محمد رضا رحمتی شهرضا
کمان حضرت اسماعیل ذبیح(ع)
عرب به کمان «قوس»می گویند و جمع آن قسی است.تیروکمان از زمان های بسیاردور، جزء وسایل دفاعی بشر بوده است و تیراندازی نیز از جمله هنرهای رزمی است که در روایات به یادگیری این فن توصیه شده است.پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد(ص)فرمودند:«احب اللهو الی الله تعالی اجزاء الخیل و الرمی.»(1)
بهترین بازی ها در پیش خدا اسب دوانی و تیراندازی است.و ائمه اطهار(ع)نیز خودشان بهترین تیراندازان بوده و این فن را از جدِّ اعلای خویش پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد(ص)و انبیاء سلف همچون حضرت اسماعیل(ع)فرا گرفته اند.این واقعه زیبا که نشان از این معنا و اشاره ای گویا به کل مطالب این کتاب دارد را بخواند:
ازامام صادق(ع)روایت شده است که فرمود:«دریکی از سال ها هشام بن عبدالملک به سفر حج رفت، در این سال من و پدرم محمد بن علی(ع)نیز به حج رفتیم، پدرم فرمود:سپاس خدایی که به حق،محمد(ص)را به پیامبری برگزید و ما را بواسطه او گرامی داشت، ما برگزیدگان خداوند برخلق و بهترین بندگان و خلفای او هستیم، خوشبخت کسی که از ما پیروی کند و تیره روز آن کس که با ما به دشمنی و ستیزه جویی برخیزد.
مسلمه برادر هشام این سخنان را شنید، اما به روی خود نیاورد، تا آنکه ماجرا را با برادرش درمیان گذاشت و آنها به دمشق رفته و ما نیز رهسپار مدینه شدیم، آنگاه پیکی به عامل مدینه فرستاد مبنی براینکه من و پدرم را به دمشق بفرستد، وقتی ما وارد دمشق شدیم، سه روز ما را نگاه داشتند و در روزچهارم به ما اذن ورود دادند.
هشام برتخت سلطنت نشسته بود و یاران و خواص او، با سلاح در دو صف برپای ایستاده بودند، نشانه ای برابر اونصب کرده بودند و به سوی آن تیر می انداختند، چون ما داخل شدیم، پدرم جلو بود و من پشت سرش حرکت می کردم، هشام پدرم را صدا زد و گفت:ای محمد، با پیران قومت به سوی نشانه تیرانداز.پدرم فرمود:من برای تیزاندازی پیر شده ام،آیا بهتر نیست مرا از انجام آن معاف داری؟هشام پاسخ داد به حق خداوندی که ما را به دین خود و پیامبرش عزت بخشید، تو را معاف نمی کنم، سپس به پیرمردی از بنی امیّه اشاره کرد تاکمان خود را به پدرم دهد، پدرم تیر و کمان را گرفت،سپس تیر را در چله کمان نهاد وکمان را کشید و تیر را رهاکرد، تیر درست در وسط هدف نشست، آنگاه برای دوّمین بار تیری انداخت دراین بار تیر دوّم سوفارتیراوّلی را تانوک پیکان آن شکست و همچنین نه تیردیگر رها کرد که یکی دردل دیگری درست برهدف می نشست!هشام با دیدن این صحنه عنان اختیارازکف داد و پدرم را تشویق کرد و گفت:ای ابوجعفر تو ماهرترین تیرانداز درمیان عرب و عجم هستی؟ تازه فکرمی کنی برای این کار پیرشده ای؟!امّا به زودی از گفته خود پشیمان شد.
هشام در دوران خلافتش هیچ کس را نه قبل از پدرم ونه بعد از او به کنیه صدا نکرده بود!آنگاه به پدرم نگریست و اندکی سربه زیر افکند و غرق در اندیشه شد، درحالی که من و پدرم در برابر او ایستاده بودیم.
چون ایستادن ما به طول انجامید،پدرم خشمگین شد وهشام متوجّه این عصبانیّت گردید،عادت پدرم این بود که هنگام خشم به آسمان می نگریست و چنان خشم آلود می نگریست که بیننده می توانست غضب را آشکارا درچهره او مشاهده کند،چون هشام خشم پدرم را دید،سرانجام گفت:محمّد!به سوی من آی.
پدرم به سوی تخت بالا رفت و من نیزبدنبال او رفتم، چون به هشام نزدیک شد، وی برخاست و من نیز بدنبال او رفتم.چون به هشام نزدیک شد، وی برخاست و با پدرم معانقه کرد و او را در سمت راست خود نشاند، سپس با من نیز معانقه کرد و مرا هم در سمت راست پدرم نشانید، سپس روی به پدرم کرد و گفت:ای محمد!قریش تا زمانی که کسانی مانند تو دارد،برعرب و عجم سروری می کند،خداوند جزایت دهد!چه کسی این گونه تیراندازی رابه توآموخت ودرچند سالگی فراگرفتی؟پدرم فرمود:می دانی که اهل مدینه این گونه اند و من در ایّام جوانی به تیراندازی روی آوردم و سپس آن را رها کردم، تا امروز که خلیفه از من تقاضا کرد و دوباره دست به تیر و کمان بردم.هشام گفت:من هرگز چنین تیراندازی ندیده بودم، گمان هم نمی کنم که کسی بتواند مانند تو چنین تیر بیاندازد، آیا جعفر هم می تواند مانند تو تیراندازی کند؟
پدرم فرمود:ما همه تمام و کمالی را که خداوند در آیه «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی...»(2)بر پیامبرش(ص)فرود آورده است، به ارث می بریم و زمین نیز هیچ گاه از وجود ما که این امور را به تمام و کمال دارا هستیم خالی نمی ماند، در حالی که دیگران ازآن محرومند.
چون هشام این سخن را از پدرم شنید، چهره اش سرخ شد و چشم راستش برگشت و خیره بماند.این نشانه غضب او بود، آنگاه اندکی سکوت کرد و سپس سرش را بالا آورد و گفت:مگر ما بنی عبد مناف
نیستیم و نسب ما وشما یکی نیست؟
پدرم فرمود:ما چنینیم،اما خداوند از مکنون سرخویش و خالص علم خود به ما بهره ای اختصاص داد که دیگران از آن محروم هستند.
هشام گفت:مگرخداوند محمد راازشجره عبد مناف برنگزید و به سوی تمام مردم اعم از سیاه و سفید و سرخ، نفرستاد، پس شما از کجا وارث چیزی شدید که فقط متعلق به شماست؟حال آنکه رسول خدا(ص)به سوی تمام مردم مبعوث شد واین سخن خدای متعال است که فرمود:«ولله میراث السماوات و الارض»(3)پس چه شد که شما وارث این علم شدید در حالی که پس ازمحمد پیامبری نیست و شما وارث این علم شدید در حالی که پس از محمد پیامبری نیست و شما هم پیامبر نیستید؟ پدرم فرمود:خداوند به رسول خدا(ص)فرمود:که فقط ما را بدین امر اختصاص دهد از این رو او تنها با برادرش علی و نه دیگر یارانش، راز می گفت، و به نص آیه قرآن که فرمود:«وتعیها اذن واعیة»(4)
گوش شنوا آن پند را محفوظ خواهد داشت.
به همین جهت بود که علی بن ابی طالب در کوفه فرمود:رسول خدا(ص)هزار باب از علم به من آموخت که هر بابی هزار باب داشت.رسول خدا(ص)تنها امیرمؤمنان علی(ع)را که گرامی ترین مردم در نزد اوبود به این اسرار اختصاص داد وهمان طور که خداوند پیامبرش را محرم اسرار خود گردانید، پیامبر هم برادرش علی را، ونه هیچ کس دیگر از قوم خود را، محرم رازهای خویش قرار داد واین اسرار اکنون به ما رسیده و ما وارث آنها شده ایم، نه کس دیگر از قوم و نژاد ما.»(5)
و اما درباره کمان حضرت اسماعیل(ع)که نزد امام زمان «عج»است و شاید اشاره ای به قدرت بی مثال ایشان است می خوانیم:
«ذکر محمد بن صالح مولی جعفربن سلیمان فی کتاب نسب الخیل فی حدیث عن ابن عباس ما هذا لفظه قال:فلما شب اسماعیل اعطاه الله القوس فرمی عنها و کان لا یرمی سیئا الااصابه.»
محمد بن صالح،هم پیمان جعفربن سلیمان، در کتابِ نسب الخیل در حدیثی از ابن عبّاس چنین روایت نموده که چون حضرت اسماعیل(ع)به جوانی رسید،خداوند کمان به او عطا فرمود که بدان تیر می انداخت و هر چه رانشانه می گرفت، تیر برآن اصابت می کرد.»(6)
در تاریخ می خوانیم جدّ پیامبر نیز امانتدار این کمان بوده و از آن هنگام هجوم ابرهه به خانه خدا استفاده نموده است:«...پس عبدالمطلب جامه های خود را پوشیده و ردای لؤی بن غالب را بردوش افکند و کمربند ابراهیم خلیل(ع)را برکمر بست و کمان اسماعیل ذبیح(ع)را بردوش افکند و بر اسب خود سوار شده بسوی لشکرابرهه روان شد،خویشان او سرراه بر او گرفتند و گفتند:نمی گذاریم تو را بروی به نزد ظالمی که حرمت خانه خدا وحرم او را نمی داند...»(7)
امام صادق(ع)در حدیثی فرمودند:«کمانِ حضرت اسماعیل ذبیح نزد من است.»(8)
امام صادق (ع)در روایتی دیگر فرمودند:«پیراهن حضرت آدم (ع)ابراهیم ونیز حله اسماعیل نزد قائم آل محمد(ص)است.»(9)
و اگر این کمان نزد امام صادق(ع)بوده باشد، بدون شک به صورتِ امانت از امامی به امام دیگر منتقل شده تا هماکنون در دست ِ بقیة الله الاعظم است.
کمربند ابراهیم خلیل(ع)و تبری که با آن بت ها را شکست
امام زمان «عج»طبق درخواست الهی باید از هر پیامبری نشانهای داشته باشد.قهرمان توحید در قرآن کریم کسی نیست جز حضرت ابراهیم خلیل که با شجاعت تمام در روزی که مردم به بیرون از شهررفته بودند، بت ها را شکست و تبر را بردوش بتِ بزرگ گذاشت و زمانی که که از او بازجویی کردند گفت:از بتِ بزرگ بپرسید که تبر بر دوش حاضراست!این حرف اشاره لطیف و ظریفی به پرستش اشیاء بی جان و بی ارزش که آن روز فکر و ذهن انسان ها را به غلط به خود مشغول کرده بود.از این پیامبر بت شکن که وقتی ولایت ائمه(ع)به ایشان عرضه شد،کامل پذیرفت واز ارادتمندان به پیامبرخاتم (ص)وخاندان پاک اوشد،تبر و کمربندی به امانت برجامانده که در داستان حضرت یوسف(ع)نموده پیدا می کند.این تبر و کمربند به عنوان امانت دردست بت شکن دیگر تاریخ است که با نفس مسیحایی خوش بت ها را برای دیگر سرنگون نموده و طعم شیرین عبادت و بندگی پرورد گار احد و واحد را به بندگان می چشاند.
در روایتی درباره این موضوع می خوانیم:
«عن داود بن القسم الجعفری قال:سال ابا محمد(ع)عن قوله تعالی «ان یسرق فقد سرق اخ له من قبل»(10)رجل من اهل قم و انا عنده حاضر فقال ابومحمد العسکری(ع)ما سرق یوسف انما کان لیعقوب(ع)منطقةورثها من ابراهیم(ع)و کانت تلک المنطقة لا یسرقها احد الا استعبد و کانت اذا سرقها انسان نزل جبرئیل(ع)و اخبره بذلک فاخذت منه و اخذ عبدا و ان المنطقة کانت عند سارة بنت اسحاق بن ابراهیم و کانت سمیة ام اسحاق و ان سارة هذه احبّت یوسف وارادت ان تتخذه ولدا لفنسها و انها اخذت المنطقة فربطتها علی وسطه ثم سدلت علیه سرباله ثم قالت لیعقوب ان المنطقة قد سرقت فاتاه حبرئیل(ع)فقال یا یعقوب ان المنطقة مع یوسف ولم یخبره بخبر ما صنعت سارة لما اراد الله فقام یعقوب الی یوسف ففتشه و هو یومئذ غلام یافع و استخرج المنطقة فقالت سارة ابنة اسحاق منی سرقها یوسف فانا احق به فقال لها یعقوب فانه عبدک علی ان لا تبیعیه و لا تهبیه قالت فانا اقبله علی الا تاخذة منی و اعتقه الساعة اعطاها ایاه فاعتقته فلذلک قال اخوة یوسف ان یسرق فقد سرق اخ له من قبل...»(11)
داود بن قاسم جعفری می گوید:مردی از اهل قم از امام حسن عسکری(ع)درمورد آیه:«ان یسرق فقد سرق اخ له من قبل»پرسید و من حاضر بودم.
حضرت(ع)فرمود:«خود یوسف سرقت نشد.بلکه حضرت کمربندی داشت که از ابراهیم(ع)به ارث رسیده بود و هرکس این کمربند را می دزدید غلام می گشت، به این صورت که هر وقت آن را کسی می دزدید جبرئیل فرود می آمد و خبر می داد و کمربند از او گرفته می شد و به بندگی در می آمد.
این کمربند نزد ساره دختر اسحاق بن ابراهیم بود و سمّیه هم مادر اسحاق بود و این ساره، یوسف را دوست می داشت و می خواست برای خود فرزند قرار دهد از این رو کمربند را برداشت و به کمر یوسف بست.پیراهنش را روی آن کشید بعد به یعقوب گفت:کمربند دزدیده شده است.
پس جبرئیل آمد و گفت:ای یعقوب!کمربند نزد یوسف است.یعقوب برخاست و یوسف را تفتیش کرد و او در این هنگام نوجوان بود وکمربند را پیدا کرد.ساره دختر اسحاق گفت:یوسف آن را از من دزدیده پس من سزاوارترم به او.
یعقوب به او گفت:یوسف غلام توست به شرط اینکه او را نفروشی و به کسی نبخشی.ساره گفت:من قبول می کنم به شرط اینکه او را از من نگیری والسّاعه او را آزاد کرد.به این خاطر،برادران یوسف گفتند:اگر او اکنون دزدی کرد، برادرش هم قبلاً دزدی کرده بود!...»
در تاریخ می خوانیم جد پیامبر نیز از این کمربند استفاده نموده است:«...پس عبدالمطلّب جامه های خود را پوشیده وردای لوی بن غالب را بردوش افکند و کمربند ابراهیم خلیل(ع)را برکمر بست و کمان اسماعیل ذبیح(ع)را بردوش افکند و بر اسب خود سوار شده بسوی لشکر ابرهه روان شد،خویشان او سرراه براو گرفتند و گفتند:نمی گذاریم تو را بر وی به نزد ظالمی که حرمت خانه خدا وحرم او را نمی داند ...»(12)
ردای لوی ابن غالب
مطابق آنچه میان مورخین مسلم است نسب رسول خدا(ص)تا «عدنان»که بیست و یکمین جد آن حضرت بوده این گونه است:«محمد بن عبدلله بن عبدالمطب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مرة بن کعب بن لوی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضربن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان.»(13)بنابراین لؤی بن غالب جدِّ نهم پیامبرگرامی اسلام حضرت محمد(ص)می باشد که بنی عدی وبنی مدحج به وی منسوبند.آنچه از او گفته اند آن است که مردی جنگجو وظلم ستیز بوده است و زمانی که ردای جنگ خویش را برتن می نموده است، همه می دانستند که ظلم ستیزی و جنگی جدید در راه است.این ردا که افتخار خاندان قریش بوده است، همچون شیءای باارزش و مقدّس دست به دست بین فرزندان لوی بن غالب می گشته و آنان نیز سنّت حسنه استفاده از ردا و اقتدا به سیره افتخار آمیز ننگ ناپذیری و مقابله با ظلم و جنگ را همچون جدِّ خویش را فراموش نکرده تا به جد پیامبر گرامی اسلام حضرت عبدالمطلب(ع)می رسد.
از جمله موارد استفاده از این ردا هنگام هجوم سپاه ابرهه به خانه خدا بود که در تاریخ می خوانیم:«...پس عبدالمطلب جامه های خود را پوشیده و ردای لوی بن غالب را بردوش افکند و کمربند ابراهیم خلیل(ع)را برکمر بست و کمان اسماعیل ذبیح(ع)را بردوش افکند و براسب خود سوار شده بسوی لشکر ابرهه روان شد، خویشان او سرراه براو گرفتند و گفتند:نمی گذاریم تو را بروی به نزد ظالمی که حرمت خانه خدا و حرم او را نمی داند...»(14)
به امید آن روز که امام زمان «عج»نیز این ردا را برتن نموده و بار دیگر برای اجرای عدالت ر بین مردمانی که تشنه آن هستند قیام نماید.
کتاب های پیامبران
یکی دیگر از مواریث سلف که در نزد امام عصر«عج»است، کتاب هایی است که برانبیای پیشین نازل شده است.تمام کتابهای آسمانی که روزی در دست پیامبران مرسل و اولوالعزم بود و به وسیله ان مردم را هدایت وارشاد می کردند،توسط پیامبر(ص)به اهل بیت انتقال یافت و امروز همه آنها در اختیار آخرین ذخیره الهی است.روزی که حضرت بقیة الله به فرمان پروردگار از پرده غیبت بیرون آید، تمام آنها را با خود می آورد.
کتابهایی که بر انبیا(ع)نازل شده عبارتند از:1.صحفی که بر حضرت آدم(ع)نازل شده و مشتمل بر 10 صحیفه بوده است.
2.صحف حضرت ابراهیم(ع)که مشتمل بر 10صحیفه بوده است و در قرآن کریم می فرماید:
ابوذر روایت می کند که رسول خدا(ص)فرمود:«حق تعالی بیست صحیفه بر ابراهیم فرستاد که همه حکمت ها و مثل هاست.»
ابوذر گفت:آیادرقرآن چیزی از صحف ابراهیم هست؟پیامبر فرمود:ای ابوذر بخوان این آیات را:
«ان هذا لفی الصحف الاولی*صحف ابراهیم و موسی:»(15)
این دستورها درکتب آسمانی پیشین(نیز)آمده است.*کتابهای ابراهیم و موسی.
ابوبصیر گوید:امام جعفر صادق(ع)فرمود:«آن صحفی که خدای تعالی در ایده «صحف ابراهیم و موسی»نام می برد، نزد مااست.»راوی می گوید پرسیدم:آیا صحف نامبرده به صورت الواح است؟«فرمود:آری»(16)
3.صحف حضرت ادریس، که مشتمل بر 30صحیفه بوده است.نام این پیامبر دوبار درقرآن ذکر شده؛یک بار درسوره مبارکه مریم و کی بار سوره مبارکه انبیاء.
در مجمع البیان از ابوذر روایت شده که گفت:به رسول خدا(ص)عرضه داشتیم:یا رسول الله !انبیاء چند تن بودند؟
فرمود:صد وبیست و چهار هزار تن، عرضه داشتم مرسلین از آنان چند تن بودند؟فرمود سیصد و سیزده تن، و بقیه آنان انبیاء بودند.پرسیدم:آدم نبی بود؟فرمود:«آری خداوند با وی سخن گفت واو را به دست قدرت خود بیافرید.ای اباذر!چهارتن از انبیا، عرب بودند هود و صالح و شعیب، و پیامبر خودت.»عرضه داشتم یا رسول الله خدای تعالی چندکتاب نازل کرده؟فرمود:«صدو چهار کتاب، که ده صحیفه از آن برآدم، و پنجاه صحیفه بر شیث، و سی صحیفه براخنوخ، که همان
ادریس است ،و او اولین کسی است که باقلم خط نوشت، و ده صحیفه برابراهیم و چهار صحیفه باقی تورات و انجیل و زبور و فرقان است.(17)
4.زبورحضرت داود(یعنی محبوب)از پیامبران بنی اسراییل است که نام شریفش شانزده باردر قرآن مجید ذکر شده است.
یهودیان او را صاحب کتاب نمی شناسند و تنها سرودهای منتسب به او را مزامیر نامیده اند، ولی قرآن در سوره مبارکه انبیا آیه 105 کتابِ داوود(ع)را این گونه معرفی می نماید:
«ولقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر انّ الارض یرثها عبادی الصالحون»
در«زبور»بعد از ذکر(تورات)نوشتیم:«بندگان شایسته ام وارث(حکومت)زمین خواهند شد!»
و همچنین خداوند متعال در سوره مبارکه نساء ،آیه 163 و در سوره مبارکه اسراء، آیه 55 می فرماید:«...و ءاتینا داود زبورا»
الذکر عندالله و الزبور الذی انزل علی داود و کل کتاب نزل فهو عند اهل العلم و نحن هم.
ابن سنان گوید از امام صادق(ع)راجع به قول خدای عزوجل:«ما درکتاب زبور پس از ذکر نوشتیم»پرسیدم که زبور چیست و ذکر کدام است؟ حضرت(ع)فرمود:«ذکر، نزد خداست(لوح محفوظ)و زبور آن است که برداود نازل شد و هر کتابی که نازل گشته است نزد اهل علم است و اهل علم ما هستیم.»(18)
5.تورات.تورات نام کتاب حضرت موسی(ع)است که به صورت الواح برآن حضرت نازل گردید.در قرآن هیجده بار از تورات نام برده شده است.البته تورات در اصطلاح قرآن همان تورات اصلی و تحریف نشده است و توراتی که اکنون نزد یهودیان موجود، دستخوش تحریفات گسترده ای شده و توحید و مقام انبیا پس از موسی به شکل زننده ای در آن معرّفی شده است.
لذا توراتی که به عنوان یکی از مواریث انبیا(ع)نزد حضرت مهدی «عج»است همان الواح نازل شده برحضرت موسی(ع)است و آن حضرت با آن تورات اصلی در زمان ظهورش با یهودیان عصر ظهور استدلال می نماید.
6.انجیل که در لغت به معنای «بشارت»است و در قرآن تعداد
دوازده بارنام انجیل ذکر شده است.کتاب حضرت عیسی(ع)که البته منظور همان انجیل حقیقی و اصل است که قرآن آن را تأئید نموده است.در روایات بسیاری وارد شده است که علم تأویل و باطن ِ قرآن کریم نزد راسخان در علم که ائمّه اطهار(ع)هسند، قرار دارد.این قرآن ارث ائمّه بوده است و اکنون نزد امام زمان(ع)می باشد.
روایتی از امام صادق(ع)آمده که تأیید می نماید پیامبراکرم(ص)به عنوان آخرین سفیر الهی، وارث جمیع کتب انبیا(ع)بوده و تمامی آنچه به عنوان میراث نبوّت نزد پیامبر اکرم(ص)وجود داشته، به ترتیب به ائمّه(ع)رسیده است، در نهایت این مواریث از جمله کتب انبیای پیشین تماما به دست مبارک امام مهدی«عج»رسیده است.
«عن ابراهیم عن ابیه عن الی الحسن الاول(ع)قال:قلت له جعلت فداک اخبرنی عن النبی(ع)ورث النبیین کلهم قال:نعم قلت:من لدن آدم حتی انتهی الی نفسه قال:ما بعث الله نبیا الا و محمد(ع)اعلم منه قال قلت ان عیسی ابن مریم کان یحیی الموتی باذن الله قال صدقت و سلیمان بن داود کان یفهم منطق الطیر و کان رسول الله(ع)یقدر علی هذه المنازل قال فقال ان سلیمان بن داود قال للهدهد حین فقده و شک فی امره ـ فقال مالی لا اری الهدهد ام کان من الغائبین حین فقده فغضب علیه فقال لاعذبنه عذابا شدیدا او لاذبحنّه او لیاتینی بسلطان مبین و انما غضب لانه کان یدله علی الماء فهذا و هو طائر قد اعطی مالم بعط سلیمان و قد کانت الریح و النمل و الانس والجن و الشیاطین و المردة له طائعین و لم یکن یعرف الماء تحت الهواء و کان الطیر یعرفه و ان الله یقول فی کتابه ـ و لوأن قرآنا سیرت به الجبال اوقطعت به الارض اوکلم به الموتی و قدورثنا نحن هذا القرآن الذی فیه ما تسیر به الجبال ـ و تقطع به البلدان و تحیا به الموتی و نحن نعرف الماء تحت الهواء و ان فی کتاب الله لایات ما یراد بها امر الا ان یاذن الله به مع ما قد یاذن الله مما کتبه الماضون جعله الله لنا فی ام الکتاب ان الله یقول ـ و ما من غائبة فی السماء و الارض الا فی کتاب مبین ثم قال ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا فنحن الذین اصطفانا الله عزّوجل و اورثنا هذا الذی فیه تبیان کل شیء.»(19)
ابراهیم گوید:پدرم گفت:به امام کاظم(ع)عرض کردم:قربانت گردم،به من بفرمائید که:آیا پیغمبرما(ص)وارث تمام پیغمبران است؟ فرمود:«آری!»عرض کردم:از زمان آدم تا به خود آن حضرت برسد؟ فرمود:«خدا هیچ پیغمبری را مبعوث نفرمود،جز اینکه محمد(ص)از اواعلم بود.»عرض کردم:عیسی بن مریم مردگان را اذن خدا زنده می کرد، فرمود:«راست گفتی و سلیمان هم نطق پرندگان را می فهمید و پیغمبر(ص)هم بر این مراتب توانائی داشت، سپس فرمود:چون سلیمان شانه سر ار حاضر نیافت و در امر او به شک افتاد، گفت:«چرا شانه سر را نمی بینم مگر او غایب است؟
«پس بر او خشمگین شدو گفت ، «او را عذابی سخت میکنم و یا سرش را میبرم و یا باید دلیل روشنی پیشم آرد»(20)و خشم سلیمان بر شانه سربرای این بود که اوسلیمان را به محل آب راهنمایی می کرد،(موقعی که سلیمان و همراهانش بوسیله باد درهوا حرکت می کردند)خدا به این پرنده چیزی عطا کرده بود که به سلیمان عطا نفرموده بود، در صورتی که باد و مور وانس و جن و شیاطین و سرکشان مطیع او بودند ولی او جایِ آب را در زیرِ هوا نمی دانست و پرنده می دانست.
خدا در کتابش می فرماید «و اگر قرآنی باشد که کوهها با آن حرکت کنند یا زمین بدان شکافته شود[بوسیله آن طی الارض شود]یا مردگان بدان سخنگو شوند»(21)ما وارثِ آن قرآنیم که آنچه کوه ها بوسیله آن حرکت کند در آن است و بوسیله آن به کشورها مسافرت شود و مردگان بدان سخنگو شوند، ما آب را در زیر هوا تشخیص می دهیم و همانا در کتاب خدا آیاتی است که بوسیله آنها چیزهای خواسته نشود جز اینکه خدا به آن اجازه دهد(هر دعائی از برکت آن آیات مستجاب شود)علاوه برآنچه خدا برای پیغمبران گذشته اجازه فرموده است؛ همه اینها را خدا در قرآن برایِ ما مقرّر فرموده است، خداوند می فرماید:«هیچ نهفته ای در آسمانها و زمین نیست، جز اینکه درکتابی آشکار است»(22)و باز می فرماید:«آنگاه این کتاب را به کسانی که از میان بندگانِ خود انتخاب کرده ایم به ارث دادیم»(23)و مائیم کسانی که خدای عزّوجل انتخابمان کرده و این کتاب را که بیان همه چیز در آن است به عنوان ارث به ماداده است.»
در روایتی دیگر می خوانیم:
«عن هشام بن الحکم فی حدیث بریه انه لما جاء معه الی ابی عبدالله(ع)فلقی ابا الحسن موسی بن جعفر(ع)فحکی له هشام الحکایة فلما فرغ قال ابوالحسن(ع)لبریه:یا بریه کیف علمک بکتابک؟قال:انا به عالم ثم قال کیف ثقتک بتأویله قال ما اوثقنی بعلمی فیه قال فابتداابوالحسن(ع)یقرا النجیل فقال بریه ایاک کنت اطلب منذ خمسین سنة اومثلک قال ف آمن بریه و حسن ایمانه و آمنت المراة التی کانت معه فدخل هشام و بریه و المراة علی ابی عبد الله(ع)فحکی له هشام الکلام الذی جری بین ابی الحسن موسی(ع)و بین بریه فقال ابوعبدالله(ع)ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم فقال بریه انی لکم التوراة و الانجیل و کتب الانبیاء قال هی عندنا وراثة من عندهم نقروها کما قرءوها و نقولها کما قالوا ان الله لا یجعل حجة فی ارضه یسال عن شیء فیقول لا ادری.»(24)
چون هشام بن حکم بابریه خدمت امام صادق(ع)آمد، به حضرت موسی بن جعفر(ع)برخوردند، هشام داستان بریه را برای حضرت نقل کرد، چون پایان یافت، حضرت ابوالحسن(ع)به بریه فرمود:ای بریه!علمت به کتاب دینت تا چه حد است؟ گفت:آن را می دانم فرمود:تا چه حد اطمینان داری که معنی اش را بدانی؟ گفت، آن را خوب می دانم و بسیار اطمینان دارم، سپس امام(ع)به خواندن انجیل شروع فرمود، بریه گفت:پنجاه سال است که من تو را مانند تو را می جستم، پس او به خدا ایمان آورد و خوب هم ایمان آورد و زنی هم که با او بود،ایمان آورد، سپس هشام و بریه و آن زن، خدمت امام صادق(ع)آمدند، هشام گفتگوی میان حضرت ابوالحسن و بریه را نقل کرد، امام صادق آیده «نژاد ابراهیم و عمران بعض آن از بعض دیگر است و خدا شنوا و داناست»را قرائت فرمود.بریه گفت:تورات و انجیل و کتب پیغمبران از کجا به شما رسیده ؟ فرمود:«اینها از خودشان به ما به ارث رسیده و چنان که آنها می خواندند ما هم می خوانیم و چنان که آنها بیان می کردند، ما هم بیان می کنیم، خدا حجتی در زمینش نمی گذارد که چیزی از او بپرسند و او بگوید نمی دانم.»
در کتاب غیبت فضل بن شاذان روایت شده است که امام باقر(ع)فرمود:«اول کاری که قائم(ع)انجام می دهد آن است که کسی رابه انطاکیه می مفرستد، پس از آن جا تورات، عصای موسی و انگشترِ سلیمان رااز غاری که در آن است، بیرون می آورد.»(25)امام باقر(ع)در روایتی فرمودد:«وی را مهدی(ع)نامیدند؛چون به اسفاری از تورات راهنمایی می شود،آن ها را ازکوه های شام بیرون می آورد و یهود را به سوی آن اسفار دعوت می نماید با دیدن کتاب ها جمعیّت فراوانی تا حدّ سی هزار(در وهله اول)تسلیم وی خواهند شد.»(26)
امیرالمؤمنین(ع)درباره امام زمان «عج»می فرماید:
«یستخرج الزبور من بحیرة الطیریة فیها مما ترک آل موسی و هارون(ع)تحمله الملائکة و فیها الالواح و عصا موسی(ع).»
«زبور را از دریاچه بحیریه بیرون آورد و در آن ماترک آل موسی و هارون(ع)است که فرشته ها آن را حمل می کنند.»(27)
در روایتی دیگر نیز وارد شده است که:«حضرت «عج»تورات
وسایر کتاب های خدا را از غار انطاکیه بیرونمی آورد.»(28)
پی نوشت ها :
1. .نهج الفصاحة:170.
2. .سوره مبارکه مائده، آیه 3.
3. .سوره مبارکه حدید، آیه 10.
4. .سوره مبارکه حاقه، آیه 12.
5. .بحار الانوار51:182؛ دلایل الامامة:181.
6. .الامان من اخطار الاسفار و الازمان سید ابن طاوس(رح):65.
7. .بحارالانوار42:184.
8. .بحارالانوار 12:233.
9. .بصائر الدرجات:175.
10. .سوره مبارکه یوسف، آیه 77.
11. .الخرائج و الجرائح2:739.
12. .بحارالانوار42:184.
13. .منتهی الامال، تحقیق باقری بید هندی،1:25.
14. .بحارالانوار42:184.
15. .سوره مبارکه اعلی، آیه 18.
16. .بصائر الدرجات 1:451؛به نقل از تفسیرالمیزان20:454.
17. .مجمع البیان 8:121؛ به نقل از تفسیر المیزان20:454.
18. .سوره مبارکه انبیاء، آیه 105.
19. .الکافی 1:226.
20. .الکافی 1:227.
21. .سوره مبارک نمل، آیه 20.
22. .سوره مبارکه رعد،آیه 31.
23. .سوره مبارکه نمل، آیه 75.
24. .سوره مبارکه فاطر،آیه 32.
25. .الکافی 1:227.
26. .ر.ک؛ بحارالانوار ، ج 52 ، ص 390.
27. .امام مهدی از ولادت تا ظهور:588؛ به نقل از عقد الدرر.
28. .ینابیع المودة 3:53؛ یوم الخلاص:235.