مترجم: علی آدمی، افشین زرگر
قدرت، افراد را تغییر می دهد؛ بدین ترتیب، ملت ها نیز تغییر می کنند. این امر ادراکات آنها از خود منافع، موقعیت مناسب در جهان و انتظار از برخورد دیگران [در قبال آنها] را تغییر می دهد. این نکته نشان دهنده آن است که چرا ظهور قدرت بزرگ در طول تاریخ اغلب تنش هایی، حتی جنگ های بزرگ را در نظام بین الملل ایجاد کرده است. مصریان، ایرانیان و یونانیان باستان؛ رومی ها، فرانک ها، عثمانی ها و ونیزی ها؛ فرانسوی ها، اسپانیایی ها، بریتانیایی ها، روس ها، ژرمن ها، امریکایی ها و ژاپنی ها همه مبارزه کرده و برای به دست آوردن فضایی که در خور قدرت نظامی و اقتصادی رو به رشدشان باشد و نیز برای شکل دادن به جهانی مطابق با منافع ادراکی و باورهایشان جنگیده اند.
در عصر خوش بینی پس از جنگ سرد، این امید وجود داشت که چین مسیر متفاوتی را در پیش خواهد گرفت. چرا که با ورود بشریت به عصر جدید جهانی شدن و وابستگی متقابل و نیز از آنجا که ژئوپلتیک قدیمی و رقابت های موجود بر سر قدرت به طور مسلم عرصه را برای یک ژئواکونومیک جدید همراه با الزامات همکاری مشترک فراهم آورده بود، بنابراین بسیاری انتظار داشتند که ملتی همچون چین بتواند بدون به چالش طلبیدن خشن نظم بین المللی، ظهور کند. به جای [بازی با] "حاصل جمع صفر" (1)، روابط چین با جهان "برد-برد" (2) خواهد بود.
مطمئناً، این، همان چیزی است که چین خواسته سایر بازیگران، آن را بدین گونه درک کنند. همان طور که پژوهشگر چینی و نظریه پرداز حزب کمونیست "ژنگ بیجیان" (3) چند سال پیش بیان کرده است.
«چین راه آلمان که به جنگ جهانی اول و راه آلمان و ژاپن، که به جنگ جهانی دوم منجر شد نیز رقابت قدرت های بزرگ برای تفوق جهانی در دوره جنگ سرد را دنبال نخواهد کرد، بلکه از روش های سنتی قدرت های بزرگ که ظهور می یابند فراتر خواهد رفت و برای صلح، توسعه و همکاری با همه کشورهای جهان تلاش خواهد کرد». [2]
دموکراسی ها برای مدیریت ظهور چین می کوشند. آنها این هدف را از راه درگیر کردن آن به طور اقتصادی و دیپلماتیکی، جذب کردنش در شبکه انبوه پیوندهای تجاری و استقبال از ارتباط بیشتر آن با رژیم های سیاسی و تجاری بین المللی انجام می دهند تا بدین ترتیب بر سیاست قدرت سنتی تفوق یابند و آن را به موجودیت پست مدرن، امن و قرن بیست و یکمی رهنمون کنند.
در برخی از ملاحظات، استراتژی موفق بوده است. درگیری و وابستگی فزاینده چین در اقتصاد جهانی باعث شده تا این کشور "شرط بندی مسئول" (4) در نظام اقتصاد بین الملل و بازیگر هوشیار و منصف در صحنه بین المللی باشد. کارکرد مطلوب اقتصاد جهانی، به ویژه امریکا، که چین برای خون حیات بخشش بدان متکی است، برای چینی ها منافعی دارد.
اما چندان آسان نیست که از تاریخ بگریزیم، در مسیرهای مهم دیگر، چین مانند قدرت های در حال ظهور پیش از خود، رفتار کرده است. اقتصاد کامیاب آن، تنها این کشور را در جهان درگیر نکرده است، بلکه به مردم و رهبران آن اعتماد به نفس و غرور جدید - و البته، نه احساسی غیرمنطقی - بخشیده است؛ احساسی مبنی بر اینکه آینده به آنها تعلق دارد. موفقیت اقتصادی نوظهورشان دوباره احساسات کهنه را نسبت به آنچه آمریکاییان تقدیر مانیفستی می نامیدند، زنده کرده است؛ یعنی این باور ریشه دار و عمیق که چین دوباره نیرویی محوری در جهان خواهد بود؛ همان گونه که قبلاً نیز چنین بوده است. بیش از هزار سال، چینی ها قدرت مسلط در آسیا، تنها تمدن پیشرفته در جهان وحشی ها (5)، مرکز دنیای خود و پادشاهای میانه، (6) هم به طور معنوی و هم ژئوپلتیکی بودند؛ اما در اوایل قرن نوزدهم، درمانده شدند؛ "افتاده به حاشیه ها" در جهانی ناگهان اروپا محور (7). [3] "قرن تحقیر" که در پی آن آمد، بسیار شرم آور بود؛ زیرا، چین از چنین جایگاه باشکوهی مبوط کرده بود.
امروزه، چینی ها بر این باورند که مرکزیت باستانی ملت شان، که به طور متقتضی، برای زمان ها و شرایط تعدیل شده بود، می تواند و باید اعاده شود. [4] آنها به طور فزاینده ای، به روزهای امپراتوری پیشین می نگرند تا راهنمایی برای آینده باشد. [5] متفکران و سیاست گذاران چینی دورنمای طلوع عصری را می بینند که برتری چینی ها در آسیای شرقی احیا شده است. برخی نیز در چنین دورنمایی که تقسیم جهان را به دو فضای ژئوپلتیکی می بینند: فضای یورو-آتلانتیک با برتری ایالات متحده و فضای آسیایی با تسلط چین. دیگران نیز تقسیم جهان را به سه منطقه پولی شاهدند: دلار، یورو و یوآن چین؛ اما هیچ یک آینده ای را که آسیای شرقی به یک منطقه رقابت بین چین و ژاپن یا حتی بین چین و ایالات متحده باقی بماند، تصور نمی کنند. آنها گرایش را در جهتی می بینند که هژمونی منطقه ای چین را هیچ نیروی خارجی ای نمی تواند متوقف کند.
امروزه، چینی ها عظمتشان را در جهان از سه طریق می سنجند: 1) احترامی که نسبت به ملتشان در نظام بین الملل گذاشته شده، 2) از طریق وزن جدید چین در شوراهای اقتصاد بین المللی و 3) از طریق بیمناکی دیگر ملت ها و دل نگرانی شرکت های چند ملیتی نیرومندتر جهان. در کنار کرسی چین در شورای امنیت ملل متحد و دعوت ها برای جی 8، (8)این کشور وزن بزرگی را نیز در شوراهای دیپلماتیک جهان و حتی وزن بزرگ تری را در منطقه خودش، در اجلاس هایی، مانند نشست آسیای شرقی و آسه آن (9) در اختیار دارد. اما مانند همه قدرت های بزرگ، یک جنبه نظامی نیز برای شکوه وجود دارد. به طور رسمی، نشریه روزنامه ارتش آزادی بخش (10) شرح می دهد:
«اینکه توانمندی جامع چین و جایگاهش در امور بین الملل روبه رشد است، تلاشی برای ایجاد نیرویی نظامی است تا با جایگاه چین متناسب باشد؛ نیرویی که برای دفاع از منافع توسعه این کشور و نیز موقعیت بین المللی آن ارتقا یابد». [6]
بدین ترتیب، چین ضمن تبدیل شدن به یک قدرت بزرگ تجاری، به قدرتی نظامی هم تبدیل می شود. در نهایت، ملت های تجاری صلح طلب نیستند. ایالات متحده، بریتانیای کبیر، اسپانیا، و نیز آتنی های باستان، نیروی دریایی قدرتمندی برای دفاع از منافع تجاریشان در دوردست ها داشتند که هزینه آن را با ثروت هایی که از تجارتشان به دست می آوردند، تأمین می کردند.
چین نیز اقتصادش را از خودکفایی اقتصادی دوران "مائو" (11) به درگیری عمیق تر در نظم اقتصادی لیبرال بین الملل تغییر داده و مجموعه جدیدی از منافع اقتصادی دوردست را به دست آورده است. امروزه، چین بزرگ ترین مصرف کننده مواد خام (از نفت و گاز طبیعی گرفته تا چوب و فلزات آسیا، خاورمیانه، افریقا و امریکای لاتین) است. این کشور به بازارهای خارجی در اروپا و ایالات متحده در فراسوی اقیانوس وابسته است. نویسندگان گزارش دفاعی 2006م چین نوشتند:
«تا پیش از این، چین چنین پیوند گسترده ای با دنیا نداشته است». [7]
بدین ترتیب، مشخص می شود که این کشور به نیروی نظامی مدرن و توانایی نیاز دارد.
پس از پایان جنگ سرد، چین مقادیر فزاینده ای از ثروت در حال رشدش را برای مدرنیزه کردن و تقویت نیروی نظامی هزینه کرده است. هرچند این کشور "با هیچ تهدید نظامی خارجی فوری یا محسوسی" روبه رو نیست و اکنون نسبت به هر زمان دیگری در دوران مدرن، در مرزهایش نیرومند و امن تر است و با توجه به نرخ های کنونی رشد (بالغ بر 10 درصد به طور سالیانه در یک دهه گذشته) به زودی، نسبت به ملت های اتحادیه اروپا بیشتر هزینه خواهد کرد. [8] این کشور دکترین استراتژیکش را از دفاع از وطن در مقابل حمله خارجی به یک استراتژی اعزام نیرو به آن سوی دریاها تغییر داده است. مقامات چینی از گسترش مداوم مرزهای استراتژیک به آنچه آنها سه "زنجیره جزیره ای" (12) می نامند، صحبت می کنند: حلقه نخست، از ژاپن تا تایوان و تا فیلیپین؛ حلقه دوم، از ساخالین تا جزایر جنوب غربی پاسیفیک؛ و حلقه سوم، از جزایر "التیان" (13) آلاسکا تا قطب جنوب امتداد می یابد. [9] در حالی که نیروی دریایی چین از دستیابی به این جاه طلبی های بسیار دشوار دور می ماند، چینی ها به طور پیوسته، کشتی ها و هواپیماهای مدرن را جایگزین نیروی دریایی و هوایی قدیمی می کنند. آنها تقریباً، همه این تجهیزات را از روسیه می گیرند. طی چند سال، چین می تواند ناوگان زیردریایی ها و ناوشکن های موشک انداز مدرنش را حدوداً دو برابر کند و [10] برای نخستین بار، خود را قدرتی دریایی ببیند. [11]
تنها دلیل این تغییر جهت در استراتژی، درک وسیع از منافع نیست، بلکه حس رو به رشدی از غرور ملی نیز وجود دارد. "ناسیونالیسم" واژه کثیفی در قاموس روشنفکری پست مدرن است؛ اما هیچ آزرمی در یک حکومت نسبت به احیای ظرافت مفهوم ملت وجود ندارد. [12] در جایگاه بین المللی، غرور رو به رشد چین به یکی از منابع بزرگ مشروعیت الیگارشی حاکم حزب کمونیست چین تبدیل شده است. ناسیونالیسم خلقی که گاه ژاپن و گاه ایالات متحده را هدف گرفته به طور چشم گیری، در دهه 90م، رشد کرده است. دلیل بخشی از آن را می توان برنامه های آموزش و پرورش حکومت دانست تا بدین ترتیب، بتواند تکیه گاهی را برای مشروعیت حزب کمونیست در مقام مدافع ملت چین طراحی کند؛ اما به دلیل دیگر آن، به طور طبیعی، از امتزاج رنجش های تاریخی و یک حس قدرت جدید پدید آمده است. در میانه دهه 90م، ملی گرایان چینی اعتراض خود را به غرب با راه پیمایی زیر پرچم" چین می تواند نه بگوید" (14)، بیان کردند؛ اما تنها ملی گرایان افراطی نیستند که از برگرداندن میزها در مقابل قدرت های غربی لذت می برند؛ همان گونه که دیپلماتی چینی بیان می کند:
"امروز، این نوبت ماست تا صحبت کنیم، آنها گوش دهند." [13]
این معادله توانمندی نظامی در کنار احترام و منزلت بین المللی ممکن است احساسات پست مدرن را آزار دهند. در اروپا و حتی در ایالات متحده، بسیاری بر این باورند که قدرت نظامی و ناسیونالیسم معجون مرگباری است که باید ارزش خود را در گذشته از دست می داد. انباشت تدریجی قدرت نظامی چین نگرانی و اعتراض ایالات متحده، همسایگاه چین و حتی اروپا را افزایش داده است. آنها درباره مشروعیت چین تردید کرده و شفافیت بیشتر را خواستار شده اند؛ مبنی بر اینکه چین به طور واضح تر وسعت و هزینه برنامه های نظامی و همچنین مقاصدش را آشکار کند. پشت این گلایه جهانی نسبت به برنامه نظامی چین، مفروض پست مدرن قرار دارد؛ مبنی بر اینکه یک ملت امن و ثروتمند در حال رشد، مانند چین به انباشت ظرفیت نظامی یا دنبال کردن اعتماد به نفس در حفظ دسترسی به منابع و بازارها نیاز ندارد. اقتصاددانان غربی نسبت به تلاش های چین برای معاملات ضربتی با رهبران ناخوشایند ملت های تولیدکننده نفت یا نسبت به افزایش ظرفیت نیروهای دریایی این کشور برای حفاظت از راه های آبی (مسیر انتقال منابع انرژی) سردرگم هستند. آیا چینی ها نمی فهمند که در جهان جهانی شده (15) هر کسی می تواند نفت را در بازار جهانی خریداری کند، بدون آنکه لازم باشد با مستبدان نفتی روابط دوستانه ای داشته باشد؟ آیا آنها نمی دانند که جهان جهانی شده تجارت بین المللی از باز نگه داشتن راه های آبی ذی نفع است و بدین ترتیب، انباشت نظامی چین ضرورتی ندارد؟
رهبران چین این موضوعات را باور ندارند؛ زیرا، آنها نیز مانند همه قدرت های در حال ظهور در طول تاریخ (ایالات متحده، ژاپن و آلمان در پایان قرن نوزدهم) می ترسند که دیگر کشورها علیه آنها توطئه کنند. چینی ها نیز مانند روس ها بر این باورند که برای تبدیل شدن به قدرتی بزرگ باید مستقل باشند. برای دهه ها، چین، مانند بیشتر کشورها به نیروی دریایی آمریکا اجازه داد تا حافظ بزرگ منافعش در خارج باشد؛ یعنی از راه های دریایی و منابع نفت حفاظت و جریان آزاد تجارت بین المللی را با ناوشکن ها و ناوهای هواپیمابرش تضمین کند. برای نمونه، می توان به حضور سربازان نیروی دریایی ایالات متحده در تنگه های "مالاکا" (16) اشاره کرد که شاهرگ حیاتی چین برای دسترسی به نفت خاورمیانه را تضمین می کند؛ اما این روزها "هوجینتائو" (17)، نخست وزیر چین، نسبت به "معمای مالاکا" (18) نگران است؛ البته، این معما جدید نیست. درک چینی ها از خود به خاطر رشد قدرت آنها در حال تغییر است. همان طور که آنها قوی تر می شوند، نگران این هستند که غربی ها از تحقق جاه طلبی ها و تقدیرشان جلوگیری کنند. در این صورت، چینی ها کل عرصه رشد ملی و منزلت بین المللی را معتقدند که به آن نیاز دارند و شایسته آن هستند، انکار شده خواهند دید. آنها از این هراس دارند که خنثی کردن جاه طلبی های گسترده کنونی مردمشان آنها را نابود کند.
چینی ها، ایالات متحده را دشمنی برای جاه طلبی هایشان طی دهه های گذشته می دانند. پیش از آنکه اروپاییان نسبت به "فراقدرت" (19) نگران شوند و نگاه جهانی از گردن کشی و هژمونی گرایی (20) ایالات متحده انتقاد کند، ناظران چینی از جاه طلبی های "ابرهژمونیستی" (21) صحبت کردند. [14] آنها می دانستند که نظم نوین جهانی جرج اچ. دبلیو. بوش به معنای سلطه ایالات متحده و به طور مشخص، نقش درجه دوم برای چین و روسیه است. آنها همه چیز را درباره ملت حیاتی [تعیین کننده] می دانستند. محکوم کردن صحنه خشونت بار میدان تیان آن من به رهبری امریکا، که به از دست رفتن پیشنهاد چین برای برگزاری المپیک 2000 م منجر شد؛ رویارویی بین ایالات متحده و چین بر سر تایوان در سال 1995 و 1996، که با اعزام دو گروه ناو هواپیمابر آمریکایی به آب های چین پایان یافت؛ و جنگ در کوزوو، که خشم چینی ها را حتی قبل از اینکه نیروی هوایی ایالات متحده سفارت خانه چین را در بغداد بمباران کند، برافروخت، باعث شد تا در میان چینی ها، درکی از ایالات متحده به منزله نه تنها گردن کش، بلکه به منزله پی جوی فعال برای بازداری از پیشرفت و دستیابی چین به حق مشروعش برای قرارگرفتن در رأس نظام جهانی، پدید آید. [15] نخست وزیر وقت چین، "ون جیابائو" (22) بر این باور بود:
«حتی پیش از سال 2001م، ایالات متحده در تلاش برای حفظ منزلتش به منزله یگانه ابرقدرت بود و به هیچ کشوری این شانس را نخواهد داد تا برای آن چالش ایجاد کند». [16]
در سال های پایانی دولت "بیل کلینتون"، متفکران استراتژیک چینی، جهان چند قطبی ای را که می خواستند و انتظار داشتند، بلکه جهانی را می دیدند که یک ابرقدرت مافوق تر است و بسیاری از قدرت های دیگر کمتر بزرگ هستند. [17]
تعجب انگیز نیست که چینی ها بدین گرایش دارند که دیدگاه پست مدرن را مبنی بر اینکه قدرت ملی، از جمله قدرت های نظامی منسوخ است، کنار بگذارند. آنها ممکن است درباره فرا رفتن از ژئوپلتیک سنتی صحبت یا ادعا کنند که هیچ منافعی در شکل های سنتی قدرت ندارند؛ اما سیاست واقعی آنها انباشت هرچه بیشتر آن است. هرگز نباید کسی آنها را به دلیل این نوع نگرش به جهان سرزنش کند. ممکن است اروپاییان و امریکاییان تاکید کنند که چین به دنبال مدل توسعه متفاوت و "پاسخگوتر" به منزله یک ملت بزرگ است که باید عصر ژئواکونومیک و جهانی شدن را بپذیرد؛ اما چینی ها می توانند به راحتی بپرسند که آیا جهان واقعاً همان گونه است که اروپایی ها تصو می کنند و آیا ایالات متحده همواره توصیه و نقض عهدش را درباره سیاست قدرت دنبال نخواهد کرد.
حقیقت این است که آسیا اتحادیه اروپا نیست و چین نیز لوکزامبورگ نیست. جاه طلبی های چین، خواسته اش برای استقلال استراتژیک، فهم در حال رشدش نسبت به اهمیت خود، نگرانی اش برای منزلت و عزت و انباشت نظامی برای ایجاد و دفاع از موقعیت جدیدش در جهان، اعمالی نیستند که بر مبنای تحلیل قدرت پست مدرن با قدرت حفظ وضع موجود قرار گیرند، بلکه یک قدرت در حال ظهور عادی و سنتی تر است.
هر روز، نیروی نظامی چین برای جنگی احتمالی با ایالات متحده بر سر تایوان تدارک می بیند؛ جنگی که حکومت چین بسیار دوست دارد از آن بپرهیزد؛ اما باور دارد که روزی ممکن است، اجتناب ناپذیر شود. رهبری چین، با حمایت خلق چین، تاکید می کند که سرانجام، تایوان باید به سرزمین اصلی بپیوندد و این منافع ملی حیاتی چین است. آنها مدعی اند که ترجیح می دهند علیه ایالات متحده قدرتمند وارد جنگ شود تا اینکه به استقلال تایوان تن در دهند؛ از این رو برای آن آماده هستند.
چرا چینی ها احساس می کنند که قدرت پست مدرن اصیلی، که صرفاً به "توسعه صلح آمیز" و فرارفتن از مسیر سنتی قدرت های بزرگ علاقه مند نیست، چنین موقعیتی را ملحوظ خواهد داشت؟ پس از گذشت بیش از یک قرن از جدایی و چند دهه از استقلال دو فاکتوری تایوان، جامعه، فرهنگ و اقتصاد چین، نبود 24 میلیون تایوانی را تحمل نمی کند. اکثریت آنها خودشان را بخشی از چین نمی بینند. دو طرف در میلیاردها دلار تجارت پرارزش متقابل درگیرند و اگر تایوان ناگهان، پرچم حکومت پکن را برافرازد، چیزی بر آن افزوده نخواهد شد. ممکن است چین آرزوهای تایوان برای استقلال را قابل اعتراض بداند؛ اما در اروپا، همه شکل های جنبش های فروملی آرزوی خودمختاری بیشتر و یا حتی استقلال از حکومت های ملی شان را دارند. این موضوع، با توجیه کمتری نسبت به تایوان نیز صدق می کند؛ برای نمونه، کاتالان ها در اسپانیا یا فلاندرزی ها در بلژیک یا حتی اسکاتلندی ها در بریتانیا نیز هستند؛ اما هیچ جنگی در بارسلونا، "آنتورب" (23) یا ادینبورگ تهدید ایجاد نمی کند.
اما چینی ها و اروپایی ها در قرون متفاوتی زندگی می کنند. در موضوع تایوان، ذهنیت سنتی قرن نوزدهمی است. این موضوع تنها با منافع مادی مرتبط نیست، بلکه موضوعی مربوط به غرور و عزت ملی است که با مسئله حاکمیت ملی ارتباط نزدیکی دارد. چینی ها بر این باورند که حاکمیت آنها در قرن نوزدهم به یغما رفته است و آنها در پی بازگرداندن آن هستند. رنجش ها و بی عدالتی های سابق به اصلاح نیاز دارند تا این ملت بتواند با غرور و اعتماد به نفس به سوی آینده حرکت کند. اینها موضوعات کم اهمیتی نیستند. ملت هایی که از نظر تاریخی عزت و غرور در خور توجهی دارند، به منظور برآوردن آنها می جنگند و اغلب منافع اقتصادی را قربانی می کنند و اغلب، سرزمین های مورد اختلاف علت وقوع جنگ بوده است.
چین افزون بر داشتن اشتیاق برای اعاده غرور و عزتش، در مسئله بزرگ تر جاه طلبی های تاریخی و منطقه ای اش گرفتار شده است. سرپیچی تایوان از پیوستن به سرزمین اصلی و ایستادگی برای کسب شناسایی وسیع تر بین المللی و شاید حتی استقلال، مشکلی است که تنها به دلیل قرار گرفتن تایوان در مقابل یک پارچگی با چین مطرح نشده است، بلکه سرزنش و رد تحقیرآمیز محوریت آسیایی چین از طرف مردمی است که بی گمان، چینی هستند. اگر تایوان نمی خواهد رهبری چین را در آسیای شرقی بپذیرد، از چه کس دیگری می تواند چنین انتظاری داشت؟ تایوان با رد یک پارچگی، خود را متحد آمریکا به منزله هژمونی مصمم منطقه ای آسیایی می کند. در حقیقت، برای چینی ها، تایوان به تضمین تضاد استراتژیکی و عداوت ایدئولوژیکی پس ازجنگ سرد امریکا تبدیل شده است. این یک "نبرد نیابتی" (24) در مواجهه چین - امریکا (25) است؛ [18] همان طور که گاه امریکاییان چنین نشان داده اند. هنگامی که دولت کلینتون در سال 1996م، ناوهواپیمابر به تنگه تایوان گسیل داشت، وزیر دفاع کلینتون، "ویلیام پری" (26) اعلام کرد:
«چین باید بفهمد و این ناوگان ایالات متحده به آنها یادآوری خواهد کرد که مادامی که آنها یک قدرت نظامی بزرگ هستند، برترین و قوی ترین قدرت نظامی در پاسیفیک غربی ایالات متحده است». [19]
اگر امروزه، آسیای شرقی به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم اروپا می ماند، پس تایوان می تواند سارایووی رویارویی چین-امریکا باشد. حادثه ای نسبتاً کوچک یا اعلامیه تحریک کننده ای از طرف رئیس جمهور تایوان یا قطع نامه ای مصوب قوه قانون گذاری، می تواند خشم چینی ها را بر افروزد و آنها را به سمت انتخاب جنگ، به رغم بی میلی شان- رهنمون کند. تصور این ساده است که چنین اقدامی همه چیز را از هم خواهد پاشید. در واقع، هرچند اعتماد به نفس و ثروت چین رشد می کند؛ اما با تسامح نسبت به موانع پیش روی چین می توان گفت که تاریخ نشان می دهد هرچه این کشور اعتماد به نفس بیشتری می یابد، کمتر رشد می کند، نه بیشتر. چینی ها خودشان ابهام کمی در این محاسبه دارند. آنها بر این باورند که این رقابت استراتژیک بزرگ، تنها با صعود قدرت چین، افزایش خواهد یافت. [20]
پی نوشت ها :
1. zero-sum
2. win-win
3. zheng Bijian
4. Resposible stakeholder
5. Barbarians
6. Middle kingdom م: یکی از نام های چین
7. Eurocentric
8. G8
9. ASEAN
10. Liberation Army Daily
11. Mao
12. Island chains
13. Aleutian Islands
14. china can say no.
15. Globalized world
16. malacca
17. Hu Jintao
18. Malacca dilemma
19. Hyperpower
20. Hegemonism
21. superhegemonist
22. Wen Jiabao
23. شهری در بلژیک Antwerp
24. proxy battlefield
25. sino -American confrontation
26. william perry
یادداشت ها :
1. ر.ک:
see peter Hays Gries, chinas New Nationalism: pride, politics, and Diplomacy (Berkeley 2005), p.105: "The dream of a prosperous country and a strong army (fuguo qiangbing still inspires chinese over a century after it was first promoted by late-Qing-dynasty reformers.)"
2. zheng Bijian, "chinas peaceful Rise to Great power status, "Foregn Affairs 84,no.5(september/october 2005),p.22."
3. chen zhimin, "Nationalism, internationalism and chiness Foreign policy," Journal of contemporary china 14, no.42 (February 2005), pp.36-37.
4. این ایده که چین باید در آسیای شرقی برتر باشد نسبتاً در میان نخبگان و شهروندان عادی چین نیرومند باقی مانده است.
Michael D.swaine and Ashley J.Tellis, Interpreting chinas Grand strategy, past , present, and Future (santa Monica, calif, 2000), p.15.
5. charis Dunn-chan, "chinas Imperial Nostalgia under Attack, "BBc News online, May 11, 2001"
6. نقل شده در:
U.S Department of Defense annual report to congress, "Military power of the people, Republic of china 2007" (washington, D.C. 2007), p.7.
7. chinas National Defense in 2006, information office of the state council of the peoples Republic of china, Bijing, December 2006.
8. David shambaugh,Modernizing chinas Military: progress, problems, propects (Berkeley, calif, 2004), pp.284-85.
همان گونه که پژوهشگران، "آندره ناتان" و "رابرت روس"، نوشته اند. چین امروزه قوی تر است و مرزهایش امن تر از هر زمان دیگر در 15 سال اخیر است.
Andrew J.Nathan and Robert s. Ross, the Great wall and the Empty Fortress: china's search for security (New york, 1998), p.226.
برآوردهای هزینه نظامی چین دقیق نیستند؛ زیرا، بودجه رسمی چین بسیاری از هزینه هایی را در بر نمی گیرد که در بودجه های بیشتر ملت های دیگر درج می شود. آنتونی ایچ. کردسمن و مارتین کلیبر برآوردهای متنوعی از هزینه دفاعی چین را در این اثر عرضه کرده اند:
Anthony H.Cordesman and Martin kleiber, chiness Military Modernization and Force Development: Main Report, center for strategic and International studies working draft. september 7, 2006, p.20.
آنها به ارزیابی های زیر استناد کرده اند:
Department of Defense, Annual Report to congress: Military power of the people Republic of china (washington, D.C. 2006), p.21, Thomas J. christensen, "china", in Robert Ellings and Aaron L. Frielberg. eds, strategic Asia: power and purpos, 2001-2002 (seattle, 2001)p. 45: David shambaugh , Chinas Military: Real or paper Tiger? washington Quarterly 19, no, 2 (1996), p.23.
9. shambaugh, Modernizing chinas Military .p.67.
10. cordesman and kleiber , chinese Military Modernaization, p.76.
11. مردم چین در اندیشه این فکر هستند "از دریا همچون خاک"، چیزی که در گذشته بدان فکر نمی کردند و فهمیده اند که حاکمیتشان، سه میلیون کیلومتر ربع از اقیانوس و دریاها را شامل می شود.
Shambaugh, Modernizing china's Military p.67.
12. همان گونه که "آرزوی گدلستاین" تعبیر کرده، چینی ها خودشان را کمتر و کمتر یک "خواستگار" دنبال موفقیت در کسب توجه خارجی در مناسبات خارجی می بینند و بیشتر خود را "بازیگر عمده ای" می بینند که توانایی مذاکره درباره شرایط بر اساس موقعیتی برابر را دارند. رک:
Avery Goldestein, "Great Expectations" Interpreting chinas Arrival, International security 22, no. 3 (winter 1997/98), pp. 25-26.
13. Gries, chinas New Nationalism p.51.
14. David shambaugh Beautiful imperialist: china perceives America , 1972-1990 (princecton, N.J. 1991), pp. 252-53.
15. Gries, chinas New Nationalism pp. 142-43
16. Andrew J. Nathan and Bruce Gilley , china's New Rulers: The secret Files (New york, 2002), p. 208.
17. chen, "china perceives America,"p. 287.
18. Nathan and Gilley , chians New Rulers, 217.
19. Quoted in James Mann, About Face: A History of America's curious Relationship with chian, from Nixon to clinton (New york, 2000), pp. 337-38.
20. chen, "china perceives America", p. 290.