نگاه اخوان به شعر و شاعری

در این پژوهش، شعر و شاعری و جزئیات آن را از نگاه اخوان بررسی کرده ایم و اینکه شعر چیست و چه شعری می تواند در میان مردم «که امروزه برخلاف گذشته، مخاطب اصلی شعرند»
دوشنبه، 29 آبان 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاه اخوان به شعر و شاعری
 «نگاه اخوان به شعر و شاعری»

نویسنده: یاسین اسماعیلی



 

چکیده

در این پژوهش، شعر و شاعری و جزئیات آن را از نگاه اخوان بررسی کرده ایم و اینکه شعر چیست و چه شعری می تواند در میان مردم «که امروزه برخلاف گذشته، مخاطب اصلی شعرند» توفیق بیشتری پیدا کند و ویژگی های این گونه اشعار چیست و نیز این که شاعر کیست و عنوان شاعر به چه کسی اطلاق می شود. موارد و جزئیات مربوط به این گونه «شعر و شاعر» را تحت عناوین: 1. شعر چیست. 2. شاعر کیست. 3. ملاک های توفیق شعر و شاعر. 4. هدف اخوان از سرودن شعر. 5. شعر و مردم. 6. ریشه ی شعر. 7. صراحت یا در پرده بودن بیان شعری. 8. شعر اجتماعی. 9. قالب شعر. 10. قافیه. 11. وزن شعر. 12. شعر بی وزن. 13. صور خیال. 14. موسیقی شعر. 15. زبان شعر؛ طبقه بندی نموده ایم.
و در پایان خلاصه ای از مطالب آمده، که به صورت مختصر و اجمالی هر کدام از این عناوین را از نگاه اخوان معرفی و بیان می کنیم.
واژگان کلیدی: اخوان، شعر، شاعر، وزن و قافیه، اجتماع، زبان

مقدمه

بوطیقا «poetics» معرب کلمه ی یونانی «poyetikes» است و اصطلاحاً به اثری اطلاق می شود که درباره ی شعر و اصول آن، وزن، قافیه و یا نقد شعر نوشته شده باشد. قدیمی ترین و معروف ترین مأخذ در این زمینه رساله ی «فن شعر» یا «هنر شاعری» ارسطو است که در مأخذ اسلامی به شکل «بوطیقا» ضبط شده است (میر صادقی، 1385: ذیل بوطیقا). در قرون اولیه ی اسلامی ایرانیان و اعراب از طریق ترجمه با این اثر آشنا شدند و خود نیز به این مبحث پرداختند. هر چند کار آنها به پختگی اثر ارسطو نبود اما از این لحاظ که تعاریفی از شعر بدست می دادند که بیشتر با ادبیات ایرانی - اسلامی تطابق داشت، نمی توان آن را نادیده گرفت. از جمله ی این آثار می توان به فصلی که صاحب قابوس نامه در شاعری پرداخته اشاره کرد و نیز به «اساس الاقتباس» خواجه نصیر و «المعجم» شمس قیس رازی. توجه به شعر و جزئیات آن تقریباً در تمام ادوار شعر پارسی ادامه داشت تا دوران معاصر که این توجه از طریق آشنایی با ادبیات غربی بیشتر شد. در پی این آشنایی ها تعاریفی دیگر از شعر نیز ارائه کرده اند که تنها به ذکر تعریف شفیعی کدکنی بسنده می کنیم. تعریف وی از شعر اینست: «شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته است» (همانجا).
از دیگر کسانی که نظراتی درباره ی شعر دارند، اخوان ثالث است که براستی شهریار شعر معاصر است و صاحب گنج شایگان معنی (1)، او مردی است که بر مرکب شعر سوار شد و فاتح قلعه های افتخار شعری گشت. کسی است که شعر را درک کرد. او شاعری نیست که واژگانی را کنار هم بچیند و تصویری انتزاعی و مضحک به دست دهد و نام شعر بر آن نهد، بلکه حقیقت شعر را فهمیده و حتی اطلاق لفظ شعر بر آثارش را نمی پسندد و معتقد است که باید بر آن ها نام «قطعه» یا «کار» نهاد و کاری به این ندارد که فرنگی چه می گوید و دیگری چه.
در دورانی که شعر چون مزار آبادی است و هیچ تپش «آهنگ و وزن» ندارد اوست که بیدار و دریاوار آهنگ و موسیقی شعرش بر گذشته از مدار ماه. (2)
از دیگر ویژگی های اخوان که موجب توفیق بیشتر اشعارش در میان خواص و عوام شده اینست که می گوید: «باید صادق بود با خویش، تا آنگاه بتوان با مردمی که شعر برای آن ها سروده می شود صادق بود» (کاخی، 1371: 419). در شعرش جوشش و تپش حیات است، زندگی هست و طبیعت؛ و این جوشش و تپش بدون شک برخاسته از درون شاعر است، و نیز موسیقی و قالب را نیز حس می کنیم اما نه به گونه ای که تحمیلی باشد بلکه هر چیزی سر جای خویش است.

شعر چیست؟
قصه است این، قصه؛ آری قصه ی دردست
شعر نیست
این عیار مهر و کین مرد و نامرد است (3)

«شعر حاصل لحظات بیتابی انسان است در زمانی که در پرتو شعور نبوت قرار گرفته است. این نبوت یک امر ماوراءالطبیعه نیست و نیز مقصود از پرتو نبوت شعر هجو یا هزل یا نظایر این ها نیست» (همان: 206). بلکه مقصود اخوان بیشتر آن شعری است که در آن مقاصد عالی انسانی به چشم می خورد، شعر خوب و عالی آن هاست که خبری می دهد یا حکایتی می کند از یک امر انسانی والا و ارجمند. به اعتقاد وی اگر شعر را به الهام و ماوراءالطبیعه مربوط ندانیم باید گفت که امری کاملاً غیر اختیاری است، به راستی ناگهان در ذهن جرقه ای می درخشد که باید شعله ای بشود تا یا دلی بسوزد یا دستی گرم شود، البته این جرقه معمولاً دلیل و انگیزه می خواهد.
از دیدگاهی دگر شعر یعنی صمیمیت، یعنی صداقت، یعنی درد داشتن، حرفی از درد دیگران داشتن، یعنی زخم دیگران را خوردن، اگر فریادی هست و شوقی، صورت خارجی این معانی ذهنی است.
شعر کلام مخیل طناز است و زبان موزون است و البته نه هر کلام موزونی، شعری که مورد نظر است حالت ترنم وزنش از درون می جوشد و می آید (همان: 3-82). این گونه شعر، یکی از جریان های زیبایی شناسانه است یکی از محامد است و خلاصه، یکی از خوبی هاست و از زیبایی هاست (همان: 410). از این دیدگاه خصوصیات شعر را می توان چنین بیان کرد که شعر تلفیقی است از دو هنر موسیقی و نقاشی به اضافه ی هنرهای کلامی (همان: 423).
شعری که ما از آن بحث می کنیم فقط یک منظومه که قصه یا قصه ها، داستان یا داستانک هایی را روایت کند نیست، شعر باید اشاره به مسائل زمانه داشته باشد ولی صریح و شعارگونه نباشد (همان: 355). چنین شعری وسیله ی ارتباط با جامعه و تاریخ است، حالا یک عده می گویند مزخرف بود یک عده هم می گویند خوب بود (همان: 410).
همچنین اخوان خود در اشاره ای به شعر خویش می گوید: «شعر من مثل آب روانی است که همه چیز درون و کناره های خود را در بر می گیرد و نیز مثل سنگ است که کوشش می کند تا نلغزد، استوار بماند و سبک همراه آب نرود و بتوان دید و نشانش داد» (همان: 4-413). از فحوای کلام به وضوح می توان دریافت که شعر چیست «البته از دیدگاه معاصر».
«و نیز باید گفت که شعر دنیایی معنوی است که در آن آدم می نشیند به آفریده های روحش پیکره می دهد و جان می دهد و بیانشان می کند یعنی روشنی می تاباند بر طرح ها و تصویرهای مبهم و تاریک ذهنش، یعنی آهسته آهسته پرده بر می دارد از تندیس ها و مجسمه های روحی اش، این کار خلاقیت است» (همان: 61).
به عقیده اخوان اگر بخواهیم شعر سره را از ناسره باز بشناسیم باید بدانیم که دو گونه شعر داریم: اول شعر به معنای عام که این حالت در بعضی آثار منثور دیده می شود این آثار به اصطلاح شعریت دارند همین؛ نوع دوم، شعر به معنای خاص است که خالی از وزن نیست. نوع دوم، ناب ترین آن است و حتی زمانی هم که ترجمه بشود باز یک چیزی از آن باقی می ماند، یعنی مقداری از اصالت ها و ارزش های شعری اش را حفظ می کند هر چند «کامل نیست» (همان: 81).

شاعر کیست؟

«شاعر یک نوع پیامبر فردی است» (همان: 156). انسان شاعر در هر زمانه و هر جامعه ای نسبت به آن جامعه و زمانه وظایف و مسئولیت های خاص دارد و تا آن ها را چنانکه شایسته ی اوست، نگزارد و از این بوته ی آزمایش بی غل و غش به در نیاید، لایق این نعت و اطلاق نتواند بود.
«در یک جامعه انسان هنرمند و شاعر، اگر نگوییم حساس ترین اعضا و عناصر، لااقل یکی از حساس ترین نقطه ها و شاخه های پیکره و درخت آدمیت است، درختی در جنگل انسانی و جامعه ی بشری، بنابراین نسبت به حال و هوا و چند و چون اوضاع و کیفیات و کمیات آن جامعه حساسیت و عکس العمل دارد، هر نسیم آرام و یا باد تندی که می وزد، بر او و در او شاید بیش از دیگران تأثیر می کند و طبیعی است که او خاصه به این دلیل که زبان و زبانه ی روزگار و جامعه ی خود است بیش از دیگران صدایش در بیاید و فریاد ضجه، یا آواز و شور و شعف داشته باشد. اگر خلاف این باشد معلوم است که آن عضو مرده است» (اخوان ثالث، 1348: 9-48).
اما به عنوان یک اندیشمند، یک روشنکفر، انسان شاعر در زمان خودش آنچنان انسانی است که با کلیه ی مسائلی که برای نسل او مطرح است درگیر شود و از لحاظ فکری، انسانی ترین داوری ها را بکند. «یک شاعر متعهد در هر دوره و زمانه ای باید بداند که در کجای زمین و زمان ایستاده و به چه قشری از جامعه وابسته است و ستاینده ی کدامین اوضاع و احوال است، چه شاعر بی رسالت شاعر نیست. شاعر می تواند با مدد گرفتن از شیوه ی زبان شعری اش راه خود را بشناسد، بداند به کدام طبقه می خواهد خدمت کند، هدف حمله اش چیست، مخاطبش چه کسانی هستند، حال با زبان پوشیده باشد یا صریح، مهم شخصیت واقعی شاعر است» (کاخی: 240). «ممکن است شاعر از دیدن صف نفت و نان، الهام شعری بسیار درخشان و ماندگاری بگیرد حال آنکه او از یک مسئله ی گذرای روز الهام گرفته است. این بستگی به مسائل قریحه ای شاعر و نیروی خلاقیت او دارد» (همان: 254).
«از دیدگاه زبانی و صور خیال شاعر خالق واژه ی تازه است. یا بهتر است بگوییم عبارت تازه، اسلوب تازه، تصویر تازه. شاعر کسی است که معانی ای دارد در ذهنش، حرف هایی برای گفتن دارد و شروع می کند به گفتن و با شور و حال خودش این معانی را در ظرفی می ریزد که اسمش شعر است» (همان: 54). در واقع وظیفه ی اصلی و کلی هنرمند و شاعر، خلق زیبایی است اما هیچ اشکالی ندارد که در بیان مسائل اجتماعی از زیبایی کلمه و کلام هم مدد بگیرد... من اعتقاد دارم که در خلق یک اثر هنری باید هر دو مورد رعایت شود، یعنی هم از دردهای جامعه دور نشد و هم به خلق زیبایی پرداخت» (همان: 242). سنت گرا و انجمن نشین بودن نیز برای کسی نمی تواند گناهی ثابت کند؛ می توان انجمن نشین بود و سنت گرا و در عین حال شاعر هم بود این اشکالی ندارد، مسئله آثاری است که ارائه می دهد باید دید که این آثار آیا شعر هست یا نیست (همان: 221).

ملاک های توفیق شعر و شاعر

برای اینکه یک شعر بتواند توفیق به دست آرد و قبول عام یابد ملاک هایی لازم است که مهم ترین و بهترین ملاک برای تشخیص یک شعر سره از ناسره ارتباطی است که شاعر با مخاطب خویش برقرار می کند. شاعر باید بتواند با مردم و جامعه ارتباط برقرار کند. ملاک خوب بودن یا بد بودن شعر قبول جامعه است، یعنی قبول خاطر که حافظ گفته است. او هر چقدر که بتواند با مردم و ریشه های فرهنگی اش ارتباط برقرار کند، کمند جاذبه اش دورتر برود و از محدودیت ها رهایی یابد، از توفیق بیشتری برخوردار خواهد بود. یعنی اینکه ملاک و محک مهم تر، ثبت و ابلاغ و القای پیام و مطلب است. ملاک های صوری هم در توفیق یک شعر سهم دارند. در این جهت هم کلام باید سالم باشد، اسلوب درستی داشته باشد و در بیان و درونمایه ی شعر از توانایی های لازم برخودار باشد؛ یعنی اینکه کلام باید برای خودش دارای شخصیت باشد. از ملاک های صوری می توان به تصاویر زیبا و ریتم و هم آهنگی لازم که می توانند از علل موفقیت یک شعر خوب باشند، ولی نه علت اصلی و تام و سازنده، اشاره کرد. از دیگر ملاک های شعر خوب و شاید مهم ترین ملاک آن «صداقت و نجابت ذاتی است لااقل در لحظه ی گفتن و سروده شدن شعر، تا بتواند اول خود شاعر را بسازد و در برگیرد و او را آدم کند و آدمش را آدم تر کند، سپس گفته هایش تأثیر لازم را بگذارد و موجبات ارتباط با خواننده را برقرار کند، چرا که تا شعر از صداقت ذاتی شاعر سرچشمه نگیرد نمی تواند با مخاطب ارتباط برقرار کند. پس در درجه ی اول شاعر باید با خودش روراست باشد چرا که به این طریق است که می تواند با مردم هم روراست باشد و درونمایه ی زندگی خود را در صداقتی که از جان خودش هم مایه می گیرد بیان کند» (همان: 419).
این چنین اشعاری نه تنها با مردمان نسل خویش که با مردمان نسل های بعد نیز ارتباط برقرار می کند (همان: 421).
در توفیق یک شعر نوع عرضه داشت و به قوام آوردن تأثر اجتماعی و هنری کردن آن مطرح است؛ نه اینکه صرفاً به صراحت های روز نزدیک باشد، در این صورت است که شعر حالت شعار به خود می گیرد و ارزش هنری ندارد. با توجه به همین نکته می توان گفت که شاعر مدت حیات شعرش را، خود تعیین می کند؛ اگر شاعر زیاد به جزئیات بپردازد مسلماً حیات شعرش به میزان چشمگیری کاهش می یابد ولی در مقابل اگر شاعر افق دیدش وسیع باشد به همان میزان حیات شعری شعر و شاعر نیز ادامه می یابد. اخوان برای تبیین این مسئله و اهمیت آن گفته است که: «مثلاً جمله ی» هوا بس ناجوانمردانه سرد است تا وقتی که فصل ها چنین باشد و زمستان چنان، تأثیر خودش را خواهد گذاشت و خریداران خود را خواهد داشت. این زمستان یک خبر روز نیست که از درجه ی هوا و باز و بسته بودن راه ها سخن بگوید، برداشتی شعری است از بادهای سرد و سهمگین، به این ترتیب اگر این شعر یک خبر بود کهنه می شد (همان: 420). پس شعر باید دارای آن قوت و قوام باشد که در آینده بتواند سیر خودش را ادامه دهد و مطرح باشد. یعنی اینکه عام فهم و خاص پسند باشد. به عقیده ی اخوان علت اینکه پس از حافظ شعر ایرج به میان مردم راه پیدا کرد این است که شعر ایرج را عوام می فهمند و خواص می پسندند.
از دیگر عوامل توفیق شعر و شاعر، فصاحت و بلاغت است که باید حتماً همراه با صداقت باشد که مهم ترین ویژگی یک شعر موفق است، ولی اگر شاعری فصاحت و بلاغت زبان سعدی در بوستان و قدرت خیام را در حرف های تکان دهنده اش و شور مولانا و خشم و خروش و عصیبت ناصر خسرو را داشته باشد ولی صداقت نداشته باشد، کمترین اثری نمی تواند بگذارد. (همان: 167) اما آنگاه که شاعر درست حرف زد، حرف دلش را، شرف و مسئولیت را، حرف مردم خود را زد آن وقت احتمالاً بل یقیناً مردم زمان های بعد هم او را به عنوان یک شاخص می شناسند (همان: 355).
به صورت خلاصه می توان گفت که از نظر اخوان موارد بالا ملاک های صوری و معنوی شعر و شاعر موفق اند. البته او برای تشخیص سره از ناسره در کنار این ها وزن و قافیه و برخی قواعد دستوری را نیز دخیل می داند.
هدف اخوان از سرودن شعر:

راوی ام من، راوی ام آری
باز گویم همچنان که گفته ام باری
راوی افسانه های رفته از یادم
جغد این ویرانه نفرین شده ی تاریخ
بوم بام این خراب آباد
قمری کوکو سرای قصرهای رفته بر بادم (4)

در این قسمت هدف خود اخوان به عنوان یکی از برجسته ترین شعرای معاصر از سرودن بررسی می شود که می تواند الگویی مناسب برای شاعران و معیاری خوب برای سنجش شعر معاصر در تمام جوانب باشد. در گفتگوهایی که اخوان داشته هدف خویش را از سرودن چنین بیان کرده است: «اصل قضیه برای من ثبت آن لحظات مظلومیت و قصه ی پر غصه ی آن دردها، آن شکوه و شکایت ها و القای آن حسیّات و عواطف است» (همان: 111). «غرض هایی هست که انسان را به سخن می آورد یک وقت عشق است و زمانی مرثیه، به علاوه آدمی که مثل من به سرزمینش تعصب و عشق می ورزد، تأمل و قریحه ی اجتماعی دارد. من بدون این که پیغمبر باشم غم امتم را می خورم. من خوش آمد و بدآمد را به صورت شعری بیان می کنم بعضی ها می گویند به ما چه مربوط است، می بینند اما چیزی نمی گویند به خاطر ملاحظاتی که دارند» (همان: 415). اما اخوان دید و در شعرش انعکاس داد چرا که رسالت شعر را در القای پیام های روز می دانست.
اخوان در مقایسه ی ویژگی های شعر خود با دیگران، به نکته ای بسیار حساس و اساسی اشاره می کند و آن متعلق بودن شاعر به دوران خویش است، به گونه ای که نه جلوتر از زمانه ی خویش باشد و نه دور از عصر خویش که مردم زمانش نتوانند حرف او را بفهمند؛ اصل عبارت چنین است: «معمولاً یک نسل سؤال مطرح می کند و نسل دیگر بعد از آن، سؤال ها را جواب می دهد. تا به حال چنین بوده و همیشه گویا چنین خواهد ماند؛ ولی من این دو را توأم خواستم زنده کنم و کردم کمابیش، در حد توانم، فرهنگم، توان و قریحه ام و دانشم و توانشم در امور زبانی و...» (همان: 354).
در باب تأثیر پذیری از دیگران که مسئله ای همیشگی و تقریباً فراگیر در تاریخ ادبیات است، چنین می گوید: «هیچ کس در عرب و عجم نبوده و نیست که مرا به دنبال خود بکشاند» (همان: 193) «البته تأثیر پذیرفتن در صورتی که در خود شخص هضم و حل شده باشد که چیز دیگری عرضه کند هیچ مانعی ندارد» (همان: 302). اگر بخواهیم ادبیات ما مسیر پیشرفت به سوی کمال را طی کند باید این را بپذیریم که تأثیرپذیری در صورتی پسندیده است که در خود شخص حل شده باشد اگر چنین باشد ادبیات شکوفا می شود و اگر نه سیری درجا و شاید قهقرایی داشته باشیم همچنان که نمونه اش را با نام سبک بازگشت می شناسیم.
اخوان در جواب این سؤال که او این ایده های «فلسفی» را و این روح تغزلی و حماسی را که در شعرش می آورد آیا بی واسطه و ندانسته می آورد یا این که با این ایده ها درگیر است، می گوید: «حقیقت این است که من از این جور چیزها سر در نمی آورم و چگونه این کارها شده است را هم نمی دانم مثلاً مورد قطعه ی نماز همین قدر می دانم که چند روزی در ییلاق می گذراندم و خلوت و آسایش داشتم و مخصوصاً شب ها در صمیم طبیعت محض و کوه و دره و باغ... انگار خود را با زمین و طبیعت و روح کائنات نزدیک تر حس می کردم و در لحظه ای از لحظات خلوت محض و خالص و در حال مستی و تنهایی آن قطعه به خاطرم خطور کرد و نوشتم» (همان: 8-87).

شعر و مردم

شعر از بهر مردمان گویند نه از بهر خویش (5)
مهم ترین مسئله ای که ادبیات امروز با آن درگیر است، مسئله ی مخاطب است که به اعتقاد اخوان مهم ترین مسئله ی شعر است، یعنی شما وقتی می خواهید مفهومی را به کسی منتقل کنید در وهله ی اول باید مخاطبتان را بشناسید. «مردم مخاطب شعر بوده و هستند و باید هم باشند. باید فرهنگ مردم را اعتلا بخشید تا بتوانند پیام های شعر را دریافت کنند، نه اینکه خود شعر را تنزل دهیم. به مردم نزدیک شدن هم حدی دارد. ما این تجربه را در دوره ی صفویه هم داریم. آن ها دروازه ی شعر را باز گذاشتند برای آمدن چه بسیار مصطلحات روز و از بین رونده» (همان: 293).
البته به اعتقاد اخوان شعر ناگزیر است برای مردم فهم شدن بسیاری از صنایع دشوار و غریب را از خودش دور کند و نیز نباید شعر را در حد شعار تنزل داد بلکه شعار را به حد شعر ارتقا دهیم و هیچ اشکالی ندارد زیرا که شعار خلاصه ترین و موجزترین نمودار یک فکر است.
«شعر کسانی که در ادبیات غرب غوطه ور شده اند یا می خواهند تقلید کنند، جنبه ی تصنعی دارد و نمی تواند با مخاطب ارتباط برقرار کند» (همان: 300) «اما در نزد شاعری که آگاه و بیناست انسان این محدوده، آن محدوده، مطرح نیست. وقتی تو انسان نزدیک را شناختی و گفتی، انسان دورتر را هم شناخته ای. نکته ی اصلی اینست که انسان را در کسوت خلق انسانیت بشناسی وانگهی فراموش نکنیم آن ها که می خواهند جهانی شعر بگویند قلابی است. به قول استالین: ملی ترین شعر، جهانی ترین شعر هم هست» (اخوان ثالث، 1348: 54).
با نگاهی به اشعار اخوان می بینیم که درک وی از رابطه ی متقابل شعر و مردم تا چه اندازه است. برای نمونه وی رابطه ی شعر و شاعر با مردم را این چنین بیان می کند:

مردم ای مردم
من اگر جغدم به ویران بوم
یا اگر بر سر
سایه از فرّ هما دارم
هرچه هستم؛ هرچه دارم از شما دارم (6)

در دیگر اشعارش نیز توجه خود را به مردم و جوانب مختلف زندگی آن ها ابراز کرده است.
بنابراین اعتقادش اینست که شاعر هرچه هست و هرچه دارد از مردم دارد و اگر مردم نباشند - البته در این زمان وگرنه بود و نبود مردم در گذشته تأثیر چندانی در رد و قبول شعر ندارد - شعر و شاعری نیز معنایی نخواهد داشت. پس شاعر نباید خود را از مخاطبش که همانا مردم اند جدا بداند و هدف و رسالتش را از یاد ببرد.

ریشه ی شعر

ریشه ی شعر از نکاتی در خور توجه است که رابطه ای تنگاتنگ با دیگر اجزای شعری و بیش از همه با مخاطب شعر دارد. ساده تر اینکه شعر باید ریشه در فرهنگ قدیم داشته باشد «اگر چنین نباشد شعرها مثل درخت های بی ریشه هستند که بی شک دیری نخواهند ماند. اما وقتی ریشه در اعماق داشته باشند می توان به جاودانگیشان نیز با اطمینان نگریست. این از خوش اقبالی یک شاعر خواهد بود که بتواند هرچه بیشتر شعر خود را به ریشه های قدیمی پیوند بزند. هیچ شاعر بی ریشه ای نمی تواند شعر خوب بگوید، لااقل شعر ماندنی و خواندنی» (کاخی: 437). و نیز آگاهی از فرهنگ است که موجب باروری شعر می گردد. شاعر باید از فرهنگ گذشته اش آگاه باشد و بداند ما که بوده ایم و چه داشتیم و در کجای جهانیم و چه داریم لااقل با بهترین زبان ما آشنا باشد.
«پیام و حرف شاعر نیز باید ریشه در تاریخ و فرهنگ داشته باشد، اگر شاعر حرفی برای گفتن نداشته باشد، از فرهنگ خودش مطلع نباشد نمی تواند بنایی مستقر را به وجود آورد و فقط آن چیزی می ماند که بنا و ریشه ای پایه ی محکمی داشته باشد و آن هم در صورتی ممکن است که ریشه در تاریخ و فرهنگ داشته باشد اگر شعر پیامی و حرفی برای گفتن نداشته باشد، کاری بیهوده را مرتباً تکرار می کند» (همان: 435).

صراحت یا در پرده بودن بیان شعری

«هر شعری اگر شعر باشد با اسلوب و قاعده ی خودش همراه است، خواه صریح و خواه در پرده. اما به طور کلی لباس شعر لباس رمز و ابهام و کنایه است. پیشینیان نیز در نقد ادبی، در همان اوایل که صحبت از تعریف شعر به میان می آید، در بحث از تخیل و آنچه مقتضی تخیل است، مسئله ی رمز و ابهام و صراحت را به شکل دیگری مطرح می کنند. چون مقتضی تخیل بیشتر آنست که به امور غیر واقعی و غیر حقیقی و مرموز پرداخته شود» (کاخی: 105).
«دیگر آنکه هر شعری هدفی دارد اگر غزل گفته می شود، اقتضا و تناسب آن در سادگی و لطافت آن است. کلمات غزل باید از میان دو لب به روانی بگذرد نه اینکه بین حنجره و لب گیر کند، به خصوص اگر خطاب به کسی باشد. اما در یک شعر حماسی که مثلاً در شکست یک ملت است، دیگر نمی شود زبان را ساده گرفت» (همان: 158).
کلام فخیم یا ساده به محتوای شعر بستگی دارد... یعنی انتخاب کلام بستگی کامل با موضوعی دارد که شاعر می خواهد به آن بپردازد. اخوان معتقد است که زمانه و شرایط اجتماعی گاه «ما را وادار می کند از صراحت دور باشیم و به رمز و سمبل بپردازیم. مثلاً آنگاه که مرد و مرکب را می گفتم در آن بسیار چیزهایی را که آن زمان مطرح بود آوردم و صورت بیانی برایش پیدا کردم، آن صورت بیان را اگر می خواستم صریح بگویم اولاً بی مزه می شد ثانیاً اسباب بعضی دردسرها می شد چنانکه بعداً هم شد» (همان: 352).
در هر حال اخوان خود یکی از مدافعان رمز و عدم صراحت و ابهام شعری است با این همه به نظر وی کار خلاقیت شعری هیچ قاعده و فرمولی برنمی دارد. صریح بودن خوب است یا خیر، این بایدها را شعر تحمل نمی کند. برنامه ریزی در کار هنر کار پرتی است. کار شعر با برنامه ریزی و تعیین هدف کردن جور در نمی آید.

شعر اجتماعی

من جز شعر اجتماعی که جنبه های سیاسی هم دارد
طبعاً شعر دیگری را اصیل نمی دانم.
اخوان به عنوان شاعری که بخش عمده ی اشعارش - البته آن ها که در قالب نیمایی سروده است - درونمایه ی اجتماعی دارد، در این باره نظراتی دارد که به کارگیری آن ها در راه اعتلای شعر معاصر فارسی می تواند سودمند باشد. بر این اساس به اعتقاد وی «انسان شاعر در هر زمانه و جامعه ای نسبت به آن جامعه و زمانه، وظایف و مسئولیت های خاص دارد که تا آن ها را چنانکه شایسته ی اوست نگزارد و از این بوته ی آزمایش، بی غل و غش به درنیاید، لایق این نعت و اطلاق [پیامبر فردی] نتواند بود. بدین گونه است که مسائل انسانی از رهگذر دریافت و حساسیت و تلقی شاعر نسبت به امور زمانه در ضمیر آگاه و نیمه آگاه او راه می یابد و در شعرش می تراود و سایه می اندازد» (کاخی: 96).
انسان شاعر در جامعه ی انسانی آنچنان انسانی باید باشد که نه تنها با اصلی ترین و اساسی ترین مشکلات انسانی و امور معنوی روزگار و مسائل و اشتغالات روحی و اجتماعی زمانه و جامعه ی خود سرو کار داشته باشد، بلکه انسانی ترین و نجیب ترین تلقی و برخورد و عمل را نیز داشته باشد.
شعر اجتماعی از حساس ترین و پیچیده ترین درونمایه های شعری محسوب می شود تا جایی که اخوان از شعر اجتماعی با تعبیرات شعر «دادنامه» و «فریاد نامه» یاد می کند و هشدار می دهد که باید توجه داشت که شعار به جای شعر ننشیند، شعر را به حد خبر و شعار تنزل ندهیم، بلکه فکر و شعار را به منزله ی شعر ترقی دهیم و این نکته ای اصلی و اساسی است چرا که شعر اجتماعی شعری نیست که در آن شعار بیاید و شعار با شعر از زمین تا آسمان فرق دارد.
از نگاه اخوان اگر مقصود از شعر اجتماعی این باشد که نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی روز به شکلی ابتدایی و گذرا توجه داشته باشیم و شعرمان بشود آیینه و پرونده ی خبرهای سیاسی و اجتماعی روز، باید گفت این شعر نیست، نمی ماند و گذراست. اخوان این قضیه را این گونه بیان می کند که «برای مثال همان زمان که مرحوم اشرف الدین راجع به گرانی زغال و این حرف ها شعر می سرود، همین موضوع را بعضی از شاعران آن دوره بدون این که صراحت های خبری روز و وقایع سیاسی گذرا تأثیر آنی در ایشان گذاشته باشد، گرفته اند و آن را در ذهن خود به نوع دیگری تحلیل کرده اند و در نتیجه برون افکنی این تأثیر ذهنی از وقایع، اثرشان را ماندنی تر کرده است» (همان: 4-183).
موضوع دیگری که در باب شعر اجتماعی سرودن، مطرح می شود، چرایی سرودن شعر اجتماعی است که جواب اخوان به این پرسش قابل تأمل است. در این باره می گوید که «شعر نمی تواند پا در هوا باشد و ملتزم نباشد، نه تنها شعر که ادبیات اگر با چیزی گلاویز نباشد از خوش آمد و بدآمد خود خاموش باشد، زنخ زدن بیهوده ای را به انجام می رساند. مثلاً وقتی من دیدم چه بلایی بر سر مصدق آمد شعر نوحه یا قصیده تسلی و سلام «دیدی دلا که یار نیامد...» را گفتم و به پیر محمد احمد آبادی تقدیم کردم که خود مصدق بود. پس جنبه های سیاسی هم داشت و شعر را با یک ناله و دردی توأم کردم. سواد اعظم شعرهای من جهت اجتماعی داشته، جهت سیاسی داشته، بدون اینکه من سیاست را صریحاً و مستقیماً چه در شعر نواَم چه در شعر کهنه ام آورده باشم» (همان: 354). و نیز شعر هر شاعری باید نشان بدهد که این انسان کسی هست و زندگی در شعرش انعکاس پیدا کرده و نیز باید حالت اجتماعی داشته باشد. وی همچنین معتقد است که برای ادبیات نیز وظایفی است و آن وظایف همیشه وظایف اخلاقی و اجتماعی بوده است. اثری جزء آثار پیشرو است که دارای اثرات اجتماعی و انسانی باشد. او معتقد است که اجتماعیات تنها شعر سیاسی گفتن نیست بلکه «جنبه ی دیگر آن کلیات عالی انسانی و اجتماعی است و اینجاست که اگر بر فرض شاعری اگر تأثری دارد، دردی دارد باید ببینیم این تأثرات خودش را چگونه به عرصه رسانده و عرضه کرده است» (همان: 94). شعر وقتی جلوه گاه و عرصه ی مسائل عالی و عمیق انسانی زمانه باشد در این صورت اجتماعی است و زبان زمانه است. بدین گونه شعر پناهگاه روحی مردم اعصار می شود و تا سر منزل کلام الهی و سخن ایزدان اوج می گیرد (همان: 100).
در مقایسه ی شعر کلاسیک و شعر معاصر از جنبه ی درونمایه ی اجتماعی داشتن، اعتقادش بر این است که «شعر گذشته هم با مسائل اجتماعی برخورد داشته و کسانی شعرهایی گفته اند که تأثیری بر بعدی ها داشته اند یعنی بازده آن ها از برخورد با مسائل جاری دور و بر خودشان چیزهایی بوده، هم از نمونه های عالی و انسانی و هم آز آنچه به عنوان سیاست تلقی می شده، مثل شعرهایی که مسعود سعد داشته یا مسعودی رازی و از این قبیل» (اخوان (ب)، 1348: 48). «شعر زمان ما هم شعر خشم و فریاد است، شعر گریه و اندوه است، شعر درد و تأمل بشری است، شعر زندگی نجیب روحی و تأمل است، شعر حرکات زمانه است، شعر ضجه های گرسنگی و دربه دری است و فریاد از ستم ها و ناروایی ها. اینست آنچه باشد باشد، مایه های روحی و انسانی، وجود انسان، این باید در شعر باشد، شعر باید پر باشد از انسان و محیط و تأملات در این دو» (کاخی: 112).

قالب شعر

قالب و فرمی که شاعر شعر را بدان عرضه می کند نیز در مخاطب می تواند تأثیر بگذارد اما نه آنچنان که «قالب را نمودار اصلی اثر و تعیین کننده ی قطعی در چند و چون شعر و هنر بدانیم، قوالب برای کسانی مطرح است و در کار کسانی تأثیر قطعی و تعیین کننده دارد که خود، همه چیزشان قالبی است، آن ها که شعری دارند به هر نحوی که شایسته تر است و بهتر و مجال جولان قریحه شان در آن بیشتر است شعر خود را می گویند» (اخوان (الف)، 1348: 6-295). اخوان می گوید که فرم مطرح نیست، حرفی اگر داری در هر قالب که بریزی، ریختی، زر اگر در هر قالب ریخته شود، هر سبک و سبیکه ای که پیدا کند زر است و ارزش دارد ولی سرب را بریزی در بهترین قالب ها هیچ نیست جز همان سرب، اصل فکر است و محتوی، قالب و فرم در مرحله و مرتبه ی دوم قرار می گیرند.
«اسالیب گذشته و قوالب قدیم، امروز چون موجبات و عناصر و قوائم خود را از دست داده اند، دیگر نمی توانند آن چنان زندگی درخشانی داشته باشند، با همه این احوال، قوالب می توانند زنده باشند و به کار برده شوند در صورتی که شاعرش باشد، گوینده داشته باشد و کلام اقتضایش آن باشد؛ مانند قصیده در این اواخر که ملک الشعرای بهار توانست به اصطلاح «خانه روشن کند» و غزل در شعر شهریار و عماد خراسانی...» (کاخی: 14-13). «اما قوالبی که نرمش و انعطاف بیشتری دارند مانند رباعی هیچ وقت از اصالت خود نمی افتند، در نهایت ایجاز، چونکه وزنه ی سنگین آن در قسمت آخر آن است مانند این رباعی خیام:

در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتند
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش

در کدام شعر نو به این خوبی می توانیم بگوییم» (همان: 457) «و نیز در لحظات تنهایی ترنم غزل قدیمی هیچ ارزشش کمتر از ترنم غزل شعر تو نیست» (همان: 52).
«توأم کردن یک چیز قدیمی با یک حالت جدید امروزی می تواند نوعی سازندگی استوار باشد نه تنها عیب نیست بلکه حسن هم هست» (همان: 68).
به اعتقاد اخوان تغییری که نیما در قوالب شعر فارسی ایجاد کرد چیزی نیست که کاملاً بیگانه باشد به گونه ای که ما آن را از دیگر قوالب شعری جدا بدانیم بلکه «این نیز از نظر کلی خود یکی از قوالب شعری است که پیشنهاد شده یعنی همان طور که ما غزل داریم، مثنوی داریم، رباعی داریم و... همچنان قالب کشف و ابتکار نیمایی هم داریم. این هم نوعی است از قوالبی که به شعر ما عرضه شده، ای بسا فردا کسانی بیایند و قوالب و شکل های دیگر و بهتری عرضه کنند. همچنانکه خود نیما این کار را نسبت به گذشته اش کرد و پیش از او نیز در گذشته مبتکران قوالب جدید همچنان کرده بودند» (اخوان (الف): 296). شیوه پیشنهادی نیما آزادی هایی دارد؛ کسی که این آزادی ها را چشید دیگر نمی تواند به قید و بند دل خوش کند و راضی باشد... این مثل آن است که کسی نخواسته باشد از بال برای پرواز استفاده کند (کاخی: 51-50).

قافیه

با تحولی که نیما در چگونگی عرضه ی شعر به مخاطب ایجاد کرد، برخی را خیالی در سر پدید آمد که دیگر نیازی به «قافیه» نیست غافل از اینکه «قافیه به منزله ی آرایش و زنجیره ی زرین تداعی، به منزله ی قلاب ها و پیوندهایی برای تعادل و توازن آرایش است. قافیه پیوند ذاتی با شعر ندارد بلکه نوعی پیرایه و نوعی مرزبندی است و جدول و قالب بندی... در شعر نو آن نوع قافیه که وفور و نابجا آمدنش شعر پیشینیان را از حالت طبیعی و سادگی دور کرده، مد نظر نیست بلکه قافیه به اسلوب جدید مقصود است که حس دادگری و علائق عدالت خواهی و پسند هم نوایی و هم آهنگی ما را سیراب و ارضا می کند» (کاخی: 82). با این توصیفات این وزن و قافیه است که علاوه بر ایجاد تعادل و آراستن کلام که در بالا ذکر شد نقشی بنیادین را در دلنشین شدن شعر ایفا می کند. اگر از وزن و قافیه درست و به جا استفاده شود، هم چیزی به معنای شعر اضافه می کند و هم زیبایی و آهنگ کلام را دو چندان.
پس با پیش و پس کردن قوافی نمی توان نابغه ی دوره ی خویش شد و جوهره ی شعر چیزی دیگر است. (7)

وزن شعر

وزن نیز همچون قافیه جزء جدایی ناپذیر شعر است. اگر از شعر وزن را جدا کنیم دیگر چیزی به عنوان شعر نداریم چرا که «وزن مقتضی جنبه ی تخیلی شعر است» (همان: 85). این را اخوان از قول قدما در پاسخ به سؤال م. سرشک بیان می دارد و خود معتقد است که کلامی را که وزن نداشته باشد نمی توان شعر کامل نامید؛ «شعر کامل و تمام همراه با وزن به ذهن القا می شود، وزن به شعر حالت تری و ترانگی، حالت ترنم و تغنی می دهد و حالت روانی و روانگی، و این موهبتی است برای شعر، وزن به شعر حرکت و پیوستگی و فرم می دهد. هم آهنگی و تمامیتی خدشه ناپذیر همین؛ شعر را نباید از این موهبت دشواری زیبا، یا زیبایی دشوار محروم و برهنه کرد و تمامیت و کمالش را مخدوش ساخت مگر بتوان جانشینی بهتر و عالی تر از آن برای شعر پیدا کرد و در تجربیاتی که در این زمینه شده و شعر امروز هم جلوه هایی از آن تجربیات را دارد، چنین جانشینی برای وزن ندیده ام» (همان: 14).
وزن چیزی از خارج تحمیل شده به شعر نیست که بتوان به آسانی آن را نادیده انگاشت بلکه همزاد و پیکره ی روحانی و جسمانی شعر است؛ شکل بروز و کالبد معنوی شعر است. وزن فصل ذاتی شعر خاص است از شعر به معنی عام.
وزن درجات مختلف دارد و به هر حال آنچه در شعر مطلوب است و مقصود، نوعی وزن و نظم و نوعی آهنگ و ترنم و تغنی است که بشود از آن احساس وزن کرد، هر نوع بود، باشد. (همان: 84) در اقلیم - زمان (8) ما وزن را نوعی حالت خاص ترکیب می گوییم که دارای (این) خاصیت ها و ویژگی هاست:
1. ایجاد نظم خاص در زمان
2. ایجاد ایقاعات و برش هایی در زمان
3. زمان را تقسیم کردن به تکه ها و ترکیب این تکه ها با هم (همان: 83).
«آنچه مسلم است اینست که شعر بدون وزن قابل تصور نیست و چیزی مهم را کم دارد. چنان که در میان شعرای بزرگ و با ارزش زبان ملی خودمان از ابوسعید و خیام گرفته تا مولوی حافظ و نیما و بیاییم تا فروغ فرخزاد ندیده ام که شعری بی وزن داشته باشند یا [اگر دارند] آن را کامل و تمام بدانند» (همان: 221).
نکته آخر آنکه «در اصل، خود شعر چیز فرّاری است. این شیوه هایی که به وسیله ی وزن و قافیه می زنند شگردها و تاکتیک هایی است که می خواهند شعر در ذهن بماند اگر شعر موزون باشد و به اصطلاح یک فرم مشخص داشته باشد که آدمی بتواند در ذهنش یک کادری معین بکند و به قولی «گل میخ های زرین قافیه» را دارا باشد [و مثل] «دام دام طبل وزن»، در ذهن می ماند» (همان: 169).

شعر بی وزن

«شعر بی وزن بازیگری با الفاظ است، اما اگر شعر بی وزن شیوه ای باشد که با یک ذهن شاعرانه و خلاق سروده شده باشد و پس پشت این گونه اشعار حرف و سخن هم باشد، می شود راجع به آن بحث کرد. شعر بی وزن کامل نیست اما نمی توان گفت شعر نیست و نیز آن اثری را که یک شعر موزون، مترنم، متغنی می گذارد، ندارد» (همان: 70-169).
«ما امروزه شعر منثور هم داریم اما این آن شعری نیست که واگو شود یعنی مردم حفظ شوند و زمزمه کنند و بخوانند. کسانی که شعر منثور می نویسند هر قصد و غرضی که دارند خود می دانند که چگونه عنصر شعری و تخییل و تخیل را از موهبت وزن و جادوی عدالت خواه قافیه و تکرار خاص آن بی بهره و عاری و ناتوان می گردانند» (اخوان 1357: 11). خیلی ها فکر می کنند چون وزن و قافیه را کنار گذاشته اند شعر عالی و ناب را خلق کرده اند در صورتی که کار آن ها در حد فروترین شعر موزون هم نیست. هر شعر بی وزنی شعر نیست، حتی نثر هم نیست، اما کسی که قید وزن و قافیه را کنار می گذارد باید شعرش آن جوهر والا را داشته باشد که جبران این کمبود را بکند.
«باید دانست که در کار شعر مشکل تنها وزن و قافیه نیست. بسیاری مشکلات در کار شعر هست. هر کلام ساده ای شعر نمی شود، مرد کار از این دشواری ها پیروز بیرون می آید... بسیاری از زیبایی ها در نفس دشواری نهفته است و اصولاً دشواری زاینده ی زیبایی است و یکی از دشواری های امر، وزن و قافیه است» (کاخی: 86).
«موج نو و حجم و این کثافت کاری ها شعر ما را حتی از محتوای خودش هم خالی کرد. آن ها صورت ظاهر شعر را گرفتند و گفتند به وزن هم نیازی نیست و هرچه که خواستند گفتند و بر آن نام شعر نهادند و مردمی آسان پسند تربیت کردند» (همان: 427).

صور خیال

از دیگر اجزای شعر که اگر در شعر خوش نشسته باشد و زاید نباشد زیبایی و جاذبه شعر را می تواند دو چندان کند، صور خیال است اما با این شرط که نباشد تصور کرد که تصویر هدف است بلکه تنها وسیله ای است برای خلق زیبایی. «تصاویر به هیچ وجه من الوجوه هدف اصلی شعر نیستند که شعر پر استعاره باشد، استعاره زیبا باشد، شعر پر ایماژ باشد یا کم ایماژ باشد... اگر هم شاعر معطوف به این ها شد هیچ است ولی اگر واقعاً معنویتی در کار باشد و به اقتضای کار چنین و چنان باشد درست است» (همان: 79).
«آنچه مطرود و نازیباست صنایعی است که بهره ای به فصاحت و تأثیر و قوت و رسایی کلام نمی رساند و فقط بازیگری های لفظ است. این تصنعات را نمی شود از مقوله ی شاعری دانست این ها ربطی به شعر حقیقی ندارد» (اخوان (ب)، 1348: 38).
«برخی شاعران فقط به دنبال زیبایی اند و پندارند که هدف همین است: یک تصویر زیبا و کوتاه. اما در این شور شاعرانه و آن عوالم معانی نیست، فلسفه ای، فکری نیست. همچنانکه در دوره صائب و سبک هندی یعنی دنیای رواج این نوع پسند و ذوق زیبایی شناسی و بیان شعری، هدفی برای شعر به آن معنایی که در مولوی و خیام است وجود ندارد. مثلاً سرتاپای دیوان صائب پر است از تصاویر؛ خوب تر درآمدن یک بیت برایش هدف است. با دقت در این مصرع از سبک هندی: بلبل نگر غنچه شده در کمین گل
در می یابیم که هدف همین است، یک تصویر زیبا و کوتاه، شور شاعرانه و آن عوالم معانی در این نیست، فکری، فلسفه ای در این نیست... اصلاً انگار تصویر هدف شعرشان است.» (کاخی: 55 و نیز اخوان (ب)، 1348: 39).
نکته در خور ذکر اینست که شاعرانی که با نقاشی سر و کار دارند خلاقیت ذهنیشان در تصویر سازی کلام بیشتر است مانند سهراب (کاخی: 157).

موسیقی شعر

موسیقی نیز به عنوان یکی دیگر از اجزای شعری در اثرگذاری شعر سهمی عمده دارد که از رهگذرهای متفاوتی در شعر حاصل می شود. «بخشی از شعر خود موسیقی است و آن موزون بودن شعر است و قافیه داشتن شعر، خود بیان نوعی هم آهنگی است. تلفیق موسیقی و تصویر و ایماژ با هم است که ارزش شعری پیدا می کند مثلاً می گویند فلانی فصیح است، اما بلیغ نیست و برعکس و این به دلیل دارا بودن یکی از آن دو ویژگی است» (همان: 3-422).
«بین همه هنرها رابطه وجود دارد مخصوصاً بین شعر و موسیقی و نقاشی. سخن شاعرانی که با موسیقی سر و کار دارند فصاحت بیشتری دارد چرا که در موسیقی کلام ضربه هایی به جز ضربه های کلامی پیدا می شود؛ حافظ آواز می خواند، مولانا موسیقی می شناخت و کلام پر طنینش را زخمه های رباب همراهی می کرد و می بینیم که شعرهایش ریتم رقص های صوفیانه دارد، شهریار نیز ساز می زد» (همان: 157).

زبان شعر

«امر زبان امری عظیم است و بیش از همه، مجموعه کار، مجموعه کل و تمامیت کار و معانی آن مجموعه مهم است» (همان: 77) «دایره لغات را وسیع کردن یا نکردن اگر به شکل یک چیز آگاهانه باشد، یعنی آدم خواسته باشد کاری بکند، غرض و هدفش این باشد که دایره لغات وسیع باشد بی ارزش و مضحک می شود» (همان: 71).
اخوان معتقد است که راحتی کاربرد لغات امتیاز زبان است... و نیز پیوندی که با فرهنگ غرب پیدا کرده، زبان سخن گفتن را آسان تر کرده، پیوندهای زنده و زایا پیدا کرده، حتی زبان عامه به زبان ادبی کمک کرده است.
«اقتضا و تناسب در امر زبان بسیار حائز اهمیت است؛ در حماسه زبان باید استحکام، درشتناکی و اعتلا داشته باشد و هر کلمه ای با تمام معنا به جا بنشیند و ما قادر به تعویض و قرار دادن چیزی دیگر به جای آن نباشیم» (همان: 9-308). «اما اگر غزل گفته می شود اقتضا و تناسب آن در سادگی و لطافت آن است کلمات غزل باید از میان دو لب به روانی بگذرد نه اینکه بین حنجره و لب گیر کند به خصوص اگر خطاب به کسی باشد» (همان: 158). «در حاشیه این مطلب فهم عامه مطرح است. شعری که مخاطبش عامه ی بی سواد است لغاتش باید در فهم آن ها باشد اما وقتی شعر به مرحله دیگر رسید و حرف های دیگرتری در آن آمد هر حرفی اقتضای خاصی دارد. مثلاً شما وقتی در حیطه ی لغات مورد حاجتتان، در نظرگاه و چشم اندازتان «باغ» نیامد و باغ را نشناختید، بسیاری از مسائل و چیزهای مربوط به باغ، پرچین، درخت ها، دیوار باغ... و بسیاری چیزهای مربوط به باغ و باغبان را نمی شناسید؛ اما وقتی دیدید، خواستید و شناختید چیزهای دیگر هم پس از کلمه باغ می آید. پس وقتی حوزه شعر وسیع تر بود کلمات وسیع تری در آن می آید و شعری که احتمالاً از نظر یک باسواد خیلی معمولی است از نظر گروه مردمی که با لغات معدودی سر و کار دارند نا مفهوم به نظر می آیند» (اخوان (ب)، 1348: 32).
انس عامه از نکات در خور توجه درباره ی زبان شعر است و «این انس عامه مسئله ایست که ساده می شود حلش کرد، در قدیم هم نظایر داشت، خیلی ساده و آسان؛ اگر عطای کسی را می خواهند لقای او را هم باید بپذیرند و گرنه عطایش را به لقایش ببخشند. مثلاً باید انس بگیرند و آشنا شوند با دنیای آن شاعر که مثلاً دیر آشناست. کلام خاقانی، مثلاً، برای ذوق های ناآشنا نامطبوع است؛ خیلی چموش و بدلگام است و درشتناک و ناملایم؛ ولی وقتی با آن انس گرفتی، وقتی دقایق و ظرایفش را دریافتی می بینی زبانش آشنا می شود و می بینی با لطائف و ظرافت های تازه ای آشنا شده ای. آن وقت می فهمی که اصلاً لازم بود که این جور سخن بگوید و اگر جز این می بود بد می بود. همین حکم را دارد دایره لغات. مثلاً مولوی نیز در وهله ی اول خیلی چیزهایش نامأنوس است آن خم و چم، بالا و پایین، آن تکرارها و ناهمواری ها ممکن است توی ذوق بزند، ذوق های معمولی البته، چون زیبایی تازه ای است؛ دستگاه زیبایی ناآشنا و نو و غیر معمولی ای است؛ لاجرم دشواری های تازه ای دارد. مثنوی مولوی را به راحتی مثنوی عارفنامه ی ایرج نمی توان خواند. زهره و منوچهر آشناتر است و مأنوس تر؛ آیا این عیب مولوی است که آن ترکیبات و مشکلات را دارد؟ نه. حاجات شعری او چنین بوده است و این است که دایره لغاتش چنین و چنان شده، پس زبان و کلمات فرع معانی مورد حاجت است و معانی هم بستگی دارد به روحیه و توجه شاعر نسبت به دنیا به جهان بینی و بینش او» (همان: 3-32).
«زبانی که محدود باشد، دایره زیبایی شناسی اش محدود است؛ وقتی چنین بود به ورود کلمه های دیگر راه نمی دهد؛ وقتی زیبایی شناسی و بلاغت یک زبان گسترده باشد و راه وسیع داشته باشد، خیلی چیزها که دارای آن حالت بلاغی هستند، شکل و شمایلی دارند، می توانند وارد زبان شوند» (همان: 35). اخوان در جواب سؤالی درباره ی قابلیت زبان فارسی چنین پاسخ می دهد که «من در فارسی ناتوانی نمی بینم. اینجا مسئله خلاقیت است وگرنه زبان ما زبان ناتوانی نیست» (کاخی: 373) «من هنوز نتوانسته ام صد یک از آنچه امکانات این زبان است؛ صد یک از آنچه دارایی و توانایی این زبان است به کار گیرم هنوز این اول کار است» (همان: 64). او در جواب این سخن که: زبان اخوان به مردم نزدیک تر است یعنی نزدیک تر از نیما ولی در عین حال برای همه مفهوم نیست، این گونه پاسخ می دهد: «دستورالعملش چنین است: درست و دقیق باشیم فقط همین و همین... خواسته ام تا کلمات مورد حاجت را بیاورم اگر چه با انس جامعه ی بی سواد و باسواد موافق نباشد» (همان: 78).

نتیجه گیری

اخوان به عنوان یکی از شعرای توانا و برجسته ی شعر معاصر درباره ی شعر و ماهیت آن و نیز اینکه شاعر کیست و شعرش چه ویژگی هایی باید داشته باشد تا بتوان نام شاعر بر او اطلاق کرد و مهم تر از این شعرش بتواند عام فهم و خاص پسند باشد نظراتی دارد که در زیر خلاصه ی آن ها به صورت اجمالی آمده است. نویسنده در هر باب، نظر اخوان را در یک سطر بیان می کند:
1. شعر حاصل بی تابی انسان است در زمانی که در پرتو شعور نبوت قرار گرفته است. شعر کلام مخیل است و زبان موزون است.
2. شاعری یک نوع پیامبری فردی است؛ شاعر خالق واژه تازه است.
3. بهترین ملاک برای تشخیص یک شعر سره از ناسره ارتباطی است که با مخاطب خویش برقرار می کند و صداقت شاعر در لحظه ی سرودن.
4. هدف خود اخوان از سرودن، ثبت لحظات مظلومیت و قصه ی پر غصه آن دردهاست. هیچ کس در عرب و عجم نبوده و نیست که او را به دنبال خود بکشاند البته بر آن است که تأثیر پذیرفتن در صورتی که در خود شخص هضم و حل شده باشد که چیز دیگری عرضه کند هیچ مانعی ندارد.
5. مسئله مخاطب مهم ترین مسئله شعر است، مردم مخاطب شعر بوده و هستند.
6. شعر باید ریشه در فرهنگ قدیم داشته باشد و شاعر هم باید از فرهنگ گذشته اش آگاه باشد و نیز پیام و حرف شاعر باید ریشه در تاریخ و فرهنگ داشته باشد.
7. هر شعری اگر شعر باشد با اسلوب و قاعده خویش همراه است، خواه صریح و خواه در پرده، اما به طور کلی لباس شعر لباس رمز و ابهام است.
8. اخوان به جز شعر اجتماعی که جنبه های سیاسی هم دارد، شعر دیگری را اصیل نمی داند.
9. نباید قالب را نمودار اصلی اثر و تعیین کننده ی قطعی در چند و چون شعر و هنر دانست فرم تنها مرکب است برای شعر.
10. قافیه به منزله آرایش و زنجیره ی زرین تداعی است و قافیه پیوند ذاتی با شعر ندارد بلکه نوعی پیرایه و مرزبندی است.
11. وزن مقتضی جنبه ی تخیلی شعر است. کلامی که وزن نداشته باشد را شعر کامل نمی توان نامید.
12. شعر بی وزن بازیگری با الفاظ است و کامل نیست.
13. تصویر هدف نیست، وسیله است.
14. موسیقی بخشی از شعر است و آن آهنگین بودن شعر است. تلفیق موسیقی و ایماژ است که ارزش شعری پیدا می کند.
15. امر زبان در شعر امری عظیم است و بیش از همه، مجموعه کار و تمامت آن مهم است. اقتضا و تناسب در انتخاب زبان شعری اهمیت دارد.

پی نوشت ها :

1. نقل از مقدمه ی «در حیاط کوچک پاییز در زندان» که در آنجا اخوان خود را گنج معنی خوانده است. شعرش چنین است:
ای وطن آباد باشی، سربلند، آزاد باشی
گرچه بهر من نداری کلبه ای، کاشانه ای هم
جغدها هر شب نشانم می دهند «امید» و گویند
گنج معنی بین ندارد گوشه ای، ویرانه ای هم
2. ترکیبات را از اشعار «کاوه یا اسکندر، و آخر شاهنامه» انتخاب کرده ایم.
3. خوان هشتم.
4. خوان هشتم.
5. قابوسنامه، 188.
6. نقل از مقدمه در حیاط کوچک پاییز در زندان: 18.
7. چنانکه شاعری گفته است:
می کنم قافیه ها را پس و پیش
تا شوم نابغه ی دوره ی خویش. (نقل از صدای حیرت بیدار ص 58)
8. اگر موقعیت جغرافیایی را با زمانی توأم کنیم اقلیم - زمان نامیده می شود.

کتابنامه:
- اخوان ثالث، مهدی، 1382، آخر شاهنامه، چاپ شانزدهم، تهران: انتشارات مروارید.
- ___ (الف)، 1348، ارغنون، چاپ دوم، تهران: انتشارات مروارید.
- ___، 1353، از این اوستا. چاپ سوم، تهران: انتشارات مروارید.
- ___ (ب)، 1348، بهترین امید. تهران: چاپ میهن.
- ___، 1368، در حیاط کوچک پاییز در زندان. تهران: انتشارات بزرگمهر.
- ___، 1357، زندگی می گوید اما باز باید زیست... چاپ اول، تهران: انتشارات توکا.
- کاخی، مرتضی، 1371، صدای حیرت بیدار. چاپ اول، تهران: انتشارات زمستان
- عنصر المعالی قابوس بن وشمگیر، 1387، قابوسنامه. به اهتمام و تصحیح غلامحسین یوسفی. چاپ شانزدهم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
- میر صادقی، میمنت، 1385، واژه نامه هنر شاعری. چاپ سوم، تهران: کتاب مهناز.
منبع: نشریه کتاب ماه ادبیات شماره 63

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط