اهداف آمریکا در جنگ ایران و عراق (1)

در مباحث تئوریک، ساختار نظام بین‏الملل و چگونگی تقسیم قدرت در سیستم جهانی، از جمله عوامل مهم و تأثیرگذار بر رفتار و جهت‏گیریهای سیاسی کشورهاست. در عمل،
پنجشنبه، 13 مهر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اهداف آمریکا در جنگ ایران و عراق (1)
  اهداف آمریکا در جنگ ایران و عراق (1)

 

نویسنده: سیامک تیموری



 

مقدمه

در مباحث تئوریک، ساختار نظام بین‏الملل و چگونگی تقسیم قدرت در سیستم جهانی، از جمله عوامل مهم و تأثیرگذار بر رفتار و جهت‏گیریهای سیاسی کشورهاست. در عمل، نظریه‏پردازانی، مانند هالستی (1) و روزنو (2) این مهم را جوهره‏ی نظریه پردازیهای راهبردی ژرفی قرار داده‏اند. این نویسندگان از یک سو، به وجود پیوستگی و انسجام میان سه مؤلفه‏ی ساختار نظام بین‏الملل، تعاملات رفتاری بازیگران و سیستم امنیت منطقه‏ای اشاره و از سوی دیگر، در محاسبات جاری در سیاست خارجی کشورها به اهمیت نقش متغیر سیستم بین‏الملل توجه می‏کنند.
خلیج‏فارس به منزله‏ی سیستم تابع نظام بین‏الملل، در مقاطع مختلف تاریخی، همواره از نیروهای مداخله‏گر و نقش محوری این گونه نیروها در معادلات حاکم بر رفتار خارجی دولتهای اطراف آن، متأثر بوده است؛ موضوعی که در دوران موسوم به صلح بریتانیا (3) به نقطه‏ی اوج خود رسید، اما در پی پیدایش دگرگونیهایی در ساختار دولتهای حوزه‏ی خلیج‏فارس و چگونگی توزیع قدرت میان قدرتهای جهانی، سیستم امنیتی خلیج‏فارس با تحولات و گاه تعدیلاتی روبه‏رو شد. طرح آموزه‏ی دو ستونی نیکسون در اواخر دهه‏ی 60 و آموزه‏ی کارتر در اوایل دهه 80 و به دنبال آن، آغاز جنگ تحمیلی رژیم بغداد علیه جمهوری اسلامی ایران در شهریور ماه سال 1359، همه، اشکال گوناگونی از تأثیرگذاری ساختار نظام بین‏الملل بر نظام امنیتی منطقه خلیج‏فارس بودند.
سیاست امریکا از آغاز حضور خود در منطقه‏ی خلیج‏فارس (1930) همواره بر منافع ویژه‏ی ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیکی خود در این منطقه تمرکز داشته است؛ منافعی که با پایان حضور نظامی انگلستان در شرق کانال سوئز و خلیج‏فارس حساسیت بیشتری پیدا کرد. به سخن دیگر، هم‏زمان با عقب‏نشینی انگلستان از منطقه، سیاست و استراتژی امریکا در خاورمیانه، به ویژه در حوزه‏ی خلیج‏فارس، قدرت و تحرک بیشتری یافت و این کشور خود را در تمامی مسائل این منطقه درگیر و نسبت بدانها متعهد کرد.
در واقع، از آن به بعد، امریکا طی نزدیک به چهار دهه سیاست منسجم و ثابتی را در ارتباط با مسائل خلیج‏فارس، که همواره، با رویکرد بهره‏گیری از نیروی نظامی همراه بود، پیگیری کرده است. بدین ترتیب، می‏توان گفت که حضور نظامی امریکا طی دهه‏های گذشته در خلیج‏فارس، به طور مستقیم، تحت تأثیر منافع استراتژیک، اقتصادی و سیاسی امریکا در این منطقه بوده است (4)
هر چند دخالت نیروهای امریکا در خلیج‏فارس، از نظر زمانی، بسیار پیش از حمله‏ی عراق به ایران و حتی تهاجم و اشغال افغانستان از سوی شوروی صورت گرفت، اما نمی‏توان تأثیر ابعاد و پیامدهای ویژه‏ی وقوع انقلاب اسلامی ایران و به دنبال آن، بحران گروگان‏گیری را بر استراتژی منطقه‏ای امریکا نادیده گرفت.در واقع، انقلاب اسلامی ایران به مثابه‏ی اعلام شکست آموزه‏ی نیکسون و تقارن با چهره‏ی جدید و منحصر به فردی از توسعه‏طلبی کرملین در همسایگی خود، مقوله‏ی ویژه‏ای بود که به تغییر سیاستهای امنیتی امریکا در منطقه‏ی خلیج‏فارس و حضور نظامی مستقیم در آن منجر شد.
آغاز جنگ عراق علیه ایران، بیان کننده‏ی بعد ویژه‏ای از سیاستهای مهار بحران دولت امریکا بود؛ زیرا، آرمانها، ایده‏آلها و رفتارهای ویژه‏ای، که از سوی ایران و آرمانهای انقلابی آن صادر می‏شد، تجسم نقش متعارضی بود که یک دولت پیرامونی، آن را علیه الگوی امنیتی مورد نظر امریکا در سطح منطقه‏ی خلیج‏فارس مطرح می‏کرد.
در این نوشتار، تلاش می‏شود اهداف امریکا در جنگ ایران و عراق بررسی و در دو بخش اهداف ژئواستراتژیک و ژئواکونومیک ارزیابی شود.

جنگ ایران و عراق و منافع و ملاحظات سیاسی - امنیتی امریکا

همان‏طور که پیش از این آمد، با وقوع انقلاب اسلامی در ایران، آموزه‏ی دوستونی نیکسون و استراتژی منطقه‏ای این کشور در خلیج‏فارس به شکست انجامید و اشغال افغانستان از سوی شوروی تأثیر فراوانی بر راهبردهای ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیکی دولتمردان امریکا در سطوح مختلف منطقه‏ای و بین‏المللی گذاشت. آموزه‏ی کارتر، که در ماه ژانویه‏ی سال 1980 اعلام شد، نشان دهنده‏ی شکل‏گیری موج جدیدی در سطح سیاست‏گذاری امریکا بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و حمله‏ی شوروی به افغانستان، اعلام شد و بر احیای اعتبار و پرستیژ استراتژیهای کاخ سفید از راه حضور قوی و فعال در مناطق بحرانی و اعمال مدیریت استراتژیک بر بحرانهای جاری در این مناطق، به ویژه خاورمیانه و خلیج‏فارس، تأکید داشت. این تجدیدنظر استراتژیک (آموزه‏ی کارتر) در چهارچوب ادبیات زیر ارائه شد: «دولت امریکا هر نوع تلاش نیروهای خارجی را که برای کنترل منطقه‏ی خلیج‏فارس انجام شود، به عنوان تهدید و تجاوز نسبت به منافع حیاتی این کشور تلقی خواهد کرد و خود را مجاز خواهد دانست که با هر شیوه‏ی ممکن، حتی شیوه‏ی نظامی (مداخله‏ی نظامی) با آن تهدید مقابله کند» (5)
بدین ترتیب، در این مقطع، اصل محدودسازی در خلیج‏فارس، به عنوان چهارچوب و الگوی حاکم، مورد توجه دولتمردان امریکا قرار گرفت. چهارچوب مزبور ابعاد مختلفی، مانند تجهیز نظامی دولتهای دوست، به ویژه عربستان و تأسیس پایگاههای نظامی را دارا بود. همچنین، توان نظامی آموزه‏ی کارتر در قالب نیروی ضربتی و واکنش سریع مشترک متبلور شد. در ارتباط با این بخش از نیروهای نظامی امریکا در خلیج‏فارس، باید یادآوری کرد با وجود اینکه در فرآیند استقرار این نیروها در خلیج‏فارس، مشکلات فراوانی، مانند یافتن پایگاههای مناسب در سطح منطقه پیش روی دولتمردان این کشور قرار داشت، اما همان‏طور که حوادث بعدی نیز مشخص کرد، در جریان حوادث سالهای 1987 - 1988 این نیرو به صورت کانون اصلی برنامه‏ریزی نظامی و در قالب یک فرماندهی مرکزی - سنت‏کام (6) - به ابزاری عملی برای تسریع حضور گسترده‏ی امریکا در خلیج‏فارس تبدیل شد» (7)

ورود به منطقه‏ی خلیج‏ فارس

در دهه‏ی 80، امنیت منطقه‏ی خلیج‏فارس از عوامل مختلفی متأثر می‏شد که پیروزی انقلاب اسلامی، حمله‏ی شوروی به افغانستان، آموزه‏ی کارتر، استقرار نیروهای واکنش سریع در منطقه و سرانجام، جنگ ایران و عراق را می‏توان از آن جمله دانست. از سوی دیگر، چشم‏اندازهای تهدید نیز گوناگون به نظر می‏رسیدند؛ رهبران عرب تهدید عمده را در چهارچوب نزاعهای اعراب و اسرائیل و عراق و ایران می‏دیدند. در ایران نیز، بر مداخله‏ی قدرتهای خارجی و نیز فقدان مشروعیت شیوخ مرتجع عرب تأکید می‏شد؛ عواملی که امریکا را به شدت نگران کرده بود.
استراتژی دفاعی - امنیتی امریکا در برابر این نگرانیها، بر تقویت حضور نظامی و به دست آوردن پایگاههایی در منطقه و اقیانوس هند، از جمله تشکیل نیروهای واکنش سریع و تأسیس چهارچوب امنیتی جدیدی در خلیج‏فارس متمرکز شد. هیگ، وزیر امور خارجه‏ی امریکا، با سخنانی در کمیته‏ی روابط خارجی سنا، چهار اصل استراتژی امریکا در منطقه را چنین ترسیم کرد: (8)
الف) افزایش موقعیت و حضور نظامی در منطقه‏ی خلیج‏فارس و خارج از آن؛
ب) تقویت امکانات دفاعی دوستان؛
ج) تقویت حس اعتماد نسبت به امریکا در مقام شریکی مورد اعتماد؛ و
و) پیگیری یک صلح دایم در منطقه».
بدین ترتیب دولت کارتر تشکیل نیروهای واکنش سریع (9) را برای تسهیل در انتقال قدرت نظامی امریکا به منطقه‏ی خلیج‏فارس، آغاز کرد. ایجاد این نیرو که نخست، در سال 1977، پیشنهاد شده بود، تا پیش از حمله‏ی شوروی به افغانستان چندان پیشرفت نکرده بود. به گفته‏ی مشاور امنیت ملی دولت کارتر، هدف اساسی تشکیل نیروی واکنش سریع همواره، کمک به دولتی دوست بود که هدف حمله قرار گرفته و حاکمیتش تهدید شده بود. به این دلیل و با هدف توجیه این نیرو، امریکا باید تهدید شوروی را بزرگ‏تر و جدی‏تر از آنچه واقعیت داشت، نشان می‏داد.
«در سال 1980، ارتش امریکا مانوری را با رمز شوالیه‏ی شجاع و با هدف فرضی حمله‏ی احتمالی تمام عیار شوروی به ایران انجام داد. پس از این رزمایش، پنتاگون اعلام کرد که در دهه‏ی 80، امریکا نمی‏تواند منطقه‏ای را تنها با نشان دادن پرچم امریکا، با ثبات کند» (10)
در واقع، پنتاگون برای پشتیبانی از نیروی واکنش سریع، به شبکه‏ای از پایگاههای واقع در خاورمیانه و دیگر نقاط جهان نیاز داشت. یک مقام سابق ارشد وزارت دفاع امریکا گفت که: «با در نظر گرفتن تمام هدفها، آبهای خلیج‏فارس اکنون، از تنگه‏ی مالاکا تا اقیانوس اطلس جنوبی، امتداد یافته است». با این حال، پایگاههای مجاور منطقه‏ی خلیج‏فارس، اهمیت ویژه‏ای داشتند و برنامه‏ریزان پنتاگون بر حضور زمینی هر چه گسترده‏تر در منطقه تا حد امکان تأکید می‏کردند. در این میان کشورهای منطقه به برقراری روابط آشکار با امریکا، چندان تمایلی نداشتند؛ موضوعی که جنگ ایران و عراق تا حدود زیادی از آن کاست. هنگامی که در سال 1985، ایران در خاک عراق پیشروی کرد، روزنامه‏ی نیویورک تایمز گزارش داد که عمان باید به پایگاهی برای عملیات اطلاعاتی - جاسوسی غرب، رزمایشهای نظامی و آماده‏سازی لجستیکی برای دفاع از کشورهای تولید کننده‏ی نفت منطقه تبدیل شود. چند ماه بعد، در گزارشی سری، فاش شد که عربستان سعودی توافق کرده است، در هنگام پیدایش بحران، به امریکا اجازه دهد از پایگاههایی در خاک این کشور استفاده کند. بدین ترتیب، به تدریج، درها به روی نفوذ امریکا در منطقه گشوده‏تر شد (11)
نگرش امریکا این بود که تنها یک ابرقدرت مجاز است تأسیسات نفتی را در منطقه در اختیار داشته باشد و این ابرقدرت هم حتما، باید امریکا باشد. (12) بنابراین، زمانی که در ماه دسامبر سال 1980، شوروی پیشنهاد بی‏طرفی منطقه‏ی خلیج‏فارس را مطرح و درخواست کرد که این منطقه از هرگونه ائتلاف، پایگاه نظامی خارجی، مداخله‏ی خارجی، مانع و تهدید در برابر تجارت آزاد و خطوط حمل و نقل دریایی عاری باشد، واشنگتن چندان تمایلی نشان نداد. تا ماه اوت سال 1987، ناوگان امریکایی مستقر در خلیج‏فارس یا آبهای اطراف آن به شدت تقویت شد. یک بررسی صورت گرفته از سوی کنگره، این حضور دریایی را بزرگ‏ترین مجموعه ناوگان واحد استقرار یافته از اوج جنگ ویتنام تا آن زمان معرفی کرد (13)
تنش در منطقه موجب شد تا کشورهای حوزه‏ی خلیج‏فارس تشویق شوند که همکاری نظامی خود را با امریکا افزایش دهند. امریکا از جنگ ایران و عراق به عنوان بهانه و بهترین فرصت برای ایجاد پایگاههای نظامی بیشتر در منطقه سود برد و پرچمهای مصلحتی این کشور روی کشتیهای کویت، موقعیت واشنگتن را در منطقه مستحکم‏تر کرد. بدین ترتیب، این کشور توانست روابط دیپلماتیک و نظامی بهتری را با کشورهای عرب حوزه خلیج‏فارس برقرار کند.

منافع سیاسی و استراتژیک

منافع سیاسی و استراتژیک امریکا در منطقه با برقراری ثبات و تأمین امنیت متحدانش در منطقه گره خورده است.
منافع سیاسی امریکا، نه تنها در راستای منافع این کشور است، بلکه واشنگتن به علت وابستگی متقابل بین خود و متحدانش باید به تأمین نیازهای استراتژیک آنها نیز بپردازد و خلیج‏فارس اهمیت ویژه‏ای در سیاست منفعت طلبانه‏ی امریکا دارد (14)
چنانچه کشورهای منطقه‏ی خلیج‏فارس با خطر تهاجم یک قدرت دیگر روبه‏رو می‏شدند یا ثبات خود را در پی ایجاد جنبشهای سیاسی - اجتماعی در داخل کشور از دست می‏دادند، هیچ تضمینی برای رسیدن نفت به آن سوی دنیا وجود نداشت. (15) نگرانیهای امریکا پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و سقوط شاه، که یکی از متحدان قوی امریکا در منطقه بود، بیشتر شد و طغیان دیگر ملل مسلمان در منطقه به خطر عمده‏ای برای واشنگتن تبدیل شد. در این مورد، هارولد براون، وزیر دفاع امریکا، در بیانیه‏ی خود، که چند روز بعد از آموزه‏ی کارتر بیان شد، چنین ابراز کرد: «توسعه‏طلبی شوروی تهدید اصلی نیست، بلکه آشوب و ناآرامی کنترل نشده در جهان سوم [تهدید اصلی] است». (16) وی هشدار داد: «ما در دنیای پر از مناقشات و خشونت، نمی‏توانیم بدون سلاح به خارج از امریکا قدم بگذاریم» (17)
منافع سیاسی و استراتژیک امریکا در منطقه‏ی خلیج‏فارس را طی جنگ ایران و عراق می‏توان به چهار قسمت عمده تقسیم کرد:
1) امنیت اسرائیل؛ 2) تأمین ثبات جریان نفت و کشتی‏رانی در خلیج‏فارس؛ 3) تضمین امنیت کشورهای محافظه‏کار منطقه؛ و 4) سرکوب انقلاب اسلامی ایران همراه با تضعیف کشور عراق، که در زیر، هر یک از آنها بررسی می‏شود:

امنیت اسرائیل

به نظر می‏رسد آغاز حکومت ریگان، با تلاش برای پاسداری و حمایت از حوزه‏های نفوذ امریکا در سراسر جهان، با اتکا به مشارکت گسترده‏ی توان نظامی این کشور، مورد توجه قرار گرفت. مطابق سناریوی ریگان، اسرائیل، ژاندارم جدید امریکا برای برقراری ثبات در منطقه‏ی خاورمیانه، موقعیت شاه ایران را پر می‏کرد که در دولت کیسینجر - نیکسون ژاندارم امریکا در منطقه بود و با وقوع انقلاب اسلامی ایران از بین رفته بود (18)
مطابق منطق استراتژیکی الکساندر هیگ: «ایالات متحده باید از رژیم صهیونیستی در جریان تعقیب سیاستهای غیرقانونی و وقیحانه‏اش در لبنان و سرزمینهای اشغالی به منزله‏ی پیامد جنگهای 1967 و 1973 حمایت کامل به عمل می‏آورد. این حمایت با برتری کامل نظامی اسرائیل نسبت به هر دولت عرب یا اتحادی از آنها، به جز دولت مصر متناسب بود که از رهگذر معاهده‏ی صلح با اسرائیل در سال 1979 به گونه‏ی مؤثری بی‏طرف شده بود. البته، اولویت این طرح به دلیل تحولات عمده‏ی دیگر منطقه‏ی خلیج‏فارس، مانند آغاز جنگ ایران و عراق و حمله‏ی شوروی به افغانستان از بین رفت و تلاش شد تا عراق در اجرا و تحقق استراتژی امنیتی امریکا نقشی کلیدی را ایفا کند؛ زیرا، از نظر محافل تصمیم‏گیری امریکا، عراق از توان کافی برای بازداشتن ایران انقلابی در متزلزل کردن همسایگان خود برخوردار بود و از نظر استراتژیکی، مهم؛ ثروتمند؛ محافظه‏کار؛ و موافق غرب محسوب می‏شد» (19)
در این فاصله، ریگان تصمیم گرفت سربازان نیروهای واکنش سریع را برای استقرار در بخش شرقی صحرای سینا بعد از عقب‏نشینی اسرائیل در 25 ماه آوریل سال 1982، از 82 لشکر هوابرد به 101 لشکر افزایش دهد. بااین حال، صلح بین مصر و اسرائیل نباید به جنبه‏های غیرقانونی و دخالت نظامی امریکا در خلیج‏فارس ربط داده می‏شد. (20) با وجود این، دولت بگین برای جلب حمایت امریکا از طرح اسرائیل در تهاجم به لبنان در تابستان سال 1982 به منظور نابودی آشکار سازمان آزادی‏بخش فلسطین و در پی آن، تحکیم بیشتر اشغال نظامی کرانه‏ی باختری، ماهرانه دیدگاهها و سیاستهای هیگ را به کار بست. تهاجم اسرائیل به لبنان با این انگیزه انجام شد که زمینه‏ای برای ضمیمه‏سازی تدریجی بالفعل (دوفاکتو) کرانه‏ی باختری فراهم آید؛ امری که با بیشتر اصول اساسی حقوق بین‏الملل، آشکارا تعارض داشت.
تجاوز عراق به ایران و حمایت امریکا از آن، عملا، محیط امنی را برای رژیم اسرائیل پدید آورد و موجب شد تا این رژیم با آسودگی بیشتر در پی اعمال سیاستهای منطقه‏ای خود برآید. از نظر اسرائیل، تداوم جنگ به معنای تضعیف دو دشمن خود، یعنی ایران انقلابی و عراق بعثی بود. طی این جنگ، اسرائیل با اطمینان از ناتوانی دولتهای عرب از جمله عراق برای اقدام متقابل، به خود جرئت داد تا نیروگاه اتمی اوسیراک عراق را در سال 1982 بمباران و نابود کند. بدین ترتیب، اسرائیل مانع از تجهیز عراق به چنین سلاحی شد و اطمینان یافت که عراق در صورت رویارویی مستقیم یا غیرمستقیم با اسرائیل چنین سلاحی ندارد.
دوم اینکه، جنگ ایران و عراق فرصت مناسبی را برای اسرائیل پدید آورد تا این کشور برای تضعیف امل و دیگر گروههای مبارز لبنان، که مورد حمایت ایران و سوریه بودند، به جنوب لبنان حمله کند. بدین ترتیب، سازمان آزادی‏بخش فلسطین (ساف)، به طور وسیعی در خاک لبنان قلع و قمع شد و اسرائیل کرانه‏ی باختری را به صورت دوفاکتو ضمیمه‏ی خاک خود کرد.
در سایه‏ی اقدام عراق در تحمیل جنگ به ایران، امنیت اسرائیل به منزله یکی از اهداف منطقه‏ای امریکا به نحو چشم‏گیری تأمین شد. در این جنگ، عراق برای تأمین مخارج نظامی خود از یک طرف حاضر شد که به کشورهای محافظه‏کار منطقه و حتی امریکا به طور درخور توجه و ملموسی نزدیک شود؛ اقدامی که برای اجرای آن ناگزیر باید از آرمانهای حزب بعث، که دشمنی با اسرائیل یکی از آنها بود، عدول می‏کرد. افزون بر این، عراق در این هشت سال، با تمام حمایتهایی که از او شد، به اندازه‏ای وابسته، خسته،، مقروض و ضعیف شده بود که دیگر نمی‏توانست با اسرائیل رودررو شود.
از سوی دیگر، عراق انقلاب اسلامی ایران را که حمایت از مردم فلسطین از نخستین اهداف آن محسوب می‏شد، در جنگی طولانی و فرسایشی درگیر کرد و عملا، توان آن را برای مقابله با اسرائیل تحلیل برد. بدین ترتیب، نیروهای ایرانی حاضر در لبنان و سوریه به ایران بازگشتند و در جبهه‏ی جنگ علیه عراق فعال شدند. استدلال رهبران ایران این بود که عراق مانع از رسیدن نیروهای ایرانی به جبهه‏ی اصلی جهان اسلام است؛ بنابراین، شعار معروف راه قدس از کربلا می‏گذرد، به صورت راهنمای سیاست ایران درآمد. بدین ترتیب، در نتیجه‏ی اقدام تجاوزکارانه‏ی عراق در آغاز جنگ، اسرائیل از تهدید این دو کشور مسلمان آسوده‏خاطر شد و فراغتی به دست آورد تا به اهداف منطقه‏ای خود بپردازد و امنیتش را نه تنها طی جنگ ایران و عراق، بلکه طی سالهای بعد از آن نیز تأمین کند.

تأمین ثبات جریان نفت و کشتی ‏رانی در خلیج‏ فارس

از آنجا که امریکا امنیت کشتی‏رانی در خلیج‏فارس و تداوم جریان صدور نفت در آن را از اهداف حیاتی خود تلقی می‏کرد و به خطر افتادن آن را پذیرفتنی نمی‏دانست، گسترش جنگ به خلیج‏فارس از سوی عراق و آغاز جنگ نفت‏کشها مداخله‏ی بیشتر واشنگتن را در منطقه موجب شد. در واقع، این کشور به بهانه‏ی اسکورت نفت‏کشهای کویتی بزرگ‏ترین ناوگان جنگی خود را در خلیج‏فارس مستقر کرد.
دولت ریگان ادعا می‏کرد که پرچمهای مصلحتی امریکا روی کشتیهای کویتی با هدف محافظت از جریان صدور نفت صورت می‏گیرد. این دولت هشدار می‏داد که هر گونه وقفه‏ی طولانی در عرضه‏ی نفت خلیج‏فارس افزایش نجومی قیمتها را در پی دارد.
طی سالهای 1981 - 1987 (سالی که امریکا قصد خود را مبنی بر نصب پرچمهایش روی کشتی‏های کویتی اعلام کرد)، ایران نود کشتی را هدف حمله قرار داد و در زمانی کمتر از یک سال پس از اعلام قصد امریکا، ایران به 126 کشتی حمله کرد. همان گونه که تحقیق کنگره نشان داده بود، در آن زمان، کشتی‏رانی در خلیج‏فارس از زمانی که امریکا هنوز، ناوگان خود را در آبهای منطقه مستقر نکرده بود، خطرناک‏تر بود. (21) در واقع، امریکا از بسته شدن تنگه‏ی هرمز از سوی ایران احساس نگرانی می‏کرد. هر چند در سال پایانی جنگ، ایران کشتیهای بیشتری را هدف قرار داد، اما این موضوع را نمی‏توان با قطعیت اعلام کرد که اگر امریکا به خلیج‏فارس وارد نمی‏شد، دو طرف جنگ کشتیهای بیشتری را هدف حمله قرار نمی‏دادند.
در سال 1360، عراق جنگ نفت‏کشها را در خلیج‏فارس آغاز کرد؛ جنگی که آن را بدون اقدام مشابهی از سوی ایران تا سال 1363 ادامه داد. بیست ماه بعد (1363)، زمانی که عراق میزان، سرعت و گستره‏ی حملات خود را علیه نفت‏کشها افزایش داد، سرانجام، ایران درصدد نشان دادن واکنش برآمدن و بدین ترتیب،جنگ نفت‏کشها ابعاد وسیع‏تری یافت. در این میان، امریکا به طور یک طرفه و به ضرر ایران، وارد معرکه شد. هدف عمده‏ی این کشور افزون بر فشار آوردن به ایران برای پذیرش قطع‏نامه‏ی 598 و برقراری صلح، ایجاد ثبات در حمل و نقل نفت بود.

تضمین امنیت کشورهای محافظه ‏کار منطقه

به رغم ملاقاتهای دیپلماتیک میان مقامات بلندپایه‏ی امریکا و عراق در آستانه‏ی جنگ، امریکا در سال 1980 با هر دو کشور ایران و عراق، روابط دیپلماتیک رسمی نداشت. امریکاییان در ظاهر می‏گفتند: «مادامی که خونریزی میان ایران و عراق بر متحدان منطقه‏ای آنان تأثیر نگذاشته یا موازنه‏ی قوا را دگرگون نکرده باشد، این جنگ برای امریکا کوچک‏ترین و کم‏ترین اهمیتی ندارد». (22) اما واقعیت غیر از این بود؛ چرا که امریکا نسبت به این جنگ بی‏توجه نبود و در آغاز، ادامه و طولانی شدن جنگ، فرصتهای طلایی و مثبتی را پیش روی خود می‏دید. زمانی که ریگان به ریاست جمهوری امریکا رسید، موادی را با نام متمم ریگان، به دکترین کارتر افزود و در مصاحبه‏ای مطبوعاتی اعلام کرد: «ما اجازه نخواهیم داد، عربستان سعودی نیز ایران دیگری شود». این متمم سیاستهای جدیدی را معرفی نکرد، بلکه آنچه را که همواره، خط مشی دولت امریکا بود، به روشنی و صراحت تبیین کرد (23)
نیکسون در اهداف سیاست خارجی امریکا و حمایت از کشورهای منطقه، چنین گفت: «شکست عراق به سلطه‏ی بنیادگرایی ایران بر کشورهای حاشیه‏ی جنوبی خلیج‏فارس و منطقه منجر می‏شود». (24) در واقع، امریکا سقوط عراق را در این جنگ، تنها شکست یک کشور تلقی نمی‏کرد، بلکه معتقد بود: «اگر عراق سقوط کند، پس از آن، تمام کشورهای خلیج‏فارس سقوط خواهند کرد» (25)
هر چند در اوایل جنگ، امریکا می‏کوشید، به ظاهر، خود را بی‏طرف نشان دهد، اما این سیاست با آشکار شدن برتریهای ایران در جنگ (به ویژه پیروزیهای بزرگ ایران در اواخر سال 1360 و بهار سال 1361) تغییر کرد و امریکا با موضوع جنگ، حساس‏تر برخورد نمود و اعلام کرد که نگران آن است که ایران عراق را شکست دهد و درنتیجه، حکومت عربستان سعودی و شیخ‏نشینان خلیج‏فارس متزلزل شود. در این مورد، وزیر دفاع امریکا گفت: «کشورش هر زمان که صلاح بداند، از دوستان عرب خود در این جنگ پشتیبانی خواهد کرد». (26) اعراب نیز با سوءظن به ایران نگاه می‏کردند و معتقد بودند که ایران در صورت پیروزی در جنگ، با داشتن بیشترین سواحل و بیشترین جمعیت در منطقه‏ی خلیج‏فارس و نیز پیشینه‏ی تاریخی طولانی به عنوان قدرتی منطقه‏ای به کانون حرکتهای انقلابی تبدیل می‏شود، بنابراین، باید مانع از پیروزی این کشور شد.
اینجا بود که مسیر امریکا و عراق کاملا یکی شد و آنها دوستان و منافع مشترکی را برای خود در منطقه ترسیم می‏کردند. در شرایطی که امریکا قدرت بزرگ حافظ وضع موجود بود، عراق به صورت پاسدار بالفعل حفظ وضع موجود در منطقه درآمد و دوستان امریکا، یعنی اسرائیل، ترکیه، مصر، اردن، عربستان سعودی نیز، طرفدار وضع موجود شدند و هیچ یک از آنها ایدئولوژی تغییر ریشه‏ای یا تجدیدنظر بنیادینی را در موازنه‏ی منطقه‏ای قدرت در سر نداشتند.(27) بدین ترتیب، عراق بهترین گزینه برای مهار ایران و در نتیجه، حفاظت از کشورهای حوزه‏ی خلیج‏فارس و وضع موجود بود. به همین دلیل، نیز آماده‏ی حمله به ایران شد تا با شیوه‏ی نظامی، مانع از گسترش و صدور انقلاب شود؛ چرا که روش نظامی آخرین گزینه‏ی مهار ایران به حساب می‏آمد. بدین ترتیب، موازنه‏ی قوا در منطقه مجددا، به سود امریکا برقرار می‏شد. ساختار روابط کشورهای خلیج‏فارس و امریکا را می‏توان بر اساس طیف زیر توصیف کرد که از همکاری نزدیک در یک بلوک و ساختار تا منازعه‏ی نظامی شدید و جنگ را دربر می‏گیرد:

سرکوب انقلاب اسلامی ایران و تضعیف کشور عراق

در اواخر سال 1970، برخی از تحلیل‏گران سیاسی معتقد بودند که خلیج‏فارس، تنها منطقه‏ی حیاتی کشمکش بین امریکا و شوروی است. (28) در واقع، باید اذعان کرد که ناتوانی واشنگتن در جلوگیری از انقلاب اسلامی و اشغال افغانستان [از سوی شوروی]، امریکا را به کشور متزلزل و نامطمئنی در اعمال سیاستهای خود تبدیل کرده بود (29)
امریکا که در نتیجه‏ی پیروزی انقلاب اسلامی و در پی آن، در جریان گروگان‏گیری و شکست عملیات طبس، ضربات پیاپی و سختی از ایران خورده بود، نه تنها از هر حرکتی، که متضمن ضربه‏زدن به ایران بود، استقبال می‏کرد، بلکه خود درصدد چاره‏جویی برای انتقام و جبران شکستهای پیشین بود. هر چند رابطه دیپلماتیک بین عراق و امریکا از سال 1967 قطع شده بود، اما دفتر حفاظت از منافع امریکا در بغداد بسیار فعال عمل می‏کرد. «همچنین، شواهد و دلایلی وجود دارد که امریکا مشوق و ترغیب کننده‏ی رژیم عراق در آغاز جنگ بوده است» (30)
آغاز جنگ از سوی عراق، نقطه‏ی امیدی برای امریکا بود تا بتواند در مقابل مشکلاتی که با وقوع انقلاب ایران برایش پدید آمده بود، به نتایج بهتری برسد؛ از این رو، با حمله‏ی عراق به ایران، اشتیاق امریکا برای بازگشایی سفارتش در بغداد بیشتر شد. از سوی دیگر، امریکا مسئله‏ی حمله‏ی عراق به ایران را واقعیتی می‏دانست که امکان داشت، منافعش را در خلیج‏فارس تهدید کند؛ بنابراین، گسترش جنگ به خلیج‏فارس و تهدید جریان صدور نفت یکی از نگرانیهای دولت کارتر بود، یعنی اگر عراق در جنگ پیروز می‏شد و بر منافع نفت خلیج‏فارس، تسلط می‏یافت، تهدید جدی و جدیدی در منطقه پدید می‏آمد. البته، خطر پیروزی ایران نیز از پیروزی عراق بیشتر بود. در نظر امریکاییان، اگر ایران در جنگ پیروز می‏شد، انقلاب ایران نیروی تازه‏ای می‏گرفت؛ موضوعی که دولتهای محافظه‏کار و هوادار غرب در منطقه‏ی خلیج‏فارس و شاید سراسر خاورمیانه را تهدید می‏کرد؛ بنابراین، سیاست امریکا در دوره‏ی پیروزیهای ایران بر این قرار گرفت که جنگ ایران و عراق هیچ پیروزی نداشته باشد. این حالت را نیکسون به خوبی در کتابش بیان می‏کند:«شکست عراق (در جنگ) به سلطه‏ی بنیادگرایی ایران بر کشورهای حاشیه‏ی جنوبی خلیج‏فارس و منطقه منجر می‏شد و اگر ایران بر اثر تلفات سنگین نیروی انسانی تمام قوای خود را از دست می‏داد و شکست می‏خورد، در برابر توطئه و ارعاب شوروی آسیب‏پذیر می‏شد؛ بنابراین، در این جنگ، امریکا به دنبال راه‏حلی برای صلحی بدون پیروزی بود» (31)
از نظر استراتژیستهای سیاست خارجی امریکا، وضعیت مطلوب برای تحقق این امر زمانی پدید می‏آمد که جنگ ایران و عراق در مرزهای دو کشور محدود می‏شد تا نخست، به تضعیف هر دو کشور ایران و عراق می‏انجامید و دوم، به کشورهای حاشیه‏ی خلیج‏فارس گسترش نمی‏یافت. افزون بر این، امریکا امیدوار بود که جنگ سیاستهای ایران را تعدیل کند و مانع از صدور انقلاب اسلامی شود و در مورد عراق نیز با تضعیف نظامی این کشور، به ملایم شدن سیاستهای بغداد در ارتباط با همکاری با شوروی و صلح اعراب و اسرائیل بینجامد.
در مقایسه‏ی این دو هدف، نابودی رژیم انقلابی ایران برای امریکا اولویت بیشتری داشت؛ چرا که از نظر امریکاییان، رژیم ایران از رژیم بعثی عراق خطرناک‏تر بود؛ بنابراین، مقامات امریکایی فرصتهای خوبی را در جنگ ایران و عراق پیش روی خود می‏دیدند تا برنامه‏های پنهانی واشنگتن را برای تضعیف انقلاب ایران اجرا کنند.
در نتیجه‏ی جنگ و نیاز عراق به تسلیحات و نقدینگی، بغداد به کشورهای محافظه‏کار خلیج‏فارس و مصر وابسته‏تر شد و روابط بسیار نزدیکی را با آنها برقرار کرد. «در جریان نشست سران عرب در امان، در سال 1987، عراق در مورد برقراری مجدد روابط کامل دیپلماتیک با مصر نقشی کلیدی را بازی کرد، در حالی که هشت سال پیش از این، هدایت کننده‏ی اقداماتی در راستای طرد مصر به علت پذیرفتن قراردادهای کمپ دیوید بود» (32)
این جنگ همچنین، ایران را که در گذشته، تمامی تسلیحاتش را امریکا تأمین می‏کرد، واداشت تا به هر طریق ممکن، به تجهیزات و قطعات یدکی امریکایی دست یابد. بدین ترتیب، در این جنگ، هر دو کشور به یکدیگر مشغول و از نظر توان ملی، تا حدی تضعیف شدند.
در مجموع، با بررسی نحوه‏ی برخورد امریکا با جنگ ایران و عراق به نظر می‏رسد که این کشور در پی دست‏یابی به این هدفها بود:
1) جلوگیری از صدور انقلاب اسلامی ایران به کشورهای همسایه؛
2) جلوگیری از پیروزی ایران یا عراق؛
3) حفظ جریان آزاد نفت و کشتی‏رانی در خلیج‏فارس و تسلط خود بر منطقه؛
4) جلوگیری از گسترش نفوذ شوروی؛
5) حفظ امنیت اسرائیل (متحد استراتژیک خود در منطقه)؛
6) جلوگیری از گسترش جنگ به کشورهای منطقه و حفظ ثبات آنها؛
7) ایجاد پرستیژ و اعتبار برای امریکا در میان کشورهای منطقه؛
8) تعدیل سیاستهای عراق از تغییر وضع موجود به حافظ وضع موجود؛
9) افزایش و گسترش سرمایه‏گذاری و سپرده‏گذاری کشورهای منطقه در بلوک غرب؛ و
10) فروش تسلیحات به کشورهای منطقه.

پی‌نوشت‌ها:

1- K.J.Holsti.
2- James Rossenau.
3- Pax - Britannica.
4- Mexwell Orme Johnson; The Rolr of U.S Military Force in the Gulf War, in Christopher C:Joyner(ed), The Persian Gulf war(london: Green Wood Press, 1990), pp. 125 - 129.
5- سید اصغر کیوان حسینی؛ «سیاست خارجی امریکا در مورد جنگ تحمیلی» سیاست دفاعی؛ ش 19 تابستان 1376، ص 91.
6- CENTCOM.
7- همان؛ ص 92.
8- جهانگیر کرمی؛ «مطالعه سیستم امنیت جمعی در منطقه‏ی خلیج‏فارس» سیاست دفاعی؛ سال دوم، ش 1، زمستان 72، ص 83.
9- Rapid Development Force RDF.
10- استفان شالوم؛ «امریکا و جنگ ایران و عراق»؛ ترجمه علی‏اکبر علیخانی؛ مجله نگاه؛ ش 16 - 15، مهر و آبان 1380، ص 80.
11- همان؛ ص 82.
12- علی معرفت‏جو؛ «منطق جنگ خلیج‏فارس»، اطلاعات سیاسی اقتصادی؛ سال پنجم، ش 41 - 42، بهمن و اسفند 1366، ص 91.
13- قدرت‏اله قربانی؛ «کمک قدرتهای بزرگ به عراق در جنگ هشت ساله، زمینه‏ساز حمله‏ی عراق به کویت» مجله نگاه؛ سال سوم، ش 16.15، (مهر و آبان 1380)، ص 27.
14- محمدعلی امامی؛ «بررسی سیر طرحهای امنیتی در خلیج‏فارس» مجموعه مقالات سمینار بررسی مسائل خلیج‏فارس؛ تهران: مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت خارجه، 1373 ، ص 34.
15- بیژن اسدی؛ علایق و استراتژی ابرقدرتها در خلیج‏فارس 1368 - 1357، تهران: انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، 1371، ص 74.
16- برای اطلاعات بیشتر رک به:
Stephen R.Shalom, The United States and The Iran - Iraq War, Http://zmag.org/zmag/articles/shalom-iran iraq.html.
17- همان.
18- دستورالعملهای اجرایی کلینتون: مهار ایران یا بدیلی دیگر، معاونت امور بین‏الملل مرکز تحقیقات و استراتژیک، راهبرد، شماره 6، بهار 1376، صص 68 - 69.
19- کیوان حسینی؛ پیشین؛ ص 114.
20- آنتونی فرانسیس بویل؛ «سیاست خارجی امریکا در قبال جنگ ایران و عراق». ترجمه حسین شریفی طراز کوهی؛ سیاست دفاعی؛ ش 15 - 16 تابستان و پاییز 1375، صص 111 - 112.
21- شالوم؛ پیشین؛ ص 78.
22- همان؛ ص 77.
23- کیوان حسینی؛ پیشین؛ ص 110.
24- ریچارد نیکسون؛ 1999 پیروزی بدون جنگ؛ ترجمه فریدون دولتشاهی؛ تهران: اطلاعات، 1368، صص 136-137.
25- U.N. Security Council Provesional Records 251 Meeting S / PV,(17 od 1980), PP 53 - 55.
26- علی‏اکبر ولایتی؛ تاریخ سیاسی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران؛ تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1376، ص 112.
27- لاری ملیروی؛ «بغداد - واشنگتن در یک خط» اطلاعات سیاسی - اقتصادی؛ سال سوم، ش دوم، آبان و آذر 1367، ص 4.
28- فرد هالیدی؛ تکوین دومین جنگ سرد جهانی؛ ترجمه هرمز همایون‏پور؛ تهران: انتشارات آگاه، 1364، ص 146.
29- مرکز مطالعات استراتژی ملی امریکا؛ امریکا و بحران خلیج‏فارس؛ ترجمه روابط عمومی سپاه؛ تهران: انتشارات واحد تبلیغات ستاد مرکزی سپاه، سال 1364، ص 5.
30- کیوان حسینی؛ پیشین؛ ص 109.
31- نیکسون؛ پیشین؛ ص 136 - 137.
32- میلروی؛ پیشین؛ ص 4.

منبع: فصلنامه مطالعات جنگ ایران و عراق سال اول، شماره اول، تابستان 1381.



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط