حکایت ذاتی در بوته ی نقد (2)

آنچه از کلام مشهور در تفسیر «حکایت» به دست می آید این است که: حکایت نوعی دلالت است که فاعل شناسا بدون اعتبار و وضع واضعی، به صورت طبیعی،
يکشنبه، 19 شهريور 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حکایت ذاتی در بوته ی نقد (2)
حکایت ذاتی در بوته ی نقد (2)

نویسندگان: مهدی برهان مهریزی* و مجتبی مصباح**



 

نقد دیدگاه حکایت ذاتی

نقد نخست: ارائه ی تفسیری عرفی از حکایت (اشکال مبنایی)

آنچه از کلام مشهور در تفسیر «حکایت» به دست می آید این است که: حکایت نوعی دلالت است که فاعل شناسا بدون اعتبار و وضع واضعی، به صورت طبیعی، از دال (مفهوم) به مدلول (محکی) منتقل می شود. به عبارت دیگر، انتقال طبیعی از وجود ذهنی به وجود خارجی یا ماوراییِ اشیا را حکایت می گویند. همچنین، برداشت استاد فیّاضی از «حکایت» این گونه است: حکایت حالتی است که در نفس فاعل شناسا پدیدار می آید و ماورای خود را بالفعل، و به صورت طبعی و ذاتی (بدون هیچ لحاظ و اعتباری) نشان می دهد و به محکی منتقل می شود؛ اعم از اینکه ماورا محکیِ ذهنی ساخته شده در نفس یا محکیِ واقعی باشد.
به نظر می رسد، تعریف حکایت به «نوعی دلالت» یا نشان دادن، بر اساس معنای عرفی است و از تحلیل فلسفی فاصله دارد. توضیح آنکه دیدگاه حکایت ذاتی از این لحاظ با دیدگاه حکایت شأنی اشتراک دارد که حکایت نوعی انتقال به معنای دلالت و نشان دادن (نمایشگری) است؛ امّا دو دیدگاه یاد شده در تفسیر دقیق معنای نمایشگری با هم اختلاف دارند. در اینجا برای روشن شدن ماهیت «حکایت»، باید حقیقت «دلالت» و «نشان دادن (نمایشگری)» را معلوم کنیم. باید بدانیم که در چه زمانی و تحت چه شرایطی، صورت ذهنی یا نفس فاعل شناسا، دلالت بر ماورای خود دارد یا آن را نشان می دهد و به محکی منتقل می کند؟
به نظر می رسد، تحلیل فلسفیِ «دلالت کردن»، «نشان دادن» و «نمایشگری» با تحلیل عرف از آنها متفاوت است. از نظر عرف، دلالت مفاهیم همچون دلالت تابلو، آیینه، کتاب یا نمایشگر رایانه است: کار نمایشگر رایانه نشان دادن و حکایت است (در واقع، نمایشگر وسیله ای برای دلالت کردن و نشان دادن است)؛ امّا اینکه نمایشگر به چه کسی و به چه ترتیب نشان دهد، از عهده ی خود آن خارج است. برای مثال، نوری را در نظر بگیرید که از منبع نوری می تابد؛ تابش نور کار آن منبع است، امّا چگونگی تابش ربطی به آن منبع ندارد. دیوار یا درخت، نقشی در تابیدن نور از آن منبع ندارند؛ به عبارت دیگر، تاباندن نور، ذاتی منبع نور است.
مثال دیگری که می توان برای تحلیل عرفی از حکایت ارائه کرد، این است که دلالت کردن و نشان دادن، مانند تیرانداختن است؛ عمل تیراندازی کار ذاتی هر تیرانداز به شمار می رود، امّا اینکه به کجا انداخته می شود و به چه کسی اصابت می کند، نقشی در تیراندازی وی ندارد.
با توجه به مثال های بیان شده، می توان چنین نتیجه گرفت: تحلیلی که عرف از حکایت مفاهیم دارد همانند منبع نور یا تیرانداز است: نمایشگری و حکایت کار مفاهیم، و این عمل ذاتی آنها شمرده می شود؛ امّا اینکه مفاهیم به چه کسی نشان می دهند و شخص را به چه چیزی منتقل می کنند، ربطی به نمایشگری مفاهیم ندارد و خارج از رسالت آنهاست. بنابراین، توجه فاعل شناسا، در نمایشگری مفاهیم نقشی ندارد.
چه بسا منشأ استناد نمایشگری به مفاهیم و مقایسه ی نمایشگری مفاهیم با تابش نور یا تیر انداختن به این جهت باشد که عرف، ابزار نمایش را حقیقتاً نمایش دهنده می پندارد؛ چنان که کتاب، نوار، سی دی و حتی رایانه را که از ابزارهای آموزش و انتقال اطلاعات هستند، آموزش دهنده و اطلاعات دهنده می داند و حال آنکه کتاب علایم و نوشته هایی درج شده بر روی صفحه ی کاغذ است و نوار، چیزی است که با وارد شدن به ضبط صوت، امواجی صوتی را پخش می کند. این خلط در رایانه نمود بیشتری دارد؛ چون انسان تصوّر می کند که این دستگاه دارای حافظه، هوش مصنوعی و پردازش کننده ی اطلاعات است و حال آنکه رایانه وسیله ای است که تصاویر و خطوطی را بر روی مانیتور یا صفحه ی کاغذ و مانند آن به انسان نشان می دهد. در واقع، در همه ی این امور، فاعل شناساست که با توجه به این نوشته ها، تصاویر و خطوط به معانی آنها منتقل می شود؛ در غیر این صورت اگر فاعل شناسا توجهی به آنها نداشته باشد، هیچ گونه انتقالی صورت نمی پذیرد. آیا خود خطوط در کتاب ها، پخش امواج صوتی، نمودار شدن تصاویر و اشکال با حروف، بدون توجه فاعل شناسا، قادرند او را به چیزی منتقل کنند؟ آیا این ابزار، بدون توجه فاعل شناسا، بالفعل چیزی را نشان می دهد؟
مفاهیم نیز همانند بقیه ی ابزارها می باشند؛ با این تفاوت که ابزارهای ذکر شده، برای انتقال، نیازمند جعل و اعتبار مؤونه ی زایده اند؛ امّا مفاهیم به طور طبیعی و بدون هیچ اعتبار و قراردادی می توانند فاعل شناسا را به محکی منتقل کنند و این ویژگی خاصّ مفاهیم است.
به نظر می رسد، این تحلیل و تفسیر عرفی برای نمایشگری و حکایت مفاهیم صحیح نباشد؛ زیرا با دقت در حکایتگری و نمایشگری، پی می بریم که نمایشگری مفاهیم چون تابش نور در منبع نور یا تیرانداختن در تیراندازی نیست؛ بلکه حکایت و نمایشگری مفاهیم بدنی معناست که فاعل شناسا از مفهوم به محکی منتقل شود. به عبارت دیگر، فرض حکایت و نمایشگری مفاهیم در جایی است که ابزار نمایش (مفاهیم)، نمایشگر حقیقت و واقعیت باشد و این نوع نمایشگری در صورتی تحقّق می یابد که فاعل شناسا به آن ابزار توجه داشته، آن را نمایشگر واقع بداند، تصدیق کند و حقیقتاً نیز چنین باشد (قضیه صادق باشد.)
از این رو، در مقام ارائه ی تحلیل فلسفی از حقیقتِ «دلالت کردن»، «نشان دادن»، و «نمایشگری»، چنین بیان می کنیم: دلالت و نمایشگری، به لحاظ فلسفی، فرایندی است حاصل از زمینه سازی یک سری ابزار که موجبات انتقال ذهن و نفس فاعل شناسا از مفهوم به ماورای آن را فراهم آورد و این فرایند از طریق ارجاع به یافته های درونی قابل درک است.
در اینجا برای روشن شدن نحوه ی حکایت صور ذهنی، ادراک جزئی حسّی یا خیالی را که بیشتر با آن ارتباط داریم، مثال می زنیم تا بتوانیم به تحلیل دقیق حکایت برسیم. به عنوان مثال، با دیدن گل محمدی صورتی حسّی از این گل در ذهن شکل می گیرد و با قطع ارتباط اندام های حسّی، صورت خیالی گل محمدی تحقّق می پذیرد.
تحلیل شکل گیری حکایتِ صورت حسّی گل محمدی را می توان چنین بیان کرد:
1.با مراجعه به یافته ی درونی خود، به این نکته پی می بریم که با دیدن گل محمدی حالتی در نفس ایجاد می شود که تا قبل از دیدن آن چنین حالتی وجود نداشته است و بر این اساس، صورت ذهنی شکل می گیرد؛
2.سپس می دریابیم که در غالب موارد، صور ذهنی ما را به چیزی منتقل می کند؛ در این مرحله، با دو سؤال رو به رو هستیم:
اوّلین سؤال این است که چه ارتباطی بین صورت حسّی و امر محسوس وجود دارد؛ به گونه ای که ما را از صورت حسّی به چیزی منتقل می کند؟
دومین سؤالی که در پیش رو داریم این است که این انتقال همیشگی و بالفعل است یا تحت شرایط خاصّی صورت می پذیرد؟ به عبارت دیگر، این انتقال کار خود صورت ذهنی است یا عوامل دیگری در این انتقال نقش دارند؛ به گونه ای که اگر آن عوامل نباشند، انتقالی صورت نمی پذیرد؟
3.با تحلیل یافته های ذهنی، می توان گفت: انتقال از چیزی (صورت ذهنی) به چیزی دیگر (گل محمدی)، در صورتی تحقّق می یابد که دو طرف انتقال وجود داشته باشند و بین آن دو رابطه ای برقرار باشد؛
4.در گام بعد، درمی یابیم که هر رابطه ای زمینه ساز انتقال به معنای حکایت نیست، بلکه باید رابطه ی مشابهت باشد تا انتقال و حکایت صورت پذیرد؛
5.امّا آیا هر مشابهتی می تواند زمینه ساز انتقال باشد؟ پاسخ منفی است؛ آنچه نفس به علم حضوری درمی یابد این است که انتقال تنها در صورتی تحقّق می یابد که بین آن دو امر، مشابهت تام باشد؛ به گونه ای که اگر از نحوه ی حکایتگری صورت ذهنی و خارجی بودن گل محمدی، صرف نظر کنیم، آن دو بر هم منطبق باشند.
بنابراین، پاسخ سؤال نخست این است که ملاک انتقال از حاکی به محکی، مشابهت تام بین حاکی و محکی است.
از این مرحله به بعد، در مقام پاسخ به دومین سؤال هستیم که: «آیا این انتقال همیشگی و بالفعل است یا تحت شرایط خاصّی صورت می پذیرد؟» به عبارت دیگر، آیا صرف مشابهت تام بین صورت ذهنی و گل محمدی، می تواند فاعل شناسا را از حاکی به محکی واقعی منتقل کند؟
6.در اینجا با مراجعه به یافته های درونی خویش می فهمیم که مشابهت تام به تنهایی قادر نیست ما را به چیزی منتقل کند؛ بلکه فاعل شناسا باید به صورت ذهنی و مشابهتش با امر محسوس توجه داشته باشد؛ چون در اینجا سه حالت برای نفس متصوّر است: یا اصلاً توجهی به این صورت ذهنی ندارند یا توجه به این صورت ذهنی دارد؛ در صورت دوم، یا توجه استقلالی به صورت ذهنی دارد یا توجه آلی. با مراجعه به یافته ی ذهنی خود پی می بریم که در دو صورت نخست از این صورت ذهنی، به چیزی منتقل نمی شویم و با توجه آلی به صورت ذهنی (یا توجه به صورت ذهنی از آن جهت که شباهت تام به گل محمدی دارد)، به این منتقل می شویم که این حاکی می تواند امری (محکی) را در خارج نشان دهد. در اینجا، اوّلین مرتبه از مراتب فعلیتِ حکایت تحقّق می پذیرد و با توجه نفس به صورت ذهنی «گل محمدی»، به محکی تصوّری آن منتقل می شود. تا این مرتبه از فرایند حکایت، ارکان حکایت به دست می آید که عبارت اند از:
الف)حاکی یا صورت ذهنی (حالت ایجاد شده در نفس)؛
ب)محکی یا امر محسوس (اگرچه محکی، تصورّی است)؛
ج)مشابهت تام بین حاکی و محکی؛
د)توجه آلی نفس به صورت ذهنی (شرط فاعل شناسا).
همچنین می یابیم که صرف تصوّر گل محمدی، نمی تواند ما را به محکی تام برساند؛ بلکه این امر با شرایط دیگری تحقّق می پذیرد؛ چون حقیقت حکایت، صرف نشان دادن و نمایشگری نیست، بلکه فرایندی است حاصل از زمینه سازی یک سری ابزار و شرایطی که زمینه ی انتقال ذهن را از صورت ذهنی به ماورای آن فراهم می آورد و در واقع، رهاورد آن اخبار صادقانه از محکی می باشد. بنابراین، اگر صورت ذهنی «گل محمدی» بخواهد از واقعیتی خبر بدهد، علاوه بر توجه فاعل شناسا، چاره ای نیست جز اینکه آن صورت ذهنی در قالب قضیه ای بگنجد؛ چون با تصوّر حسّی، تنها به محکی تصوّری می رسیم، و در حکایت تصوّری، واقعیتی مکشوف نمی شود. به بیان دیگر، تصوّر «گل محمدی» از وجود یا عدم گل محمدی یا یکی از ویژگی های آن به ما خبر نمی دهد؛ بلکه صورت حسّی «گل محمدی» باید در قالب قضیه ی «گل محمدی وجود دارد» یا قضیه ی «گل محمدی خوش بوست» قرار گیرد تا زمینه ی اخبار صادقانه از واقعیتی فراهم شود.
در مرحله ی بعد، برای تحقّق حکایت تام و محکی واقعی، فاعل شناسا باید قضایای مزبور را مورد اذعان و تصدیق خود قرار دهد تا تصوّر «گل محمدی» حکایت از واقعیت محکی آن داشته باشد؛ چون تا فاعل شناسا به قضیه ی مزبور معتقد نباشد و آن را تصدیق نکند، نمی تواند ادّعا کند که این قضیه، حاکی از واقع است. همچنین تا زمانی که قضایای مزبور، صادق نباشند، نمی توان گفت که تصوّر حسّی یاد شده ما را به محکی تام منتقل کرده و حقیقتاً واقع را نشان داده است.
بنابراین، از شرایط تحقّق حکایت تام و رسیدن به محکی واقعی، این است که تصوّر در قالب قضیه ای قرار داده شود، فاعل شناسا به مفاد قضیه اذعان کند و قضیه نیز مطابق با واقع باشد. البته با دقت در این فرایند، پی می بریم که انتقال از صورت ذهنی به محکی، به طور طبیعی و بدون هیچ وضع و قراردادی صورت می پذیرد.
به طور خلاصه، چنین به نظر می رسد که استاد مصباح معتقدند که رسالت صور ذهنی عبارت است از: اخبار صادقانه از اصل وجود، نحوه ی وجود واقعیات (محکیات) و مطابقت با واقع نفس الامری قضایا که این امر در حکایت تصدیقی صادق تحقّق می پذیرد و حکایت بالفعل و تام تنها در این مرحله شکل می گیرد. امّا مطابق دیدگاه حکایت ذاتی (فعلی)، حکایت لزوماً به معنای نمایشگری صادقانه از اصل وجود، نحوه ی وجود واقعیات (محکیات) و مطابقت با واقع نفس الامری قضایا نیست؛ بلکه صرف دلالت و نمایشگری است. این امر (نمایشگری صادقانه از اصل وجود، نحوه ی وجود محکیات و مطابقت با واقع نفس الامری قضایا) در حکایت تصدیقات تحقّق می یابد؛ امّا در حکایت تصوّرات، مفاهیم نسبت به وجود و عدم محکی لابشرط هستند و در حکایت قضایا، صور ذهنی نسبت به مطابقت با واقع نفس الامریِ قضایا ساکت اند و این تفسیر از نمایشگری و حکایت، مبتنی بر تفسیری عرفی است.

پی نوشت ها :

*کارشناس ارشد فلسفه، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (قدس سرّه).
**استادیار مؤسسه ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره).

منبع:نشریه معرفت فلسفی شماره 29

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.