بسط هویت بىبنیاد و تخریب هویتهاى ریشهدار
چکیده
استعمار مراحل گوناگونى را پشت سر گذاشته و از اشکال کهن تا استعمار فرانو، مراحل متعددى از ظهور و بروز انسان سکولار و سیرى ناپذیرى غربى در سرزمینهاى دیگر داشته است. تمایز شیوههاى استعمار نیز ناشى از تمایز سطح نیازها، تنوع ابزارها و نوع مقاومتهاى صورت گرفته در برابر آن است. »استعمار فرانو« در این نوشتار، به معناى ظهور لایههاى بنیادین اندیشهها، باورها و ارزشهاى انسان سکولار در سطح جهان با بهره گیرى از ابزارهاى پیشرفته و شیوههاى واکنش آن در برابر مقاومتهاى گوناگون است.کلید واژهها: استعمار کهن، استعمار نو و استعمار فرانو، امپریالیسم، سکولاریسم، کاپیتالیسم و انسان سکولار.
مقدمه
استعمار فرانو بر دو وجه هم پیوند ایجابى و سلبى قابل تعریف است. از حیث ایجابى، عبارت است از: بسط و گسترش جهانى لایههاى بنیادین اندیشهها و ارزشهاى تمدن غرب )سکولاریسم و ارزشهاى سکولار(؛ و از حیث سلبى، عبارت است از: تحقیر و تخریب ارزشها و اندیشههاى غیر غربى )پردهدرى از وجوه غیر مکشوف دنیاى غیر غربى( از طریق ابزارهاى پیچیدهى ارتباطى، سیاسى، اقتصادى، علمى، فرهنگى و نظامى کانونهاى مدیریتى این دو وجه گر چه به ظاهر متفاوت و حتى مستقل از هم عمل مىنمایند اما در لایههاى پنهانتر، بصورت کاملا هماهنگ و با تقسیم کار اقدام مىکنند. خنثى کردن برنامههاى استعمارى در عصر ما، از سویى مستلزم توجه ویژه به سیر تطور استعمار، برنامهها و ابزارهاى آن و از سویى مستلزم توجه ویژه به هر دو وجه سلبى و ایجابى آن مىباشد.مفهوم استعمار
»استعمار« (2) در تعریف سادهاش، به معناى آن است که یک کشور قدرتمند به طور مستقیم، کشورهاى ضعیفتر را تحت کنترل قرار دهد. »استعمار« در اصطلاح سیاسى، عبارت از یک رژیم سیاسى و اقتصادى است که علىرغم خواست اهالى یک منطقه بر آنها مسلط مىشود و هدفش تأمین منافع خارجیان و یا کارگزاران داخلى آنهاست. دنیاى استعمارى دنیایى است که در آن رابطه میان دو گروه از افراد، ماهیتى عمیقا نامتوازن، نامتناسب و نابرابر دارد.استعمار نو
سال 1945 )سال پایان جنگ جهانى دوم( به منزلهى آغازى بر پایان تسلط پانصد سالهى اروپا بر جهان بود و قدرتهاى اروپایى همزمان با افول رسمى اقتدارشان، براى تسلط بر نظامهاى سیاسى در حال ظهور در جهان سوم، روش »استعمار نو« (3) را ابداع کردند. (4)در استعمار نو، بیگانگان در رأس کشورها حکومت نمىکردند، بلکه از خود کشورها کسانى را براى حکومت، در مصدر امور مىگماشتند. به این طریق، سالهاى متمادى ملتها را تحت فشار قرار دادند. آنها از حاکمان مستبد حمایت کردند و گاه نظامىهاى کودتاچى را سر کار آوردند و به هر شکل که توانستند، از حضور ملتها در تنظیمات سیاسىشان ممانعت مىکردند. امروز آنان دریافتهاند که این شیوه نیز کارایى ندارد. به همین دلیل، راه دیگرى براى تسلط بر کشورها در پیش گرفتهاند و آن نفوذ در ملتهاست.
استعمار فرانو
استعمار فرانو عبارت است از: تسخیر هویت ملتها از طریق دخالت توجیه شده در شئون آنها با استفاده از اهرم تبلیغات رسانهاى و اطلاعات و دادههاى به ظاهر صادق. در این نوع استعمار، دولتهاى استعمارگر با موجه جلوه دادن دخالت خود در امور ملتهاى دیگر، ابزارهاى سیاسى و فرهنگى جوامع گوناگون را به نفع خود مصادره مىکنند.استعمار فرانو نشان دهندهى نوعى نفوذ اجتماعى از طریق فنآورىهاى نوین ارتباطى است که به مدد آن کشورى، تصورات، باورها، ارزشها، معلومات و هنجارهاى رفتارى و نیز روشهاى زندگى خود را بر کشورهاى دیگر تحمیل مىکند. در این مسیر، شرایطى پدید مىآید که اشکال فریبندهتر و پنهانتر هجوم فرهنگ سلطهجو در لواى جهانى شدن برترى مىیابد و ملى کردن سبکها و الگوها، که محور اصلى تولیدات فرهنگى امپریالیستى را شکل مىدهد، مورد توجه استعمارگران عصر ارتباطات قرار مىگیرد. امروزه مخالفان امپریالیسم، جهانى شدن را در جهت استعمار فرانو تلقى مىکنند که هدف آن را استیلاى همه جانبهى بازیگران قدرتمند جهانى بر دیگران مىدانند.
بنیادهاى تاریخى استعمار
با فروپاشى فئودالیسم و تخریب شالودههاى حاکمیت کلیسا، تحولى گسترده در نظامات اجتماعى جوامع غربى ایجاد شد و عصرى که به »دوران نوین« مشهور است، با تعریفى جدید از انسان آغاز گردید. انسان در نظام سرمایهدارى، اشیا را به خدمت گرفت، آنها را تغییر داد و از آنها ابزارهاى لازم براى تجمیع قدرت و ثروت ساخت. با تولید ماشینهاى بزرگ و غول پیکر، تبدیل به موجودى ماشینساز گردید. انرژى، مواد خام و کارگر ارزان عمدهترین نیازهاى او در دورهى تکوین بود. از این رو، به سرزمینهاى دیگر پا نهاد، بردهدارى را رسم خود کرد و سه قرن از این شیوهى تجارت بهره گرفت. در طلب مواد خام ارزان قیمت، سرزمینهایى همچون امریکاى لاتین، افریقا و آسیا را جولانگاه چکمه پوشان خود ساخت. رفتار دور از نزاکت آنها با بومیان مناطق گوناگون، چهرهى ضد انسانى تمدن نوین را برملا مىسازد.ویلیام هاویت مىنویسد: بربریت و فجایع وحشیانهاى که نژادهاى - به اصطلاح - مسیحى در هر نقطهى جهان و علیه مردم هر کشور مسخر مرتکب شدهاند در هیچ عصرى از اعصار تاریخ و نزد هیچ نژادى هر قدر وحشى و عقب افتاده هر اندازه بىرحم و بىشرم - نظیر ندارد. (5)
با این همه، استعمار مستقیم داراى محدودیتهایى بود. با شکوفایى یک نظام اقتصادى مبتنى بر انقلاب دائمى در روشهاى تولید و فنآورى و پیشرفت سریع تجارت در سطح جهان، که به افزایش تولید و تسهیل مبادله از طریق پول انجامید، صحنه براى انتقال به سرمایهدارى کامل آماده گردید. تولیدات کارخانهاى با استثمار کودکان و زنان و مهاجران گسترش یافت. فنآورى به صورت مداوم در حال تحول بود تا بازدهى کار و مقیاس تولید افزایش یابد. همزمان با چنین تحولاتى ماجراجویىها براى کسب ثروت فزونى گرفت. فرماندهان نظامى جاهطلب مناطقى را تحت استعمار خود درآوردند. میلیونها مهاجر به عنوان متخصص، تاجر و گردشگر به سرزمینهاى تصرف شده کوچ کردند. دلالان زمین به مبادلهى اراضى اشغال شده پرداختند و گروههایى نیز در جست و جوى طلا به شیوهى چپاولگران و غارتگران، به حریم خصوصى و عمومى بومیان تعرض کردند.
انسان طماع نظام سرمایهدارى با استفاده از ضعف و جهل ساکنان سرزمینهاى دیگر، با قوت هر چه بیشتر، به گسترش حوزهى نفوذ و اقتدار خویش افزود. این نفوذ منجر به برهم خوردن تعادل فضاى فرهنگى جوامع سنتى، تخریب مبانى اقتصادى آنها و اختلال در تولیدات محلى گردید. افزایش نفوذ به تدریج، زمینه را براى تغییر شیوهى استعمارى فراهم ساخت و استعمار مستقیم به »استعمار نوین« تبدیل شد.
هارى مگداف و تام کمپ »نیازهاى جدید نظام سرمایهدارى« را عامل تغییر شیوهى استعمار معرفى مىکنند:
نیاز به بازار و فشار لاینقطع براى مواد خام جدید و غذا سرانجام، به سیاستهایى انجامید که درصدد انطباق مناطق استعمارى با اولویتهاى جدید کشورهاى صنعتى بود. این گونه انطباق مستلزم اختلالات عمده در سیستمهاى اجتماعى موجود مناطق وسیعى از جهان شد. (6)
پایه و اساس گسترش غرب، اندیشههاى سیطره جویانه آن و نیز تفاوت فزایندهى فنآورى و ابداع میان کشورهاى اروپایى با بقیهى نقاط جهان بود. تفوق تسلیحاتى این امکان را براى غرب فراهم ساخت تا ارادهى خود را بر خیل عظیمتر مستعمرات تحمیل کند. پیشرفت در ارتباطات و حمل و نقل، به ویژه راهآهن، در تحکیم فرمانروایى قدرتهاى بیگانه بر سرزمینهاى وسیع، داراى اهمیت بود. به طور مستمر انگیزه براى گسترش، و نیز فشار براى بهرهبردارى هر چه بیشتر از فرصتهاى حاصل شده وجود داشت؛ ولى رقابت شدید بین قدرتهاى عمده، که نگران توزیع قدرت در قارهى اروپا و نیز مالکیت سرزمینهاى ماوراى بحار بودند، بیشتر بود. صنعتى شدن فزاینده این جوامع را به اصلاح سیاستهاى گذشته وا مىداشت. این امر به جاىگزینى صنعت به جاى بازرگانى به عنوان منبع عمدهى ثروت ملى انجامید. تجارت برده بر همین اساس و به دلیل واکنشهاى بردگان و رهبران مذهبى ملغا گردید؛ اما همین مسئله زمینه را براى حضور هر چه بیشتر استعمار در افریقا فراهم ساخت.
در نظام جدید، استعمار به جاى جنگ بین قدرتهاى استعمارى، سالهاى پس از 1870 م شاهد جنگ استعمارگران علیه مردم مستعمره و جوامع آنها براى تسخیر اولیه یا براى گسترش متصرفات داخل مستعمرات بود. از سال 1800 تا 1878 متصرفات اروپایى از 35 درصد به 67 درصد سطح کره زمین رسید. با افزایش احساسات ضد استعمارى در مناطق گوناگون جهان، به ویژه در امریکا، بریتانیا ناگزیر به اعطاى استقلال به برخى از مستعمرات خود شد؛ اما حوزههاى دیگر جهان همچنان تحت استعمار اروپاییان قرار داشت. علاوه بر سلطهى استعمارى، تسلط از راههاى دیگر، در برخى مناطق به صورت منطقهى نفوذ، معاهدات تجارى ویژه، و زبردستى که وام دهندگان غالبا بر بدهکاران تحمیل مىکنند، سبب گسترش نفوذ سیاسى و اقتصادى دولتهاى بزرگ بر سراسر جهان شد.
پس از ورود آلمان، ایالات متحدهى امریکا، بلژیک، ایتالیا و ژاپن به جمع استعمارگران، به خاطر محدود بودن فضاى استعمارى، کشاکش براى تقسیم دوبارهى دنیاى استعمارى آغاز شد و این امر به افزایش جنگ بین آنها و تشدید رزمایشهاى دیپلماتیک انجامید. نوآورىهاى فنى اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم نیز موجب بالا رفتن قدرت رقابت کشورهاى صنعتى گردید. ایجاد محدودیت، به ویژه براى دولتهاى امپریالیستى، در سطح جهان ناخوشایند بود. از این رو، رقابت مسالمتآمیز قدرتهاى استعمارگر به نظامىگرى جدید تبدیل شد و در پایان منازعه و جنگ، قدرت سلطهگر جدیدى که آسیب کمترى از جنگ دیده بود، به عنوان قدرت برتر جهانى وارد عرصه گردید.
بنیادهاى فکرى استعمار
استعمار پیامد تحول در اندیشه و ارزشهاى انسان غربى در اعصار جدید است. براى بررسى روند تحول استعمار، باید سراغ ماهیت تفکر غربى رفت و آن را واکاوى نمود. بررسى ماهیت تفکر غرب و جهت سیر آن و نیز ساختارهاى ایجاد شده توسط این تفکر، مىتواند بسیارى از ابهامهاى موجود در فهم پدیدهاى همچون »استعمار فرانو« را برطرف سازد. لازم است تفکر غربى در متن فرهنگى آن شناسایى شود. این تفکر همهى مظاهر فرهنگى و علمى انسان را از اساس مورد پرسش قرار داده و هیچ بخش از حوزهى شناسایى باقى نمانده است که بدان راه نیافته و آن را بررسى نکرده باشد. این تفکر حتى به سیر نزولى خود پى برده و آفات آن را مورد تحلیل قرار داده است.انگیزهى اولین تفکر غربى »خواست« است و در پى آن، فزون طلبى و تعین پذیرى هر چه بیشتر. ابرمرد نیچه نقطهى نهایى ارادهى معطوف به قدرت است. »خواست متمایل به تسلط« به مثابهى انگیزهى تحرک و تکاپو در جوهرهى تفکر غربى نهفته است و اراده و خواست مبناى اساسى تمامى فعالیتهاى فکرى، اقتصادى، نظامى و سیاسى آن است. انسان غربى در پى به دست آوردن چیزى است که اراده مىکند و مىخواهد. اما خواستهى او از نظام طبیعت و این جهان فراتر نمىرود. از این رو، آنچه را به ظاهر این جهانى نمىیابد، به سطح ادراک خویش تنزل مىدهد و - به اصطلاح - از آن کشف راز مىکند. تفکر غربى تفکر انسانهاى رها شده از کنترل قواعد مهار کنندهى اخلاقى و دینى است. چنین انسانى خود را براى اراده کردن و »شدن« خود بسنده و تنها مىیابد. پس باید براى جهانى که به دست خویش مىسازد خیال خود را از دخالت هر گونه عوامل ماورایى در حیات جمعى و معرفت راحت سازد و سکولاریسم را مبناى معرفتى خویش قرار دهد. انسان در تفکر غربى، خود را آزاد از محدودیتها مىخواهد تا ارادهاش، بىرادع و مانع امکان فعلیت یابد. چنین انسانى حتى وجود دولت را برنمىتابد و در پى مهار و کنترل قدرت آن است؛ صرفا بدان دلیل که از وجود مانع در برابر ارادهاش گذر نماید. از این منظر، »غرب« عبارت است از:
تفکرى دنیاگرایانه، تجربىنگر و غیر دینى همراه با سلطه و استثمار مادى که سرچشمهى مادى آن، نه به ظاهر آن، بلکه به همهى تمایلات درونى و نفسانیات و خودخواهىهاى انسانى ختم مىشود. (7)
بر پایهى چنین تفکرى انسانها به خاطر برخوردارى از آزادى طبیعى، براى تأمین منافع خود در صورت عدم حضور دولت، به همدیگر متعرض مىشوند و به اصطلاح هابز، گرگ یکدیگر خواهند بود. تنها در سایهى اقتدار دولت است که تا حدى از تعرض به یکدیگر اجتناب مىکنند. طبیعى است که در خارج از چارچوب دولت و خارج از مرزهاى حاکمیت دولت متبوع خود، این ویژگى را با خود حمل مىکنند. به همین دلیل، قتل و غارت و چپاول و غصب اموال و املاک در سرزمینهاى دیگر، براى آنها امرى عادى تلقى مىشود؛ زیرا تأمین خواست بیش از شیوهى تأمین آن اهمیت یافته است. به تعبیر یونگ غرایز، کنجکاوىها و انگیزههاى جهان گشایانه و توسعه طلبانه از غرب اژدهایى ساخت که قسمت اعظم زمین را بلعید. (8) از این پس، خواست و ارادهى اوست که عقلانیتش را معنا مىبخشد و او را در برابر دیگر ابعاد وجودىاش خلع سلاح مىکند.
انسان امروزى نمىفهمد که عقلگرایى، که قابلیت واکنش او را نسبت به سمبلها و افکار فوق طبیعى و متافیزیکى از میان برده است، تا چه حدودى وى را در برابر جهان روانى عاجز ساخته است. (9)
در سیر تفکر غربى، دین سرانجام به اخلاق فروکاسته شد و هستى به نظام منطقى عالم محدود گردید. عالم شبکهاى از ارتباطات ریاضى شد و انسان ترکیبى از دو جوهر که هیچ سنخیتى با هم ندارند، یا حلقهى رابط بین دو نظام متضاد )کانت( یا مفهوم ذهنى که روح مطلق در او به خودآگاهى مىرسد )هگل( یا موجودى مطلق که هم خداساز است و هم دین پرور )فویرباخ( یا سرانجام، وجودى فروکاسته به غریزهى کار و تولید که تاریخ ساز است )مارکس(. روش تقلیلى تفکر غربى سبب شد که مفهوم »زمان« نیز تغییز یابد. تفکر غربى زمان معادى و اخروى را به زمان خطى یک بعدى تبدیل کرد. دنیوى شدن عالم یا غیر دینى شدن جهان همگام با تعقلى شدن زمان بود. با کشف زمان یک بعدى و خالى از هر گونه مضمون معادى، نوعى آگاهى پدید آمد که هدایت شده و ناظر بر محدودیتها، مرزها و جدایىهاست و همهى امور را در پرتو وقایع تکرار پذیر مىبیند. سیر نزولى تفکر غربى مفهوم »انسانیت« را مرحله به مرحله تغییر داد و به تدریج، تمام آرمانهاى هزار سالهى بشریت را یکى پس از دیگرى باطل کرد. (10)
این اراده در اندیشهى غرب نوین است که به تعبیر کانت، مىتواند خود را واضع قانون عام لحاظ کند. (11) تمامى ایجابها و الزامها از ناحیهى همین اراده به عنوان منبع ارزش نامشروط یا مطلق اعمال مىشود. از این رو، انسان غربى از قانونى که به خواست خود وضع مىکند روى برمىتابد. فاعل ارادى )عقلانى( غایت فى نفسه است؛ پس خود باید واضع قانون خویش باشد. (12) اما بر خلاف دیدگاه »وظیفه گرایانهى« ارادهى کانتى، ارادهى انسان غربى خود بسنده نیست و تمایلات و اغراض درونى بر ارادهاش تأثیر مستقیم دارند. میل به قدرت یکى از امیالى است که او را به تحرک و فعالیت برترى طلبانه وامىدارد. میل به افزایش سود نیز محرک دیگرى براى ارادهى اوست. »مدرنیته« نقطهى آغاز افزایش خواست در باب قدرت و سود است. تفکر نوین با جدا کردن کامل جهان بیرون از جهان درون، هر گونه رابطهى همدلى میان عالم صغیر و عالم کبیر را از میان برد و انسان را در حد حیوانى طماع، جستوجوگر و مرید در عرصهى نظر و عمل تنزل داد. به همین دلیل، نقطهى مشترکى بین تلاش جنبش آکادمیک عصر نوزایى براى ارائهى تعریفى از »انسان«، که توان کشف قوانین طبیعت و مسلط شدن بر آن را از طریق نیروى مشاهده و تعمیم علمى دارد، با تحولات عملى در حوزههاى دیگر همچون تلاش دریانوردان و جهانگردان و کاشفان سرزمینهاى دوردست غیر اروپایى وجود دارد. به عبارت دیگر، میان باور به توانمندى علمى انسان در کشف رازهاى طبیعت و گنجیابىها در مستعمرات و تسلط بر بومیان و نیز احیاى تمدن یونانى، رابطهاى نزدیک وجود دارد.
با این همه، در انسان شناسى سیاسى، بر عنصر »مدرنیته«، که یک عنصر عرضى - و نه ذاتى - است، تأکید مىشود و بر این اساس، انسانها در دو حالت طبیعى و مدنى مورد مطالعه قرار مىگیرند. در وضع طبیعى، که همان وضع سنتى است، انسانها در حالت جنگ همه علیه همه بسر مىبرند. این وضع دقیقا به جنگهاى مذهبى درون مسیحیت اشاره دارد که در دورهى قرون وسطا به وقوع پیوست و نظریه پردازان سیاسى غرب این وضعیت را به همهى جوامع انسانى تعمیم دادند! انسان تنها موقعى قدم به زندگى انسانى مىگذارد که در وضع مدنى قرار گیرد. انسان نوین همان انسانى است که در وضع مدنى قرار گرفته و داراى ویژگىهایى متمایز است:
1. گذشتگان بر اساس باورهاى اسطورهاى یا دینى خود، براى زندگى معنایى خاص قایل بودند، و در نتیجه، اخلاقى کمابیش مطلق و بایدها و نبایدهایى تقریبا همیشگى و همهجایى داشتند و این چیزى است که انسان نوین فاقد آن است. او با رهایى از این باورها و رمز گشایى از آنها، بر اساس عقلانیت خود بنیاد، به ترسیم و و ساختن جنبههاى گوناگون حیات خود، از جمله حیات سیاسى مبادرت نمود.
2. از این گذشته، انسان نوین نسبت به گذشتگان، هم در ارتباط با خود، هم در ارتباط با انسانهاى دیگر، و هم در ارتباط با عالم طبیعت، علم بیشترى دارد و شگفت آن که در هر سه حوزهى مذکور، هم جهل او افزونى گرفته است و هم عجزش!
3. آگاهى انسان امروز از فردیت، تفرد، و هویت شخصىاش بسیار بیشتر شده است، به گونهاى که هویتهاى نژادى، قومى، ملى، جنسیتى، دینى و مذهبى، روز به روز در نظر او، کم رنگتر شده و جاى خود را به هویت شخصى دادهاند.
انسان با ورود در عرصهى مدنى، تغییر ذات و ماهیت نمىدهد و نیازهاى غریزى، فطرى و ژنتیک او دچار تغییر نمىگردند و انسانى مدنى انسانى کاملا متمایز از انسان سنتى نیست، بلکه او نیز با همان غرایز و فطریات و ویژگىهاى ژنتیک و نیازهاى برخاسته از آنها مواجه است. تنها تفاوت آن است که نیروهاى محیطى )همچون تحولات علمى - فنى( در بعد بینشها و گرایشهاى او، که قابل تغییر و تحولند، اثر گذاشته و او را به انکار یا نادیده انگاشتن امور ماورایى واداشتهاید. آیا انسان مدنى در مواجهه با نیروهاى محیطى متمایزتر - مثلا، وضعیت فرا مدنى - بر همین ویژگىها استوار خواهد ماند؟ خرد انسان مدنى خردى ناب و عارى از اوهام و تخیلات و تأثیرات محیطى و احساسات و عواطف نیست. در غیر این صورت، اتکاى برخى از سیاست مداران و شهروندان امروز غرب - از جمله در امریکا - به نظرات فالگیران و پیش گویان را چگونه مىتوان تحلیل کرد و در این حال، چگونه مىتوان از اسطوره زدایى انسان نوین سخن گفت؟
از سوى دیگر، دیدگاه رئالیسم، که در یکصد سال گذشته رویکردى غالب در تشریح و تبیین سیاست جهانى بوده، به نگرش منفى دربارهى ماهیت انسان دامن زده است. دیدگاه رئالیستى از سیاست به ما مىگوید: انسانها در بهترین حالت، خودخواه هستند و شاید بدتر از آن! اندیشههایى مانند احتمال کامل شدن انسان یا بهبود سیاست جهانى از منظر آنها، مبالغه آمیز و دور از ذهن است و از این رو، جنگ از شرایط طبیعى سیاست جهانى است.
با سیر نزولى تفکر غربى، مفهوم »انسان« در غبارى از ایدئولوژىهاى گوناگون و متضاد مخفى شد و انسان به مثابهى خمیرى تلقى گردید که به هر قالبى درمىآید و نیز واقعیتى نامعلوم که در هیچ مقولهاى نمىگنجد.
پلانتوکراسى و تجارت جهانى برده
تمدن نوین غرب بر ارادهى معطوف به قدرت و تسخیر جهان )طبیعى و غیر طبیعى( مبتنى است. اقتصاد »پلانتوکراتیک« )یعنى: اقتصاد مبتنى بر کشاورزى استقرار یافته بر نیروى کار انبوه میلیونها مردمى که از قارهى امریکا به بردگى گرفته مىشدند( بنیاد اقتصادى اروپاى جدیدى است که طى دو سدهى 17 و 18 میلادى، بزرگترین نظام بردهدارى تاریخ بشرى را بر پا کرد. تجارت ماوراى بحار، که بر تهاجم و تجاوز اروپاییان به مشرق زمین دلالت دارد و به سه دهه انباشت و تراکم ثروت جهان، به ویژه در انگلستان منجر شد، نیز بخش دیگرى از بنیادهاى اقتصاد اروپایى است.اروپاییان در هجوم خود به قارهى امریکا و جزایر اقیانوسها، به منظور تأمین سلطهى بلا منازع خویش، سیاست نسل کشى و امحاى جمعى سکنهى بومى را پیش گرفتند. بنا به تصریح ارنست ماندل، فاتحان اسپانیایى در امریکا در یک مقطع پنجاه ساله، پانزده میلیون سرخ پوست را نابود کردند و مناطقى مانند هائیتى، کوبا، نیکاراگوئه و سواحل ونزوئلا، که تراکم جمعیتى زیادى داشت، کاملا از جمعیت خالى شد. (13)
این گونه تسخیر همنوعان و به بردگى کشاندن آنان منبعث از روح نظام سرمایهدارى است و آن عبارت است از: خواست و ارادهى انسان سکولار طماع، یا به تعبیر جان کورتنى مورى، انسان بىخدا.
وى سه قسم انسان بىخدا را در عصر »نوگرایى« و »فرانوگرایى« معرفى مىنماید:
1. انسان بىخداى آکادمى که مظهر الحاد اشرافى قرون هفدهم و هجدهم است که مقصد او درک جهان )طبیعت، انسان، تاریخ و جامعه( بود، بدون خدا.
2. انسان بىخداى بازار که مظهر الحاد سرمایهدارى قرن نوزدهم است. مقصد او نیل به رفاه و سعادت دنیوى بود، بدون خدا.
3. انسان بىخداى سیاست که مظهر الحاد لیبرالى پس از فروپاشى نظامهاى فکرى - سیاسى قرون وسطاست. مقصد او نیل به قدرت و کسب آزادىهاى اجتماعى و حقوق مدنى بود، بدون خدا. (14)
نوگرایى و مدرنیتهى سکولار با پیدایش چهار انقلاب علمى، سیاسى، فرهنگى و فنى آغاز شد. انقلاب علمى آیت خدا بودن طبیعت را از آن جدا نمود و حاکمیت خدا و فرشتگان را از آن خارج ساخت. به جاى وحدت نمادین طبیعت )جنبهى آیتى طبیعت( جهان تقسیم شدهاى نشست که در آن انسان جدا شده از طبیعت باز مىکوشید به طبیعت بپیوندد. دنیاى مادى از این پس مانند کیهانى نمایان شد که به شکل مکانیکى سامان یافته و پیرو اصل موجبیت است و انسان باید به کشف قانونهایش همت گمارد. بدینسان، تصویر کتاب جهان به تصویر نوعى خودکارى غولآساى کیهانى مبدل گشت. به دلیل آن که این حرکت مکانیکى فقط تابع ساز و کارهاى خود است، قانونهاى فیزیکى نماد باورى را از میدان بیرون مىرانند.
انقلاب سیاسى قدرت را از سرچشمهى خدایى آن جدا ساخت و منشأ آن را در میان مردم جست و جو کرد، هر گونه دخالت خداوند را در تدبیر حیات اجتماعى انسان منتفى اعلام نمود و نهادهاى سیاسى اجتماعى را از کنترل دین خارج ساخت.
انقلاب فرهنگى جنبشى در ساحت اندیشه بود و روشن فکرى یا جنبش اندیشه ریشهاى ژرف در نگرش نوین به جهان مادى داشت. مضمون این جنبش غیر دینى یا لائیک شدن اندیشه و عقلانى شدن همهى معیارها در تمامى زمینهها بود. بنابراین، غیر دینى شدن طبعا به شکل انتقاد از دینى که اجتماعى زیسته و نهادینه شده بود، خودنمایى مىکرد. نخستین نتیجهى چنین برداشتى از میان رفتن رسم کسب تکلیف از کلیسا بود؛ یعنى از این پس، هیچ دینى نمىتوانست دربارهى سازمان کیهان خود سامان چیزى بگوید. در دیگر زمینهها، مانند اخلاق یا امور اجتماعى و سیاسى نیز دیگر نمىتوان احکام متون کهن را بدون بررسى موشکافانهى معیارهایى که چنین انتقالى را مجاز مىشمارند، به کار بست.
روشن اندیشى در همهى زمینهها، پژوهش را به سوى انسان سمت و سو داد، خواه موضوع پژوهش روابط انسان با طبیعت باشد، خواه رابطهى انسان با انسانهاى دیگر. مىتوان گفت: روشن اندیشى جهان نگرى فیزیکدانها را از آن خود کرد. بر پایهى این نظر، طبیعت دیگر چیزى جز »دگر - من انسان« نیست؛ یعنى پهنهاى است که انسان از آن رانده شده؛ اما براى شناخت آن و چیرگى بر آن در دسترس او قرار دارد. از این دیدگاه، طبیعت دیگر جایى نیست که خداوند براى انسان آماده ساخته باشد. در واقع، حضور خدا دیگر در خانهى طبیعت خودمختار و خودسامان انسان، نادیده انگاشته مىشود. (15)
بنابراین، سکولاریسم، زیرساخت بنیادین تمدن غرب است. تمامى ارزشهاى تولید شده در نظام سرمایهدارى و مدرنیته، در سکولاریسم ریشه دارند و تضاد یا تعارض این ارزشها با اصول و ارزشهاى شرقى و دینى ناشى از تمایزهاى بنیادین مباحث معرفتى و شناختى است.
شگردهاى استعمار
امپریالیسم براى رسیدن به اهداف خویش، که عبارت از توسعهى قلمرو خواست انسان غربى است، از روشهاى گوناگون بهره مىگیرد:نخستین روش امپریالیسم »نظامى« است. امپریالیسم از راههاى گوناگون، به دخالت نظامى در کشورهاى تحت سلطهى خود مىپردازد. یک نمونه، ارسال کمکهاى نظامى است. نمونهى دیگر تأسیس پایگاه نظامى و آموزش نیروهاى تروریست و در نهایت، اشغال نظامى سرزمینهاى دیگر؛ مانند اشغال نظامى لبنان در سال 1381 به ارادهى امریکا به دست اسرائیل و اشغال نظامى افغانستان در حال حاضر و یا اشغال نظامى عراق توسط نیروهاى امریکا، یا فروش تسلیحات به کشورهاى تحت سلطه؛ همچنین دخالت در نیروهاى نظامى کشورهاى تحت سلطه از راههاى گماردن مستشاران نظامى که در واقع، رهبرى و هدایت ارتش این کشورها را بر عهده دارند.
دومین روش روش »اقتصادى« است. عمدهترین انگیزهى شبکههاى اقتصادى - ارتباطى نظامهاى استعمارى، افزایش سود است. این هدف حتى به قیمت از دست رفتن بسیارى از ضرورتهاى حیات اجتماعى دنبال مىشود؛ چنان که پیتربلاستر اشاره نموده است:
سهمگینترین ماشین براى تولید، وحشتناکترین ماشین براى تخریب است. )در نظر نظام اقتصادى غرب(، نژادها، جوامع، افراد، فضا، جنگل، همه باید مفید باشند، همه باید مورد استفاده باشند، همه باید سودمند باشند، براى افزایش حداکثر سود. (16)
مهمترین راههاى استعمار اقتصادى عبارتند از:
الف. برقرارى روابط تجارى نابرابر؛ یعنى خرید مواد خام ارزان قیمت از کشورهاى تحت سلطه و فروش کالاهاى مصرفى صادراتى گران قیمت به آنها؛
ب. صدور سرمایه؛ یعنى سرمایه گذارىهاى کلان در کشورهاى ضعیف براى استفاده از نیروى کار ارزان آن کشورها و به دست گرفتن بازار مصرف و صدور سرمایه به جاى صدور کالا که در شکلهاى قدیمى استعمار معمول بود.
ج. کنترل قیمتها از طریق روشهاى اقتصادى نادرست و تسلط بر شبکهى جهانى تولید؛
د. همسویى در موضعگیرىهاى سیاسى.
روش سوم »سیاسى« است. در دوران استعمار کهن، دولتهاى استعمارگر مستقیما حکومت و ادارهى امور سیاسى کشور مستعمره را بر عهده داشتند. هر چند این روش با اعطاى ظاهرى استقلال سیاسى به کشورهاى مستعمره از بین رفت، ولى در حقیقت، اصل مداخلهى سیاسى از بین نرفته، بلکه روش استعمار در این زمینه تغییر کرده و امپریالیسم با ایجاد حکومتهاى دست نشانده و به ظاهر بومى، در کشورهاى تحت سلطه، هدفهاى سیاسى خویش را تعقیب مىنماید.
شیوههاى نفوذ سیاسى استعمار در میان دولتهاى مستقل عبارتند از:
1. مشروعیت زدایى از حاکمیت سیاسى؛
2. ایجاد بدبینى و بىاعتمادى و تشکیک در کارآمدى نظام؛
3. ایجاد یأس و بدبینى نسبت به آینده و به عبارت دیگر، مبتلا ساختن جامعه به ایدز فرهنگى؛
4. تعمیق نارضایتى سیاسى و انتساب مشکلات به زیرساختهاى حاکمیت؛
5. ایجاد نوعى کثرت گرایى افراطى به منظور ایجاد گسست؛ مثل قومیت گرایى؛
6. تلاش در جهت تهییج جوانان براى اقدام به ناهنجارىهاى اجتماعى و تشویق آنان به اخلال در نظام اجتماعى جامعه؛
7. معرفى خارج کشور به عنوان جامعهى آرمانى نظام و ایجاد یأس در داخل کشور؛
8. ارائهى چهرهاى بحرانى از نظام سیاسى و معرفى کشور به عنوان چهره بحرانزا و بحران زیست.
چهارمین و عمدهترین روش، روش »فرهنگى« است. روش فرهنگى امپریالیسم از طریق ترویج یا تحمیل ادبیات جدید و تحقیر فرهنگ و ادبیات گذشتهى ملتها، مردم کشورهاى تحت سلطه را به تقلید کورکورانه از فرهنگ امپریالیستى و یا فرهنگ شبیه آن وادار مىکند. این امر به شیوههاى گوناگون صورت مىگیرد که مهمترین آنها عبارتند از: ایجاد جامعهى مصرفى با ترویج نیازهاى کاذب براى مصرف کالاهاى تجملى، ایجاد اندیشهى تجدد به جاى تمدن، بىارزش جلوه دادن معیارها و ارزشهاى فرهنگ خودى به معناى عام، از قبیل، دین، آداب، رسوم، زبان، سنن.
وسایلى که براى رسیدن به این هدف به کار مىگیرد، عبارتند از: کنترل افکار و تبلیغات با استفاده از وسایل ارتباط جمعى از قبیل رادیو، تلویزیون، مطبوعات، کتاب، سینما و مانند آن.
منافذ اصلى سیطرهى فرهنگى استعمار نیز عبارتند از: تجدد خواهى، دموکراسى خواهى، نسبىگرایى، تکثر گرایى، اصلاح طلبى دینى، آزادىهاى غیر اخلاقى، استبداد، و خشونتهاى غیر منطقى.
استعمار در عصر جهانى شدن
پس از فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى )سابق( و اعلام پیروزى نظام سرمایهدارى لیبرال بر رقیب دیرینهى خود، برخى از نظریه پردازان غربى تصور مىکردند که با زوال مارکسیسم، عصر ایدئولوژى به پایان رسیده و جهان در سیر تاریخى خود، به مقصد نهایى خویش، یعنى حاکمیت جهانى لیبرالیسم، نایل شده است. برخى نیز بر این باور بودند که سیطرهى غرب بر جوامع دیگر منتفى شده و از این پس، روابط میان کشورها به صورتى کاملا مسالمتآمیز و فارغ از شیوههاى استعمارى برقرار خواهد شد و رهبران جوامع غیر غربى سرانجام، به طور داوطلبانه خواهند پذیرفت که آموزههاى سیاسى - اجتماعى غرب را به مرحلهى اجرا بگذارند، غافل از آنکه استعمار و امپریالیسم ریشه در ذات و جوهرهى تمدن معاصر غرب دارد، اما نه در شیوهى تولید آن و نه در ذات نظام سرمایهدارى، بلکه ریشه در بنیادهاى نظرى آن دارد. استعمار پیامد قهرى ارادهى انسان طماعى است که با قطع علاقه از حیات معنوى و دینى، این جهان را یگانه مقصد و مقصود خویش قرار داده و همهى ابزارهاى لازم را براى دستیابى بدان به خدمت مىگیرد. او براى این منظور، باید ارادهاش معطوف به قدرت و سود باشد؛ چرا که در چنین حالتى است که قادر خواهد بود به اهداف این جهانى خود دست یابد. این انسان براى تحقق خواستش، نمىتواند حد و مرزى را به رسمیت بشناسد؛ اما چون خود در میان کسانى است که آنان نیز طماع و قدرت طلبند، مجبور است بخشى از آزادى خود را به مجموعهاى قدرت طلب به نام »دولت« واگذار نماید که تنها فایدهى وجودى آن، حفظ نظم و امنیت است. ارادهى معطوف به قدرت در پى گشودن راز است و دنیوى کردن امور در پس این راز گشایى، و خرد ابزار آن است. پس آن گاه که جهان در حال توسعه با چنین ارادهاى مواجه مىشود، اگر خود به ارادهاى معطوف به اقتدار و عدالت مجهز نباشد و از راز خویش حفاظت ننماید، حریم آن متلاشى مىشود و وقاحت و گستاخى تحمیلى جایگزین حجب و حیاى اصیل مىگردد. استعمار بر این اساس، نوعى پردهدرى از وجوه غیر مکشوف دنیاى غیر غربى است که به واسطهى ابزارها و امکانات استعمارگر، مکشوف و در بازار شهود، به تماشاى عموم نهاده مىشود. استعمار فرانو فرارفتن از مرزهاى هویتى جوامع و افراد و پردهدرى گسترده از وجوه غیر مکشوف آن هویتهاست.ادبیات استعمار فرانو
اسطورهها مىتوانند براى تبیین چگونگى استعمار فرهنگى، حتى در درون جوامع استعمارى، براى اقناع افکار عمومى مفید باشند؛ اسطورهى »پایان تاریخ«، اسطورهى »جنگ تمدنها«، اسطورهى »غربى سازى جهان«، اسطورهى »جهانى سازى« و مانند آن. این اسطورهها ابتدا در قالب ادبیات داستانى شکل مىگیرند و سپس در عرصهى سیاسى مطرح مىگردند. رمان مگا )Mega - novel( از جمله ادبیات داستانى با همین رویکرد است.رمان مگا پس از بروز جنگهاى داخلى امریکا، پا به عرصه وجود نهاد و به تدریج، براى خود، هویت مستقلى یافت. این قالب خاص ادبى متعلق به کشور امریکاست. دو رمان معروف »زنان و مردان« نوشتهى ژوزف مک الروى )Joseph Mc Elroy( و »تونل« نوشتهى ویلیام گس )William Gass( جزو اولین رمانهاى مگا به شمار مىآیند که پس از جنگ خلق شدهاند.
رمان مگا در ادبیات امریکایى از جایگاه رفیع و معتبرى برخوردار است؛ چرا که این رمان تصویرگر چهرهى جدید آمریکایىها در زمینههاى گوناگون سیاسى، اقتصادى و فرهنگى است. در اصل، رمان مگا توانست سیر تحولات عظیمى را که براى امریکایىها پس از جنگ روى داده است، نمایان سازد. این نوع رمان خاص عملا به توصیف انسانهایى پرداخته که پس از مشاهدهى جنگ و تحمل لطمات و سختىهاى ناشى از آن، کاملا تغییر یافته و به افراد دیگرى مبدل گشتند؛ افرادى که بعدها سیاست گذاران کشور امریکا شدهاند و شرایط مناسبى براى ظهور امپریالیسم در جهان پدید آوردهاند. از این رو، شناخت این نوع رمان بسیار حایز اهمیت است. با وجود این، رمان مگا نتوانست آنچنان که بایسته و شایسته است در سطح جهان مطرح شود و مورد نقد و بررسى قرار گیرد.
بررسى رمان مگا مىتواند به شناسایى ماهیت اصلى امریکایىها و سیاستهاى پشت پردهى آنها کمک نماید. در حقیقت، رمان مگا مىتواند پرده از اسرار درونى سیاستهاى امریکا و نحوهى شکلگیرى امپریالیسم و استعمار نو بردارد. اگر بخواهیم معادلى مناسب براى اصطلاح »رمان مگا« بیابیم، مىتوانیم »رمان میلیونى« را پیشنهاد کنیم. واژهى »مگا« به معناى بزرگ، عظیم و میلیون است. این تعبیر بیشتر در گروه اصطلاحات اقتصادى مطرح شده است.
به دلیل آنکه رمان مگا به توصیف انسانهایى مىپردازد که در صدد تصاحب ثروت بادآورده و میلیونى هستند، نام خود را از اصطلاح اقتصادى »میلیونر« (17) به دست آورده است. این عنوان به افرادى اطلاق مىشود که ثروتى بىحد و حساب داشته، دارایىشان قابل شمارش نباشد. این اصطلاح خاص امریکایى همچنین نماد سیاست، ثروت اندوزى و چپاول سرمایههاى کشورهاى دیگر است. بر همین اساس، »رمان میلیونى« یا رمان مگا، به تصویر بردارى از تحولات عظیم سیاسى و اقتصادى امریکا در دهههاى گذشته مىپردازد و بیشتر مضامینى همچون کسب قدرت، یغماى اموال دیگران، قتل و جنایت، نفاق، استعمار کشورهاى زیر سلطه، و ظهور مافیا را مطرح مىسازد. در رمان مگا، شخصیتهاى داستانى پس از فعالیتهاى غیر مشروع و غیر اخلاقى، به قدرت و ثروت بسیارى مىرسند؛ آنچنان که مىتوانند هر کارى که دلشان مىخواهد، انجام دهند. این افراد هیچ گاه راضى نمىشوند و هر قدر پیش مىروند، بر حرص و طمعشان افزوده مىشود. آنها براى دست یازیدن به اهداف شوم خود، به هر کارى دست مىزنند و حاضرند کشورهاى گوناگون را به جان هم بیندازند و شاهد قتل عام کودکان و زنان بىگناه بىشمارى باشند.
نویسندگان رمان مگا به حمایت از اعمال و رفتار شخصیتهاى داستانى خود پرداختهاند و بر آن بودهاند که اندیشه و ایدهاى را که موجب شده این افراد به هر کارى روى آورند، بپرورانند و از آن حمایت کنند. این در حالى است که در رمانهاى اروپایى، اگر فردى هم پس از گذر از سختىها، به کار ناشایستى روى مىآورد، مذمت مىشد و سرنوشت شومى در انتظارش بود. در رمان مگا، عملا شخصیتهاى منفى داستانهاى دیگر، مثبت ظاهر مىگردند و نویسنده براى عمل و عکسالعمل آنها توجیهى دارد.
در حقیقت، رمان اولیهى مگا، نشان دهندهى جامعهى بیمار امریکایى است که جنگ و کشتار عامل بروز آن شده. این در حالى است که در رمانهاى اروپایى، عوامل و علل بروز چنین جامعهاى متفاوت است.
در رمان اولیهى مگا، مهمترین مضمون به کار رفته نشان دادن تحول روحى شخصیتهاى جنگ زده و علاقهى آنها به کسب ثروت و قدرت بوده، در صورتى که در رمان معاصر مگا، نویسنده در پى هویت بخشى و توجیه اهداف استعمارى در سطح کلان است. در واقع، یکى از وظایف رمان نوین مگا، تلفیق فرهنگها و باورهاى مختلف، به منظور ارائهى یک هویت مشخص و ثابت امریکایى است.
با بررسى و تحلیل »رمان مگا« از ابتدا تاکنون، به راحتى مىتوان به روند تحولات عظیم استعمارى و امپریالیستى پى برد. در برخى از داستانهاى مگا، دانشمندانى هم به ایفاى نقش پرداخته و نقش فردى را ایفا کردهاند که بىاطلاع از اهداف شوم استعمارگران، به خیال خود، به تحقیقات علمى خویش مشغول بودهاند، اما در عمل، براى آنها تلاش کردهاند.
شخصیتهاى داستانهاى مگا اگر در گذشته تنها در اندیشهى مقام و ثروت بودند، اکنون در پى یافتن راهحلهاى مناسب براى بهرهورى از سلاحهاى هستهاى، توسعهى پایگاههاى اتمى، و فروش سلاح از طریق راه اندازى جنگهاى منطقهاى هستند. این شرکتها به تدریج، بر همهى امور کلى و جزئى مردم مسلط شدند و به جاى مردم تصمیم گرفتند. شرکتهاى یاد شده همواره بر تمامى اعمال مردم نظارت داشتند، آنچنان که به حکومتهاى استبدادى ملقب شدند که به طور غیر مستقیم، به چپاول منابع و اموال مردم و بهرهکشى از نیروى کار ارزان قیمت مبادرت مىورزیدند.
در این میان، کارتلهاى چند ملیتى پس از پایان یافتن جنگ جهانى دوم، همسو با اهداف استعمارگران عمل کردهاند و با طرح توطئهها و دسیسههاى بسیار، سعى در عقب نگاه داشتن کشورهاى در حال توسعه داشتهاند. پیشرفت علم و توسعهى اقتصادى در غرب، عامل اصلى فقر، گرسنگى، عقب ماندگى و حاکمیت گروه کوچکى بر زندگى غالب مردم جهان شد. طرحهاى پیچیدهى داستانى و خلق فضاهاى مبهم، این امکان را در اختیار آنها قرار داد تا بسیارى از حقایق روزگار را در لابهلاى حوادث و رویدادهاى غیرقابل حس، پنهان سازند.
رمان نویسان مگا در مقابل، تمایل شدیدى به نشان دادن برترى امریکا در زمینههاى گوناگون اقتصادى، صنعتى، نظامى و فرهنگى دارند. یکى از وجوه بارز آثارى از این دست، تشویق مردم به بردبارى و پایدارى در مقابل سختىهاى به وجود آمده است. استعمارگران براى پیشبرد اهداف خود، نیازمند سکوت و صبر مردم هستند. آنها به هیچ عنوان، نمىخواهند ذهن مردم را آشفته، و ترس و هراس را در دل آنها ایجاد کنند. از این رو، خلق چنین آثارى مردم را دلگرم و امیدوار کرده است و از آنها مىخواهد تا در قبال اعمال و رفتار ابرقدرتها، سکوت اختیار کنند.
به دلیل آن که رمان مگا بیانگر تمامى تحولات عظیم اقتصادى، سیاسى و علمى است، پیشرفت علم و دانش نیز در این نوع داستانها مطرح گشته و بخشى از مضامین مطرح رمان مگا را به خود اختصاص داده است. از این رو، برخى از شخصیتهاى رمانهاى مگا را دانشمندانى تشکیل مىدهند که یا به میل خود در جهت اهداف استعمارگران به کار و تلاش مشغولند و یا به زور و اجبار، به کار گرفته شدهاند. در برخى از داستانهاى مگا دانشمندانى هم به ایفاى نقش پرداخته و نقش فردى بازى کردهاند که بىاطلاع از اهداف شوم استعمارگران، به خیال خود، به تحقیقات علمى خویش مشغول بودهاند؛ اما در عمل، براى آنها تلاش کردهاند. لاجرم، طرحهاى عظیم تولید سلاح، بخصوص پیشرفتهایى که در عرصهى تولید سلاحهاى هستهاى و سایر سلاحهاى مخرب میکروبى و نوترونى در دست اجراست، در این قبیل آثار مطرح گشته است.
چنین ادبیاتى نه تنها با فرهنگ دیگر ملتها، بلکه حتى فرهنگ دینى و اخلاقى جوامع اروپایى نیز در تعارض است. به همین دلیل، تأثیر استعمار بر بخش فرهنگ بیش از سایر بخشهاى اجتماعى است. در واقع، یکى از وظایف رمان نوین مگا، انجام عمل تلفیق فرهنگها و باورهاى گوناگون، به منظور ارائهى یک هویت مشخص و ثابت امریکایى است. طرحهاى پیچیدهى داستانى و خلق فضاهاى مبهم، این امکان را در اختیار آنها قرار داد تا بسیارى از حقایق روزگار را، در لابهلاى حوادث و رویدادهاى غیر قابل حس، پنهان سازند. (18)
استعمار فرانو از طریق شبکههاى اطلاع رسانى، در پى تغییر فرهنگ جهانى است و راهى را که در مدت طولانى باید طى مىکرد تا بتواند مسیر توسعهى انسانى را در جهان تغییر دهد و بافت انسانى را با نظم نوین جهانى هماهنگ کند، با یک شتاب و جهش چشمگیر پىگیرى مىکند.
جهانى سازى و سلطهى اطلاعاتى
»جهانى سازى« را »موج سوم استعمار« مىنامند. در این موج، استعمار بسیار پوشیده و نامحسوس عمل مىکند که حتى برخى از اندیشمندان نیز از این موج جدید استعمار و دورهى جهانى سازى غافل ماندهاند و آن را دورهى مابعد استعمار یا جهانى شدن به شمار آوردهاند. این در حالى است که استعمار مقاصد و منویات خود را به دوش شبکههاى اطلاع رسانى و فنآورى اطلاعات انداخته است و از طریق ایجاد نرمافزارها و فرهنگ حاکم بر آنها، جامعهى جهانى را به سمت هدفى مشخص هدایت مىکند و اصول فکرى خویش را ترویج مىنماید.این یک تهدید بسیار جدى براى ملتهاست. آنها احساس مىکنند فرهنگ بومىشان، اقتدار ملىشان و توانایىهاى اقتصادىشان مورد تهدید قرار گرفته است و باید با اتخاذ یک خط مشى و سیاست و برنامهریزى، راه را بر این تهدیدها ببندند. از سوى دیگر، خطر و تهدیدى که مدیران شبکههاى اطلاع رسانى حس کردند این است که وقتى مسیر باز شد به تدریج، اطلاعات فراوان وارد محیط مجازى مىشود و از این طریق، وحدت رویهاى که در نظر داشتهاند به هم مىخورد. این یکى از چالشهاى بسیار بزرگ است، به گونهاى که اگر دولت - ملتها از بین بروند و یک وحدت جهانى درست شود، نفس این وحدت نیازمند یک انسجام است و این انسجام احتیاج به هماهنگى اطلاعات دارد.
آنچه دنیاى امروز به سمت آن حرکت مىکند وحدت رویه در تولید علم است؛ یعنى مىخواهد گزارهها و فرضیههاى علمى را نیز به یک جهت هدایت کند تا اطلاعات اخذ شده از آنها هماهنگ شوند؛ یعنى مىخواهد از طریق ایجاد یک شبکه، علوم را به وحدت برساند تا تصمیم سازىها و تصمیم گیرىها را هماهنگ کند.
چنانچه فرصتهاى اطلاعاتى که از طریق شبکههاى اطلاع رسانى در اختیار جامعهى جهانى قرار مىگیرد این وحدت رویه را به هم بزند، یعنى بر خلاف مصالح پدید آورندگان جامعهى اطلاعاتى عمل نماید، نقض غرض شده است. از این رو، این موضوع سبب شده است مدیریت جامعهى اطلاعاتى منشورى اخلاقى تدوین کند که به امضاى جامعهى جهانى رسیده باشد، و آن اصول اخلاقى را با ضمانتهاى اجرایى در جامعهى اطلاعاتى، عملیاتى نماید؛ همانند چیزى که در آغاز پیدایش جامعهى صنعتى به عنوان منشور ملل و حقوق بشر به ثبت رسید. از این رو، استعمار نو براى آن که در توسعهى جهانى وحدت رویه ایجاد کند، در حال ثبت اصول اخلاقى در سرآغاز پیدایش جامعهى اطلاعاتى است.
دولتهایى که در اندیشهى بسط قلمرو و یا توسعهى اقتدار خویش هستند همواره شیوههاى متعدد استعمارى را به آزمون مىگذارند. در یک مقطع، ممکن است حضور نظامى را بسیار کارآمد تلقى کنند و در مقطعى دیگر، سیطرهى سیاسى بدون حضور فیزیکى را کارآمدتر تشخیص دهند. طبعا این شیوهها آنها را از توجه به برترین روش سلطه و سیطره یعنى سلطه و سیطرهى فرهنگى بازنمىدارد. افلاطون شاید از نخستین کسانى است که براى تأسیس نظام سیاسى مطلوب خود در یک جامعهى اشغال شده، به سیطرهى فرهنگى توجه نموده است. وى براى شبیهسازى جامعهى تحت اشغال با جامعهى یونانى، چنین پیشنهاد مىدهد:
باید بکوشیم تا راهى پیدا کنیم که با تغییرى کوچک، قانون اساسى آنها را به قانون اساسى جامعهى خودمان شبیه سازیم. (19)
با این حال، تغییر قانون اساسى کشور بیگانه چه به انگیزهى انسانى و چه به انگیزههاى دیگر، تنها یکى از انواع شیوههاى سلطهى فرهنگى است. سیطرهى فرهنگى خود به شیوههاى گوناگونى صورت مىگیرد که از جملهى آنها، آزادىهاى سیاسى - اجتماعى گسترده است که مىتواند منشأ ایجاد استبداد گستردهترى شود که به انحطاط اخلاقى مىانجامد. کسانى مىتوانند از این گسترهى وسیع آزادى بیشترین بهره را ببرند که از قدرت برترى برخوردار باشند. پیامد ترکیب قدرت برتر و آزادى بیشتر، استبداد پیچیدهتر و استبداد سازمان یافتهتر است. نمونهى چنین استبدادى را مىتوان در سلطهى اطلاعاتى و تبلیغاتى بلا منازع دولتهاى بزرگ و بنگاههاى عظیم اقتصادى مشاهده کرد.
عصر اطلاعات در عین آن که توانسته است تا حدى جو استبداد و اختناق خشن دولتها را تعدیل نماید، اما به شیوهاى دیگر، تحمیق سیاسى مردم را در پى داشته است. انحصار اطلاعات در دست شبکههاى معدود رسانهاى و سانسور بسیارى از اطلاعات و ممنوعیت تهیهى اخبار از مراکز مورد نظر برخى دولتها و شرکتهاى فرا ملى و بنگاههاى عظیم اقتصادى، مردم جهان را در وضعیتى قرار داده است که به رغم داشتن اطلاعات وسیع، اولا، از صحت آنها نمىتوانند اطمینان یابند؛ ثانیا، از نوع چینش اخبار و ترفندهاى خبرى اطلاع چندانى ندارند؛ ثالثا، از قدرت اقدام بسیار کمى برخوردارند. این درست بر خلاف آن چیزى است که هابرماس در کنش ارتباطى خود، مورد توجه قرار داده است.
هابرماس بر این نظر است که با تکامل دموکراسىهاى نوین، انسانها به طور فزاینده، از آموزش و تحصیلات بالاترى برخوردار مىشوند، و با توجه به گسترش شتابان ارتباطات و نقش فراگیر وسایل ارتباط جمعى، دستیابى آنان به اخبار و اطلاعات، سهلتر مىگردد و این امر به نوبهى خود، در تعمیق شناخت آنان نسبت به پدیدههاى پیرامون، تأثیرى مثبت مىگذارد. وى تصریح مىکند که اصولا در عصر اطلاعات و ارتباطات ماهوارهاى، نمىتوان انسانها را در زمینهى اشتغال و غیر آن، فزاینده از آموزشهاى عالىتر بهرهمند ساخت و به طور همزمان، در جهت تحمیق سیاسى آنان کوشید. وى چنین امرى را متناقض )پارادوکسال( مىداند.
هربرت شیلر، استاد دانشگاه کالیفرنیا، مىنویسد: واژهى »امپریالیسم فرهنگى« نشان دهندهى نوعى نفوذ اجتماعى است که از طریق آن، کشورى اساس تصورات، ارزشها، معلومات و هنجارهاى رفتارى و همچنین روش زندگى خود را به کشورهاى دیگر تحمیل مىکند. وسایل ارتباط عمومى بهترین نمونهى بنگاههاى عاملند که در فرایند رسوخ، به کارگرفته مىشوند. براى رسوخ کردن در سطح فراگیر وسایل ارتباطى خود نیز باید به وسیلهى قدرت سلطهگر رسوخ جو قبضه شوند. (20)
آلوین تافلر در موج سوم، در خصوص فضاى اطلاعاتى به وجود آمده به واسطهى دسترسى بشر به فنآورى نوین ارتباطى، چنین مىنویسد: دگرگون ساختن عمیق سپهر اطلاعاتى موجب مىشود مغزهایمان نیز دچار تحول و دگرگونى شوند؛ یعنى شیوههاى اندیشه و تفکر دربارهى مسائل، شیوهى ترکیب اطلاعات و شیوهى پیشبینى نتایج اعمالمان هم متحول خواهد شد. حتى امکان دارد ترکیب شیمیایى مغزمان را نیز دگرگون سازیم. تعبیر »توانایى گفتوگوى رایانه و دستگاههاى خرد و کوچک با انسان« آن طور که به نظر مىرسد، خیال پردازى نیست. پایانههاى دریافت کنندهى دادههاى صوتى، که امروز وجود دارند، اکنون قادر به شناسایى و پاسخ گویى به واژگان هزار کلمهاى هستند و بسیارى از شرکتها، از شرکتهاى عظیمى همچون »آى. بى. ام« یا »نیپسون الکتریک« تا شرکتهاى کوچک همانند »هودیستیک« یا شرکت »سنتى گرم« براى گسترش واژگان رایانهاى، ساده کردن فنآورى و اصولا کاهش هزینهها با یکدیگر به رقابت پرداختهاند. پیشبینى مىشود بین پنج تا بیست سال آینده، رایانهها بتوانند به راحتى با لهجهى طبیعى و معمولى در خانهها صحبت کنند. این پیشرفت در زمینهى فرهنگ و اقتصاد کاربرد بىشمارى پیدا خواهد کرد.
رسانهها و شبکههاى اطلاعاتى
تردیدى نیست که استعمار و امپریالیسم در جوامع عقب مانده به افزایش هر چه بیشتر فقر و ناهنجارىهاى اجتماعى در آن جوامع منجر مىشود. با پنهان شدن اشکال گذشتهى استعمارى و گسترش ارتباطات جهانى، تصور برخى بر آن است که اطلاعات گسترده و فنآورىهاى ارتباطى نوین مىتوانند زمینهى لازم را براى ایجاد عدالت اجتماعى و اقتصادى در سطح جهانى فراهم سازند. اما برخى دیگر در این مسئله تردید نموده و معتقدند: پیشرفتهاى فناورانه را نمىتوان طلیعهى عصر تازه یک توسعهى فزاینده و عادلانه براى انسانها دانست، بلکه این پیشرفتها ابزارهایى ایجاد کردهاند که به افزایش شکاف میان فقرا و اغنیا منجر مىگردد.تحولاتى که در دهههاى اخیر در زمینهى جابهجایى قدرت در جهان صورت گرفتند، منجر به ایجاد دو جبههى گسترده شمال و جنوب و تقابل فرهنگى سیاسى آنان با یکدیگر شدهاند. شکست سیاست امریکا در آسیاى جنوب شرقى، بحران نفت، وقوع انقلاب اسلامى در ایران، سقوط رژیم شاه، به قدرت رسیدن رهبران مخالف سیطرهى امریکا در برخى از کشورهاى امریکاى لاتین، ایجاد اتحادیه افریقا و مانند آن به رهبران کشورهاى در حال توسعه اعتماد به نفس بیشترى داده و قدرت و نفوذ سیاسى آنها را در مجموع، زیاد کرده است. این در حالى است که شکاف اقتصادى میان قطب ثروتمند و فقیر جهان در پى تجارت آزاد جهانى، رو به افزایش است. این امر منجر به اعمال سیاستهایى تجارى - اقتصادى گردیده است که پیامد آن افزایش فشار اقتصادى و سیاسى بر کشورهاى در حال توسعه است.
به موازات این فشارها در زمینههاى اطلاعاتى نیز اعمال فشار محسوس است. براى مثال، از اواسط دههى اخیر، سازمانهاى بینالمللى متعددى از جمله »یونسکو« صحنهى مباحثات و مجادلات فرهنگى بین کشورهاى ثروتمند و فقیر بودهاند. کشورهاى جنوب غرب را به اعمال سلطهى فرهنگى خود بر دیگران متهم مىکنند و معتقدند: این سلطه از طریق کنترل منابع، جمعآورى خبر، صدور بىرویهى فرآوردههاى فرهنگى به سراسر جهان، زنجیرهاى از روزنامهها در سطح جهانى، مالکیت شرکتهاى انتشاراتى، و برخوردارى از وسایل و تجهیزات پیشرفتهى الکترونیکى عملى مىشود. فعالیت این ماشین عظیم، فرهنگهاى سنتى این کشورها را سرکوب ساخته و خصوصیات اجتماعى این کشورها را تغییر داده است.
زیرساختهاى ارتباطى اطلاعاتى در خدمت کارگزاران استعماران براى رخنه در درون هویتهاست. »استعمار رسانهاى« نیز به طور منطقى، از دل »امپریالیسم فرهنگى« بیرون مىآید و بسان ارتش مسلح و نیروى نظامى آن، راه را براى سلطه هموار مىکند.
شیلر به درستى یادآور مىشود که جریان آزاد اطلاعات افسانهاى بیش نیست. گزینشگران و نظارت کنندگانى هستند که پیامهاى جارى در جوامع را جابهجا مىکنند و به آنها شکل مىدهند. (21)
از سوى دیگر، تسخیر فضاى کیهانى و رقابت میان کشورهاى صنعتى در عرصهى دستگاههاى ماهوارهاى و فنآورىهاى سنجش از دور، که امکان تصویر بردارى کلى و پیوسته از سطح زمین و منابع حیاتى آن را فراهم مىسازند، قهرا نه تنها نمىتواند به توسعهى عادلانهى جریان اطلاعات میان کشورها بینجامد، بلکه افزایش شکاف میان فقرا و اغنیا در فضاى کنونى جهان را در پى دارد. عدم توازن موجود در بازار بینالمللى دادهها و سطح فنآورىهاى رایانهاى مربوط به آنها، بیانگر آن است که جریان فرامرزى دادهها تقسیم کار بینالمللى را تثبیت کرده است. جوامع در حال توسعه مواد خام )دادهها( را براى کشورهاى صنعتى فراهم مىکنند و در مقابل، کالاهاى پردازش شده )دادهها( را از آنان دریافت مىنمایند.
اطلاعات و ارتباطات همواره از منابع عمدهى ثروت و قدرت شمرده مىشوند. بدون جریان اطلاعات و تبادل آنها، نمىتوان از توسعهى اقتصادى، سیاسى، فرهنگى و نظامى سخن گفت. اطلاعات و ارتباطات نقش بسزایى در سیاستهاى ملى و بینالمللى ایفا مىکند. با این حال، سیر صعودى ارتباطات و اطلاعات از جنبهى کمیت، یک طرفه و به سود کشورهاى صنعتى و بنگاههاى بزرگ تجارى بوده است.
کشورهاى جنوب به این امر معترضند که چرا باید نود درصد اخبارى که در سطح جهانى فرصت انتشار مىیابند از طریق چهار خبرگزارى جهان )رویتر، یونایتد پرس، آسوشیتد پرس و فرانس پرس( آن هم با مالکیت تنها سه کشور تأمین گردند؟ (22)
بنگاههاى خبرى، تأمین کنندهى خوراک اطلاعاتى مطبوعات هستند و مطبوعات نیز به نوبهى خود، طبق ذائقه و سلیقهى خوانندگان، اخبار دریافتى را انتشار مىدهند. فقر و قحطى، هرج و مرج و فساد، خشونت و تروریسم، بىسوادى و استبداد سیماى مخدوشى است که در مطبوعات جهان صنعتى از جوامع در حال توسعه ترسیم مىشود. رسانههاى غربى افزون بر این، چنین جوامعى را فاسد و اصلاح ناپذیر و بارى دائمى بر دوش اقتصاد غرب تلقى کرده، و آنها را کشورهاى نمک نشناسى معرفى مىکنند که از کمکهاى خارجى تغذیه مىنمایند و ارزش سخاوتمندىهاى غرب را نمىدانند.
در سال 1972 در همایش عمومى »یونسکو« چگونگى استفاده از رسانههاى کشورهاى ثروتمند به عنوان ابزارهایى براى سیطره بر افکار عمومى جهان و نقشى که این رسانهها در آلودگى فرهنگى و اخلاقى جوامع دارند، مطرح شد. (23)
در امریکا، روزانه 1759 روزنامه منتشر مىشود که 61 میلیون امریکایى آنها را دریافت مىکنند. این جراید توسط بیش از 1700 شرکت توزیع مىگردند. یهودیان بر نیمى از این جراید سلطهى کامل دارند و در نیم دیگر آن، اعمال نفوذ مىکنند. روزنامههاى نیویورک تایمز، واشنگتن پست، دیلى نیوز، نیویورک پست، نیوزویک، تایم، و مجلههاى پر تیراژ سینمایى همچون تى. وى. گاید، و اقتصادى مثل بیزینس ویک، و اطلاعات جغرافى همچون نشنال ژئوگرافیک که اغلب در سطح جهانى منتشر مىشوند، تحت سلطهى یهودیان امریکا هستند. شبکههاى تلویزیونى امریکا نیز به مثابهى قوىترین شبکههاى تلویزیونى جهان رخ مىنمایند که صهیونیسم سیطرهى نسبتا کاملى بر آنها دارد. در امریکا، بین 700 تا 1100 شبکهى پخش امواج تلویزیونى وجود دارد که سه شبکهى مهم A. B. C, C. B. S, N. B از مشهورترین آنها محسوب مىشوند و این شبکهها هر سه تحت نفوذ صهیونیسم هستند.
فنون جنگ رسانهاى در برابر جهان اسلام، به مثابهى جنگ صلیبى نوین به شمار مىآیند. رسانههاى جمعى غرب در این عرصه، اهداف ذیل را دنبال مىکنند: اتحاد رسانهاى علیه اسلام )ماجراى سلمان رشدى نقطهى اساسى هجمهى فرهنگى علیه آموزههاى اسلام(، ناتوى فرهنگى لیبرالیستى با هدف سازمان دهى جنگ فرهنگى علیه اسلام، تلاش براى ایجاد تفرقه و تجزیهى فرهنگى و جغرافیایى جهان اسلام و جنگ مذهب علیه مذهب، سازمان دهى جوخههاى ترور و نسبت دادن آن به اسلام و مسلمین، اسلام زدایى از طریق حمایت از برخى گروههاى تروریست و آشوبگر و قشرىگرایان خشک مغز همچون وهابیان و معناگرایان بىمبنا همچون صوفیه، تقویت سازمانهاى غیر دولتى )NGO( بهرهگیرى از عناصر جذاب فرهنگى براى تحریک نیروهاى جوان در جوامع در حال توسعه، تسلط بر منابع انرژى خاورمیانه، تغییر تدریجى جغرافیاى سیاسى خاورمیانه و طراحى خاورمیانهى جدید، ترویج دموکراسى در خاورمیانه، تقویت جایگاه منطقهاى اسرائیل، مهار اصول گرایى اسلامى، تقویت جنبشهاى اجتماعى تحول خواه و حمایت از نیروهاى معارض انقلاب اسلامى ایران.
نظم نوین جهانى
پس از جنگ دوم جهانى، براى کنترل خشونتهاى بینالمللى، که مسبب اصلى آن کشورهاى استعمارى بودند، نظریهى Big Brother مطرح شد. این نظریه به کشورهاى ابرقدرت این حق را مىدهد که اعضاى کوچکتر خانوادهى جهانى را سرپرستى و یا تنبیه کنند. این نظریه به صراحت، ضد حقوق بشر است. نظم نوین جهانى بر پایهى رهبرى امریکا به عنوان Big Brother به مثابهى شیوهى امریکایى براى اداره کردن جهان محسوب مىشود که در آن امریکا به عنوان پلیس، ژاندارم و در نهایت، امپراتور جهان مسئولیت برقرارى نظم و مقابله با چالشهاى فراروى استعمار فرانو را بر عهده دارد.این نظریه، که برخاسته از اندیشههاى نئولیبرالى است، منشأ بسیارى از تحولات و نتایج در جهان بوده است. از ویژگىهاى این نظم و ماهیت سلطهگر جهانى آن، وجود کامیابى بىسابقهى اقلیتى محدود در کنار فقر سرگیجهآور و نابرابرى غیرقابل باور اکثریتى انبوه است. فساد در روابط و تعاملات اقتصادى از دیگر نتایج این نظم است. فساد ضمن آن که مىتواند روند عدالت، همزیستى اجتماعى، حاکمیت ملى، تنوع فرهنگى و توانمندى اکولوژیکى را کند یا معکوس نماید، توسعهى اقتصادى و ثبات سیاسى را در جوامع با خطر مواجه مىسازد. (24)
نظم نوین جهانى برترى را در همهى فضاهاى حیاتى در نظر دارد. استیلاجویى سلطهى جهانى بر فضا صرفا به فیلمهاى علمى - تخیلى خلاصه نشده، بلکه به صورت واقعیتى عینى در قالب طرحهاى گوناگون به اجرا درآمده است. »هارپ« نمونهاى از یکى از طرحهاى پنهانى وزارت دفاع امریکا و نمادى بارز از عینى شدن اندیشههایى است که هنوز هم براى عموم مردم به مثابهى افسانههایى خیالى مىماند. (25)دانشمندان نظامى دولت ایالات متحده با پرداختن به الگوها و نظامهاى جوى در پى دستیابى به سلاحى بالقوهاند. از جمله شیوههاى این برنامه، مىتوان به تقویت جریان طوفانها، تغییر مسیر جریانهاى جوى با هدف خلق سیلهاى هدفدار و یا دامن زدن به خشک سالى در مناطق مورد نظرشان اشاره نمود. (26)
این توانمندى بسترى را فراهم ساخت تا امپریالیسم به شیوههاى جدیدى از استعمار دست یابد و آن عبارت بود از: ایجاد اسطورههاى جذاب در نظر روشنفکران از قبیل اسطورهى »جهانى شدن فرهنگ و ارزشهاى امریکایى«، اسطورهى »پایان ایدئولوژى«، و اسطورهى »پایان تاریخ«.
جهانى شدن و جهانى سازى
رازگشایى تمدن غرب از امور مقدس در طول روند مدرنیته، خود به شکلگیرى رازهایى انجامید که تنها با مقاومتهاى فرهنگى سایر تمدنها، مهر این رازها گشوده مىگردد. جهانى شدن و جهانى سازى رازى بود سر به مهر که با اعلام آغاز جنگ صلیبى در گسترهى جهانى و شعار دموکراتیک کردن ملل عقب مانده برملا شد. مقصود از این طرح عناوینى همچون »حقوق بشر جهانى، دموکراسى جهانى، دهکدهى جهانى، کمکهاى بشر دوستانه، امنیت جهانى، نظم نوین جهانى، تجارت جهانى و مانند آن این بود که امپراتورى جهانى غرب این بار بتواند به شیوهاى نوین، به منافع جهانى خود دست یابد.نظام پدرسالارانهى جدید در صدد برآمد تا در عرصهى جهانى، سیطرهى خویش را از طریق ادبیات بشر دوستانه حاکم کند و دنیا را به شیوهى دلخواه خویش اداره نماید. (27) در این عرصه، نقش اصلى سازمانهاى بینالمللى توجیه وضع موجود و تعدیل دولتها براى پذیرش یک نظام فدرالى جهانى است که در آن هر کشور یک ایالت از ایالتهاى امپریالیسم جهانى خواهد بود. سیاستهاى جهانى در یک ستاد مرکزى جهانى طراحى شده و یاغیگران جامعهى مدنى جهانى تحت پوشش سازمانهاى بینالمللى سرکوب مىگردند. رسانههاى جهانى نیز در فضاى انقلاب ارتباطى، »گفتمان استعمار« را پایان یافته دانستهاند و »ادبیات مقاومت« را ادبیاتى کهنه و فرسوده تلقى مىنمایند. سرکوب مقاومت با ساخت مفاهیم جدید تحت عنوان »تروریزم جهانى«، »نفى خشونت«، و »رفتار غیر مدنى« همراه مىشود تا »ائتلاف جهانى« علیه تروریستها سامان دهى گردد. در دهکدهى جهانى، رابطهى »ارباب - رعیتى« بر روابط همسایگى و احترام متقابل ترجیح مىیابد و تکثر فرهنگى و بازار عقاید جهانى به بسترى براى همسان سازى فرهنگى و غربى سازى یا به تعبیر فریبنده، »جهانى شدن فرهنگى« تبدیل مىشود.
در چنین وضعیتى، مخالفان اباحیگرى مخالف آزادى، و دفاع از حاکمیت ارزشهاى دینى مخالفت با دموکراسى تلقى مىشود. کشورهاى مستقل به عنوان کشورهاى یاغى و فعالیتهاى علمى آنان به مثابهى تهدید جهانى معرفى مىگردند. مافیاى قدرت و ثروت و رسانه چنان هماهنگ عمل مىکنند که گویا آنچه از ناحیهى آنان ترویج مىشود در نهایت، به امرى محقق تبدیل مىگردد.
جمع بندى
استعمار فرانو شیوهاى تازه از استعمار است که در آن استعمارگران با جهانى سازى ارزشهاى فرهنگى و نظام اقتصادى خود و دموکراتیک کردن نظامهاى سیاسى کشورها، آنها را در چارچوب سیاستهاى بینالمللى خود هدایت مىکنند.استعمار فرانو بر دو وجه همپیوند ایجابى و سلبى عمل مىکند. از حیث ایجابى، به بسط و گسترش جهانى لایههاى بنیادین اندیشهها و ارزشهاى تمدن غرب )عقلانیت و ارزشهاى سکولاریستى( و از حیث سلبى، به تحقیر و تخریب ارزشها و اندیشههاى غیر غربى )پردهدرى از وجوه غیر مکشوف دنیاى غیر غربى( از طریق ابزارهاى پیچیده ارتباطى، سیاسى، اقتصادى، علمى، فرهنگى و نظامى مىپردازد.
استعمارگران در این نوع استعمار، دو نوع قدرت »نرمافزارى« براى اقناع افکار عمومى و »سختافزارى« را در دو عرصهى »تقسیم تمدنى کشورها« و »طبقهبندى نظامى و امنیتى« آنها به کار مىگیرند.
استعمار فرانو با طرح جهانى شدن و جهانى سازى فرهنگى در پى سیطرهى خویش از طریق ادبیات تلطیف شده و بشر دوستانه است. در این عرصه، نقش اصلى سازمانهاى بینالمللى توجیه وضع موجود و تعدیل دولتها براى پذیرش یک نظام فدرالى جهان است که در آن هر کشور یک ایالت از ایالتهاى امپریالیسم جهانى خواهد بود. سیاستهاى جهانى در یک ستاد مرکزى جهانى طراحى شده و یاغیگران جامعهى مدنى جهانى تحت پوشش سازمانهاى بینالمللى سرکوب مىگردند. سازمانهاى غیر دولتى و افراد وابسته بسترهاى مناسب را براى ترویج اهداف استعمارى در محیطهاى فرامرزى دولتهاى استعمارى فراهم مىسازند.
با این همه، جامعهى امریکا امروزه با نوعى ترس و رعب عجین شده است؛ ترس و رعبى که معلول سیاستهاى زیرکانهى دولت مردان این کشور است. ترس از حملات تروریستى در همهى مردم این کشور رخنه کرده و راه حل آن در گرو اقدامات پیشگیرانه و لشکرکشى به دشمنان این جامعه معرفى مىشود تا از یک سو، توجه جامعه از مشکلات موجود منحرف شود، و از سوى دیگر، همگنان براى کاهش این ترس و رعب به دولت مردان خود پناه برند. (28)
والرشتاین، مدیر مرکز مطالعات اقتصادى، تاریخى و تمدنها و سردبیر مجلهى Monthly Review سلطهى امریکا را رو به سوى زوال دانسته، مىنویسد: ایالات متحدهى امریکا از حدود سالهاى 1967 - 1973 تاکنون، در حال از دست دادن سلطهى خود در سراسر جهان است. از جمله دلایل آن، قدرت یافتن کشورهاى اروپایى، کاهش ارزش دلار، فروپاشى شوروى )سابق( و قدرت یافتن کشورهاى آسیایى مانند چین و ژاپن است. وى معتقد است: بر خلاف آنچه تصور مىشود، قدرت امریکا و سلطهى آن بر جهان در جهات گوناگون در حال کاهش است. (29) ایالات متحده حقانیت خود را از دست داده است و به همین دلیل، دیگر نمىتوان آن را مسلط دانست. (30)
نقص اساسىتر، در درون نظام سرمایهدارى است. تناقض و اختلاف نظر سیاسى در طول تاریخ کاپیتالیسم، این است که همیشه گروهى از سرمایه داران رقیب گروهى دیگر بودهاند. اکنون این مسئله به اختلاف نظر بنیادین در نهاد کاپیتالیسم تبدیل شده است و مىتواند براى کاپیتالیسم بسیار مشکل ساز باشد. ما وارد جهان پر هرج و مرجى شدهایم. دلیل آن هم مربوط به بحران کاپیتالیسم به عنوان یک نهاد است. وضعیت بحرانى جهان کنونى بیست تا سى سال دیگر ادامه خواهد داشت. کسى قادر به کنترل این وضعیت نیست، حتى دولت ایالات متحدهى امریکا. این دولت گرفتار وضعیتى شده است که مىخواهد آن را کنترل کند، ولى قادر به کنترل آن نخواهد بود. (31)
امروز به برکت وقوع انقلاب اسلامى، شاهد تشکیل یک فرهنگ گستردهى مقاومت علیه سلطه گرایى هستیم. این فرهنگ در همهى قارهها در حال رشد و نمو است؛ چیزى که از آن به عنوان »جبههى همبستگى براى صلح« نام برده مىشود. این فرهنگ مقاومت را به خوبى مىتوان در فلسطین، لبنان، عراق و در کشورهاى امریکاى لاتین مانند ونزوئلا، بولیوى و در اقصا نقاط افریقا و آسیا مشاهده کرد.
اصالت و نوآورى جمهورى اسلامى همان قدر که قدرت و مشروعیت سلطهگران و دستگاههاى تبلیغاتى آنها را به تکاپو انداخته است، افکار و مواضع و اندیشههاى بنیانگذار و رهبران بعدى آن نیز به همان اندازه در بین قشرهاى گوناگون ملل، به ویژه گروههایى که سالها تحت استعمار و استثمار بودهاند، هیجان فوقالعادهاى ایجاد کرده است. انقلاب اسلامى خواهان تحول و اصلاحات اساسى و بنیادین در نظام بینالمللى است. عدالت به جاى قدرت باید بر نظام بینالمللى حکمفرما باشد و بدین روى، مفاهیم و پیش فرضیهها و نظریههاى موجود رئالیسم یا واقعیتگرایى غرب را، که بر محور قدرت مستقر است، به چالش مىکشد. براى جمهورى اسلامى، عدالت گرایى و عدالت خواهى تنها مسیر بشریت و جامعهى انسانى به سوى صلح و امنیت پایدار و پویاست. ایران اسلامى به دنبال شکستن اسطورههاى سیاسى است.
بنابراین، مسیر استعمار جادهاى یک سویه نیست. با افزایش ارتباطات، ملتها به تدریج به خودآگاهى دست مىیابند و سیاستهاى امپریالیسم آشکار مىشود. فرهنگ مقاومت در برابر استعمار فرانو شکل مىگیرد و ارادههاى طوفانزا عمارت لرزان استکبار جهانى را متزلزل مىسازد.
به تعبیر آیةالله خامنهاى )دام ظله( در استعمار فرانو، دولتهاى استعمارى ایادى خود را به کشورها گسیل مىدارند و با صرف هزینه و تبلیغات و اغواگرىهاى گوناگون و رنگین نشان دادن و موجه نشان دادن چهرهى مستکبران ظالم عالم، بخشى از ملتها را اغوا و تحریک کنند؛ اما استعمار و استکبار نمىتواند ظلم و ستمگرى و ددمنشى خود را پنهان کند. نمونهاش عراق است، ماجراى زندان ابوغریب، زندان گوانتاناموى امریکا، و رفتار با ملتها به وسیلهى چکمهپوشان امریکایى و انگلیسى.
این وقایع در دل ملتها تأثیرات عمیقى دارند. البته ممکن است دورههاى سختى را تجربه کنند، اما دوران زورگویى و قلدرى در باطن انسانها و در باطن عالم به سر رسیده است. ملتى مىتواند ایفاى نقش کند که به خودآگاهى برسد و از اراده و ایمان و هوشیارى بهرهمند باشد. او میدان را خواهد برد. بیشترین اقبال را در این زمینه ملت ایران دارد. ملت ایران، هم با استعداد است، هم باهوش، هم مؤمن و هم تجربه کرده. ملتهاى دیگر تجربهى ملت ما را ندارند. ملت ما مىتواند محور یک حرکت عظیم جهانى علیه ظلم و نظام استکبارى و نظام ظالمانه و نظام ارباب - رعیتى جدید و نوى باشد که امروز مستکبران عالم مىخواهند بر دنیا تحمیل کنند.
پینوشتها:
1- دانش آموختهى حوزه و دانشجوى دکترى علوم سیاسى مؤسسهى آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره.
2- Colonism.
3- New Colonism.
4- BBC English Dictionary / درآمدى بر شناخت مسائل اقتصادى - سیاسى جهان سوم، فرهنگ اصطلاحات روزمرهى سیاسى.
5- Colonization and Christianity p.9.
6- امپریالیسم، تاریخ، تئورى، جهان سوم، ص 26.
7- غرب در جغرافیایى اندیشه، ص 52.
8- روان شناسى و دین، ص 86.
9- انسان و سمبلهایش، ص 141.
10- آسیا در برابر غرب، ص 243 - 259.
11- The Moral law, p.93.
12- Ibid,p.93.
13- زرسالاران یهودى و پارس، استعمار بریتانیا و ایران، ص 219 - 220.
14- ارغنون، ش 11 و 12 )پاییز و زمستان 1375(.
15- مدرنیتهى سیاسى، ص 397.
16- غربى سازى جهانى، ص 49.
17- mega - bucks.
18- دیکتاتورى کارتلها، ص 286.
Amerivan Fiction: meg novel, Frederick, k. Karl.
19- جمهورى، ص 1004.
20- وسایل ارتباط جمعى و امپراطورى امریکا، ص 30.
21- Herbert I. Schiller Who Knows:Information in the Age of Fortune 500,p.20.
22- ژئوپولیتیک اطلاعات، ص 10.
23- همان، ص 27.
24- پاتریک فیتز زیمونس، سیاحت غرب، ص 43.
25- مایکل چاسودفسکى، سیاحت غرب، ص 100.
26- همان، ص 101.
27- Global Govement.
28- مگى دومینیک، سیاحت غرب، ص 92.
29- ایمانوئل والرشتاین، سیاحت غرب.
30- همان.
31- والرشتاین، سیاحت غرب.
/ج