نویسنده: دکتر سید علی علوی
چگونگی به خلافت رسیدن عمر
گویند که چون ابوبکر را مرگ نزدیک شد به عثمان بن عفان که کاتب او بود گفت: بنویس «بسم الله الرحمن الرحیم، این است وصیت بنده خدا پسر ابو قحافه در واپسین ساعات دنیا و آغاز ساعات آخرت». در این حال بیهوش شد و عثمان افزود: «به عمر بن الخطاب». چون ابوبکر به هوش آمد پرسید: نام چه کسی را نوشتی؟ گفت: نام عمر بن الخطاب را. ابوبکر گفت: درست همان را نوشتی که من می خواستم اگر نام خود را هم نوشته بودی شایسته می بودی. و همه بر آن اتفاق کردند [1] عمر را خلیفه خلیفه رسول الله می خواندند. گفتند: این نام درازی است، و او را امیرالمؤمنین خواندند. او نخستین کسی است که امیرالمؤمنین نامیده شده است. (ابن العبری 1377: 134- 135) اسماء دختر عمیس گوید: طلحه بن عبیدالله پیش ابوبکر آمد و گفت: «عمر را خلیفه مردم کردی! می بینی که با حضور تو مردم از دست او چه می کشند، وقتی کار مردم به دست او باشد چه خواهد کرد؟ به پیشگاه پروردگار می روی و در کار رعیت از تو پرسش خواهد کرد.» گوید: ابوبکر خفته بود و گفت: «مرا بنشانید» و چون او را بنشانیدند به طلحه گفت: «مرا از خدا می ترسانی! وقتی به پیشگاه خدا روم و از من بپرسد می گویم بهترین کسان تو را خلیفه کسان تو کردم» (طبری 1362، ج4: 1575)تشکیلات سیاسی و اداری در زمان خلافت عمر
پس از ابوبکر بنا به وصیت وی عمر (از سال 13 تا 23 قمری- 634 تا 644 میلادی) به جانشینی وی منصوب شد.در زمان خلیفه دوم عمر، به علت فتوحاتی که توسط مسلمانان صورت گرفت اداره بلاد اسلامی و شیوه حکومتی تغییراتی یافت به ویژه پس از فتح سرزمین هایی مانند شام و مصر و ایران مسلمین دریافتند که اداره این سرزمین های پهناور نیازمند تشکیلات اداری و نظامی خاصی است. لذا یکی از اقدامات اداری که در زمان خلیفه دوم تحقق یافت تشکیل دیوان بود.
تشکیل دیوان عطایا
گرد آمدن مبالغی پس از فتح ایران و چگونگی تقسیم آن بین مسلمانان موجب شد که عمر به اشاره هرمزان ایرانی دیوان عطایا را ترتیب دهد و اسامی افراد را به نسبت نزدیکی به رسول خدا در آن ثبت نماید و برای اولین بار برخلاف سیره رسول الله و کنش خلیفه اول عطایا را به نسبت های مختلف بین مسلمین تقسیم نماید.جبیر بن حویرث گوید: عمر بن خطاب با مسلمانان در کار ترتیب دیوان ها مشورت کرد، علی بن ابی طالب گفت: «هر سال اموالی را که پیش تو فراهم می شود تقسیم کن و چیزی از آن نگه مدار» عثمان بن عفان گفت: «مال بسیار هست و به همه مردم می رسد، اگر شمار نشوند که گرفته از نگرفته معلوم باشد بیم دارم که کار آشفته شود» ولید بن هشام بن مغیره گفت: «ای امیر مؤمنان به شام رفته ام و شاهان آن جا را دیده ام که دیوانی ترتیب داده اند و سپاهی منظم کرده اند تو نیز دیوانی ترتیب ده و سپاهی منظم کن» عمر به گفته او کار کرد. (طبری 1362، ج5: 2046)
در این مورد ابن اثیر در الکامل در ذیل وقایع سال 15 هجری گوید: در سنه پانزده عمر برای مسلمین وظایف و حقوق و مراتب شهریه و سهم معین و مقرر نمود و دیوان ها و حسابداری ها تأسیس دایر کرد و اشخاص سابقه دار و مقدم و مجرب را بر حسب سابقه اسلام و جهاد از حیث عطا و اجر مقدم و برتر از سایرین داشت. به او گفتند: اول از خود شروع کن. او گفت: نه بلکه اول از عم پیغمبر (عباس) آغاز می کنم سپس الاقرب فالاقرب (نزدیک تر به رسول اکرم یا مردم سابقه دار) آن گاه عطای عباس را مقرر و تأدیه کرد سپس به اهل بدر (مجاهدین بدر) پرداخت. بعد از آن بر حسب سابقه یاران و مجاهدین اسلام را بعد از بدر تا واقعه حدیبیه مقدم داشت (در عطا)، بعد از آن از تاریخ حدیبیه تا زمان ابوبکر و پایان کار مرتدین به عطای مجاهدین پرداخت. (ابن اثیر 1371، ج8: 310- 311)
ابن خلدون در این مورد می نویسد: نخستین کسی که در دولت اسلامی دیوان را وضع کرد عمر، بود. و گویند این امر به سبب مالی بود که ابو هریره، از بحرین آورده بود و چون آن را افزون یافتند در تقسیم آن خسته شدند. از آن روز بدین همت گماشتند که اموال را به شمارند و مستمری های سالیانه و حقوق را ضبط کنند و خالد بن ولید اشاره به دیوان کرد و گفت دیدم پادشاهان شام تدوین [2] می کنند، و عمر پیشنهاد او را پذیرفت. (ابن خلدون 1375، ج1: 466) و آن گاه که عمر بر تدوین دیوان مصمم شد به عقیل بن ابی طالب و مخرمه بن نوفل و جبیر بن مطعم که از نویسندگان قریش بودند فرمان داد در تنظیم آن شرکت جویند و آن ها دیوان سپاهیان اسلامی را به ترتیب خاندان ها نوشتند و از خویشاوندان رسول خدا (ص) آغاز کردند و پس از آن هر خاندانی نزدیک تر به خاندان نبوت بود آن را مقدم داشتند. چنین است آغاز دیوان سپاه. و زهری از سعید بن مسیب روایت کرده که این امر در محرم سال بیستم هجری روی داده است. (ابن خلدون 1375، ج1: 466)
دیوان جیش (سپاه)
با توجه به آن چه در باب تشکیل دیوان در زمان خلیفه دوم نگاشته اند، می توان گفت که شاید دفتر جداگانه ای نیز برای ذکر اسامی سپاهیان ترتیب داده بودند که ویژه سربازان بود و بعدها نام دیوان عَرَض یا جَیش به خود گرفت و شاید هم دفتر واحدی بوده است که امکان استخراج نام قبایل و سربازان را می داده است.گویند هنگامی که هرمزان دیده است عمر لشکریان را بی دیوان گسیل می دارد، به وی گفته است اگر کسی از آنان غیبت کند، که می تواند بدین امر پی ببرد؟ چه، هر که عقب بماند جای او در سپاه خالی می ماند، بلکه نوشته اسامی، آنان را ضبط می کنند. آن گاه هرمزان دیوانی برای ایشان ترتیب داد. عمر از نام دیوان پرسید و هرمزان برای او (موضوع) را تفسیر کرد [3] و (توضیح داد). (ابن خلدون 1375، ج1: 466)
ذکری از عطایا در خلافت عمر بن خطاب
عبدالله بن صالح بن مسلم عجلی از اسماعیل بن مجالد و او از پدرش مجالد بن سعید و او از شعبی روایت کرد که چون عمر عراق و شام را گشود و خراج گرد آورد، صحابه رسول الله (صلی الله علیه و آله) را جمع کرد و گفت: مرا رأی بر این است که عطایائی برای کسانی که سزاوار آنند معین کنم. گفتند: رأی نیکوئی است ای امیرالمؤمنین. گفت: از چه کسی آغاز کنم. گفتند: از خویشتن، گفت: نی، من خود را در مقامی قرار می دهم که خداوند قرار داده است و از آل رسول الله صلی الله علیه و آله آغاز می کنم، و چنان کرد. پس برای عایشه، دوازده هزار بنوشت و برای دیگر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله هر یک ده هزار مقرر داشت و برای علی بن ابی طالب علیه السلام پنج هزار معین کرد و همانند آن را برای هر یک از افراد بنوهاشم که در جنگ بدر شرکت کرده بودند بنوشت. (بلاذری 1337: 626- 627) برای پسران اهل بدر هر یک دو هزار تعیین کرد جز حسن و حسین که به سبب قرابتشان به رسول الله صلی الله علیه و آله فریضه آنان را همانند پدرشان قرار داد و برای هر یک پنج هزار معین کرد و نیز برای عباس بن عبدالمطلب به سبب نزدیکیش با رسول الله صلی الله علیه و آله پنج هزار مقرر داشت. به قولی فرض عباس را هفت هزار درهم معین کرد. به قولی دیگر، عمر اَحَدی را بر اهل بدر مرجع نداشت جز همسران پیامبر صلی الله علیه و آله که برای هر یک دوازده هزار برقرار کرد (بلاذری 1337: 629) عبدالاعلی بن حماد نرسی از حماد بن سلمه و او از حجاج بن ارطاه و او از حبیب بن ثابت روایت کرد که همسران پیامبر صلی الله علیه و آله در امر عطاء مانند یک دیگر بودند. (بلاذری 1337: 626- 627) حسین بن اسود از وکیع و او از سفیان و او از ابواسحاق و او از مصعب بن سعد روایت کرد که عمر برای اهل بدر هر یک شش هزار مقرر داشت و هر ام المؤمنینی را ده هزار معین کرد و برای عایشه به خاطر محبوب بودنش نزد رسول الله صلی الله علیه و آله دو هزار اضافه بر آن تعیین کرد. برای صفیه (دختر حارث) و جویریه (دختر حارث) هر یک شش هزار (بلاذری 1337: 634). برای مهاجرانی که پیش از فتح مکه هجرت کرده بودند هر یک سه هزار درهم بنوشت و کسانی را که پس از فتح مکه هجرت کرده بودند هر یک سه هزار درهم بنوشت و کسانی را که پس از فتح مکه هجرت کرده بودند هر یک سه هزار درهم بنوشت و کسانی را که پس از فتح مکه مسلمان شده بودند هر یک دو هزار درهم مقرر داشت و سهم پسران نورسیده مهاجران را هم چون سهم مسلمانان پس از فتح قرارداد. برای عمر بن ابی سلمه سهمی برابر چهار هزار تعیین کرد و محمد بن عبدالله بن جحش گفت: چرا عمر را بر ما مقدم می داری حال آن که پدران ما هجرت کردند و در جنگ بدر حضور داشتند. عمر گفت: او را به خاطر مکانتش نزد پیامبر صلی الله علیه و آله برتری دادم و هر کس به خاطر داشتن مادری هم چون ام سلمه از من استعانت کند او را یاری خواهم داد. برای اسامه بن زید نیز چهار هزار درهم قرار دارد و عبدالله بن عمر گفت: مرا سه هزار و اسامه را چهار هزار مقرر داشتی، حال آن که حوادثی را دیده ام که اسامه ندیده است. عمر گفت: او را زیادت به خاطر آن دادم که از تو پیش رسول الله صلی الله علیه و آله محبوب تر بود و رسول الله صلی الله علیه و آله را نیز از پدر تو دوست تر می داشت. (بلاذری 1337: 630) برای اهل یمن و قیس که در شام و عراق می زیستند هر مردی به تفاوت دو هزار، و هزار، و نهصد، و پانصد، و سیصد معین کرد و احدی را از سیصد کم تر نداد. عمر می گفت: اگر مال بیشتری به دست آید هر مردی را چهار هزار درهم مقرر خواهم داشت، هزار برای سفرش و هزار برای سلاحش و هزار به منظور باقی نهادن برای خانواده اش و هزار برای اسبش و پای پوشش. (بلاذری 1337: 630- 631)عمر برای هر نوزادی صد درهم مقرر کرد و چون رشد می کرد آن را به دویست درهم می رسانید و پس از بلوغ نیز به آن می افزود. چون کودک سر راهی نزد وی می آوردند برایش یک صد مقرر می داشت و نیز رزقی قرار می داد که ولی طفل هر ماهه به حد لزوم دریافت می داشت و میزان آن از سالی به سال دیگر تغییر می یافت. عمر در حق این کودکان سفارش به نیکی می کرد و هزینه شیر دادن و نفقه آنان را از بیت المال قرار می داد. (بلاذری 1337: 631) یعقوبی ضمن اشاره به قحطی سال 18 هجری می نویسد: مردم در سال رماده [که همان سال 18 است] به خشک سالی و قحطی و گرسنگی سختی گرفتار شدند. پس عمر برای نماز باران بیرون رفت و مردم را بیرون برد و دست عباس بن عبدالمطلب را گرفت و گفت: "خدایا ما به عموی پیامبرت نزد تو تقرب می جوییم، خدایان گمان مردم را درباره پیامبرت بی ثمر مگردان." پس مردم شاداب شدند. عمر در این سال جیره خانواده های گروهی از مسلمین را مقرر داشت و فرمود تا جیره و شیر کودکان سر راهی از بیت المال تأمین شود. (یعقوبی 1371، ج2: 36)
عمر برای بزرگان عجمی نیز مقرری تعیین کرد، برای فیروز بن یزدجرد دهگان نهر ملک [نهر ملک، شهرستانی است وسیع از نواحی بغداد پایین تر از نهر عیسی که گفته اند دارای سیصد و شصت قریه است] و نخیرخان [برخی نوشته اند برای پسر نخیرخان.]، و برای خالد و برای جمیل پسران بصبهری دهگان فلوجه، و برای هرمزان و برای بسطام پسر نرسی دهگان بابل و جفینه عبادی در دو هزار دو هزار، و گفت: گروهی بزرگوارند و دوست داشتم که دیگران را به وسیله ایشان دلجویی کنم. (یعقوبی 1371، ج2: 42) عمر در واپسین سال های عمر خود گفت: من به آن چه می کردم و برخی را بر دیگران برتری می دادم در مقام دل جویی مردم بودم، و اگر امسال زنده بمانم مردم را برابر خواهم نهاد و چنان که پیامبر خدا و ابوبکر کردند سرخی را بر سیاهی و عربی را بر عجمی برتری نخواهم داد. (یعقوبی 1371، ج2: 42) می دانیم که تقسیم عطایا به صورت نامساوی از زمان عمر آغاز شد در حالی که ابوبکر در تقسیم اموال با همگان به مساوات رفتار می کرد. و چون این مطلب را به عمر گفتند، گفت: من کسی را که با رسول الله (صلی الله علیه و آله) جنگیده با کسی که با وی هم رزم بود در یک ردیف نمی گیرم. (بلاذری 1337: 629). هرچند وی نه درباب کسانی که هم رزم رسول الله صلی الله علیه و آله بودند و نه دیگران به مساوات رفتار نمی کرد و همین رویه موجب شد که رفته رفته فاصله طبقاتی در جامعه اسلامی به وجود آمد؛ که این فاصله طبقاتی نه به واسطه استعدادها و توانایی ها و کار و تلاش مردم بود بلکه حاصل تفاوت در اعطای بیت المال مسلمین بود که آثار سوء آن در زمان خلافت عثمان بروز و ظهور بیشتر یافت، به ویژه آن که عثمان رویه عمر در ترجیح گروهی بر گروه دیگر بر اساس سلیقه شخصی و اجتهاد فردی را پی گرفت، و بدعت اعطای اموال بیت المال به نزدیکان و بستگان خود را پی نهاد، و چنان برخی از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله را آلوده تجملات دنیوی و زندگی اشرافی نمود که پس از کشته شدن وی، همین افراد عدالت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را برنتافتند و علارغم بیعت با وی، نقض بیعت کرده، در برابر او قد برافراشتند.
اعزام حکام و کارگزاران به بلاد اسلامی
در زمان عمر برای اداره امور مناطقی که به تصرف مسلمین درآمده بود حکامی گسیل شدند و در معیت آنان قضات و مأمورانی دیگر برای آنان مستمری ها تعیین شد چنان که گویند عمار یاسر را به کوفه فرستاد برای پیشوایی نماز و فرماندهی سپاه را بدو سپرد و ماهی ششصد درهم حقوق برای وی تعیین کرد. به علاوه برای نویسندگان، اذان گویان و دیگر همراهان عمار نیز حقوقی تعیین نمود. عثمان بن حنیف را برای مساحی اراضی و عبدالله بن مسعود را برای رسیدگی به امور قضایی کوفه و شریح را برای امور قضایی بصره تعیین نمود. حقوق و جبیره عبدالله بن مسعود ماهانه صد درهم و روزی یک چهارم گوسفند بود و برای شریح ماهیانه صد درهم و ده جریب گندم تعیین نمود (هر جریب 3600 متر مربع و مقصود مقدار گندمی بوده که در آن مساحت کاشته می شده و به دست می آمده است). (زیدان 1336، ج1: 149) در طبقات ابن سعد آمده است که عمر، عیاض بن غنم را بر جند حمص گماشت و هر روز یک دینار و یک گوسفند و یک مد طعام برای او مقرر کرد. شریح برای قضاوت مزد می گرفت. در المصنف عبدالرزاق آمده است که عمر برای شریح قاضی و سلیمان بن ربیع باهلی بابت قضاوت حقوق قرار داد، و برای زید بن ثابت بابت قضاوت حقوق تعیین کرد (کتانی 1384: 130- 131) هرچند برخی گفته اند: عمر برای اولین بار برای مناصب مختلف حقوق و مزایای متفاوت تعیین نمود ولی روایات مختلف مبین آن است که پرداخت اجرت به کارگزاران در زمان رسول خدا نیز معمول بوده و در زمان ابوبکر نیز کارگزاران حقوق دریافت می داشته اند. حاکم، از بریده مرفوعا روایت می کند که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر عاملی که ما او را به کار می گماریم و حقوقی تعیین می کنیم، اضافه بر مبلغ تعیین شده هرچه استفاده کند، خیانت است. طبق حدیث دیگری، عامل می تواند از بیت المال، مهریه و نفقه و پوشاک عیال و آن چه لازم دارد بدون اسراف و تجمل برگیرد. (کتانی 1384: 130- 131)ابو داود از ابن الساعدی نقل می کند که عمر مرا به کاری گماشت، چون تمام شد، اجرتی داد. گفتم: این کار را برای خدا کردم. گفت: بگیر، که من در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله) متصدی کاری شدم، حضرت اجرتم را داد. پس برای کار به طور اعم هم چون تدریس و قضا، بر عهده پیشوا (و حکومت) است که معیشت مدرسان و قاضیان و امثال این ها را کفایت نماید. نیز از این حدیث برمی آید که اگر بدون سؤال و چشم داشت، به عامل چیزی عطا شود، خوب است بگیرد، یا به قول احمد حنبل، باید بگیرد. عایشه گوید: وصی به اندازه کارش می تواند بخورد و ابوبکر و عمر به اندازه معیشت، از بیت المال استفاده کردند. (کتانی 1384: 130- 131)
به گفته مؤلف سلوک الملوک ابوبکر مردم را گفت «شما مرا مشغول گردانیدید از تجارت خویش، پس از برای من چیزی مقرر گردانید» پس صحابه برای او هر روز دو درهم مقرر کردند و در بعضی روایات آمده است که سه درهم مقرر کردند. (خنجی 1362: 82) به روایتی دیگر: وقتی ابوبکر خلیفه گردید صبحگاهان راهی بازار شد (که خرید و فروش کند) عمر و ابوعبیده او را دیدند و گفتند بیا تا برای تو حقی تعیین کنیم و دو هزار (درهم) برایش تعیین کردند، گفت بیفزایید. پانصد دیگر بر آن افزودند. (کتانی 1384: 130)
تاریخ نهادن عمر بر نامه ها
طبری می نویسد: چون پیمبر خدای به مدینه آمد بفرمود که تاریخ نهند. از ابن شهاب روایت کرده اند که وقتی پیمبر صلی الله علیه و آله به مدینه آمد و این به ماه ربیع الاول بود بفرمود تا تاریخ نهند. ابوجعفر گوید: چنان که گفته اند یک ماه و دو ماه از وقت آمدن وی را تاریخ می نهادند تا سال به سر می رفت. و به قولی نخستین کس که در اسلام تاریخ نهاد عمر بن خطاب بود. از شعبی روایت کرده اند که ابوموسی اشعری به عمر نوشت که نامه ها از تو به ما می رسد که تاریخ ندارد.گوید: و عمر کسان را برای مشورت فراهم آورد و بعضیشان گفتند: «از مبعث پیمبر خدای تاریخ بنه» و بعضی دیگر گفتند: «تاریخ از هجرت بنه» و عمر گفت: تاریخ از هجرت پیمبر می نهیم که هجرت فاصله میان حق و باطل بود. از میمون بن مهران روایت کرده اند که حواله ای به نزد عمر آوردند که باید در شعبان داده شود و عمر گفت: «این کدام شعبان است؟ شعبان آینده یا شعبانی که در آن هستیم؟» گوید پس از آن عمر به یاران پیمبر صلی الله علیه و آله گفت: چیزی برای مردم بنهید که توانند شناخت. بعضی ها گفتند: «به تاریخ روم بنویسید» گفته شد که آن ها از روزگار ذوالقرنین می نوشتند، و این دراز است، بعضی دیگر گفتند: «از تاریخ پارسیان بنویسید» گفته شد که در میان پارسیان وقتی شاهی بیاید مدت شاه پیشین را رها کنند، و هم سخن شدند که ببینند پیمبر چند سال در مدینه اقامت داشته بود که ده سال بود و تاریخ را از هجرت پیمبر خدای صلی الله علیه و آله نوشتند. از محمد بن سیرین روایت کرده اند که یکی پیش عمر بن خطاب برخاست و گفت: «تاریخ نهید.» عمر گفت: «تاریخ نهادن چیست؟» گفت: «چیزی است که عجمان کنند، و گفتند: «از کدام سال آغاز کنیم؟» گفتند: «از مبعث پیمبر صلی الله علیه و آله و گفتند: از وفات وی، پس از آن هم سخن شدند که از هجرت آغاز کنند، سپس گفتند: از کدام ماه آغاز کنیم؟ گفتند: از رمضان آغاز می کنیم. پس از آن گفتند: محرم را مبدأ می کنیم که ماه حرام است و کسان از حج باز می گردند و بر محرم هم سخن شدند. (طبری 1362، ج3: 923- 924)
در جغرافیای حافظ ابرو آمده است که پیشنهاد تاریخ نهادن بر نامه ها، توسط هرمزان مطرح شد. حافظ ابرو ذیل عنوان «در تعریف تاریخ» می نویسد: لفظ تاریخ معرب است مأخوذ از ماه روز، و اصلش آن است که در زمان خلافت عمر، ابوموسی اشعری به عمر نوشت که از دارالخلافه مکتوبات می رسد و تعیین وقت نکرده اند. اگر ذکر ماه است معلوم نیست که ماه کدام سال است. در خلال این احوال حجتی پیش عمر رفع کردند که در ماه شعبان نوشته بودند. اما معلوم نبود که کدام شعبان است. شعبان گذشته یا شعبانی که در آن بودند. پس وجوه صحابه جمع گشتند و در این باب مشورت و مفاوضت پیوست. گفتند: اموال بیت المال بسیار شد و ضبط آن بی تعیین وقتی متعذر است. از میان جمع، هرمزان که مَلِک اهواز بود و به وقت فتوح فارس اسیر گشته مسلمان شده بود، گفت: اهل عجم را حسابی است که آن را ماه روز خوانند و به اکاسره منسوب است. و کیفیت استعمال آن تقریر کرد. عمر و اصحاب را آن حساب پسندیده افتاد. پس لفظ ماه روز را معرب ساختند به مورخ و وجوه تصریف استعمال کردند و مصدر آن را تاریخ گردانید. (حافظ ابرو 1375، ج1،: 74) بنا به گفته یعقوبی عمر برای نخستین بار (در سال شانزدهم هجری) نامه ها را تاریخ نهاد و می خواست تاریخ را از میلاد پیامبر خدا بنویسد، سپس گفت: از مبعث. پس علی بن ابی طالب بدو پیشنهاد کرد که تاریخ را از هجرت بنویسد، پس آن را از هجرت نوشت. (یعقوبی 1371؛ ج 2: 29). از عبدالله بن عباس روایت کرده اند که تاریخ نهادن از همان سال که پیمبر خدای به مدینه آمد آغاز شد و در همان سال عبدالله بن زبیر تولد یافت. (طبری 1362، ج 3: 923- 924) هم چنین طبری می نویسد: عمر نخستین کس بود که نامه ها را تاریخ نهاد و با گِل مهر زد و نخستین کس بود که بیت المال داشت و نخستین کس بود که به شب کار عسس کرد و نخستین کس بود که به سبب هجا عقوبت کرد و نخستین کس بود که فروش کنیزان فرزند آورده را منع کرد و نخستین کس بود که کسان را به ولایات نوشت و دستور داد که چنین کنند و این چنان که در روایت محمد بن عمر آمده به سال چهاردهم بود، دو قاری برای مردم نهاد یک قاری که با مردان نماز کند و قاری دیگر که با زنان نماز کند. (طبری 1362، ج 5: 2045- 2046)
صدور حواله های ممهور
در مورد صدور حواله های ممهور یعقوبی می نویسد: عمر به عمروبن عاص فرماندار مصر نوشت که خوار و باری به اندازه کفایت عموم مسلمانان از راه دریا به مدینه حمل کند تا آن را به بندرجار [4] برساند پس خوار و باری به قلزم حمل کرد، سپس آن را از راه دریا در بیست کشتی که هر یک سه هزار اردب کم تر و بیشتر بار شده بود فرستاد تا به جا رسید و عمر از رسیدن آن خبر یافت، پس به همراه بزرگان اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بیرون آمد تا وارد جار شود و کشتی ها را نگریست سپس کسی را وکالت داد که آن خوار و بار را تحویل گیرد و در آن جا دو کاخ بنا نهاد و آن خوار و بار را در آن دو انبار کرد، سپس زید بن ثابت را فرمود که مردم را برحسب مراتب ایشان بنویسد و او را فرمود که برای ایشان چک هایی از کاغذ بنویسد و پایین آن ها را مهر کند، پس عمر نخستین کس بود که چک داد و پایین چک ها را مهر کرد. (یعقوبی 1371، ج2: 43)وضع مالیات در زمان عمر
از دیگر تغییراتی که در دوره خلافت عمر شاهد آن هستیم، تغییر و تنوع در منابع درآمد مالی است. در زمان عمر علاوه بر درآمدهای مالی مرسوم چون زکات، خمس و جزیه، مبالغی نیز تحت عنوان خراج [5] از زمین های کشاورزی وصول می شد. در مورد چگونگی وضع خراج یعقوبی می نویسد: عمر درباره سواد کوفه با اصحاب رسول خدا مشورت کرد و بعضی از ایشان گفتند: آن را در میان ما بخش کن، پس با علی علیه السلام مشورت کرد و آن حضرت فرمود: اگر امروز آن را بخش کنی برای کسانی که پس از ما باشند چیزی نخواهد بود، لیکن آن را بدست ایشان می سپاری تا در آن کار کنند و برای ما و آیندگان هر دو باشد [6]. پس عمر گفت: خدایت بر این عقیده توفیق دهد (یعقوبی 1371، ج2: 39) حسین بن اسود به اسناد خود از حارثه بن مضرب روایت کرد که عمر بن خطاب اراده تقسیم سواد بین مسلمانان را داشت و بفرمود تا ایشان را بشمارند. پس سه بزرگتر نصیب هر مردی شد. عمر با اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله در این باب شور کرد، و علی علیه السلام گفت: بگذار آنان ماده معاشی برای مسلمانان باشند. عمر، عثمان بن حنیف انصاری را فرستاد و او برحسب استطاعت 48 و 24 و 12 درهم بر عهده اهالی مقرر داشت. (بلاذری 1337: 380) حسین بن اسود به اسناد خود از یزید بن ابی حبیب روایت کرد که گفت: عمر بن خطاب پس از فتح سواد به سعد بن ابی وقاص نوشت: اما بعد، نامه ات به دست من رسید. گفته ای که مردم از تو خواسته اند غنائمی را که خداوند به ایشان داده میانشان تقسیم کنی. پس از آن که نامه مرا دریافت داشتی بنگر تا که سپاهیان به کمک اسب و اشتر خویش چه اموال و چارپایانی آورده اند [یعنی غنائم و اموالی که سپاهیان با تاخت و تاز اسبان و شتران خود تحصیل کرده اند.] و آن را پس از وضع خمس میان ایشان قسمت کن و زمین و نهرها را برای کسانی که روی آن ها کار می کنند باز گذار تا منبع عطایای مسلمانان قرار گیرد، چه اگر آن را میان حاضران قسمت کنی برای آنان که پس از ایشان خواهند آمد چیزی به جای نخواهد ماند [7] (بلاذری 1337: 379) فضیل بن غزوان و او از عبدالله بن خازم روایت کرد که گفت: از مجاهد در باب ارض سواد پرسیدم، گفت: قابل خرید و فروش نیست. زیرا که سواد به عنوه فتح شد و تقسیم نشد، پس ملک همه مسلمانان است. ولید بن صالح به اسناد خود از سلیمان بن یسار روایت کرد که عمر بن خطاب سواد را برای آنان که در صلب مردان و رحم زنان اند، قرار داد و ایشان را از اهل ذمه شناخت و بر خودشان جزیه و بر اراضی آنان خراج مقرر داشت. پس این جماعت اهل ذمه اند و قابل بردگی نیستند. (بلاذری 1337: 380)به همین منظور برای تعیین میزان خراج سواد، عمر، «عثمان بن حنیف» [8] را مسئول مساحی و تعیین میزان خراج اراضی کوفه کرد [9]. بلاذری می نویسد: قاسم بن سلام به اسناد خود نقل کرد که عمر بن خطاب عمار بن یاسر را متولی نماز اهل کوفه و لشکریان آن بلد کرد و عبدالله بن مسعود را برای امر قضا و بیت المال ایشان و عثمان بن حنیف را برای کار مساحی زمین فرستاد و روزانه گوسپندی را سهم ایشان قرار داد که نیمی از آن همراه با زوائد گوسپند از آن عمار و نیمی دیگر از آن دو تن دیگر باشد. عثمان بن حنیف اراضی را مساحی کرد و بر هر جریبی از نخل ده درهم، و بر هر جریب تاکستان ده درهم، و بر هر جریب نیشکر شش درهم، و بر هر جریب گندم چهار درهم، و بر هر جریب جو دو درهم مقرر داشت و در این باب به عمر نوشت و او آن را تنفیذ کرد. (بلاذری 1337: 374) در دوره عمر، عثمان بن حنیف انصاری مأمور مساحی زمین ها و مالیات گیری و صرف خراج و جزیه بر اهل آن بود و سپس او را بر بصره گماشت. در کتاب این رسته، آمده است که عمر، عثمان بن حنیف را برای مساحی سواد عراق فرستاد. پس وی را سی و شش میلیون جریب یافت و بر هر جریبی، یک درهم نقد و یک قفیز جنس مقرر کرد. ابوعبید گوید: طول زمین های مساحی شده از موصل تا ساحل آبادان یک صد و بیست فرسخ و عرض آن از حلوان تا قادسیه و عدیب هشتاد فرسخ بوده است. بر هر جریب بیشه زار دو درهم، بر هر جریب زمین آبی شش درهم، و برهر جریب نخلستان هشت درهم، علاوه بر پانصد هزار آدم جزیه دهنده در مراتب مختلف. پس عمر از سواد عراق یک صد و بیست و هشت میلیون درهم (نقره) مالیات گرفت. در روض الاعلام ابن ازرق آمده است که عمر به کوفه، عمار یاسر را به عنوان امام جمعه و امیر لشکر، عبدالله بن مسعود را متصدی قضاوت و بیت المال، و عثمان بن حنیف را برای مساحی زمین ها فرستاد، و برای آن ها روزی یک گوسفند مقرر کرد یک شقه با ساق ها برای عمار، و نصف دیگر برای آن دو تن دیگر. سپس گفت: هر آبادی که روزی یک گوسفند از آن بگیرند، رو به خرابی است! مؤلف گوید: روایت از طبقات ابن سعد است، جز بند اخیر. (کتانی 1384: 188)
وضع مالیاتی تحت عنوان عشر یا عشریّه
در زمان خلیفه دوم مبالغی نیز تحت عنوان «عشر» [10] بابت ورود و تجارت تجار در قلمرو دولت اسلامی از بازرگانان غیر مسلمان گرفته می شد و ربطی به جزیه و خراج نداشت. (مدرسی طباطبائی 1362، ج2: 21) عمر در نامه خود به سعد هنگام گشودن عراق نوشت: این، فرمان و سفارش من به تو است که [از هیچ مسلمان و صاحب پیمانی- در صورتی که مسلمان، زکات خود و پیمان دار، گزیت خود را بپردازند- یک دهم (عشریه) نستانی. پرداخت یک دهم، تنها بر عهده اهل کارزار با اسلام است که بخواهند در سرزمین ما بازرگانی کنند]. (حمید الله 1377: 495)نوشته اند: ابوموسی اشعری به عمر بن خطاب نوشت که شماری از بازرگانان ما به سرزمین مردم غیر مسلمان می روند و آنان از مسلمانان، عوارض گمرکی می ستانند. عمر در پاسخ وی نوشت: تو نیز همان گونه که آنان از بازرگانان مسلمان عوارض می گیرند، از آنان عوارضی بستان. از مردم ذمّی نصف یک دهم و از مسلمانان، از هر چهل درهم، یک درهم بستانو کم تر از دویست درهم، عوارض ندارد؛ ولی هنگامی که به دویست برسد، عوارض آن پنج درهم است و عوارض بیش از دویست درهم نیز به همان حساب یاد شده است. (حمید الله 1377: 585- 586)
محمد حمید الله تحت عنوان «نامه نگاری عمر با مردم منبج [11] درباره گمرک های بازرگانی بین المللی» می نویسد: مردم منبج که مردمی غیر مسلمان بودند، از آن سوی دریا به عمر بن خطاب نوشتند: به ما اجازه ده تا برای کارهای بازرگانی به سرزمین تو بیاییم و عوارض عشریه گمرکی بپردازیم. عمر در این باره با صحابه پیامبر(ص) رایزنی کرد و آنان این کار را پذیرفتند. مردم منبج، نخستین گروه از مردم غیر مسلمان بوند که به مسلمانان عوارض عشریه پرداختند. (حمید الله 1377: 586)
صوافی
درآمدی نیز از صوافی به بیت المال می رسید. صوافی زمین انتخاب شده توسط خلیفه بود و اساس عملی این کار به وسیله خلیفه دوم گذارده شد، عمر پس از شکست امپراتوری ساسانی کلیه املاک کسری و خاندانش و درباریان او و تمامی اقطاعات وی به ضمیمه املاکی را که مالکان آن در جنگ با مسلمانان کشته شده بودند ضبط کرد و از آن پس این اراضی با نام صوافی [12] شناخته شد. (مدرسی طباطبائی 1362: 23) بلاذری مؤلف فتوح البلدان به نقل از حسین بن اسود و او به روایت از سلسله راویانش گوید: عمر ده گونه از زمین های سواد را [به نام زمین های خلافت] برگرفت من هفت گونه از آن ها را به یاد دارم و سه دیگر از خاطرم رفته است و آن هفت گونه زمین این است «بیشه ها، مرداب ها، زمین های خسرو، همه دیر یزید، زمین های هرکس که در جنگ کشته بود و نیز زمین های کسانی که گریخته بودند» هم او گوید این حال هم چنان باقی بود تا در زمان حجاج بن یوسف که آتش به دیوان ها زدند پس هر قوم زمین های پیرامون خویش را تصاحب کرد (بَلاذُری 1337: 34) اما از گفته حمیدالله چنین مستفاد می گردد که از زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله دستاوردها یا غنایمی تحت عنوان صوافی وجود داشته که مختص پیامبر یا فرمانروا بوده نه بیت المال. وی می نویسد: صفی، هر چیز گرانبهایی است که فرمانروا، پیش از بخش کردن غنائم جنگی، برای خود برمی گزیند و جمع آن صفایا است. از غنایمی که مسلمانان به دست می آوردند، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله داری حق صفی بود. صفی، گاه اسب، گاه شمیر و گاه کنیز بود. در جنگ خیبر، صفی پیامبر از غنایم، صفیه دختر حیی بود (حمید الله 1377: 176) گروهی از مورخین نوشته اند زمین های بنوالنضیر، خیبر و فدک خالصه یا صفای پیامبر بود. بلاذری پس از ذکر غدر بنوالضیر می نویسد: اموال بنو نضیر خالصه رسول الله صلی الله علیه و آله بود و اراضی زیر نخل های ایشان را کشت می کرد که قوت سالانه عائله و همسرانش از آن برآورده می شد و آن چه زیاده می ماند در خرید ستوران و سلاح صرف می کرد. (بلاذری 1337: 26) ابن اثیر می نویسد: چون اهالی خیبر تسلیم شدند درخواست کردند که پیغمبر با آن ها معامله تنصیف (نیمی از اموال) کرده نصف اموال را بگیرد و آن ها را ابقا کند یا همه را بیرون نموده زنده بگذارد، حضرت رسول صلی الله علیه و آله شرط نصف اموال را قبول فرمود هم چنین اهل فدک بدین معامله تن دادند. خیبر فیء ملک عمومی مسلمین شد و فدک خالصانه پیغمبر بود که در میراث آن گفتگو و اختلاف و غصب شده تا عمر بن عبدالعزیز آن را بورثه پیغمبر- آل علی برگردانید. علت اینکه فدک خالصانه شده این است که مسلمین لشکر نکشیده و با جنگ آن را نگشودند. (ابن اثیر 1371، ج7: 259)مصادره اموال کارگزاران
یکی از منابع درآمدی بیت المال مصادره اموال کارگزاران بود که ظاهراً از زمان خلیفه دوم معمول شد و به صورت یک رویه متداول گردید، و دیگران آن را بهانه مصادره اموال کارگزاران در زمان حیات و پس از مرگ آنان قرار دادند [13] به نحوی که در دوره های بعد شاهد آنیم که عزل و نصب وزرا و کارگزاران حکومتی به منظور مصادره اموال کاگزاران معزول به نفع خلیفه به رویه ای متداول تبدیل می گردد. یعقوبی در این مورد می نویسد: عمر نیمی از دارایی گروهی از کارمندان خود را مصادره کرد که سعد بن ابی وقاص فرماندار کوفه و عمرو بن عاص فرماندار مصر و ابوهریره فرماندار بحرین [14] و نعمان بن عدی بن حرثان فرماندار میسان و نافع بن عمرئپو خزاعی [کارمند او] در مکه و یعلی بن منیه فرماندار یمن را از آنان شمرده اند ابوبکره از این مصادره امتناع ورزید و گفت به خدا سوگند اگر این مال مال خدا باشد پس تو را روا نیست که بعضی را بگیری و بعضی را رها کنی، و اگر مال ما است تو را نرسد که آن را بگیری. پس عمر بدو گفت: یا مؤمنی هستی که خیانت نمی ورزی، یا منافعی که دروغ پرداز است. گفت مؤمنی هستم که خیانت نمی ورزم. (یعقوبی 1371، ج2،: 47) وی در مورد مصادره نیمی از اموال خالد بن ولید می نویسد: عمر دستور عزل خالد بن ولید را برای ابوعبیده جراح فرستاد. چه عمر درباره خالد با این که پسردایی او است، برای سخنی که درباره عمر گفته بود بد عقیده بود [15]. عمر به ابوعبیده نوشت که اگر خالد به دروغ خود در آن چه می گفته بود اعتراف کرد، به کارش گمار وگرنه عمامه او را بردار و نیمی از مال او را مصادره کن. خالد خویش را تکذیب نکرد و بلال برخاست و عمامه او را برگرفت و ابوعبیده نیمی از مالش را مصادره کرد تا آن جا که از کفش او نیز یک لنگه آن را جدا کرد. (یعقوبی 1371، ج2: 21) در تاریخ الدولتین الموحدیه و الحفصیه تألیف زرکشی آمده است که عمر در دستور العمل و حکم کارگزاران می نوشت بیش از دو سال حق حکومت ندارید [16] و بر همین اساس، موحدان هیچ قاضی ای را بیش از دو سال در کاری نگه نمی داشتند، مبادا یاران و نزدیکانش زیاد شوند. در طبقات ابن سعد آمده است که عمر هرگاه عاملی را به شهر می فرستاد، اموالش را یادداشت می کرد و در بازگشت هرچه داشت (برای بیت المال) نصف می کرد، و کسانی را که فروتر بودند هم چون عمرو عاص، معاویه و مغیره بن شعبه را به کار می گماشت و امثال عثمان، علی علیه السلام، زبیر و عبدالرحمان بن عوف را که برتر بودند به کار نمی گماشت؛ زیرا اولی ها را کاری تر و بیناتر می پنداشت، و خود را بر آن ها مسلط می انگاشت. پرسیدند چرا صحابه بزرگ پیغمبر صلی الله علیه و آله را به کار نمی گماری؟ گفت: نمی خواهم آن ها را آلوده کنم. (کتانی 1384: 132- 133) صاحب الغدیر به نقل از ابن ابی الحدید می نویسد: عمر اول کسی بود که شرکت کرد با عمال، و نصف کرد اموال ایشان را. (امینی 1357، ج12: 148) هم چنین به نقل از بلاذری اسامی جمعی از حکام را که عمر بن خطاب اموالشان را مصادره و تنصیف کرد و حتی یک لنگه نعلین آن ها را گرفت و تای دیگر را برای آنان واگذاشت را به شرح ذیل ذکر می کند:1- ابی هریره دوسی والی بحرین
2- سعد بن ابی وقاص والی کوفه و بانی آن
3- ابوموسی اشعری والی بصره
4- عمروبن عاص بن وائل سهمی والی مصر (مشاور معاویه)
5- ابوسفیان بن حرب بن امیه.
6- عتبه بن ابی سفیان والی طائف و متولّی صدقات آن
7- عاملی از عمّال او در بحرین
8- خالد بن ولید عامل و والی ابوبکر در بعضی از نواحی
9- ابوبکره نفیع بن حرث بن کلده ثقفی.
10- نافع بن حرث بن کلده ثقفی برادر ابوبکر.
11- حجاج بن عتیک ثقفی والی فرات.
12- جزء بن معاویه عموی احنف که والی بر سرّق بود.
13- بشر بن محتفز والی جندی شابور (اهواز).
14- ابن غلاب خالد بن حرث از بنی دهمان متصدی بیت المال اصفهان.
15- عاص بن قیس بن صلت سلمی والی مناذر.
16- سمره بن جندب والی بر بازار اهواز.
17- نعمان بن عدی بن نضله الکعبی عامل دهات دجله.
18- مجاشع بن مسعود سلمی داماد بنی غزوان والی بر زمین بصره و صدقات آن.
19- شیل بن معبد بجلی احمسی متصدی دریافت غنائم جنگی.
20- ابومریم بن محرش حنفی والی رام هرمز. (امینی 1357، ج 12: 155 تا 157)
منبع: دکتر سید علی علوی (1390) تاریخ تحولات سیاسی و اداری در ایران (از عصرهخامنشیان تا پایان دوره اول حکومت بنی العباس)ناشر: تهران دانشگاه امام صادق چاپ اول