مقدمه
در مباحث تئوریک، ساختار نظام بینالملل و چگونگی تقسیم قدرت در سیستم جهانی، از جمله عوامل مهم و تأثیرگذار بر رفتار و جهتگیریهای سیاسی کشورهاست. در عمل، نظریهپردازانی، مانند هالستی (1) و روزنو (2) این مهم را جوهرهی نظریه پردازیهای راهبردی ژرفی قرار دادهاند. این نویسندگان از یک سو، به وجود پیوستگی و انسجام میان سه مؤلفهی ساختار نظام بینالملل، تعاملات رفتاری بازیگران و سیستم امنیت منطقهای اشاره و از سوی دیگر، در محاسبات جاری در سیاست خارجی کشورها به اهمیت نقش متغیر سیستم بینالملل توجه میکنند.خلیجفارس به منزلهی سیستم تابع نظام بینالملل، در مقاطع مختلف تاریخی، همواره از نیروهای مداخلهگر و نقش محوری این گونه نیروها در معادلات حاکم بر رفتار خارجی دولتهای اطراف آن، متأثر بوده است؛ موضوعی که در دوران موسوم به صلح بریتانیا (3) به نقطهی اوج خود رسید، اما در پی پیدایش دگرگونیهایی در ساختار دولتهای حوزهی خلیجفارس و چگونگی توزیع قدرت میان قدرتهای جهانی، سیستم امنیتی خلیجفارس با تحولات و گاه تعدیلاتی روبهرو شد. طرح آموزهی دو ستونی نیکسون در اواخر دههی 60 و آموزهی کارتر در اوایل دهه 80 و به دنبال آن، آغاز جنگ تحمیلی رژیم بغداد علیه جمهوری اسلامی ایران در شهریور ماه سال 1359، همه، اشکال گوناگونی از تأثیرگذاری ساختار نظام بینالملل بر نظام امنیتی منطقه خلیجفارس بودند.
سیاست امریکا از آغاز حضور خود در منطقهی خلیجفارس (1930) همواره بر منافع ویژهی ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیکی خود در این منطقه تمرکز داشته است؛ منافعی که با پایان حضور نظامی انگلستان در شرق کانال سوئز و خلیجفارس حساسیت بیشتری پیدا کرد. به سخن دیگر، همزمان با عقبنشینی انگلستان از منطقه، سیاست و استراتژی امریکا در خاورمیانه، به ویژه در حوزهی خلیجفارس، قدرت و تحرک بیشتری یافت و این کشور خود را در تمامی مسائل این منطقه درگیر و نسبت بدانها متعهد کرد.
در واقع، از آن به بعد، امریکا طی نزدیک به چهار دهه سیاست منسجم و ثابتی را در ارتباط با مسائل خلیجفارس، که همواره، با رویکرد بهرهگیری از نیروی نظامی همراه بود، پیگیری کرده است. بدین ترتیب، میتوان گفت که حضور نظامی امریکا طی دهههای گذشته در خلیجفارس، به طور مستقیم، تحت تأثیر منافع استراتژیک، اقتصادی و سیاسی امریکا در این منطقه بوده است (4)
هر چند دخالت نیروهای امریکا در خلیجفارس، از نظر زمانی، بسیار پیش از حملهی عراق به ایران و حتی تهاجم و اشغال افغانستان از سوی شوروی صورت گرفت، اما نمیتوان تأثیر ابعاد و پیامدهای ویژهی وقوع انقلاب اسلامی ایران و به دنبال آن، بحران گروگانگیری را بر استراتژی منطقهای امریکا نادیده گرفت.در واقع، انقلاب اسلامی ایران به مثابهی اعلام شکست آموزهی نیکسون و تقارن با چهرهی جدید و منحصر به فردی از توسعهطلبی کرملین در همسایگی خود، مقولهی ویژهای بود که به تغییر سیاستهای امنیتی امریکا در منطقهی خلیجفارس و حضور نظامی مستقیم در آن منجر شد.
آغاز جنگ عراق علیه ایران، بیان کنندهی بعد ویژهای از سیاستهای مهار بحران دولت امریکا بود؛ زیرا، آرمانها، ایدهآلها و رفتارهای ویژهای، که از سوی ایران و آرمانهای انقلابی آن صادر میشد، تجسم نقش متعارضی بود که یک دولت پیرامونی، آن را علیه الگوی امنیتی مورد نظر امریکا در سطح منطقهی خلیجفارس مطرح میکرد.
در این نوشتار، تلاش میشود اهداف امریکا در جنگ ایران و عراق بررسی و در دو بخش اهداف ژئواستراتژیک و ژئواکونومیک ارزیابی شود.
جنگ ایران و عراق و منافع و ملاحظات سیاسی - امنیتی امریکا
همانطور که پیش از این آمد، با وقوع انقلاب اسلامی در ایران، آموزهی دوستونی نیکسون و استراتژی منطقهای این کشور در خلیجفارس به شکست انجامید و اشغال افغانستان از سوی شوروی تأثیر فراوانی بر راهبردهای ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیکی دولتمردان امریکا در سطوح مختلف منطقهای و بینالمللی گذاشت. آموزهی کارتر، که در ماه ژانویهی سال 1980 اعلام شد، نشان دهندهی شکلگیری موج جدیدی در سطح سیاستگذاری امریکا بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و حملهی شوروی به افغانستان، اعلام شد و بر احیای اعتبار و پرستیژ استراتژیهای کاخ سفید از راه حضور قوی و فعال در مناطق بحرانی و اعمال مدیریت استراتژیک بر بحرانهای جاری در این مناطق، به ویژه خاورمیانه و خلیجفارس، تأکید داشت. این تجدیدنظر استراتژیک (آموزهی کارتر) در چهارچوب ادبیات زیر ارائه شد: «دولت امریکا هر نوع تلاش نیروهای خارجی را که برای کنترل منطقهی خلیجفارس انجام شود، به عنوان تهدید و تجاوز نسبت به منافع حیاتی این کشور تلقی خواهد کرد و خود را مجاز خواهد دانست که با هر شیوهی ممکن، حتی شیوهی نظامی (مداخلهی نظامی) با آن تهدید مقابله کند» (5)بدین ترتیب، در این مقطع، اصل محدودسازی در خلیجفارس، به عنوان چهارچوب و الگوی حاکم، مورد توجه دولتمردان امریکا قرار گرفت. چهارچوب مزبور ابعاد مختلفی، مانند تجهیز نظامی دولتهای دوست، به ویژه عربستان و تأسیس پایگاههای نظامی را دارا بود. همچنین، توان نظامی آموزهی کارتر در قالب نیروی ضربتی و واکنش سریع مشترک متبلور شد. در ارتباط با این بخش از نیروهای نظامی امریکا در خلیجفارس، باید یادآوری کرد با وجود اینکه در فرآیند استقرار این نیروها در خلیجفارس، مشکلات فراوانی، مانند یافتن پایگاههای مناسب در سطح منطقه پیش روی دولتمردان این کشور قرار داشت، اما همانطور که حوادث بعدی نیز مشخص کرد، در جریان حوادث سالهای 1987 - 1988 این نیرو به صورت کانون اصلی برنامهریزی نظامی و در قالب یک فرماندهی مرکزی - سنتکام (6) - به ابزاری عملی برای تسریع حضور گستردهی امریکا در خلیجفارس تبدیل شد» (7)
ورود به منطقهی خلیج فارس
در دههی 80، امنیت منطقهی خلیجفارس از عوامل مختلفی متأثر میشد که پیروزی انقلاب اسلامی، حملهی شوروی به افغانستان، آموزهی کارتر، استقرار نیروهای واکنش سریع در منطقه و سرانجام، جنگ ایران و عراق را میتوان از آن جمله دانست. از سوی دیگر، چشماندازهای تهدید نیز گوناگون به نظر میرسیدند؛ رهبران عرب تهدید عمده را در چهارچوب نزاعهای اعراب و اسرائیل و عراق و ایران میدیدند. در ایران نیز، بر مداخلهی قدرتهای خارجی و نیز فقدان مشروعیت شیوخ مرتجع عرب تأکید میشد؛ عواملی که امریکا را به شدت نگران کرده بود.استراتژی دفاعی - امنیتی امریکا در برابر این نگرانیها، بر تقویت حضور نظامی و به دست آوردن پایگاههایی در منطقه و اقیانوس هند، از جمله تشکیل نیروهای واکنش سریع و تأسیس چهارچوب امنیتی جدیدی در خلیجفارس متمرکز شد. هیگ، وزیر امور خارجهی امریکا، با سخنانی در کمیتهی روابط خارجی سنا، چهار اصل استراتژی امریکا در منطقه را چنین ترسیم کرد: (8)
الف) افزایش موقعیت و حضور نظامی در منطقهی خلیجفارس و خارج از آن؛
ب) تقویت امکانات دفاعی دوستان؛
ج) تقویت حس اعتماد نسبت به امریکا در مقام شریکی مورد اعتماد؛ و
و) پیگیری یک صلح دایم در منطقه».
بدین ترتیب دولت کارتر تشکیل نیروهای واکنش سریع (9) را برای تسهیل در انتقال قدرت نظامی امریکا به منطقهی خلیجفارس، آغاز کرد. ایجاد این نیرو که نخست، در سال 1977، پیشنهاد شده بود، تا پیش از حملهی شوروی به افغانستان چندان پیشرفت نکرده بود. به گفتهی مشاور امنیت ملی دولت کارتر، هدف اساسی تشکیل نیروی واکنش سریع همواره، کمک به دولتی دوست بود که هدف حمله قرار گرفته و حاکمیتش تهدید شده بود. به این دلیل و با هدف توجیه این نیرو، امریکا باید تهدید شوروی را بزرگتر و جدیتر از آنچه واقعیت داشت، نشان میداد.
«در سال 1980، ارتش امریکا مانوری را با رمز شوالیهی شجاع و با هدف فرضی حملهی احتمالی تمام عیار شوروی به ایران انجام داد. پس از این رزمایش، پنتاگون اعلام کرد که در دههی 80، امریکا نمیتواند منطقهای را تنها با نشان دادن پرچم امریکا، با ثبات کند» (10)
در واقع، پنتاگون برای پشتیبانی از نیروی واکنش سریع، به شبکهای از پایگاههای واقع در خاورمیانه و دیگر نقاط جهان نیاز داشت. یک مقام سابق ارشد وزارت دفاع امریکا گفت که: «با در نظر گرفتن تمام هدفها، آبهای خلیجفارس اکنون، از تنگهی مالاکا تا اقیانوس اطلس جنوبی، امتداد یافته است». با این حال، پایگاههای مجاور منطقهی خلیجفارس، اهمیت ویژهای داشتند و برنامهریزان پنتاگون بر حضور زمینی هر چه گستردهتر در منطقه تا حد امکان تأکید میکردند. در این میان کشورهای منطقه به برقراری روابط آشکار با امریکا، چندان تمایلی نداشتند؛ موضوعی که جنگ ایران و عراق تا حدود زیادی از آن کاست. هنگامی که در سال 1985، ایران در خاک عراق پیشروی کرد، روزنامهی نیویورک تایمز گزارش داد که عمان باید به پایگاهی برای عملیات اطلاعاتی - جاسوسی غرب، رزمایشهای نظامی و آمادهسازی لجستیکی برای دفاع از کشورهای تولید کنندهی نفت منطقه تبدیل شود. چند ماه بعد، در گزارشی سری، فاش شد که عربستان سعودی توافق کرده است، در هنگام پیدایش بحران، به امریکا اجازه دهد از پایگاههایی در خاک این کشور استفاده کند. بدین ترتیب، به تدریج، درها به روی نفوذ امریکا در منطقه گشودهتر شد (11)
نگرش امریکا این بود که تنها یک ابرقدرت مجاز است تأسیسات نفتی را در منطقه در اختیار داشته باشد و این ابرقدرت هم حتما، باید امریکا باشد. (12) بنابراین، زمانی که در ماه دسامبر سال 1980، شوروی پیشنهاد بیطرفی منطقهی خلیجفارس را مطرح و درخواست کرد که این منطقه از هرگونه ائتلاف، پایگاه نظامی خارجی، مداخلهی خارجی، مانع و تهدید در برابر تجارت آزاد و خطوط حمل و نقل دریایی عاری باشد، واشنگتن چندان تمایلی نشان نداد. تا ماه اوت سال 1987، ناوگان امریکایی مستقر در خلیجفارس یا آبهای اطراف آن به شدت تقویت شد. یک بررسی صورت گرفته از سوی کنگره، این حضور دریایی را بزرگترین مجموعه ناوگان واحد استقرار یافته از اوج جنگ ویتنام تا آن زمان معرفی کرد (13)
تنش در منطقه موجب شد تا کشورهای حوزهی خلیجفارس تشویق شوند که همکاری نظامی خود را با امریکا افزایش دهند. امریکا از جنگ ایران و عراق به عنوان بهانه و بهترین فرصت برای ایجاد پایگاههای نظامی بیشتر در منطقه سود برد و پرچمهای مصلحتی این کشور روی کشتیهای کویت، موقعیت واشنگتن را در منطقه مستحکمتر کرد. بدین ترتیب، این کشور توانست روابط دیپلماتیک و نظامی بهتری را با کشورهای عرب حوزه خلیجفارس برقرار کند.
منافع سیاسی و استراتژیک
منافع سیاسی و استراتژیک امریکا در منطقه با برقراری ثبات و تأمین امنیت متحدانش در منطقه گره خورده است.منافع سیاسی امریکا، نه تنها در راستای منافع این کشور است، بلکه واشنگتن به علت وابستگی متقابل بین خود و متحدانش باید به تأمین نیازهای استراتژیک آنها نیز بپردازد و خلیجفارس اهمیت ویژهای در سیاست منفعت طلبانهی امریکا دارد (14)
چنانچه کشورهای منطقهی خلیجفارس با خطر تهاجم یک قدرت دیگر روبهرو میشدند یا ثبات خود را در پی ایجاد جنبشهای سیاسی - اجتماعی در داخل کشور از دست میدادند، هیچ تضمینی برای رسیدن نفت به آن سوی دنیا وجود نداشت. (15) نگرانیهای امریکا پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و سقوط شاه، که یکی از متحدان قوی امریکا در منطقه بود، بیشتر شد و طغیان دیگر ملل مسلمان در منطقه به خطر عمدهای برای واشنگتن تبدیل شد. در این مورد، هارولد براون، وزیر دفاع امریکا، در بیانیهی خود، که چند روز بعد از آموزهی کارتر بیان شد، چنین ابراز کرد: «توسعهطلبی شوروی تهدید اصلی نیست، بلکه آشوب و ناآرامی کنترل نشده در جهان سوم [تهدید اصلی] است». (16) وی هشدار داد: «ما در دنیای پر از مناقشات و خشونت، نمیتوانیم بدون سلاح به خارج از امریکا قدم بگذاریم» (17)
منافع سیاسی و استراتژیک امریکا در منطقهی خلیجفارس را طی جنگ ایران و عراق میتوان به چهار قسمت عمده تقسیم کرد:
1) امنیت اسرائیل؛ 2) تأمین ثبات جریان نفت و کشتیرانی در خلیجفارس؛ 3) تضمین امنیت کشورهای محافظهکار منطقه؛ و 4) سرکوب انقلاب اسلامی ایران همراه با تضعیف کشور عراق، که در زیر، هر یک از آنها بررسی میشود:
امنیت اسرائیل
به نظر میرسد آغاز حکومت ریگان، با تلاش برای پاسداری و حمایت از حوزههای نفوذ امریکا در سراسر جهان، با اتکا به مشارکت گستردهی توان نظامی این کشور، مورد توجه قرار گرفت. مطابق سناریوی ریگان، اسرائیل، ژاندارم جدید امریکا برای برقراری ثبات در منطقهی خاورمیانه، موقعیت شاه ایران را پر میکرد که در دولت کیسینجر - نیکسون ژاندارم امریکا در منطقه بود و با وقوع انقلاب اسلامی ایران از بین رفته بود (18)مطابق منطق استراتژیکی الکساندر هیگ: «ایالات متحده باید از رژیم صهیونیستی در جریان تعقیب سیاستهای غیرقانونی و وقیحانهاش در لبنان و سرزمینهای اشغالی به منزلهی پیامد جنگهای 1967 و 1973 حمایت کامل به عمل میآورد. این حمایت با برتری کامل نظامی اسرائیل نسبت به هر دولت عرب یا اتحادی از آنها، به جز دولت مصر متناسب بود که از رهگذر معاهدهی صلح با اسرائیل در سال 1979 به گونهی مؤثری بیطرف شده بود. البته، اولویت این طرح به دلیل تحولات عمدهی دیگر منطقهی خلیجفارس، مانند آغاز جنگ ایران و عراق و حملهی شوروی به افغانستان از بین رفت و تلاش شد تا عراق در اجرا و تحقق استراتژی امنیتی امریکا نقشی کلیدی را ایفا کند؛ زیرا، از نظر محافل تصمیمگیری امریکا، عراق از توان کافی برای بازداشتن ایران انقلابی در متزلزل کردن همسایگان خود برخوردار بود و از نظر استراتژیکی، مهم؛ ثروتمند؛ محافظهکار؛ و موافق غرب محسوب میشد» (19)
در این فاصله، ریگان تصمیم گرفت سربازان نیروهای واکنش سریع را برای استقرار در بخش شرقی صحرای سینا بعد از عقبنشینی اسرائیل در 25 ماه آوریل سال 1982، از 82 لشکر هوابرد به 101 لشکر افزایش دهد. بااین حال، صلح بین مصر و اسرائیل نباید به جنبههای غیرقانونی و دخالت نظامی امریکا در خلیجفارس ربط داده میشد. (20) با وجود این، دولت بگین برای جلب حمایت امریکا از طرح اسرائیل در تهاجم به لبنان در تابستان سال 1982 به منظور نابودی آشکار سازمان آزادیبخش فلسطین و در پی آن، تحکیم بیشتر اشغال نظامی کرانهی باختری، ماهرانه دیدگاهها و سیاستهای هیگ را به کار بست. تهاجم اسرائیل به لبنان با این انگیزه انجام شد که زمینهای برای ضمیمهسازی تدریجی بالفعل (دوفاکتو) کرانهی باختری فراهم آید؛ امری که با بیشتر اصول اساسی حقوق بینالملل، آشکارا تعارض داشت.
تجاوز عراق به ایران و حمایت امریکا از آن، عملا، محیط امنی را برای رژیم اسرائیل پدید آورد و موجب شد تا این رژیم با آسودگی بیشتر در پی اعمال سیاستهای منطقهای خود برآید. از نظر اسرائیل، تداوم جنگ به معنای تضعیف دو دشمن خود، یعنی ایران انقلابی و عراق بعثی بود. طی این جنگ، اسرائیل با اطمینان از ناتوانی دولتهای عرب از جمله عراق برای اقدام متقابل، به خود جرئت داد تا نیروگاه اتمی اوسیراک عراق را در سال 1982 بمباران و نابود کند. بدین ترتیب، اسرائیل مانع از تجهیز عراق به چنین سلاحی شد و اطمینان یافت که عراق در صورت رویارویی مستقیم یا غیرمستقیم با اسرائیل چنین سلاحی ندارد.
دوم اینکه، جنگ ایران و عراق فرصت مناسبی را برای اسرائیل پدید آورد تا این کشور برای تضعیف امل و دیگر گروههای مبارز لبنان، که مورد حمایت ایران و سوریه بودند، به جنوب لبنان حمله کند. بدین ترتیب، سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف)، به طور وسیعی در خاک لبنان قلع و قمع شد و اسرائیل کرانهی باختری را به صورت دوفاکتو ضمیمهی خاک خود کرد.
در سایهی اقدام عراق در تحمیل جنگ به ایران، امنیت اسرائیل به منزله یکی از اهداف منطقهای امریکا به نحو چشمگیری تأمین شد. در این جنگ، عراق برای تأمین مخارج نظامی خود از یک طرف حاضر شد که به کشورهای محافظهکار منطقه و حتی امریکا به طور درخور توجه و ملموسی نزدیک شود؛ اقدامی که برای اجرای آن ناگزیر باید از آرمانهای حزب بعث، که دشمنی با اسرائیل یکی از آنها بود، عدول میکرد. افزون بر این، عراق در این هشت سال، با تمام حمایتهایی که از او شد، به اندازهای وابسته، خسته،، مقروض و ضعیف شده بود که دیگر نمیتوانست با اسرائیل رودررو شود.
از سوی دیگر، عراق انقلاب اسلامی ایران را که حمایت از مردم فلسطین از نخستین اهداف آن محسوب میشد، در جنگی طولانی و فرسایشی درگیر کرد و عملا، توان آن را برای مقابله با اسرائیل تحلیل برد. بدین ترتیب، نیروهای ایرانی حاضر در لبنان و سوریه به ایران بازگشتند و در جبههی جنگ علیه عراق فعال شدند. استدلال رهبران ایران این بود که عراق مانع از رسیدن نیروهای ایرانی به جبههی اصلی جهان اسلام است؛ بنابراین، شعار معروف راه قدس از کربلا میگذرد، به صورت راهنمای سیاست ایران درآمد. بدین ترتیب، در نتیجهی اقدام تجاوزکارانهی عراق در آغاز جنگ، اسرائیل از تهدید این دو کشور مسلمان آسودهخاطر شد و فراغتی به دست آورد تا به اهداف منطقهای خود بپردازد و امنیتش را نه تنها طی جنگ ایران و عراق، بلکه طی سالهای بعد از آن نیز تأمین کند.
تأمین ثبات جریان نفت و کشتی رانی در خلیج فارس
از آنجا که امریکا امنیت کشتیرانی در خلیجفارس و تداوم جریان صدور نفت در آن را از اهداف حیاتی خود تلقی میکرد و به خطر افتادن آن را پذیرفتنی نمیدانست، گسترش جنگ به خلیجفارس از سوی عراق و آغاز جنگ نفتکشها مداخلهی بیشتر واشنگتن را در منطقه موجب شد. در واقع، این کشور به بهانهی اسکورت نفتکشهای کویتی بزرگترین ناوگان جنگی خود را در خلیجفارس مستقر کرد.دولت ریگان ادعا میکرد که پرچمهای مصلحتی امریکا روی کشتیهای کویتی با هدف محافظت از جریان صدور نفت صورت میگیرد. این دولت هشدار میداد که هر گونه وقفهی طولانی در عرضهی نفت خلیجفارس افزایش نجومی قیمتها را در پی دارد.
طی سالهای 1981 - 1987 (سالی که امریکا قصد خود را مبنی بر نصب پرچمهایش روی کشتیهای کویتی اعلام کرد)، ایران نود کشتی را هدف حمله قرار داد و در زمانی کمتر از یک سال پس از اعلام قصد امریکا، ایران به 126 کشتی حمله کرد. همان گونه که تحقیق کنگره نشان داده بود، در آن زمان، کشتیرانی در خلیجفارس از زمانی که امریکا هنوز، ناوگان خود را در آبهای منطقه مستقر نکرده بود، خطرناکتر بود. (21) در واقع، امریکا از بسته شدن تنگهی هرمز از سوی ایران احساس نگرانی میکرد. هر چند در سال پایانی جنگ، ایران کشتیهای بیشتری را هدف قرار داد، اما این موضوع را نمیتوان با قطعیت اعلام کرد که اگر امریکا به خلیجفارس وارد نمیشد، دو طرف جنگ کشتیهای بیشتری را هدف حمله قرار نمیدادند.
در سال 1360، عراق جنگ نفتکشها را در خلیجفارس آغاز کرد؛ جنگی که آن را بدون اقدام مشابهی از سوی ایران تا سال 1363 ادامه داد. بیست ماه بعد (1363)، زمانی که عراق میزان، سرعت و گسترهی حملات خود را علیه نفتکشها افزایش داد، سرانجام، ایران درصدد نشان دادن واکنش برآمدن و بدین ترتیب،جنگ نفتکشها ابعاد وسیعتری یافت. در این میان، امریکا به طور یک طرفه و به ضرر ایران، وارد معرکه شد. هدف عمدهی این کشور افزون بر فشار آوردن به ایران برای پذیرش قطعنامهی 598 و برقراری صلح، ایجاد ثبات در حمل و نقل نفت بود.
تضمین امنیت کشورهای محافظه کار منطقه
به رغم ملاقاتهای دیپلماتیک میان مقامات بلندپایهی امریکا و عراق در آستانهی جنگ، امریکا در سال 1980 با هر دو کشور ایران و عراق، روابط دیپلماتیک رسمی نداشت. امریکاییان در ظاهر میگفتند: «مادامی که خونریزی میان ایران و عراق بر متحدان منطقهای آنان تأثیر نگذاشته یا موازنهی قوا را دگرگون نکرده باشد، این جنگ برای امریکا کوچکترین و کمترین اهمیتی ندارد». (22) اما واقعیت غیر از این بود؛ چرا که امریکا نسبت به این جنگ بیتوجه نبود و در آغاز، ادامه و طولانی شدن جنگ، فرصتهای طلایی و مثبتی را پیش روی خود میدید. زمانی که ریگان به ریاست جمهوری امریکا رسید، موادی را با نام متمم ریگان، به دکترین کارتر افزود و در مصاحبهای مطبوعاتی اعلام کرد: «ما اجازه نخواهیم داد، عربستان سعودی نیز ایران دیگری شود». این متمم سیاستهای جدیدی را معرفی نکرد، بلکه آنچه را که همواره، خط مشی دولت امریکا بود، به روشنی و صراحت تبیین کرد (23)نیکسون در اهداف سیاست خارجی امریکا و حمایت از کشورهای منطقه، چنین گفت: «شکست عراق به سلطهی بنیادگرایی ایران بر کشورهای حاشیهی جنوبی خلیجفارس و منطقه منجر میشود». (24) در واقع، امریکا سقوط عراق را در این جنگ، تنها شکست یک کشور تلقی نمیکرد، بلکه معتقد بود: «اگر عراق سقوط کند، پس از آن، تمام کشورهای خلیجفارس سقوط خواهند کرد» (25)
هر چند در اوایل جنگ، امریکا میکوشید، به ظاهر، خود را بیطرف نشان دهد، اما این سیاست با آشکار شدن برتریهای ایران در جنگ (به ویژه پیروزیهای بزرگ ایران در اواخر سال 1360 و بهار سال 1361) تغییر کرد و امریکا با موضوع جنگ، حساستر برخورد نمود و اعلام کرد که نگران آن است که ایران عراق را شکست دهد و درنتیجه، حکومت عربستان سعودی و شیخنشینان خلیجفارس متزلزل شود. در این مورد، وزیر دفاع امریکا گفت: «کشورش هر زمان که صلاح بداند، از دوستان عرب خود در این جنگ پشتیبانی خواهد کرد». (26) اعراب نیز با سوءظن به ایران نگاه میکردند و معتقد بودند که ایران در صورت پیروزی در جنگ، با داشتن بیشترین سواحل و بیشترین جمعیت در منطقهی خلیجفارس و نیز پیشینهی تاریخی طولانی به عنوان قدرتی منطقهای به کانون حرکتهای انقلابی تبدیل میشود، بنابراین، باید مانع از پیروزی این کشور شد.
اینجا بود که مسیر امریکا و عراق کاملا یکی شد و آنها دوستان و منافع مشترکی را برای خود در منطقه ترسیم میکردند. در شرایطی که امریکا قدرت بزرگ حافظ وضع موجود بود، عراق به صورت پاسدار بالفعل حفظ وضع موجود در منطقه درآمد و دوستان امریکا، یعنی اسرائیل، ترکیه، مصر، اردن، عربستان سعودی نیز، طرفدار وضع موجود شدند و هیچ یک از آنها ایدئولوژی تغییر ریشهای یا تجدیدنظر بنیادینی را در موازنهی منطقهای قدرت در سر نداشتند.(27) بدین ترتیب، عراق بهترین گزینه برای مهار ایران و در نتیجه، حفاظت از کشورهای حوزهی خلیجفارس و وضع موجود بود. به همین دلیل، نیز آمادهی حمله به ایران شد تا با شیوهی نظامی، مانع از گسترش و صدور انقلاب شود؛ چرا که روش نظامی آخرین گزینهی مهار ایران به حساب میآمد. بدین ترتیب، موازنهی قوا در منطقه مجددا، به سود امریکا برقرار میشد. ساختار روابط کشورهای خلیجفارس و امریکا را میتوان بر اساس طیف زیر توصیف کرد که از همکاری نزدیک در یک بلوک و ساختار تا منازعهی نظامی شدید و جنگ را دربر میگیرد:
سرکوب انقلاب اسلامی ایران و تضعیف کشور عراق
در اواخر سال 1970، برخی از تحلیلگران سیاسی معتقد بودند که خلیجفارس، تنها منطقهی حیاتی کشمکش بین امریکا و شوروی است. (28) در واقع، باید اذعان کرد که ناتوانی واشنگتن در جلوگیری از انقلاب اسلامی و اشغال افغانستان [از سوی شوروی]، امریکا را به کشور متزلزل و نامطمئنی در اعمال سیاستهای خود تبدیل کرده بود (29)امریکا که در نتیجهی پیروزی انقلاب اسلامی و در پی آن، در جریان گروگانگیری و شکست عملیات طبس، ضربات پیاپی و سختی از ایران خورده بود، نه تنها از هر حرکتی، که متضمن ضربهزدن به ایران بود، استقبال میکرد، بلکه خود درصدد چارهجویی برای انتقام و جبران شکستهای پیشین بود. هر چند رابطه دیپلماتیک بین عراق و امریکا از سال 1967 قطع شده بود، اما دفتر حفاظت از منافع امریکا در بغداد بسیار فعال عمل میکرد. «همچنین، شواهد و دلایلی وجود دارد که امریکا مشوق و ترغیب کنندهی رژیم عراق در آغاز جنگ بوده است» (30)
آغاز جنگ از سوی عراق، نقطهی امیدی برای امریکا بود تا بتواند در مقابل مشکلاتی که با وقوع انقلاب ایران برایش پدید آمده بود، به نتایج بهتری برسد؛ از این رو، با حملهی عراق به ایران، اشتیاق امریکا برای بازگشایی سفارتش در بغداد بیشتر شد. از سوی دیگر، امریکا مسئلهی حملهی عراق به ایران را واقعیتی میدانست که امکان داشت، منافعش را در خلیجفارس تهدید کند؛ بنابراین، گسترش جنگ به خلیجفارس و تهدید جریان صدور نفت یکی از نگرانیهای دولت کارتر بود، یعنی اگر عراق در جنگ پیروز میشد و بر منافع نفت خلیجفارس، تسلط مییافت، تهدید جدی و جدیدی در منطقه پدید میآمد. البته، خطر پیروزی ایران نیز از پیروزی عراق بیشتر بود. در نظر امریکاییان، اگر ایران در جنگ پیروز میشد، انقلاب ایران نیروی تازهای میگرفت؛ موضوعی که دولتهای محافظهکار و هوادار غرب در منطقهی خلیجفارس و شاید سراسر خاورمیانه را تهدید میکرد؛ بنابراین، سیاست امریکا در دورهی پیروزیهای ایران بر این قرار گرفت که جنگ ایران و عراق هیچ پیروزی نداشته باشد. این حالت را نیکسون به خوبی در کتابش بیان میکند:«شکست عراق (در جنگ) به سلطهی بنیادگرایی ایران بر کشورهای حاشیهی جنوبی خلیجفارس و منطقه منجر میشد و اگر ایران بر اثر تلفات سنگین نیروی انسانی تمام قوای خود را از دست میداد و شکست میخورد، در برابر توطئه و ارعاب شوروی آسیبپذیر میشد؛ بنابراین، در این جنگ، امریکا به دنبال راهحلی برای صلحی بدون پیروزی بود» (31)
از نظر استراتژیستهای سیاست خارجی امریکا، وضعیت مطلوب برای تحقق این امر زمانی پدید میآمد که جنگ ایران و عراق در مرزهای دو کشور محدود میشد تا نخست، به تضعیف هر دو کشور ایران و عراق میانجامید و دوم، به کشورهای حاشیهی خلیجفارس گسترش نمییافت. افزون بر این، امریکا امیدوار بود که جنگ سیاستهای ایران را تعدیل کند و مانع از صدور انقلاب اسلامی شود و در مورد عراق نیز با تضعیف نظامی این کشور، به ملایم شدن سیاستهای بغداد در ارتباط با همکاری با شوروی و صلح اعراب و اسرائیل بینجامد.
در مقایسهی این دو هدف، نابودی رژیم انقلابی ایران برای امریکا اولویت بیشتری داشت؛ چرا که از نظر امریکاییان، رژیم ایران از رژیم بعثی عراق خطرناکتر بود؛ بنابراین، مقامات امریکایی فرصتهای خوبی را در جنگ ایران و عراق پیش روی خود میدیدند تا برنامههای پنهانی واشنگتن را برای تضعیف انقلاب ایران اجرا کنند.
در نتیجهی جنگ و نیاز عراق به تسلیحات و نقدینگی، بغداد به کشورهای محافظهکار خلیجفارس و مصر وابستهتر شد و روابط بسیار نزدیکی را با آنها برقرار کرد. «در جریان نشست سران عرب در امان، در سال 1987، عراق در مورد برقراری مجدد روابط کامل دیپلماتیک با مصر نقشی کلیدی را بازی کرد، در حالی که هشت سال پیش از این، هدایت کنندهی اقداماتی در راستای طرد مصر به علت پذیرفتن قراردادهای کمپ دیوید بود» (32)
این جنگ همچنین، ایران را که در گذشته، تمامی تسلیحاتش را امریکا تأمین میکرد، واداشت تا به هر طریق ممکن، به تجهیزات و قطعات یدکی امریکایی دست یابد. بدین ترتیب، در این جنگ، هر دو کشور به یکدیگر مشغول و از نظر توان ملی، تا حدی تضعیف شدند.
در مجموع، با بررسی نحوهی برخورد امریکا با جنگ ایران و عراق به نظر میرسد که این کشور در پی دستیابی به این هدفها بود:
1) جلوگیری از صدور انقلاب اسلامی ایران به کشورهای همسایه؛
2) جلوگیری از پیروزی ایران یا عراق؛
3) حفظ جریان آزاد نفت و کشتیرانی در خلیجفارس و تسلط خود بر منطقه؛
4) جلوگیری از گسترش نفوذ شوروی؛
5) حفظ امنیت اسرائیل (متحد استراتژیک خود در منطقه)؛
6) جلوگیری از گسترش جنگ به کشورهای منطقه و حفظ ثبات آنها؛
7) ایجاد پرستیژ و اعتبار برای امریکا در میان کشورهای منطقه؛
8) تعدیل سیاستهای عراق از تغییر وضع موجود به حافظ وضع موجود؛
9) افزایش و گسترش سرمایهگذاری و سپردهگذاری کشورهای منطقه در بلوک غرب؛ و
10) فروش تسلیحات به کشورهای منطقه.
پینوشتها:
1- K.J.Holsti.
2- James Rossenau.
3- Pax - Britannica.
4- Mexwell Orme Johnson; The Rolr of U.S Military Force in the Gulf War, in Christopher C:Joyner(ed), The Persian Gulf war(london: Green Wood Press, 1990), pp. 125 - 129.
5- سید اصغر کیوان حسینی؛ «سیاست خارجی امریکا در مورد جنگ تحمیلی» سیاست دفاعی؛ ش 19 تابستان 1376، ص 91.
6- CENTCOM.
7- همان؛ ص 92.
8- جهانگیر کرمی؛ «مطالعه سیستم امنیت جمعی در منطقهی خلیجفارس» سیاست دفاعی؛ سال دوم، ش 1، زمستان 72، ص 83.
9- Rapid Development Force RDF.
10- استفان شالوم؛ «امریکا و جنگ ایران و عراق»؛ ترجمه علیاکبر علیخانی؛ مجله نگاه؛ ش 16 - 15، مهر و آبان 1380، ص 80.
11- همان؛ ص 82.
12- علی معرفتجو؛ «منطق جنگ خلیجفارس»، اطلاعات سیاسی اقتصادی؛ سال پنجم، ش 41 - 42، بهمن و اسفند 1366، ص 91.
13- قدرتاله قربانی؛ «کمک قدرتهای بزرگ به عراق در جنگ هشت ساله، زمینهساز حملهی عراق به کویت» مجله نگاه؛ سال سوم، ش 16.15، (مهر و آبان 1380)، ص 27.
14- محمدعلی امامی؛ «بررسی سیر طرحهای امنیتی در خلیجفارس» مجموعه مقالات سمینار بررسی مسائل خلیجفارس؛ تهران: مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت خارجه، 1373 ، ص 34.
15- بیژن اسدی؛ علایق و استراتژی ابرقدرتها در خلیجفارس 1368 - 1357، تهران: انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، 1371، ص 74.
16- برای اطلاعات بیشتر رک به:
Stephen R.Shalom, The United States and The Iran - Iraq War, Http://zmag.org/zmag/articles/shalom-iran iraq.html.
17- همان.
18- دستورالعملهای اجرایی کلینتون: مهار ایران یا بدیلی دیگر، معاونت امور بینالملل مرکز تحقیقات و استراتژیک، راهبرد، شماره 6، بهار 1376، صص 68 - 69.
19- کیوان حسینی؛ پیشین؛ ص 114.
20- آنتونی فرانسیس بویل؛ «سیاست خارجی امریکا در قبال جنگ ایران و عراق». ترجمه حسین شریفی طراز کوهی؛ سیاست دفاعی؛ ش 15 - 16 تابستان و پاییز 1375، صص 111 - 112.
21- شالوم؛ پیشین؛ ص 78.
22- همان؛ ص 77.
23- کیوان حسینی؛ پیشین؛ ص 110.
24- ریچارد نیکسون؛ 1999 پیروزی بدون جنگ؛ ترجمه فریدون دولتشاهی؛ تهران: اطلاعات، 1368، صص 136-137.
25- U.N. Security Council Provesional Records 251 Meeting S / PV,(17 od 1980), PP 53 - 55.
26- علیاکبر ولایتی؛ تاریخ سیاسی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران؛ تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1376، ص 112.
27- لاری ملیروی؛ «بغداد - واشنگتن در یک خط» اطلاعات سیاسی - اقتصادی؛ سال سوم، ش دوم، آبان و آذر 1367، ص 4.
28- فرد هالیدی؛ تکوین دومین جنگ سرد جهانی؛ ترجمه هرمز همایونپور؛ تهران: انتشارات آگاه، 1364، ص 146.
29- مرکز مطالعات استراتژی ملی امریکا؛ امریکا و بحران خلیجفارس؛ ترجمه روابط عمومی سپاه؛ تهران: انتشارات واحد تبلیغات ستاد مرکزی سپاه، سال 1364، ص 5.
30- کیوان حسینی؛ پیشین؛ ص 109.
31- نیکسون؛ پیشین؛ ص 136 - 137.
32- میلروی؛ پیشین؛ ص 4.
/ج