نویسنده: سید علی محمد رفیعی
نقدی بر مستندات «ملیکا: مام خورشید عدالت»
نام کتاب: ملیکا: مام خورشید عدالت
نویسنده: امین توکلی
تصویرگر: مهرداد شاهوردی
گروه سنی: ج (سال های میانی دبستان)
نوبت چاپ: اول، 1390
تعداد صفحات: 76
ناشر: نشر دانش آموز، تهران
شمارگان: 3000 نسخه
بها: 10000 تومان
«ملیکا: مام خورشید عدالت» یک داستان مصور (استریپ) درباره ی زندگی مادر مهدی موعود (عج) است. بنا بر مستندات این کتاب و باور غالب، ماجرای آن، سرگذشت دختری است فرزندزاده ی امپراتور روم شرقی (بیزانس) که برگردان نام او به عربی «ملیکه» می شود. این داستان دورانی از زندگی این دختر را دربرمی گیرد، از هنگامی که در کاخ پدربزرگش می زیسته است تا زمانی که در پی رؤیاهایی صادق، با اسلام و شخصیت های مقدس آن از جمله امام ابومحمد حسن عسگری(ع) آشنا می شود و این آشنایی به شیفتگی می انجامد. سپس بنا به دستوری که در خواب به او داده می شود، در جنگی میان رومیان و مسلمانان خود را به طور ناشناس به اسارت مسلمانان درمی آورد و به سرزمین اسلامی پا می نهد و به خانه ی امام علی النقی(ع) راه می یابد. سرانجام نیز به ازدواج امام حسن عسگری(ع) درمی آید و این افتخار را می یابد که مادر دادگستر جهان، امام زمان (عج) شود.
این کتاب دارای مقدمه ای در معرفی امپراتوری روم شرقی و محدوده ی آن است و در آن به جنگی میان مسلمانان و رومیان اشاره می شود که احتمال دارد این بانو در جریان آن به اسارت مسلمانان درآمده باشد.
مؤخره ای چهار صفحه ای به نقل از کتاب «جَلاءُ العُیون» ملا محمدباقر مجلسی، ساده شده و اصلاح شده ی ترجمه ی این عالم شیعی از روایتی در این باره است که شیخ طوسی آن را در کتاب «الغیبه» آورده است. این روایت و ترجمه ی آن، بارها در کتاب های عربی و فارسی نقل شده است و ماجرای زندگی بانویی را باز می گوید که پیوند با امپراتوری را رها می کند تا با اوج آفرینش پیوند یابد. (فهرست منابع و مآخذ، پایان بخش کتاب است.)
بررسی شیوه ِروایتگری و تصویرگری این کتاب، شرح زیبایی تصاویر و دست قوی و تخیل زیبای تصویرگر آن و برخی توصیف ها و نقدها، که می توان در این زمینه ها داشت، مجالی دیگر می طلبد. در این مجال، تنها به اعتبارسنجی و نقد و بررسی مستندات روایی نقل های مشهور درباره ی هویت مادر مهدی موعود(عج)- به ویژه نقل مستند این کتاب- و تحقیقی کوتاه درباره ی تاریخ امپراتوری روم شرقی در آن دوران اشاره ای می کنیم. پیش از آن داستانی را که مستند کتاب حاضر بر اساس نقل و اصلاح ترجمه ی تفسیری و نسبتاً آزاد مجلسی است، می آوریم تا هم تعابیری را که ملا محمدباقر مجلسی برای این داستان آورده است، پیش روی خواننده بگذاریم و هم در نقد آن، ابهامی در ارجاع ها نباشد. این بخش با عنوان «منبع داستان ملیکا» در مؤخره ی کتاب آمده است.
آنچه می خوانید، ترجمه ی ملا محمدباقر مجلسی از داستان ملکا در کتاب «جَلاءُالعُیون» است. از آنجا که این ترجمه به سبک ترجمه ی آزاد و دارای برخی لغات و تعبیرات دشوار یا افتادگی هایی بود، با متن «الغَیبَه» مقابله و اصلاح شد و اندک ساده سازی یا توضیح در لغات و عبارات آن پدید آمد:
اِبنِ بابُیه و شیخ طوسی به سندهای معتبر روایت کرده اند از بِشر بن سلیمان برده فروش- که از فرزندان اَبواَیّوب انصاری از اصحاب رسول خدا(ص) بود و از شیعیان خاص امام علی نقی(ع) و امام ابومحمد حسن عسگری(ع) و همسایه ی ایشان بود در شهر سُرَّمَن رَأی (سامَرّا)- که گفت: روزی کافور- خادم امام علی النقی(ع)- به نزد من آمد و گفت: «مولای ما ابوالحسن علی بن محمد العسگری(ع) شما را به نزد خود می خوانند.»
چون به خدمت آن حضرت رفتم و نشستم، فرمود: «تو از فرزندان انصاری و ولایت و محبت ما اهل بیت همواره در میان شما بوده است از زمان حضرت رسالت(ص) تا حال؛ و پیوسته محل اعتماد ما بوده اید؛ و من تو را انتخاب می کنم و مشرّف می گردانم به فضیلتی که به سبب آن بر شیعیان سبقت گیری در ولایت ما و تو را بر رازی پنهان مطلع می گردانم و به خریدن کنیزی می فرستم.
پس نامه ی زیبایی نوشتند به خط رومی و زبان رومی، و مُهر خود را بر آن زدند و کیسه ی زردی بیرون آوردند که در آن دویست و بیست سکه ی طلا بود و فرمودند: «این ها را بگیر و به سوی بغداد برو و در اول صبح فلان روز بر سر پل رود فرات حاضر شو. چون کشتی های اسیران به ساحل رسد، جمعی از کنیزان در آن کشتی ها خواهی دید، و جمعی از مشتریان از وکیلان مقامات بنی عباس و تنی چند از جوانان عرب خواهی دید. و بر سر اسیران، جمعی خواهی دید. پس از دور نظر کن به برده فروشی که عَمرو بن یزید نام دارد، تا هنگامی که از برای مشتریان ظاهر سازد کنیزی را که فلان و فلان صفت دارد- و تمام اوصاف او را بیان فرمودند- و دو جامه ی حریر ضخیم پوشیده است و خودداری خواهد کرد و مانع خواهد شد آن کنیز از نظر کردن مشتریان و دست گذاشتن ایشان بر او. و خواهی شنید که از پس پرده ای نازک صدای رومی از او ظاهر می شود. پس بدان که به زبان رومی می گوید: «وای که آبرویم رفت.»
پس یکی از مشتریان خواهد گفت: «من سیصد سکه ی طلا می دهم به قیمت این کنیز که عفت او مرا در خریدن مایل تر گردانید.»
پس آن کنیز به زبان عربی به این شخص خواهد گفت: « اگر به چهره و جامه ی حضرت سلیمان بن داوود ظاهر شوی و پادشاهی او را بیابی، من به تو رغبت نخواهم کرد. مال خود را ضایع مکن و به قیمت من مده.»
پس آن برده فروش گوید: «من برای تو چه چاره کنم که به هیچ مشتری راضی نمی شوی، و آخر از فروختن تو چاره ای نیست.»
پس آن کنیز گوید: «چرا عجله می کنی؟ مگر نباید چنان مشتریی پیدا شود که دل من به او میل کند و اعتقاد به وفا و امانت او داشته باشم؟»
پس در این وقت تو به نزد صاحب کنیز برو و بگو: «نامه ای با من هست که یکی از اشراف و بزرگواران به خط و زبان رومی نوشته و در آن نامه کرم و بزرگی و وفاداری و سخاوت خود را وصف کرده است. این نامه را به آن کنیز بده که بخواند. اگر به صاحب این نامه راضی شود، من از جانب آن بزرگوار وکیلم که این کنیز را برای او خریداری کنم.»
بِشر بن سلیمان گفت: «آنچه حضرت گفته بود، واقع شد و آن چه فرموده بود، همه را به عمل آوردم. چون کنیز در نامه نظر کرد، به شدت گریست و عمرو بن یزید گفت: «مرا به صاحب این نامه بفروش.» و سوگندهای عظیم یاد کرد که: «اگر مرا به او نفروشی، خود را خواهم کشت.»»
پس با فروشنده در باب قیمت گفت و گوی بسیار کردم تا آنکه به همان قیمت راضی شد که حضرت امام علی نقی(ع) به من داده بودند.
پس سکه های طلا را دادم و کنیز را گرفتم و کنیز شاد و خندان شد و با من آمد به خانه ای که در بغداد گرفته بودم. تا به خانه رسید، نامه ی امام(ع) را بیرون آورد و می بوسید و بر دیده ها می چسبانید و بر رو و سینه می مالید. پس من از روی تعجب گفتم: «نامه ای را می بوسی که صاحبش را نمی شناسی؟!»
کنیز گفت:«ای عاجز کم معرفت به بزرگی فرزندان پیامبران! گوش خود را به من سپار و دل خود را برای شنیدن سخنان من فارغ بدار تا سرگذشت خود را برای تو شرح دهم: من «مَلیکه» دختر «یَشوعا» هستم که او فرزند قیصر- پادشاه روم- است و مادرم از فرزندان حواریان است که نسل او به «شمعون»- جانشین الهی حضرت عیسی(ع)- می رسد-. تو را خبر دهم به ماجرایی عجیب:
بدان که جدم قیصر خواست که مرا به عقد فرزند برادر خود درآورد در هنگامی که سیزده ساله بودم. پس جمع کرد در قصر خود از کشیشان و راهبان از نسل حواریون عیسی(ع) سیصد نفر، و از صاحبان قدر و منزلت هفتصد کس، و از امرای لشکر و سرداران ارتش و بزرگان سپاه و سرکرده های قبایل، چهار هزار نفر و تختی فرمود حاضر ساختند که در ایام پادشاهی خود به انواع جواهر، زینت داده بودند. و آن تخت را بر روی چهل پایه نهادند و صلیب های خود را بر بلندی قرار دادند و پسر برادر خود را در بالای تخت فرستاد.
چون کشیشان انجیل ها بر دست گرفتند که بخوانند، صلیب ها همگی افتادند بر زمین و پسر برادر قیصر از تخت درافتاد و بیهوش شد. پس در آن حال رنگ های اسقف ها تغییر کرد و اعضای شان بلرزید. پس بزرگ ایشان به جدم گفت: «ای پادشاه! ما را معاف دار از چنین امری که به سبب آن، نحوست ها رو نمود که دلالت می کند بر اینکه این دین مسیحی و مذهب قیصری به زودی از میان خواهد رفت.»
پس جدم این امر را به فال بد دانست و گفت به اسقف ها که:« این تخت را بار دیگر برپا کنید و صلیب ها را به جای خود قرار دهید و حاضر گردانید برادر این برگشته و روزگارِ بدبخت را که این دختر را به همسری او درآوریم، تا سعادت آن برادر دفع نحوست این برادر بکند.»
چون چنین کردند و آن برادر دیگر را بر بالای تخت بردند و کشیشان شروع به خواندن انجیل کردند، باز همان حالت اول روی نمود.
آن گاه مردم متفرق شدند و جدم غمگین به حرمسرا بازگشت و پرده های خجلت درآویخت.
چون شب شد و به خواب رفتم، در خواب دیدم که حضرت مسیح(ع) و شمعون و جمعی از حواریّون در قصر جدم جمع شدند و تختی از نور نهادند که از بلندی بر آسمان سربلندی می نمود، و در همان جا نهادند که جدم تخت را گذاشته بود. پس حضرت محمد(ص) با جانشین الهی و دامادش علی بن ابی طالب(ع) و جمعی از امامان و فرزندان ایشان وارد قصر شدند. پس حضرت مسیح(ع) به استقبال حضرت خاتَم الانبیا شتافت و دست درگردن آن حضرت درآورد. پس حضرت رسالت فرمود: «یا روحَ الله! آمده ایم که ملیکه فرزند جانشین تو شمعون را برای این فرزند خود خواستگاری نمایم» و اشاره فرمود به ابومحمد فرزند صاحب این نوشته (علیهما السلام).
پس حضرت مسیح(ع) نظر افکند به سوی شمعون و گفت: «شرف به تو روی آورده. پیوند کن خانواده ی خود را با خانواده ی آل محمد(ص)».
پس شمعون گفت: «کردم.»
پس همگی بر آن تخت برآمدند و حضرت رسول (ص) خطبه ای خواندند و مرا به ازدواج فرزند خود درآوردند و مسیح(ع) و فرزندان محمد(ص) و حواریان شاهد این عقد شدند.
چون از خواب بیدار شدم، از بیم کشته شدن، آن خواب را برای پدر و جد خود نقل نکردم و آن را در سینه پنهان داشتم و محبت ابومحمد(ع) روز به روز در سینه ام بیشتر می شد تا آنجا که از خوردن و آشامیدن بازماندم و روحم ضعیف و تنم لاغر می شد تا اینکه سخت بیمار شدم. پس در شهرهای روم طبیبی نماند که جدم برای معالجه حاضر نکرده باشد و از دوای درد من از او نپرسیده باشد. چون از درمان من مأیوس گردید، روزی به من گفت: "ای نور چشم من! آیا در خاطرت در دنیا هیچ آرزویی نیست تا به عمل آورم؟»
گفتم: «ای پدربزرگ! من درهای درمان را بر روی خود بسته م بینم. اگر شکنجه و آزار اسیران مسلمانان را از زندان خود توانی برداری و زنجیرهای ایشان را بگشایی و آنان را آزاد نمایی، امیدوارم که حضرت مسیح و مادرش شفایی به من بخشند.»
چون چنین کردند، اندک سلامتی از خود نشان دادم و اندک غذایی خوردم. پس خوشحال و شاد شد و دیگر اسیران مسلمان را گرامی داشت.
پس از چهارده شب در خواب دیدم که بهترین زنان عالمیان فاطمه زهرا(ع) به دیدن من آمد و حضرت مریم(ع) با هزار کنیز از حوران بهشت همراه آن حضرت بودند. پس مریم(ع) فرمود:«ایشان بهترینِ بانوان و مادر شوهر تو- ابومحمد(ع)- هستند.»
پس به دامن آن بانو درآویختم و گریستم و شکایت کردم که: ابومحمد(ع) از دیدن من خودداری می کند.
آن حضرت فرمود: «فرزند من چگونه به دیدن تو آید با آنکه به خدا شِرک می آوری و بر مذهب مسیحیانی هستی که دین آن ها انحراف یافته است و اینک خواهرم مریم دختر عِمران بیزاری می جوید به سوی خدا از دینِ تو. اگر میل داری که خداوند و مسیح(ع) از تو خوشنود گردند و ابومحمد(ع) به دیدن تو بیاید، بگو: «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَ اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللهِ.»
چون این سخن را بر زبان راندم، سروَر بانوان جهان مرا به سینه ی خود فشردند و دلداری ام دادند و فرمودند:« اکنون امید به دیدار فرزندم داشته باشد که من او را به سوی تو می فرستم.»
چون بیدار شدم، آن سخن را بر زبان می راندم و انتظار دیدار ابومحمد(ع) می بردم. چون شب آینده فرا رسید و به خواب رفتم، ابومحمد(ع) را دیدم و به او گفتم:«ای محبوب من! بعد از آنکه دلم را اسیر محبت خود گردانیدی، چرا از دوری خود مرا چنین جفا دادی؟»
فرمود: «دیر آمدن من به نزد تو نبود مگر برای آنکه تو مَشرک بودی. اکنون که مسلمان شدی، هر شب نزد تو خواهم آمد تا آن زمان که خداوند، ما را در عالم بیداری نیز به یکدیگر برساند.»
پس از آن شب تا حال، یک شب نگذشت که او را نبینم.
بِشر بن سلیمان گفت: »پرسیدم: چگونه در میان اسیران افتادی؟»
گفت: «مرا خبر داد ابومحمد(ع) در شبی از شب ها که: در فلان روز پدربزرگت لشکری بر سر مسلمانان خواهد فرستاد و خود از عقب خواهد رفت. تو خود را در میان خدمتکاران بینداز به گونه ای که تو را نشناسند و از پی جد خود روانه شو و از فلان راه برو.»
چنان کردم و پیشاهنگان لشکر مسلمانان به ما برخوردند و ما را اسیر کردند و آخر کار من این بود که دیدی، و تا حال کسی به غیر تو ندانسته که من دختر پادشاه رومم. مرد پیری هم که من در سهم غنیمت او قرار گرفتم، نامم را پرسید. نامم را به او نگفتم و به او پاسخ دادم: «نرجس.» گفت: «این نام کنیزان است.»
بشر گفت: «پرسیدم: این عجیب است که تو از اهل رومی و به عربی سخن می گویی.»
گفت: «بلی. از بسیاری محبتی که پدربزرگم به من داشت و می خواست که مرا بر یاد گرفتن آداب نیکو بدارد، زن مترجمی را که زبان رومی و عربی هر دو را می دانست، معین کرده بود که هر صبح و شام می آمد و زبان عربی را به من می آموخت تا آنکه توانستم به آسانی به این زبان سخن بگویم.»
بشر گوید: «چون او را به سُرَّمَن رَأی (سامَرّا) آوردم، به خدمت سروَرم ابوالحسن، امام علی نقی(ع) رسیدیم.
آن حضرت به او فرمود: «چگونه خداوند به شما نشان داد عزت اسلام و ذلت مسیحیت منحرف شده و شرف و بزرگواری محمد و اهل بیت او (صَلّی الله علیه و آله) را؟»
گفت: «چگونه وصف کنم- ای فرزند رسول خدا- چیزی را که شما بهتر از من می دانید؟»
حضرت فرمود: «می خواهم شما را گرامی دارم. کدام یک بهتر است نزد شما؟ اینکه ده هزار سکه ی طلا به شما بدهم یا شما را بشارتی بدهم به شرف ابدی؟»
گفت: بی گمان بشارت.»
فرمود: «بشارت باد تو را به فرزندی که پادشاه مشرق و مغرب عالم گردد و زمین را پر از عدل و داد کند، بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد.»
گفت: «از چه کسی؟»
فرمود: «از کسی که رسول خدا شما را برای او خواستگاری کرد در فلان شب از فلان ماه از فلان سال رومی.»
سپس از او پرسید: «مسیح و وصّی او شما را به عقد که درآوردند؟"
گفت: «به عقد فرزند شما ابومحمد(ع).»
فرمود: «آیا او را می شناسی؟»
گفت: «از شبی که به دست بهترینِ زنان، مسلمان شدم، شبی نگذشته است که او به دیدن من نیامده باشد.»
بشر گفت: «پس آن حضرت به کافور خادم فرمود: برو حکیمه خواهرم را بگو که بیایند.»
چون بانو حکیمه داخل شدند، حضرت به ایشان فرمودند: «ایشان همان بانو هستند.»
بانو حکیمه وی را برای مدتی طولای دربرگرفتند و بسیار نوازش کردند.
پس امام ابوالحسن(ع) فرمودند: «ای دختر رسول خدا! این بانو را به خانه ی خود ببرید و واجبات و سنت ها را به ایشان بیاموزید که ایشان همسر ابومحمد و مادر قائم اند.»
محمدباقر مجلسی، جَلاءُ العُیون، ص 1001- 1007.
(پایان نقل قول از: ملیکا: مام خورشید عدالت، ص 72- 75).
نخستین روایتی را که اشاره به نژاد یا سرزمین زادگاه این بانو دارد، در کتاب «الکافی» (اصول) می توان یافت. این کتاب از محمد بن یعقوب کلینی رازی (درگذشته به سال 329 ه ق) است. این روایت، یکی از ویژگی های این بانو را از زبان پیامبر اسلام(ص)، «النَّوبیَّه» برمی شمارد. این واژه به معنی «اهل نَوبه» است. «نَوبه» یکی از مناطق وسیع سودان است. بلال حبشی نیز از اهالی آن بوده است: نگاه کنید به: محمد بن یعقوب الکلینی الرازی، الکافی (الاصول)، کتاب الحجه، باب الاشاره و النّص علی ابی جعفر الثانی(ع)، (حدیث14).
از این حدیث برمی آید که مادر امام زمان(عج) کنیزی از اهالی سودان و به طور طبیعی از نژاد سیاه بوده است. اما در سلسله ی راویان آن نام «زکریا بن یحیی بن النّعمانِ الصیرفی» دیده می شود که فردی مجهول و ناشناس است. بنابراین نمی توان به این نقل، اعتماد و استناد داشت.
اما روایت هایی دیگر در کتاب «الغَیبه» هستند که بر کنیز بودن و سیاه پوست بودن آن بانو تصریح دارند. کتاب «الغیبه» اثر ابوعبدالله محمد بن ابراهیم بغدادی معروف به ابوزینب النُّعمانی (درگذشته به سال 360 ه ق) است. یکی از این روایت ها که سلسله سندی معتبر و راویانی قابل اعتماد در میان آن می توان یافت، از ویژگی های امام زمان(عج) را به نقل از امام ابوجعفرالباقر(ع) چنین بیان می کند: «ابنُ اَمَهٍ سَوداء» (فرزند کنیزی سیاه پوست). اصل روایت و راویانش را در اینجا می آوریم:
اخبرنا احمد بن محمد بن سعید [بن عقده]، قال: حدثنا محمد بن المفضل [بن قیس بن رمانه الاشعریٍ] و سعدان بن اسحاق بن سعید و احمد بن الحسین [بن عبدالملک] و محمد بن احمد بن الحسن القطوانی، [قالوا] جمیعاً عن [/ حدثنا] الحسن بن محبوب [الزراد]، عن هشام بن سالم الجوالیقی، عن یزید الکناسی، قال: سمعت ابا جعفر [محمد بن علی] الباقر(ع) یقول: «إنَّ صاحب هذا الامر فیه شبه من یوسف، ابن امه سوداء، یصلح الله [عزوجل] له امره فی لیله [واحده].» [یرید بالشبه من یوسف(ع) غیبته.]
ابو عبدالله النعمانی، الغیبه، باب 10، حدیث 3 [و باب 13، حدیث 8].
(موارد داخل قلاب، اضافات حدیث باب 13 نسبت به حدیث باب 10 است.)
در این حدیث، احمد بن محمد بن سعید بن عقده (یکی از راویان موثق) از چهار راوی نقل می کند که حسن بن محبوب (یکی از راویان موثق)، از هشام بن سالم (یکی از راویان موثق)، از یزید کناسی (یکی از اصحاب امامان باقر و صادق(ع) نقل کرده که از امام باقر(ع) شنیده است که می فرمایند: «صاحب این امر، شباهتی به یوسف دارد [یعنی غیبتی خواهد داشت]. او فرزند کنیزی سیاه پوست است. خداوند کار او را یک شبه سامان خواهد داد.»
از آن چهار راوی، بر وثاقت (موثق بودن) دو تن از آن ها- محمد بن مفضل و احمد بن حسین بن عبدالملک- در کتاب های رجالی تصریح شده است.
روایات دیگری در همین کتاب و کتاب «کمال الدین و تمام النعمه» اثر شیخ صدوق آمده اند که به صراحت، مادر حضرت صاحب الامر را با عنوان «کنیزی سیاه پوست» یاد می کنند، اما قوت سند آن ها به اندازه ی روایتی که آوردیم، نیست.
کهن ترین کتاب که روایتی هم درباره ی نژاد و هم پیشینه ی مادر امام زمان(عج) به عنوان نواده ی امپراتور روم در آن می توان یافت، «کمال الدین و تمام النعمه» نام دارد. این کتاب اثر شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی (درگذشته به سال 286 ه ق) است. در این کتاب، افزون بر روایاتی که در بند پیش به آن اشاره کردیم، روایتی حاوی نقلی با چند واسطه است از شخصی به نام ابوالحسین محمد بن بحر الشیبانی که او شخصی به نام بِشر بن سلیمان النَّخاس («نَخّاس» به معنی «برده فروش» است) را می بیند که ادعا می کند از اصحاب نزدیک امام دهم شیعیان علی بن محمد النقی (ع) است و علومی از آن حضرت دریافته و صاحب رازی است. وی پس از آنکه اطمینان می یابد محمد بن بحر شیبانی اهلیت سپردن این راز را دارد، ماجرایی را درباره ی مادر امام زمان(عج) برای وی نقل می کند؛ ماجرای شاهزاده ای رومی (نوه ی قیصر) که با معجزات، خواب ها و مکاشفاتی مسلمان می شود و قرار است همسر امام حسن عسگری(ع) و مادر مهدی موعود(عج) شود. آن گاه بر اساس دستور همان خواب ها خود را به اسارت مسلمانان درمی آورد. سپس ماجرای سپردن نامه ای به خط رومی به بشر بن سلیمان از سوی امام دهم(ع) و خرید آن بانو و ورود او به خانه ی امام دهم(ع) به منظور ازدواج آن بانو با امام حسن عسگری(ع) [به میان می آید]. (نگاه کنید به: محمد بن علی بن بابویه قمی، کمال الدین و تمام النعمه، باب 41 (ماروی فی نرجس ام القائم)، حدیث1).
این همان روایتی است که با تغییرهایی در سند و تغییرات و اضافاتی در متن، در سده ی بعد به کتاب «الغیبه» اثر شیخ طوسی راه یافته و مستند کتاب «ملیکا: مام خورشید عدالت» شده است و تصحیح شده ی ترجمه ی ملا محمدباقر مجلسی از آن را نقل کردیم.
با توجه به اهمیت این روایت، نخست به نقل و بررسی سند آن می پردازیم تا میزان اعتبار و قابلیت استناد آن مشخص شود. سپس به تاریخ روم شرقی در زمان این رخداد می پردازیم تا امکان وقوع این ماجرا را ارزیابی کنیم.
بنابراین برای بررسی میزان اعتبار راویان و تنظم میزان اعتمادمان به آن راویان، باید میزان عدالت یا وثاقت آن ها را از کتاب های علم الرجال استخراج کنیم. بررسی میزان اعتماد به راویان، تنها روش علمی برای آن است که حداقل برای دروغ نبودن نقلی، اطمینانی در ما حاصل شود. راه های دیگر، قابل اعتماد نیستند و به اشکال های آن ها در مقالات قبل اشاره داشته ایم. (نگاه کنید به مقدمه، مؤخره و پانوشت های مقاله: شناخت انسان کامل: ضرورتی برای خلق و نقد متون و آثار دینی (1) و (2)، کتاب ماه کودک و نوجوان، شماره های 175 و 176، اردیبهشت وخرداد 1391)
سلسله یا زنجیره ی راویان روایت ملیکا به نقل شیخ صدوق، پنج حلقه دارد که برای اثبات صحت نقل، باید این پنج حلقه، هم متصل و هم قابل اعتماد باشند. اینک ویژگی این پنج تن و حالات آن ها را از کتاب های رجال نقل می کنیم:
1- علی بن حاتم النوفلی: مجهول (ناشناخته) است.
2- ابوالعباس، احمد بن عیسی الوشاء البغدادی: مجهول است.
3- احمد بن طاهر القمی: مجهول است.
4- ابوالحسین محمد بن بحر الشیبانی [الرهنی (الدهنی)]: ضعیف است.
5- بشر بن سلیمان النَّخّاس: مجهول است.
ملاحظه می شود که این نقل شیخ صدوق به خلاف نظر و بر اساس کتاب «الوجیزه فی رجال» خود مجلسی، تا چه اندازه روایتی ضعیف و غیر قابل اعتماد است.
درباره ی این شخص اخیر که اصل ماجرا را نقل می کند – یعنی برده فروشی موسوم به بشر بن سلیمان النخاس- باید توجه داشت که هیچ اطلاعی درباره ی او و توصیف میزان اعتماد به او در آثار شیعه و غیر شیعه نیست و اطلاعات درباره ی او منحصر است به آنچه خود او درباره ی خودش در همین روایت می گوید که از اصحاب امام هادی(ع) و مورد اعتماد آن حضرت بوده است و حضرت او را ستوده اند و... هیچ روایتی دیگر نیز از این شخص جز همین روایت نقل نشده است.
البته برخی خواسته اند همین روایت را شاهدی برای اثبات وثاقت (موثق بودن) او بگیرند به این معنی که با استناد به متنی که مشاهده کردید، بگویند که چنین شخصی جلیل القدر با چنین ویژگی والا در میان اصحاب نزدیک و صاحبان سرّ امام علی النقی(ع) وجود داشته است. مرحوم آیت الله العظمی خویی که علاوه بر مقام مرجعیت، از رجال شناسان بزرگ عصر ما و دارای اثری معروف و مرجع در علم رجال به نام «مُعجَمُ رِجالِ الحدیث» (فرهنگ رجال حدیث) نیز هست، در معرفی بشر بن سلیمان النخاس و در پاسخ به استناد به متن این روایت برای اثبات وثاقت این شخص می گوید: فی سند الروایه عده مجاهیل. علی أنک قد عرفت فی ما تقدم انّه لا یمکن اثبات وثاقه شخص بروایه نفسه. (ابوالقاسم الخوی، معجم رجال الحدیث، ج4، ص223-224، الرقم 1753)
که ترجمه ی آن چنین می شود: در سند این روایت عده ای از افراد مجهول قرار دارند. افزون بر این، پیش از این دانستی که ممکن نیست با استناد به گفته ی خود شخص، وثاقت او را ثابت کرد.
کتاب های معتبر دیگر علم رجال هم اگر بشر بن سلیمان برده فروش را مجهول ندانسته اند، ذکر کرده اند که او «ضعیف» است.
همین روایت در سده ی بعد به کتاب «الغیبه» اثر شیخ محمد بن حسن طوسی معروف به شیخ طوسی (درگذشته به سال 460 ه ق) وارد شده است. سند روایت شیخ طوسی به این گونه نقل می شود: به من خبر دادند جماعتی، از ابوالمفضل الشیبانی، از ابوالحسین محمد بن بحر بن سهل الشیبانی الرهنی (الدهنی).
ابوالحسین محمد بن بحر بن سهل الشیبانی الرهنی (الدهنی) نیز ماجرا را از بشر بن سلیمان النخاس نقل می کند.
سند این روایت مشترکاتی با سند روایت شیخ صدوق دارد. تنها در دو مورد («جماعت» و «ابوالمفضل شیبانی») تفاوت موجود است که این دو را نیز بررسی خواهیم کرد:
فرض کنیم در میان این گروه یا جماعتی که این روایت را برای شیخ طوسی نقل کرده اند، فرد یا افرادی راستگو و موثق وجود داشته باشند. جماعت حاضر، این حدیث را از ابوالمفضل شیبانی نقل می کنند. نام کامل ابوالمفضل شیبانی چنین است: محمد بن عبدالله بن محمد بن عبیدالله، چون به کتاب های رجالی مراجعه می کنید، در می یابید که او عمری را در طلب حدیث به سفر پرداخته و در آغاز، موثق و مورد اعتماد اهل حدیث بوده است، اما پس از آن اهمیتی نمی داده است که از چه کسی نقل کند. غالب عالمان شیعه، روایات او را نپذیرفته و او را ضعیف دانسته اند. برخی دیگر نیز از او با عنوان «وَضّاع» (بسیار جعل کننده ی حدیث) و کثیر المناکیر (کسی که بدی بسیار از او سر می زند) یاد کرده اند. (برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به: ابوالقاسم الخویی، معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 261، الرقم 11142)
متن این روایت، همان روایت شیخ صدوق است، البته با افزوده هایی ناشی از گذشت سال ها و عبور از دهان ها و گوش ها.
از این پس در کتاب های شیعه، هر جا روایتی درباره ی بانویی دیدید که نوه ی امپراتور روم شرقی بود و مادر امام زمان(عج) شد، از همین منبع (در دو کتاب شیخ صدوق و شیخ طوسی) مایه گرفته است. نتیجه ی بررسی این روایات آن است که بر اساس مستندات روایی و نظر رجال شناسان و برخی از عالمان نامدار و پژوهشگر، هیچ دلیلی برای اعتبار و در نتیجه قبول روایت شاهزاده ی رومی بودن مادر امام زمان(عج) نیست و به این نقل نمی توان اعتماد و استناد داشت، حتی اگر عالمانی نامدار بدون دلیلی علمی آن را نقل یا تأیید کند، چرا که ماهیت یک دروغ، با نقل عالمی معتبر تغییر نمی یابد، یا بی اعتباری یک متن با تأیید بی دلیل عالمی نامدار به اعتبار بدل نمی شود، یا با نقل بی دلیل، کشف اعتبار برای نقلی بی اعتبار صورت نمی پذیرد. به عکس این نقل، روایتی کهن تر و با راویان مورد اعتماد معتبر است که مادر آن حضرت را بانویی از نژاد سیاه معرفی می کند.
1- آیا ممکن است ماجرای ملیکا در آن زمان در امپراتوری روم شرقی (بیزانس) رخ داده باشد؟
2- آیا به فرض امکان رخداد ماجرای ملیکا، این امر می تواند قرینه ای برای صحت و قوت، روایتی ضعیف باشد که ماجرای ملیکا را دربردارد؟ به عبارت دیگر، تحقق فرض امکان، آیا می تواند مؤید وقوع باشد؟
چنان که تاریخ نگاران نوشته اند، با گسترش اسلام، سرزمین های اسلامی و سرزمین های محدوده ی روم شرقی با مرکزیت قسطنطنیه یا کنستانتین (استانبول امروزی در کشور ترکیه) هم مرز شدند و جنگ های متعددی میان مسلمانان و رومیان درگرفت. در برخی از این جنگ ها مسلمانان و در برخی دیگر رومیان پیروز می شدند و اسیرانی از یکدیگر می گرفتند. گاه نیز به تبادل اسیران می پرداختند.
بر اساس اطلاعات تاریخی، در فاصله ی سال های 862- 868 میلادی (248- 254 ه ق) و حتی سال هایی قبل از آن، دو تن امپراتور روم شرقی بودند: نخست، میخائیل سوم که از 842 تا 867 میلادی امپراتور بود و سپس باسیلیوس یکم که از 867 تا 886 میلادی این مقام را داشت.
بنا به گزارش تاریخ نگاران، از میان جنگ های میان مسلمانان و رومیان، در سال های 248 و 253 هجری قمری دو جنگ رخ داده است که در هر دوی آن ها برخی از شاهزادگان و بزرگان رومی به اسارت مسلمانان درآمده اند. بنابراین احتمال می رود ملیکا در یکی از این دو جنگ به اسارت درآمده باشد.
بر اساس نقل داستان ملیکا، پدربزرگ ملیکا امپراتور روم شرقی یا بیزانس (Byzantine Emperor) بوده است. بنابراین یکی از دو تن- یعنی میخائیل سوم یا باسیلیوس یکم- می توانند پدربزرگ ملیکا باشند. حال به بررسی زندگی این دو امپراتور می پردازیم تا متوجه شویم کدام یک از این دو پدربزرگ ملیکا بوده اند:
در شرح زندگی میخائیل سوم(Michael III) آمده است که در سال 841 میلادی به دنیا آمده و در دو سالگی پس از مرگ پدر امپراتور شده است. در سال 867 میلادی نیز به دست باسیلیوس یکم به قتل رسیده است. ملاحظه می کنید که این امپراتور در هنگام مرگ حداکثر 26 سال داشته است و هرگونه سن پایینی را برای ازدواج او و یشوعا Jeshua) یاJoshua)- که نامش به عنوان فرزند او و پدر ملیکا در داستان آمده است- حساب کنیم، او نمی تواند نوه ای 13 ساله داشته باشد.
اما باسیلیوس یکم (Basil) در اواخر سپتامبر 867 میلادی میخائیل سوم را کشت، خود را امپراتور نامید و سلسله ای را در امپراتوری بیزانس (روم شرقی) بنیان نهاد که به سلسله ی مقدونیان(Macedonian dynasty) معروف است. در سال تولد او اختلافی در دانشنامه ها دیده می شود. اگر او زاده ی سالی در فاصله ی 826- 835 میلادی باشد، بیشترین سن او در هنگام تصاحب امپراتوری 41 و در سال بعد، 42 سال می تواند باشد. اگر او مجلس عقد ملیکا را بنا به نقل داستان در دوران امپراتوری خود و در 13 سالگی نوه اش ملیکا گرفته باشد، او و فرزندش یشوعای داستان، هر دو باید در 13 سالگی ازدواج کرده باشند که او بتواند در 41 سالگی نوه ای 13 ساله داشته باشد. (برای آگاهی بیشتر درباره ی امپراتوری بیزانس، میخائیل سوم و باسیلیوس یکم می توانید واژه های لاتین این دو بند اخیر را در دانشنامه ی انگلیسی بریتانیکا (Encyclopedia Britannica) یا دانشنامه ی فرانسه ی لاروس (Larousse) جست و جو کنید. در ضمن متوجه شوید که نامی از یشوعا در این سال های مورد نظر دیده نمی شود.)
تا اینجا به پاسخ پرسش نخست می رسیم و درمی یابیم که وجود شاهزاده ای 13 ساله که نوه ی امپراتور روم شرقی باشد، در سال های مرتبط با این داستان ممکن نیست.
اینک به پاسخ پرسش دوم می پردازیم:
فرض کنیم که تاریخ تولد باسیلیوس یکم بنا به نقل دانشنامه ی لاروس، 812 میلادی باشد. از آن فراتر، در تحقیق تاریخی خود به اینجا برسیم که سن میخائیل سو و یا باسیلیوس اول در حدی است که می توانند پدربزرگ دختری 13 ساله باشند. همچنین فرض کنیم نام یشوعا به عنوان فرزند یکی از آن ها در کتاب های تاریخی آمده است. آیا این ها دلیل اثبات محتوای روایت ضعیف مرتبط با ملیکا هستند؟ خیر. این ها تنها شواهدی هستند که داستان ملیکا «ممکن است» یعنی «غیر ممکن نیست» که به لحاظ نسبت های خانوادگی درست باشد. این کجا و اثبات وقوع ماجرای ملیکا کجا! اثبات وقوع ماجرای ملیکا جز از راه اثبات موثق بودن راوی یا راویان آن ممکن نیست. شاید مثالی ساده، روشن کننده ی موضوع باشد. فرض کنید من ادعا کنم که در یکی از سال های قبل از انقلاب، به فلان شاعر معروف در خیابان برخورده ام، با او قدم زده و صحبت داشته ام و او از فلان شاعر معروف دیگر بد گفته و به شعر او فلان اشکال را گرفته است. اینک هر دوی آن ها درگذشته اند. اگر شما مرا به راستگویی قبول داشته باشید، این نقل مرا می پذیرید و ممکن است برای دیگران هم بازگو کنید. اما اگر مرا نشناسید یا مرا راستگو ندانید، ممکن است دست به تحقیق بزنید. حال اگر دریافتید که آن شاعر در آن سال زنده بوده و به آن شاعر دیگر هم انتقاد داشته است، آیا می تواند دلیلی باشد که من آن شاعر را در خیابان دیده و با او قدم زده و آن گفت و شنودها را داشته ام؟ خیر. اثبات وقوع محتوای یک خبر، نقل یا روایت جز از راه اثبات راستگویی منبع، ناقل یا راوی ممکن نیست.
از این رو، گرایش به اثبات شاهزادگی یا انتساب به نژاد سفید برای مادران یا همسران ائمه بدون دلیلی معتبر، گرایشی اگر ضد اسلامی نباشد، دست کم غیراسلامی و نژادپرستانه است و ناشی از ناآگاهی از روح و پیام اسلام و کرامت انسان از دید آن دین الهی است.
افزون بر این، مقام انسان کامل بالاتر از آن است که چیزی جز خداوند، به او فضیلت ببخشد. مادران معصومان، زنانی والا بودند که شخصیت و کرامت ذاتی آن ها این استعداد را در آن ها پدید آورده بود که حامل و بستر تحقق وجودی نورانی در جهان خاکی باشند. چه بسا زنانی از خاندانی پاک، اشرافی و اصیل که چنین کرامتی نداشتند و این کرامت به کسانی رسید که از این ویژگی برخوردار بودند.
گفته می شود که امام زمان(عج) به گونه ای با همه ی نژادها و ملیت ها نسبت دارد. این سخن ممکن است درست باشد، ممکن است نباشد. اگر بخواهیم به آن اعتنا کنیم، باید مستند معتبر آن را تأیید کند؛ مستندی که به واقع نیز در متون اسلامی نیست، بلکه برداشتی است از سوی کسانی که نسبت ائمه را با پادشاهان ایران و امپراتوران روم، پذیرفته اند. آن ها اگر این ادعای خود را درباره ی نسبت مهدی موعود(عج) با نژادها و ملیت ها باور دارند، باید بپذیرند که اولاً مستلزم این است که بین آن حضرت با نژادهای زرد و سیاه و سرخ نیز رابطه ای باشد. در مورد حاضر، واقعیت تعلق مادر امام زمان(عج) به نژاد سیاه، بخشی از آرزوی آن ها را برآورده می کند.
منابع:
1- قرآن کریم، ترجمه ی حسین استادولی، چاپ اول، انتشارات اسوه (وابسته به سازمان اوقاف و امور خیریه)، تهران، 1385.
2- اصلانی، مختار، گزارش شیخ صدوق درباره ی نرگس خاتون در آینده ی روشن، پایگاه اطلاع رسانی مؤسسه ی آینده روشن (پژوهشکده ی مهدویت) (http://intizar.ir/vdcjfoe8zuqem.sfu.htm1).
3- الکلینی الرازی اصول کافی (ج1-3)، با ترجمه و شرح سید جواد مصطفوی، بی جا، انتشارات علمیه ی اسلامیه، تهران: بی تا.
4- الموسوی، الخویی، السید ابوالقاسم، مُعجَمُ رِجالِ الحَدیث وَ تَفصیلُ طَبَقاتِ الرُّواه، الطبعه الخامسه، مرکز نشر الثقافه الاسلامیه، تهران، 1413 ه= 1992 م.
5- النعمانی، ابوزینب ابوعبدالله محمد بن ابراهیم، الغَیبَه، تحقیق فارس حسون کریم، الطبعه الولی، منشورات انوارالهدی، قم، 1422 ه ق.
6- بیرشک، احمد، گاهنامه ی تطبیقی سه هزار ساله، چاپ دوم، بنیاد دانشنامه ی بزرگ فارسی، تهران، 1373.
7- رفیعی، سید علی محمد، شناخت انسان کامل: ضرورتی برای خلق و نقد متون و آثار دینی(1) و(2)، کتاب ماه کودک ونوجوان، ش175،176، اردیبهشت، خرداد1391.
8- صدری افشار، غلامحسین؛ حکمی، نسترن؛ حکمی، نسرین و خان محمد، هاجر، فرهنگ مترجم، چاپ سوم، انتشارات نیلوفر، تهران، 1373.
9- صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی (ابن بابویه)، کَمالُ الدّین وَ تَمامُ النِّعمَه، به تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، چاپ اول، مؤسسه النشر الاسلامی التابعه لجماعه المدرسین بقم المشرفه، قم، 1405 ه ق، ص417- 423.
10- طوسی، محمد بن الحسن (شیخ طوسی)، الغَیبَه. تحقیق عبادالله الطهرانی و علی احمد ناصح، الطبعه الاولی، مؤسسه المعارف الاسلامیه، قم، 1411 ه ق، ص 208- 214.
11- مجلسی، محمدباقر، اَلوَجیزَهُ فیی الرِّجال، تصحیح و تحقیق محمدکاظم رحمان ستایش، الطبعه الولی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران: 1420 ه= 2000 م.
12- مجلسی، محمدباقر، جَلاءُ العُیون، چاپ سوم، انتشارات سرور، قم، 1375 ه ش، ص 1001- 1007.
13- مَکتَبَهُ اَهلِ البَیت عَلَیهِمُ السَّلام، (لوح فشرده شامل بیش از 4700 جلد کتاب از تمامی مذاهب اسلامی)، نسخه ی اول، مرکز المعجم الفقهی و مرکز المصطفی للدراسات الاسلامیه، قم، 1384.
14- Encyclopedia Britannica (Online) (www.britannica.com).
15- Le Petit Larousse 2008 Dictionnaire I11ustre. 1 er ed., Larousse, Paris: 2007.
منبع: نشریه کتاب ماه کودک و نوجوان، شماره 177.
نام کتاب: ملیکا: مام خورشید عدالت
نویسنده: امین توکلی
تصویرگر: مهرداد شاهوردی
گروه سنی: ج (سال های میانی دبستان)
نوبت چاپ: اول، 1390
تعداد صفحات: 76
ناشر: نشر دانش آموز، تهران
شمارگان: 3000 نسخه
بها: 10000 تومان
«ملیکا: مام خورشید عدالت» یک داستان مصور (استریپ) درباره ی زندگی مادر مهدی موعود (عج) است. بنا بر مستندات این کتاب و باور غالب، ماجرای آن، سرگذشت دختری است فرزندزاده ی امپراتور روم شرقی (بیزانس) که برگردان نام او به عربی «ملیکه» می شود. این داستان دورانی از زندگی این دختر را دربرمی گیرد، از هنگامی که در کاخ پدربزرگش می زیسته است تا زمانی که در پی رؤیاهایی صادق، با اسلام و شخصیت های مقدس آن از جمله امام ابومحمد حسن عسگری(ع) آشنا می شود و این آشنایی به شیفتگی می انجامد. سپس بنا به دستوری که در خواب به او داده می شود، در جنگی میان رومیان و مسلمانان خود را به طور ناشناس به اسارت مسلمانان درمی آورد و به سرزمین اسلامی پا می نهد و به خانه ی امام علی النقی(ع) راه می یابد. سرانجام نیز به ازدواج امام حسن عسگری(ع) درمی آید و این افتخار را می یابد که مادر دادگستر جهان، امام زمان (عج) شود.
این کتاب دارای مقدمه ای در معرفی امپراتوری روم شرقی و محدوده ی آن است و در آن به جنگی میان مسلمانان و رومیان اشاره می شود که احتمال دارد این بانو در جریان آن به اسارت مسلمانان درآمده باشد.
مؤخره ای چهار صفحه ای به نقل از کتاب «جَلاءُ العُیون» ملا محمدباقر مجلسی، ساده شده و اصلاح شده ی ترجمه ی این عالم شیعی از روایتی در این باره است که شیخ طوسی آن را در کتاب «الغیبه» آورده است. این روایت و ترجمه ی آن، بارها در کتاب های عربی و فارسی نقل شده است و ماجرای زندگی بانویی را باز می گوید که پیوند با امپراتوری را رها می کند تا با اوج آفرینش پیوند یابد. (فهرست منابع و مآخذ، پایان بخش کتاب است.)
بررسی شیوه ِروایتگری و تصویرگری این کتاب، شرح زیبایی تصاویر و دست قوی و تخیل زیبای تصویرگر آن و برخی توصیف ها و نقدها، که می توان در این زمینه ها داشت، مجالی دیگر می طلبد. در این مجال، تنها به اعتبارسنجی و نقد و بررسی مستندات روایی نقل های مشهور درباره ی هویت مادر مهدی موعود(عج)- به ویژه نقل مستند این کتاب- و تحقیقی کوتاه درباره ی تاریخ امپراتوری روم شرقی در آن دوران اشاره ای می کنیم. پیش از آن داستانی را که مستند کتاب حاضر بر اساس نقل و اصلاح ترجمه ی تفسیری و نسبتاً آزاد مجلسی است، می آوریم تا هم تعابیری را که ملا محمدباقر مجلسی برای این داستان آورده است، پیش روی خواننده بگذاریم و هم در نقد آن، ابهامی در ارجاع ها نباشد. این بخش با عنوان «منبع داستان ملیکا» در مؤخره ی کتاب آمده است.
منبع داستان ملیکا
داستان «مَلیکا» (به عربی: مَلیکه» را ملا محمد باقر مجلسی در کتاب «بِحارُالاَنوار» (جلد 51) به نقل از ابن بابُوَیه و شیخ طوسی آورده و سندهای آن را نوشته است. او در یکی از کتاب های فارسی خود به نام «جَلاءُالعُیون»، این داستان را به نقل از کتاب «الغَیبَه» اثر شیخ طوسی ترجمه کرده است. این ترجمه ی فارسی را عالمان پس از مجلسی مانند حاجی میرزا حسین نوری و آقا شیخ عباس قم در کتاب های فارسی خود درباره ی امام زمان(عج) نقل کرده اند...آنچه می خوانید، ترجمه ی ملا محمدباقر مجلسی از داستان ملکا در کتاب «جَلاءُالعُیون» است. از آنجا که این ترجمه به سبک ترجمه ی آزاد و دارای برخی لغات و تعبیرات دشوار یا افتادگی هایی بود، با متن «الغَیبَه» مقابله و اصلاح شد و اندک ساده سازی یا توضیح در لغات و عبارات آن پدید آمد:
اِبنِ بابُیه و شیخ طوسی به سندهای معتبر روایت کرده اند از بِشر بن سلیمان برده فروش- که از فرزندان اَبواَیّوب انصاری از اصحاب رسول خدا(ص) بود و از شیعیان خاص امام علی نقی(ع) و امام ابومحمد حسن عسگری(ع) و همسایه ی ایشان بود در شهر سُرَّمَن رَأی (سامَرّا)- که گفت: روزی کافور- خادم امام علی النقی(ع)- به نزد من آمد و گفت: «مولای ما ابوالحسن علی بن محمد العسگری(ع) شما را به نزد خود می خوانند.»
چون به خدمت آن حضرت رفتم و نشستم، فرمود: «تو از فرزندان انصاری و ولایت و محبت ما اهل بیت همواره در میان شما بوده است از زمان حضرت رسالت(ص) تا حال؛ و پیوسته محل اعتماد ما بوده اید؛ و من تو را انتخاب می کنم و مشرّف می گردانم به فضیلتی که به سبب آن بر شیعیان سبقت گیری در ولایت ما و تو را بر رازی پنهان مطلع می گردانم و به خریدن کنیزی می فرستم.
پس نامه ی زیبایی نوشتند به خط رومی و زبان رومی، و مُهر خود را بر آن زدند و کیسه ی زردی بیرون آوردند که در آن دویست و بیست سکه ی طلا بود و فرمودند: «این ها را بگیر و به سوی بغداد برو و در اول صبح فلان روز بر سر پل رود فرات حاضر شو. چون کشتی های اسیران به ساحل رسد، جمعی از کنیزان در آن کشتی ها خواهی دید، و جمعی از مشتریان از وکیلان مقامات بنی عباس و تنی چند از جوانان عرب خواهی دید. و بر سر اسیران، جمعی خواهی دید. پس از دور نظر کن به برده فروشی که عَمرو بن یزید نام دارد، تا هنگامی که از برای مشتریان ظاهر سازد کنیزی را که فلان و فلان صفت دارد- و تمام اوصاف او را بیان فرمودند- و دو جامه ی حریر ضخیم پوشیده است و خودداری خواهد کرد و مانع خواهد شد آن کنیز از نظر کردن مشتریان و دست گذاشتن ایشان بر او. و خواهی شنید که از پس پرده ای نازک صدای رومی از او ظاهر می شود. پس بدان که به زبان رومی می گوید: «وای که آبرویم رفت.»
پس یکی از مشتریان خواهد گفت: «من سیصد سکه ی طلا می دهم به قیمت این کنیز که عفت او مرا در خریدن مایل تر گردانید.»
پس آن کنیز به زبان عربی به این شخص خواهد گفت: « اگر به چهره و جامه ی حضرت سلیمان بن داوود ظاهر شوی و پادشاهی او را بیابی، من به تو رغبت نخواهم کرد. مال خود را ضایع مکن و به قیمت من مده.»
پس آن برده فروش گوید: «من برای تو چه چاره کنم که به هیچ مشتری راضی نمی شوی، و آخر از فروختن تو چاره ای نیست.»
پس آن کنیز گوید: «چرا عجله می کنی؟ مگر نباید چنان مشتریی پیدا شود که دل من به او میل کند و اعتقاد به وفا و امانت او داشته باشم؟»
بِشر بن سلیمان گفت: «آنچه حضرت گفته بود، واقع شد و آن چه فرموده بود، همه را به عمل آوردم. چون کنیز در نامه نظر کرد، به شدت گریست و عمرو بن یزید گفت: «مرا به صاحب این نامه بفروش.» و سوگندهای عظیم یاد کرد که: «اگر مرا به او نفروشی، خود را خواهم کشت.»»
پس با فروشنده در باب قیمت گفت و گوی بسیار کردم تا آنکه به همان قیمت راضی شد که حضرت امام علی نقی(ع) به من داده بودند.
پس سکه های طلا را دادم و کنیز را گرفتم و کنیز شاد و خندان شد و با من آمد به خانه ای که در بغداد گرفته بودم. تا به خانه رسید، نامه ی امام(ع) را بیرون آورد و می بوسید و بر دیده ها می چسبانید و بر رو و سینه می مالید. پس من از روی تعجب گفتم: «نامه ای را می بوسی که صاحبش را نمی شناسی؟!»
کنیز گفت:«ای عاجز کم معرفت به بزرگی فرزندان پیامبران! گوش خود را به من سپار و دل خود را برای شنیدن سخنان من فارغ بدار تا سرگذشت خود را برای تو شرح دهم: من «مَلیکه» دختر «یَشوعا» هستم که او فرزند قیصر- پادشاه روم- است و مادرم از فرزندان حواریان است که نسل او به «شمعون»- جانشین الهی حضرت عیسی(ع)- می رسد-. تو را خبر دهم به ماجرایی عجیب:
بدان که جدم قیصر خواست که مرا به عقد فرزند برادر خود درآورد در هنگامی که سیزده ساله بودم. پس جمع کرد در قصر خود از کشیشان و راهبان از نسل حواریون عیسی(ع) سیصد نفر، و از صاحبان قدر و منزلت هفتصد کس، و از امرای لشکر و سرداران ارتش و بزرگان سپاه و سرکرده های قبایل، چهار هزار نفر و تختی فرمود حاضر ساختند که در ایام پادشاهی خود به انواع جواهر، زینت داده بودند. و آن تخت را بر روی چهل پایه نهادند و صلیب های خود را بر بلندی قرار دادند و پسر برادر خود را در بالای تخت فرستاد.
چون کشیشان انجیل ها بر دست گرفتند که بخوانند، صلیب ها همگی افتادند بر زمین و پسر برادر قیصر از تخت درافتاد و بیهوش شد. پس در آن حال رنگ های اسقف ها تغییر کرد و اعضای شان بلرزید. پس بزرگ ایشان به جدم گفت: «ای پادشاه! ما را معاف دار از چنین امری که به سبب آن، نحوست ها رو نمود که دلالت می کند بر اینکه این دین مسیحی و مذهب قیصری به زودی از میان خواهد رفت.»
پس جدم این امر را به فال بد دانست و گفت به اسقف ها که:« این تخت را بار دیگر برپا کنید و صلیب ها را به جای خود قرار دهید و حاضر گردانید برادر این برگشته و روزگارِ بدبخت را که این دختر را به همسری او درآوریم، تا سعادت آن برادر دفع نحوست این برادر بکند.»
چون چنین کردند و آن برادر دیگر را بر بالای تخت بردند و کشیشان شروع به خواندن انجیل کردند، باز همان حالت اول روی نمود.
آن گاه مردم متفرق شدند و جدم غمگین به حرمسرا بازگشت و پرده های خجلت درآویخت.
چون شب شد و به خواب رفتم، در خواب دیدم که حضرت مسیح(ع) و شمعون و جمعی از حواریّون در قصر جدم جمع شدند و تختی از نور نهادند که از بلندی بر آسمان سربلندی می نمود، و در همان جا نهادند که جدم تخت را گذاشته بود. پس حضرت محمد(ص) با جانشین الهی و دامادش علی بن ابی طالب(ع) و جمعی از امامان و فرزندان ایشان وارد قصر شدند. پس حضرت مسیح(ع) به استقبال حضرت خاتَم الانبیا شتافت و دست درگردن آن حضرت درآورد. پس حضرت رسالت فرمود: «یا روحَ الله! آمده ایم که ملیکه فرزند جانشین تو شمعون را برای این فرزند خود خواستگاری نمایم» و اشاره فرمود به ابومحمد فرزند صاحب این نوشته (علیهما السلام).
پس حضرت مسیح(ع) نظر افکند به سوی شمعون و گفت: «شرف به تو روی آورده. پیوند کن خانواده ی خود را با خانواده ی آل محمد(ص)».
پس شمعون گفت: «کردم.»
چون از خواب بیدار شدم، از بیم کشته شدن، آن خواب را برای پدر و جد خود نقل نکردم و آن را در سینه پنهان داشتم و محبت ابومحمد(ع) روز به روز در سینه ام بیشتر می شد تا آنجا که از خوردن و آشامیدن بازماندم و روحم ضعیف و تنم لاغر می شد تا اینکه سخت بیمار شدم. پس در شهرهای روم طبیبی نماند که جدم برای معالجه حاضر نکرده باشد و از دوای درد من از او نپرسیده باشد. چون از درمان من مأیوس گردید، روزی به من گفت: "ای نور چشم من! آیا در خاطرت در دنیا هیچ آرزویی نیست تا به عمل آورم؟»
گفتم: «ای پدربزرگ! من درهای درمان را بر روی خود بسته م بینم. اگر شکنجه و آزار اسیران مسلمانان را از زندان خود توانی برداری و زنجیرهای ایشان را بگشایی و آنان را آزاد نمایی، امیدوارم که حضرت مسیح و مادرش شفایی به من بخشند.»
چون چنین کردند، اندک سلامتی از خود نشان دادم و اندک غذایی خوردم. پس خوشحال و شاد شد و دیگر اسیران مسلمان را گرامی داشت.
پس از چهارده شب در خواب دیدم که بهترین زنان عالمیان فاطمه زهرا(ع) به دیدن من آمد و حضرت مریم(ع) با هزار کنیز از حوران بهشت همراه آن حضرت بودند. پس مریم(ع) فرمود:«ایشان بهترینِ بانوان و مادر شوهر تو- ابومحمد(ع)- هستند.»
پس به دامن آن بانو درآویختم و گریستم و شکایت کردم که: ابومحمد(ع) از دیدن من خودداری می کند.
آن حضرت فرمود: «فرزند من چگونه به دیدن تو آید با آنکه به خدا شِرک می آوری و بر مذهب مسیحیانی هستی که دین آن ها انحراف یافته است و اینک خواهرم مریم دختر عِمران بیزاری می جوید به سوی خدا از دینِ تو. اگر میل داری که خداوند و مسیح(ع) از تو خوشنود گردند و ابومحمد(ع) به دیدن تو بیاید، بگو: «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَ اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللهِ.»
چون این سخن را بر زبان راندم، سروَر بانوان جهان مرا به سینه ی خود فشردند و دلداری ام دادند و فرمودند:« اکنون امید به دیدار فرزندم داشته باشد که من او را به سوی تو می فرستم.»
چون بیدار شدم، آن سخن را بر زبان می راندم و انتظار دیدار ابومحمد(ع) می بردم. چون شب آینده فرا رسید و به خواب رفتم، ابومحمد(ع) را دیدم و به او گفتم:«ای محبوب من! بعد از آنکه دلم را اسیر محبت خود گردانیدی، چرا از دوری خود مرا چنین جفا دادی؟»
فرمود: «دیر آمدن من به نزد تو نبود مگر برای آنکه تو مَشرک بودی. اکنون که مسلمان شدی، هر شب نزد تو خواهم آمد تا آن زمان که خداوند، ما را در عالم بیداری نیز به یکدیگر برساند.»
پس از آن شب تا حال، یک شب نگذشت که او را نبینم.
بِشر بن سلیمان گفت: »پرسیدم: چگونه در میان اسیران افتادی؟»
چنان کردم و پیشاهنگان لشکر مسلمانان به ما برخوردند و ما را اسیر کردند و آخر کار من این بود که دیدی، و تا حال کسی به غیر تو ندانسته که من دختر پادشاه رومم. مرد پیری هم که من در سهم غنیمت او قرار گرفتم، نامم را پرسید. نامم را به او نگفتم و به او پاسخ دادم: «نرجس.» گفت: «این نام کنیزان است.»
بشر گفت: «پرسیدم: این عجیب است که تو از اهل رومی و به عربی سخن می گویی.»
گفت: «بلی. از بسیاری محبتی که پدربزرگم به من داشت و می خواست که مرا بر یاد گرفتن آداب نیکو بدارد، زن مترجمی را که زبان رومی و عربی هر دو را می دانست، معین کرده بود که هر صبح و شام می آمد و زبان عربی را به من می آموخت تا آنکه توانستم به آسانی به این زبان سخن بگویم.»
بشر گوید: «چون او را به سُرَّمَن رَأی (سامَرّا) آوردم، به خدمت سروَرم ابوالحسن، امام علی نقی(ع) رسیدیم.
آن حضرت به او فرمود: «چگونه خداوند به شما نشان داد عزت اسلام و ذلت مسیحیت منحرف شده و شرف و بزرگواری محمد و اهل بیت او (صَلّی الله علیه و آله) را؟»
گفت: «چگونه وصف کنم- ای فرزند رسول خدا- چیزی را که شما بهتر از من می دانید؟»
حضرت فرمود: «می خواهم شما را گرامی دارم. کدام یک بهتر است نزد شما؟ اینکه ده هزار سکه ی طلا به شما بدهم یا شما را بشارتی بدهم به شرف ابدی؟»
فرمود: «بشارت باد تو را به فرزندی که پادشاه مشرق و مغرب عالم گردد و زمین را پر از عدل و داد کند، بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد.»
گفت: «از چه کسی؟»
فرمود: «از کسی که رسول خدا شما را برای او خواستگاری کرد در فلان شب از فلان ماه از فلان سال رومی.»
سپس از او پرسید: «مسیح و وصّی او شما را به عقد که درآوردند؟"
گفت: «به عقد فرزند شما ابومحمد(ع).»
فرمود: «آیا او را می شناسی؟»
گفت: «از شبی که به دست بهترینِ زنان، مسلمان شدم، شبی نگذشته است که او به دیدن من نیامده باشد.»
بشر گفت: «پس آن حضرت به کافور خادم فرمود: برو حکیمه خواهرم را بگو که بیایند.»
چون بانو حکیمه داخل شدند، حضرت به ایشان فرمودند: «ایشان همان بانو هستند.»
بانو حکیمه وی را برای مدتی طولای دربرگرفتند و بسیار نوازش کردند.
پس امام ابوالحسن(ع) فرمودند: «ای دختر رسول خدا! این بانو را به خانه ی خود ببرید و واجبات و سنت ها را به ایشان بیاموزید که ایشان همسر ابومحمد و مادر قائم اند.»
محمدباقر مجلسی، جَلاءُ العُیون، ص 1001- 1007.
(پایان نقل قول از: ملیکا: مام خورشید عدالت، ص 72- 75).
هویت مادر مهدی موعود(عج) در روایات شیعه
روایت هایی در منابع کهن و معتبر شیعیان وجود دارند که می گویند مادر امام زمان(عج) کنیز یا خدمتکار بوده است. در میان این روایت ها، مواردی معتبر و با راویان قابل اعتماد دیده می شود. می دانیم که غلامان مرد یا کنیزان زن، در واقع همان اسیران جنگی میان مسلمانان و غیرمسلمانان بودند که در خانه های مسلمانان زندگی می کردند. اکنون این پرسش پیش می آید که مادر امام زمان(عج) چگونه به خدمتکاری آمده، در چه ماجرایی اسیر گرفته شده و سرزمین اصلی زندگی او کجا و او از چه نژادی بوده است.نخستین روایتی را که اشاره به نژاد یا سرزمین زادگاه این بانو دارد، در کتاب «الکافی» (اصول) می توان یافت. این کتاب از محمد بن یعقوب کلینی رازی (درگذشته به سال 329 ه ق) است. این روایت، یکی از ویژگی های این بانو را از زبان پیامبر اسلام(ص)، «النَّوبیَّه» برمی شمارد. این واژه به معنی «اهل نَوبه» است. «نَوبه» یکی از مناطق وسیع سودان است. بلال حبشی نیز از اهالی آن بوده است: نگاه کنید به: محمد بن یعقوب الکلینی الرازی، الکافی (الاصول)، کتاب الحجه، باب الاشاره و النّص علی ابی جعفر الثانی(ع)، (حدیث14).
از این حدیث برمی آید که مادر امام زمان(عج) کنیزی از اهالی سودان و به طور طبیعی از نژاد سیاه بوده است. اما در سلسله ی راویان آن نام «زکریا بن یحیی بن النّعمانِ الصیرفی» دیده می شود که فردی مجهول و ناشناس است. بنابراین نمی توان به این نقل، اعتماد و استناد داشت.
اما روایت هایی دیگر در کتاب «الغَیبه» هستند که بر کنیز بودن و سیاه پوست بودن آن بانو تصریح دارند. کتاب «الغیبه» اثر ابوعبدالله محمد بن ابراهیم بغدادی معروف به ابوزینب النُّعمانی (درگذشته به سال 360 ه ق) است. یکی از این روایت ها که سلسله سندی معتبر و راویانی قابل اعتماد در میان آن می توان یافت، از ویژگی های امام زمان(عج) را به نقل از امام ابوجعفرالباقر(ع) چنین بیان می کند: «ابنُ اَمَهٍ سَوداء» (فرزند کنیزی سیاه پوست). اصل روایت و راویانش را در اینجا می آوریم:
اخبرنا احمد بن محمد بن سعید [بن عقده]، قال: حدثنا محمد بن المفضل [بن قیس بن رمانه الاشعریٍ] و سعدان بن اسحاق بن سعید و احمد بن الحسین [بن عبدالملک] و محمد بن احمد بن الحسن القطوانی، [قالوا] جمیعاً عن [/ حدثنا] الحسن بن محبوب [الزراد]، عن هشام بن سالم الجوالیقی، عن یزید الکناسی، قال: سمعت ابا جعفر [محمد بن علی] الباقر(ع) یقول: «إنَّ صاحب هذا الامر فیه شبه من یوسف، ابن امه سوداء، یصلح الله [عزوجل] له امره فی لیله [واحده].» [یرید بالشبه من یوسف(ع) غیبته.]
ابو عبدالله النعمانی، الغیبه، باب 10، حدیث 3 [و باب 13، حدیث 8].
(موارد داخل قلاب، اضافات حدیث باب 13 نسبت به حدیث باب 10 است.)
در این حدیث، احمد بن محمد بن سعید بن عقده (یکی از راویان موثق) از چهار راوی نقل می کند که حسن بن محبوب (یکی از راویان موثق)، از هشام بن سالم (یکی از راویان موثق)، از یزید کناسی (یکی از اصحاب امامان باقر و صادق(ع) نقل کرده که از امام باقر(ع) شنیده است که می فرمایند: «صاحب این امر، شباهتی به یوسف دارد [یعنی غیبتی خواهد داشت]. او فرزند کنیزی سیاه پوست است. خداوند کار او را یک شبه سامان خواهد داد.»
از آن چهار راوی، بر وثاقت (موثق بودن) دو تن از آن ها- محمد بن مفضل و احمد بن حسین بن عبدالملک- در کتاب های رجالی تصریح شده است.
روایات دیگری در همین کتاب و کتاب «کمال الدین و تمام النعمه» اثر شیخ صدوق آمده اند که به صراحت، مادر حضرت صاحب الامر را با عنوان «کنیزی سیاه پوست» یاد می کنند، اما قوت سند آن ها به اندازه ی روایتی که آوردیم، نیست.
کهن ترین کتاب که روایتی هم درباره ی نژاد و هم پیشینه ی مادر امام زمان(عج) به عنوان نواده ی امپراتور روم در آن می توان یافت، «کمال الدین و تمام النعمه» نام دارد. این کتاب اثر شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی (درگذشته به سال 286 ه ق) است. در این کتاب، افزون بر روایاتی که در بند پیش به آن اشاره کردیم، روایتی حاوی نقلی با چند واسطه است از شخصی به نام ابوالحسین محمد بن بحر الشیبانی که او شخصی به نام بِشر بن سلیمان النَّخاس («نَخّاس» به معنی «برده فروش» است) را می بیند که ادعا می کند از اصحاب نزدیک امام دهم شیعیان علی بن محمد النقی (ع) است و علومی از آن حضرت دریافته و صاحب رازی است. وی پس از آنکه اطمینان می یابد محمد بن بحر شیبانی اهلیت سپردن این راز را دارد، ماجرایی را درباره ی مادر امام زمان(عج) برای وی نقل می کند؛ ماجرای شاهزاده ای رومی (نوه ی قیصر) که با معجزات، خواب ها و مکاشفاتی مسلمان می شود و قرار است همسر امام حسن عسگری(ع) و مادر مهدی موعود(عج) شود. آن گاه بر اساس دستور همان خواب ها خود را به اسارت مسلمانان درمی آورد. سپس ماجرای سپردن نامه ای به خط رومی به بشر بن سلیمان از سوی امام دهم(ع) و خرید آن بانو و ورود او به خانه ی امام دهم(ع) به منظور ازدواج آن بانو با امام حسن عسگری(ع) [به میان می آید]. (نگاه کنید به: محمد بن علی بن بابویه قمی، کمال الدین و تمام النعمه، باب 41 (ماروی فی نرجس ام القائم)، حدیث1).
این همان روایتی است که با تغییرهایی در سند و تغییرات و اضافاتی در متن، در سده ی بعد به کتاب «الغیبه» اثر شیخ طوسی راه یافته و مستند کتاب «ملیکا: مام خورشید عدالت» شده است و تصحیح شده ی ترجمه ی ملا محمدباقر مجلسی از آن را نقل کردیم.
با توجه به اهمیت این روایت، نخست به نقل و بررسی سند آن می پردازیم تا میزان اعتبار و قابلیت استناد آن مشخص شود. سپس به تاریخ روم شرقی در زمان این رخداد می پردازیم تا امکان وقوع این ماجرا را ارزیابی کنیم.
سندشناسی داستان ملیکا
در «کمال الدین و تمام النعمه»، سند روایت ملیکا این گونه نقل می شود: علی بن حاتم النوفلی، از ابوالعباس احمد بن عیسی الوشاء البغدادی، از احمد بن طاهر القمی، از ابوالحسین محمد بن بحر الشیبانی. محمد بن بحر الشیبانی نیز ماجرا را از بشر بن سلیمان النخّاس نقل می کند. ابوالحسین محمد بن بحر الشیبانی، ماجرا را آن گونه تعریف می کند که خواندیم و بشر بن سلیمان پس از معرفی خود و بیان فضیلت های خود، داستان را به عنوان رازی به او می سپارد.بنابراین برای بررسی میزان اعتبار راویان و تنظم میزان اعتمادمان به آن راویان، باید میزان عدالت یا وثاقت آن ها را از کتاب های علم الرجال استخراج کنیم. بررسی میزان اعتماد به راویان، تنها روش علمی برای آن است که حداقل برای دروغ نبودن نقلی، اطمینانی در ما حاصل شود. راه های دیگر، قابل اعتماد نیستند و به اشکال های آن ها در مقالات قبل اشاره داشته ایم. (نگاه کنید به مقدمه، مؤخره و پانوشت های مقاله: شناخت انسان کامل: ضرورتی برای خلق و نقد متون و آثار دینی (1) و (2)، کتاب ماه کودک و نوجوان، شماره های 175 و 176، اردیبهشت وخرداد 1391)
سلسله یا زنجیره ی راویان روایت ملیکا به نقل شیخ صدوق، پنج حلقه دارد که برای اثبات صحت نقل، باید این پنج حلقه، هم متصل و هم قابل اعتماد باشند. اینک ویژگی این پنج تن و حالات آن ها را از کتاب های رجال نقل می کنیم:
1- علی بن حاتم النوفلی: مجهول (ناشناخته) است.
2- ابوالعباس، احمد بن عیسی الوشاء البغدادی: مجهول است.
3- احمد بن طاهر القمی: مجهول است.
4- ابوالحسین محمد بن بحر الشیبانی [الرهنی (الدهنی)]: ضعیف است.
5- بشر بن سلیمان النَّخّاس: مجهول است.
ملاحظه می شود که این نقل شیخ صدوق به خلاف نظر و بر اساس کتاب «الوجیزه فی رجال» خود مجلسی، تا چه اندازه روایتی ضعیف و غیر قابل اعتماد است.
درباره ی این شخص اخیر که اصل ماجرا را نقل می کند – یعنی برده فروشی موسوم به بشر بن سلیمان النخاس- باید توجه داشت که هیچ اطلاعی درباره ی او و توصیف میزان اعتماد به او در آثار شیعه و غیر شیعه نیست و اطلاعات درباره ی او منحصر است به آنچه خود او درباره ی خودش در همین روایت می گوید که از اصحاب امام هادی(ع) و مورد اعتماد آن حضرت بوده است و حضرت او را ستوده اند و... هیچ روایتی دیگر نیز از این شخص جز همین روایت نقل نشده است.
البته برخی خواسته اند همین روایت را شاهدی برای اثبات وثاقت (موثق بودن) او بگیرند به این معنی که با استناد به متنی که مشاهده کردید، بگویند که چنین شخصی جلیل القدر با چنین ویژگی والا در میان اصحاب نزدیک و صاحبان سرّ امام علی النقی(ع) وجود داشته است. مرحوم آیت الله العظمی خویی که علاوه بر مقام مرجعیت، از رجال شناسان بزرگ عصر ما و دارای اثری معروف و مرجع در علم رجال به نام «مُعجَمُ رِجالِ الحدیث» (فرهنگ رجال حدیث) نیز هست، در معرفی بشر بن سلیمان النخاس و در پاسخ به استناد به متن این روایت برای اثبات وثاقت این شخص می گوید: فی سند الروایه عده مجاهیل. علی أنک قد عرفت فی ما تقدم انّه لا یمکن اثبات وثاقه شخص بروایه نفسه. (ابوالقاسم الخوی، معجم رجال الحدیث، ج4، ص223-224، الرقم 1753)
که ترجمه ی آن چنین می شود: در سند این روایت عده ای از افراد مجهول قرار دارند. افزون بر این، پیش از این دانستی که ممکن نیست با استناد به گفته ی خود شخص، وثاقت او را ثابت کرد.
کتاب های معتبر دیگر علم رجال هم اگر بشر بن سلیمان برده فروش را مجهول ندانسته اند، ذکر کرده اند که او «ضعیف» است.
همین روایت در سده ی بعد به کتاب «الغیبه» اثر شیخ محمد بن حسن طوسی معروف به شیخ طوسی (درگذشته به سال 460 ه ق) وارد شده است. سند روایت شیخ طوسی به این گونه نقل می شود: به من خبر دادند جماعتی، از ابوالمفضل الشیبانی، از ابوالحسین محمد بن بحر بن سهل الشیبانی الرهنی (الدهنی).
ابوالحسین محمد بن بحر بن سهل الشیبانی الرهنی (الدهنی) نیز ماجرا را از بشر بن سلیمان النخاس نقل می کند.
سند این روایت مشترکاتی با سند روایت شیخ صدوق دارد. تنها در دو مورد («جماعت» و «ابوالمفضل شیبانی») تفاوت موجود است که این دو را نیز بررسی خواهیم کرد:
فرض کنیم در میان این گروه یا جماعتی که این روایت را برای شیخ طوسی نقل کرده اند، فرد یا افرادی راستگو و موثق وجود داشته باشند. جماعت حاضر، این حدیث را از ابوالمفضل شیبانی نقل می کنند. نام کامل ابوالمفضل شیبانی چنین است: محمد بن عبدالله بن محمد بن عبیدالله، چون به کتاب های رجالی مراجعه می کنید، در می یابید که او عمری را در طلب حدیث به سفر پرداخته و در آغاز، موثق و مورد اعتماد اهل حدیث بوده است، اما پس از آن اهمیتی نمی داده است که از چه کسی نقل کند. غالب عالمان شیعه، روایات او را نپذیرفته و او را ضعیف دانسته اند. برخی دیگر نیز از او با عنوان «وَضّاع» (بسیار جعل کننده ی حدیث) و کثیر المناکیر (کسی که بدی بسیار از او سر می زند) یاد کرده اند. (برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به: ابوالقاسم الخویی، معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 261، الرقم 11142)
متن این روایت، همان روایت شیخ صدوق است، البته با افزوده هایی ناشی از گذشت سال ها و عبور از دهان ها و گوش ها.
از این پس در کتاب های شیعه، هر جا روایتی درباره ی بانویی دیدید که نوه ی امپراتور روم شرقی بود و مادر امام زمان(عج) شد، از همین منبع (در دو کتاب شیخ صدوق و شیخ طوسی) مایه گرفته است. نتیجه ی بررسی این روایات آن است که بر اساس مستندات روایی و نظر رجال شناسان و برخی از عالمان نامدار و پژوهشگر، هیچ دلیلی برای اعتبار و در نتیجه قبول روایت شاهزاده ی رومی بودن مادر امام زمان(عج) نیست و به این نقل نمی توان اعتماد و استناد داشت، حتی اگر عالمانی نامدار بدون دلیلی علمی آن را نقل یا تأیید کند، چرا که ماهیت یک دروغ، با نقل عالمی معتبر تغییر نمی یابد، یا بی اعتباری یک متن با تأیید بی دلیل عالمی نامدار به اعتبار بدل نمی شود، یا با نقل بی دلیل، کشف اعتبار برای نقلی بی اعتبار صورت نمی پذیرد. به عکس این نقل، روایتی کهن تر و با راویان مورد اعتماد معتبر است که مادر آن حضرت را بانویی از نژاد سیاه معرفی می کند.
امپراتوری بیزانس همزمان با داستان ملیکا
می دانیم که امام زمان(عج) در شعبان سال 255 هجری قمری (برابر 869 میلادی) به دنیا آمده است. اگر فرض کنیم که ازدواج امام حسن عسگری(ع) و مادر امام زمان(عج) در سال 254 هجری قمری (868 میلادی) صورت گرفته باشد، به بررسی تاریخی رخدادهای مرتبط با نبردهای میان امپراتوری روم شرقی (بیزانس) در حدود سال های مورد نظر در متن داستان (حدود سال های 248- 254 هجری قمری برابر با 862- 868 میلادی) می پردازیم. این بررسی به دو منظور و برای یافتن پاسخ دو پرسش است:1- آیا ممکن است ماجرای ملیکا در آن زمان در امپراتوری روم شرقی (بیزانس) رخ داده باشد؟
2- آیا به فرض امکان رخداد ماجرای ملیکا، این امر می تواند قرینه ای برای صحت و قوت، روایتی ضعیف باشد که ماجرای ملیکا را دربردارد؟ به عبارت دیگر، تحقق فرض امکان، آیا می تواند مؤید وقوع باشد؟
چنان که تاریخ نگاران نوشته اند، با گسترش اسلام، سرزمین های اسلامی و سرزمین های محدوده ی روم شرقی با مرکزیت قسطنطنیه یا کنستانتین (استانبول امروزی در کشور ترکیه) هم مرز شدند و جنگ های متعددی میان مسلمانان و رومیان درگرفت. در برخی از این جنگ ها مسلمانان و در برخی دیگر رومیان پیروز می شدند و اسیرانی از یکدیگر می گرفتند. گاه نیز به تبادل اسیران می پرداختند.
بر اساس اطلاعات تاریخی، در فاصله ی سال های 862- 868 میلادی (248- 254 ه ق) و حتی سال هایی قبل از آن، دو تن امپراتور روم شرقی بودند: نخست، میخائیل سوم که از 842 تا 867 میلادی امپراتور بود و سپس باسیلیوس یکم که از 867 تا 886 میلادی این مقام را داشت.
بنا به گزارش تاریخ نگاران، از میان جنگ های میان مسلمانان و رومیان، در سال های 248 و 253 هجری قمری دو جنگ رخ داده است که در هر دوی آن ها برخی از شاهزادگان و بزرگان رومی به اسارت مسلمانان درآمده اند. بنابراین احتمال می رود ملیکا در یکی از این دو جنگ به اسارت درآمده باشد.
بر اساس نقل داستان ملیکا، پدربزرگ ملیکا امپراتور روم شرقی یا بیزانس (Byzantine Emperor) بوده است. بنابراین یکی از دو تن- یعنی میخائیل سوم یا باسیلیوس یکم- می توانند پدربزرگ ملیکا باشند. حال به بررسی زندگی این دو امپراتور می پردازیم تا متوجه شویم کدام یک از این دو پدربزرگ ملیکا بوده اند:
در شرح زندگی میخائیل سوم(Michael III) آمده است که در سال 841 میلادی به دنیا آمده و در دو سالگی پس از مرگ پدر امپراتور شده است. در سال 867 میلادی نیز به دست باسیلیوس یکم به قتل رسیده است. ملاحظه می کنید که این امپراتور در هنگام مرگ حداکثر 26 سال داشته است و هرگونه سن پایینی را برای ازدواج او و یشوعا Jeshua) یاJoshua)- که نامش به عنوان فرزند او و پدر ملیکا در داستان آمده است- حساب کنیم، او نمی تواند نوه ای 13 ساله داشته باشد.
اما باسیلیوس یکم (Basil) در اواخر سپتامبر 867 میلادی میخائیل سوم را کشت، خود را امپراتور نامید و سلسله ای را در امپراتوری بیزانس (روم شرقی) بنیان نهاد که به سلسله ی مقدونیان(Macedonian dynasty) معروف است. در سال تولد او اختلافی در دانشنامه ها دیده می شود. اگر او زاده ی سالی در فاصله ی 826- 835 میلادی باشد، بیشترین سن او در هنگام تصاحب امپراتوری 41 و در سال بعد، 42 سال می تواند باشد. اگر او مجلس عقد ملیکا را بنا به نقل داستان در دوران امپراتوری خود و در 13 سالگی نوه اش ملیکا گرفته باشد، او و فرزندش یشوعای داستان، هر دو باید در 13 سالگی ازدواج کرده باشند که او بتواند در 41 سالگی نوه ای 13 ساله داشته باشد. (برای آگاهی بیشتر درباره ی امپراتوری بیزانس، میخائیل سوم و باسیلیوس یکم می توانید واژه های لاتین این دو بند اخیر را در دانشنامه ی انگلیسی بریتانیکا (Encyclopedia Britannica) یا دانشنامه ی فرانسه ی لاروس (Larousse) جست و جو کنید. در ضمن متوجه شوید که نامی از یشوعا در این سال های مورد نظر دیده نمی شود.)
تا اینجا به پاسخ پرسش نخست می رسیم و درمی یابیم که وجود شاهزاده ای 13 ساله که نوه ی امپراتور روم شرقی باشد، در سال های مرتبط با این داستان ممکن نیست.
اینک به پاسخ پرسش دوم می پردازیم:
فرض کنیم که تاریخ تولد باسیلیوس یکم بنا به نقل دانشنامه ی لاروس، 812 میلادی باشد. از آن فراتر، در تحقیق تاریخی خود به اینجا برسیم که سن میخائیل سو و یا باسیلیوس اول در حدی است که می توانند پدربزرگ دختری 13 ساله باشند. همچنین فرض کنیم نام یشوعا به عنوان فرزند یکی از آن ها در کتاب های تاریخی آمده است. آیا این ها دلیل اثبات محتوای روایت ضعیف مرتبط با ملیکا هستند؟ خیر. این ها تنها شواهدی هستند که داستان ملیکا «ممکن است» یعنی «غیر ممکن نیست» که به لحاظ نسبت های خانوادگی درست باشد. این کجا و اثبات وقوع ماجرای ملیکا کجا! اثبات وقوع ماجرای ملیکا جز از راه اثبات موثق بودن راوی یا راویان آن ممکن نیست. شاید مثالی ساده، روشن کننده ی موضوع باشد. فرض کنید من ادعا کنم که در یکی از سال های قبل از انقلاب، به فلان شاعر معروف در خیابان برخورده ام، با او قدم زده و صحبت داشته ام و او از فلان شاعر معروف دیگر بد گفته و به شعر او فلان اشکال را گرفته است. اینک هر دوی آن ها درگذشته اند. اگر شما مرا به راستگویی قبول داشته باشید، این نقل مرا می پذیرید و ممکن است برای دیگران هم بازگو کنید. اما اگر مرا نشناسید یا مرا راستگو ندانید، ممکن است دست به تحقیق بزنید. حال اگر دریافتید که آن شاعر در آن سال زنده بوده و به آن شاعر دیگر هم انتقاد داشته است، آیا می تواند دلیلی باشد که من آن شاعر را در خیابان دیده و با او قدم زده و آن گفت و شنودها را داشته ام؟ خیر. اثبات وقوع محتوای یک خبر، نقل یا روایت جز از راه اثبات راستگویی منبع، ناقل یا راوی ممکن نیست.
سلطنت، نژاد و فضیلت
از دیدگاه اسلام، هیچ رنگ، نژاد، جنس و نسب در میان انسان ها بر رنگ نژاد، جنس و نسب دیگر برتری ندارد. برتری هر انسان نسبت به دیگری- آن هم در نزد خداوند- به تقواست. این یکی از بنیادی ترین و افتخارآمیزترین آموزه ها و باورهای اسلامی است. آیه ی 13 سوره ی حُجُرات(49) در این باره صریح تر از آن است که قابل انکار، تردید یا برگرداندن آن از معنی صریح خود باشد. شاهزادگی و امپراتورزادگی مایه ی برتری نیست، چنان که رنگ پوست چیزی از فضیلت یک انسان نمی کاهد یا چیزی بر آن نمی افزاید.از این رو، گرایش به اثبات شاهزادگی یا انتساب به نژاد سفید برای مادران یا همسران ائمه بدون دلیلی معتبر، گرایشی اگر ضد اسلامی نباشد، دست کم غیراسلامی و نژادپرستانه است و ناشی از ناآگاهی از روح و پیام اسلام و کرامت انسان از دید آن دین الهی است.
افزون بر این، مقام انسان کامل بالاتر از آن است که چیزی جز خداوند، به او فضیلت ببخشد. مادران معصومان، زنانی والا بودند که شخصیت و کرامت ذاتی آن ها این استعداد را در آن ها پدید آورده بود که حامل و بستر تحقق وجودی نورانی در جهان خاکی باشند. چه بسا زنانی از خاندانی پاک، اشرافی و اصیل که چنین کرامتی نداشتند و این کرامت به کسانی رسید که از این ویژگی برخوردار بودند.
گفته می شود که امام زمان(عج) به گونه ای با همه ی نژادها و ملیت ها نسبت دارد. این سخن ممکن است درست باشد، ممکن است نباشد. اگر بخواهیم به آن اعتنا کنیم، باید مستند معتبر آن را تأیید کند؛ مستندی که به واقع نیز در متون اسلامی نیست، بلکه برداشتی است از سوی کسانی که نسبت ائمه را با پادشاهان ایران و امپراتوران روم، پذیرفته اند. آن ها اگر این ادعای خود را درباره ی نسبت مهدی موعود(عج) با نژادها و ملیت ها باور دارند، باید بپذیرند که اولاً مستلزم این است که بین آن حضرت با نژادهای زرد و سیاه و سرخ نیز رابطه ای باشد. در مورد حاضر، واقعیت تعلق مادر امام زمان(عج) به نژاد سیاه، بخشی از آرزوی آن ها را برآورده می کند.
منابع:
1- قرآن کریم، ترجمه ی حسین استادولی، چاپ اول، انتشارات اسوه (وابسته به سازمان اوقاف و امور خیریه)، تهران، 1385.
2- اصلانی، مختار، گزارش شیخ صدوق درباره ی نرگس خاتون در آینده ی روشن، پایگاه اطلاع رسانی مؤسسه ی آینده روشن (پژوهشکده ی مهدویت) (http://intizar.ir/vdcjfoe8zuqem.sfu.htm1).
3- الکلینی الرازی اصول کافی (ج1-3)، با ترجمه و شرح سید جواد مصطفوی، بی جا، انتشارات علمیه ی اسلامیه، تهران: بی تا.
4- الموسوی، الخویی، السید ابوالقاسم، مُعجَمُ رِجالِ الحَدیث وَ تَفصیلُ طَبَقاتِ الرُّواه، الطبعه الخامسه، مرکز نشر الثقافه الاسلامیه، تهران، 1413 ه= 1992 م.
5- النعمانی، ابوزینب ابوعبدالله محمد بن ابراهیم، الغَیبَه، تحقیق فارس حسون کریم، الطبعه الولی، منشورات انوارالهدی، قم، 1422 ه ق.
6- بیرشک، احمد، گاهنامه ی تطبیقی سه هزار ساله، چاپ دوم، بنیاد دانشنامه ی بزرگ فارسی، تهران، 1373.
7- رفیعی، سید علی محمد، شناخت انسان کامل: ضرورتی برای خلق و نقد متون و آثار دینی(1) و(2)، کتاب ماه کودک ونوجوان، ش175،176، اردیبهشت، خرداد1391.
8- صدری افشار، غلامحسین؛ حکمی، نسترن؛ حکمی، نسرین و خان محمد، هاجر، فرهنگ مترجم، چاپ سوم، انتشارات نیلوفر، تهران، 1373.
9- صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی (ابن بابویه)، کَمالُ الدّین وَ تَمامُ النِّعمَه، به تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، چاپ اول، مؤسسه النشر الاسلامی التابعه لجماعه المدرسین بقم المشرفه، قم، 1405 ه ق، ص417- 423.
10- طوسی، محمد بن الحسن (شیخ طوسی)، الغَیبَه. تحقیق عبادالله الطهرانی و علی احمد ناصح، الطبعه الاولی، مؤسسه المعارف الاسلامیه، قم، 1411 ه ق، ص 208- 214.
11- مجلسی، محمدباقر، اَلوَجیزَهُ فیی الرِّجال، تصحیح و تحقیق محمدکاظم رحمان ستایش، الطبعه الولی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران: 1420 ه= 2000 م.
12- مجلسی، محمدباقر، جَلاءُ العُیون، چاپ سوم، انتشارات سرور، قم، 1375 ه ش، ص 1001- 1007.
13- مَکتَبَهُ اَهلِ البَیت عَلَیهِمُ السَّلام، (لوح فشرده شامل بیش از 4700 جلد کتاب از تمامی مذاهب اسلامی)، نسخه ی اول، مرکز المعجم الفقهی و مرکز المصطفی للدراسات الاسلامیه، قم، 1384.
14- Encyclopedia Britannica (Online) (www.britannica.com).
15- Le Petit Larousse 2008 Dictionnaire I11ustre. 1 er ed., Larousse, Paris: 2007.
منبع: نشریه کتاب ماه کودک و نوجوان، شماره 177.