تشکیلات دیوانی خلفای اموی
دبیران دارالخلافه
از دیگر مناصبی که می توان از آن یاد کرد سمت دبیری بود. دبیری سمتی بود که از زمان رسول خدا وجود داشت اما به مرور به صورت یک مقام رسمی و مهم در ساختار حکومتی مطرح شد و با گسترش و تنوع وظایف دولت ها به یکی از ارکان نظام دیوانی و به مقامی هم چون مقام وزارت در ادوار بعدی مبدل گردید.درعهد اموی، خلفا پنج دبیر بر می گزیدند: دبیر رسائل، دبیر خراج، دبیر سپاه، دبیر نگهبانی و دبیر قضاء که دبیر رسائل از همه مهم تر بود و خلفا این منصب را تنها به نزدیکان و خاصان خود می دادند(ابراهیم حسن 1360:451) و او کاتم السر (رازدار) خلیفه بود. که هر کدام از این دبیران در رأس یکی از دفاتر یا دیوان های فرعی انشاء و کتابت، انجام وظیفه می کردند. جرجی زیدان می نویسد: در دوران امویان دیوان انشاء و کتابت به پنج شعبه به شرح ذیل تقسیم شده بود:
1- دفتر مراسلات مخصوص مکاتبه با پادشاهان، امیران و استانداران.
2- دفتر مراسلات مخصوص امورمالی و رسیدگی به حساب.
3- دفتر مراسلات مخصوص امور لشکری و ثبت اسامی و ممیزات سپاهیان و هزینه ارتش.
4- دفتر مراسلات مخصوص امور شهربانی و گزارش جریانات مربوط به معاملات و دیات و غیره.
5- دفتر مراسلات مخصوص امور قضایی، ثبت احکام و شرایط قرار دادها وغیره. (زیدان 1336، ج1:249 250) علاوه بر دیوان رسائل می توان از دیوان های به شرح ذیل یاد کرد:
دیوان برید
ایجاد سازمانی تحت عنوان برید که در واقع تقلیدی از سازمان چاپارخانه بود و همان گونه که پیک های شاهی عهد هخامنشیان علاوه بر اداره امور چاپاری و سرعت بخشیدن در توزیع نامه های خصوصی و دولتی دارای ماموریت جاسوسی نیز بودند و نامه های خصوصی را بازبینی و سانسور می کردند (احتشام 1355:116) برید دولت های پس از اسلام نیز یک سازمان جاسوسی، بازرسی و خبرنگاری بود. (زیدان 1336، ج1:115)دیوان خاتم
ازدیگر سازمان هایی که معاویه به تأسیس ان مبادرت کرد، دیوان خاتم بود. دیوان خاتم دیوانی دارای چندین متصدی بود و چون نامه ای از جانب خلیفه درباره امری صادر می شد آن نامه را به دیوان مذکور آورده، نسخه ای از آن بر می داشتند و سپس ریسمانی از آن می گذراندند و موم روی آن ریخته مهر صاحب دیوان یا خلیفه را بر آن می زدند (ابن طقطقی 1360: 146). معاویه نخستین کسی بود (از خلفاء)که مهرداری را تأسیس کرد و نامه ها را ضبط (پرونده) کرد و قبلاز آن چنین دیوان نبود (ابن اثیر 1371، ج11: 97-98) ابن خلدون نیز می نویسد: نخستین کسی که برنامه مهر (ختم)، یعنی علامت، گذاشت معاویه بود زیرا او برای عمرو بن زبیر صد هزار درهم بر زیاد که والی کوفه بود حواله کرد ولی عمرو نامه را باز کرد و صد را دویست کرد. ان گاه زیاد حساب آن را نزد معاویه فرستاد ولی معاویه ان راانکار کرد واز عمرو صد هزار درهم زیاده مطالبه کرد و او را به زندان فرستاد تا آن که برادرش عبدالله آن را پرداخت. و از آن پس معاویه دیوان خاتم را پدید اورد. حکایت یاد کرده را طبری آورده و در پایان آن گوید:«و در دیوان کسی را برای بستن نامه ها تعیین کرد و در صورتی که تا آن وقت نامه ها را استوار نمی بستند به عبارت دیگر برای نامه ها ترتیبی داد که سربند داشته باشند.»
و دیوان خاتم عبارت از گروهی از نویسندگان است که موظف به فرستادن نامه های سلطان و مهر کردن آن ها یا به وسیله علامت گذاری و یا از راه سربند نهادن بر آنها هستند. و گاهی هم دیوان برجایگاه نشستن آن نویسندگان اطلاق می شود چنان که در دیوان اعمال و خراج گزاری یاد کردیم.
بستن نامه ها به دو گونه انجام می شود: یا به وسیله شکاف دادن ورق [12]، چنان که در میان نویسندگان مغرب متداول است. یا از راه چسبانیدن سر صفحه بر قسمتی که تا می کنند و درهم می پیچند، چنان که در میان نویسندگان مشرق معمول است. و گاهی بر جایگاه شکاف یا الصاق علامتی می گذارند تا به سبب آن مطمئن شوند که کسی نامه را نمی گشاید و بر مطالب ان آگاه نمی شود، چنان که مردم مغرب به جایگاه شکاف تکه مومی می چسبانند و آن را با خاتمی که علامت مخصوص نامه ها بر آن حک شده است مهر می کنند و در نتیجه علامت مزبور بر روی موم نقش می شود. و شیوه دولت های قدیم مشرق نیز چنین بود که بر محل الصاق نامه مهری می زدند و بر آن مهر نشانه هایی حک می کردند و آن را در گل سرخ محلولی، که برای همین منظور آماده می ساختند فرو می بردند و آن گاه مهر را بر نامه می زدند، نشانه های مزبور بر روی آن پدید می آمد. و این گل در دولت عباسی به «طین ختم» معروف بود و آن را از سیراف می اوردند و چنین به نظر می رسد که آن مخصوص به شهر سیراف بوده است. پس این خاتم که عبارت از همان علامت نوشته یا حک شده برای استحکام و بستن نامه هاست مخصوص به دیوان نامه هاست و وظیفه مزبور در دولت عباسی اختصاص به وزیر داشت . بعدها از نظر عرف این رسم تغییر کرد و دولت ها آن را به کسانی اختصاص دادند که کارنامه فرستادن و دیوان نویسندگان برعهده آنان بود. (ابن خلدون، 1375، ج1: 508- 509)
جهشیاری ضمن نقل داستان فوق می نویسد: آن گاه معاویه دیوان خاتم را تشکیل داد و امور آن را به عبیدالله بن محمد الحمیری که قاضی او بود واگذار کرد (جهشیاری 1348:53).
رسمی شدن زبان عربی در نوشتن دیوان ها
لازم به ذکر است که از زمان خلیفه دوم امرایی که برای اداره امور مناطقی که به تصرف سپاهیان اسلام در آمده بود اعزام می شدند تنها به مسائل عمده حکومتی و رتق فتق امور لشکری رسیدگی می کردند و انجام امور اجرایی به ویژه امور دیوانی در هر منطقه در دست اهالی بومی آن منطقه بود. و معمولا ًسنن مالیاتی حاکم در آن منطقه رعایت می شد و دفاتر دیوانی به زبان بومی نگاشته می شد. چرا که دبیران مناطق متصرفه دارای تجربیات کافی در نظام مالیاتی و نحوه ثبت و ضبط امور مالی بودند. چنان که دیوان شام و مناطق اطراف ان به زبان رومی و دیوان عراق در دست ایرانیان و به زبان پارسی نگاشته می شد. البته جهشیاری معتقد است در کوفه و بصره دو دیوان وجود داشت، یکی به عربی برای آمار مردم و اعطایی های آنان. این دیوان را عمر تشکیل داد. دیوان دوم به فارسی برای ثبت اموال. در شام نیز همین قسم بود، یک دیوان به رومی و یک دیوان به عربی و تا زمان عبدالملک بن مروان این ترتیب ادامه داشت (جهشیاری 1348:67- 68)جرجی زیدان در این مورد می نویسد: تا زمان عبدالملک مروان دفاتر دیوان ها به خط و زبان مردمان محلی نوشته می شد. مثلاً مصری ها به قبطی و شامی ها به یونانی و محلی یعنی مسیحیان شام و قبطیان مصر و ایرانیان عراق بودند. عبدالملک این رسم را برانداخت و دفاتر دولتی از زبان های مختلف به عربی برگردانید و آن را به دست اعراب سپرد و با این اقدام زبان عربی را زبان رسمی دولتی قرار داد. (زیدان، 1336 ج1، ص 87) جهشیاری می نویسد: هنگامی که «حجاج» زمام امور عراق را به دست گرفت «صالح بن عبدالرحمن» برایش نویسندگی می کرد، او «ابوالولید» خوانده می شد. در آن هنگام «راذان فرخ» دیوان فارسی را اداره می کرد، سپس «صالح بن عبدالرحمن» جانشین او شد. وی در دل حجاج راه یافت و از خاصان او شد و به راذان فرخ گفت: من به حجاج نزدیک شده ام و از دور ساختن تو از مقاومت برای دسترسی خودم به ان در امان نیستم زیرا تو بر من ریاست داری. راذان فرخ گفت که چنین فکر مکن، زیرا او به من بیشتر نیازمند است. گفت چگونه؟ گفت: او کسی را که بتواند به حساب رسیدگی کند پیدا نمی کند صالح گفت: من اگر بخواهم می توانم حساب را به صورت عربی در اورم. راذان فرخ گفت: یک سطر از آن را برگردان. سپس صالح مقدار زیادی از آن را به عربی تغییر داد و راذان فرخ به یاران خود گفت: بروید شغل دیگری برای خود جستجو کنید. به دنبال آن حجاج در سال هفتاد هشت هجری به صالح دستور داد دیوان ها را به عربی برگرداند (جهشیاری 1348:68) و در مورد دیوان خراسان می نویسند: تا اواخر روزگار هشام بن عبدالملک (105- 125 ه. ق) بیشتر منشیان خراسان زردتشتی (مجوس) بودند و حساب ها به فارسی نوشته می شد. در سال یک صد و بیست و چهار «یوسف بن عمر» که حکومت عراق را بر عهده داشت، به «نصربن سیار» نامه ای نوشت و ان را به وسیله مردی به نام «سلیمان بن طیار» برایش فرستاد. او در نامه مزبور به نصر نوشت که در کارها و نویسندگی ها از هیچ یک از اهل شرک کمک نخواهد. نخستین کسی که در خراسان نگارشات رااز فارسی به عربی برگردانید «اسحاق بن طلیق کاتب» یکی از افراد بنی نهشل بود که از خاصان نصر به شمار می رفت و همیشه همراه او بود. (جهشیاری 1348: 100) جهشیاری در مورد دیوان شام می نویسد: در زمان عبدالملک و پیش از او کارهای دیوان شام را «سرجون بن منصور نصرانی» بر عهده داشت تا این که «ابی ثابت سلیمان بن سعد الخشنی» به دستور عبدالملک دیوان شام را به عربی برگردانید و عبدالملک کارهای تمام دیوان های شام را به او واگذار نمود(جهشیاری 1348:70)
امارت در عهد امویان
عمده ترین مناصبی که در سلسله مراتب سازمانی حکومت در عهد اموی وجود داشت، پست و مقام امارت یااستانداری بود . که این سمت در زمان خلفاء پیشین نیز وجود داشت.انواع امارت
امارت بر حسب اختیاراتی که از طرف خلفا بدانان تفویض می شد، به دو نوع تقسیم شد:امارت عامه و عمارت خاصه.
عمارت عامه
عمارت عامه خود به امارت استکفاء وامارت استیلا منقسم می شد.خنجی صاحب سلوک و الملوک در باب حدود وظایف و اختیارات هر یک می نویسد:
امیر در عرف شرع عبارت از کسی است که امام یا سلطان او را نصب کند در بلده ای از بلاد اسلام به ریاست و حکومت، فقها گفته اند چون امیر گرداند امام کسی را بر اقلیمی یا بر شهری پس امارت او یا عامه است یا خاصه.
اما امارت عامه آن است که تفویض کند به او ولایت بر جمیع اهل آن بلاد و امیر را رسد که نظر کند در تدبیر لشکرها و ترتیب ایشان در نواحی و تقدیر ارزاق ایشان، اگر امام خود تقدیر نکرده باشد و او را رسد نظر در احکام و تفویض قضات و حکام و ستدان خراج و قبض صدقات و تفویض عمل ها به عمال در آن بدله و حمایت حریم مملکت و راندن دشمنان از آن و مراعات شرع و دین بی تغییری و تبدیلی و اقامت حدود الله و حقوق آدمیان وامامت در جمعه وجماعت و خلیفه گذاشتن و وزیر تفویض را عزل او نرسد، اگر امام او را امیر گردانیده باشد. و نرسد وزیر را که نقل کند او را از آن بلده به بلده ای دیگر و اگر وزیر خود تفویض امارت به او کرده باشد، پس اگر به فرموده امام کرده باشد، هم چنان او را عزل او نرسد. و اگر از پیش خود تفویض کرده باشد یا اطلاق کرده باشد او را، عزل او می رسد. و استبدال او به دیگری می تواند کرد، و نقل می تواند کرد که او را به ناحیه ای دیگر. (خنجی 1362:86- 87)
امارت استکفاء
جرجی زیدان در مورد امارت استکفاء می نویسد امارت استکفاء چنن بود که خلیفه مردی را شایسته همه کار می دید و او را با اختیارات تام و تمام به فرمانروائی می گماشت و این اختیارات تام عبارت بود از: اداره ارتش از نظر مالی و جنگی، تعیین قضات و فرمانداران، نظارت در دخل و خرج و تعیین مامورین لازم، حمایت از دین اسلام و دفاع از ناموس مسلمین، اجرای احکام شرع(حدود) پیشوائی در نماز، سرپرستی حجاج. و اگر آن کشور با دشمن هم مرز بود، فرمانروای کل علاوه بر این هفت مأموریت باید با دشمن بجنگد و غنائم جنگی را جمع اوری کرده، پنج یک را به مستحقان بدهد. بیشتر مناطق ممالک اسلامی، مانند عراق در زمان امویان و شام در زمان عباسیان و خراسان در هر دو دوره به علت دوری از مرکز خلافت به همین ترتیب اداره می شدند. مشهورترین این امیران در زمان امویان در عراق عبارت بودند از زیاد بن ابیه، پسرش عبیدالله بن زیاد، بشر بن مروان، حجاج بن یوسف، یزید بن مهلب، مسلمه بن عبدالملک، عمر بن هبیره، خالد بن عبدالله قسری، یوسف بن عمر ثفی، عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز و یزید بن عمر بن هبیره. زیدان، 1336، ج1: 147- 148)امارت استیلاء
گاه می شد که خلیفه از روی ناچاری، کسی را امیر یک ناحیه می کرد، بدیهی است که چنین امیری هیچ گونه شنوائی از خلیفه ناشت و فقط از نظر مذهب و دین از خلیفه اطاعت می کرد و در امور سیاسی و اداری خود همه کاره بود. شرایطی که امیر مزبور در برابر خلیفه متهد می شد بدین قرار بود: خلیفه را پیشوای دین و امور دینی و جانشین پیغمبر می دانست. از خلیفه اطاعت مذهبی می کرد، در پیشرفت اسلام با خلیفه هم کاری داشت، اوامر مذهبی در سراسر قلمرو امیر جاری و معاملات و عقود مذهبی نافذ بود، حقوق شرعی مطابق شرع استیفا می شد، در تمام قلمرو امیر، حدود شرعی اجرا می گشت، امیر از دین اسلام، با تمام قوا حمایت می کرد. (زیدان 1336، ج1:148)امارت خاصه
امیر خاصه معمولاً مسئولیتی خاص داشت، و متصدی انجام امور معینی بود، مثل امیرالجیش، امیرالحاج، خنجی در این مورد می نویسدک امارت خاصه آن است که امیر را بر تدبیر لشکر مخصوص سازند و سیاست و حمایت بیضه اسلام و راندن دشمنان از حریم مملکت. چنین امیر را نرسد که تعرض به قاضیان و حکام نماید، و خراج و صدقات نتواند ستد و اقامت حدود که محتاج است به اجتهاد بنابر اختلاف فقها در آن، یا محتاج باشد به بینه از برای انکار خصم، و اگر محتاج به بینه نباشد بنابر ظهور، یا امری اجتهادی نباشد، پس اگر در حقوق الله باشد هم چو حد زنا که جََلد است یا رجم پس اورا حق است به استیفای آن. و اگر از حقوق آدمیان باشد هم چو قصاص و حدّ قذف، پس اختیار از آن صاحب حق است، اگر رفع به امیر کند امیر را حق باشد در استیفاء و اگر رفع بر قاضی کند، قاضی احق باشد. (خنجی 1362:87) بنابه گفته جرجی زیدان امیر خاصه در امور مالی و قضایی تابع خلیفه بود، حتی در پیشوائی نماز هم از خود اختیاری نداشت و چه بسا که قاضی بر چنان امیری مقدم بود. مأموریتی که از طرف خلیفه معین می شدند، مالیات های مربوط را جمع آوری کرده به خزانه داری مرکزی (بیت المال) می فرستادند و حقوق کارمندان لشکری و کشوری را خود می پرداختند. در دوره عباسیان امارت خاصه چندان معمول نبود (زیدان 1336، ج1: 149)منابع درآمد در دوره معاویه
در دوران معاویه خراج عراق و مضافات آن در کشور ایران بر شش صد و پنجاه و پنج میلیون درهم قرار گرفت، خراج سواد صد و بیست میلیون درهم بود، و خراج فارس هفتاد میلیون، و خراج اهواز و مضافات آن چهل میلیون، و خراج یمامه و بحرین پانزده میلیون درهم، و خراج شهرستان های دجله ده میلیون درهم، و خراج نهاوند و ماه کوفه که دینور باشد و ماه بصره که همدان است و مضافات آن از اراضی عراق عجم، چهل میلیون درهم، و خراج ری و مضافات ان سی میلیون درهم، و خراج حلوان بیست میلیون درهم، و و خراج موصل و متعلقات آن چهل و پنج درهم، و خراج آذربایجان سی میلیون درهم، و این پس از آن بود که از هر سرزمینی املاک آبادی را که پادشاهان ایران خالصه خود قرار می دادند، به حساب نیاورد و آن ها را خالصه خود قرار داد و تیول جمعی از بستگان خویش ساخت و عامل عراق از درآمد خالصه هایی که معاویه در این نواحی داشت، صد میلیون درهم نزد وی می فرستاد و صله ها و جایزه های معاویه از همین درآمد بود(یعقوبی 1371، ج2: 167- 168)خراج مصر در دوران معاویه بر سه میلیون دینار قرار گرفت و عمرو بن عاص اندکی از آن را نزد وی می فرستاد پس چون عمرو بمرد، خراج نزد معاویه فرستاد ه می شد بدین ترتیب که مقرری های مردم داده می شد و یک میلیون درهم به سوی او حمل می گردید، خراج فلسطین بر چهار صد و پنجاه هزار دینار مستقر شد، و خراج اردن بر صد و هشتاد هزار دینار، و خراج دمشق بر چهارصد و پنجاه هزار دینار، و خراج شهرستان حمص بر سیصد و پنجاه هزار دینار، و خراج قنسرین و عواصم 13 بر چهارصد و پنجاه هزار دینار، و خراج جزیره که دیار مضر و دیار ربیعه باشد بر پنجاه و پنج هزار [هزار] درهم، و خراج یمن بر یک میلیون و دویست هزار دینار، و [و گفته شده ] نهصد هزار دینار. (یعقوبی 1371، ج2: 169)
خالصه های معاویه
معاویه، عبدالله بن دراج غلام خود را بر خراج عراق گماشت و به او نوشت:از مال عراق [ان چه] بدان کمک جویم به سوی من حمل کن. پس ابن دراج بدو نوشت و بدو خاطرنشان ساخته که دهگانان به او خبر داده اند که کسری و خاندان کسری را خالصه هایی بوده است که در آمد آن ها را برای خودشان جمع آوری می کرده اند و حکم خراج بر آن بار نمی شود پس به او نوشت که آن خالصه ها را بشمار و خالصه اش قرار ده و سدها برای آن ها بساز. پس دهگانان را فراهم ساخت و از ایشان پرسش کرد و گفتند که دفتر در حلوان است، پس فرستاد تا آن را آوردند و هر چه را برای کسری و خاندان کسری بود از آن استخراج نمود و سدها بر آن بست و آن را خالصه معاویه قرار داد پس از زمین کوفه و سواد آن، درآمدش به پنجاه میلیون درهم رسید. به عبدالرحمان بن ابی بکر درباره سرزمین بصره نیز چنین نوشت و آن ها را دستور داد که هدیه های نوروز و مهرگان را نزد وی فرستند و در نوروز و جز آن و در مهرگان ده میلیون نزد وی فرستاده می شد. (یعقوبی 1371، ج2: 145)
عمروعاص حاکم مصر در زمان معاویه در شب فطر سال 43 درگذشت و معاویه پسرش عبدالله بن عرو را به جای او گذاشت و سپس دارایی عمرو را خالصه کرد و او نخستین کس بود که دارایی کارمندی را خالصه ساخت وکارمندی از معاویه نمی مرد مگر آن که دارایی او را با ورثه اش بخش می کرد و نیمی از آن را می گرفت و هر گاه در این باره با او سخن می گفتند، می گفت: این روشی است که عمر بن خطاب آن را معمول کرده است. (یعقوبی 1371، ج2: 151) معاویه در شام و جزیره و یمن مانند عراق عمل کرد و ابادی های خالصه پادشاهان را برای خود برگزیده خالصه خویش قرار داد و آن ها را تیول خاندان و نزدیکان خویش ساخت و نخستین کس بود که در تمام دنیا خالصه هایی داشت، حتی در مکه و مدینه که آن جا نیز چندین بار خرما و گندم داشت که همه ساله برای او حمل می شد. (یعقوبی 1371، ج2: 168)
درآمد امویان از اخذ جزیه
یکی دیگر از منابع درآمد دولت درعصر امویان هم چون ادوار پیشین جزیه بود. اما بدعتی که در زمان امویان معمول گردید اخذ جزیه از تازه مسمانان بود. چنان که نوشته اند: از امور مالیاتی دیگری که به دستور عبدالملک مروان تغییر یافت، اخذ جزیه و خراج از افرادی بود که بر اساس موازین شرعی از پرداخت آن معاف بودند. تا زمان عبدالملک، اهل ذمه مکلف به پرداخت جزیه بودند و چنان چه مسلمان می شدند از پرداخت جزیه معاف می شدند و مالیات های مقرره مسلمانان برای آن ها به اجرا در می آمد. اما به دستور حجاج در زمان عبدالملک ذمیان مسلمان شده، مجبور به پرداخت جزیه شدند. (میراحمدی 1368:42) این رویه تا زمان عمروبن عبدالعزیز رواج داشت و عمر در زمان خلافت خود این رویه را برانداخت. جرجی زیدان در این مورد می نویسد: تا زمان عمربن عبدالعزیز امویان از ذمیان مسلمان شده جزیه می گرفتند. در زمانعمربن عبدالعزیز، جراح بن عبدالله والی خراسان هیئتی مرکب از دو عرب و یک غیر عرب به نزد خلیفه اعزام می دارد، فرستاده عجم به اطلاع عمر می رساند که: بیست هزار نفر از موالی بدون مقرری جزء لشکریان اسلام به جنگ می روند، اینان ذمی بودند و مسلمان شدند و هم اکنون جزیه می پردازند. عمر در نامه ای به جراح نوشت: مهر که با تو نماز می خواند از جزیه معاف است» همین جریان در مصر مطرح بود و حیان بن شریح والی مصر به عمر گزارش داد که عده زیادی برای گریز از پرداخت جزیه مسلمان شده اند و از آن رو مقدار جزیه تنزل کرده تا آن جا که من برای پرداخت حقوق مأمورین دولتی، بیست هزار دینار وام ستانده ام، اگر اجازه دهی از تازه مسلمان جزیه بگیرم و این وام را پس دهم. عمر در پاسخ او نوشت: این را بدان که هر کس اسلام اورد از پراداخت جزیه معاف می شود، لعنت بر این فکر پست تو باد، مگر ندانستی که خدا پیامبر را برای راهنمائی فرستاده و او را مأمور جمع اوری مالیات نفرموده.» (زیدان 1336، ج2: 30) جهشیاری در این مورد می نویسد: یزید بن ابی مسلم کاتب حجاج، پس از درگذشت عمربن عبدالعزیز از جانب یزید بن عبدالملک به مصر اعزام شد و در آن جا کشته شد. علت کشته شدن یزید بن ابی مسلم آن بود که تصمیم گرفته بود همان روشی را که حجاج داشت درباره مردم آفریقا به کار ببرد. یعنی هر کس را که به افتخار اسلام نائل شده بود را به شهر و قریه خود بازگرداند و از ایشان خراج بگیرد [14] (جهشیاری 1348: 89)ضرب سکه در زمان امویان
از دیگر اقدامات عبدالملک ضرب سکه های طلای عربی و اسلامی بود. و هم چنین وی شعارهای (طرازهای)رومی را به عربی تبدیل کرد. (زیدان، 1336ج1، 88)محمد بن سعد از واقدی و او از سعید بن مسلم بن بابک و او از عبدالرحمن بن سابط جمحی روایت کرد که قریش در جاهلیت وزنه هایی داشتند و چون اسلام بیامد همان وزنه ها به جای ماند.
قریشیان نقره را به واحدی وزن می کردند که ان را درهم می نامیدند و طلا را به واحدی به نام دینار می کشیدند. وزن هر ده درهم برابر وزن هر هفت دینار بود. واحد دیگری به نام شعیره داشتند که یک شصتم وزن درهم بود و واحدی به اسم اوقیه داشتند که معادل چهل درهم بود و انان را وزن دیگری به نام نش بود که برابر بیست درهم بود و نیز واحدی به نام نواه داشتند که سنگینی آن پنج درهم بود. زر و سیم خام را به این اوزان معامله می کردند. چون رسول الله صلی الله علیه و آله به مکه آمد این وزنه ها را به جای باقی نهاد. محمد بن سعد از واقدی و او از ربیعه بن عثمان و او از وهب بن کیسان روایت کرد که گفت: من دینار و درهم را پیش از آن که عبدالملک آن ها را منقش سازد به صورت بی نقش دیده ام. وزن ان برابر دیناری بود که عبدالملک آن ها را منقش سازد به صورت بی نقش دیده ام. وزن آن برابر دیناری بود که عبدالملک سکه زد. محمد بن سعد از واقدی و او از عثمان بن عبدالله بن موهب و او از پدرش روایت کرد که گفت: به سعید بن مسیب گفتم: نخستین کسی که دینارهای نقش دار را سکه زد که بود؟ گفت: عبدالملک بن مروان. درجاهلیت دینارهای رومی و درهم های کسروی و اندکی درهم حمیری وارد می شد. محمد بن سعد از سفیان بن عیینه و او از پدرش روایت کرد که ضرب به وزن هفت [یعنی سکه هایی که هر ده عدد آن هفت مثقال بوده است] را نخستین بار حارث بن عبدالله بن ابی ربیعه مخزومی در ایام ابن زبیر سکه زد(بلاذری 1337: 650) محمد بن سعد از محمد بن عمر و او از ابن ابی زناد و او از پدرش روایت کرد که گفت: عبدالملک نخستین کس بود که در عام الجماعه [1] سال هفتاد و چهار سکه طلا ضرب کرد. ابوالحسن مدائنی گوید: حجاج در پایان سال هفتاد و پنج درهم سکه زد و سپس در سال هفتاد و شش فرمان داد تا در همه نواحی همان را ضرب کنند. (بلاذری 1337: 650- 651)
دیوان مظالم
جرجی زیدان می نویسد دیوان مظالم در آن عهد مانند دادگاه پژوهش (استیناف) دراین روزها به شکایت های وارده از قضات رسیدگی می کرد. (زیدان 1336، ج1:244) اما از سخنان ابن خلدون چنین مستفاد می گردد که در دیوان مظالم به اموری رسیدگی می شد که نیازمند اختیاراتی بیش از اختیار قضات، و نیازمند قدرت خلیفه بود. چرا که بنابه گفته جرجی زیدان در این دادگاه هر ستم دیده ای می توانست از فرزند خلیفه، بزرگ ترین قضات، محترم ترین رجال کشوری و لشکری شکایت کند (زیدان، 1336، ج1: 244) ابن خلدون می نویسد: امور مربوط به مظالم و عدالت گاه ها وظیفه ای بود مرکب از قدرت سلطنت و عدالت و انصاف قضاوت و متصدی ان نیاز به توانایی و نیرویی داشت که مایه هراس باشد تا بتواند طرف ستم گر را سرکوب کند و متجاوز را از تعدی باز دارد و اموری را اجرا می کرد که قضات و دیگران از اجرا کردن آن ها عاجز بودند. و وی به رسیدگی دلایل و اسناد و تعزیز [15] و تکیه کردن بر امارات و قراین و به تأخیر انداختن حکم تا روشن شدن حقیقت و واداشتن دو طرف دعوی به صلح و سوگند دادن گواهان نیز می پرداخت و این گونه وظایف از حدود کارهای قاضی وسیع تر بود. و خلفای گذشته تا روزگار مهتدی از بنی عباس تمام این وظایف را بتن خویش انجام می دادند و بسیاری از اوقات آن ها را به قضات خود می سپردند. (ابن خلدون 1375، ج1:426) جرجی زیدان خاطرنشان می سازد که در صدد اسلام که مسلمانان درست کار از ظلم و جور احتراز داشتند به دیوان مظالم احتیاجی نبود و کسی از خلفای راشدین به این کار مبادرت نکرد. فقط امیرالمؤمنین علی علیه السّلام به مراجعات شاکیان رسیدگی می فرمود. ولی روز و ساعت معینی برای آن تخصیص نمی داد. نخستین خلیفه ای که در روز معین به دیوان مظالم جلوس کرد عبدالملک مروان بود. بدین نحو که خلیفه با ابن ادریس، قاضی شام، به شکایات مردم می رسید. قاضی حکم می داد و خلیفه اجرا می کرد. و نخستین خلیفه ای که هم خودش قاضی و هم مجری احکام شد عمربن عبدالعزیز بود. پس از مرگ عرم بن عبدالعزیز این ترتیب بر هم خورد وتا زمان بنی العباس مختل ماند. از خلفای عباسی اول مهدی، سپس هادی، آن گاه هارون ومامون برای استماع شکایت مردم روز معینی جلوس می کردند. (زیدان، 136، ج1: 244)جمع بندی
پس در دوران زمام داری سه خلیفه و امامت و زعامت امام علی بن ابیطالب علیه السّلام و امام حسن مجتبی علیه السّلام کهمورخین آن را دوره خلفای راشدین می نامند همان گونه که حضرت علی علیه السّلام پیش بینی فرموده بوند فتنه بنی امیه آغاز شد. در متن کتاب در باب چگونگی بازگشت امویان به قدرت درعصر خلفا و پی امدهای آن و شکل گیری فتنه امویان و تحولات مهمی که در به انحراف کشانیدن نظام سیاسی و اداری جامعه اسلامی در دوران حکومت این خاندان به وقوع پیوست سخن گفته ایم. و گفته ایم که چگونه معاویه با مسموم کردن، تطمیع و تهدید کسانی که می پنداشت رقبای بالقوه یزیداند و احیاناً طرف توجه مردم، زمینه را برای خلافت و لیعهد خود، یزید مهیا ساخت و به هر ترتیب برای یزید به عنوان خلیفه بعد از خود بیعت ستاند و حکومت را که از روز سقیفه، به کج راهه افتاده بود را یک سره به سلطنت موروثی مبدل کرد، و سلطنت موروثی و قیصری و کسرائی را درعالم اسلام احیا کرد و بنای همه حکومت های سلطنتی استبدادی در کشورهای اسلامی را پی نهاد.معاویه از زمان امارتش در شام در زمان خلیفه دوم، برخلاف رویه متعارف زمام داران صدر اسلام ساده زیستی را رها کرد، و به بهانه هم جواری با دولت روم، تقلید از شکوه و جلال دربار امپراتوری روم را پیشه خود ساخت، و عمر نیز برخلاف رویه سختگیرانه اش در برخورد با سایر عمال و کارگزانش، با معاویه به مماشات رفتار می کرد. از زمان معاویه سه چیز علامت خلافت بود: برده، خاتم و عصا. آن چه از رسول خدا در حکومت سراسر ظلم و بیداد و مغایر با آموزه های اسلامی مدعیان جانشینی رسول خدا در عصر خلفای اموی و عباسی برجای مانده بود،«بردهن رسول خدا بود که به عنوان یکی از علائم خلافت نزد خلفا نگه داری می شد. خاتم یا مهر از زمان رسول خدا متداول بود. سومین علامت خلافت عصا بود و از زمان امویان به بعد هر خلیفه ای به مسند خلافت جلوس می کرد، عصای خلافت را به دست او می دادند و برده و خاتم برایش می اوردند. جرجی زیدان می نویسد: نشانه ها(شارات) خلافت هم سه چیز بود؛ خطبه و سکه و طراز.
یکی از نشانه های خلافت خطبه ای بود که طی آن خلیفه وقت را هنگام نماز روی منبر دعا می کردند. یکی دیگر از نشانه ها سکه بود. به این معنی که از دیرباز هر دولتی نام پادشاه یا خلیفه را روی فلزات سکه می زد.
یکی دیگر از نشانه های خلافت طراز بود که قبل از اسلام نیز در ایران و روم معمول بود. و امپراتوران و شاهنشاهان روی لباس های ابریشمی و حریر و پشمی مستخدمین دولتی نام پادشاه و یا علامت مخصوص ان دولت را می نگاشتند. همین که خلفای اسلام بر تخت شاهنشاهان ایران و امپراتوران روم برامدند، به فکر افتادند که موضوع طراز را نیز از آنان تقلید کنند.
در مورد تغییراتی که در نظام اداری عصر امویان رخ نمود، گفته شد که: از آغاز بر سر کار آمدن امویان تغییراتی در امر اداره امور ایجاد گردید و سازمان های دولتی خاصی پی نهاده شد. که از آن جمله تشکیل گروه محافظان خلیفه بود. یعقوبی می نویسد: معاویه نخستین کس در اسلام بود که نگهبانان و پاسبانان و دربانان گماشت و پرده ها اویخت و منشیان نصرانی استخدام کرد و جلو خود حربه راه می برد و از مقرری زکات گرفت و خود روی تخت نشست و مردم زیر دست او، و دیوان خاتم (ادره مهرداری) را تأسیس کرد.
در مورد نظام دیوانی دارالخلافه می توان گفت: یکی از مناصبی که می توان از آن یاد کرد سمت دبیری بود. دبیری سمتی بود که از زمان رسول خدا وجود داشت اما به مررور به یکی از ارکان نظام دیوانی و به مقامی هم چون مقام وزارت در ادوار بعدی مبدل گردید. درعهد اموی، خلفا پنج دبیر بر می گزیدند: دبیر رسائل، دبیر خراج، دبیر سپاه، دبیر نگهبانی و دبیر قضاء که دبیر رسائل از همه مهم تر بودو خلفا این منصب را تنها به نزدیکان و خاصان خود می دادند، و او کاتم السر (رازدار) خلیفه بود. که هر یک از این دبیران در رأس یکی از دفاتر یا دیوان های فرعی انشاء و کتابت در دوران امویان دیوان انشاء و کتابت به پنج شعبه به شرح ذیل تقسیم شده بود:
1- دفتر مراسلات مخصوص مکاتبه با پادشاهان، امیران و استانداران.
2- دفتر مراسلات مخصوص امورمالی و رسیدگی به حساب.
3- دفتر مراسلات مخصوص امور لشکری و ثبت اسامی و ممیزات سپاهیان و هزینه ارتش.
4- دفتر مراسلات مخصوص امور شهربانی و گزارش جریانات مربوط به معاملات و دیات و غیره.
5- دفتر مراسلات مخصوص امور قضایی، ثبت احکام و شرایط قرار دادها وغیره. (زیدان 1336، ج1:249 250) علاوه بر دیوان رسائل می توان از دیوان های به شرح ذیل یاد کرد که در زمان معاویه تأسیس شد. ایجاد سازمنی تحت عنوان برید که در واقع تقلیدی از سازمان چاپارخانه عصر هامنشیان بود. برید دولت های پس از اسلام نیز علاوه بر وظیفه نامه رسانی و یک سازمان جاسوسی، بازرسی و خبرنگاری بود.
یکی از تحولات اداری که در عصر امویان رخ نمود نوشتن دفاتر دیوانی به زبان عربی بود.
تا زمان عبدالملک مروان دفاتر دیوان ها به خط و زبان مردمان محلی نوشته می شد. مثلاً مصری ها به قبطی و شامی ها به یونانی و عراقی ها به فارسی دفتر های دولتی را می نگاشتند و طبعاً متصدیان دفاتر هم مردمان محلی یعنی مسیحیان شام و قبطیان مصر و ایرانیان عراق بودند. عبدالملک این رسم را برانداخت و دفاتر دولتی از زبان های مختلف به عربی برگردانید و آن را به دست اعراب سپرد و با این اقدام زبان عربی را زبان رسمی دولتی قرار داد.
در مورد دیگر مناصب سیاسی، باید از منصب امارت یاد کرد. عمده ترین منصبی که در سلسله مراتب سازمانی در عهد اموی وجود داشت، پست و مقام امارت یا استانداری بود. که این سمت در زمان خلفاء پیشین نیز وجود داشت.
امارت بر دو نوع بود: امارت عامه وعمارت خاصه. عمارت عامه خود به امارت استکفاء و امارت استیلا منقسم می شد.
در مورد منابع درآمد امویان باید گفت علاوه بر مبالغ هنگفتی که از دریافت خراج نصیب آنان می شد دریافت جزیه از اهل کتاب نیز یکی از منابع درآمد امویان بود که برخلاف شرع این مبالغ به بهانه های مختلف از تازه مسلمانان نیز کماکان اخذ می شد و این رویه تا زمان عمربن عبدالعزیز ادامه داشت.
در مورد رسیدگی به مظالم در زمان امویان نوشته اندک نخستین خلیفه ای که در روز معین به دیوان مظالم جلوس کرد عبدالملک مروان بود. بدین نحو که خلیفه با ابن ادریس، قاضی شام، به شکایات مردم می رسید. قاضی حکم می داد و خلیفه اجرا می کرد. و نخستین خلیفه ای که هم خودش قاضی و هم مجردی احکام شد عمربن عبدالعزیز بود. پس از مرگ عمر بن عبدالعزیز این ترتیب بر هم خورد و تا زمان بنی العباس مختل ماند.
پی نوشت ها :
1- تنها یزید و معاویه نبودند که توسط خلیفه دوم به مناصبی نصب شدند بلکه فرزند دیگر ابوسفیان عبه نیز در دوران خلافت عمر منصبی داشته است چنان که عبدالملک بن نوفل گوید: عمر عتبه بن ابی سفیان را عامل کنانه کرد، و چون پیش عمر بازگشت مالی اورد که بدو گفت «ای عتبه این چیست؟» گفت:«مالی همراه خویش بردم و با آن تجارت کردم.»گفت:«چطور در این سفر مال همراه خود بردی؟» و آن را به بیت المال داد. و چون عثمان به خلافت رسید به ابوسفیان گفت:«اگر آن چه را عمر از عتبه گرفته بخواهی به تو پس می دهم.» ابوسفیان گفت:«اگر با رفیق سلف خود مخالفت کنی رای مردم درباره تو بد شود، خلاف سلف خود مکن که خلف تو خلاف تو کند.» (طبری 1362، ج5: 2056- 2057)
2- و چون معاویه هنگام آمدن عمر به شام با ابهت و شکوه و لباس پادشاهی و سپاهیان گران و بسیج فراوان با عمر بن خطاب، رض، ملاقات کرد عمر این وضع را ناپسند شمرد و گفت: ای معاویه آیا بروش کسرایان (خسروان) گراییده ای؟ معاویه گفت: ای امیرالمؤمنین من در مرزی می باشم که با دشمنان روبرو هستم و ما را در برابر مباهات ایشان به ارایش جنگ و جهاد نیازمندی است. عمر خاموش شد و او را تخطئه نکرد، زیرا استدلال او به یکی از مقاصد دین بود. و اگر منظور ترک پادشاهی از اساس می بود به چنین پاسخی درباره پیروی از کسرایان (خسروان) و اتخاذ روش آنان قانع نمی شد بلکه به کلی او را به خروج از آن روش بر می انگیخت. (ابن خلدون 1375، ج1: 389- 390)
3- برای پی بردن وضعیت مالی عثمان و داد و دهش های وی به منسویین و اطرافیانش، به مروجالذهب مسعودی/، ج1، صفحات 690 به بعد مراجعه نمائید. هم چنین برای آگاهی از بدعت های عثمان و کتک زدن عمار یاسر و تبعید ابوذر غفاری به ربذه به امامت و سیاست ابن قتیبه دینوری صفحات 53 و 54، و الفتوح ابن اعثم کوفی صفحات 318 تا 324 مراجعه فرمائید.
4- برای برقراری صلح «امام حسن» نامه از به «معاویه» نوشت و از او خواست که عهد کند که پس از خود برای کسی عهد و پیمان نبندد، بلکه پس از او کار با شورای مسلمین خواهد بود. و مطابق این پیمان، مردم شام و عراق و حجاز و یمن، هر کجا که در روی زمین خدا باشند، در امان باشند، و اصحاب و پیروان علی علیه السّلام مال و جان و زنان و فرزندانشان، هر کجا باشند در امان خواهند بود (امینی 1357، ج21:11)
ابوالحسن مدائنی روایت می کند که پس از صلح معاویه به کوفه آمد و برای مردم کوفه سخنرانی کرد و گفت: ای مردم کوفه آیا می پندارید من برای نماز و زکات و حج با شما جنگ کردم، نه که خود می دانستم شما نماز می گزارید و زکات می پردازید و به حج می روید، بلکه برای آن با شما جنگ کردم که بر شما و گردن های شما فرمان روایی کنم و خداوند این را به من ارزانی داشت هر چند که شما ناخوش می دارید (ابن اثیر 1371، ج11: 52)
6- برخی نوشته اند پس از برخورد ناشایستی که معاویه با انان داشت به مکه روانه شدند و معاویه به مدینه در امد و هیچ کس در آن جا باقی نمایند که با وی بیعت نکند و از مردم آن جا برای یزید بیعت گرفت و میان ایشان اموال بسیاری پراکنده کرد. سپس روانه مکه شد و آنان بار دیگر در مکه معاویه را ملاقات کردند و معاویه با انان از در ملاطفت در آمد (مقدسی 1374 ج2: 901) ابن خلدون نیز می نویسد: چون مردم عراق با یزید بیعت کردند، معاویه با هزار سوار روانه حجاز شد. در نزدیکی های مدینه با حسین بن علی سپس با عبدالله بن الزبیر و عبدالرحمان بن ابی بکر و عبدالله بن عمر برخورد کرد و با آنان سخنان درشت گفت. آنان از مدینه بیرون آمده، به مکه رفتند. معاویه در مدینه برای مردم سخن گفت و گفت که هیچ کس چونان یزید شایسته خلافت نیست و مردم را تهدید نمود. (ابن خلدون 1363، ج 2، 22)
7- قال الزبیر ابن بکار: حدثنی ابراهیم بن محمد بن عبدالعزیز الزهری عن ابیه عن جده. قال: بعث معاویه الی عبدالرحمن بن ابی بکر بمائه الف درهم بعد ان ابی البیعه لیزید بن معاویه، فردها عبدالرحمن وابی ان یاخذها، و قال: ابیع دینی بدنیای؟ و خرجالی مکه فمات بها و یقال ان عبدالرحمن توفی سنه ثلاث و خمسین قاله الواقدی و کاتبه محمد بن سعد و ابوعبید و غیر واحد، و قیل سنه اربع و خمسین فالله اعلم. (ابن کثیر 1407، ج8، 89)
8- در توضیح پیرامون «درهم بغلی وافیه» درکتاب البلدان آمده است: بغلیه وافیه- بغلیه را نیز وافیه گویند. و آن منسوب است به رأس البغل که ضراب مشهوری بوده است. ضبط کلمه با فتح باء و سکون غین است. برخی گویند با فتح باء و فتح غین و تشدید لازم است و منسوب است به شهری نزدیک حله در عراق، لیکن اولی درست تر است. و اندازه آن را یک کف دست در حالی که ابهام بسته باشد گفته اند. درهم شرعی اندکی از آن کم تر است.
ابن درید گوید درهم وافی همان بغلی است (با سکون غین) و منسوب است به راس البغل. خلیفه دوم ان را با سکه کسری زد و وزن آن هشت دانگ است. (ابن الفقیه 1349:258)
9- گویند نخستین کسی که در عراق دینار و درهم سکه زده مصعب بن زبیر بوده است که در سال 70 هجری هنگامی که برادرش عبدالله فرمانروای حجاز بود به فرمان وی بدین کار دست یازید و دستور داد بر یک روی سکه ها کلمه «برکه» و بر روی دیگر نام «الله » را بنویسند. آن گاه پس از یک سال حجاج سکه های مزبور را تغییر داد [و بر آن نوشت: «بسم الله الحجاج» (ابن خلدون 1375، ج1: 500)
10- جرجی زیدان بنابه روایت دمیری می نویسد: عبدالملک از این تهدید به هراس افتاد و از بزرگان اسلام چاره جست. یکی از آنان گفت از حضرت امام محمد باقر (امام ششم شیعیان) چاره به خواهد. اگر چه این پیشنهاد بر عبدالملک گران آمد، اما خواه ناخواه از آن حضرت مدد خواست و حضرت به او فرمودند: استادان ماهر را بخواه و دستور بده سکه های درهم و دینار تهیه کنند و روی آن کلمه توحید و نام رسول الله صلی الله علیه و آله را نقش نمایند و در اطراف آن نام شهری که در آن سکه زده اند با تاریخ سال بنگارند و برای تهیه سکه های درهم از سه نوع، حاضر سازد که ده تای آن ده مثقال و ده تای آن شش مثقال و ده تای آن پنج مثقال باشد، به قسمی که مجموع آن بیست و یک مثقال بشود و آن را به سه قسمت تقسیم کنند که هر قسمتی هفت مثقال شود. سپس قالب هایی از شیشه بسازند و درهم ها را ده مثقالی و دینارها را هفت مثقالی بسازند. (زیدان 1336، ج1: 132- 133) مؤلف فتوح البلدان می نویسد: عجمان را درهم هایی بود که وزن هر ده عدد آن ها به ده مثقال می رسید و درهم های دیگری داشتند که وزن هر ده عددش معادل شش مثقال بود و نوع دیگری نیز داشتند که وزن هر ده سکه به پنج مثقال می رسید . این سه نوع را با یک دیگر جمع کردند و عدد بیست و یک مثقال به دست و ثلث آن را گرفتند که هفت مثقال شد، پس درهم هایی ضرب کردند که هر ده عددش هفت مثقال بود. (بلاذری 1337، 649)
11- صاحب منتهی الارب کلمه «طراز» را که معرب است به «نگار جامه» ترجمه کرده و ما نیز به جای طراز آن را برگزیدیم. (مترجم)
12- در یکی از نسخه ها چنین است:«اما بدسر الورق» و کلمه «دسر» به معنی شکافتن و سوراخ کردن است به همین سبب دسلان می نویسد شاید در آن عصر مردم موریتانی و اندلس نامه ها را مانند اروپاییان در قرن سیزدهم می بسته اند بدین سان که نامه را چندین بار تا می داده و سپس شکاف یا سوراخی در آن ایجاد می کرده اند و از ان بند یا نوار کوچکی از کاغذ خان بالغ یا پوست می گذرانیده اند به طوری که سر آن زیر مهر واقع شود. ولی در برخی نسخ به جای «دسر» «دس» است و کلمه مزبور به معنی پنهان کردن است و گویا مقصود این است که ورق را در لفاف یا کاغذ دیگری پاکت مانند پنهان می کرده اند. (ابن خلدون 1375، ج1: 508- 509)
13- جمع عاصم، چندین قلعه محکم و ولایت هایی محیط بان میان حلب و انطاکیه که بیشتر آن ها کوهستانی است و بسا که مرزهای مصیصه و طرسوس هم در آن به حساب آید ولی حلب از آن ها نیست و یزید مرکز آن را منبج قرار داد(مراصد). مترجم
14- منظور تحمیل جزیه بر ایشان به وضعی بود که در زمان کافر بودن شان دریافت می شد. حجاج هم همین رویه را به کار می برد و مسلمانانی را که در اصل اهل ذمه و ساکنین سواد بودند و درعراق اسلام آوردند و در شهرها سکونت داشتند را به قراء خودشان باز می گردانید و مانند زمان کافر بودند از ایشان جزیه می گرفت. (جهشیاری 1348: 89)
15- تعزیر شرعاً تادیب فروتر از حد، و تازیانه زدن است. (مترجم)