دکتر نرگس نظرنژاد
عضو هیئت علمی دانشگاه الزهرا
چکیده
نوشتار حاضر درصدد بیان دیدگاه ویلیام آلستون فیلسوف و معرفت شناس معاصر آمریکایی در باب توجیه اعتقادات دینی است و می کوشد نشان دهد که وی چگونه با توسل به تجربه ی دینی باورهای دینی را موجه می داند. آلستون تجربه ی دینی را به ادراک خداوند یا همان آگاهی تجربی از خدا محدود می کند. او مدعی است که تجربه ی دینی از نظر ساختاری همانند تجربه ی حسی است. همان طور که تجربه ی حسی منبعی برای آگاهی از جهان محسوس است، تجربه ی دینی نیز می تواند منبعی برای آگاهی ما از جهان نامحسوس باشد. آلستون معتقد است باور ادراکی توجیه در بادی امری را برای شخص فراهم می سازد و اگر توجیه در بادی امر در معرض یک ابطال کننده یا نقض کننده قرار نگیرد، به توجیه مطلق بدل می شود. آلستون با پذیرش اعتمادگرایی در فرآیند ادراک؛اعم از حسی و غیرحسی مدعی است اگر باوری بر اساس رویه ی معتبر معرفتی کسب شود آن باور صادق، موجه و در نهایت عقلانی است.واژگان کلیدی: آلستون، شناخت، صدق، توجیه، تجربه دینی، اعتمادگرایی.
مقدمه
توجیه خردپذیر کردن باورهای دینی امروزه از جمله موضوعات مهم و مطرح در میان فلاسفه و اندیشمندان غربی است. عصر کنونی که با رشد فزاینده علوم تجربی و تکنولوژی همراه بوده است، دستاوردهای بسیاری را برای انسان امروزی به همراه داشته است. گستردگی علوم تجربی موجبات این توهم را فراهم ساخت که واقعیت منحصر در امور محسوس و فیزیکی است. این امر بستر مناسبی را برای انکار امور متافیزیکی و ماورایی فراهم کرد. از طرفی براهین اثباتی وجود خداوند مورد انتقاد جدی بسیاری از متفکران قرار گرفت. از این رو، مطالعه دین و خردپذیر کردن باورهای دینی بسیاری از اندیشمندان و فیلسوفان غربی را به خود مشغول ساخته است.ویلیام آلستون که از مطرح ترین معرفت شناسان و فیلسوفان دین به شمار می آید، با توسل به تجربه ی دینی سعی در توجیه باورهای دینی دارد. مباحث معرفت شناسی و بحث تجربه دینی از دغدغه های اصلی آلستون است.
معرفت شناسان معرفت را به «باور صادق مواجه»(1) تعریف کرده اند. بنابراین توجیه یکی از مؤلفه های معرفت به شمار می آید. در باب ساختار توجیه دو نظریه مطرح است، مبناگرایی و انسجام گرایی.
مبناگرایان قائل اند، در روند توجیه، توجیه نمی تواند تا بی نهایت ادامه یابد. آن ها برای رفع این معضل در معرفت، باورها را به دو دسته تقسیم کرده اند، (2) باورهای پایه و باورهای غیر پایه؛ آن دسته از باورهایی هستند که برای باورهای دیگر بسان بنیان و پایه هستند و باورهای غیر پایه توجیه خود را از باورهای پایه به دست می آورند.
انسجام گرایی با تلائم انگاری در باب ساختار توجیه که در مقابل مبناگرایی قرار دارد، مدعی است که نظام باورهای انسان بسان مجموعه ای است که با هم سازگارند. دراین مجموعه بسامان، باوری موجه است که بااین مجموعه سازگار باشد. اگر باوری در ارتباط با این مجموعه در تعارض باشد باور موجه نخواهد بود.
آلستون در باب ساختار توجیه مبناگرا است. وی در پی دست یافتن به باور پایه است تااز طریق آن بتواند دیگر باورها را موجه کند. وی در توجیه باورهای دینی به طور خاص و دیگر باورها به طور عام قائل به اعتمادگرایی است و بر این اعتقاد است، که اگر باوری بر اساس یک رویه معتبر به دست آمده باشد، آن باور پایه، موجه و در نهایت عقلانی است.
آلستون معتقد است، یک ساختار خطی (3) در بین باورهای فرد وجود دارد. او مدعی است، یک باور خاص، مثلاً آگاهی مستقیم از خدا و ادراک خدا به منزله یک باور پایه است که برای توجیه دیگر باورهای دینی به کار می رود. آلستون در این مورد می گوید:
اساس یک باور می تواند بر اساس نظر خطی یا نظر کل نگرانه(4)باشد. بر اساس نظر کل نگرانه، هر باور، مجموعه کامل باورهای فرد است و توجیه آن بستگی به این دارد که آن باور خاص، چگونه در آن مجموعه جای گرفته است و تا چه حد با دیگر باورهای آن مجموعه هماهنگ است. در حالی که بر اساس نظر خطی، زمینه و اساس یک باور خاص بسیار محدودتر است، مثلاً یک تجربه خاص یا تعداد بسیار محدودی از باورهای شخصی یا ترکیبی از این دو. (5)
آلستون نظریه انسجام گرایی و هر شکل دیگری از نظریه کل نگرانه در باب توجیه را نشان ناتوانی نظریه پرداز در تشریح دقیق ساختار توجیه می داند.
بنابرآنچه گفته شد آلستون یک مبناگرا است، البته نه مبناگرای کلاسیک، بلکه وی تفسیر خاصی از مبناگرایی ارائه داده است که وی را در زمره ی معرفت شناسان اصلاح شده قرار داده است. معرفت شناسی اصلاح شده(6) یکی از رویکردهایی است که در میان فیلسوفان خاصه فیلسوفان آمریکایی رواج یافته است. این رویکرد که داعیه دار اصلی آن آلوین پلنتینگا(7)(1932) است، مدعی است که باور به خداوند باوری واقعاً پایه است. پلنتینگا معتقد است. این رویکرد، تداعی گر مبناگرایی کلاسیک است، با این تفاوت که در مبناگرایی کلاسیک که مبناگرایی حداکثری نامیده می شود، حداکثر دو دسته از باورها می تواند باورهای پایه باشند: باورهای بدیهی مانند؛ حقایق ساده ریاضی که هر کس درک درستی از آن داشته باشد، آن را تصدیق خواهد کرد. دیگر باورهای خطاناپذیر مانند احساس درد که تجربه بی واسطه فرد است. اصلاح گرایان در مقابل مبناگرایی حداکثری، قائل به مبناگرایی معتدل هستند. آلوین پلنتینگاه، نیکلاس ولترستورف(8)(1932) و ویلیام آلستون قائل به این رأی هستند.
آلستون علاوه بر این که در ساختار توجیه یک مبناگراست، برای توجیه مدنظر خود ویژگی هایی را در نظر می گیرد. از جمله:
1. توجیهی که آلستون به کار می برد، یک توجیه معرفتی(9) است، در مقابل توجیه مصلحتی یا اخلاقی(10).
2. توجیه از نظر آلستون، دارای یک معنای و منزلت ارزشداورانه(11) است، در مقابل مفهوم وظیفه شناسانه. (12) منزلت ارزش داورانه، بدین معنا است که اعتقاد به گزاره یا قضیه ای برای فاعل شناسا چیز مطلوب و خوبی است. آلستون معتقد است توجیه باور ارتباطی با چگونگی موضع گیری فاعل شناسا در قبال وظایف معرفتی اش ندارد. مفهومی که آلستون از توجیه ارائه می دهد، یک مفهوم هنجاری(13) و غیر وظیفه شناسانه است. این معنا از توجیه، این ثمره را برای توجیه به همراه دارد که فرد را هر چه بیشتر به حقیقت نزدیک می کند. از نظر آلستون، وقتی می گوییم شخص از نظر معرفتی در شرایط مطلوبی(14) برای باوری قرار دارد، یعنی از طریقی به این باور رسیده است که هدف از توجیه، که بیشتر کردن باورهای صادق و کم کردن باورهای کاذب است، را برآورده کرده است(15)
3. توجیه از نظر آلستون یک مفهوم مشکک و قابل شدت و ضعف است(16). وی معتقد است، اگر ما مثلاً در این باور که سام در این ماجرا مقصر است، چون برای آن مدرک داریم موجه باشیم، قوت و ضعف توجیه ما به قوت و ضعف مدرک ما بستگی دارد. بنابراین بسته به چگونگی دلایل و شواهد بر صادق بودن باور خاص، می توان مرتبه های گوناگونی از توجیه را تصور کرد. (17)
آلستون در مورد توجیه خاطرنشان می کند که با مفهوم «موجه بودن شخص s در باور به p » سروکار دارد، نه با مفهوم «توجیه کردن یک باور توسط شخصs» به عبارتی وی به حالت یا شرط موجه بودن در اعتقاد به یک باور مشخص توجه دارد، نه به فعالیت توجیه کردن یک باور. (18)
بعد از بیان کلیات بحث، به شرح روندی که آلستون در باب توجیه باور دینی طی کرده است، پرداخته می شود.
ماهیت تجربه دینی از نگاه آلستون
تجربه دینی ابعاد مختلفی را در بر می گیرد و از زوایای مختلف مورد مطالعه قرار می گیرد. رویکردهایی نظیر پدیدار شناسی، روان شناسی، جامعه شناختی و معرفت شناسی. آلستون از منظری معرفت شناختی سراغ تجربه دینی می رود. آلستون معنای خاصی را از تجربه دینی در نظر می گیرد. تجربه دینی در معنای عام هر تجربه ای که شخص درارتباط با حیات دینی دارد، از جمله ترس ها، آمال و آرزوها، شادی ها و... را شامل می شود. اما آلستون معنای محدودی از تجربه دینی را در نظر می گیرد. تجربه هایی که آلستون با آن ها سروکار دارد، آن دسته از تجربه هایی هستند که منبعی برای معرفت محسوب می شوند. به عبارتی تجربه هایی که بار معرفتی به همراه داشته باشند و صاحب تجربه چیزی در تجربه کسب کند و آن را مبنایی برای باور خود قرار دهد. به تعبیری تجربه خود را با گفتن مواردی نظیر؛ این که خداوند با او سخن گفته است، به او تسلی داده است و... بیان کند. وی این نوع تجربه دینی را تجربه عرفانی و به تعبیری تجربه ادراکی خداوند می نامد. البته آلستون این تجربه عرفانی را جدای از تجربه های عرفانی می داند که در آن صاحب تجربه نوعی اتحاد بین خود و متعلق تجربه می بیند و هیچ تمایزی بین خود و متعلق تجربه نمی بیند. آلستون این نوع تجربه ها را، تجربه های بی نهایت عرفانی می نامد و آن را از حیطه بحث خارج می کند. آلستون مدعی است که تجربه عرفانی مدنظر وی از نظر ساختاری شبیه به تجربه حسی است و همان سان که تجربه حسی می تواند منبعی برای شناخت ما از جهان محسوس باشد، تجربه عرفانی نیز می تواند منبعی برای جهان متافیزیکی باشد.نظریه ظهور با آشکارگی
آلستون در باب ماهیت ادراک حسی، نظریه ظهور یا ظاهر شدن را مورد تأیید قرار می دهد. این نظریه مدعی است، آن چه که در ادراک رخ می دهد، این است که ما ظاهر واقعیت یا شیء را ادراک می کنیم نه آن گونه که آن شیء در واقع هست. ظاهراً این نظریه در پاسخ به این سوال که چگونه می توان ادراک حسی را از خطای حسی و توهم، بازشناخت، مطرح گردیده است. این دیدگاه مدعی است آن چه ظاهر می شود غیر از واقعیت شیء است و خطای حسی یا توهم نیز نوعی ظاهر شدن بر شخص مدرک است، منتهی از نوع دیگر؛ یعنی وهمی می باشد. (19)آلستون با تقریری خاص از نظریه ظهور، آن را در نسبت با دیگر دیدگاه های موجود، بهتر و قابل قبول تر می داند. وی مدعی است، در نظریه ظهور، رابطه ادراکی یک رابطه درونی است. در دل هر ادراک حسی پدیده ای واقع می شود که برای نامیدن آن می توان از تعابیر گوناگونی چون؛ حضور یا تجلی، ظهور یا آشکارگی، یا دادگی استفاده کرد (20) در بیانی ساده، نظریه ظهور یعنی، ظاهر شدن چیزی بر تجربه شخص به نحو چنین و چنان. (21)
بر این اساس وی ساختار تجربه حسی را ساختاری فعل شیء گونه می داند(22) یعنی تجربه حسی، مستلزم آشکار شدن چیزی بر آگاهی فرد است، به گونه ای که واجد ویژگی های پدیداری خاصی است. به عبارتی، آگاهی(فعل) از چیزی (شیء) است. آلستون از این نظریه، به عنوان مدل ادراکی یاد می کند. وی با استفاده از نظریه ظهور و مدل ادراکی، سعی در اثبات دیدگاه خود، مبنی بر شباهت ساختاری بین ادراک حسی و ادراک عرفانی، دارد. آلستون با تسری بخشیدن معنای ادراک، به این گونه که شامل ادراک غیرحسی نیز می شود، به اثبات این امر کمک می کند.
باورهای ادراکی
باورهای حاصل از تجربه حسی همان باورهای ادراکی است. آلستون برای توجیه باورهای حاصل از تجربه عرفانی، ابتدا نقش تجربه حسی را در تشکیل باورهای حسی و توجیه باورهای حسی، بررسی می کند، آنگاه با مقایسه تجربه حسی و تجربه عرفانی نتیجه می گیرد که تجربه عرفانی نیز بسان تجربه حسی می تواند باورهای حاصل از تجربه عرفانی را موجه سازد.آلستون برای باورهای ادراکی حاصل از تجربه حسی ویژگی هایی ذکر می کند. این ویژگی ها عبارتند از:
الف باور ادراکی، باوری درباره یک شیء ادراک شده است؛ شیء که به فلان نحو بر فاعل شناسا عرضه می شود. آلستون در این مورد می گوید:
ما قبل از آن که باورهایی درباره ادراک خود از محیط به دست آوریم، یادگرفته ایم که باورهایی درباره محیط درک شده بسازیم. (23)
آلستون خاطر نشان می کند، باور ادراکی، از آن جهت حائز اهمیت است که اساس و پایه ای برای باورهای دیگر است؛ بنابراین باورهای ادراکی، نسبت به باورهای دیگر اساسی تر و مقدم تر هستند.
ب باور ادراکی، مبتنی بر تجربه ادراکی شخص از شیء است؛یعنی این که چگونه دیده می شود شنیده می شود و غیره.
ج. یک باور ادراکی مبتنی بر تجربه ادراکی مستقیم و بی واسطه است. یک باور ادراکی نباید از طریق باورهای دیگر و به واسطه باورهای دیگر مبتنی بر تجربه باشد، بلکه باید به نحو بی واسطه ومستقیم مبتنی بر تجربه شخص باشد.
آلستون، ابتنای بر تجربه را شرط اولیه و اساسی برای توجیه باور ادراکی می داند. وی می گوید:
نظریه توجیه که من به کار می برم، توجیه را تابعی از کفایت مبنای باور می داند. اگر باوری تماماً به نحو بی واسطه، از تجربه کسب شود، موجه است و اگر بخشی از اساس آن را تجربه و بخش دیگر را باورهای دیگر تشکیل دهند، در این صورت توجیه آن باور، قسمتی از آن مستقیم و قسمت دیگر غیر مستقیم خواهد بود. (24)
اما بخش دیگر که از طریق تجربه مستقیم به دست نیامده است دارای توجیه مرکب می باشد. آلستون یادآور می شود که هیچ باور ادراکی ای نمی تواند تمام توجیه خود را به نحو غیر مستقیم کسب کند. توجیه مستقیم برای باور ادراکی را می توان بدین گونه بیان کرد:
وقتی باور q, x است" دست کم قسمتی از باور که مبتنی بر تجربه ای است که در آن x برای تجربه من به عنوان q پدیدار می شود، یا به نظرم می رسد که چنین است آن تجربه در توجیه آن باور سهیم است. (25)
این فرمول، هم بر باورهایی که فقط بر تجربه مبتنی هستند، اعمال می شود و هم بر آن دسته از باورهایی که بخشی از آن مبتنی بر تجربه و بخشی از آن، از باورهای دیگر فراهم آمده است، کاربرد دارد، با این تفاوت که باورهایی که فقط بر تجربه مبتنی هستند، تماماً به نحو بی واسطه موجهند و دارای توجیه مستقیم اند. اما باورهایی که بخشی از آن مبتنی بر تجربه است، دارای توجیه مستقیم است و بخشی از آن که از باورهای دیگر فراهم آمده است، دارای توجیه غیر مستقیم است و نمی توان این رویه را بر آن اعمال کرد؛زیرا راه های ارتباط بین باورهای ادراکی و باورهای موید(26) و به تعبیری باورهای مکمل، یکسان و مشابه نیستند و طیف وسیعی از باورهای موید وجود دارند که به شیوه های مختلف، با باور ادراکی در ارتباط هستند. بنابراین این باورها دارای توجیه مرکب هستند؛بخشی از آن دارای توجیه مستقیم و بخش دیگر دارای توجیه غیر مستقیم است. بدین ترتیب آلستون تجربه مستقیم شخص را مبنایی برای توجیه باور ادراکی می داند بنابراین وی در پی یافتن باورهای پایه است تا باورهای غیر پایه ای بر آن مبتنی شوند.
توجیه در بادی امر
توجیه در بادی امر(27) از جمله مفاهیمی است که آلستون در روند موجه سازی باور از آن بسیار بهرمند شده است. وی معتقد است تجربه بی واسطه و مستقیم شخص مبنایی برای توجیه باور ادراکی است. آلستون این توجیه حاصل از ادراک و تجربه شخص را توجیه در بادی امر می نامد. وی معتقد است هر باور ادراکی بی واسطه دارای توجیه در بادی امر دارد. توجیه در نخستین نگاه، به طور ذاتی، در معرض ابطال است و می تواند از طریق یک نقض کننده(28) و یا از طریق یک تضعیف کننده (29)در معرض ابطال قرار گیرد. به عنوان نمونه اگر شخصی بگوید که فیلی در مقابل اوست، این باور در بادی امر، باوری موجه است، تا زمانی که دلیل محکم و کافی برای رد آن نداشته باشیم. اما اگر دلیلی در رد این باور داشته باشیم و آن دلیل این باشد که بگوییم فیلی در این اطراف وجود ندارد، این دلیل یک نقض کننده برای آن باور است و اگر بگوییم که شاید شخص در اثر استعمال نوعی دارو دچار توهم شده است، این دلیل یک تضعیف کننده برای آن باور محسوب می شود، یعنی یک تجربه، قدرت توجیهی خود را به کار نبرده است و به حد کافی باور را تأیید نکرده است. (30) بر اساس این موضع، باور ادراکی در بادی امر موجه است، مگر اینکه دلایل کافی و قوی بر رد آن داشته باشیم.مدعای توجیه در بادی امر، وجود یک نظام پیش زمینه (31) از باورها را برای بررسی امکان نقض یا تأیید توجیه یک باور ادراکی خاص، از پیش فرص می گیرد. توجیه در بادی نظر می تواند، توسط یک نقض کننده و یا یک تضعیف کننده، ابطال شود، اما این امکان هم هست که با اضافه شدن باورهای دیگر به باور ادراکی، توجیه در بادی امر به توجیه مطلق بدل شود. باورهای دیگر، اگر چه ممکن است، توجیه در بادی امر را به توجیه مطلق بدل کند، اما آن ها نقش محوری در تشکیل باور ادراکی ندارند. باورهای پیش زمینه، تنها با تکمیل اطلاعات مربوط به عوامل جانبی مثل زمان و مکان تجربه، امکان نقض توجیه باور ادراکی را از بین می برند و تأییدی برای این باور فراهم می سازند. بنابراین باورهای پیش زمینه در حکم مکمل را برای توجیه یک باور دارند. (32)
آلستون، مدعای توجیه در بادی امر را در مخالفت با دیدگاهی می داندکه برای تجربه خدا اعتباری ذاتی (33) قائل است، بر اساس این دیدگاه، ماهیت این تجربه به شکلی است که بدون هیچ قید و شرطی، دربر دارنده آگاهی مطابق واقع شخصی عارف از خداوند می باشد. (34) آلستون این دیدگاه را یک دیدگاه افراطی می داند. وی بر این باور است که تشخیص تجربه های وهمی از تجربه های واقعی مشکل است، چه در ادراک حسی و چه در ادراک عرفانی، برای تمیز تجربه وهمی از تجربه واقعی باید بینه داشته باشیم. چنین بینه هایی در خود تجربه وجود ندارند. وجود یک نظام پیش زمینه این امر را ممکن می سازد. اما با وجود این، وجود یک نظام پیش زمینه برای تأیید یک باور، به این معنا نیست که باور ادراکی مبتنی بر تجربه، در بادی امر موجه نباشند. آلستون هدف یک توجیه معرفتی مطلوب را درجه ای از توجیه می داند، که در نگاه نخستین، فرد را در صادق بودن باورش مطمئن می سازد؛ خواه این باور بر اساس یک مبنای صرفاً تجربی به دست آمده باشد، یا مبنای آن علاوه بر تجربه، شامل باورهای پیش زمینه نیز باشد. (35)
باورهای تجلّی بنیاد
آلستون به همان نحوی که باورهای ادراکی مبتنی بر تجربه حسی را توجیه می کند، باورهای مبتنی بر ادراک عرفانی را نیز موجه می کند. وی این باورها، را باورهای تجلی بنیاد(36) می نامد. آلستون در مورد باورهای تجلی بنیاد می گوید:خداوند افعالی انجام می دهدکه به نحو بی واسطه معطوف به فاعل تجربه است؛ مثلاً با او سخن می گوید، به او نیرو می بخشد، به او روشنگری می دهد، به او شهامت می بخشد، هدایتش می کند، به هستی او قوام و دوام می بخشد، یا صرفاً بر او منکشف می شود. (37)
به بیان دیگر باورهای تجلّی بنیاد، باورهایی هستند که تجربه کننده تجربه خود را با تعبیری چون خدا چیزی به او گفت، یا این که خدا او را آگاه کرد، یا به او آرامش داد، راهنمایی اش کرد یا نگهدارنده وجود اوست، و یا این که صرفاً برایش حضور دارد، بیان می کند. باورهای تجلی بنیاد، همان باورهای پایه ای هستند که به عنوان پایه و مبنای دیگر باورهای دینی به حساب می آیند. باورهای تجلی بنیاد همانند توجیه باور حسی، باید دست کم تا حدی مبتنی بر تجربه عرفانی باشد، تا حداقل بخشی از توجیه خود را به صورت بی واسطه از تجربه کسب کرده باشند. حال اگر باور عرفانی، تنها مبتنی بر تجربه عرفانی باشد، این باور تماماً به نحو بی واسطه موجه است. اگر فرد از چیزی آگاه شود و از آن به عنوان خدایی که مهر می ورزد یا قادر است، یاد کند و هیچ باور دیگری در توجیه باور او دخالت نکند، آنگاه این باور او یک باور تجلی بنیاد است که دارای توجیه در بادی امر می باشد.
اعتمادپذیری رویه های باورساز(38)
منظور آلستون از معقولیت و موجه بودن باورها، دست یابی به باورهای صادق و کم کردن باورهای کاذب است. وی در این مورد می گوید:عقلانیت از نظر شناختی و معرفتی دیدگاهی است با هدف رسیدن به صدق و پرهیز از کذب در اعتقادات انسان تعریف می شود و این یک حالت مطلوب است. فردی در اعمال شناختی اش معقول است، آن اعمال را به شیوه ای انجام می دهد که برای کسب اعتقادات صادق شیوه ای خوب محسوب می شود. (39)
البته آلستون متذکر می شود بدست آوردن تعداد زیادی از باورها که کاملاً صادق باشند، احتمالاً فراتر از توان انسان است، اما هدف محوری نزدیک شدن به آن است. وی برای نشان دادن صدق باورها رویه اعتمادپذیری را پیشنهاد می کند. همان طور که در مباحث پیشین بیان شد، روش آلستون در روند توجیه معرفتی این است که وی ابتدا متوسل به فرآیند ادراک حسی و ساختار ادراک حسی می شود، آنگاه در مرحله بعد این روند را بر ادراک عرفانی اعمال می کند. در روند اعتمادسازی رویه های باورساز نیز وی همین شیوه را پیش می گیرد. آلستون در ابتدا اعتمادپذیری باورهای ادراک حسی را بررسی می کند و در مرحله بعد به اعتمادپذیری رویه باورهای تجلی بنیاد می پردازد.
راه حل آلستون در اعتمادپذیری ادراک حسی
آلستون برای اعتمادپذیری ادراک حسی، روش خاصی را پیشنهاد می کند. وی این رویه را رویه دوکسایی (Doxastic practives) به معنی رویه باورساز می نامد. رویه باورساز، مجموعه ای از روش ها، برای شکل گیری باور است. ذکر این نکته لازم است که آلستون این رویه را فقط برای باور حسی به کار نمی برد، بلکه آن را برای هر باور ادراکی به کار می برد. منظور آلستون از رویه باورساز، روش تشکیل باور و همچنین ارزیابی معرفتی این فرآیند است. (40)تکیه بر ادراک حسی، درون نگری، حافظه، شهود عقلی، انواع مختلف استدلال ها و همچنین تجربه عرفانی را نمونه هایی از این رویه ها می داند که نقش بسزایی در شکل گیری باور ایفا می کند. (41) آلستون معتقد است، یک ذهن مفروض در زمان مفروض آمادگی نسبتاً تثبیت شده ای برای حرکت از یک ورودی معین به باورها، تجربه ها، یا ترکیبی از این دو به یک باور خروجی دارد که مضمون آن، تابع معینی از ویژگی های مربوط به ورودی است. مثلاً اگر ورودی باوری متشکل از این دو باور باشد که «سام یک فیلسوف است، فیلسوف ها احتمالاً ورزشکار نیستند»، ذهن ما قادر است از این باور ورودی به این باور خروجی دست یابد، که «سام احتمالاً ورزشکار نیست.» در نمونه حسی نیز چنین است. مثلاً زمانی ما از طریق تجربه بصری به این باور می رسیم که یک شیء به صورت گلدانی شکل و قرمز رنگ بر ما آشکار می شود، این به عنوان یک باور ورودی است و اگر حتی باور دیگری نیز به آن زمینه نشود، ما دارای یک باور خروجی نظیر این باور«آن یک گلدان قرمز است» می باشیم. (42)بدین ترتیب آلستون در روند اعتماد سازی ادراک حسی رویه باورسازی یا همان رویه دوکسایی را پیشنهاد می کند.
ویژگی های رویه های باورساز
آلستون برای رویه های باورساز، (Doxastic practives) که وی به اختصار DP می نامد، ویژگی هایی را در نظر می گیرد. وی در این مورد از نظریه بازی های زبانی ویتگنشتاین الهام گرفته است. (43) این ویژگی ها عبارتند از:الف- مجموعه ای از مکانیسم های تشکیل باور:(44) هر DP شامل مجموعه ای از مکانیستم ها یا عادات تشکیل باور است. هر مکانیسم، شامل عملکردهای خاصی است که باورهایی با محتوای مشخص، از ورودی های مشخص استخراج می کند. این عملکردها، با توجه به وسعت و محدوده انواع ورودی و خروجی ها، متفاوت است. مثلاً یک ورودی با توجه به کیفیت حسی خاص محدود می باشد و همچنین یک خروجی نیز در نسبت یک ورودی که خاص باشند، به یک خروجی خاص می انجامد و نیز می تواند، حوزه وسیع تر از خروجی ها را شامل شود.
ب- رویه های تولید کننده و تبدیل کننده:(45) رویه های تولید کننده باورهایی را که مبتنی بر هیچ باوری نیستند، تولید می کنند. این باورهای تولید شده می تواند منبع اطلاعات جدیدی، برای سیستم رویه باورساز باشند. رویه تبدیل کننده، باورهای خروجی را بر اساس باور ورودی به دست می دهد بنابراین DPهای تولید کننده می توانند باورهای ورودی خود را از منابعی چون تجربه حسی، تصورات واضح و متمایز و آگاهی از حالات درونی استخراج کنند و DPهای تبدیل کننده، با توجه به عملکردشان بر باورهای ورودی، باورهای خروجی را فراهم سازند. (46)
ج - بخش ارزیابی کننده:(47) DPها دارای روش های مشخصی برای ارزیابی باورها هستند. آلستون معتقد است، باورهایی که توسط رویه باورساز ایجاد می شود، موجه هستند، اما توجیه آن ها توجیه در بادی امر است. این باورها به وسیله یک نظام بازبینی کننده، شامل باورهایی پس زمینه ای، مورد ارزیابی قرار می گیرد. بنابراین هر DP باید روش های تحقیقی ای برای یافتن دلایل یا شواهد له یا علیه توجیه یک باور را با خود داشته باشد.
در روابط متقابل رویه ها:(48) DPها دارای روابط متقابل هستند. مثلاً رویه های تبدیل کننده برای تهیه باورهای خروجی خود از باورهای ورودی تولید کننده استفاده می کنند. همچنین ما برای توسعه شناخت خود از واقعیات مختلف، در عمل مجبور به ذخیره باورهای خروجی در حافظه و ارزیابی و استدلال بر طبق آن باور هستیم. البته این بدان معنا نیست که می توان تمامی DPها را به یک DP عمومی تر فروکاست. زیرا DP ها (رویه های باورساز) به لحاظ نوع ورودی ها یا عمل کرد مکانیسم های باورساز تفاوت های مبنایی مهمی با یکدیگر دارند.
ت -تکوین پیش از آگاهی:(49) آلستون معتقد است فاعل شناسان قبل از آن که اطلاع واضح و روشنی از وجود DP ها داشته باشد، آن ها را کسب کرده، به تشکیل باورهای خود بر اساس این رویه می پردازد. وقتی کسی به سن آگاهی و تفکر می رسد، ناگزیر از به کارگیری آن هاست، به بیان دیگر اعمال رویه باورساز مقدم بر تفکر در مورد آن هاست. همچنین تفکر در مورد رویه های باورساز بدون عمل به DPهای مختلف امکان پذیر نیست. به عنوان نمونه اگر ما استفاده از DPهای استنتاج قیاسی را نیاموخته باشیم، به هیچ چیز به عنوان موضوع و یا وسیله تفکر دسترسی نداریم و یا اگر روش تشکیل و ارزیابی باورهای ادراکی را یاد نگرفته باشیم، هیچ وسیله ای برای صورت بندی مسائل فلسفی خود، در مورد جهان خارج و یا وضعیت معرفتی باور ادراکی، در اختیار نداریم.
ح- دخالت در حوزه وسیع تر از رویه (50): اصولاً علت استفاده از DP هایی مختلف، رسیدن به اهداف معرفتی است. بنابراین دست یابی به هر باور صادق توسط هر DP، فراهم آورنده زمینه ای است تا ما نیاز اساسی تر خود را در رابطه با واقعیت مورد شناخت توسط آن DP برآورده سازیم. به عنوان نمونه، تشکیل باورهای مبتنی بر ادراک حسی (Sense perceptual doxativ practice که آلستون به اختصار sp (رویه های باورساز مبتنی بر ادراک حسی) می نامد، مقدمه تسلط ما بر جهان خارج و پیش بینی و کنترل وقایع آن است و همچنین در رویه باورساز مبتنی بر ادراک عرفانی (perceptual doxativ practice Mystical) که آلستون آن را به اختصار MP می نامد، شکل گیری باورهای ادراکی درباره خداوند کاملاً با جهت گیری مشخص در نگرش، احساسات و اعمالش به سوی خداوند مرتبط است.
ج- تثبیت اجتماعی:(51) DP ها (رویه های باورساز) کاملاً اجتماعی هستند و از طریق شرکت فرد در اجتماع و یادگیری آموزه های مطرح در جامعه توسعه داده می شوند. مثلاً ما باورهای ادراکی درباره محیط اطراف را بر اساس ساختار مفهومی ویژه ای که از اجتماع کسب می کنیم، تشکیل می دهیم. البته مکانیسم ها و تمایلات غریزی و فطری نیز در تشکیل باور نقش دارند و توارث و یادگیری اجتماعی هر کدام به نوبه خود در پدید آوردن یک DP نقشی به عهده دارندو توسعه و استحکام DP توسط مشارکت افراد در اجتماع صورت می پذیرد.
ر- در معرض تغییر بودن:(52)DP ها همواره در معرض تغییراند ودر روند پیشرفت جامعه کاربر، بخش های مختلف یک DP می تواند تغییر کند. نظام الغاگر، SP (رویه های باورساز مبتنی بر ادراک حسی) به موازات افزایش اطلاع ما درباره فرآیند ادراک حسی و شرایط صحت کارکرد قوای ادراکی در طول زمان تغییر یافته است.
ز- پیش فرض های متمایز:(53) هر DP(رویه باورساز) مجموعه ای از پیش فرض های متمایز اساسی دارد که خاص خود آن است. مثلاً وجود جهان فیزیکی و اعتمادپذیری ادراک حسی، پیش فرض های اساسی SP(رویه ای باور ساز مبتنی بر ادراک حسی) هستند و ما نمی توانیم به SPمبادرت ورزیم، بدون آن که حداقل به طور ضمنی این پیش فرض ها را پذیرفته باشیم.
ویژگی های رویه های باورساز مبتنی بر ادراک عرفانی
آلستون بعد از توضیحاتی پیرامون ویژگی های رویه های باورساز که عموماً در رویه های باورساز مبتنی بر ادراک حسی و اعتمادپذیری آن به کار می روند، به بررسی رویه باور ساز مبتنی بر ادراک عرفانی، که وی به اختصار آن را MP می نامد، می پردازد. وی برای اعتمادپذیری این رویه، باورهای مبتنی بر ادراک عرفانی در سنت مسیحی را مورد ارزیابی قرار می دهد، که به اختصار CMP(54)(رویه های باور ساز مبتنی بر سنت مسیحی) می نامد. از آنجایی که وی با سنت مسیحی آشنایی بیشتری دارد، رویه های باورساز در سنت مسیحی را به عنوان یک نمونه از این رویه ها، مورد بررسی قرار می دهد. آلستون مدعی است که MP(رویه های باورساز مبتنی بر ادراک عرفانی) تقریباًتمام مشخصه یک DP (رویه های باورساز) را داراست، و از این رو شباهت های قابل ملاحظه ای با SP (رویه های باورساز مبتنی بر ادراک حسی) دارد. آلستون این شباهت ها را در هفت مورد خلاصه می کند. (55)1. التزام و درگیر شدن به MP(رویه های باورساز مبتنی بر ادراک عرفانی)نیز مانند SP (رویه های باورساز مبتنی بر ادراک حسی) پیش از آنکه فرد به طور صریح و روشن از وجود آن آگاه گردد و آن را مورد ارزیابی قرار دهد، صورت می گیرد.
2. MPنیز مانند SP، علاوه بر روش هایی برای تشکیل باورهای خروج، متضمن روش هایی برای ارزیابی آن ها است که این امر مستلزم یک نظام الغاگر(56) است که از طریق آن ها می توان به بررسی باورهایی پرداخت که زمینه تردید در آن ها وجود دارد.
3. MP موجب پدید آمدن نگرش ها و احساسات ویژه ای در شخص نسبت به متعلق ادراکی اش می شود که موجب قرار گرفتن فرد در یک حوزه وسیع تر از اعمال مرتبط با آن موضوع می گردد. فرد خدا را به عنوان یک نظاره گر که در برابر او ایستاده است نمی نگرد، بلکه فرد می آموزد که در برابر او نماز بگزارد، او را ستایش کند، ندا و پاسخ او را بشنود، بخشش او را طلب کند و زندگی و دنیای پیرامون خود را با نور فیض و رحمت او مشاهده کند. همان گونه که رویه تشکیل باور مبتنی بر ادراک حسی نیز چنین است. شخص می آموزد که درک کند و باورهای ادراکی را شکل دهد، به گونه ای که موقعیت خود را در محیط بیرونی تشخیص می دهد و عادات و رفتارهای خود را بدان سو جهت می دهد.
4. فراگیری MP(رویه های باورساز مبتنی بر ادراک عرفانی) با شرکت در اجتماع و مشاهده رفتار اجتماع و از طریق آموزه های اجتماعی به افراد منتقل می شود. ویژگی ثبات اجتماعی در MP (رویه های باورساز مبتنی بر ادراک عرفانی) بدیهی تر و آشکار تر از SP(رویه های باورساز مبتنی بر ادراک حسی )است.
5. کاربرد MP برای به کارگیری نظام الغاگر این رویه، نیاز به بهره گیری از سایر DPهای (رویه های)
باورساز معتبر از جمله حافظه و انواع مختلف استدلال ها دارد تا از طریق آن متون مقدس را بخواند و با رجوع به سنت دینی مربوط، باورهای حاصل از MP را بر اساس آن سنت ارزیابی کند.
6. DPهای دینی در مواجهه با علم و دیگر منابع قابل اعتماد معرفت بشری قطعاً در معرض تغییر و اصلاح هستند.
7. MP نیز همانند SP واجد پیش فرض های خاص خود می باشند. مانند وجود خداوند و اعتمادپذیری به این نوع رویه ها.
با وجود شباهت های اساسی این دو نوع رویه ها، آلستون به سه تفاوت عمده این دو رویه اشاره می کند:(57)
الف: موضوع(58)
ب: شاکله مفهومی(59)
ج: نظام الغاگر(60)
آلستون می گوید در SP بین فرهنگ های مختلف، شاکله مفهومی و همچنین نظام الغاگر یکسانی برای اشیاء فیزیکی وجود دارد. ولی در موردMP بر خلاف SP، با توجه به تفاوت های موجود در جهان بینی ها و آموزه های دینی در ادیان مختلف، از شاکله های مفهومی متفاوتی برای مشخص کردن متعلق ادراک عرفانی استفاده می شود و همچنین نظام الغاگر باورهای حاصل از یک MP( رویه های باورساز مبتنی بر ادراک عرفانی) نیز شامل یک تفسیر جامع از ماهیت واقعیت غایی و نحوه ارتباط او با جهان و انتظارات و طرح های او برای بشر است و به هر اندازه که نظام های نظری متفاوت وجود داشته باشد، MPهای به وجود آمده بر اساس آنها نیز با یکدیگر متفاوت هستند(61) آلستون در ادامه می افزاید، این تفاوت ها حاصل رویه های ادراکی است، یعنی شخص ابتدا باید رویه ادراکی را به کار ببندد، تا به ویژگی های sP(رویه های باورساز مبتنی بر ادراک حسی) دست یابد و دریابد که MP فاقد آن است.
آلستون از این بیان به این نتیجه می رسد که ما بدون توسل به مشاهده که یک بخش از sP است، راهی برای دانستن این نکته نداریم که مثلاً تمام فرهنگ ها برای شناخت محیط مادی به یک شیوه یعنی تجربه حسی عمل می کنند. در حالی که هر فرهنگی برای شناخت الوهیت یا حقیقت غایی شیوه مختص خود را دارد. بنابراین اگر قرار است برای تعیین ویژگیهای SP از خود آن رویه استفاده کنیم، چرا این حق خودسنجی(62) را برای MP قائل نباشیم. (63)
ثمرات رویه های باورساز
آلستون مدعی است در رویه های باورساز یک خود حمایتی و خود تأییدی وجود دارد. این خود حمایتی می تواند باورهای هر کدام از رویه ادراکی را اعتمادپذیر کند. وی معتقد است هدف مشترکی که در همه رویه های باورساز وجود دارد، ایجاد اعتقادات صادق است؛ اما این هدف نمی تواند به عنوان ملاکی برای ارزش یابی درونی که رویه های معقول را از غیر معقول بازشناسد، تلقی گردد. بنابراین آلستون به دنبال کارکردهای مشخص تر و متمایزتر هست. وی این کارکردها را کارکرد عملی می داند که در هر کدام از این رویه ها وجود دارد و موجب می شود تا این رویه ها معتبر باشند. این کارکرد عملی که در درون هر رویه ای وجود دارد، موجب خود حمایتی از آن رویه و در نهایت اعتمادپذیری آن گردد. (64)ثمرات SP ایجاد طرحی از محیط برای راهنمایی اعمال ما در آن محیط است، بنابراین SP خود را از درون اثبات می کند که خود تأییدی برای آن محسوب می شود و این به منزله راهی معقول برای رویه های باورساز مبتنی بر ادراک حسی است، هر چند دستاوردهای SP به طور قابل ملاحظه ای به شیوه ای کاملاً تصادفی و بی نظم و یا دست کم بدون نشان دادن هر گونه هم سانی که واقعاً می یابیم، به هم ارتباط داشته باشند.
آلستون معتقد است همان گونه که SP ها ثمراتی به همراه دارند، MP ها نیز می توانند ثمراتی به همراه داشته باشند. این ثمرات نیز همانند SPها کارکردهای عملی دارند و بنابراین دارای یک خودتأییدی است و این امر اعتمادپذیری این رویه ها را نشان می دهد و نتیجه معقول و موجه بودن آن ها را اثبات می کند. هدف اساسی MP تبدیل انسان به چیزی است که خداوند از ما می خواهد آن گونه باشیم؛ و این امر در داخل حیات دینی نشان داده می شود. بنابراین MP خود را از درون اثبات می کند تا حدی که انسان را قادر می کند که خود را دگرگون کند و استعدادهای نهفته در درون خود را شکوفا کند و از حالت بالقوه به بالفعل درآورد.
آلستون از بین رویه های باورساز مبتنی بر سنت دینی، دین مسیحیت را برای نمونه بیان می کند. در CMP (رویه های باورساز مبتنی بر سنت مسیحی) خداوند بسیار متفاوت از مخلوقات است، به بیانی به کلی دیگر است، تا جایی که نمی توان نظم و قاعده مندی را در افعال و رفتار او یافت. به همین دلیل ما فقط می توانیم درک و دریافتی مبهم و مختصر از او داشته باشیم. او مقرر داشت که انسان تنها هنگامی که برخی شرایط دشوار و ویژه فراهم شود، می توان از حضور او به نحوی کاملاً شفاف و غیر قابل تردید آگاه شود. آلستون از اصطلاح سنتی مسیحی یعنی تقدس استفاده می کند. وی برای یک فرد مسیحی که بخواهد به مرحله تقدس برسد، چندین ویژگی ذکر می کند؛ از جمله این ویژگی ها، عبارتند از رهایی نفس و استقبال از روح القدس، دریافت ثمرات روح القدس، زندگی در محضر خدا، پذیرش مردم دیگر و عشق ورزیدن به آن ها تا حد ممکن، همان گونه که خداوند به مخلوقاتش عشق می ورزد و غیره. بنابراین این ویژگی ها به فرد کمک می کند تا فرد پیوندی عاشقانه و جاودانه با خدا داشته باشد. این امر موجب تغییراتی اساسی در زندگی فرد می گردد و تغییرات اساسی برای فرد در پی دارد و مستلزم رویگردانی از اموری چون، ارضای افراطی میل شهوانی، عدم پیروی از آخرین مدها، آرامش و آسایش، مقام و شهرت و همه اهداف خودخواهانه است. نتیجه این امر جهت گیری به سوی ارتباط عاشقانه با خدا و دیگران، عدم اصرار فرد برای کنترل سرنوشتش و آزاد شدنش برای استقلال روح و پذیرفتن ثمرات روح عشق، نشاط، صلح، و مانند آن به عنوان هدایای ارزانی شده، نه به عنوان چیزی که شخص با تلاش و شایستگی خود آن را کسب کرده است. همچنین این امر زندگی در محضر خداوند و لبیک گفتن به هر دعوتی از سوی او را در پی خواهد داشت. (65)
پی نوشت ها :
1. Justifid true belief
2. درآمدی بر معرفت شناسی دینی و معاصر، ص 206.
3. Linear
4. Holisti
5. Alslon, 1991,p. 73.
6. Reformed epistemology
7. Alvin Plantinga
8. Nicholas Wolterstroff
9. Epistemic Justification
10. Prudential Justification
11. Evaluative
12. Deontological notio
13. Normative
14. Favorable circumstanc
15. آلستون، «تجربه دینی و باور دینی»صص150-151.
16. a Matter of degree
17. Alston, 1991 ,p. 74.
18. Ibid,p. 71.
19. آئودی، معرفت شناسی، ص 73-74.
20. آلستون، «تجربه دینی ادراک خداوند است»، ص 16.
21. as so- and - so
22. act - objec
23. Ibid,p. 77.
24. Ibid,p. 79.
25. Ibid,p. 79.
26. supportintg beliefs
27. prima facie justification
28. a rebutter
29. an underminer
30. کتاب «درباره دین»، ترجمه گروهی از مترجمان، 1383، ص 72-73.
31. background system of belifs
32. Alston, 1991,p. 81.
33. self-authenticatimg
34. Ibid,p. 80.
35. Ibid,p. 81.
36. Manifestation belifes
37. آلستون، «تجربه دینی»ص 148.
38. reliability doxastic practices
39. آلستون، «آیا اعتقاد دینی معقول است؟»ص 87.
40. Alston,1991,p. 6.
41. Ibid.
42. Ibid,p. 4-5.
43. Ibid,p. 155-164.
44. A system of Belief- Forming Mechanisms
45. Generational and transformational practices
46. Ibid,p. 157.
47. The evaluative side
48. mutual involvement of practices
49. per - reflective genesis
50. Involvement in sider sheres of practice
51. socially established
52. subject to change
53. Distinctive presuppositions
54. Christian mystical perceptual daxastic practice
55. Ibid,p. 187-8.
56. Overrider system
57. Ibid,p. 188-90.
58. Subject matters
59. The conceptual scheme
60. Overrider system
61. Ibid,p. 189.
62. self- assesment
63. Ibid.
64. آلستون، «آیا اعتقادات دینی معقول است؟»صص 96-97.
65. آلستون، «دشنام زدایی از بازی زبان دینی »ص130.
1. آلستون، ویلیام، « آیا اعتقاد دینی معقول است؟»ترجمه نرجس جواندل، نقد و نظر، سال هفتم، شماره 25-26.
2. آلستون، ویلیام، «تجربه دینی و باور دینی»، ترجمه امیر مازیار، نقد و نظر، سال ششم، شماره 23-24.
3. آلستون، ویلیام «دشنام زدایی از بازی زبان دینی»ترجمه نرجس جواندل، نقد و نظر، سال هفتم، شماره 3-4
4. آلستون، ویلیام «تجربه دینی ادراک خداوند است» ترجمه مالک حسینی، کیان، شماره 50.
5. آئودی. رابرت، معرفت شناسی، ترجمه علی اکبر احمدی، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1385.
6. فعالی محمد تقی، درآمدی بر معرفت شناسی دینی معاصر، قم انتشارات معارف.
فهرست منابع انگلیسی
1- Alston, Williamp. , A realist conception of Truth, cornell university, 1996.
2- Alston William p. , '' externalist of perception and phenomenological Reaearch, vol. 50supplement (autumn,1990).
3- Alston Willim p, The Reliability of sense perception, cornell university press, 1993.
4- Alston Willim p,perceiving God, cornell university press,1991.
منبع: نشریه کتاب ماه دین شماره 177