حسن قنادیان (2)
چکیده
عصر ما به عصر جهانى شدن معروف شده است. جهانى شدن حتى اگر رؤیایى قدیمى بوده، وضعیتى جدید است. جدید بودن این وضعیت صاحبنظران را از داورى قاطع درباره آن بازداشته است. برخى با نگاهى بدبینانه و برخى با نگاهى خوشبینانه بدان نگاه مىکنند، با این همه، همگان بر آن هستند که میان اقتضائات این وضعیت و اقتضائات پدیده استعمار، مناسبتهایى وجود دارد.حتى آنهایى که جهانى شدن را یک فرصت تلقى کردهاند، این مطلب که در آن به مدد رسانه ابزارى بسیار گسترده و تأثیر گذار در خدمت استعمار قرار گرفته است، نتوانسته کتمان کنند.
مهمترین مشخصات و ممیزاتى که استعمار فرانو و جهانى شدن را به هم پیوند داده است عبارتند از: غول رسانه، سازمانهاى پیچیده و گسترده بینالمللى، افزایش اطلاعات و تجارى شدن و خصوصى شدن آنها و...
کلید واژهها: جهانى شدن، استعمار، رسانه، اطلاعات و خبرگزارى.
مقدمه
مقالهى حاضر به یکى از مهمترین و اساسىترین بحثهاى موجود در زمینهى جهانى شدن مىپردازد که همان جایگاه و نقش رسانهها به عنوان ابزار ارتباطات و اطلاعات در فرایند جهانى شدن است.مفهوم »جهانى شدن« یکى از مفاهیم جدید در علم سیاست به شمار مىآید که اساس آن بر ارتباطات و اطلاعات بنا شده است. جهانى شدن از زمانى شروع شد که عصر حاضر را »عصر اطلاعات« دانستهاند. این ارتباطات و اطلاعات و ابزار آن موجب نزدیک شدن زمان و مکان در این کرهى خاکى شده است. این نوشتار در پى آن است تا این مسئله را مورد بررسى قرار دهد که رسانههاى استعمار فرانو چگونه مىتوانند جهانى شدن را به سوى جهانى سازى هدایت کنند؟
بشر طى جریان زندگى خود، به پیشرفتهاى فراوانى دست پیدا کرده است و در جهت فرایندى به نام »جهانى شدن« و همبستگى جهانى گام برمىدارد تا به صلح و آرامش دست یابد آن هم با مشارکتى سالم؛ زیرا اگر در این مشارکت، رقابت سالم حاکم نباشد، بشر نمىتواند به صلح و آرامش حقیقى برسد. در این فرایند هر کشور، آیین، قوم و جهان بینى به اندازهى امکانات و تلاش خود مىتواند در ساختن فرایند جهانى شدن، ایفاى نقش کند. اگر هر اجتماعى بتواند ابزارهاى ارتباطى و اطلاعاتى را - که از مهمترین زیرساخت جهانى شدن است - بهتر و بیشتر در خدمت بگیرد، مىتواند تأثیر بیشتر و عمیقترى در هدایت جهان به سمت خواستهى خود داشته باشد. در این زمینه، قدرتهاى بزرگ و استعمارى به خاطر امکانات و تلاش و سرمایه گذارى بیشتر، نقش مؤثرترى ایفا مىنمایند. بنابراین، جهان را طورى مىسازند که در جهت منافعشان باشد. براى این کار، قدرتهاى استعمار فرانو به شدت به ابزارهاى ارتباطى و اطلاعاتى )رسانهها( نیاز دارند تا بتوانند جهان را به وسیلهى رسانهها به سوى مطلوب خود هدایت کنند. در حال حاضر، براى این منظور بیش از نود درصد جریان ارتباطات و اطلاعات در دستان قدرتهاى بزرگ استعمارى قرار دارد.
بدین روى، ما در آینده، شاهد آن خواهیم بود که قدرتهاى رسانهاى استعمار فرانو به وسیلهى استیلاى فرهنگى خود و با انواع و اقسام روشها و عواملى که در ادامه مورد تحلیل و بررسى قرار مىگیرند، پروسهى جهانى شدن را به سوى جهانى سازى که خود مىخواهند، هدایت کنند. این فرضیه در این مقاله مورد بررسى قرار گرفته و ابعاد، آثار و لوازم آن را به شکلى مستند بررسى گردیده است.
مفهوم شناسى موضوع
با توجه به این که در تبیین و طرح یک موضوع، مفهوم شناسى، شناخت معنا و حدود آن از مهمترین وجوه مسئله است، در این مقاله سعى شده است مفهوم شناسى از معناى »جهانى شدن« و »استعمار فرانو« مطرح گردد تا با توجه به وجوه مختلف این مفاهیم، بتوانیم در تبیین بهتر موضوع گام برداریم:بررسى مفهوم »جهانى شدن« و قرائتهاى مختلف از آن
اولین بار در سال 1961 م واژهى »جهانى شدن« به فرهنگ Webster راه یافت. این مفهوم با اندکى تأخیر، در اوایل دههى 1980 م به محافل دانشگاهى نیز وارد شد.(3)»جهانى شدن« به بیان ساده، به معناى گسترش مقیاس، رشد اندازه، سرعت یافتن و تعمیق تأثیر فراقارهاى جریانات و الگوهاى تعامل اجتماعى است. جهانى شدن حاکى از جابهجایى یا دگرگونى در مقیاس سازماندهى انسانى است که جامعههاى دوردست را به یکدیگر متصل مىکند و دسترسى به روابط قدرت را در مناطق و قارههاى دنیا گسترش مىدهد. اما نباید آن را حاکى از ظهور یک جامعهى جهانى هماهنگ یا به عنوان یک فرایند عمومى ادغام جهانى تلقى کرد که در آن فرهنگها و تمدنها همگرایى فزاینده پیدا مىکنند، بلکه باید توجه داشت که بخش قابل توجهى از جمعیت دنیا عمدتا از منافع جهانى شدن محروم شدهاند. جهانى شدن بسیار تفرقهانگیز است. در نتیجه، با این جریان به شدت مخالفت مىشود.
نابرابرى ناشى از جهانى شدن نشان مىدهد که این پدیده با یک فرایند عمومى، که در سراسر دنیا به طور یکسان تجربه شود، فاصله دارد. (4) اکنون ما شاهد سه برداشت خوشبینانه، بدبینانه و واقعبینانه )میانه( از جهانى شدن هستیم:
الف. برداشت خوشبینانه: این برداشت جهانى شدن را یک فرایند طبیعى مىداند که پیشرفت و توسعهى ارتباطات و دسترسى آسان به اطلاعات رکن اصلى آن است. برخى این نوع جهانى شدن را »جهان گرایى« و یا »جهانى شدن از پایین« نامیدهاند. یکى از مشخصههاى این برداشت آن است که همه چیز به مثابهى بازار در نظر گرفته مىشود که میلتون فریدمن در کتاب آزادى انتخاب خود، نظام سیاسى را دوشادوش نظام اقتصادى بررسى کرده و هر دو نظام را با هم »بازار« نامیده است که در آن سرنوشت هر واقعه از رهگذر کنشها و واکنشهاى افرادى تعیین مىشود که به دنبال منافع شخصى خود هستند. (5) دین و مذهب هم در جهانى شدن و در بازار کثرت گرایى مذهبى، مانند یک کالا ارائه مىشود. این کثرت به افراد اجازه مىدهد تا متناسب با علاقهشان شکلى از مذهب را درک کنند و در مقابل، هزینهى کمترى را متقبل شوند. در این حالت، افراد حق انتخاب مذهب دارند و موفقیت نهادهاى دینى در گرو جلب رضایت افراد است. (6) دربارهى ارزشهایى مانند آزادى بیان هم بازار آزاد را شیوهاى براى تضمین آزادى بیان مىدانند. (7)
دیدگاه خوشبینانه مقاومت در برابر نیروى جهانى شدن را غیر قابل تصور مىداند. (8) این گروه جهانى شدن را فرصت مناسبى براى فرهنگها و اقتصاد جهانى مىدانند.
ب. برداشت بدبینانه: این برداشت جهانى شدن را یک طرح و برنامهاى از قبل تعیین شده مىداند و معتقد است: جهانى شدن نه تنها موجب همگونى و همگرایى بیشتر مردم دنیا نمىشود، بلکه تفرقه و شکاف بین مردم جهان را افزایش مىدهد و اختلافات و درگیرىهایى را که بین فرهنگها و تمدنهاى گوناگون وجود دارد دوچندان مىکند. از جمله افراد معتقد به جهانى سازى در کشورهاى غربى سیاستمداران فرانسوى هستند. هوبرودرین، وزیر سابق امورخارجه فرانسه، مىگوید:
پدیدهى »جهانى شدن« پس از نابودى جهان دوقطبى، گرایشى است به سوى همگن سازى جهان بر اساس الگوهاى غربى. امروزه سلطهى ایالات متحدهى امریکا در تمام زمینهها مشهود و محسوس است. سلطهى سیاسى، نظامى، اقتصادى و فنآورى به دلیل وجود رسانهها، دلار، CNN و اینترنت و تبلیغات بىسابقه به شیوه و سلیقهى امریکایى را نمىتوان انکار کرد. (9)
این گروه جهانى شدن را تهدیدى جدى براى بشریت مىدانند و این را نمودى از چهرهى جدید امپریالیسم مىانگارند و معتقدند: در این فرایند، به نظر مىرسد تصویر آینده از قبل ترسیم شده است. (10)
ج. برداشت واقعبینانه و یا میانه: این برداشت جهانى شدن را پدیدهاى مىداند که داراى منافع و مضراتى است. جهانى شدن وضعیت جدیدى است که نمىتوان دربارهى آن کلىنگر بود و باید با هوشیارى و ریزبینى آن را رصد نمود. به عقیدهى آپادوریا )Appaduria( »جهانى شدن« روابط عینى مفروضى نیست که از هر زاویه دیدى یک گونه به نظر آید، بلکه ساختهایى است که عمیقا به زاویهى دید بستگى دارد. (11)
این برداشت هم به فرصتهاى جهانى شدن توجه دارد و هم به تهدیدها. مىتوان این برداشت را »تحلیل گفتمانى جهانى شدن« دانست که ضمن آن که فرصتها و محذورات را مورد تحلیل قرار مىدهد، سلطهى گفتمان غربى )استعمار فرانو( را در چارچوب منازعهى گفتمانى تلقى نموده، آن را از ماهیت ذاتى و گریز ناپذیر بودن خارج مىکند. جهانى شدن به عنوان گفتمان، سیطرهى گفتمان نئولیبرالیسم غربى را نه امر ذاتى، دائمى و اجتناب ناپذیر، بلکه ناشى از بازنمایى جهان سیاست با رجوع به دال مرکزى نئولیبرالیسم تحلیل مىکند و در چنین حالتى، نه قطعى بودن آن را مىپذیرد و نه ناممکن بودن رهایى از آن را. (12)
این برداشت نقدى است بر »جهانى سازى« فرانسیس فوکویاما )Francis Fukuyama( که نظریهى »پایان تاریخ« خود این مطلب را القا مىکند که لیبرال - دموکراسى غرب آخرین و بهترین گزینهى بشرى براى بهتر اداره کردن امور جامعه است.
در این برداشت، مىتوان جهانى شدن را این گونه تعریف نمود: جهانى شدن واژهاى براى بیان افزایش وابستگى متقابل است. (13)
استعمار فرانو
مفهوم »استعمار فرانو« مىتواند تحول بنیادین در رابطهى استعمارگر و استعمار شده را بیان کند. با این که قریب دو دههى پیش به ویژه پس از جنگ سرد، که نقطهى عطف عصر جدید استعمارى است، کمابیش این گونه تشخیص داده مىشد که جهان وارد عصر تازهاى از استعمارگرى شده است. این استعمار تعریف نشده بالاتر از نو است؛ کاملا جدید است؛ استعمار تازهاى است که ملتها را در چنبرهى خود گرفتار مىکند و مجال تکان خوردن به آنها نمىدهد و دقیقا باید طبق کیل همان مجموعه عمل شود. (14)»استعمار فرانو« یک طبقهى اجتماعى است که دولت امریکا و دولتهاى دیگر را به قدر توانایى و قدرت خود و آمادگىشان هدایت مىکند. البته در بافت و ساخت این دولتها هم بدون شک، افراد این طبقه حضور دارند. اما هدایت آنها هدایت یک دولت نیست، هدایت یک مجموعهى طبقاتى است؛ مجموعهاى که مغز هدایتگر و قلب تپندهى آن محافل صهیونیستى و غیر صهیونیستى و سرمایه دارى و کارتلهاى بزرگ تولیدى و تجارى با صدها وسیلهى تبلیغاتى، شبکههاى تلویزیونى و روزنامهها و مانند آن و قدرتى عظیم هستند. (15) این طبقه را مقام معظم رهبرى »زرسالاران اقتدار طلب« مىنامند که هدفشان سیطره بر منابع حیاتى و مالى همهى دنیاست.
البته این نوع استعمار الزامات سیاسى هم دارد که همان »نظم نوین جهانى« است. الزامات علمى و ادارى هم دارد که به تدریج، خود را به آن نزدیک مىکند. مسئلهى جهانى سازى، که امروزه در تجارت، پول، فرهنگ و شبکههاى فرهنگى - مثل اینترنت و مانند آن - مطرح است، دانسته و نادانسته در خدمت این مجموعهى طبقاتى است. این طبقه براى الزامات فرهنگى خود، امروزه به »ناتوى فرهنگى« روى آورده است.
اگر بخواهیم فرایند استعمار فرانو را با نظریهى »ساختار و کارگزار« تحلیل و بررسى اجمالى کنیم، مىبینیم کارگزار در اینجا فکر و اندیشهى استعمارىاش با گذشته فرقى نکرده است. او در پى به دست آوردن منافع بیشتر از جهان است. فقط از جنبهى موضوعى و پیام، موضوعات قدیمى را در چارچوب جدید مطرح مىکند. ما شاهد تحول بزرگى در ساختارها هستیم. یکى از این ساختارها، ساختارهاى ارتباطى و اطلاعاتى است که به گونهاى شگرف تحول کردهاند و در خدمت اهداف استعمار فرانو هستند.
اما استعمارگران براى این که هویت جدیدشان محفوظ بماند، دست به نظریه پردازى زدهاند. از جمله نظریههاى آنها، نظریهى »جهانى شدن« است.
از همان آغاز با عنوان منحرف کنندهاى که برگزیدند، از پایان و گذر از دورهى استعمار و یک کاسه شدن تمامى ملتها و کشورها )برداشته شدن مرزهاى ملى، تقلیل حکومتها، یکى شدن اقتصاد جهانى، به وجود آمدن ارتباطات آزاد و یکپارچه و...( به واسطهى ورود همه آنها به عرصهى واحد و پیوستهاى از روابط همارز و همعرض سخن گفته و در این زمینه، ابهامآفرین بودهاند. (16)
نظریههاى جهانى شدن بیشترین سهم را در خطاى دید ما نسبت به ماهیت و حقیقت رفتار غربىها دربارهى غیرغربىها دارند. این نظریات به شیوههاى گوناگون، با تمرکز بر وجوهى خاص از تمایز و احوال جدید جهان، با دورههاى استعمارگرى نو و کهنه، این تلقى خطا یا توهم را به وجود آوردهاند که گویى روابط نامتقارن یا سلطهآمیز گذشته میان غرب و غیر غرب جاى خود را به وضعیتى متقارن یا غیر سلطهآمیز داده است. البته دیدگاههاى »جهانى سازى« و »امریکایى کردن« تا حدى در مقابله با واژهى »جهانى شدن« ارائه شدهاند، اما غرب با جنگ روانى دائمى، براى پیشبرد اهداف خود و به وسیله روشنفکران تحت نفوذش، گاهى مسئلهى »جهانى شدن« و »جهانى سازى« را به گونهاى مطرح مىکند که گویى اگر کسى سخن از جهانى سازى و امریکایى شدن بگوید بدبین و غیر واقعبین است.
ویژگىهاى استعمار فرانو: رسانهها ویژگى اصلى استعمار در دوران استعمار فرانو، نفوذ در درون ملتها به وسیلهى زیرساختهاى ارتباطى و اطلاعاتى )رسانهها( است. بر حالات روحى و روانى و نفسانى آحاد ملتها تأثیر مىگذارند تا هم ملتها را از هویت اصلى خود دور کنند و هم به آنها هویتى جدید، آن گونه که خود مىخواهند، بدهند و هم با مدیریت افکار عمومى جهان به وسیلهى رسانهها، نفوذ خود را در درون ملتها نهادینه مىکنند.
الف. تسلط بر منابع غیر مادى تمام نشدنى: یکى از ویژگىهاى مهم و اساسى استعمار فرانو این است که نمىگذارد کسى غیر خودش به این منابع - مانند علم و فنآورى و حتى فکر برتر داشتن - دست پیدا کند. استعمار فرانو با داشتن دست برتر در علم و دانش طورى علم را به پیش مىبرد که در جهت اهداف آنها باشد و یا در بهترین حالت، تصویرى ناقص و غیر واضح از امور جهان پیرامونى خود داشته باشد.
ب. فرایند رسانهاى کردن جوامع و یا جامعه پذیرى رسانهاى: یکى از راههاى ایجاد رفتارهاى حمایتى، فرایند رسانهاى کردن است. بر این اساس، ذخایر حمایتى که بر اثر اتخاذ تصمیمات و سیاست گذارىهاى رسانهاى در گذشته انباشته شده است، با روشهاى پیچیدهاى براى حمایت مستمر تقویت مىشود. این شیوهها، که به کمک آن اعضاى جامعه الگوهاى رسانهاى را مىآموزند، »فرایند رسانهاى شدن« نام دارند. این فرایند در غرب، با مهارت ایجاد شده و امروزه رسانهها در غرب و در دورهى استعمار فرانو، حکم اربابان جامعه و فرد را دارند و جوامع غربى به گونهاى رسانهاى شدهاند که هر چه رسانهها بگویند و تبلیغ کنند جوامع همان کار را مىکنند.
امروزه ما شاهد »جامعه پذیرى رسانهاى« در کنار جامعه پذیرى سیاسى هستیم. جامعه پذیرى رسانهاى با وجود رسانههاى قوى و با نفوذ، جامعه پذیرى سیاسى را تحت شعاع قرار داده و امروزه قدرتهاى استعمارى جامعه پذیرى سیاسى را هم از طریق جامعه پذیرى رسانهاى انجام مىدهند تا اولا، جامعه پذیرى سیاسى نشاط سیاسى قبل را نداشته باشد و مردم کمتر کارى به سیاست و سیاستمداران داشته باشند؛ ثانیا، همان گونه که استعمارگران فرانو مىخواهند، جوامع با مشخصاتى که آنها برایشان تعریف مىکنند، جامعه پذیرى سیاسى داشته باشند. همچنین این جوامع به گونهاى هدایت مىشوند که در مسیر اهداف این قدرتها قرار گیرند.
جامعهى مدنى جهانى و رسانههاى استعمار فرانو
ایدهى »جامعهى مدنى جهانى«، که در کانون مباحث جهانى شدن از بالا و نئولیبرال قرار دارد - چنان که در عمل آشکار شده است - به وسیلهى نهادها و بازیگران سیاسى و اقتصادى شکل گرفته. از نظر نئولیبرالها، واژهى »مدنى« در جامعهى مدنى جهانى، معرف گسترش آزادى و توانمندى انسان است. جامعهى مدنى جهانى قلمرو خطر پذیرى و تجارت است. در عمل جامعهى مدنى جهانى، به گسترش قلمرو آزادى و قدرت کسانى گرایش وجود دارد که خطر پذیرى و تجارت را دارا هستند؛ یعنى نهادهاى سیاسى و اقتصادى و فرهنگى کشورهاى سرمایهدار مرکز که طى تحولات سه دهه اخیر در حوزهى اقتصاد سیاسى جهانى، قدرتمند شدهاند. (17) اینان را به عنوان طبقهى »زرسالاران اقتدارطلب«، که همان استعمار فرانو باشد، مىشناسیم.از سوى دیگر، جهانى شدن از پایین، قلمروى از جامعهى مدنى است که در آن شهروندان جهانى به بحث و تبادل نظر دربارهى نهادها، ساختارها و رویههاى سیاسى، اقتصادى و فرهنگى مىپردازند. به عبارت دیگر، قلمروى است که در آن جنبشها با مسائل و اهداف امنیت انسانى )تأمین نیازهاى انسانى و تحقق استقلال( سروکار دارند. با این حال، قلمرو جامعهى مدنى جهانى اساسا به وسیلهى نهادهایى شکل گرفته در فرایند »جهانى شدن از بالا« به وجود آمده است. در جهان امروز، استعمار فرانو یک نظام سلسله مراتبى آشکار از قدرت است و بنابراین، اشتباه محض است اگر جامعهى مدنى جهانى را قلمروى براى فعالیت یکسان بازیگران بدانیم. اهمیت جامعهى مدنى جهانى در این است که گروههاى مدنى )NGO( ها مىتوانند در قلمرو آن با هم در ارتباط باشند و فعالیتهاى خود را هماهنگ سازند. اما ضعف این جامعهى مدنى آن است که منافع و ساختارهاى نهادهایى که آن را به وجود آوردهاند از جمله رسانههاى استعمار فرانو، اساسا با منافع نخبگان استعمار فرانو - و نه با مسئلهى تأمین نیازهاى عمومى انسان - پیوند دارد. بنابراین، احتمال تحقق امنیت انسانى به میزان به چالش کشیدن و ایجاد تحول این نهادها و بازیگران نخبهى استعمار فرانو بستگى دارد. (18)
از جمله عناصر اساسى براى تحقق جامعهى دموکراتیک، دو عنصر »تأمین اطلاعات« و »نظارت بر ابزارهاى ارتباطى« است، (19) ولى با توجه به نظام سلسله مراتبى آشکار قدرت، فقدان امکانات و فرصت یکسان براى فعالیت بازیگران )بحران مشارکت(، انحصارى شدن ارتباطات و رسانهها در دست شرکتهاى فراملى - که گردانندگان آن نخبگان این جامعهى مدنى جهانى هستند - عدم چرخش نخبگان، و عدم نظارت بر ابزارهاى ارتباطى )رسانهها(، جامعهى مدنى جهانى دموکراتیک نیست و به عقیدهى گاس فیلد )Gus Field( از نوع جامعهى مدنى گسسته است. در این نوع جامعهى مدنى، افراد در قالب گروهها به هم اعتماد مىکنند و این گروهها در قالب دو ساختار وجود دارند: یکى ساختار »NGO«، یعنى گروههاى غیر دولتى و دیگرى در ساختار »سرمایهدارى شرکتى«.
امروزه اعتماد عمومى جهانى وجود ندارد و تصور این است که »هر که با ما نیست علیه ماست!« در نتیجه، گروههایى که عقیدهى یکسان دارند از همدیگر دفاع مىکنند و علیه دیگران تلاش مىکنند. به عقیدهى گاسفیلد، جامعهى مدنى گسسته به سوى انقلاب در حرکت است. پس جامعهى مدنى گسستهى جهانى به سوى یک انقلاب جهانى در حرکت است. به عقیدهى غربىهایى مانند فرانسیس فوکویاما، فرقهى صهیونیست مسیحى، و »رائیلیان«، که نبرد آخرالزمان را پىگیرى مىکنند، جنگى بین خیر و شر در مىگیرد که پیروزى با گروه خیر است. به عقیدهى غرب، خیر آنها هستند و شر مسلمانان و اسلام، و این را به وسیلهى انواع و اقسام ترفندهاى رسانهاى خود تبلیغ مىکنند. این انقلاب به عقیدهى مسلمانان )شیعیان(، همان انقلاب جهانى حضرت مهدى )عج( است و اسلام هم به وسیلهى فطرتها آن را دنبال مىکند.
پس رسانههاى استعمار فرانو جامعهى مدنى گسسته جهانى را به سمت پیروزى غرب در نبرد آخرالزمان و در نهایت، جهانى سازى غربى هدایت مىکنند.
شرکتهاى چند ملیتى و رسانههاى استعمار فرانو
جهانى شدن در حقیقت، یکى از مراحل پیدایش و گسترش تجدد و سرمایهدارى جهانى است، و جهانى شدن همچنان با گسترش سرمایهدارى در سطح جهان مرتبط است. از سوى دیگر، پیدایش سازمانهاى صنعتى و مالى چند ملیتى از اجزاى اصلى فرایند جهانى شدن هستند. (20) در حوزهى اقتصاد جهانى، قدرت شرکتهاى چند ملیتى یا فراملى، که در دستان استعمار فرانو است، افزایش چشمگیرى یافته است، به گونهاى که این شرکتها یک چهارم تولید جهانى، هفتاد درصد تجارت جهانى و هشتاد درصد سرمایه گذارىهاى مستقیم را در دست دارند.شرکتهاى چند ملیتى استعمار فرانو دایرهى اختیار و حاکمیت ملى در حوزهى اقتصاد را از بین برده است. (21)استعمار فرانو در غالب این شرکتها، حتى در هدایت جنبش ضد سرمایهدارى، که نمایانگر دامنهى متنوعى از نهضتهاى اجتماعى و سازمانهاى غیر دولتى است، از هرج و مرج طلبها گرفته تا سوسیال دموکراتها، به عنوان واکنشى نیرومند علیه جهانى شدن ایفاى نقش مىکند. (22) این شرکتها در کنترل اجتماعى از طریق رسانهها اعمال قدرت مىکنند.
هابرماس )Jurgen Habermas( معتقد است: رسانهها از یک نیروى بالقوه دوگانه برخوردارند؛ چرا که آنها ارتباطات را در سراسر زمان و فضا میسر مىسازند و همچنین کنترل اجتماعى را به وسیلهى جهت دادن ارتباطات از طریق دستگاههاى ادارى و شرکتهاى چند ملیتى، تقویت مىکنند. (23) در حقیقت، جهانى سازى چیزى جز حرکت در مسیر خواست و اراده شرکتهاى قدرتمند استعمار فرانو و مطرح دنیاى امروز نیست، به گونهاى که اکنون بازار رسانهاى جهانى در دستان هفت شرکت چند ملیتى به نامهاى دیزنى )Disney(، تایم وارنر )Time Warner(، سونى )sony(، نیوز کورپورشین )News corporation(، ویاکام )Viocom(، ویوندى )Viondi( و برتلزمن )Bertelsman( است که هستهى اصلى همه اینها در امریکا قرار دارد. در چنین شرایطى، ما عملا در حال ورود به دنیایى هستیم که در دستان تعدادى از شرکتهاى عظیم اداره مىشود.
نشریهى بیزنیسویک )Business Week( در این بار مىنویسد:
سرعت اساس بقاست. وقت کم است. در دنیایى که به اتکاى پنج، شش و یا هفت شرکت پیش مىرود، نباید به دیگران متکى شد.
سؤالى که در این جا ممکن است مطرح شود، این است که چگونه امنیت شرکتهاى چند ملیتى حفظ مىشود؟ این سؤالى است که پاسخ آن را توماس فریدمن )Thomas Friedman( این گونه مىدهد:
دست نامرئى بازار بدون مشت نامرئى کارگر نمىافتد. مک دونالد )Mc. Donald( بدون وجود مک دوئل داگلاس )Mc. Douel Douglas( طراح هواپیماى اف - 15 نمىتواند موفق باشد. آن مشت نامرئى که دنیا را براى تکنولوژىهاى شرکت سیلیکون ولى )Silicon, V(، امن نگه مىدارد، ارتش امریکا، نیروى هوایى و سربازان نیروى دریایى این کشور است. از این روست که در درک جهانى سازى نئولیبرالى، باید به نظامیگرى ایالات متحده نیز توجه داشته باشیم. (24)
یکى دیگر از کارهایى که شرکتهاى چند ملیتى استعمار فرانو انجام مىدهند و پیگیر آن هستند »مقررات زدایى« است؛ چرا که شرکتها و رسانههاى فراملى استعمار فرانو بدین وسیله مىتوانند به راحتى در رسانههاى ملى نفوذ کنند و از طریق بنگاههاى تبلیغاتى خود، به نحو نامحدودى تأثیرگذار باشند. در این زمینه، رسانههاى جهانى استعمار فرانو سعى در به حاشیه راندن سازمانهایى دارند که به نحوى مانع روند قدرتمند شدن شرکتهاى فراملى بودهاند؛ مانند »جنبش عدم تعهد« که در دههى 1960 و 1970 سعى کرد از سلطهى ارتباطى و اطلاعاتى غرب و به ویژه امریکا بکاهد. در نتیجه، این جنبش به حاشیه رانده شده است. »سازمان تجارت جهانى« )WTO( تلاشهاى زیادى در جهت حفظ منافع شرکتهاى رسانهاى و گسترش جریان اطلاعات غرب نموده است. این شرکتها با دقت کامل، بر قوانین و جریانهاى مربوط به گسترش اطلاعات نظارت دارند و هر گونه مخالفى را ساکت مىکنند، ولى اجازه نمىدهند هیچ گونه نظارتى بر آنها صورت بگیرد. قدرت غیر پاسخگوى رسانههاى فرهنگى فراملى وضعیتى ایجاد کرده است که از وقایع و امور تنها تصویرى مطابق نظر گردانندگان شرکتهاى بزرگ را ارائه مىکنند و از این رو، این رسانهها به دستگاههاى عظیم بازاریابى و ایدئولوژیکى براى تأثیر گذارى شرکتها تبدیل شدهاند. در واقع، این رسانهها مفسران نهایى واقعیت هستند و واقعیت را بر اساس منافع شرکتها تعریف مىکنند. (25) مقابله با چنین رویکردى یکى از بزرگترین چالشهاى قرن حاضر است.
سلطهى فرهنگى استعمار فرانو و رسانهها
امروزه بسیارى نظریهى »هژمونى« )اعمال قدرت معنوى( را نظریهى اصلى و مادر در مطالعات فرهنگى مىدانند که به اندیشهى گرامشى )Antonio Gramsci( بازمىگردد. به طور کلى، از دیدگاه گرامشى، »هژمونى« زمینهى ایدئولوژیکى و فرهنگى حفظ سلطهى طبقه مسلط بر طبقات پایین از طریق کسب رضایت آنها و ترغیب آنها به پذیرش ارزشهاى اخلاقى، سیاسى و فرهنگى مسلط به منظور دستیابى به اجماع و وفاق عمومى است. به عبارت دیگر، »هژمونى« کنترل از طریق اجتماع فرهنگى است. از این رو، هژمونى در حفظ نظام اجتماعى نقش تعیین کنندهاى دارد. (26)استعمار فرانو با امکانات مادى و معنوى خود، درصدد است زمینهى حفظ سلطهى ایدئولوژیک و فرهنگى طبقه خود بر جوامع و طبقات دیگر جهان را از طریق کسب رضایت و ترغیب آنها به پذیرش ارزشهاى اخلاقى، سیاسى و فرهنگى مسلط به منظور دستیابى به اجماع و وفاق جهانى )جهانى سازى( ایجاد کند. به منظور تأمین این اهداف - یعنى کسب رضایت و ترغیب به پذیرش ارزشهاى خود - از رسانهها بهره مىگیرند که قریب نود درصد از تولیدات رسانهها متعلق به آنهاست. به عقیدهى استوارت هال )Stuart Hall(، رسانهها تمایل دارند تفسیرهایى را باز تولید کنند که در خدمت طبقهى مسلط باشد (27) و در نهایت هم براى مشروعیت بخشى به نهادهاى سیاسى و سرمایهدارى استعمار فرانو تلاش مىکنند (28)؛ زیرا یکى از کارکردهاى رسانهها مشروعیت بخشى به صاحبان خود است.
در اینجا، به یکى از بخشهاى رسانهها »فیلم و صنعت سینما« مىپردازیم که چگونه مىتواند حس »هژمونى« امریکا )غرب( را هم به جامعهى خود و هم در جوامع دیگر القا کند:
مبارزه و رویارویى با خطرات بىشک، منبع سنتى قصه پردازى در سینماست. این خطرات همانهایى هستند که از سوى »پنتاگون« یا مؤسسههاى تحقیقاتى مطرح و پردازش مىشوند. فیلمهایى که در این زمینه ساخته مىشوند منعکس کنندهى خط مشى امریکا در مقابل پدیدههاى جهانى است؛ مانند فیلم روز استقلال تولید سال 1996 هالیوود. این فیلم در حقیقت، ستایشى است از قدرت عظیم امریکا براى تحقق پیروزى در نبرد با دشمنى که البته در این فیلم، هویت سیاسىاش معلوم نمىشود و یا فیلم تاپگان )Top Gun( محصول 1986 امریکا که کارکرد داخلى براى بسیج ملى دارد. نمایش این فیلم با چنان موفقیتى همراه شد که نیروى دریایى امریکا دفاتر استخدامش را در ورودى تالارهاى سینما مستقر کرد. یا فیلم ماتریکس محصول سال 1999 که از نوع قهرمان گرایى است. این فیلم چنین ترویج مىکند که خطراتى جامعه و اهداف و آرمانهاى اساسى آن - مثل دموکراسى و آزادى - را تهدید مىکنند و آن را از بین مىبرند. بدینروى، به یکى از عناصر جهان گرایى )جهانى شدن( تفکرات استراتژیک امریکا مبدل مىگردد. یا فیلمى به عنوان آرماگدون )Armageddon( محصول سال 1998 که در آن یک گروه متشکل از ستاره شناسان نظامى و کارگران نفتى با منفجر کردن یک سیاره، جهان را از نابودى نجات مىدهند. این فیلم تصویرى از یک دموکراسى رها از مناقشات اجتماعى ارائه مىکند که بر اساس الگوى رقابتى، همکارانه فعالیت مىنمایند و امریکا احتمالا تنها کشورى است که مىتواند جهان را نجات دهد! این فیلم همگام با تخلیهى احساسات درونى تماشاگران، سیاست »توقف مناقشات اجتماعى« را به نفع رویکرد لیبرال در جامعهى عصر جهانى شدن به تصویر مىکشد. در عین حال، با به صحنه آوردن امریکاى منجى، مسئول رستگارى جهان است، به سلطهى این کشور مشروعیت مىبخشد.
بسیارى از این فیلمها از جنبه فلسفىشان به طرح ماهیت خط مشى امریکایى مىپردازند. این خط مشىها به واسطهى ایجاد یک خطر یا تهدید جهانى چند وجهى، در یک زمینه قرار مىگیرند. این خطر چند وجهى در قالب نبرد میان دو اراده در مقیاس جهانى به تصویر کشیده مىشود. نقطهى مشترک این فیلمها به نوعى، تبلیغ کنندهى الگوى سیاسى امریکا و القاى حس استیلاى امریکا - غالبا هژمونى نظامى تکنولوژیکى - از طریق فائق آمدن بر یک خطر عمده در ابعاد جهانى است.
خلاصهى کلام این که سینماى امریکا، این عامل اصلى جهانى شدن تصاویر، پیوسته جلوههاى تکرارى و قالبى از خطرات و در مقابل آن، قدرت برآمده از فرهنگ سیاسى و امنیتى امریکا را ارائه مىکند؛ فرهنگى که باید هژمونیک باشد؛ زیرا تنها فرهنگ حامل رستگارى جهان و جهانیان است! (29)
در این زمینه، یکى از تاکتیکهایى که رسانههاى استعمار فرانو براى جهانى سازى به کار مىگیرند! تاکتیک تخلیهى احساسات است. این تاکتیک را مىتوان از دو منظر روان شناسى و سیاست مورد بررسى اجمالى قرار داد:
از لحاظ روان شناسى، تخلیهى احساسات به آرامش انسان کمک مىکند و - همان گونه که ذکر شد - یکى از اهداف جهانى شدن، آرامش و امنیت خاطر جهانى است. یکى از مشکلات امروزین جوامع »اضطراب اطلاعاتى« است. وورمان )Woorman( »اضطراب اطلاعاتى« را چنین توضیح مىدهد:
حاصل فاصلهى فزاینده میان آنچه مىتوانیم بفهمیم و آنچه که فکر مىکنیم باید فهمید، است. اضطراب اطلاعاتى اولین خصیصه و یا اثر سرریز اطلاعات است و احساسى است که از وفور اطلاعات و یا ناتوانى از یافتن یا تفسیر آنها به شخص دست مىدهد. (30)
از سوى دیگر، امروز ما با خطر تروریسم مواجه هستیم. علاوه بر اینها، نگرانى از آینده، فشارهاى مالى، و روزمرگى، که از ویژگىهاى سرمایهدارى است، از جمله نگرانىها و فشارهایى هستند که جوامع غرب را درگیر کردهاند. این فشارهاى روانى را در غرب و اخیرا در جهان سوم، با دو روش تخلیه مىکنند: یکى از راه »NLP« یعنى: مهندسى طراحى ذهن، و دیگرى از راه فیلم و سینما. در مهندسى طراحى ذهن، فردى عمل مىکنند و به انسان آرامش زودگذر و ذهنى مىدهند.
از سوى دیگر، به وسیلهى فیلم و سینما، نمایش خطرات و پیروزى بر آنها، شکل معاصر تخلیهى درون تماشاگران از احساساتى همچون ترس و دلسوزى است که با اجراى امریکایى به صحنه مىآید. این رویکرد، جهان شمول سینماى امریکا، اجازه مىدهد دل مشغولىهاى شدید امریکایى جنبهاى بینالمللى پیدا کنند(31) تا امریکا با قدرت هژمونى خود، بتواند دنیا را به سویى که مىخواهد هدایت کند.
پس استعمار فرانو از یک سو، با آسیبپذیر ساختن فرهنگ مقابل از طریق مسخ فرهنگى، استحالهى فرهنگى و بىهویتى فرهنگى، و از سوى دیگر، تبلیغ و مطرح کردن فرهنگ مرکز )غرب( هژمونى فرهنگى ایجاد مىکند.
سانسور و رسانههاى استعمار فرانو
رایجترین فرضیهاى که در مباحث زیربنایى فرایند جهانى شدن مطرح مىشود آن است که رسانههاى جمعى بر فرض خنثا بودن و بىطرف بودن ذاتى اطلاعات و اخبار بنا شدهاند. این فرض را استعمار فرانو در فرایند جهانى شدن، به شدت بزرگنمایى و تبلیغ کرده و موجب شده است از این نکتهى مهم غفلت شود که ارزشهاى اجتماعى و فرهنگى در شکل دادن به اخبار و اطلاعات، نقش مهمى ایفا مىکنند. انتخاب موضوعات روزمرهاى که مقامات مسئول براى پوشش خبرى برمىگزینند، به همان اندازه که انتخابى حرفهاى و اقتصادى است، انتخابى سیاسى هم هست. انتخابهاى موضوعى صورت گرفته توسط مسئولان رسانهها و تولیدکنندگان محصولات خبرى و رسانهاى همواره بازتابى از عقاید فردىاند، اما مهمتر این است که این انتخابها منعکس کنندهى هویت و ارزشهاى فرهنگى، اجتماعى و ملى نیز هستند. (32) پس در این جا با دو مقوله روبهرو هستیم: یکى انتخاب اخبار و محصولات خبرى، و دیگرى دخیل بودن قالب ذهنى افراد مسئول در رسانهها و ارزشهاى حاکم بر آن جامعه در انتخاب موضوع و اخبار رسانهها.این دو مقوله نشان مىدهند که اولا، هر خبرى منتشر نمىشود و خبرها انتخابىاند؛ ثانیا، باید خبر انتخابى با سیاستهاى قالبهاى ذهنى افراد و ارزشهاى حاکم مطابقت داشته باشد.
این فرض غلط است که ما تعداد شبکههاى تلویزیونى را با تنوع بیشتر اطلاعات و اخبار دریافتى، مساوى بپنداریم. در عین حال که شبکههاى تلویزیون کابلى و ایستگاههاى تلویزیونى پرشمارند، موضوعات و مباحث پوشش داده شده در برنامهها بسیار کمشمار و محدودند.
نوعى »سانسور خاموش« وجود دارد و در این روند، وجود تمرکز گرایى موجب محدود شدن عبور اطلاعات از صافىهاى رسانهاى شده است. وجود این تمرکز در عرصهى کنترل و ارادهى رسانهها موجب محدود شدن شدید حوزهى بازتاب انتقادات از عملکرد تلویزیون و رسانهها نیز شده است. روند کنونى نوعى ایمان و باور کورکورانه از درستى عملکرد رسانهها ایجاد کرده و به نظر محققان علوم ارتباطات در کشورهاى صنعتى شده، خطر اتکاى محض به رسانهها کاملا مشهود و اثبات شده است. (33)
پس علىرغم نبود تنوع در موضوعات پوشش داده شده، وجود تمرکز گرایى، ارائهى انبوهى از اطلاعات دربارهى یک پدیده و ایجاد تواتر مصنوعى دربارهى آن (34) از جمله شگردها و کاربردهاى جدید سانسور در رسانههاى استعمار فرانو براى اعتماد سازى است.
از سوى دیگر، قوانین امریکا دربارهى محصولات رسانهاى و مالکیت اموال و داراىهاى رسانهاى، به نوعى انقباضى است و هدف از اعمال این قوانین حفظ تمامیت و امنیت ملى امریکا عنوان مىشود و دربارهى واردات و صادرات محصولات فرهنگى دیدى درونگرایانه و مخالفت با محصولات خارجى وجود دارد. (35) این اعتماد سازى و نگرش درونگرایانه و وضع قوانین انقباضى براى رسانهها، براى این است که هژمونى داخلى و نظم اجتماعى در غرب فرو نپاشد.
یکى دیگر از موارد سانسور در رسانههاى استعمار فرانو، سانسور افراد مؤثر و صاحب نفوذ است که علاوه بر نظریاتشان، حتى وجود آنها نیز انکار مىشود. تنها ایرادى که این افراد دارند انتقاد از جریان رایج و غالب حاکم بر جوامع غربى است. یکى از این افراد نوام چامسکى )Noam Chamsky( است. وى بیش از سى کتاب در طى سه دههى گذشته به رشتهى تحریر درآورده است، اما هنوز هیچ یک از مجلات معتبر در زمینهى تاریخ مثل امریکن هیستورى )American History(، امریکن هیستوریکال ریویو )American Historical Review( ریویوز این امریکن هیستورى )Review in American History( این کتابها را بررسى و مطرح نکردهاند.(36) حتى مورخان علم به گونهاى رفتار مىکنند که گویا او اصلا وجود ندارد. (37) این نشریات با طرد یکى از مؤثرترین صداها در مباحث سیاسى معاصر، از این حقیقت که آزادى روشنفکرانه به صورت گزینشى به افراد اعطا مىشود، پرده برداشتهاند.
یکى از درسهایى که ما از ایدئولوژى پسالیبرال مىآموزیم این است که سانسور در رابطهاى هوشمندانه با فرهنگ و فرایند اجتماعى قرار دارد، و سکوت هم مثل جنجال مىتواند مؤثر باشد و ادامه پیدا کند.(38)
ادغام و تجارى شدن رسانههاى استعمار فرانو و کالا شدن اطلاعات
یکى از مواردى که موجب مىشود رسانههاى استعمار فرانو بتوانند جهانى شدن را به سوى جهانى سازى سوق دهند، »ادغام شدن رسانهها« است. این ادغامها براى عالمگیر شدن و جهان شمولى رسانههاست تا به نوعى، نظام رسانهاى انحصارى را به وجود آورند. این ادغام شدنها از دههى 1980 شروع شده و رو به افزایش است. بدینسان، در عرصهى رسانهاى و در دوران جهانى سازى، ما شاهد ادغام شرکتهاى ثروتمند رسانهاى هستیم. مىتوان به دهها نمونه از این ادغامها و تمرکزها اشاره کرد. (39) این ادغامها به دست کسانى انجام مىشود که هیچ علاقهاى به آزادى بیان و پلورالیسم فرهنگى و جامعهى چند صدایى ندارند؛ از جمله، چندى پیش گروه، »ساکپرس« )Socpress(، که بر هفتاد نشریه مانند فیگاور )Figaro(، اکسپرس )Express( اکسپانسیون )Expansion( و دهها روزنامهى محلى را منتشر مىکند، به تصاحب سرژداسو )Serge Dassauit(، اسلحهساز معروف، درآمد. همچنین آرنولاگاردر )Arno Lagardere(، یکى از اربابان صنایع اسلحهسازى فرانسه، نیز مالک گروه »هاشت« )Hachette( )هاشت فیلیپاچى مدیا (40) شاخهاى از لاگاردر مدیا )Lagarder Media(، نخستین ناشر مطبوعات دورهاى جهان با 245 عنوان در 36 کشور است( که انتشار 47 مجله را در اختیار دارد. (41) این گزارش - براى نمونه - فقط مربوط به کشور فرانسه است.به هر روى، این ادغامها موجب شده است تا مخاطبان کمبود دموکراسى )چند صدایى( ناشى از تمرکز رسانهها را احساس کنند. در این تمرکز، چند نکته قابل درک است:
تمرکز رسانهها در عصر جهانى سازى باعث شده است تا سلطهى یک طبقهى مجازى بر زمینههاى مالى، تجارتى، دولتى، آموزشى، دینى و حتى بر خود رسانهها نیز تشدید شود. فرق طبقهى مجازى کنونى با امپراتورىهاى قدیمى در اینجاست که آن امپراتورىها تنها به قدرت فیزیکى تکیه مىکردند و این قدرت کاملا قابل رؤیت بود؛ اما طبقهى مجازى جدید بازوهاى متعددى دارد و مىکوشد به هر طریقى، همهى آنها را به کار گیرد و به کنترل اجتماعى بپردازد و این کار را بسیار پیچیده و به طرزى نامرئى دنبال مىکند. این طبقه برخاسته از شرایط پان کاپیتالیستى است که از تلفیق امکانات سرمایهدارى و ارتباطى پدید آمده است. (42)
پس یکى از اهداف این ادغامها و بزرگ شدنهاى رسانهاى کنترل اجتماعى جهان است که این منجر به ایجاد جامعهى مدنى بینالمللى نمىشود. در عوض، این فرایند منجر به ایجاد نظمى بینالمللى شده است (43) که هابرماس نتیجه مىگیرد: حوزهى عمومى به وسیلهى تحولات و پیشرفتهاى صورت گرفته در ابزارهاى ارتباطى بار دیگر فئودالیته شده و افراد و گروههاى تابع و زیردست تسلیم منافع نهادهاى خصوصى و قدرتمند و نخبگان دولتى شدهاند. (44)
اطلاعات امروزه به صورت یک کالا در دستان شرکتهاى بزرگ رسانهاى و خبرگزارىهاى چهارگانه رد و بدل مىشود و هنگامى که اطلاع رسانى به صورت کالا در مىآید، وجه تمایز میان انواع گوناگون تولیدات روزنامه نگارى معناى خود را از دست مىدهد (45) و دیگر از چند صدایى سخنى نمىشود؛ یک تک فرهنگ محتوایى امواج را در چنگ خود گرفته است. اینترنت هم از این روند ایمن نیست. در سال 1999 مجموعا 110 شرکت شصت درصد از زمان استفادهى کاربران شبکه را در اختیار داشتند. در سال 2001 تنها 14 شرکت صاحب همان سهم از بازار بودند (46) و شاید این آمار اکنون کمتر هم شده باشد. این همان جامعه شناسى جدید، یعنى »سیاست فرهنگى« و »هژمونى« است که این وضع را به وجود آورده.
یکى دیگر از اساسىترین اهداف این ادغامها، تجارى شدن بیشتر رسانههاست. دنیا، دنیاى سرمایهدارى و منافع و سود است. استعمار فرانو به دنبال این است که هر چه بیشتر جریان جهانى غالب در ارتباطات، به ویژه رسانهها را به سوى تجارى شدن سوق دهد و منطق حاکم نهفته در چنین رویکردى مشخص است: یا هر چه زودتر بزرگ شو و یا توسط دیگرى بلعیده شو! و این دقیقا مشابه همان شرایطى است که در دیگر صنایع تجارى نیز وجود دارد؛ (47) چون هر چه بزرگتر سودآورتر. در این زمینه، اولین کارى که قدرتهاى رسانهاى انجام مىدهند این است که ساختار مالکیت و نظارت بر ابزارهاى ارتباطى را به سوى منافع خصوصى حرکت دهند )ویلکن، 192، 1381(.
رسانهاى که تجارت محور باشد به تقویت منافع خصوصى گرایش دارد و استعمار فرانو مىخواهد علاوه بر اهداف دیگر، از قبال رسانهها سود زیادترى ببرد.
جریان آزاد اطلاعات؛ ترفند استعمار فرانو
نظریهى »جریان آزاد اطلاعات در جهان« یک نظریهى امریکایى )غربى( است و به سالهاى دهه 1940 برمىگردد. در حالى که هنوز جنگ جهانى دوم ادامه داشت، گروههاى حاکم در امریکا براى ترویج نظریهى »جریان آزاد اطلاعات« در سطح بینالمللى به زمینه سازى مىپرداختند. هدف آنها این بود که با گسترش این نظریه در سراسر دنیا، بتوانند با استفاده از پیروزىهاى اخیر و به کار بردن امکانات فرهنگى دولت ایالات متحده و نیز شرکتهاى بزرگ تجارى خود، آزادانه سلطهى خویش را در همه جا توسعه دهند و پایههاى امپراتورى جهانى خود را مستحکمتر سازند. آنها حتى این نظریهى خود را در بند 19 منشور حقوق بشر سازمان ملل گنجاندند تا نظریهى خود را قانونمند نمایند. البته این نظریه در برابر نظریهى »نظم نوین جهانى ارتباطى و اطلاعاتى«، که از سوى جنوبىها مطرح مىشود، به شکست مىانجامد و موجب مىشود امریکا از »یونسکو« خارج شود و کمکهاى خود را بدان قطع کند. اهم خواستههاى جنوبىها تعادل در اختصاص فرکانسهاى رادیویى و حمایت در برابر پخش مستقیم ماهوارهاى بود و در حقیقت، این خواستهها تغییراتى زیرساختى، حقوقى و قانونى را در سطح جهان طلب مىکند. اما غربىها با هیچ اصلى که بر جریان اطلاعات حاکم شود و [آن را محدود کند] موافق نیستند؛ چون از جنبهى سختافزارى و نرمافزارى در حال حاضر، دست بالا را دارند و به عبارت، دیگر در این جریان نابرابر و نامتعادل و یک سویهى اطلاعاتى و ارتباطى، اکنون حرف اول را آنها مىزنند و حفظ شکاف اطلاعاتى ناشى از وضع موجود به نفع آنهاست.یکى از پایههاى سیاست جریان جهانى آزاد اطلاعات خبرگزارىها هستند. این سیاست به خبرگزارىها امکان مىدهد که معیارهاى تشخیص اهمیت خبر را در دست داشته باشند و بدین طریق، خبرگزارىهاى بزرگ داوران تعیین کنندهى واقعیتهاى موجود جهانى هستند. اکنون بازار جهانى تولید و پخش اخبار در انحصار چهار خبرگزارى بزرگ غربى است. این خبرگزارىها بیش از نود درصد خبرهاى دنیا را پخش مىکنند (48) و همه رسانههاى دیگر مجبورند براى اعتبار خود، از اخبار این خبرگزارىها استفاده کنند؛ اخبارى که به دلخواه و طبق سیاستهاى امپریالیسم جهانى تهیه و پخش مىشود و اگر مقدارى از لایههاى سطحى رویدادها به عمق آنها توجه نماییم، مىبینیم که ابتداى به وجود آمدن خبر و انتهاى خبر مشخص نیست؛ فقط خبر از جایى شروع مىشود که این خبرگزارىها مىگویند و به آنجایى ختم مىشود که خط قرمز این خبرگزارى هاست.
امروزه یکى از کارهاى اساسى ارتباطات فراملى »انگاره سازى« و »برجسته سازى« است.
وسایل ارتباط جمعى در جهان امروز، جهانبینى ذهنى و غیر واقعى را به دنیا مخابره مىکنند و تعیین مىکنند که - مثلا - مردم دنیا امروز به کودتا در فیلیپین و فردا به لایهى اوزون و روز بعد به ایدز و هفتهى بعد به موضوع دیگر فکر کنند و همهى این دستور جلسهها از سوى کسانى براى مردم دنیا تعیین مىشود که کنترل خبرگزارىها و رسانههاى بینالمللى را در دست دارند. نقش خبرگزارىها به طور مشخص، در چارچوب همین انگاره سازىها و برجسته سازىها، معناى واقعى خود را مىیابد. »آسوشیتد پرس« )Associated Press(هفده میلیون واژه، »یونایتد پرس« )United Press( یازده میلیون واژه، »فرانس پرس« )France-Press( سه میلیون و 350 هزار واژه، و »رویترز« )Reuters( یک میلیون و پانصد هزار واژه در روز به جهان مخابره مىکنند و در عرصهى تصویر هم وضع به همین منوال است. (49)
در بین این خبرگزارىها، تقسیم کار هم وجود دارد که به یک نمونه از آن اشاره مىکنیم:
»رویتر«، که طبق این آمار، کوچکترین خبرگزارى محسوب مىشود، گزارش اخبار را در اینترنت بر عهده دارد و نزدیک به 3400 پایگاه اطلاع رسانى را تغذیه مىکند و بزرگترین بنگاه الکترونیک در جهان است. (50) یکى دیگر از کارهاى این خبرگزارىها و شبکههاى بینالمللى، ارائهى انبوهى از اطلاعات و ایجاد تواتر مصنوعى خبرى دربارهى موضوع مورد نظر است. براى این که موضوعى را در ذهن مردم بنشانند و اعتماد جهانیان را به سوى خود جلب کنند، از شگردهاى تبلیغات استفاده مىکنند؛ تبلیغاتى که به عنوان مدیریت خودآگاه و نظاممند و شرط ضرورى در لیبرال - دموکراسى محسوب مىشود. این تبلیغات شامل نشر پیامهاى خاص و جلوگیرى از انتشار برخى اطلاعات است؛ فعالیتى که سانسور را دربر مىگیرد. (51) این فعالیت، که از ضروریات لیبرال - دموکراسى است، در صورتى کارگر مىافتد که جریان آزاد اطلاعات برقرار باشد.
بىتردید، فنآورى ارتباطى در جهانى که آزادى اطلاعات و ارتباطات در آن جریان دارد، یکى از ابزارهاى سیاست خارجى است. با این فنآورى، مىتوان به سرعت وارد محیط سیاسى دولتها شد و آن را به نفع خود تغییر داد. فنآورى ارتباطى این امکان را به بازیگران عرصهى روابط بینالمللى داده است تا خود را در میدان رزمایش، به خوبى مطرح کنند. امروزه هر پیامى که از مرزهاى ملى به سطوح بینالمللى ارسال مىشود، در حکم یک سفیر پرقدرت نامرئى است. این سفیر، که همهى راههاى صعبالعبور را به خاطر جریان آزاد اطلاعات، در ثانیهها مىپیماید، موریانهوار علایق و منافع رقیب را تخریب مىکند و این امر به معناى افزایش قدرت دولت فرستندهى پیام است. امروز این سفیر کوچک مفاهیم بزرگ و در عین حال، گنگ روابط بینالملل را روشن مىسازد. داشتن اطلاعات و شبکهى ارتباطى، مقولات آگاهى و ارادهى سیاسى را روشنتر مىسازد. (52) البته هابرماس شواهدى ارائه مىکند که نشان مىدهد عقیدهى آگاه سازى و اطلاع رسانى به مردم به وسیلهى پیام رسانهاى، به سمت پذیرش پیام و دستکارى افکار عمومى تغییر جهت داده است. (53)
خصوصى سازى جریان اطلاعات؛ راهکار استعمار فرانو
امروزه اطلاعات با سرعت سرسام آورى در جهان، در حال جریان است. این جریان اطلاعات و ارتباطات به وسیلهى امواج رادیویى و یا به عبارت دیگر، به وسیلهى طیف الکترومغناطیس صورت مىگیرد.غولهاى قدرتمند و سودجوى رسانهاى استعمار فرانو در پى آن هستند که کنترل کاملى بر امواج رادیویى داشته باشند. چنین پدیدهاى در امریکا در حال نمایان شدن است. در هفتم فوریه سال 2001 م، 37 اقتصاددان برجستهى آمریکایى طى نامهاى مشترک از کمیسیون ارتباطات فدرال امریکا )FCC( درخواست کردند تا به شبکههاى تلویزیونى این اجازه را بدهند که بتوانند این طیف )امواج رادیویى( را که خود از دولت اجاره کردهاند، به دیگران اجاره دهند. این نامه آغاز حملهاى حساب شده براى خارج ساختن کنترل طیف الکترومغناطیس از دولتهاى سراسر جهان است؛ حملهاى که نتیجهى آن تبدیل امواج رادیویى به سرمایهاى خصوصى و در تملک غولهاى رسانهاى استعمار فرانو است. در صورت پیروزى طراحان چنین برنامهاى، دولتها یکى از آخرین بقایاى قدرت واقعىشان یعنى توانایى نظم بخشیدن به دسترسى ارتباطات در مرزهاى جغرافیایى خود را از دست خواهند داد و این نمادى در جهت جهانى شدن است. این برنامه از سالها پیش طى گزارشى با عنوان »انقلاب در عرصه ارتباطات؛ یک فرصت براى امریکا« آغاز شده است. نویسندگان این گزارش، که »بنیاد آزادى و پیشرفت« در واشنگتن هستند، خواستار تبدیل طیف الکترومغناطیس به سرمایهاى خصوصى شدهاند. راهبرد جدید حامیان این طرح در ایالات متحده در وهلهى نخست، تنظیم طرحى براى خصوصى سازى این سرمایه و سپس امکان خرید و فروش و یا اجارهى این طیف در بازار است. البته در صورت عملى شدن این طرح در ایالات متحده، کشورهاى دیگر هم ترغیب مىشوند تا طیفهاى موجود خود را به شرکتهاى رسانهاى عالمگیر بفروشند. بىشک، در صورت محقق شدن این موضوع، هر که به سد راهى براى شرکتهاى خصوصى تبدیل شود یقینا بخشهاى تجارى بینالمللى او را براى همراهى با خود تحت فشار قرار مىدهند. (54)
الوین تافلر )Alvin Toffler(، نظریه پرداز سرشناس معاصر امریکا، معتقد است: در بحرانهاى سیاسى آینده در جهان »تاکتیکهاى اطلاعاتى« حرف اول را خواهند زد. او معتقد است: محور قدرتنمایىها را در آینده، همین تاکتیکهاى اطلاعاتى شکل خواهند داد و این تاکتیکها چیزى نیست جز قدرت دستکارى اطلاعات که بخش عمدهى آن نیز حتى پیش از آنکه این اطلاعات به رسانهها برسد، انجام خواهد شد. از دیدگاه او، عرصهى نبرد فردا را گسترهى فرستندهها، رسانهها، پیامگیران و پیامسازان شکل مىدهند. (55)
در صورتى که جریان ارتباطات بشرى توسط چنین شرکتهایى کنترل شود، تکلیف دیدگاههاى اجتماعى و فرهنگى و نیز نظرات سیاسى که با دیدگاهها و نظریات صاحبان چنین شرکتهایى متفاوت است، چه مىشود؟ و یا در صورتى که شرکتهاى رسانهاى عالمگیر مالکیت شبکههاى ارتباطى را در اختیار خود بگیرند و محتواى برنامههاى پخش شده را خود تعیین کنند، به راستى تنوع و غناى فرهنگى چه مىشود؟ (56)
در آینده ما شاهد »حصر مشترکات فرهنگى و اجتماعى« خواهیم بود. این فرایند مقرراتزدایى و خصوصى سازى نظامهاى ارتباطى و اطلاعاتى، امکان دسترسى به عرصهها و اهدافى را فراهم ساخته است که تا دیروز به نام »منافع و مصالح عمومى« و یا به نام »حمایت از اقشار آسیبپذیر جامعه«، عرصههایى کاملا محصور قلمداد مىشدند. تفوق جدید بازار ایدههاى تجارى و روح شرکتى کارهاى زیادى با این عرصهها دارند (57) که ما در آینده شاهد آن خواهیم بود که همین امواج به ظاهر خنثا وقتى در بازار معاملات قرار مىگیرند و روح شرکتى بر آنها مسلط مىشود و از طریق سرمایهدارى شرکتى دست به دست مىشوند، با هر معاملهاى روى آنها، ما شاهد دست کارى اطلاعات و ارتباطاتى خواهیم بود که در جهت افکار، عقاید و منافع سرمایه داران شرکتى استعمار فرانو هستند.
نتیجهگیرى
در این نوشتار، سعى شد با دیدى واقعبینانه جهانى شدن مورد بررسى قرار گیرد و ریزبینى و همه جانبهنگرى نسبت به این پدیده، ابعاد و تأثیر رسانههاى استعمار فرانو بر جهانى شدن بررسى شود.در پدیدهى »جهانى شدن«، آشفتگى معرفتى و افراط و تفریط بینشى وجود دارد، به گونهاى که جهانى شدن، هم پیامآور امپریالیسم معرفتى است و هم پیامآور ضد امپریالیسم معرفتى و هم سازنده و پردازندهى بتهاى معرفتى و هم تخریب کنندهى آنها. (58) این آشفتگى معرفتى را در چشماندازهاى رسانهاى هم مىبینیم. داگلاس کلز )Douglas Kells( در این باره مىنویسد:
این تکنولوژىها )رسانهها( مىتوانند به عنوان ابزار سلطهى آزادى، اغواگرى یا روشنگرى اجتماعى مورد استفاده قرار گیرند و این به روشهاى فرهنگى و متفکران فعال حال و آینده بستگى دارد که تعیین کنند تکنولوژىهاى جدید در چه راهى مورد استفاده قرار گرفته و توسعه یابند و چه منافعى را برآورده کنند. )نش، 125، 1380(.
همچنین بررسى شد که جامعهى مدنى جهانى حالت گسستگى دارد و ناپایدار است. عاملان جهانى شدن، شرکتهاى چند ملیتى هستند که توسط طبقهى زرسالاران اقتدارطلب اداره مىشوند که امروزه آنها را به نام »استعمار فرانو« مىشناسند و نیروى محرک جهانى شدن، »انقلاب ارتباطات« است. وقتى نیروى محرک جهانى شدن )ارتباطات و اطلاعات( در چند شرکت فراملیتى است، متفکران مىتوانند بر این فنآورى تأثیر بگذارند که در جهت این شرکتها فکر کنند. این متفکران دیگر نمىتوانند روشنگرى کنند و آزادى به ارمغان بیاورند. در نتیجه، جهان تحت سلطه و اغواگرى همین شرکتها قرار مىگیرد و آنها هستند که تعیین مىکنند چه راهى را برود و چگونه توسعه یابد و منافع چه کسانى را دنبال نماید.
این شرکتها در آینده، هژمونى فرهنگى خود را به انواع و اقسام روشهاى دقیق و به ظاهر عامهپسند اعمال مىکنند؛ مثل جریان آزاد اطلاعات و آزاد بودن دریافت اطلاعات. آنها به ظاهر شعار »پلورالیسم فرهنگى« و »جامعهى چند صدایى« سر مىدهند، ولى در نهان، با تمرکز گرایى و مقررات زدایى و خصوصى سازى جریان اطلاعات، درصدد کنترل اجتماعى جامعهى جهانى هستند، آن هم به شکل بسیار پیچیده و غیر قابل رؤیت. در این صورت، ما جریانى به نام »جهانى شدن« نداریم؛ هر که قدرت دارد جهان را آن گونه مىسازد که مىخواهد. دیگر نمىتوان دیدى خوشبینانه نسبت به فرایند جهانى شدن داشت.
از سوى دیگر، نباید دچار توهم شد که این بدبینىها توهم توطئه است؛ زیرا در سالهاى اخیر، دانیل پایپز )Daniel Pipes( مفهوم »توهم توطئه« را رواج داد و آن را به ابزارهاى تبلیغاتى براى تخطئهى پژوهشهاى تاریخى دربارهى نقش کانونهاى استعمارى تبدیل کردند. (59)
حال با توجه به تمام آنچه که استعمار فرانو هزینه کرده است تا جهان را در دستان خود داشته باشد و حکومتى اقتدارگرا در این جامعهى مدنى گسسته جهان حاکم کند با مانع بزرگى بر سر راه خود مواجه است و آن »اسلام« است.
امروز ما شاهد دو نوع جهانى سازى هستیم: یکى جهانى سازى غربى و دیگرى جهانى سازى اسلامى. جهانى سازى اسلامى مسیر تاریخى خود را با توجه به دستورات الهى مىپیماید. در اولین قدم، قرآن مجید به شناسایى تمدنها امر نموده است. (60) اگر تحقیقى در تعالیم اسلامى )قرآن و روایات( انجام دهیم، مىتوانیم مبانى فکرى و فلسفى جهانى سازى اسلامى و ویژگىهاى آن و حتى ابزارهاى آن را بیابیم؛ مانند اصل دعوت و هدایت که با زبان فطرت بیان داشته است.(61)
اسلام با فطرتهاى پاک بشریت سروکار دارد و از طریق فطرتها بر ذهن و فکر و اندیشهى افراد تأثیر مىگذارد و جهانى سازى خود را پیش مىبرد. این یک الگوى کاملى در برابر الگوى ارتباطى و اطلاعاتى استعمار فرانو است.
این الگوى کامل بهتر مىتواند جهانى سازى را به نفع خود پیش ببرد؛ زیرا الگوى جهانى سازى اسلامى منطبق بر فطرت انسانى است و فطرتها حقیقت طلب و به دنبال آیندهى منطبق بر فطرت هستند، در حالى که الگوى غربى جهانى سازى الگوى منطبق بر غرایز و نفسانیات است که این جهان را به قهقرا مىکشاند.
نمونهى آن »طرح خاورمیانه« استعمار فرانو است؛ یکى از قدمهاى استعمار فرانو براى جهانى سازى، ولى با گذشت چند سال از اعلام آن، ما شاهد ایجاد یک »خاورمیانهى اسلامى« هستیم.
پینوشتها:
1- عضو هیئت علمى دانشگاه بینالمللى امام خمینى قدس سره.
2- پژوهشگر مرکز تحقیقات صدا و سیما.
3- مجموعه مقالات فرهنگ در عصر جهانى شدن چالشها و فرصتها، محمد توحید فام، ص 65.
4- جهانى شدن و مخالفان آن، ص 1.
5- مجموعه مقالات فرهنگ در عصر جهانى شدن چالشها و فرصتها، دولت و دموکراسى در عصر جهانى شدن، ص 237.
6- اسماعیلپرور، رواق اندیشه، ص 31.
7- جامعه شناسى سیاسى معاصر، ص 124.
8- اسماعیلپرور، رواق اندیشه، ص 27.
9- همان، ص 34.
10- چرخشهاى لیبرالیسم، ص 121.
11- جامعه شناسى معاصر، ص 115.
12- علوم سیاسى، ص 237.
13- هربرت شیلر، سیاحت غرب، ص 12.
14- حدیث ولایت.
15- همان.
16- حسین کچوئیان، روزنامه کیهان، 14 / 9 / 1383.
17- اقتصاد سیاسى ارتباطات جهانى و امنیت انسانى، ص 183.
18- همان، ص 190.
19- همان، ص 192.
20- جامعه شناسى سیاسى معاصر، ص 10.
21- همان، ص 11.
22- جهانى شدن و مخالفان آن، ص 73.
23- جامعه شناسى سیاسى معاصر، ص 272 و 273.
24- روبرت دبلیو، مک جنزى، سیاحت غرب، ص 38.
25- هربرت شیلر، سیاحت غرب، ص 17.
26- جامعه شناسى سیاسى معاصر، ص 25.
27- مسعود پدرام و مهدى محمدزاده، رسانه.
28- اقتصاد سیاسى ارتباطات جهانى و امنیت انسانى، ص 182.
29- میشل والنتین ژان، سیاحت غرب، ص 39.
30- مارک آر. نلسون، سیاحت غرب، ص 22.
31- میشل والنتین ژان، سیاحت غرب، ص 41.
32- حمید مولانا، سنجش و پژوهش، ص 55.
33- همان.
34- سیده فاطمه محبى، سنجش و پژوهش، ص 26.
35- حمید مولانا، سنجش و پژوهش، ص 55.
36- جان سامرز، سیاحت غرب، ص 13.
37- همان، ص 14.
38- همان، ص 17.
39- یونس شکرخواه، پژوهش و سنجش، ص 114.
40- Hachette Filipacchi Media.
41- ایناسو رامونه، سیاحت غرب، ص 22.
42- یونس شکرخواه، پژوهش و سنجش، ص 114.
43- شیلر، ص 12.
44- اقتصاد سیاسى ارتباطات جهانى و امنیت انسانى، ص 190.
45- اریک کلینزبرگ، سیاحت غرب، ص 21.
46- همان، ص 20.
47- روبرت دبلیو، مک جنزى، سیاحت غرب، ص 35.
48- کاظم معتمدنژاد، رسانه، ص 27.
49- یونس شکرخواه، رسانه، ص 9.
50- همان.
51- نظریههاى جامعهى اطلاعاتى، ص 265.
52- یونس شکرخواه، رسانه، ص 8 و 9.
53- نظریههاى جامعهى اطلاعاتى، ص 265.
54- جرمى ریفکین، سیاحت غرب، ص 7.
55- یونس شکرخواه، رسانه، ص 7.
56- جرمى ریفکین، سیاحت غرب، ص 10.
57- یونس شکرخواه، رسانه، ش 4، ص 21.
58- جهانى شدن فرصتها و چالشهاى فرارو، ص 106.
59- اریک کلینزبرگ، سیاحت غرب، ص 36.
60- بازتاب اندیشه، ص 33.
61- مرتضى شیرودى، رواق اندیشه، ص 31.
/ج