نویسنده : محمدحسین کیانی
مسئله خداباورى در جنبشهاى نوپدید معنوى به صورتهاى گوناگون و بعضا متناقض جلوه مىکند؛ زیرا آن دسته از جنبشهایى که در مغرب زمین شکل گرفتهاند، به شدت متاثر از آموزههاى سنتى مغرب زمین هستند و آن دسته از گرایشاتى که در مشرق زمین جان گرفتهاند، متاثر از آموزهها و تعالیم مشرق زمین پدید آمدهاند. در این میان به واسطه نظریه "شرقى شدن غرب" بسیارى از فرقههاى معنوى غربى از تعالیم شرقى وامدار شدهاند. البته نظریه شرقى شدن غرب، اشاره به مهاجرت بسیارى از شرقیان - در دهههاى میانى قرن بیست - به غرب دارد، که این مهاجرت تاثیرات اجتماعى گوناگونى بر جوامع غربى گذاشت، که بحث ما ناظر به تاثیرات دینى - معنوى این مهاجرت است.
دنیاى بىرمق غرب به دلیل تفاوت فاحشى که در معنویت شرقیان مشاهده کرد، دچار تحولات بسیارى شد؛ تغییر و تحولاتى که در پیدایش چشمگیر جنبشهاى نوپدید معنوى تاثیر فراوانى داشته و دارد. از این روست که بسیارى از محققان جنبشهاى معنوى در اروپا و امریکا در علتشناسى این فرقهها، نظریه شرقىشدن غرب را تنها علت و یا لااقل از مهمترین علل پیدایش جنبشهاى معنوى معرفى کردهاند.
در این میان، جنبش کریشنا مورتى از جمله فرقههایى است که در اروپا به شهرت جهانى رسید و توانست هواداران بسیارى را به سمت خود جذب کند؛ زیرا کریشنا مورتى از یک طرف به دلیل رابطه نزدیکى که با هواداران غربى، و بویژه اداب و رسوم غرب داشت، موجب گردید تا فرهنگ غربى در آموزههایش رسوخ کند و از طرف دیگر، کریشنا مورتى در کشور هندوستان به دنیا آمد و تربیت اولیه او تحت سیطره فرهنگ شرقى رقم خرد، چنانچه والدین و معلمین اولیه او از مدافعین سنتىگزارههاى هندى بودهاند و لذا این دوپارگى در شخصیت کریشنا مورتى به وضوح در تعالیم و آموزههاى او به چشم مىخورد.
انجمن ستاره شرق، یک سازمان معنوى است که هدف اصلى آن جمع آورى اشخاصى است که منتظر از راه رسیدن آموزگار بزرگ هستند. هدف از تاسیس "انجمن ستاره در مشرق زمین" هموار کردن راه براى آمدن معلم جهانى بود. این انجمن در11 ژانویه1911 فصلنامهاى به نام »پیک ستاره« منتشر کرد. شمار اعضاى انجمن در آن زمان به 50000 نفر مىرسید و در 50 کشور جهان دفتر داشت. (یادمان یکصدمین سالروز تولد کریشنا مورتى،37 :1376) و لذا در این دوره بود، که در یکى از اولین سخنرانىهاى کریشنا مورتى ناگهان در صداى وى تغییرى ایجاد شد و او شروع به استفاده و کاربرد از ضمیر اول شخص مفرد (به جاى کاربرد همیشگى او از ضمیر سوم شخص مفرد) کرد. البته تا قبل از آن لحظه، او درباره آمدن آموزگار جهانى سخن نگفته بود، اما در آن لحظه، براى نخستین بار گفت: "من در شرف آمدن هستم." و لذا از آن لحظه به بعد بود، که عارفان و اعضاى انجمن نظام ستاره، باور کردند که مراحل آمدن آموزگار آغاز شده است.
در این میان، آنى بزان، به یاد گفت و گویى مىافتد که درست پس از این واقعه با کریشنامورتى داشت. گفتنى است: آنى بزان همان شخصى است که سرپرستى انجمن را برعهده گرفت و نام آن را از "انجمن حکمت الهى و عرفان" به انجمن "نظام ستاره شرق" تغییر و سپس از کریشنا مورتى خواست تا رهبرى انجمن را برعهده گیرد، که کریشنا نیز آن را پذیرفت.
آنى بزان مىگوید: "سپس کریشنامورتى به سمت صندلىاش رفت، که من بعداً از او پرسیدم: آیا خودت هم فهمیدى که چه مطلبى را بیان کردهاى یا نه؟ او پاسخ داد: خیر. از او پرسیدم: چه احساسى دارى؟ او گفت: احساس مىکنم که تازه از یک خواب عمیق بیدار شدهام. البته او مىگفت که هنوز دچار سرگیجه است". (کریشنا مورتى راز سر به مهر، 37 :1376).
دوره دوم: از تحول اساسى کریشنامورتى آغاز مىشود. از آنجا که وى بعد از چندین سال رهبرى معنوى پیروان خود، انجمن "نظام ستاره شرق" را منحل اعلام نموده و در سخنرانى خود گفت که "حقیقت، حد و مرزى ندارد و کاملاً لایتناهى و نامشروط است و از هیچ راه یا مسیرى نمىتوان به آن نزدیک شد«. به هیچ عنوان قابل سازماندهىنیست. البته به همان نسبت نیز هیچ سازمانى نباید تشکیل شود تا مردم را در راه یا مسیرى بخصوص هدایت و راهنمایى کند و یا آنان را ناگزیر به برگزیدن آن مسیر سازد؛ چنانچه در آینده نیز به حقیقت این موضوع پى برده و متوجه خواهید شد که سازمان دادن یک اعتقاد و باور، تا چه اندازه غیرممکن است. البته اعتقاد یک موضوع کاملاً شخصىو فردى است. و شما نمىتوانید و مجاز نیستید که به آن شکل و ساختار مشخصى داده و سازماندهى آن را برعهده بگیرید. و چنانچه مرتکب این عمل شوید، آن اعتقاد ،بىجان، مرده و جامد خواهد شد. در واقع به یک فرقه یا عقیده مبدل خواهد شد، که به زور و اجبار به دیگران تحمیل شده است." (همان: 60)
این ایده، بعدها توسط کریشنامورتى فربه گردید و به همراه دیگر عقاید متشابه و یا مرتبط ، مهمترین عقیده نظرى کریشنا مورتى در تعالیم جدیدش شد و لذا شهرت جهانى او دقیقاً بعد از تغییر خط فکرىاش افزایش یافت؛ چنانکه اکنون کریشنامورتى را به خاطر عقاید، آموزهها، سخنرانىها و کتابهایى مىشناسند که همگى در دوره دوم زندگى حرفهاىاش شکل گرفته است.
اما نکته جالب آنکه، بعد از گذشت چندین دهه؛ یعنى در سال 1968، کریشنامورتى سازمان و نهادى را براى دستهبندى و ترویج عقاید خویش تأسیس مىکند و در هر دوره شاگردانى را پذیرفته، به تعلیم آنان مىپردازد.
اما علت تغییر و تحول اساسى در روش تعالیم کریشنامورتى و رد منصب (معلم جهانى) از جانب او چیست؟ اکنون سؤال این است که جوابهاى گوناگون و بعضاً متقابلى وجود دارد: برخى، آن را ریشه در ایجاد اختلاف بین روساى انجمن و به سخره گرفتن تعالیم و آموزههاى مقدس دانستهاند. گروهى دیگر، علت را نهفته در بروز تغییرات ژرف در اعتقادات شخصىکریشنامورتى تفسیر مىکنند. اما در اینکه مهمترین علت چه بوده؟ گفتههاى فراوانى وجود دارد، اما به نظر مىرسد، که علت چنین تغییرات بنیادین در تعالیم کریشنامورتى پیچیدهتر و عمیقتر از بسیارى از دلایل ساده انگارانه باشد.
پیتر میشل در کتاب "کریشنا مورتى راز سر به مهر" اذعان مىدارد، که تضاد و دوگانگى معمولى همواره در کریشنا وجود داشت؛ یعنى تضادى که میان تئورى - سخنرانىها، بحثهایش در ملأ عام - و عمل - تجربیات شخصى - وجود دارد، دقیقاً با همان دوران تحول درونى او مطابقت دارد. این حالت تناقض تا سال ها در وجود او باقى مانده بود.
نکته جالبى که در بسیارى از فرقههاى معنوى قابل مشاهده است، این است که، نه تنها کریشنا مورتى، بلکه بسیارى دیگر از رهبران جنبشهاى نوپدید معنوى در خلال کتابها و سخنرانىهایشان همواره به این مطلب تاکید کردهاند، که آموزهها و تعالیم آنان، دین، مذهب و یا حتى گفتار معنوى نیست. از این میان، راجنیش اُشو و پال توئیچل - موسس و رهبر فرقه اکنکار- از این جملهاند، در حالى که به نظر مىرسد، علت اصلى این فرافکنى، ترس از فشارهاى مخالفان، بویژه والدین و جنبشهاى ضد فرقهاى است.
یکى از علاقمندان کریشنا، در یکى از سخنرانىها از او مىپرسد: نمىدانم در طول چند هفته دیگرى که در هندوستان خواهید بود، فرصت هست که اصل تعالیم شما را روشن کنیم؟ ما حدود بیست تا بیست و پنجسال است که داریم حرفهاى شما را مىشنویم؛ به یک معنا بسیارى از ما توانستهایم زمینهى اساسى خط فکرى شما را درک کنیم. ولى هنوز یک سوال براى من مطرح است که میل دارم از شما بپرسمو آن این است که تعالیم شما چیست؟
کریشنا مىگوید: از من مىپرسید تعالیم من چیست؟ خودم هم نمىدانم. نمىتوانم آن را در چند کلمه بگنجانم. مىتوانم؟!!
من فکر مىکنم، این عقیده که یک نفر تعلیم مىدهد و یک نفر تعلیم مىبیند، اساساً اشتباه است- لااقل به نظر من اشتباه است- من فکر مىکنم، موضوع، بیشتر جنبه "شرکت کردن" دارد، تا جنبه تعلیم دادن. بیشتر جنبه "سهیم بودن و همکارى" دارد تا جنبه دادن و دریافت کردن. پس آیا ما مىتوانیم در چیزى سهیم و شریک باشیم، که در حیطه ما نیست؟ آیا مىتوانیم شریک باشیم، یا همه ما چنان سخت شرطىشدهایم که اصلاً نمىدانیم معناى شریک بودن چیست؟ (تعالیم کریشنامورتى، 223 :1383)
سوال وجواب در چیستى تعالیم کریشنا، همچنان ادامه مىیابد و در تمام پاسخهاى کریشنامورتى نوعى ابهام، همانند پاسخ فوق وجود دارد. تا آنجا که سوال کننده مىگوید: وقتى من سوال مطرح مىکنم و نتیجه نمىگیریم، در واقع با بن بست مواجه مىشوم و لذا تنها چارهاى که برایم باقى مىماند، این است که سوال را پس بگیرم!
کریشنامورتى مىگوید: نه، نه لزوماً. شما مىپرسید تعلیمات چیست؟ پاسخ این است: تعلیمات این است که نه تعلیم دهندهاى وجود دارد و نه تعلیم گیرندهاى و خود همین بخشى از تعلیمات است. (همان: 227). شما مىپرسید: تعالیم تو چیست؟ درست است من در چند کلمه آن را بیان مىکنم. آن چند کلمه این است: آنجا که شما هستید، دیگرى نیست.
سوال و جواب در مورد چیستى تعالیم کریشنا، همچنان ادامه مىیابد، تا آنکه سرانجام فرد دیگرى وارد بحث مىشود و مىگوید: لزومى ندارد که انسان هرمطلبى را درک کند. کریشنامورتى در جواب ادعاى فوق، عیناً همان مفاهیم گذشته را در قالب کلماتى دیگر بیان مىکند و حضار را در سردرگمى عمیقى فرو مىبرد.
وى در مورد تعالیم خویش معتقد است، که تعلیمات مهم نیستند. آنچه ضرورت دارد، شناخت هستى و خویشتن خویش است. لذا سعى نکنید آنچه را که من مىگویم، درک کنید. این را درک کنید که آن چه من مىگویم مىتواند به عنوان آیندهاى عمل کند که شما خود را در آن مىبینید. وقتى شما از نزدیک و با دقت به خودتان نگاه کردید، آیینه دیگر اهمیتى نخواهد داشت. شما مىتوانید آن را دور بیندازید. (همان، 227)
نکته جالب این است که آخرین اظهارات کریشنا، در مورد خود و تعالیم به جا مانده از خویش است، چرا که کریشنا مورتى در نُه روز باقیمانده از حیات خود مىگوید:دیگر چنین کالبدى یافت نخواهد شد. ضمناً هیچ شعور و خردى این چنین والا و برین، در کالبد جسمانى، شروع به فعالیت نخواهد کرد. دست کم چند صد سال باید سپرى شود تا یک چنین وضعیتى، درباره امکان پذیر شود. شما دیگر با چنین وضعیتى مواجه نخواهید شد ... مردم همه وانمود خواهند کرد که دوباره قادر هستند با این "آگاهى و شعور خردمندانه" وارد ارتباط شوند، اما بسیار بعید به نظر مىرسد، مگر آنکه براساس تعلیمات و آموزشهاى به جا مانده عمل کنند. اما هیچ کس موفق به این کار نمىشود.هیچکس! هیچ کس نتوانست بر اساس این تعالیم زندگى کند. بنابراین، دیگر حرفى باقى نمانده است. (کریشنامورتى راز سر به مهر، 125 :1376)
این جملات، باعث پریشانى و ناراحتىرؤسا و اعضاى تمام موسسات و انجمنهایى شد، که با نام کریشنامورتى به حیات خود ادامه مىدادند. از این رو، سعى کردند تا این جملات در جایى منتشر نشود و لذا برخى از انجمنها و شخصیتها در بیوگرافى کاملشان ازکریشنامورتى، اظهار نمودند، که این هدف و نیت کریشنامورتى بود که جملات و تعالیماش را براى نسلهاى بعدى به جاى بگذارد.
ابهامگویىهاى مذکور در بیان چیستى تعالیم کریشنامورتى صرفاً مختص این بخش نیست، بلکه کریشنا مورتى در بسیارى از تعالیم خود، از عبارات مبهم و گنگ استفاده مىکند و خوانندگان را در سردرگمى فرو مىبرد. اگر بخواهیم خوش بینانه نسبت به بسیارى از تعالیم کریشنا اظهارنظر کنیم و نگوییم که عبارات اینچنینىِ او خالى از هر مفهوم منطقى است، لااقل باید بگوییم که در پشت این عبارات - که بیشتر به عبارات مجادلهاى و مغالطهاى مىماند - مفاهیم انتزاعى وجود دارد، که اگر قطرهاى از حقیقت را چشیده باشند، آنقدر از فهم افکار عمومى به دور است، که هیچگاه عبارات وى در مسیر راهگشایى معنوى به کار عوام مردم نمىآید.
از طرف دیگر، لازم مىآید که تعالیم او مختص افرادى خاصى باشد؛ اشخاصى که عمرى با سیره گفتارى و نوشتارى کریشنا مورتى آشنا باشند. اما برخى ازشاگردانش ، که مدتها تحت تعالیم او پرورش یافتهاند، در نامفهوم و قابل فهم بودن بعضى از اصول اساسى مکتب کریشنامورتى اظهار هم دردى کردهاند. از این رو، تنها، برداشتهاى متفاوت از حقیقت تعالیم کریشنامورتى باقى مىماند. چنانچه در انواع مصادیق جریانات نوپدید معنوى، ایمان به امر قدسى که جز لاینفک ادیان اصولى و سنن عرفانى است، جاى خود را به منفعت شخصى مىدهد؛ یعنى به جاى ایمان آوردن، به این نکته توجه مىشود که آنچه براى فرد بهتر و سودمندتر است براى او سزاوار خواهد بود.)
از کریشنامورتى در بسیارى از جلسات سخنرانى درباره خداوند سوال مىشود، که کما بیش در هر یک از کتابهاىاو نامى از خداوند و سوالات گوناگون حاضرین در جلسه، درباره "خدا" وجود دارد. اظهارات کریشنامورتىدر مورد چیستى خدا سرشار از ابهام و پیچیدگى است. نکته جالب آنکه، وى هیچگاه به طور صریح، وجود یا عدم وجود خداوند را تأیید نمىکند.
در یکى از جلسات، فردى مشتاقانه سوال مىکند که دلم مىخواهد بدانم که آیا خدا هست یا نه؟ کریشنا در جواب این شخص عباراتى را بیان مىکند، که آن شخص اذعان مىکند که به هیچ عنوان منظور شما را درک نکردم. سوال و جواب بین آن دو ادامه مىیابد تا اینکه در آخر مىپرسد: من به اینجا آمدهام که دریابم آیا خدا هست یا نه؟ ولى شما مرا کاملاً گیج کردهاید؟
کریشنا مىگوید: تو به اینجا آمدى که دریابى آیا خدا هست یا نه؟ ما گفتیم که واژهى خدا ما را جز به پندار رهنمون نمىشود و ما این پندار را مىپرستیم و بخاطر این پندار یکدیگر را مشتاقانه نابود مىکنیم. هر گاه پندارى در کار نباشد "آنچه هست" مقدسترین خواهد بود. حال باید به آنچه واقعاً هست بنگریم. در یک لحظه، مفروض "آنچه هست" شاید ترس، نومیدى مطلق و یا خوشى زودگذر باشد. این امور پیوسته در حال تغییرند. در این حال، مشاهده کنندهاى نیز هست که مىگوید: همه این امور پیرامون من در حال تغییراند، ولى من همواره باقى مىمانم. آیا این واقعیت است؟ و آیا حقیقتاً اینطور است؟ آیا خود او نیز با افزودن و کاستن خود، به اصلاح و تنظیم خود و با شدن و نشدن تغییر نمىکند؟ بنابراین، هم مشاهده کننده و هم مشاهده شونده، پیوسته در حال تغییرند و آنچه هست، همانا تغییر است و این واقعیت است. این، همانا "آنچه هست" است. (ضرورت تغییر، 19: 1382)
کریشنامورتى در جواب اینکه "خدا به چه معناست؟" مىگوید: اولین سوال این است که آیا آنچه را که دیگران درباره خدا مىگویند قبول دارید؟ مهم نیست که شخص چه کسى باشد. کریشنا باشد، بودا باشد و یا مسیح باشد. همه اینها ممکن است در شناساندن خدا شما را به اشتباه اندازند، همانطور که مرشد شما براى معرفى خدا به شما، راه درست را نمىرود. پس براى اینکه حقیقت را بشناسید ابتدا باید ذهن آزادى داشته باشید تا بتوانید خدا را بیابید و این ذهن نباید به اجبار چیزى را رد کند و یا بپذیرد... بنابراین، براى شناخت خدا ذهن باید کاملاً آزاد باشد و در این حالت است، که شما مىتوانید حقیقت را کشف کنید، نه بوسیله قبول خرافاتى که دیگران مطرح مىکنند و یا کتابهایى که در این زمینه مىنویسند و یا رهنمودهایى که مرشدهاى هندى مىدهند. فقط وقتى که صاحب آزادى درونى که در این زمینه مىنویسند و یا رهنمودهایى که مرشدهاى هندى مىدهند. فقط وقتى که صاحب آزادى درونى و ذهنى هستید و از القائات خارجى فارغاید و از آرزوها و تمنیات خود خلاص هستید و ذهن شما روشن و شفاف است، در این صورت است که مىتوانید حقیقت و خدا را کشف کنید، ولى اگر فقط یک جایى بنشیند و خدا را مجسم کنید، هر چند حدس و گمان شما به همان میزان که حدس و گمان مرشد هندى شما خوب است، خوب باشد، ولى هر دو به طور مساوى تسلیم پندار و تصور خود شدهاید. (زندگى پیشرو، 42 :1376)
کریشنا مورتى در جواب اینکه "آسانترین راه یافتن خداوند کدام است؟" مىگوید: براى یافتن خدا راه آسانى وجود ندارد؛ زیرا یافتن خدا با ذهن شلوغى که ما داریم بسیار مشکل است، کار طاقت فرسایى است. ولىآیا آنچه را که ما به اصطلاح خدا نام دادهایم، مخلوق ذهن خود ما نیست؟ آیا مىدانید ذهن چیست؟ ذهن، نتیجه زمان است و مىتواند هر چیزى را خلق کند، هر خیالى را بسازد. قدرت این را دارد که عقاید و انگارها را بیافریند. خود را در تخیلات و توهمات فرو ببرد. ذهن انسان مدام در حال جمع کردن، انتخاب کردن و کنارگذاشتن است. ذهن پدیدهاى است محدود، تنگ و متعصب. و لذا همین ذهن است که مىتواند خدا را هم تصویر کند. آیا مىتوانید تصور کنید که ذهن با وجود محدودیتى که دارد مىتواند خدا را درک کند؟
چون کشیشها، معلمین و به اصطلاح نجاتدهندگان گفتهاند، که خداوند وجود دارد و خدا را براى شما تصویر کردهاند، اکنون ذهن با توجه به تصاویر ذهنى که آنها از خدا ساختهاند، به همان طریق خدا را به شما مىنمایاند، ولى این تصویر ذهنى، خدا نیست. خدا چیزى است ما فوق ذهن و ما با ذهن بشرى خود نمىتوانیم چگونگى او را ادراک کنیم. (همان: 11)
کریشنا مورتى معتقد است که نمىتوان خدا را بر اساس کتابهاى دینى، مسالک عرفانى و مذاهب گوناگون یافت و براى اینکه خدا را کشف کنیم، مىبایست حقیقت خدا را بفهمیم و از شبهه مذهب و مذاهب مستعار که دامى است که خود انسان براى خویش ساخته و به خود تحمیل کرده است، دست برداریم. شما مىتوانید مذهب واقعى را کشف کنید، مشروط به اینکه از ترس، کاملاً آزاد و فارغ باشید. و این بدان معناست که وقتى رشد مىکنید بزرگ مىشوید و به جهان قدم مىگذارید، باید صاحب هوش باشید تا بفهمید که چرا مىترسید و از چه مىترسید. ترس را از کشوى ذهنتان بردارید. به آن با دقت نگاه کنید و از آن نگریزید.
در نتیجه، کتابهاى کمارزشى درباره خدا و نحوه وصول به او نوشته شدهاند و نوشته مىشوند، ولى ریشه همه آنها ترس است. تا وقتى که انسان در ترس و هراس به سر مىبرد، نمىتواند مذاهب واقعى را بیابد. (همان: 221)
کریشنا معتقد است: آنچه به عنوان خداوند مورد پرستش قرار مىگیرد، ساخته ذهن است و به هیچ وجه حقیقت ندارد. او هیچگاه صریحاً اعلام نمىکند که در وراى ذهن، خدایى هست؛ و اگر هست چه خصوصیات و توانایىهایى دارد. او در مورد هستى خدا صحبت نمىکند.
کریشنامورتى در جواب اینکه "آیا به خدا ایمان دارید" مىگوید: شما ممکن است به دو دلیل این سوال را مطرح کنید. لذا یا از روى کنجکاوى مىپرسید تا بفهمید من چه فکر مىکنم و یا آنکه مىخواهید دریابید که خدا وجود دارد یا نه؟ اگر صرفاً کنجکاو باشید طبیعتاً پاسخى وجود ندارد، اما اگر مىخواهید براى خود کشف کنید که آیا خدا وجود دارد، بایستى بدون تعصب در این باره تحقیق کنید. بایستى با ذهنى تازه و باز، بدون باور یا عدم باور به آن رسید. اگر من بگویم خدا وجود دارد، شما آن را به عنوان باور مىپذیرید و به باورهاى دیگرى که دارید و مردهاند، مىافزایید و اگر بگویم خدا وجود ندارد، در واقع حامى بىایمانان گشتهام.
اگر انسان حقیقتاً طالب آگاهى است، نگذارید به این دلیل که از رنج و تعارض مىگریزد، در طلب حقیقت زندگى و خدا باشد. بگذارید دلیل اصلى رنج و تعارض را درک کند و آن زمان که ذهناش از این رنج و تعارض آزاد گردید، آگاه خواهد شد. آن زمان که ذهن آسیب پذیر گردد، آن زمان که همه پشتیبان ها را، تمام توضیحات را از دست بدهد. آن زمان که برهنه و عریان گردد، سرود حقیقت را خواهد دانست. (یادمان یکصدمین سالروز تولد کریشنا مورتى، 79: 1376)
البته به صورت خداى این فرقهها خداى متکى و محتاج به انسان است، به این معنا که در بستر اومانیسمى صرف، اعتقاد به خدا صرفا براى رفع نیازهاى جسمى و روحى انسان به کار مىآید. به عبارتدیگر، در این جریانات معنوى به خدا و اوصاف او اذعان مىشود، چرا که این اعتقاد مىتواند مثلا اضطراب را از دل انسان مدرن برکند و یا موضوع خوبىبراى درد دل کردن و تخلیه روحى باشد، حال آن که اگر زمانى اعتقاد به خدا داراى خصوصیات اینچنینى نباشد بدون شک هیچ توجهى به او نخواهد شد، چنانچه در برخى از این فرقهها به واسطه عدم نیاز به این خصوصیات و یا یافتن راه دیگرى براى تامین این نیاز، یادى از خدا نمىشود. با آنکه پیدایش فرقههاى نوپدید در غرب دایهدار معنویت و روحانیت است، اما از آن جهت که این فرقهها در بسترى اجتماعى که متاثر از اومانیسم، سکولاریسم،لیبرالیسم و حتى نیهیلیسم شکل گرفتهاند، هیچگاه نمىتواند انسان جویاى حقیقت را سیراب کند.
از این رو، کریشنا مورتى همواره در بحث خدا و خداباورى موضعى کاملا بى طرف اتخاذ مىکند و اگر سائل و شنونده به سمت اثبات خدا میل پیدا کند، عبارات غیر مستقیم و مبهمى بر سر نیستى خدا مىگوید و اگر شنوندگان به سمت گفتارى دال بر رد خدا میل یابند، با عباراتى گیجکننده، اشاره به خدا و ویژگىهاى او مىکند، حال آنکه این موضعگیرى بر اساس پیشفرضهاى فلسفى - مذکور- در دنیاى غربى است.
منابع:
1. میشل پیتر، کریشنامورتى راز سر به مهر، ترجمه فریده مهدوى دامغانى، انتشارات تیر، چاپ اول، 1376
2. بلاو اویلین، یادمان یکصدمین سالروز تولد کریشنامورتى، ترجمه مهدى قراچه داغى و زهره فتوحى، انتشارات البرز، چاپ اول، 1376
3. مورتى کریشنا، تعالیم کریشنامورتى، ترجمه محمدجعفر مصفا، انتشارات قطره، چاپ اول، 1383
4. مورتى کریشنا، ضرورت تغییر، ترجمه رضا ملک زاده، انتشارات میترا، چاپ چهارم، 1382
5. مورتى کریشنا، زندگى پیشرو، ترجمه پیمان آزاد، انتشارات صداى معاصر، چاپ اول، 1376
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 286
دنیاى بىرمق غرب به دلیل تفاوت فاحشى که در معنویت شرقیان مشاهده کرد، دچار تحولات بسیارى شد؛ تغییر و تحولاتى که در پیدایش چشمگیر جنبشهاى نوپدید معنوى تاثیر فراوانى داشته و دارد. از این روست که بسیارى از محققان جنبشهاى معنوى در اروپا و امریکا در علتشناسى این فرقهها، نظریه شرقىشدن غرب را تنها علت و یا لااقل از مهمترین علل پیدایش جنبشهاى معنوى معرفى کردهاند.
در این میان، جنبش کریشنا مورتى از جمله فرقههایى است که در اروپا به شهرت جهانى رسید و توانست هواداران بسیارى را به سمت خود جذب کند؛ زیرا کریشنا مورتى از یک طرف به دلیل رابطه نزدیکى که با هواداران غربى، و بویژه اداب و رسوم غرب داشت، موجب گردید تا فرهنگ غربى در آموزههایش رسوخ کند و از طرف دیگر، کریشنا مورتى در کشور هندوستان به دنیا آمد و تربیت اولیه او تحت سیطره فرهنگ شرقى رقم خرد، چنانچه والدین و معلمین اولیه او از مدافعین سنتىگزارههاى هندى بودهاند و لذا این دوپارگى در شخصیت کریشنا مورتى به وضوح در تعالیم و آموزههاى او به چشم مىخورد.
کریشنا مورتى و تغییرات نابهنگام
فعالیتهاى معنوى کریشنا مورتى را مىتوان به دو دوره تقسیم کرد: دوره اول: زمانى که او به عنوان رهبر انجمن "نظام ستاره شرق" داراى منزلت و نفوذ زیادى بود.انجمن ستاره شرق، یک سازمان معنوى است که هدف اصلى آن جمع آورى اشخاصى است که منتظر از راه رسیدن آموزگار بزرگ هستند. هدف از تاسیس "انجمن ستاره در مشرق زمین" هموار کردن راه براى آمدن معلم جهانى بود. این انجمن در11 ژانویه1911 فصلنامهاى به نام »پیک ستاره« منتشر کرد. شمار اعضاى انجمن در آن زمان به 50000 نفر مىرسید و در 50 کشور جهان دفتر داشت. (یادمان یکصدمین سالروز تولد کریشنا مورتى،37 :1376) و لذا در این دوره بود، که در یکى از اولین سخنرانىهاى کریشنا مورتى ناگهان در صداى وى تغییرى ایجاد شد و او شروع به استفاده و کاربرد از ضمیر اول شخص مفرد (به جاى کاربرد همیشگى او از ضمیر سوم شخص مفرد) کرد. البته تا قبل از آن لحظه، او درباره آمدن آموزگار جهانى سخن نگفته بود، اما در آن لحظه، براى نخستین بار گفت: "من در شرف آمدن هستم." و لذا از آن لحظه به بعد بود، که عارفان و اعضاى انجمن نظام ستاره، باور کردند که مراحل آمدن آموزگار آغاز شده است.
در این میان، آنى بزان، به یاد گفت و گویى مىافتد که درست پس از این واقعه با کریشنامورتى داشت. گفتنى است: آنى بزان همان شخصى است که سرپرستى انجمن را برعهده گرفت و نام آن را از "انجمن حکمت الهى و عرفان" به انجمن "نظام ستاره شرق" تغییر و سپس از کریشنا مورتى خواست تا رهبرى انجمن را برعهده گیرد، که کریشنا نیز آن را پذیرفت.
آنى بزان مىگوید: "سپس کریشنامورتى به سمت صندلىاش رفت، که من بعداً از او پرسیدم: آیا خودت هم فهمیدى که چه مطلبى را بیان کردهاى یا نه؟ او پاسخ داد: خیر. از او پرسیدم: چه احساسى دارى؟ او گفت: احساس مىکنم که تازه از یک خواب عمیق بیدار شدهام. البته او مىگفت که هنوز دچار سرگیجه است". (کریشنا مورتى راز سر به مهر، 37 :1376).
دوره دوم: از تحول اساسى کریشنامورتى آغاز مىشود. از آنجا که وى بعد از چندین سال رهبرى معنوى پیروان خود، انجمن "نظام ستاره شرق" را منحل اعلام نموده و در سخنرانى خود گفت که "حقیقت، حد و مرزى ندارد و کاملاً لایتناهى و نامشروط است و از هیچ راه یا مسیرى نمىتوان به آن نزدیک شد«. به هیچ عنوان قابل سازماندهىنیست. البته به همان نسبت نیز هیچ سازمانى نباید تشکیل شود تا مردم را در راه یا مسیرى بخصوص هدایت و راهنمایى کند و یا آنان را ناگزیر به برگزیدن آن مسیر سازد؛ چنانچه در آینده نیز به حقیقت این موضوع پى برده و متوجه خواهید شد که سازمان دادن یک اعتقاد و باور، تا چه اندازه غیرممکن است. البته اعتقاد یک موضوع کاملاً شخصىو فردى است. و شما نمىتوانید و مجاز نیستید که به آن شکل و ساختار مشخصى داده و سازماندهى آن را برعهده بگیرید. و چنانچه مرتکب این عمل شوید، آن اعتقاد ،بىجان، مرده و جامد خواهد شد. در واقع به یک فرقه یا عقیده مبدل خواهد شد، که به زور و اجبار به دیگران تحمیل شده است." (همان: 60)
این ایده، بعدها توسط کریشنامورتى فربه گردید و به همراه دیگر عقاید متشابه و یا مرتبط ، مهمترین عقیده نظرى کریشنا مورتى در تعالیم جدیدش شد و لذا شهرت جهانى او دقیقاً بعد از تغییر خط فکرىاش افزایش یافت؛ چنانکه اکنون کریشنامورتى را به خاطر عقاید، آموزهها، سخنرانىها و کتابهایى مىشناسند که همگى در دوره دوم زندگى حرفهاىاش شکل گرفته است.
اما نکته جالب آنکه، بعد از گذشت چندین دهه؛ یعنى در سال 1968، کریشنامورتى سازمان و نهادى را براى دستهبندى و ترویج عقاید خویش تأسیس مىکند و در هر دوره شاگردانى را پذیرفته، به تعلیم آنان مىپردازد.
اما علت تغییر و تحول اساسى در روش تعالیم کریشنامورتى و رد منصب (معلم جهانى) از جانب او چیست؟ اکنون سؤال این است که جوابهاى گوناگون و بعضاً متقابلى وجود دارد: برخى، آن را ریشه در ایجاد اختلاف بین روساى انجمن و به سخره گرفتن تعالیم و آموزههاى مقدس دانستهاند. گروهى دیگر، علت را نهفته در بروز تغییرات ژرف در اعتقادات شخصىکریشنامورتى تفسیر مىکنند. اما در اینکه مهمترین علت چه بوده؟ گفتههاى فراوانى وجود دارد، اما به نظر مىرسد، که علت چنین تغییرات بنیادین در تعالیم کریشنامورتى پیچیدهتر و عمیقتر از بسیارى از دلایل ساده انگارانه باشد.
پیتر میشل در کتاب "کریشنا مورتى راز سر به مهر" اذعان مىدارد، که تضاد و دوگانگى معمولى همواره در کریشنا وجود داشت؛ یعنى تضادى که میان تئورى - سخنرانىها، بحثهایش در ملأ عام - و عمل - تجربیات شخصى - وجود دارد، دقیقاً با همان دوران تحول درونى او مطابقت دارد. این حالت تناقض تا سال ها در وجود او باقى مانده بود.
تعالیم کریشنا مورتى؛ دین، عرفان یا روانشناسى
پیش از هر چیز باید اشاره کرد که با مطالعه کتابها و شنیدن سخنرانىهاى کریشنا مورتى که در بسیارى از کشورهاى غربى و شرقى صورت گرفته است و همچنین، با ارزیابى خوانندگان و مستمعین مورتى، به وضوح روشن مىگردد، که آموزههاى وى زیر مجموعه همان تعالیم و گفتارهایى است که دیگر رهبران معنوى در ذیل فرقه معنوى خود ابراز و ایراد کردهاند. ضمن آنکه، بسیارى از محققین دربازشمارى مصادیق جنبشهاى نوپدید دینى، تعالیم کریشنا مورتى را یکى از معروفترین فرقههاى معنوى قلمداد کردهاند، اما کریشنامورتى بارها و بارها بیان کرده بود که در پىتأسیس مذهب و عرفان نیست. و حتى تعالیم خود را با روان شناسى مرتبط نمىدانست! اما با توجه به کتابهاى گوناگونى که اکنون از او باقى مانده است، این سوال همواره ذهن خوانندگان، و بخصوص مشتاقان تعالیم او را به خود مشغول مىکند، که با توجه به ایدهاساسى او و نوع پیچیدگى عمیقى که در تعالیم او وجود دارد، به راستى، اساس تعالیم کریشنا مورتى چیست؟نکته جالبى که در بسیارى از فرقههاى معنوى قابل مشاهده است، این است که، نه تنها کریشنا مورتى، بلکه بسیارى دیگر از رهبران جنبشهاى نوپدید معنوى در خلال کتابها و سخنرانىهایشان همواره به این مطلب تاکید کردهاند، که آموزهها و تعالیم آنان، دین، مذهب و یا حتى گفتار معنوى نیست. از این میان، راجنیش اُشو و پال توئیچل - موسس و رهبر فرقه اکنکار- از این جملهاند، در حالى که به نظر مىرسد، علت اصلى این فرافکنى، ترس از فشارهاى مخالفان، بویژه والدین و جنبشهاى ضد فرقهاى است.
یکى از علاقمندان کریشنا، در یکى از سخنرانىها از او مىپرسد: نمىدانم در طول چند هفته دیگرى که در هندوستان خواهید بود، فرصت هست که اصل تعالیم شما را روشن کنیم؟ ما حدود بیست تا بیست و پنجسال است که داریم حرفهاى شما را مىشنویم؛ به یک معنا بسیارى از ما توانستهایم زمینهى اساسى خط فکرى شما را درک کنیم. ولى هنوز یک سوال براى من مطرح است که میل دارم از شما بپرسمو آن این است که تعالیم شما چیست؟
کریشنا مىگوید: از من مىپرسید تعالیم من چیست؟ خودم هم نمىدانم. نمىتوانم آن را در چند کلمه بگنجانم. مىتوانم؟!!
من فکر مىکنم، این عقیده که یک نفر تعلیم مىدهد و یک نفر تعلیم مىبیند، اساساً اشتباه است- لااقل به نظر من اشتباه است- من فکر مىکنم، موضوع، بیشتر جنبه "شرکت کردن" دارد، تا جنبه تعلیم دادن. بیشتر جنبه "سهیم بودن و همکارى" دارد تا جنبه دادن و دریافت کردن. پس آیا ما مىتوانیم در چیزى سهیم و شریک باشیم، که در حیطه ما نیست؟ آیا مىتوانیم شریک باشیم، یا همه ما چنان سخت شرطىشدهایم که اصلاً نمىدانیم معناى شریک بودن چیست؟ (تعالیم کریشنامورتى، 223 :1383)
سوال وجواب در چیستى تعالیم کریشنا، همچنان ادامه مىیابد و در تمام پاسخهاى کریشنامورتى نوعى ابهام، همانند پاسخ فوق وجود دارد. تا آنجا که سوال کننده مىگوید: وقتى من سوال مطرح مىکنم و نتیجه نمىگیریم، در واقع با بن بست مواجه مىشوم و لذا تنها چارهاى که برایم باقى مىماند، این است که سوال را پس بگیرم!
کریشنامورتى مىگوید: نه، نه لزوماً. شما مىپرسید تعلیمات چیست؟ پاسخ این است: تعلیمات این است که نه تعلیم دهندهاى وجود دارد و نه تعلیم گیرندهاى و خود همین بخشى از تعلیمات است. (همان: 227). شما مىپرسید: تعالیم تو چیست؟ درست است من در چند کلمه آن را بیان مىکنم. آن چند کلمه این است: آنجا که شما هستید، دیگرى نیست.
سوال و جواب در مورد چیستى تعالیم کریشنا، همچنان ادامه مىیابد، تا آنکه سرانجام فرد دیگرى وارد بحث مىشود و مىگوید: لزومى ندارد که انسان هرمطلبى را درک کند. کریشنامورتى در جواب ادعاى فوق، عیناً همان مفاهیم گذشته را در قالب کلماتى دیگر بیان مىکند و حضار را در سردرگمى عمیقى فرو مىبرد.
وى در مورد تعالیم خویش معتقد است، که تعلیمات مهم نیستند. آنچه ضرورت دارد، شناخت هستى و خویشتن خویش است. لذا سعى نکنید آنچه را که من مىگویم، درک کنید. این را درک کنید که آن چه من مىگویم مىتواند به عنوان آیندهاى عمل کند که شما خود را در آن مىبینید. وقتى شما از نزدیک و با دقت به خودتان نگاه کردید، آیینه دیگر اهمیتى نخواهد داشت. شما مىتوانید آن را دور بیندازید. (همان، 227)
نکته جالب این است که آخرین اظهارات کریشنا، در مورد خود و تعالیم به جا مانده از خویش است، چرا که کریشنا مورتى در نُه روز باقیمانده از حیات خود مىگوید:دیگر چنین کالبدى یافت نخواهد شد. ضمناً هیچ شعور و خردى این چنین والا و برین، در کالبد جسمانى، شروع به فعالیت نخواهد کرد. دست کم چند صد سال باید سپرى شود تا یک چنین وضعیتى، درباره امکان پذیر شود. شما دیگر با چنین وضعیتى مواجه نخواهید شد ... مردم همه وانمود خواهند کرد که دوباره قادر هستند با این "آگاهى و شعور خردمندانه" وارد ارتباط شوند، اما بسیار بعید به نظر مىرسد، مگر آنکه براساس تعلیمات و آموزشهاى به جا مانده عمل کنند. اما هیچ کس موفق به این کار نمىشود.هیچکس! هیچ کس نتوانست بر اساس این تعالیم زندگى کند. بنابراین، دیگر حرفى باقى نمانده است. (کریشنامورتى راز سر به مهر، 125 :1376)
این جملات، باعث پریشانى و ناراحتىرؤسا و اعضاى تمام موسسات و انجمنهایى شد، که با نام کریشنامورتى به حیات خود ادامه مىدادند. از این رو، سعى کردند تا این جملات در جایى منتشر نشود و لذا برخى از انجمنها و شخصیتها در بیوگرافى کاملشان ازکریشنامورتى، اظهار نمودند، که این هدف و نیت کریشنامورتى بود که جملات و تعالیماش را براى نسلهاى بعدى به جاى بگذارد.
تناقض و ابهامگویى در معرفى خداوند
یکى از مولفههاى مشترک در انواع جنبشهاى نو پدید معنوى، رها گذاشتن انسان از پاسخگویى به سوالات بوده و تبلیغ این ایده است که هر فردى براى دستیافتن به یگانگى خویش مىبایست مسیر خود را برود و بر اساس تصمیمات خود عمل کند. (211 :SN&N,5991)ابهامگویىهاى مذکور در بیان چیستى تعالیم کریشنامورتى صرفاً مختص این بخش نیست، بلکه کریشنا مورتى در بسیارى از تعالیم خود، از عبارات مبهم و گنگ استفاده مىکند و خوانندگان را در سردرگمى فرو مىبرد. اگر بخواهیم خوش بینانه نسبت به بسیارى از تعالیم کریشنا اظهارنظر کنیم و نگوییم که عبارات اینچنینىِ او خالى از هر مفهوم منطقى است، لااقل باید بگوییم که در پشت این عبارات - که بیشتر به عبارات مجادلهاى و مغالطهاى مىماند - مفاهیم انتزاعى وجود دارد، که اگر قطرهاى از حقیقت را چشیده باشند، آنقدر از فهم افکار عمومى به دور است، که هیچگاه عبارات وى در مسیر راهگشایى معنوى به کار عوام مردم نمىآید.
از طرف دیگر، لازم مىآید که تعالیم او مختص افرادى خاصى باشد؛ اشخاصى که عمرى با سیره گفتارى و نوشتارى کریشنا مورتى آشنا باشند. اما برخى ازشاگردانش ، که مدتها تحت تعالیم او پرورش یافتهاند، در نامفهوم و قابل فهم بودن بعضى از اصول اساسى مکتب کریشنامورتى اظهار هم دردى کردهاند. از این رو، تنها، برداشتهاى متفاوت از حقیقت تعالیم کریشنامورتى باقى مىماند. چنانچه در انواع مصادیق جریانات نوپدید معنوى، ایمان به امر قدسى که جز لاینفک ادیان اصولى و سنن عرفانى است، جاى خود را به منفعت شخصى مىدهد؛ یعنى به جاى ایمان آوردن، به این نکته توجه مىشود که آنچه براى فرد بهتر و سودمندتر است براى او سزاوار خواهد بود.)
از کریشنامورتى در بسیارى از جلسات سخنرانى درباره خداوند سوال مىشود، که کما بیش در هر یک از کتابهاىاو نامى از خداوند و سوالات گوناگون حاضرین در جلسه، درباره "خدا" وجود دارد. اظهارات کریشنامورتىدر مورد چیستى خدا سرشار از ابهام و پیچیدگى است. نکته جالب آنکه، وى هیچگاه به طور صریح، وجود یا عدم وجود خداوند را تأیید نمىکند.
در یکى از جلسات، فردى مشتاقانه سوال مىکند که دلم مىخواهد بدانم که آیا خدا هست یا نه؟ کریشنا در جواب این شخص عباراتى را بیان مىکند، که آن شخص اذعان مىکند که به هیچ عنوان منظور شما را درک نکردم. سوال و جواب بین آن دو ادامه مىیابد تا اینکه در آخر مىپرسد: من به اینجا آمدهام که دریابم آیا خدا هست یا نه؟ ولى شما مرا کاملاً گیج کردهاید؟
کریشنا مىگوید: تو به اینجا آمدى که دریابى آیا خدا هست یا نه؟ ما گفتیم که واژهى خدا ما را جز به پندار رهنمون نمىشود و ما این پندار را مىپرستیم و بخاطر این پندار یکدیگر را مشتاقانه نابود مىکنیم. هر گاه پندارى در کار نباشد "آنچه هست" مقدسترین خواهد بود. حال باید به آنچه واقعاً هست بنگریم. در یک لحظه، مفروض "آنچه هست" شاید ترس، نومیدى مطلق و یا خوشى زودگذر باشد. این امور پیوسته در حال تغییرند. در این حال، مشاهده کنندهاى نیز هست که مىگوید: همه این امور پیرامون من در حال تغییراند، ولى من همواره باقى مىمانم. آیا این واقعیت است؟ و آیا حقیقتاً اینطور است؟ آیا خود او نیز با افزودن و کاستن خود، به اصلاح و تنظیم خود و با شدن و نشدن تغییر نمىکند؟ بنابراین، هم مشاهده کننده و هم مشاهده شونده، پیوسته در حال تغییرند و آنچه هست، همانا تغییر است و این واقعیت است. این، همانا "آنچه هست" است. (ضرورت تغییر، 19: 1382)
کریشنامورتى در جواب اینکه "خدا به چه معناست؟" مىگوید: اولین سوال این است که آیا آنچه را که دیگران درباره خدا مىگویند قبول دارید؟ مهم نیست که شخص چه کسى باشد. کریشنا باشد، بودا باشد و یا مسیح باشد. همه اینها ممکن است در شناساندن خدا شما را به اشتباه اندازند، همانطور که مرشد شما براى معرفى خدا به شما، راه درست را نمىرود. پس براى اینکه حقیقت را بشناسید ابتدا باید ذهن آزادى داشته باشید تا بتوانید خدا را بیابید و این ذهن نباید به اجبار چیزى را رد کند و یا بپذیرد... بنابراین، براى شناخت خدا ذهن باید کاملاً آزاد باشد و در این حالت است، که شما مىتوانید حقیقت را کشف کنید، نه بوسیله قبول خرافاتى که دیگران مطرح مىکنند و یا کتابهایى که در این زمینه مىنویسند و یا رهنمودهایى که مرشدهاى هندى مىدهند. فقط وقتى که صاحب آزادى درونى که در این زمینه مىنویسند و یا رهنمودهایى که مرشدهاى هندى مىدهند. فقط وقتى که صاحب آزادى درونى و ذهنى هستید و از القائات خارجى فارغاید و از آرزوها و تمنیات خود خلاص هستید و ذهن شما روشن و شفاف است، در این صورت است که مىتوانید حقیقت و خدا را کشف کنید، ولى اگر فقط یک جایى بنشیند و خدا را مجسم کنید، هر چند حدس و گمان شما به همان میزان که حدس و گمان مرشد هندى شما خوب است، خوب باشد، ولى هر دو به طور مساوى تسلیم پندار و تصور خود شدهاید. (زندگى پیشرو، 42 :1376)
کریشنا مورتى در جواب اینکه "آسانترین راه یافتن خداوند کدام است؟" مىگوید: براى یافتن خدا راه آسانى وجود ندارد؛ زیرا یافتن خدا با ذهن شلوغى که ما داریم بسیار مشکل است، کار طاقت فرسایى است. ولىآیا آنچه را که ما به اصطلاح خدا نام دادهایم، مخلوق ذهن خود ما نیست؟ آیا مىدانید ذهن چیست؟ ذهن، نتیجه زمان است و مىتواند هر چیزى را خلق کند، هر خیالى را بسازد. قدرت این را دارد که عقاید و انگارها را بیافریند. خود را در تخیلات و توهمات فرو ببرد. ذهن انسان مدام در حال جمع کردن، انتخاب کردن و کنارگذاشتن است. ذهن پدیدهاى است محدود، تنگ و متعصب. و لذا همین ذهن است که مىتواند خدا را هم تصویر کند. آیا مىتوانید تصور کنید که ذهن با وجود محدودیتى که دارد مىتواند خدا را درک کند؟
چون کشیشها، معلمین و به اصطلاح نجاتدهندگان گفتهاند، که خداوند وجود دارد و خدا را براى شما تصویر کردهاند، اکنون ذهن با توجه به تصاویر ذهنى که آنها از خدا ساختهاند، به همان طریق خدا را به شما مىنمایاند، ولى این تصویر ذهنى، خدا نیست. خدا چیزى است ما فوق ذهن و ما با ذهن بشرى خود نمىتوانیم چگونگى او را ادراک کنیم. (همان: 11)
کریشنا مورتى معتقد است که نمىتوان خدا را بر اساس کتابهاى دینى، مسالک عرفانى و مذاهب گوناگون یافت و براى اینکه خدا را کشف کنیم، مىبایست حقیقت خدا را بفهمیم و از شبهه مذهب و مذاهب مستعار که دامى است که خود انسان براى خویش ساخته و به خود تحمیل کرده است، دست برداریم. شما مىتوانید مذهب واقعى را کشف کنید، مشروط به اینکه از ترس، کاملاً آزاد و فارغ باشید. و این بدان معناست که وقتى رشد مىکنید بزرگ مىشوید و به جهان قدم مىگذارید، باید صاحب هوش باشید تا بفهمید که چرا مىترسید و از چه مىترسید. ترس را از کشوى ذهنتان بردارید. به آن با دقت نگاه کنید و از آن نگریزید.
در نتیجه، کتابهاى کمارزشى درباره خدا و نحوه وصول به او نوشته شدهاند و نوشته مىشوند، ولى ریشه همه آنها ترس است. تا وقتى که انسان در ترس و هراس به سر مىبرد، نمىتواند مذاهب واقعى را بیابد. (همان: 221)
کریشنا معتقد است: آنچه به عنوان خداوند مورد پرستش قرار مىگیرد، ساخته ذهن است و به هیچ وجه حقیقت ندارد. او هیچگاه صریحاً اعلام نمىکند که در وراى ذهن، خدایى هست؛ و اگر هست چه خصوصیات و توانایىهایى دارد. او در مورد هستى خدا صحبت نمىکند.
کریشنامورتى در جواب اینکه "آیا به خدا ایمان دارید" مىگوید: شما ممکن است به دو دلیل این سوال را مطرح کنید. لذا یا از روى کنجکاوى مىپرسید تا بفهمید من چه فکر مىکنم و یا آنکه مىخواهید دریابید که خدا وجود دارد یا نه؟ اگر صرفاً کنجکاو باشید طبیعتاً پاسخى وجود ندارد، اما اگر مىخواهید براى خود کشف کنید که آیا خدا وجود دارد، بایستى بدون تعصب در این باره تحقیق کنید. بایستى با ذهنى تازه و باز، بدون باور یا عدم باور به آن رسید. اگر من بگویم خدا وجود دارد، شما آن را به عنوان باور مىپذیرید و به باورهاى دیگرى که دارید و مردهاند، مىافزایید و اگر بگویم خدا وجود ندارد، در واقع حامى بىایمانان گشتهام.
اگر انسان حقیقتاً طالب آگاهى است، نگذارید به این دلیل که از رنج و تعارض مىگریزد، در طلب حقیقت زندگى و خدا باشد. بگذارید دلیل اصلى رنج و تعارض را درک کند و آن زمان که ذهناش از این رنج و تعارض آزاد گردید، آگاه خواهد شد. آن زمان که ذهن آسیب پذیر گردد، آن زمان که همه پشتیبان ها را، تمام توضیحات را از دست بدهد. آن زمان که برهنه و عریان گردد، سرود حقیقت را خواهد دانست. (یادمان یکصدمین سالروز تولد کریشنا مورتى، 79: 1376)
نتیجهگیرى
بسیارى بر این باوراند که جنبشهاى نوپدید معنوى مشتمل بر تعالیم معنوى، منهاى خدا هستند. باید اذعان کرد که این ادعا با آنکه به برخى از گرایشات معنوى نوظهور دلالت دارد، اما در بسیارى موارد نادرست و پر اشکال است. در برخى موارد نحلهها و جریانهاى نوپدید معنوى طبیعتگرایانه در آفریقا و آمریکاى جنوبى؛ شامل تعالیم معنویىهستند که در آنان یادى از خدا و اوصاف او نمىشود، اما در بسیارى از فرقهها همواره به مسئله خداباورى و اوصاف او اشاره رفتهاست. حتى برخى از فرقههاى جدید بودئیسمى، تفاسیرى از خدا و اعتقاد به خدا دارند و حال آنکه بودا و بودئیسم سنتى، اعتقادى به خدا نداشته است.البته به صورت خداى این فرقهها خداى متکى و محتاج به انسان است، به این معنا که در بستر اومانیسمى صرف، اعتقاد به خدا صرفا براى رفع نیازهاى جسمى و روحى انسان به کار مىآید. به عبارتدیگر، در این جریانات معنوى به خدا و اوصاف او اذعان مىشود، چرا که این اعتقاد مىتواند مثلا اضطراب را از دل انسان مدرن برکند و یا موضوع خوبىبراى درد دل کردن و تخلیه روحى باشد، حال آن که اگر زمانى اعتقاد به خدا داراى خصوصیات اینچنینى نباشد بدون شک هیچ توجهى به او نخواهد شد، چنانچه در برخى از این فرقهها به واسطه عدم نیاز به این خصوصیات و یا یافتن راه دیگرى براى تامین این نیاز، یادى از خدا نمىشود. با آنکه پیدایش فرقههاى نوپدید در غرب دایهدار معنویت و روحانیت است، اما از آن جهت که این فرقهها در بسترى اجتماعى که متاثر از اومانیسم، سکولاریسم،لیبرالیسم و حتى نیهیلیسم شکل گرفتهاند، هیچگاه نمىتواند انسان جویاى حقیقت را سیراب کند.
از این رو، کریشنا مورتى همواره در بحث خدا و خداباورى موضعى کاملا بى طرف اتخاذ مىکند و اگر سائل و شنونده به سمت اثبات خدا میل پیدا کند، عبارات غیر مستقیم و مبهمى بر سر نیستى خدا مىگوید و اگر شنوندگان به سمت گفتارى دال بر رد خدا میل یابند، با عباراتى گیجکننده، اشاره به خدا و ویژگىهاى او مىکند، حال آنکه این موضعگیرى بر اساس پیشفرضهاى فلسفى - مذکور- در دنیاى غربى است.
منابع:
1. میشل پیتر، کریشنامورتى راز سر به مهر، ترجمه فریده مهدوى دامغانى، انتشارات تیر، چاپ اول، 1376
2. بلاو اویلین، یادمان یکصدمین سالروز تولد کریشنامورتى، ترجمه مهدى قراچه داغى و زهره فتوحى، انتشارات البرز، چاپ اول، 1376
3. مورتى کریشنا، تعالیم کریشنامورتى، ترجمه محمدجعفر مصفا، انتشارات قطره، چاپ اول، 1383
4. مورتى کریشنا، ضرورت تغییر، ترجمه رضا ملک زاده، انتشارات میترا، چاپ چهارم، 1382
5. مورتى کریشنا، زندگى پیشرو، ترجمه پیمان آزاد، انتشارات صداى معاصر، چاپ اول، 1376
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 286