مترجم: سعید فرهودی
هنگامی که همین تالما نقش اتللو را بازی می کرد و قرار بود با شمشیری آخته به دزدمونا حمله ور شده و او را از پای درآورد، تماشاگران انقلابی آن چنان به خشم آمدند که گردانندگان نمایش در اجرای بعدی ناگزیر شدند که اتللو را با پایانی خوش به اجرا درآورند. این شیوه اجرایی نه تنها در پاریس اعمال می گردید، بلکه به نقاط دیگر نیز کشیده شد. هم از این رو شگفت آور نیست که چرا انقلاب فرانسه از تئاتر انقلابی تهی بود و باشیفتگی تمام به راهزنان شیلر روی آورد.
در سال 1793، شورای امنیت ملی، قانونی را تدوین کرد که در اصل اول آن گفته می شد: در طول هفته باید سه اجرا از نمایشنامه هایی همچون بروتوس، ویلهلم تل، گراکوس (5)، و از این دست به صحنه بیاید. تئاترهایی که نمایشنامه های «مخرب» به اجرا می گذاردند، تعطیل گشته و مدیرانشان هم به دست قانون سپرده می شدند. و به این ترتیب بار دیگر سانسور در فرانسه برقرار گردید و روبسپیر خود نیز به دفعات در این کار مستقیماً مداخله کرد. در مارس 1794 نزدیک به صدوپنجاه متن نمایشی به شورای انقلاب پاریس تحویل گردید؛ از این رقم سی و سه متن ممنوع و بیست و پنج متن آن برای تغییرات باز پس فرستاده شد. این شیوه قرون وسطایی، یعنی قلع و قمع و سانسور متعصبانه پوریتانی بار دیگر چنان باب شد که ژاکوبینها آشکارا از دست اندرکاران تئاتر خواستند که آثارشان فقط در جهت منافع و ایده های آنها باشد. و به این ترتیب نوعی رشد عجیب و غریبی در تئاتر فرانسه به وجود آمد؛ تورم و یکنواختی نوظهوری با ابعادی گسترده ... در هر شهر و ناحیه بزرگ می باید تئاتری برپا می شد و اگر در جایی ساختمان مناسبی وجود نداشت از کلیسای آن جا برای اجرای تئاتر استفاده می کردند. با اجرای قوانین و مقرراتی این چنین، تئاتر به صورتی مسخ شده درآمد. در یکی از این گونه اجراها چنین صحنه ای به چشم می خورد: میدان شورای انقلاب، و در انتهای آن پیکره های آزادی و برابری و پیشاپیش آنها نیم تنه هایی از بروتوس، روسو، و مارا (6) (انقلابی مشهور فرانسه). پر شکوه ترین تئاتر انقلاب در جشنها به اجرا در می آمد و نمایشنامه هایی نیز در میادین بزرگ به صحنه کشیده می شد. شعار «آزادی، برادری، برابری» که برای روبسپیر جنبه الهی یافته بود، در این نمایشنامه ها جای ویژه ای داشت.
اما یک نکته را هم نباید نادیده گرفت و آن این که نویسندگان انقلاب هم از ترور و کشتار در امان نماندند، شِنیه نویسنده شارل نهم که آثار انقلابی خلق کرده بود، اعدام شد. وی در تراژدی تیمولئون (7) (1794) با شهامت تمام قساوت و خونریزی را محکوم کرد. گیوتین همچنان به کار خود ادامه می داد و بر سر بازیگران تئاتر نیز سایه انداخته بود. در سالهای 94ـ1793 بیش از 1100 نفر از دست اندرکاران تئاتر بازداشت و زندانی شدند. چنین پیش بینی شده بود که محاکمه آنان در اول ژوئیه 1794 برگزار گردد اما تمامی آنها به طور غیر منتظره ای از اعدام حتمی نجات یافتند. در روز محاکمه، یکی از منشیان کمیته امنیت که در گذشته بازیگر تئاتر بود، تمامی پرونده ها را به رود سن ریخت و هم از این رو محاکمه آنان به تعویق افتاد. در بیست و شش ژوئیه 1794، آنگاه که سر روبسپیر نیز به زیر گیوتین رفت، محاکمه بزرگ این گروه هم به دست فراموشی سپرده شد.
سرانجام ارتش ملی فرانسه بر سپاه شاهزادگان پیروز شد. تُکویل در رابطه با سربازان آلمانی می گوید: با آنان چونان بردگان رفتار می شد. شیلر، این طبیب لشکر، نیز آوای آنان را همچون سرودهای غم افزا دریافته بود. بوشنر، نویسنده دیگر آلمانی در این رابطه نمایشنامه ویتسک (8) را آفرید که اجرای آن هنوز هم بر روی صحنه ها شوری بر پا می سازد. اگر آنها هم همراه با انقلابیون فرانسه سرود «مارسیز» (9) را سر می دادند. چه حرمتی برایشان باقی می ماند؟ روژه، هنگامی سرود انقلاب را ساخت که شورای مرکزی انقلاب قانون خدمت وظیفه عمومی را به تصویب می رسانید؛ و به این ترتیب «ناسیونالیزم» و «دمکراسی» با هم پیوند خوردند. بی تردید هنگامی که گوته در میان سربازان پروسی سخنرانی می کرد، باید گوشه ای از این رویدادها را دریافته باشد. او در آن سخنرانی گفت: از هم اکنون دوران نوینی از تاریخ جهان آغاز می گردد و شما می توانید به خود ببالید که در چنین لحظه ای حضور داشته اید.
هنگامی که ارتش فرانسه در سال 1792 پروس و اتریش را تسخیر کرد، گروههای تئاتری را نیز به همراه خود به جبهه آورده بود که آنها را «تئاتر جبهه» می نامیدند. این گروهها بیش از هر اثر دیگر راهزنان را با شور و شوق فراوان اجرا می کردند. در یکی از اجراهای این گروه، کارل مور در نقش یک انقلابی بر روی صحنه می آمد؛ او کلاه فریجی (10)ژاکوبینها را با نوار ویژه ارتش ملی فرانسه، بر سر نهاده بود. این اثر در آن زمان به یک آلزاسی به نام، شویندن هامر سپرده شد ـ این شخص به دلایلی اسم مستعار «مارتلیه» را برای خود برگزیده بود ـ شخص نامبرده در سال 1792 همین اثر را در تئاتر ماره (11)، به روی صحنه آورده بود. آری، انقلاب کبیر فرانسه نمایشنامه یک آلمانی را به صحنه می آورد، اما راهزنان شیلر در روی صحنه این سرود را می خواندند: «برویم، فرزندان میهن، روز پیروزی فرا رسیده است!»
در سال 1970 گروه «تئاتر خورشید» به سرپرستی آریان موشکین در یک میدان ورزشی مایلند ایتالیا و سپس در پاریس، برداشت دیگری از انقلاب را به روی صحنه آورد. این کار گروهی که در یک سالن بزرگ و در پنج سکوی درهم آمیخته اجرا می شد، تماشاگر را به یاد تئاتر جشنهای انقلاب می انداخت. نمایش مزبور 1789 نام داشت که با کشتار اول ژوئیه 1791 «مارسفلد» (12) پایان می پذیرفت. این کشتار وسیله گارد ملی و تحت فرماندهی «لافایت» به هنگام یک میتینگ اتفاق افتاده بود. لحظه ای قبل از این کشتار پل مارا ـ انقلابی مشهور ـ فریاد می کشد: «مردم! اگر به جای حاکمیت شاهزادگان و اشراف، حکومت ثروتمندان و پولداران را بپذیریم، چه چیزی عایدمان شده؟» و واقعاً می بینیم که این انقلاب هرگز مسئله مالکیت را مورد سوال قرار نداد. اوضاع نابسامان کشاورزی سال 1788 و گرسنگی زمستان همان سال ملت ـ کارگران و دهقانان بیچاره ـ را به سنگرها کشانید. اما اندیشه پردازان انقلاب را یارای آن نبود که اقتصاد ویران را سروسامان داده و فقر عمومی را از میان بردارند؛ و بدین سان آرمان والای 1789 درحقیقت با لقمه ای نان خشک مبادله گردید.
بابُف (13) هم که از پیشگامان سوسیالیزم بود، مجبور شد به «نیاز زمان» تن دردهد. آیا این همان نیازی نبود که لافایت را واداشت تا با شعار «انقلاب پایان یافته!» مردم را به گلوله ببندد؟
از زمان اورستی تا حال این نخستین باری است که تاریخ از گردنه های پیچ در پیچ یک انقلاب می گذرد. نتیجه گیری نهایی از این رویدادها آنگاه میسر است که تمامی شرایط و واقعیتهای عینی را در نظر بگیریم. همان گونه که تاریخ نشان می دهد. اشیل با کودتای دمکراتها به تبعید می رود و تئاتر فرانسه هم به وسیله انقلاب عقیم می گردد. در این مورد باید به «دیدرو» حق داد. او که تمام این رویدادها را بررسی کرده در دایره المعارف بزرگ فرانسه چنین نوشته است: «مردان نابغه ای که چیزی از واقعیت کاسته و یا اندکی بدان می افزایند، به نظر من برای آن آفریده شده اند که دولتهایی را سرنگون کرده و یا دولتهایی را به وجود آورند، ولی اینان افرادی نیستند که بتوانند این دولتها را محافظت کرده و به آنها استحکام بخشند.»
پی نوشت ها :
1ـ Marie Joseph Chenier (1811ـ 1764)، درام نویس دوران انقلاب فرانسه. مهم ترین آثارش عبارتند از: شارل نهم (1789) و هانری هشتم (1791).
2ـ F.J. Talma (1826ـ1763)، بازیگر بنام تئاتر انقلاب کبیر فرانسه.
3ـ Toga، ردای نسبتاً بلندی که رومیان به تن می کردند.
4- Vestris
5ـ Gracchus، این نام بر گروهی از مردمان اقشار فرودست جامعه در روم قدیم اطلاق می گردید. یکی از همین افراد در 133 قبل از میلاد کوشید تا سیستم تقسیم ظالمانه زمینهای دولتی را به سود فقرا تغییر دهد اما به دست دشمنانش به قتل رسید. نمایشنامه ای به این نام و در رابطه با همین رویداد در دوران انقلاب فرانسه، به روی صحنه آمد.
6- Marat
7- Timoleon
8- Woyzeck
9ـ Marseillaise، سرود ملی فرانسه که شاعر و آهنگساز آن Rouget de Lisle نام داشت.
10ـ کلاهی مخروطی شکل که نوک آن به جلو خمیده است. در زمانهای باستان این گونه کلاهها را مردمان فریجی (در آناتولی غربی) و یونانیان آسیای صغیر به سر می گذاشتند. در انقلاب فرانسه هم ژاکوبینها این گونه کلاه بر سرداشتند.
11ـ Theatre du Marais، همان تئاتری است که صدوپنجاه سال پیش کرنی نمایشنامه سید را که پشتوانه معروفیت تئاتر فرانسه گردید، در آن صحنه آورده بود.
12ـ (Champ de Mars) Marsfeld، میدانی در سمت چپ رودسن، در همان طرفی که برج ایفل قرار دارد.
13ـ Emile Babeuf (به، گراکوس نیز شهرت داشت)، از انقلابیون و مبلغین کمونیسم فرانسه که در 1760 متولد و در 1797، اعدام گردید. او در سال 1796 جمعیت مخفی «برابری» را بنیان نهاده و اولین برنامه کمونیسم مدرن را تدوین کرد.