اشاره: در تاریخ 17/ 12/ 90 به همت مجله کتاب ماه فلسفه نشست نقد و بررسی کتاب فلسفه معاصر ایران نوشته استاد دکتر رضا داوری اردکانی با حضور نویسنده محترم و آقایان دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی و دکتر علی اصغر مصلح برگزار گردید که گزارش تفصیلی آن اینک تقدیم می شود. با سپاس از
آقای مالک شجاعی که مدیریت جلسه را برعهده داشتند.
استاد دینانی: کلام و سخن نردبان آسمان است، پشت بام هم شما بخواهید بروید باید نردبان بگذارید، حالا آسمان هم بخواهید بروید نردبان لازم است. کلمه آسمان که از سماء است و در فارسی آسمان است و در عربی سماء، بالاست. کره مریخ نیست، کره زحل نیست، مشتری نیست، کهکشان نیست. این ها آسمان نیست. اصلاً بالا نیستند، کره ماه بالاتر از کره زمین است؟ بالاست، اصلاً بالا و پائین نیست، بالا و پائین هم همین طور، یک بالای واقعی می خواهیم، که عوض نشود، بالایی که هر لحظه ممکن است زیرین باشد، به چه دردی می خورد. بالایی که با یک نگاه زیرین می شود، آیا این در واقع بالاست؟ بالایی که با تغییر نگاه زیرین نشود، یک هم چنین بالایی داریم یا نه؟ باید داشته باشیم. اگر نداشته باشیم، نسبی هم معنا ندارد. اگر یک بالای مطلق نباشد، نسبی هم معنا ندارد. یک بالایی هست که با تغییر نگاه عوض نمی شود، آن بالا جغرافیایی نیست، در جغرافیا نیست، شش جهت نیست. آن بالا همان است که با کلام می شود به آن رسید. بالایی که بالا باشد، نردبانش فقط سخن است. سخن بالا می برد، و آن آسمان هم که بالای واقعی است فقط با نردبان سخن می توان بدان رسید. هیچ نردبان دیگری هم ندارد. هی نردبان بساز. تکنولوژی هی بالا برود و الله نمی توانید برای آن بالای واقعی نردبان بسازید. تنها نردبان سخن است.
اما سخن چیست؟ سخن وراجی است؟ وراجی نردبان نیست، سخن نردبان است، آدم هایی هستند در همین جا، در کوچه و خیابان، یک کلام بگوید، یک جمله کوچک، این جمله کوچکش که به ظاهر کوچک است مبتنی بر یک سیستم بر یک مباحث عقلانی لایتناهی. یک جمله کوچک گفته، ولی از دل سیستمی درآمده که جهان شمول بوده. اما یک آدمی ممکن است خیلی هم گنده گنده بگوید ولی هیچ، وراجی است. هی ورد می گوید، این سخن که نردبان است مبتنی بر مبانی است؛ مبانی ای عقلانی، محکم و فلسفی. این زبان فیلسوف است و زبان شاعر، فیلسوف واقعی، نه اصطلاح دان. ما یک فیلسوف داریم و یک اصطلاح دان، تمام دیکشنری های فلسفی را این ها حفظ کنند، فیلسوف نیستند. فیلسوف متفکر یک جمله که می گوید، می شود بفهمد که چه بوده، جهان را دارد می گوید. شاعر هم شاعر درست اگر باشد، زبان شهر هم جاودانه است، شعر هم اگر شعور درست باشد، و حتی زبان علم، زبان فیزیک کوانتومی، نه نیست، این همین را دارد می بیند، شیمی است، نه، این همین جا در چارچوبش دارد در آزمایشگاه نگاه می کند و خیلی هم اظهار توقع می کند، مدام هم به رخ فلسفه می کشند که فلاسفه متکبرند، ما متواضعیم. این حرف دروغ است. چارچوب علم بیشتر از این کشش ندارد. زبان شعر و فلسفه، زبان است، نردبان است، نردبان آسمان است. نردبان آسمان شعر و فلسفه است. اتفاقاً دنیایی که ما در آن هستیم که دنیای تخصص است، یک آدم هر چی در این رشته خود متخصصتر باشد، محبوس تر است. چاره ای هم جز این نیست، در دنیای ما هر کس یک رشته ای می خواند که متخصص شود، اگر همه جا بخواند که متخصص نیست. از سوی دیگر در این رشته که متخصص است، هیچ رشته دیگری را نمی داند، از چیزهای دیگر ناآگاه است، می دانید، معنایش چیست؟ اتفاقاً در همان رشته هم ناآگاه است، چون عالم تکه تکه نیست، اگر فقط در این جا آگاهی دارید و در چیزهای دیگر ناآگاهید، فقط در همین جا آگاهی دارید، آگاهی واقعی ندارید.
پس این زبانی که نردبانی آسمان است، زبان فلسفه است و زبان شعر است، و زبان خداست، زبان فیلسوف و شاعر است، منتها این نردبان دو جور است: یک وقت می شود از آن رفت بالا، یک وقتی می آیی پایین، فرقی نمی کند. خداوند تبارک و تعالی در کتب مقدس، در تورات و در قرآن و انجیل هم فرمودند من آنم که هستم، خودش را با چی توصیف می کرد؟ من منم. انسان اگر بخواهد حرف بزند، چه جور حرف می زند؟ اگر ذات انسان و فطرت آدمی به سخن دربیاید، چه می گوید؟ می گوید من آنم که خواهد شد. نمی تواند بگوید من آنم که هستم. اگر گفت، دقیق نگفته است. اگر یک آدمی گفت:« من آنم که هستم» مزخرف گفته. یک لحظه چیز دیگری می شود. انسان باید بگوید« من آنم که می شوم». خدا می گوید« من آنم که هستم». این دو جمله معنی اش چیست؟ با این نردبان ارتباط دارد. خدا تنزل می کند. خدا اگر بخواهد به ما برسد و با ما حرف بزند، باید بماند در مقام احدیتش؟ اصلاً ما می توانیم بشنویم، در مقام احدیت، و الله نمی شود. خدا چه جوری صدایش را به گوش ما می رساند؟ از آن نردبان می آید. تجافی نیست. هر چه قدر هم که می آید پر است، خالی نمی کند، هرچی می آید آن بالاها خالی نمی شود. هرچی می آید پایین، همه جا پر است، تا می آید به زبان ما- زبان انبیا هم زبان معمولی است. همین زبان عربی و عبری، سریانی، آرانی است- حرف می زند. آدم اگر بخواهد با خدا حرف بزند، چه بکند؟ باید برود بالا. خدا می آید پایین و ما می رویم بالا، و این زبان صعود، زبان شعر و فلسفه است. اگر یک روزی شعر و فلسفه در جهان نباشد، در یک جامعه نباشد، همه علامه علوم داشته باشیم، خیلی خب داریم شیمی دان، ریاضی دان، فیزیک دان، همه چی داریم، فلسفه و شعر نباشد، شما می گویید چه اشکالی دارد که نباشد؟ خوب به درک نباشد. بعضی ها می گویند، جامعه می گردد. آیا آن جامعه می گردد؟ می گردد، اما چه جامعه ای؟ آیا آن جامعه انسانی است اصلاً؟ خوب بخور، خوب بخواب و...، خوب چی می فهمی؟ چه تعبیری از هستی داری؟ کجای عالمی؟ عالم اصلاً چیست؟ کجا ایستاده ای؟ کجا می خواهی بروی؟ از کجا آمده ای؟ این ها را نمی خواهی بفهمی؟ آن وقت اگر این ها را نخواهد بفهمد. نخواهد بفهمد از کجا آمده ام، کجا می خواهم بروم، چی کار می کنم؟ این ها را نفهمد و خوب زندگی بکند، آن وقت با چهارپا چه فرقی دارد؟ پس مدام نگو شعر و فلسفه به چه دردی می خورد. خیلی هم به درد می خورد. اصل شعر و فلسفه است. اما باید در عصری که ما الآن هستیم و عصر عجیب و غریبی است، عصری که ما در آن زندگی می کنیم، در کل تاریخ سابقه ندارد. شبیه آن را نمی توانیم پیدا کنیم. نوظهور نوظهور است. خودش یک بحث است که آیا حال نتیجه گذشته است یا منقطع است و یک چیز نوظهوری است؟ چه نتیجه گذشته باشد چه منقطع باشد و از نو به وجود آمده باشد نوظهور است. ما شبیه آن را در گذشته نداریم. یک کمی هرج و مرج فکری است. زبان آشفته است، زبان درست نیست. وراجی جای همان زبان نردبانی را گرفته، زبان نردبانی نیست، زبان نردبانی تصاعدی است، زبان وراجی افقی است، از این طرف به آن طرف است. اگر زبان عمودی نباشد وحی هم بی معنی می شود. می گویند در ظاهر، وحی هم زبان است. نردبانی است که پایین آمده. از همان راهی که آمده پایین باید برگردد. وحی آمده از نردبان پایین و از همان نردبان بالا می رود. اگر این زبان فراموش شود که کم و بیش یک مقداری فراموش شده است، آن وقت دیگر من نمی دانم چه اتفاقی برای جامعه بشری رخ می دهد.
و ما امروز کسی که به این زبان صحبت کند کم داریم، شاعر زیاد داریم ولی شعرها را، نمی خواهم وارد بحث شعر بشوم، شعر نو و کهنه و این ها را اصلاً من واردش نمی شوم، که شعر امروز چی است، زبان چه زبانی شده؟ خدا بیامرزد مرحوم نیما را، ولی ببینید زبان به کجاها کشیده شده، موسیقی به کجا کشیده شده می شود، خوب این زبان وراجی خطرناک است، اما امروز به زبان فلسفه نیاز داریم، از نان شب برایمان واجب تر است، و زبان شعر درست. کتاب خوب نمی گویم نیست. قصد توهین هم اصلاً ندارم، کم است، خیلی کم است. به هر صورت فیلسوف ما خیلی کم داریم، شاعر خوب کم داریم، و در هر حال یکی از فلاسفه امروز ما جناب آقای دکتر داوری، بدون هیچ تعارف، نه ریاکاری نه تعارف، ایشان فیلسوف است، زبانش زبان فلسفه است، زبانش زبان تفکر است، نردبان زبانش، یک جمله که می گوید مبتنی است بر یک اصول و مبانی بسیار عمیق، آدم می تواند از این نردبان برود بالا، وراجی نیست. من سالهاست که به ایشان ارادت دارم. کتاب های دیگر ایشان را خوانده ام. به نوع تفکرشان آشنایی دارم. بنابراین می توانم چند کلمه ای ولو کتاب فلسفه معاصر ایران را نخوانده باشم درباره اش صحبت کنم. اگر بخواهند از من بپرسند که فیلسوف در عصر ما چند تاست، من حالا اجازه بدهید که نگویم، آن چه مسلم است من ایشان را فیلسوف می دانم، از من بپرسید که کی هست و...، اجازه بدهید من سکوت کنم، بله من ایشان را فیلسوف می دانم، خیلی کار کرده اند، خیلی شاگرد تربیت کرده اند، خیلی آثار خوب نوشته اند، الحمدالله هنوز هم فعالند، دستشان به قلم است، خدا ان شاالله به ایشان توفیق بدهد، پاسدار فلسفه هستند، پاسدار عقلند، ما باید به عقل احترام بگذاریم.
قبل از این که ما بیاییم، من یک جمله ای گفتم، آقای دکتر داوری با یک جمله ای جواب قشنگی به من دادند. من یک کمی از بنیانگذار اگزیستانسیالیست( کی یرکگور)دلخورم. چون می رود روی ایمان و عقل را کنار می گذارد. یک فحش بد و بیراه به عقل می دهد. گفتم والله این خیلی حرف خوبی است، ولی ایمان بدون عقل، بدون خرد، من را خفه می کند. شما تکفیر هم می خواهید بکنید، بکنید. در ایمانی که عقل نباشد من خفه می شوم. حالا شما اگر خفه نمی شوید خوش به حالتان. آقای دکتر جواب خوبی دادند. فرمودند: ایمان و عقل از هم جدا نیستند، ولی گاهی با هم مخالفند، با همه مخالفتی که با هم دارند از هم جدا نمی شوند، این قشنگ هم هست اتفاقاً، این که با هم بد باشند ولی از هم جدا نشوند، جواب درستی بود، عقل گوهری است که خدا اشرف از آن نیافریده، به حسب روایات می گویم، عقل را هیچ چیز نمی تواند مجبور بکند، من گاهی مجبور می شوم، اما عقل را کی می تواند مجبور بکند؟ خودش. عقل به دست عقل می تواند مجبور شود. توجه نکردید، عقل، عقل را مجبور می کند. هیچ قدرتی نمی تواند عقل را مجبور بکند. یک قدرتی بیاورید که بتواند عقل را مجبور بکند.
آنچه گفتم اصطلاح فلسفی بود، ولی یک قصه عامیانه هم هست، که آن هم همین را می گوید. می گویند یک وقتی دانشمندی از یک راهی عبور می کرد، خدم و حشم زیاد داشت، جلویش را گرفتند. گفتند: کورشو! گفت: چشم. گفتند: کر شو! گفت: چشم، بشین، نشست، لباس هایت را در بیاور، درآورد. هر کاری گفتند کرد. گفتند: احمق! گفت: خیلی معذرت می خواهم خودت احمقی. گفتند: نفهم! گفت: من که می دانم تو دزدی. می شود نفهمید؟ نه. می شود کور شد، می شود کر شد، می شود نشست، اما وقتی که می گوید« نفهم» نمی شود نفهمید. همین را دارد می گوید.
عقل هم فقط به خود عقل می تواند تکیه کند، او به خدا تکیه می کند، به خدایی که می فهمد تکیه می کند یا خدایی که نمی فهمد؟ عقل آگاهی اش از کجاست؟ بازم به خودش است، بازم باید خودش را انتقاد بکند، خودش را انتقاد کند بهتر می فهمد. می خواهد خودش را مجبور بکند، بخواهد تکیه کند، به خودش تکیه می کند، فلسفه یعنی تعقل یعنی تفکر، فلسفه چیز عجیب و غریبی نیست، تعقل و تفکر و اندیشیدن درست است، من چون وقت کم است همین جا به سخنانم خاتمه می دهم.
شجاعی: ممنونم از جناب آقای دکتر دینانی، بهانه ای که ما داشتیم برای دعوت از آقای دینانی، اول سابقه دوستی ایشان با جناب آقای داوری است که به بیش از چهل سال می رسد، دلیل دیگر اینکه عنوان کتاب فلسفه معاصر ایران است و همه اهل فلسفه تصدیق می کنند بخشی از فلسفه معاصر ایران، فلسفه اسلامی معاصر است و انصافاً آقای دکتر دینانی کوشیده اند تا در آثار خودشان به ویژه آثار متأخر و به طور خاص تر کتاب فلسفه و ساحت سخن یک نوع روایت معاصر از مباحث فلسفه اسلامی در حوزه فلسفه زبان داشته باشند. می خواهم بگویم که بهانه ما برای دعوت از آقای دکتر علاوه بر آن سابقه دوستی، این است که به هر حال آثار ایشان بخشی عمده ای از فلسفه اسلامی معاصر است و امیدواریم که شاهد انتشار آثار بیشتری از ایشان باشیم و این حضور پربرکت ان شاءالله مستدام باشد. از آقای دکتر مصلح تقاضا می کنم نکات خودشان در باب کتاب را بفرمایند.
مصلح: انتشار کتاب های وزینی که با نظر به شرایط و مسائل فرهنگی و فکری نوشته شده، بهانه ای به دست می دهند که درباره مسائلی که مرتبط با موضوع آن کتاب هاست گفتگو شود. سخنان بنده در این جلسه را بر همین اساس باید فهمید. استاد دکتر داوری از جمله کسانی است که با دغدغه، چند دهه است که وضع تفکر در ایران را رصد کرده و در این باره کتاب ها و مقالات بسیاری نوشته اند. ایشان بیش از هر کس دیگر در آثار خود به نسبت تفکر و فلسفه با فرهنگ و سایر مقولات توجه دارند. سخن امروز من دو مخاطب دارد:
یکی خود استاد است که درباره برخی از نظرات ایشان پرسش هایی را مطرح خواهم کرد.
دیگر اهل فلسفه و همه کسانی هستند که به وضع فلسفه و تفکر در ایران معاصر اهمیت می دهند.
آنچه دکتر داوری در کتاب فلسفه معاصر ایران نوشته است، به همه اهل فلسفه و علاقه مندان به فلسفه در ایران مربوط می شود، لذا انتشار این کتاب بهانه خوبی است که اهل فلسفه مطالب کتاب را بخوانند و در مورد آن بیندیشند و اظهارنظر کنند. اظهارنظر درباره مطالب این کتاب به نحوی اظهارنظر درباره وضع فلسفه در ایران امروز است؛ استاد خود توجه داشته و توجه داده اند که درباره موضوع حساسی وارد بحث شده اند و در این باب اختلاف نظر بسیاری وجود دارد، لذا در آغاز کتاب(1) نوشته اند:« از اینکه حتی شما با من همزبان نشوید آزرده نمی شوم».
به نظر می رسد پرسش کانونی این کتاب این باشد که فلسفه در ایران دوره تجدد چه راهی را طی کرده است و اکنون در چه وضعی قرار دارد؟ کسی که کتاب دکتر داوری را در دست می گیرد، در ابتدا چنین برداشت می کند که نویسنده به موجودیتی بنام «فلسفه معاصر ایران»اعتقاد دارد، اما برداشت این شاگرد این است که ما هنوز چیزی بنام فلسفه معاصر ایرانی نداریم! پرسش و نقد قابل طرح این است که چرا ایشان عنوان فلسفه معاصر را برای کتاب انتخاب کرده اند؟ به نظر می رسد که پس از خواندن کتاب هم هنوز مقصود و مدلول فلسفه معاصر ایران مشخص نشده است. می دانم که درک مقصود استاد از فلسفه و تفکر دشوار است.
موضوع کانونی آثار دکتر داوری و مهمترین دغدغه وی فلسفه است. ایشان درباره هیچ موضوعی مانند فلسفه ننوشته اند. از زمان نگارش کتاب فلسفه چیست؟ که شاید از اولین آثار ایشان باشد تا امروز که این کتاب منتشر می شود، چند دهه می گذرد. آثار دیگر ایشان هم به نحوی به تلقی و دریافتی که ایشان از فلسفه و تفکر دارند باز می گردد. مثلاً موضوع اصلی این آثار همه فلسفه است: مقام فلسفه در تاریخ دوره اسلامی، فارابی؛ فیلسوف فرهنگ، دفاع از فلسفه، فلسفه در دادگاه ایدئولوژی، بحران فلسفه، فلسفه تطبیقی، فلسفه، سیاست و خشونت و بالاخره فلسفه معاصر ایران. می دانیم که اغلب فیلسوفان با موضوعات دشوار سر و کار دارند، حتی گاهی با موضوعات بی نام و نشان؛ فلسفه هم این گونه است. موضوع کانونی تفکر و آثار داوری هم از این سنخ است. دشواری درک معنای فلسفه در آثار دکتر داوری، اگر این مقایسه درست باشد که بتوانیم دکتر داوری را با هگل و لایب نیتس و هایدگر مقایسه کنیم، شبیه دشواری فهم مُناد و روح و وجود است. دکتر داوری مقوّم فرهنگ و علم و مناسبات را تفکر و فلسفه می داند و همواره می کوشد مدلول فکر و فلسفه را نشان دهد. او فلاسفه را آموزگاران بزرگ هر فرهنگ می داند. فیلسوف گاه تشکیک می کند و مناسبات را دچار تزلزل می کند و افق می گشاید. در این باب گاه به سقراط اشاره می کند. فلسفه در تاریخ فرهنگ اروپایی در بنیان قرار دارد. فلاسفه در تاریخ غرب از یونان تا دوره جدید و معاصر همواره گشایندگان راه و آموزگاران و مؤسسان بوده اند. در آغاز هر دوره تاریخی فیلسوفانی بودند که از آغاز شدن دوران جدید خبر داده اند. داوری برای فلاسفه اسلامی هم نقش آموزگاری قائل است، اما از برخی از نوشته های ایشان بر می آید که عارفان را در رقم زدن سرنوشت قوم بالاتر از فلاسفه یافته است. موضوع کتاب فلسفه معاصر ایران، فلسفه در ایران دوره تجدد است. داوری که با دقت، سال ها آثار فلسفی ترجمه و تألیف شده را خوانده در جایی از این کتاب می نویسد که علائمی از فلسفه و تفکر در دوره تجدد در صد سال اخیر در ایران نمی بیند، بلکه بیشتر ادبیات می بیند(2). دکتر داوری در تمام دوران تفکر و در تمام نوشته هایش به فلسفه و تفکر دعوت کرده است، علی رغم 40 سال کوشش و امیدواری هنوز امر قابل اشاره ای به عنوان نمود و ظهور فلسفه در فرهنگ ایرانی نمی بیند و بلکه برعکس گاهی نشانه هایی از آشوب و آشفتگی می بیند(3). دکتر داوری در نسبت فلسفه و فرهنگ همواره به نسبت بین فلسفه و فرهنگ اندیشیده است و بارها پرسیده که فلسفه و تفکر در زندگی ما چه شأن و مقامی دارد و به درستی نوشته اند که فلسفه با زندگی نسبت مستقیم ندارد چون اینها از دو سنخ هستند ولی به نظر ایشان تفکر حکم جان در جسم جامعه و کشورها را دارد و وحدت و همبستگی و تعلق با خود می آورد و با اینهاست که کار یک جامعه سامان می یابد و مسائلش حل می شود(4). به نظر ایشان اگر فکر کردن به یک رویه تبدیل شود، می توان امیدوار بود که حتی از تنه درختان خشکیده و بی حاصل تقلید، هم تفکر بروید.
با همین مقدمه کوتاه می توانیم به طور انضمامی تر وضع فلسفه و نحوه نقش آفرینی فلسفه در ایران دوره تجدد را بررسی کنیم، برای این کار می توانیم در آنچه به عنوان فلسفه از زمان ترجمه گفتار در روش دکارت تا ترجمه فلسفه های پست مدرن در سال های اخیر عرضه شده مروری کنیم. از سیر در تاریخ ایران در دوره تجدد با لحاظ وضع فلسفه چه نتیجه می گیریم؟ آیا در سیر آشنایی ایرانیان با فلسفه مدرن می توان قاعده و اصولی یافت؟ کدام متفکران نقش راهنما و راهبر را ایفا کرده اند و طرح و قصدشان جدی گرفته شده است؟ آیا در کار ترجمه متون فلسفی فرآیند معناداری می توان نشان داد؟ آموزش فلسفه و پژوهش در آن در این دوره طولانی چه نتایجی داشته است و اکنون در چه مسیری قرار گرفته ایم؟ اگر بپذیریم که فلسفه به طور مستقیم در زندگی تأثیر ندارد، این کوشش ها که بنام فلسفه شده و می شود بالاخره در فرهنگ و عناصر مقوم فرهنگ و مناسبات چه تأثیری داشته است؟ بار دیگر سر پرسش این کتاب را مطرح می کنم که آنچه را که فلسفه معاصر ایرانی نامیده می شود در کجا می توان یافت؟ در کدام متفکران؟ در کدام مدرسه فلسفی؟ در کدام سنت دانشگاهی یا حوزوی؟ به بیان استاد ترجمه های آثار فلسفی، فلسفه نیست، بلکه بخش عمده تألیفات فلسفی ادبیات فلسفی است. به نظر می رسد که هنوز بسیاری از رساله هایی که در گروه های فلسفه دفاع می شود، مشق هایی است بر اساس الگوهای غیرایرانی و یا مشق هایی است که حداکثر می توان آنها را بسط و شرح آثار پیشینیان دانست. در بررسی تاریخ فلسفه در دوره تجدد برخی از اهل قلم عنوان فلسفه در ایران معاصر را برای پژوهش خود به کار برده اند، اما فلسفه معاصر ایرانی اولین باری است که مستقیماً مورد اشاره قرار می گیرد. کجا رد پای فلسفه معاصر ایرانی را بیابیم؟ فلسفه معاصر ایرانی در کدام مرحله حیات خویش قرار دارد؟ اگر مستند ما وضع آموزش فلسفه در ایران است، پرسش این است که آیا وضع امروز آموزش فلسفه در ایران از دوران تأسیس گروه فلسفه دانشگاه تهران و دوران مدیریت دکتر یحیی مهدوی جلوتر رفته است؟ اگر پیشرفتی دیده می شود، میزان چیست؟ آیا میزان کتاب های ترجمه شده است؟ کتاب های فلسفه چه قدر مطالعه شده و یا مطالعه می شود؟ اگر مطالعه می شوند، چه قدر فهمیده می شوند و فهم آنها چه تأثیراتی داشته است؟ فلسفه روزنامه ای بیشتر خوانده می شود یا نوشته های استادان فلسفه دانشگاهی؟ فلسفه های مُد بیشتر خوانده می شود یا فلسفه های کلاسیک؟ آیا دانشجویان امروز در کار آموختن فلسفه جدی تر و راغب ترند یا دانشجوهای دهه های قبل؟ آیا استادان امروز فلسفه با جدیت و غیرت بیشتری فلسفه می خوانند یا استادان گذشته؟ در نسل جدید استادان فلسفه جدیت و غیرت استادان نسل اول دیده نمی شود، دکتر دینانی، دکتر مجهتدی، دکتر داوری از افرادی هستند که غیرت فلسفی دارند. اما در استادان فعلی فلسفه این گونه منشها کمتر دیده می شود. آیا این همه کوشش اهل فلسفه موجب پیدایش زبان مشترک و سنتی فلسفی شده است؟ در شرایط فعلی با سابقه ای که از آموزش فلسفه در ایران سراغ داریم، می توانیم به کوشش هایی اشاره کنیم که برای درک زمان معاصر صورت گرفته است. حاصل این کوشش ها هم البته قابل اشاره است. این تلاش ها باعث شده است که اهل فلسفه در چند جهت همگرایی هایی داشته باشند. آیا می توان امروز از مکتب و سنتی فلسفی در ایران معاصر سخن گفت؟ برخی از اهل فکر در صدد رسیدن به سنتز و وضع مجامعی برای تفکر فلسفی در ایران معاصر بوده اند. تفکر فلسفی در ایران معاصر وقتی قوام پیدا خواهد کرد که بر خاک فرهنگ ایرانی فلسفه ای که متوجه مسائل زمانه باشد بروید. به تعبیر دیگر بین گذشته و آینده این فرهنگ تلائم و توافق حاصل شود؛ آیا به چنین خواستی رسیده ایم؟ آیا مناسبات عالم ما و شرایط فرهنگی حاکم بر عالم معاصر اجازه تحقق چنین خواستی را می دهد؟ به تعبیری که از خود استاد شنیده ام تفکر پست مدرن در ایران باعث شده که اهل فلسفه به جزیره هایی تبدیل شده اند که هر کس کار خود می کند! نسل اول استادان فلسفه برای رشد و باروری فرهنگ ایرانی احساس رسالت می کردند این استادان با اندک اختلاف مشربی که با هم داشتند تدریس و کار فلسفه را در جهت انجام همین رسالت می دانستند. اما در استادان کنونی فلسفه این جهت گیری ضعیف شده است. دغدغه رسیدن به زبان مشترک و رسیدن به مکتب یا مکاتب فلسفی که متناسب با شرایط فرهنگی ایرانی باشد اندک است. تلاشی و آشفتگی اجتماعی ایران از هنگام رویارویی با تمدن مدرن در اصحاب فلسفه و فکر هم انعکاس داشته است. برای رسیدن به سنتی فلسفی در ایران مدرن و معاصر شرایط و اقتضائات دیگری لازم بوده است. برای توضیح این موضوع می توان به الگوهایی از رفتار دیگر فرهنگ ها اشاره کرد که نوشته های اندکی در این باره در ایران وجود دارد.
به نظر می رسد مقایسه وضع فلسفه در ایران معاصر با کشورهایی که علی رغم داشتن سنت هایی بسیار متفاوت با غرب، توانستند در دوره ای کوتاه به سنت هایی تألیفی برسند بسیار آموزنده است. یکی از این تجربه ها فلسفه مدرن ژاپن است. دکتر داوری به درستی تأکید کردند که فلسفه زمان، فلسفه مدرن است. ما که تاریخ درخشانی از سنت های فلسفه داشته ایم، باید می توانستیم در فلسفه معاصر جهانی شریک باشیم. فلسفه معاصر ایران با این شرکت تحقق می یابد و این فلسفه هنوز تعیّن پیدا نکرده است(5). با این گونه شرکت باید استادان فلسفه اسلامی از خود کوششی نشان دهند. چنین کوششی در نادر استادانی از جمله دکتر دینانی دیده می شود، ایشان تنها استاد فلسفه اسلامی است که کنجکاوانه به فیلسوفان غربی گوش فرا می دهد و آماده گفتگوست. از این استاد فلسفه که بگذریم کوشش های درخوری دیده نمی شود. برای تعیّن یافتن فلسفه معاصر ایرانی باید بیش از این گوش کردن و آمادگی برای گفتگو و درک دیگری را تمرین کنیم. اهل فلسفه ایران چه قدر آماده گوش دادن و پذیرش دیگری و مشارکت هستند؟ آموزش فکر و فلسفه مدرن و پژوهش های جدید در فلسفه اسلامی تا چه اندازه باعث شده است که از خود مطلق بینی دور شویم و احساس نیاز به گفتگو کنیم؟ فلسفه معاصر ایران اگر می خواهد تعیّن پیدا کند، باید اهل فلسفه احساس نیاز به دیگری کنند و به محدودیت های خود و سنت خود وقوف پیدا کنند.
نکته دیگری که برای بررسی وضع فلسفه در ایران مهم است، توجه به وضع فلسفه در جهان معاصر است. دوران ما دوران پایان فلسفه است. در غرب امروز از کوشش های فیلسوفانه برای رسیدن به نظام های فلسفی خبری نیست. در برخی از کشورهای غربی فلسفه به شرح و بسط بخش هایی از نظام های فلسفی گذشته تبدیل شده است. در فلسفه غالب بر عالم معاصر به خصوص در شرایط غلبه بلامنازع تکنیک کسی از فلسفه انتظار ایجاد گشایش ندارد. فیلسوفان شأن گذشته را ندارند و فلسفه در بهترین حالت در کنار سایر رشته ها، به صورت میان رشته ای مورد توجه قرار می گیرد. فلسفه در دانشگاه های جهان در حد رشته ای در عرض سایر رشته ها دیده می شود. این وضع به نظر می رسد که با برداشت زودهنگام هایدگر از فلسفه هم سازگار باشد که تمامیت یافتن فلسفه و فقر تفکر را اعلام کرد. آیا تمنای اثربخشی فلسفه در مناسبات عالم معاصر نوعی تمنای محال و سخن خارج از زمان نیست؟ آیا در زمان ما کسی گوش اش برای شنیدن خبر از سوی فلاسفه گشوده نگه داشته است؟ در حکمت اسلامی گفته اند: ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی! آیا امروز کسی منتظر خبری از سوی فلاسفه هست؟ با حرص و اشتیاقی که مردم زمان ما برای شنیدن خبر از رسانه ها دارند، آیا کسی به سوی فلاسفه می آید؟ آیا گوش مردمان امروز منتظر سخن فلاسفه است؟ در چنین شرایطی فلسفه معاصر ایران اگر باید به فلسفه های غربی هم توجه داشته باشد، به کدام سو می تواند برود و برای آن چه آینده ای می توان تصور کرد؟ آیا می توانیم هنوز برای گشایش افق ها به ریسمان نیمه پاره فلسفه چشم بدوزیم؟ هر فلسفه خوانده ای می داند که هنوز همین ریسمان نیمه پاره فلسفه هست که می تواند امکان گفتگوی میان نمایندگان فرهنگ های مختلف را فراهم کند. اگر تفکر آینده فلسفه هم نباشد راه تفکر آینده از فلسفه می گذرد، اما آیا فلسفه معاصر ایرانی به تلاطم و تلاشی اوضاع وقوف دارد؟
در عنوان فلسفه معاصر ایران، عنوان معاصر و معاصرت پرسش های دیگری را برمی انگیزد. قید معاصر برای فلسفه ایران الزاماتی را ایجاد می کند. فلسفه برای اینکه آن را معاصر بنامیم باید با فرهنگی که در آن پدید آمده است تناسب داشته باشد. فلسفه معاصر ایرانی در صورتی تعیّن خواهد یافت که نمود خودآگاهی در فرهنگ ایرانی باشد. آیا در ایران معاصر فلسفه ای که نمود چنین خودآگاهی باشد تحقق یافته است؟ به بیانی که گاه خود دکتر داوری می فرمایند تفکر و فلسفه مقوّم و جان فرهنگ است. فرهنگ معاصر ایرانی اگر چنین مقومات و جانی دارد در کجا یافت می شود؟ آیا زاد و توشه اهل فلسفه ایران برای رسیدن به خودآگاهی کافی است؟ آیا متفکران امروز ایران، گذشته خود و گذشته فرهنگ مدرن و معاصر را به خوبی می شناسند؟ آیا با مسائل انسان معاصر به درستی مواجه شده اند؟ اصلاً آیا فلسفه رایج در دانشگاه ها و حوزه های ایران نمود فرهنگ معاصر ایرانی است و نقش روح و جان آن را ایفا می کند؟ در متن زندگی ایرانیان امروز فلسفه چه مقام و شأنی دارد؟ فلسفه به تصریح استاد امری انتزاعی نیست، بلکه نسبتی وثیق با واقعیت دارد. فلاسفه اسلامی فی الجمله به چنین نسبتی توجه داشته اند. اما امروز در پرتو آشنایی با فلاسفه غربی به تفصیل به این موضوع توجه کرده ایم. برای برقراری نسبت میان فلسفه با متن حیات و فرهنگ ایرانی هنوز راه چندانی طی نکرده ایم. دکتر داوری در مقاله بسیار ژرف و درخشانی که رابطه تفکر و سیاست را بحث کرده اند، با استناد به بیتی از حافظ متفکران را پادشاهان ملک صبح گاه دانسته اند و از حافظ آورده اند که:
گرچه ما بندگان پادشهیم
پادشاهان ملک صبح گهیم
متفکران پادشاهان ملک صبح گاهند. متفکران پادشاهان زمانه زیر و زبر شدن و تأسیس اند. اما در عالم ما ایرانیان به نظر می رسد پادشاهان ملک صبح گاه فیلسوفان نبودند. در هنگامه های تأسیس بیشتر عارفان پادشاهی کردند. آیا دل بستن به پادشاهی فلسفه در عالم ایرانی وجهی دارد؟ به نظر می رسد که برای برداشتن اولین قدم در حوزه فلسفه برای تأسیس فلسفه و فلسفه های متناسب با شرایط فرهنگ ایرانی، باید به وضع بی قراری، تلاطم، گسست اقرار کنیم. فلسفه برای اینکه نمود آگاهی به زمانه باشد هنوز در ایران تحقق و تعیّن نیافته است؛ این اقرار خردمندانه ترین نظر و رفتار فلسفی است. این پذیرش و اقرار شاید راه همزبانی و همفکری را بگشاید. وضع بی قراری و اضطراب و تلاشی، وضع عمومی تفکر معاصر در همه فرهنگ هاست. فقر تفکر صفت فراگیر عالم معاصر است. این بی قراری و تلاشی در هر جا به صورتی نمایان شده است. بعد از دریافتن این وضع شاید کوشش برای درک امکان های دیگر آغاز شود. اگر به این وضع اقرار نداشته باشیم و به تأمل در این وضع دعوت کنیم، خود و دیگران را در توهم مضاعف نگاه خواهیم داشت. پس از این گونه اقرار است که شاید تواضع و صبوری و جست و جو را آغاز کنیم. فلسفه قوام بخش فرهنگ و گشاینده راه، که دیگر بهتر است آن را تفکر بنامیم و شاید در آینده نام دیگر بیاید، شاید پس از احساس و درک عمیق بحران آشکار شود.
شجاعی: خیلی ممنونم از جناب آقای دکتر مصلح، من تا دوستان آماده می شوند برای صحبت های جناب استاد داوری، فقط یک بخشی از مقدمه ای که ایشان بر کتاب نوشتند را خدمتتان می خوانم و دعوت می کنم از جناب دکتر داوری. « نام این رساله فلسفه معاصر ایران است، شاید خواننده توقع داشته باشد که گزارشی از افکار و آرای همه اهل فلسفه در آن بیاید، ولی من نمی توانستم این توقع را برآورم، پیش از این در مقاله ای که در کتاب فرهنگ، خرد و آزادی درج شد، گزارش مختصری داده ام، مقالات این رساله شرح آن گزارش است، در این شرح که این کتاب است کوشیده ام که:
1. وضع فلسفه را در قیاس با گذشته فلسفه ایران و اسلام و فلسفه کنونی غرب عنوان کنم.
2. نشان دهم که فلسفه تابعی از ایدئولوژی و سیاست شده است، وسیله ای در خدمت مقاصد سیاسی تلقی می شود.
3. و بالاخره ما به فلسفه نیاز داریم و این نیاز با وسیله انگاشتن و وسیله کردن فلسفه برآورده نمی شود، با تفکر یاد می گیریم که چگونه با وسایل رابطه برقرار کنیم.»
یک جمله دیگر من خدمتتان می گویم، مجله کتاب ماه فلسفه شماره 54 خودش را به پرونده ای در باب آثار متأخر دکتر داوری اختصاص داده است که دوستان می توانند مطالعه کنند. از جناب استاد داوری اردکانی دعوت می کنم تا بیش از این ما را منتظر نگذارند؟
داوری: می فرمایند که منتظر عرایض من هستید، عرایض من ملال آور است، خسته کننده است. لحن کلام من هم همین طور است. خیلی متشکرم از خانه کتاب و دوستان عزیزم که در این خانه شریف مسئولیت دارند، که این مجلس را فراهم کردند. من در محضر دوستان عزیزم و استادان گران مایه که از آن ها چیزها آموختم، در حقیقت چیزی را که آن ها می دانند بعضی از شما ندانید یا بهش توجه و اهمیت ندهید، بیان کنم.
اول بگویم که کسی که کتاب های من را می خواند، ممکن است که بگوید چه آدم نق نقوی بهانه گیر ناامیدی است، ولی حقیقت این است که هیچ کدام از این ها نیستم، نه بهانه گیرم، نه ناامیدم، و نه نق می زنم، اتفاقاً خیلی آدم- می ترسم بگویم- خوشبختی هستم، نمی دانم خوشبختی چیست، ولی آدم راضی ای هستم. از چی راضی هستم؟ راضی از آن چه که در کوچه می بینم، نه، از آن چیزی که در کوچه می بینم نق می زنم، بهانه می گیرم، از این که فلسفه نیست که خوشم نمی آید، و از خیلی چیزهای دیگر خوشم نمی آید، اما من کتابم را می خوانم، در آستانه 80 سالگی، هنوز می توانم کتاب بخوانم، هنوز می توانم بنویسم، و دکتر دینانی هم می آید پاسخ می دهد، و یک لطفی هم به من می فرماید، آقای دکتر مصلح هم وقت خودش را صرف می کند کتاب من را می خواند و ستایش می کند در لباس نقد، نقد که عیب جویی نیست، نقد، نقد است، پرسش می کند. من ام کارم پرسش کردن است. از استاد و دوست عزیزم آقای دکتر دینانی که سخنان درخشان گفتند و در حق من هم لطف کردند، ممنونم، از تحلیل بسیار خوب آقای دکتر مصلح هم تشکر می کنم، من با ایشان اختلافی ندارم، با آقای دکتر ابراهیمی تقریباً هم دلیم، دو نفر در عالم فلسفه نمی توانید پیدا بکنید که در همه مطالب با هم همفکر باشند و با هم موافق باشند، احیاناً اختلاف سلیقه و اختلاف نظرهایی هست، ولی ببینید کسی که عمرش را صرف کرده و همه در فکر فلسفه است، همه عمر را صرف فلسفه کرده، این دیگر غرض و مرض و این ها نیست، برای او دیگر فلسفه، وسیله نیست. آقای دکتر دینانی، فلسفه را وسیله رسیدن به جاهای دیگری نکرده، این مقصد، همین است. راه همین است و مقصد همین است. من چه طور احترام نکنم به ایشان، اگر ایشان هم به من لطف دارند، از بابت این نیست که همه این هایی که من نوشتم بگوید درست است، مناسبت نداشت، به قول خودشان نخوانده بودند، اگر ایشان هم خوانده بودند مثل آقای دکتر مصلح شاید تذکر داشتند، من این تذکر را می پذیرم، من آقای دکتر مصلح را هم نزدیک سی سال است که با هم دوستی و هم دلی داریم، از اول هم این طور بوده، از اول هم اگر فلسفه نه در موارد دیگر به من تذکر می دادند، در مواردی که مربوط به زندگی مان می شود، راه و کارمان می شود، و من هم گوشم خیلی بسته نیست و اهل فلسفه گوششان بسته نیست، من هم افتخار می کنم که اهل فلسفه هستم.
اما این که من فلسفه معاصر ایران را نوشتم، اگر قید معاصر نگذاشته بودم، آقای مصلح ایراد نمی کردند به من؟ من فلسفه در ایران می نوشتم، مثلاً، فلسفه در ایران حتی کنونی را می نوشتم، چون فلسفه معاصر را که می گوییم یعنی فلسفه ای هست، که حالا معاصر هم هست، فلسفه ای هست، تفکری هست، و این تفکر، تفکر معاصر است، من نظرم به چیزی هست که خودتان هم اشاره ای به آن کردید. من نظرم به چیزی است که فلسفه است، در کتاب خانه ها، در کتاب ها، در مدرسه ها، در دانشگاه ها، خوانده می شود، تدریس می شود، ما به هر حال بیش از هزار سال است فلسفه داریم، و در این کشور در عالم اسلام، یک چند قرنی هم در مغرب اسلامی که فلسفه بوده، در جاهای دیگر جهان قدیم جز اروپا و ایران و مغرب اسلامی، فلسفه به معنایی که ما داریم نبوده، و البته فکر همیشه بوده، اما ابن سینا و سهروردی و ملاصدرا، در چین و هند و ژاپن و جاهای دیگر نبودند. در دوره جدید ما فلسفه را از اروپا گرفتیم، یعنی ترجمه کردیم، ولی در هر حال کتاب بود و بحث بود و درس بود و در دانشگاه می خواندیم، من هم حدود شصت سال، فلسفه درس دادم، در مدرسه و در دانشگاه فلسفه درس دادم، وقتی می گویم فلسفه در ایران یعنی کاری که ما کسانی که این جا هستیم بهش مشغول بودیم، بهش می پرداختیم، این که مثلاً چیزی باشد مثل آرای خاص بوعلی سینا، آرای خاص ارسطو، من مقصودم این نبوده، این جا فلسفه خاص دارد مثل این که می گویید فلسفه آمریکایی، و مرادتان مثلاً پراگماتیسم است، من مقصودم این نبوده که ما نوع خاصی در فلسفه داریم، من مقصودم این است که این فلسفه آمده این جا چی شده، چی بر سرش آمده، ما چه بر سرش آوردیم، او چه بر سر ما آورده، ما کتاب تاریخ فلسفه داریم، فلسفه معاصر را هم می خوانیم، من می خواهم بدانم این فلسفه که آمده با ما چی کار کرده، چرا هست، ببینید علم سؤال ندارد، علم هست، به درد می خورد، مهندسی به درد می خورد، ما از آن استفاده نمی کنیم او حرف دیگری است، شما به طور کلی منکر نیستید، و منکر نمی شوید که به هر حال علم به درد می خورد. این برق را که ما می خواهیم، مهندس برق و الکترونیک هم می خواهیم، اما فلسفه به چه درد می خورد؟ به چه کار ما می آید؟ فلسفه ای که فقط با تکرار الفاظ باشد و با جان ما متصل نباشد به چه درد ما می خورد، اصلاً فلسفه با علم چه فرقی می کند با تکنولوژی چه فرقی دارد، مثل آن هاست، مثل آن ها باید خواند، مثل آن ها بخوانیم که فایده ای ندارد، آن را هر مقدارش را که بخوانید یک فایده ای برایتان دارد، این را اگر کم بخوانید و بد بخوانید مضر است، کسانی هستند که فلسفه خواندند، کسان بسیاری هستند که فلسفه خواندند، و فرق فلسفه و آب گوشت را نمی دانند و اصلاً به فلسفه معتقد نیستند، و من توجه دارم به این مسائل، من می خواهم بدانم که خیلی خوب کاری کردند و دوست عزیزم، چند تا اسم بردند، گفتم ما ممکن است اختلاف با هم داشته باشیم، که اختلافمان زیاد نیست، اما به هر حال برای فلسفه هایی اهمیت بیشتر، و برای فلسفه هایی اهمیت کمتر قائلیم. من چه جوری به دکتر ابراهیمی احترام نکنم؛ ببینید با هم تعارف که نمی کنیم، صنف و گروه و دسته هم که نیستیم، روابطمان از کجا نشئت می کند، از کجا مایه می گیرد؟ بالاخره تعلق خاطر به یک چیز داریم، این تعلق خاطر به یک چیز خصوصی است، سودبخشی و سود ده است، ما گله نمی کنیم. ما ناراضی نیستیم. ما هر سه نان فلسفه می خوریم، اما برای نان فلسفه، فلسفه نمی خوانیم، برای نان فلسفه، فلسفه نمی گوییم، می توانستیم اصلاً فلسفه نگوییم، اصلاً صحبت از گله نیست، سؤال این است، مطلب این است، من خیلی متجدد هستم، با اینکه نقد تجدد می کنم، من خیلی پست کانتی هستم. در فکر خیلی پست کانتی هستم، من به فکر اینم که همیشه در فکر این بودم که ما چه هستیم، و چه می توانیم بکنیم و چه باید بکنیم و چه کار داریم می کنیم، کجا هستیم، اطراف ما دارد چی می گذرد؟ این ها سؤالاتی است که فیلسوفان قدیم کمتر، نه این که نپردازند، فلسفه ای که بحث در اعراض ذاتی وجود است، ناگزیر به این چیزها می پردازد، اما در فلسفه امروز بیشتر به این معانی می پردازند، من هم به این مباحثات می پردازم. من بحث هایی که در جامعه درمی گیرد، با اجازه دوست عزیزم آقای مصلح این اظهار را ربطش می دهم به فلسفه. هرچند ممکن است به نظر ایشان، این ها خالی خالی باشند، اصلاً فلسفه نداشته باشد، ولی بحثی که در می گیرد یک ربط هایی با فلسفه پیدا می کند. یکی از چیزهایی که در جامعه ما در این سی، چهل سال اخیر به خصوص مطرح شده، بحث نسبت سنت و مدرنیته است. تا اوایل قرن بیستم، اصلاً این مسأله مطرح نبوده، یا مورد اعتنا قرار نمی گرفت، این بحث در پست مدرن مطرح شد، یعنی بعد از جنگ جهانی، و مورد و مصداق این نزاع، این بحث، این برخورد جهان توسعه نیافته است. درست است که غربی ها مطرح کردند، درست است که غربی ها در این بحث از 1950 به بعد هزاران کتاب خواندنی که ما کمتر از آن خبر داریم درباره یونان و قرون وسطی نوشته اند که سرچشمه فلسفی شان است و درباره مسیحیت نوشته اند، اما به هر حال آن چیزی که به صورت درگیری وجود دارد در جهان توسعه یافته به خصوص در جهانی که نهضت های دینی وجود دارد، یعنی یک نوع تجدید حیات دینی وجود دارد، سنت و تجدد در مقابل هم قرار می گیرد، دو گروه میدان دار این تلاقی هستند. هیچ کدام از این دو گروه شریعت و تجدد را در مقابل هم و در تعارض هم قرار نمی دهند. هر دو شریعت را در کنار تجدد و تجدد را در کنار شریعت قرار می دهند، اختلاف زیادی با هم ندارند، گرچه در ظاهر اختلافشان با هم زیاد است، اما در باطن اختلافی چندان با هم ندارند. یکی می گوید که این دو باهمند، در تعارض هم نیستند، اگر در تعارض با هم قرار گرفتند، این شریعت است که حکم می کند، این شریعت است که تکلیف را تعیین می کند. گروه دیگر هم می گوید این ها دو بسته جدا هستند که در کنار هم قرار گرفته اند. هم این را قبول می کنیم، هم آن را قبول می کنیم. هیچ مشکلی هم باهاشون نداریم، اگر احیاناً با هم مشکلی پیدا شد، ما جانب تجدد را می گیریم، ما جانب مدرن را می گیریم، اختلاف چندان زیاد نیست. اما در عمل ممکن است گاهی اختلافات شدیدی بکند. وقتی یک گروه می گوید من حق را، تعیین تکلیف را به عهده شریعت می گذارم، بر عهده دین می گذارم، یکی هم می گوید نه، من به مدرنیته وا می گذارم. اختلاف وقتی کمتر می شود که هر دو می گویند این تجدد هیچ چی نیست جز آن چه ما به عالم دادیم، و ما انصافاً که به پیشامد تجدد کمک کردیم، اصلاً فلاسفه پایان قرون وسطی، آشنایی با معارف اسلامی داشتند که جای انکار ندارد، و این جا مرکز علم بوده، مرکز دانش بوده و این علوم مورداستفاده اهل رنسانس و قبل از رنسانس و حتی بعد از رنسانس قرار گرفته. شوخی نیست دومین کتابی که به لاتینی ترجمه شده و چاپ شده کتاب قانون شیخ ابوعلی سینا است، این ها جای انکار ندارند، ولی من تاریخ را، تاریخ تأثیر و تأثر نمی دانم، فکری وقتی به وجود می آید، ممکن است در اثر پذیری از فکر دیگری بوده، اما آن چیز دیگری است، وقتی شاگرد از استاد چیزی می آموزد، اگر همان سخن استاد را، علم استاد را تکرار بکند، پیشرفتی نکرده، آن سخن استاد را می شنود و چیز تازه ای از آن پدید می آورد، از آن درمی یابد، غرب که عین حرف دانشمندان ما را تکرار نکرده، غرب از دانش دانشمندان ما استفاده کرده و طرح تازه درآورده، ما چرا کاری بکنیم که مدعی به ما بگوید خوب بود خودتان بکنید، اگر تعلیمات ما بود که اثر کرد، چرا در خود ما اثر نکرد؟
من پنجاه سال است فکر می کنم که وقتی محمد بن زکریای رازی و اسماعیلی را می خوانم، می گویم چرا رنسانس در کشور ما واقع نشد؟ می بایست که در کشور ما واقع بشود. این نزاع ها درست است که فلسفی نیست، درست است که کسانی هم که وارد این نزاع می شوند، اصلاً به فلسفه استناد نمی کنند، اگر هم فلسفه بدانند به فلسفه استناد نمی کنند، اما این مباحث مال زمان پست مدرن است، از تفکر پست مدرن بیرون آمده. دوستان دانشگاهی من، بعضی ها می گویند ما که هنوز به مدرنیته نرسیدیم به پست مدرن چه کار داریم! توجه ندارند که این عالم، عالم واحد است، و در همه چیز اثر می گذارد، همه اجزای جهان در یک وحدت با هم پیوند دارند، این جور نیست که یک گوشه ای چیزی باشد و یک گوشه ای چیز دیگری باشد. ما کسانی که این جا نشسته ایم شاید در جانب هیچ کدام از این دو نزاع نباشیم. مسأله این است که آیا چیزها، بسته بندی شده هستند، در تاریخ ثابتند و بر هم تأثیر و تأثر می گذارند، این ثابت است، آن هم ثابت است، فقط گاهی این نگاه چپ به آن می کند، و گاهی این عاشقانه به آن نظر می کند. نه، این مسائل، این برخوردها، این تلاقی ها در طول تاریخ به وجود می آید، سنت در برخوردش با تجدد، تحول پیدا می کند، ظهور و جلوه دیگری پیدا می کند. تجدد وقتی به دست من می رسد، در ذهن و روح من وارد می شود، شکل دیگری پیدا می کند، به صورت دیگری در می آید. این جوری نیست که یک چیز ثابت و معین است در کنار یک چیز ثابت و معین و این ها گاهی با هم خوش و بش می کنند. این طور نیست، مثالی که زدم شاید مثال خیلی مناسبی نبود، من می بایست بروم در کتاب های درسی خودم، بروم در شغل خودم و کارهایی که در دانشگاه شده، در ترجمه هایی که در بیرون از دانشگاه شده به آن ها بپردازم و عرض بکنم که من فلسفه که می گویم مقصودم این کتاب هاست، اندیشه است، من بسیار تأسف می خورم از کتاب های بسیار خوبی که در سال های اخیر ترجمه شده، هیچ کس نمی تواند از آن ها استفاده بکند، هیچ کس نمی تواند بخواند، اگر حمل بر پرمدعایی نمی کنید وقتی ترجمه کتابی را من که بیش از شصت سال فلسفه خوانده ام، نمی توانم بخوانم، خوب، یک جوانی که تازه شروع کرده، به طریق اولی نمی تواند بخواند! دوست عزیزم جناب آقای مصلح شاید بگوید این ها فلسفه ایران نیست، فلسفه معاصر ایران نیست، ما این درسها را در دانشگاه داریم، فوق لیسانس داریم و دکتری داریم و این کتاب ها را داریم و این برنامه ها، فلسفه ایران این است، اما من نظر به چیز دیگری داشتم، نظر به بحث هایی که می کنیم و من یک موردش را مثال زدم، نظر به آن بحث ها هم داشتم که آن بحث ها چه مبنای فکری دارد؟ تا چه اندازه فکورانه است؟ تا چه اندازه درباره اش فکر شده؟ حرف هایی که زدیم تا چه اندازه بهش فکر می کنیم؟ فلسفه، خواندن و تکرار کردن نیست، اگر خواندن و تکرار کردن بود، آقای دکتر دینانی که خیلی خوب از عهده بر می آمدند، می نشستند و کتاب اسفار ملاصدرا را می خواندند و درس می دادند، در صورت لزوم این کار را می کنند اما به زندگی شان که نگاه می کنید که این کار را نکردند، ایشان خیلی خوب گفتند، آقای دکتر مصلح گفتند یا آقای شجاعی گفتند، نمی دانم ایشان کسی هستند که به تاریخ توجه کردند، به فلسفه معاصر توجه کردند، چنان که در آغاز این مجلس به زبان توجه تام کردند. این ها مسائل فلسفه امروز است، نه این که زبان مهم نبوده، زبان همیشه مهم بوده، ولی وقتی فارابی یک کتاب نوشت که در آن به مسائل زبان پرداخت، اصلاً کتاب گم شد، کتاب مورد اعتنا قرار نگرفت. خوب من می گویم بپرسید، چی شد، چه طور شد. چه طور شد آرای اهل مدینه فاضله ماند، اما کتاب الحروف نماند؟! می بایستی هزار سال بگذرد تا یکی در اروپا در آمریکا، این کتاب را پیدا بکند، نه جایی چیزی از آن نقل شده، نه جایی چیزی ازش گفته شده، بحث آن هم در فلسفه اسلامی اصلاً ادامه پیدا نکرد، البته بحث آرای مدینه فاضله هم به تدریج فروکش کرد و تقریباً تعطیل شد. خوب من می پرسم این فلسفه ما چه جوری سیر کرده، چرا این جوری سیر کرده؟! نه معترضم، نه مخالفم، نه می توانم بگویم خوب شده که این جوری سیر کرده نه بد شده که سیر کرده. می پرسم، اصلاً کار ما سؤال است، چرا ما می توانیم، چرا ما نمی توانیم؟ چرا این طور حرف می زنیم؟ چرا ما آن طور حرف نمی زنیم؟ فلسفه نداریم، چرا فلسفه نداریم؟ داشتیم، چرا داشتیم؟ چرا جامعه های دیگر نداشتند؟ این ها برایتان مهم نیست؟ اگر شما اهل فلسفه هستید این ها برایتان مهم نیست، آیا برای کسی که این مسائل مهم است یک امر غیرعادی است، یک نوع جنون است، سؤال بی سود است، پرسش بی سود است، خوب پاسخ من این است که اگر این پرسش ها نباشد، فهم نظم، فهم قانون، فهم کاربرد، فهم مصلحت میسر نمی شود. قانون و مصلحت بینی و کاربرد و بهره برداری و این ها چیزهایی نیست که هر کدام یک جای جداگانه ای در ذهن ما داشته باشد. جامعه بتواند بهره برداری بکند، اما نتواند فکر بکند، جامعه ای که فکر می کند، می پرسد، در جستجوی پاسخ است، جستجوی پاسخ از پاسخ مهم تر است. مسائلی هست که هیچ وقت پاسخ قطعی پیدا نمی کند، مسائلی هست که هیچ وقت یک پاسخ پیدا نمی کند، پاسخ مطلق پیدا نمی کند. اما کار ما پرسیدن است، یافتن پاسخ و زندگی کردن با آن، زندگی کردن ما، یافتن پاسخ است و زندگی کردن با پاسخ هاست، ما بی پرسش نه علم داریم، نه تکنولوژی داریم، نه سیاست داریم و نه اخلاق و دین، تفکر است، منتها خوب جامعه دستورالعمل ها و قانون ها و شرایع چیزی است که نظم جامعه است، قانون جامعه است، فلسفه، شرایط است، قول فعل ما را معین می کند، ما برای این که بفهمیم جای هر سخنی کجاست و چه باید گفت و چه باید کرد و چه می توان گفت و چه می توان کرد، به فلسفه نیاز داریم، فلسفه معلم ماست، فلسفه آموزگار ماست، ببخشید من دارم حرف های خطابی می زنم، می خواهم بگویم که ما با فلسفه تفنن نمی کنیم. آقای دینانی اشاره به شعر فرمودند، ما با شعر تفنن نمی کنیم، اگر آدمی شعر نداشت، آدمی نمی بود. ما سود هوا را نمی فهمیم، سود نانی که می خوریم می فهمیم، اما سود هوا را نمی فهمیم، چون بی اختیار ما، بی توجه ما، بی آگاهی ما به ما امکان زندگی می دهد. فلسفه یک چنین چیزی است برای ما. بسیار متشکرم از کسانی که من بهترین می دانم و سپاسگزارم و اگر ناشکری کنم، ناسپاسی کردم.
پینوشتها:
1. فلسفه معاصر ایران، ص 27.
2. همان، ص 19.
3. همان، صص 16-17.
4.همان، ص 19.
5.همان، ص 12.
منبع:نشریه کتاب ماه فلسفه، شماره 58.
/ج