سعید طاوسی مسرور (2)
بررسی و نقد علل جرح جابر جعفی در کتب اهل تسنن
چنان که ذکر شد، غالب و نه همه اهل تسنن او را تضعیف کرده و روایاتش را قابل قبول نمیدانند. دلایل تضعیف او از نظر آنان را میتوان بدین شکل برشمرد:اعتقاد به رجعت
محمد رضا مظفر در مورد نظر اهل تسنن در باب رجعت مینویسد:اهل تسنن، عقیده به رجعت را خلاف عقاید اسلامی میدانند و آن را هیچ نمیپسندند. نویسندگان و شرح حال نویسان آنان، معتقدان به رجعت را طعن و طرد کرده و آن را نشانهای برای رد روایت راوی میدانند. گویا در نظر آنان، عقیده به رجعت، در شمار کفر و شرک یا بدتر از آن قرار دارد و به این بهانه، شیعه را جرح میکنند (3). (4)
جابر جعفی نیز به جهت اعتقاد به رجعت، از جانب اهل تسنن، مورد اتهام قرار گرفته است، از این رو، به نظر میرسد مهمترین عامل تضعیف جابر، اعتقاد او به رجعت باشد (5)؛ چنان که برخی از معاصرانش بدان تصریح کردهاند (6). مسلم در الصحیح خود، از جریر (7) روایت کرده است:
با جابر بن یزید جعفی ملاقات کردم، اما چیزی از وی ننوشتم، زیرا اعتقاد به رجعت داشت (8).
از زائده (9) علت روایت نکردن وی از جابر را جویا شدهاند و او در پاسخ چنین گفته است: قسم به خدا جابر جعفی کذّاب است و به رجعت ایمان دارد (10).
برخی از بزرگان شیعه، اهل تسنن را به سبب ترک احادیث جابر به علت اعتقاد به رجعت، سرزنش کردهاند و با ارائه ی دلایلی از قرآن و سنت برای رجعت، از جابر و اعتقادش دفاع نمودهاند (11).
گفتنی است در برخی آثار اهل تسنن جابر جعفی به پیروی از عبد الله بن سبا متهم شده است. ابن حبان در مورد وی مینویسد: او سبئی و ازیاران عبد الله بن سبا بود و به رجعت علی (علیه السلام) به دنیا اعتقاد داشت (12).
این که جابر را سبئی دانستهاند (13) از این رو است که اصل اعتقاد به رجعت امیر المؤمنین علی (علیه السلام) را از اعتقادات سبأیه میدانند (14). حال آن که اساساً عبد الله بن سبا شخصیتی مجهول و یا موهوم است و نمیتوان فرقهای را به وی منسوب دانست (15). سبئی بودن او چندان دور از ذهن است که حتی ابو زهره، سبئی بودن وی را بعید دانسته، او را در اعتقاد به رجعت بیشتر تحت تأثیر کیسانیه میداند (16). اما دلیلی وجود ندارد که جابر از آنان تأثیر گرفته باشد، بلکه به احتمال فراوان اعتقاد او به رجعت تحت تأثیر تعالیم امامان معصوم (علیهم السلام)، شکل گرفته است (17). نکتهای که در این خصوص باید بدان توجه نمود تفاوت معنایی رجعت از دید گاه کیسانیان و شیعیانی مانند جابر است. از نظر کیسانیان، مفهوم رجعت، بازگشت محمد بن حنفیه پس از سپری شدن دوران غیبت بوده که با مهدویت معنایی مترادف داشت. لیکن رجعتی که جابر و سایر شیعیان ائمه ی اطهار (علیهم السلام) و در کنار آنان، غلات منتسب به شیعه، بدان معتقد بودند، عبارت بود از زنده شدن جمعی از مردگان پس از ظهور مهدی و پیش از قیامت. بنا بر این، نمیتوان جابر را در این مورد تحت تأثیر کیسانیه دانست (18). شایان ذکر است که پیش از عصر جابر، اصبغ بن نُباته و رُشَید هجَری از یاران نزدیک امام علی (علیه السلام) (19) نیز به رجعت اعتقاد داشتهاند (20). در تفسیر القمی به نقل از امام باقر (علیه السلام) آمده است:
خداوند، جابر [بن عبد الله انصاری] را رحمت کند که دانشش به حدی رسید که میدانست تأویل آیه ی «بیتردید آن کسی که این قرآن را بر تو فرض کرد، تو را به وعده گاه باز میگرداند»، رجعت است (21). (22)
چنان که در همین منبع نیز نشان داده شده است، تأویل این آیه به رجعت، توسط امام سجاد (علیه السلام) صورت گرفته است (23). گفتنی است به غیر از جابر جعفی، برخی از دیگر شاگردان امام باقر (علیه السلام) نیز، به رجعت معتقد بودند که از میان آنان میتوان به ابو الجارود زیاد بن منذر اشاره کرد (24). اینها همه ی شواهدی است که نشان میدهد اعتقاد جابر جعفی به رجعت در اثر تعالیم امامان اهل بیت (علیهم السلام) بوده (25)؛ چنان که اعتقاد به رجعت در شمار ضروریات مذهب شیعه محسوب شده است (26).
در برخی منابع اهل تسنن، تصویری غلو آمیز از اعتقاد جابر جعفی به بازگشت علی (علیه السلام) ارائه شده است؛ برای نمونه، مسلم در صحیحش روایت کرده که جابر جعفی معتقد بود تأویل آیه ی کریمه ی «فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّه لِی وَهوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ» (27) بدین قرار است که:
همانا علی (علیه السلام) در ابرهاست و خروج نمیکند تا هنگامی که منادی از آسمان ندا دهد که با فرزندش خروج کند (28).
نباید از این نکته غافل ماند که شیعه، همواره در اقلیت بوده و از طرف اکثریت اهل تسنن همواره تحت فشار قرار داشته است. برخی از متکلمان، فرقه نگاران و عالمان افراطی اهل سنت در صدد آن بودهاند که تصویری زشت از عقاید شیعه ارائه دهند و یا عقاید غلات را به صورت عقاید رسمی تمام شیعیان جلوه دهند. از این رو، احتمالاً عقایدی به برخی شخصیتهای شیعه، منسوب شده که روحشان نیز از آن بی خبر بوده است (29). میتوان نسبت دادن روایت مربوط به اقامت امام علی (علیه السلام) را در ابرها تا زمان قیام مهدی به جابر جعفی، از این دست روایات مجعول دانست (30). در این روایت عقیده ی شیعه مبنی بر ندای آسمانی به مثابه علامت ظهور مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، با عقاید غلات تخلیط شده است (31). چگونه کسی مانند جابر که خود کتاب مقتل امیر المؤمنین (علیه السلام) را تألیف نموده (32)، میتواند امام علی (علیه السلام) را در ابرها بداند؟!
غلو در تشیع
او در برخی منابع حدیثی و رجالی اهل تسنن به غلو در تشیع متهم شده است (33). داوریهای برخی نویسندگان اهل تسنن نیز در این باره شنیدنی است. برای نمونه، ابن قتیبه در مورد او مینویسد:حدیث او ضعیف است و از رافضیان غالی است که به رجعت ایمان دارند؛ وی اهل شبهه و نیرنگ است (34).
ابن جوزی نیز با عبارت: «او از رافضیان غالی بود و به رجعت اعتقاد داشت» (35)، از وی یاد کرده است. حتی جغرافیدانی چون ابن رسته نیز، نام وی را در شمار غالیان رافضه ذکر کرده است (36). هر چند ابن قتیبه و ابن جوزی، اعتقاد به رجعت را از مصادیق غلو در تشیع دانستهاند، اما سبّ بعضی از صحابه نیز غلو در تشیع شمرده میشود. ابن حجر عسقلانی در باب فرق بین شیعه و رافضی غالی از نظر اهل تسنن مینویسد: تشیع در عرف متقدمان اعتقاد به افضلیت علی [علیه السلام] بر عثمان و بر حق بودن علی [علیه السلام] در جنگهایش و خطاکار دانستن مخالفان او بود همراه با مقدم داشتن شیخین و برتر دانستن آن دو. عدهای نیز علی [علیه السلام] را بعد از رسول خدا (صلی الله علیه [و آله]) و سلم افضل خلق میدانستند و اگر کسی با این اعتقاد دیندار، اهل دین، ورع و صدق بود، روایاتش رد نمیشود، ولی مراد از تشیع در عرف متأخران رفض محض است و روایت رافضیان غالی پذیرفته نیست و ارزشی ندارد (37).
شیعی غالی در زمان گذشته و عرف آنان کسی بود که به شخصیتهایی همچون عثمان، زبیر، طلحه، معاویه و گروهی از محاربان با علی (صلی الله علیه) دشنام میداد (38).
از این کلام ابن حجر و ذهبی، منظور کسانی که جابر را «رافضی غالی» خواندهاند، بهتر روشن میشود. زیرا مراد آنان جز شیعه بودن و اعتقاداتی چون امامت، رجعت، تولی و تبری و دیگر اعتقادات شیعی نیست و ظهور یکی از این اعتقادات مانند رجعت و یا بغض برخی صحابه کافی است تا صاحب این اعتقاد را رافضی غالی خوانده، کذب او را مسلم دانسته و روایاتش را متروک شمارند (39).
قاضی نور الله شوشتری احتمال داده در مورد جابر، مهمترین سبب طعن اهل تسنن، شیعه بودن وی (40) و سب بعضی از صحابه باشد (41)؛ چنان که عقیلی از زائده نقل کرده که جابر، رافضی بود و شتم [برخی] اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مینمود (42). به نظر میرسد معاصران اهل تسنن وی، اعتقاد و ایمان او را به آموزه های شیعی مانند امامت و وصایت، رجعت، علم امام و ... را بر نتافته و این اعتقادات را غلو در تشیع به شمار آوردهاند. بر این اساس، حُمَیدی از ابو محمد سُفیان بن عُیَینَه روایت کرده که شخصی از وی پرسید: «آیا علت عیب جویی افراد بر جابر جعفی، آن است که او میگوید شنیدم از وصی اوصیا»؟ سفیان در پاسخ گفت این کمترین عیب اوست (43). (44)
بیان مطالب عجیب و غریب
از عبد الرحمن بن شَریک نخعی منقول است که نزد پدرم ده هزار حدیث غریب (45) از جابر جعفی است (46) . (47) ترمذی نیز روایتی از روایات وی را «غریب» دانسته است (48). شاید علت عجیب و غریب دانستن روایات جابر جعفی این است که او گاهی مطالبی بیان میکرد که عقول مردم هم عصرش تاب شنیدن آن را نداشت (49). بنا بر گزارش کشی، وقتی در سال 126 ق، ولید بن یزید بن عبد الملک به قتل رسید (50)، که جابر جعفی عمامه ی خز سرخ رنگی بر سر نهاد و به مسجد رفت و در مقابل جمعیت چنین گفت: «شنیدم از وصی اوصیا و وارث علم انبیا محمد بن علی». مردم که انتظار شنیدن چنین کلامی را از وی نداشتند، گفتند جابر دیوانه شده است (51). از ابو الاَحوَص (52) نقل شده که گفته است، هرگاه از کنار جابر جعفی میگذشتم، از خدا طلب عافیت مینمودم (53). شافعی نیز از سُفیان بن عُیَینَه نقل کرده از جابر کلامی شنیدم که ترسیدم در اثر آن سقف بر سرمان خراب شود (54). کلامی که سفیان بن عیینه از جابر شنید و پس از آن دیگر از جابر روایت نکرد، این بود که علم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به علی (علیه السلام) منتقل شده و از وی به حسن (علیه السلام) و از او به حسین (علیه السلام) و از امامی به امام دیگر تا این که به جعفر بن محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده است (55). (56) میتوان گفت جابر جعفی، اعتقاد به علم لدنی ائمه (علیهم السلام) را از امام باقر (علیه السلام) اخذ کرده است (57). (58)درباره ی غریب دانستن روایات جابر، کلام محمد تقی مجلسی، شایان ذکر است:
از تتبع در اخبار جابر جعفی فهمیده میشود که او از اصحاب اسرار صادقین (علیهما السلام) بوده و کراماتی را بیان میکرده که عقول ضعفا تاب درک آن نداشته، بنا بر این، بعضی او را غالی دانسته و دو گروه بدو افترا زدهاند: عامه و غلات (59).
دیوانگی و فساد عقل:
ابن حجر عسقلانی از ابو بدر (60) نقل کرده که جابر گاهی اوقات دچار حالتی میشد که به سبب آن هذیان میگفت. همچنین وی از فضائل القرآن ابو عبید (61) آورده که اشجعی (62) از مِسعَر بن کِدام کوفی (63)در باب جابر چنین نقل کرده است: «ما از جابر حدیث میشنیدیم تا زمانی که مبتلا به فساد عقل شد» (64).
در باب دیوانگی جابر لازم به ذکر است که در منابع به این مطلب اشاره شده که هشام بن عبد الملک اموی (حک: 105 ـ 125 ق) (65) فرمان به قتل جابر جعفی داده و او با تظاهر به دیوانگی جان خود را نجات داده است (66). در برخی گزارشهای دیگر نیز از دیوانگی و اختلاط (فساد عقل یا عقیده (67)) جابر سخن به میان آمده (68)، اما با بررسی تمامی این روایات مشخص میشود که دیوانگی وی دائمی و حتی ادواری هم نبوده و تنها در دورهای کوتاه چارهای برای حفظ جان او بوده است (69). صاحب روضات استفاده ی جابر از دیوانگی برای حفظ جان را به امر امام باقر (علیه السلام) و این کار جابر را مشابه روش بُهلول و مُتَنَبّی دانسته است (70). به نظر خویی، دیوانگی وی تجنن (خود را به دیوانگی زدن) بوده است و حتی اگر به قول نجاشی، جابر را در دورهای از زندگیش مختلط بدانیم، این موضوع منافاتی با وثاقت و لزوم اخذ روایات وی در هنگام اعتدال روانی و سلامت عقیده ندارد (71).
نعمت الله صفری در اصل جنون جابر تردید کرده و در این باره مینویسد: دیوانگی جابر، به رغم شهرت آن، در منابع شیعی و سنی به ندرت مطرح شده است. از همین رو، احتمال دارد روایات شیعی مربوط به این موضوع ساختگی و مبتنی بر اختلافات درونی اصحاب امامان باشد. (72)
پی نوشت ها :
1) استادیار علوم قرآن و حدیث در دانشگاه امام صادق (علیه السلام).
2) کارشناسی ارشد تاریخ تشیع از دانشگاه امام صادق (علیه السلام).
3) «والقول بالرجعه یعد عند أهل السنه من المستنکرات التی یستقبح الاعتقاد بها، وکان المؤلفون منهم فی رجال الحدیث یعدون الاعتقاد بالرجعه من الطعون فی الراوی والشناعات علیه التی تستوجب رفض روایته وطرحها. ویبدو أنهم یعدونها بمنزله الکفر والشرک بل أشنع، فکان هذا الاعتقاد من أکبر ما تنبز به الشیعه الإمامیه ویشنع به علیهم»؛ (عقاید الامامیه، ص 81).
4) به نوشته ی محمد طاهر قمی، نزد علمای حدیث و رجال اهل تسنن، اعتقاد به رجعت بسی بدتر از محاربه با امیر المؤمنین (علیه السلام) و کشتن سرور جوانان اهل بهشت، امام حسین (علیه السلام) است. زیرا آنان به صحت احادیث مرسل مروان حکم کرده و عمر بن سعد را توثیق نمودهاند. حال آن که مسانید جابر جعفی را بی اعتبار میدانند؛ (الاربعین، ص 287 ـ 289).
5) صحیح مسلم، ج 1، ص 15؛ کتاب الضعفاء الکبیر، ج 1، ص 194؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، ج 2، ص 119؛ الأعلام، ج 2، ص 105؛ الجامع فی الرجال، ص 353؛ و نیز:
Tradition and Survival…, 1، p. 91.
6) سلمه بن شبیب از ابو بکر حُمیدی و او از سُفیان بن عُیَینَه چنین نقل کرده است: «مردم پیش از اینکه جابر عقیدهاش به رجعت را آشکار کند، از او روایت میکردند؛ اما پس از آن او را در نقل احادیث متهم نموده و برخی وی را متروک شمردند؛ (صحیح مسلم، ج 1، ص 15؛ المعرفه والتاریخ، ج 2، ص 716).
7) قاضی ابو عبد الله جریر بن عبد الحمید رازی (107 یا 110 ـ 188 ق) از شاگردان مالک بن انس، سفیان ثوری، عبد الله بن شُبرُمَه، محمد بن اسحاق، لیث بن ابی سلیم و اعمش و از مشایخ احمد بن حنبل، عبد الله بن مبارک، علی بن المدینی و یحیی بن معین (تهذیب الکمال، ج 4، ص 540 ـ 551).
8) «لقیت جابر بن یزید الجعفی فلم أکتب عنه کان یؤمن بالرجعه»؛ (صحیح مسلم، ج 1، ص 15).
9) ابو الصلت زائده بن قدامه ثقفی کوفی (م 160 یا 161) از اقران سفیان ثوری، از راویان احادیث سلیمان اعمش، سعید بن مسروق ثوری (پدر سفیان) و عاصم بن ابی النَجود و مشایخ حسین بن علی جعفی، سفیان بن عیینه، عبد الله بن مبارک، عبد الرحمن بن مهدی، ابونعیم فضل بن دکین و ابو داوود طیالسی؛ (تهذیب الکمال، ج 9، ص 273 ـ 277).
10) «وأما جابر الجعفی فکان والله کذّابا یؤمن بالرجعه»؛ تاریخ یحیی بن معین، ج 1، ص 207.
11) ر.ک: الطرائف، ص190 ـ 191؛ الاربعین، ص 287، 288.
12) «وکان سبأیاً من أصحاب عبد الله بن سبأ، وکان یقول إن علیاً (علیه السلام) یرجع إلی الدنیا»؛ (المجروحین، ج 1، ص 208).
13) برای نمونهای دیگر، ر.ک: الانساب، ج 2، ص 68.
14) الزینه، ص 256؛ مقالات الإسلامیین، ص 15.
15) ر.ک: عبد الله بن سبا و اساطیر اخری، ج 1 و 2؛ بازگشت به دنیا در پایان تاریخ، ص 186 ـ 199؛ «غلو»، ج 3، ص 411 ـ 416.
16) ابوحنیفه، ص 66، 67.
17) ر.ک: الطرائف، ص 191.
18) غلات در دو قرن اول هجری، ص 102، 104.
19) نقد الرجال، ج 1، ص 240؛ معجم رجال الحدیث، ج 8 ، صفحه ی 197.
20) تأویل ما نزل ...، ص 212، 213؛ الضعفاء الکبیر، ج 1، ص 129؛ المجروحین، ج 1، ص 298.
21) «رحم الله جابراً بلغ من فقهه انه کان یعرف تأویل هذه الآیه «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرَادُّکَ إِلَى مَعَادٍ»، یعنی الرجعه»؛ تفسیر القمی، ج 2، ص 147.
22) رجال الکشی، ص 43.
23) تفسیر القمی، ج 2، ص 147.
24) شایان ذکر است که عقیده به رجعت، اندیشهای رایج در میان شیعیان کوفه در آن زمان بوده است («تفسیر ابو الجارود زیاد بن منذر: مقدمهای در شناخت عقاید زیدیه»، ص 31).
25) برای نمونه هایی از روایات امامان معصوم (علیهم السلام) در باب رجعت ر.ک: تفسیر القمی، ج 2، ص 258، 259؛ من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 458؛ منتخب الانوار المضیئه، ص 353 ـ 356؛ مختصر البصائر، ص 17 ـ 26، 32 ـ 34، 40 ـ 48، 176، 177، 194، 195؛ بحار الأنوار، ج 53، ص 39 ـ 144.
26) ر.ک: کلم الطیب، ج 1، ص 586؛ بازگشت به دنیا در پایان تاریخ ص 39.
27) سوره ی یوسف، آیه ی 80.
28) صحیح مسلم، ج 1، ص 16؛ فسوی نیز این مطلب را در ترجمه ی جابر نقل کرده است (المعرفه و التاریخ، ج 2، ص 715، 716).
29) قاموس الرجال، ج 2، ص 542؛ ر.ک: تاریخ علم کلام و مذاهب اسلامی، ج 1، ص 72، 73.
30) اعیان الشیعه، ج 4، ص 55.
31) قاموس الرجال، ج 2، ص 542.
32) رجال النجاشی، پیشین، ص 129.
33) معرفه الثقات، ج 1، ص 264.
34) «کان ضعیفاً فی حدیثه وهو من الرافضه الغالیه الذین یؤمنون بالرجعه و کان صاحب شبهه ونیرنجات» (المعارف، ص 480).
35) «کان رافضیا غالیا یقول بالرجعه» (المنتظم، ج 7، ص 267).
36) الاعلاق النفیسه، ص 219.
37) «فالتشیع فی عرف المتقدمین هو اعتقاد تفضیل عَلِی علی عثمان وان علیاً کان مصیباً فی حروبه وان مخالفه مخطئ مع تقدیم الشیخین وتفضیلهما وربما اعتقد بعضهم ان علیاً أفضل الخلق بعد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وإذا کان معتقد ذلک ورعاً دیناً صادقاً مجتهداً فلا ترد روایته بهذا لا سیما إن کان غیر داعیه. وأما التشیع فی عرف المتأخرین فهو الرفض المحض فلا تقبل روایه الرافضی الغالی ولا کرامه» (تهذیب التهذیب، ص 81 ، 82).
38) «فالشیعی الغالی فی زمان السلف وعرفهم هو من تکلم فی عثمان والزبیر وطلحه ومعاویه وطائفه ممن حارب علیاً رضی الله عنه، وتعرض لسبهم» (میزان الاعتدال، ج 1، ص 6).
39) نزد اهل جرح و تعدیل از اهل تسنن، شیعه بودن راوی (رفض) یکی از مهمترین علل تضعیف و عدم قبول روایات اوست (ر.ک: تهذیب التهذیب، ج 8، ص 411؛ العتب الجمیل، ص 17 ـ 33).
40) ر.ک: التمهید، ج 11، ص 48.
41) مجالس المؤمنین، ص 306.
42) الضعفاء الکبیر، ج 1، ص 193.
43) المعرفه والتاریخ، ج 2، ص 716؛ الضعفاء الکبیر، ج 1، ص 194.
44) جالب آن جاست که اعتماد السلطنه مورخ شیعه ی دوره ی قاجار، به احتمال فراوان تحت تأثیر منابع اهل تسنن (احتمالاً به نقل از الکامل فی التاریخ)، او را از غلات شیعه معرفی کرده است (الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 352؛ تاریخ منتظم ناصری، ج 1، ص 128).
45) «عشره آلاف غرائب».
46) میزان الاعتدال، ج 2، ص 270.
47) صاحب روضات، او را در بیان اسرار و اظهار عجائب فراوان، با حسین بن منصور حلاج مقایسه کرده است (روضات الجنات، ج 3، ص 105).
48) سنن ترمذی، ج 5، ص 346.
49) رجال خاقانی، ص 56؛ التفسیر والمفسرون فی ثوبه القشیب، ج 1، ص 422، 423؛ کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص 461.
50) ر.ک: تاریخ الامم والملوک، ج 7، ص 231؛ قاموس الرجال، ج 2، ص 543، 544.
51) رجال الکشی، ص 192.
52) ابو الاحوص سلام بن سُلَیم حنفی کوفی (م 179 ه. ق) از حفاظ حدیث که رجالیان اهل تسنن او را توثیق کردهاند (تذکره الحفاظ، ج 1، ص 250).
53) میزان الاعتدال، ج 1، ص 381.
54) الانتقاء، ص 80.
55) میزان الاعتدال، همان.
56) در این باره ابو بکر حُمَیدی از سُفیان بن عُیَینَه چنین نقل کرده است: «از جابر حدود سی هزار حدیث شنیدم که روا نمیدانم، یکی از آنها. را نقل کنم» (صحیح مسلم، ج 1، ص 16؛ قس. المعرفه والتاریخ، ج 2، ص 716 که سی هزار به سی تصحیف شده است).
57) بنا بر نقلی از عمرو بن شمر، جابر روزی از امام باقر (علیه السلام) خواست که احادیث خود را مسنداً برای او نقل کند و امام (علیه السلام) فرمود: «تمام احادیثی که برای تو میگویم، به این سند است: شنیدم از پدرم، از جدم، از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، از جبرئیل، از خداوند عز و جل. ای جابر! یک حدیث که از فردی صادق بشنوی، برای تو از دنیا و آن چه در آن است، بهتر است» (امالی مفید، ص 42).
58) ابو الجارود، نیز تحت تأثیر تعایم امام باقر (علیه السلام) به علم لدنی ائمه (علیهم السلام) باور داشت. (ر.ک: «تفسیر ابو الجارود زیاد بن منذر: مقدمهای در شناخت عقاید زیدیه»، ص 20، 31).
59) منتهی المقال، ج 2، ص 217، 218.
60) ابو بدر شجاع بن ولید سکونی (م رمضان 204 ق در بغداد) از شاگردان اعمش (الطبقات الکبری، ج 7، ص 333).
61) ابو عبید قاسم بن سلام هروی (157 ـ 224 ق)، از کبار عالمان به حدیث، فقه، ادب و انساب و مؤلف آثاری چون الغریب المصنف، کتاب النسب، ادب القاضی و ...؛ الأعلام، ج 5، ص 176.
62) ابو عبد الرحمن عبید الله بن عبید الرحمن اشجعی کوفی (م 182 ق در بغداد) از حفاظ حدیث که روایات او در صحاح سته موجود است، او از سفیان ثوری، شعبه بن حجاج حدیث شنیده و عبد الله بن مبارک و یحیی بن معین از وی روایت کردهاند (تاریخ بغداد، ج 10، ص 310 ـ 312)؛ الاعلام، ج 4، ص 194).
63) در مورد وی ر.ک: تهذیب الکمال، ج 27، ص 461 ـ 469.
64) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 44.
65) الاخبار الطوال، ص 334، 335، 346.
66) الکافی، ج 1، ص 396، 397؛ رجال الکشی، ص 194، 195؛ جالب آنجا است که طبق این گزارش، دیوانگی وی به توصیه ی امام باقر (علیه السلام) بود و فردی از جنیان نامه ی امام (علیه السلام) را به وی رساند (ر.ک: الانوار النعمانیه، ج 1، ص 328، 329).
67) معجم رجال الحدیث، ج 4، ص 344؛ التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج 1، ص 422.
68) تهذیب التهذیب، ج 2، ص 44.
69) رجال الکشی، ص 192، 194، 195؛ رجال النجاشی، ص 128؛ خاتمه المستدرک، ج 4، ص 214؛ تهذیب المقال، ج 5، ص 93 ـ 98.
70) روضات الجنات، ج 1، ص 236 ـ 237، ج 2، 142، 143.
71) معجم رجال الحدیث، ج 4، ص 344.
72) «جابر بن یزید الجعفی»، ص 183.