجوقیان به عنوان گستردهترین سلسله ایرانى پس از اسلام، از پشتوانه فکرى قوى[35] و تشکیلات دیوانى کاملى برخوردار بودند.
[36] درحالى که روابط دستگاه خلافت با غزنویان از رابطه خلافت با امراى مستکفى و مطیع گذشته به نوعى تشریک مساعى در اهداف مشترک ارتقا یافت
[37]، در دوره سلجوقى این رابطه وضع کاملا جدیدى پیداکرد بهطورى که دستگاه خلافت و شخص خلیفه تحتالحمایه سلطان سلجوقى محسوب گردید.
[38]
دوره مغولى و فترت دینى
معمولا دوران 140 ساله مغولى (756-616ق) را به سه دوره تقسیم مىکنند: - هجوم چنگیز و شکلگیرى امپراتورى مغول که به مرگ قوبلاى خان (693ق) خاتمه پذیرفت.- دوره ضعف و تجزیه امپراتورى که به تشکیل پنج حکومت ایلخانى منجرگردید. حکومت ایلخانى ایران در 656ق توسط هلاکوخان شکل مىگیرد.
- انقراض حکومتهاى ایلخانى مغولى و شکلگیرى حکومتهاى ایلخانى مستقل. حمله چنگیز به ایران به بهانه کشتار حاملان هدایاى وى براى حکومت خوارزمشاهى صورت گرفت و پس از بر چیدن بساط حکومت سلسلههاى محلى، دورهاى از قتل و غارت و ناامنى به دنبال آورد. در این دوره که حاکمان مغولى در ایران، مأموران و منصوبین امپراتورى مغول محسوب مىشوند، ایران رسماً تابع هیچ دینى نیست.
[39] در دوره دوم که هلاکو در ادامه فتوحات چنگیز و جانشینانش، مأمور حمله به ایران و عراق جهت سرکوبى اسماعیلیله و عباسیان مىگردد، تقریباً همین وضع، یعنى بىطرفى دینى ادامه دارد. مهمترین تحولى که در این دوره رخ مىدهد و اوضاع دینى و الگوى مناسبات دین و دولت را در ایران متحول مىسازد، مسئله فتح بغداد و برچیده شدن بساط خلافت 525 ساله عباسى توسط هلاکوخان است.
[40] در دوره سوم یعنى دوره ایلخانان مستقل، حاکمان مغولى «غازان خان»، «اولجایتو» و «ابوسعید»- به ناچار اسلام مىآورند. یعنى تا زمانى که مقتدرند و از سوى امپراتورى مغولى پشتیبانى مىشوند، تمایلى به پذیرش دین مردم ایران از خود نشان نمىدهند، ولى با گسستن ارتباط با عقبه و بىرنگ شدن صولت نظامى، نسبت به پذیرش اسلام آمادگى پیدا مىکنند.
[41] پادشاهى ایلخانى که در شرایط خاصى اسلام آورده بودند، تحت تأثیر اوضاع مختلف، مذاهب گوناگونى را برمىگزیدند. چنانکه «غازانخان» مدتى به مذهب شیعه گروید و سپس خود را سنى مذهب اعلام کرد و سر آخر نیز رویه مبهم و میانهاى در پیش گرفت. گفته مىشود سلطان محمد «الجایتو» نیز همین تلوّن و تردد را داشت.
[42] «اشپولر» در تاریخ مغول در ایران مىگوید: روى هم رفته رفتار مذهبى ایلخانان تحت تأثیر مقاصد سیاسى آنان قرارداشت.» از تأثیرات مهم دوره مغولى بر مناسبات دینى در ایران، مىتوان از کاهش اقتدار سیاسى اهل سنت و تغییر رویه علماى سنى مذهب در مواجهه با پیروان دیگر مذاهب نام برد. علماى اهل سنت که تا پیش از این، شیعیان را «رافضى» و بعضاً ملحد مىنامیدند، در دورهء مغولى با انفصال از اقتدار سیاسى، ضمن کنار گذاردن عناد و سختگیرىهاى گذشته، آماده مناظره و مباحثات علمى با غیر هم مذهبان گردیدند. دوره مغولى قطع نظر از تمامى آثار زشت و مخرب آن، به واسطه وقفه و فترتى که در زنجیره دولتهاى نیمه مذهبى مرتبط با دستگاه خلافت پدید آورد، نقطه عطفى در حیات سیاسى دینى جامعه ایران محسوب مىشود. سقوط خلافت عباسى در بغداد و ابراز ارادتهاى دورهاى شاهان ایلخانى نسبت به شیعیان و اولاد على(ع)، به کاهش هیمنه سیاسى اهل سنت و قدرت گرفتن شیعیان در ایران انجامید.
[43]
پینوشتها:
[23]. اگر بتوان از خلافتهاى اموى و عباسى به واسطه گستردگى و وجود تقسیم کار نسبى با عنوان «دستگاه» یاد کرد، یقیناً به سازمان خلافت در دوره خلفاى راشدین که از چنین ساختارى برخوردار نبودند، اطلاق «دستگاه» که تداعى نوعى دیوان سالارى تمام وقت مىباشد، محل تأمل است و در اینجا به تسامح به کار رفته است.
[24]. منظور حرکتهاى تهاجمى اولیه مسلمانان است که با هدف و شعار اعتلاى «کلمه الله» صورت مىگرفت.
[25]. اتخاذ روشهاى «غیرتمرکزگرا» در اداره سرزمین گسترده اسلامى یک مشى انتخابى براى عباسیان نبود بلکه راه حل اجتناب ناپذیرى به شمار مىرفت که بر آنان تحمیل شد. خوى قدرت طلب و خودکامه آنان هرگاه مجالى مىیافت چهره دیگر خود را نشان مىداد چنانکه دورههاى خلافت «سفاح»، «متوکل» و «معتصم» مؤید اعمال روشهاى مطلقه و مستبدانه در حکومتدارى است.
[26]. قیام «ابومسلم» علیه دستگاه اموى که منجر به تأسیس خلافت 525 ساله عباسى شد، از همین منطقه آغاز گردید.
[27]. «طاهر» براى «مامون» در حکم «ابومسلم» براى «سفاح» اولین خلیفه عباسى بود وهمین بود که با فتح بغداد خلافت را از امین به برادرش مأمون منتقل کرد.
[28]. گفته مىشود که طاهر در آخرین روزهاى قبل از مرگش نام خلیفه عباسى را نیز از خطبه حذف کرد.
[29]. صفاریان تنها دولت نیمه مستقل شرقى است که به جنگ رو در رو با دستگاه خلاقت وادار شد. حتى سلسله شیعى بویهى نیز که به تصرف بغداد اقدام نمود، هیچگاه به مقابله مستقیم با دستگاه خلاقت مبادرت ننمود.
[30]. نک: عبدالحسین. زرین کوب، تاریخ ایرانیان بعد از اسلام، ص554-518.
[31]. ابوبکر محمد نرشخى، تاریخ بخارا به کوشش مدرس رضوى. (تهران، توس، 1363)، ص127.
[32]. نک: الف، ک. باسورث، سلسلههاى اسلامى، ص161-159.
[33]. نک: ماوردى الاحکامالسلطانیه والولایات الدینیه (قاهره، مصطفى الحلبى واولاده، 1380ه.ق).
[34]. ریچارد فراى، عصر زرین فرهنگ ایران ترجمه مسعود رجب نیا (تهران، سروش، 1364)، ص149-148.
[35]. وجود سیاستمداران متفکرى چون «خواجه نظامالملک» و فقیهان معتبرى چون «غزالى» در دستگاه سلجوقى، پشتوانه فکرى استوارى براى سلاجقه محسوب مىشد.
[36]. ادموند کلیفورد، باسورث، سلسلههاى اسلامى ترجمه فریدون بدرهاى (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1349)، ص182-180.
[37]. محمدجواد. طباطبایى، زوال اندیشه سیاسى در ایران (تهران، کویر، 1373) ص99.
[38]. آن. لمبتون، نظریههاى دولت در ایران ترجمه چنگیز پهلوان. (تهران، کتاب آزاد، 1359)، ص23.
[39]. نک: عطاملک جوینى، تاریخ جهانگشا، به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر (تهران، مهتاب، 1371).
[40]. پس از این واقعه جهان اسلام سه سال ونیم بدون خلیفه سرکرد و پس از آن یکى از نوادگان آخرین خلیفه، به صورت شبح وار در قاهره متصدى جدید این منصب شد. و به همین ترتیب جانشینان وى در طول سه سال ونیم، نقش مشروعیت دهنده حکومت ممالیک مصر را به عهده گرفتند. نک: سیوطى، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، تحقیق قاسم اشماعى و محمد العثمانى(بیروت، دارالقلم، 1406ق) ص554.
[41]. اشپولر، میرآفتاب، 1365، ص224 به بعد.
[42]. «الجاتیو» پس از این که مذهب حنفى و شافعى را تجربه کرد، تحت تأثیر ارشادات «علامه حلى» به شیعه گروید و شیعه اثنى عشرى را مذهب رسمى سرزمینهاى ایلخانى اعلام کرد. او که پس از اسلامآوردن نام سلطان محمد خدابنده را بر خود نهاد، در اواخر عمر ارادتش به شیعیان کاهش یافت و دستورداد در خطبهها، نام خلفاى راشدین را به ترتیب ذکر نمایند. نک: میتل مزاوى، پیدایش دولت صفوى، ترجمه یعقوب آرژند، ص29 مریم. میراحمدى، دین و دولت در عصر صفوى، ص27-11.
[43]. نفوذ «خواجه نصیرالدین طوسى» بر «هلاکو»، «رشیدالدین فضلالله» بر «غازان خان» و «علامه حلى» بر «الجایتو» در دوره دوم و سوم ایلخانى در ایران، از مهمترین عوامل تأثیرگذار بر نزول اقتدار سیاسى اهل سنت و تفوق اقتدار سیاسى شیعیان قلمداد مىشود. این جابه جایى تدریجى اقتدار مذهبى از سنى به شیعه، به واسطه گسستى بود که در یک فترت 75 ساله، میان دین و دولت در ایران رخ داد. نک: آن لمبتون، نظریههاى دولت در ایران، ص48-47.
/ج