قدرت نرم در سیاست خارجی ایالات متحده
قدرت نرم و مفاهیم مرتبط با آن، هم در جمع سیاست گذاران خارجی آمریکا و هم در میان آنان که درباره این سیاست خارجی قلم می زنند طنین افکن شده است. قدرت نرم را در سطح گسترده به چشم ابزاری می بینند که با مشروع جلوه دادن استیلای ایالات متحده و اطمینان بخشیدن به دیگر دولت ها در این خصوص که ایالات متحده از قدرت فائقه خود سوء استفاده نخواهد کرد چیرگی امریکا را حفظ می کند. قدرت نرم بر لزوم چند جانبه عمل کردن ایالات متحده از طریق نهادهای بین المللی و با تکیه بر قدرت پرجاذبه آرمان های مردم سالارانه و نهادهای سیاسی آمریکا تأکید دارد.هنگام پایان یافتن جنگ سرد دانشمندان نوواقع گرا و برجسته ایالات متحده پیش بینی کردند که جهان تک قطبی به سرعت جای خود را به نظامی چند قطبی خواهد داد زیرا دیگر دولت ها در برابر چیرگی آمریکا توازن برقرار می کنند (Layne 1993; Waltz 1993). این پیش بینی بر هر دو دسته شالوده های محکم نظری و عملی استوار بود. هرچه باشد از زمان بسته شدن نطفه نظام بین المللی نوطراز (حدود سال 500 میلادی) تک تک تلاش های پی در پی که برای کسب چیرگی انجام شده خاندان هابسبورگ (شارل پنجم، فیلیپ دوم)، فرانسه (لویی چهاردهم، ناپلئون) و آلمان (ویلهم دوم، آدولف هیتلر) با تشکیل ائتلاف های متقابل به شکست انجامیده است. درسی که این ماجرا می داد ظاهراًروشن بود؛ چیرگی جویان محکوم به شکست هستند.
از زمان فروپاشی اتحاد شوروی، سیاست هر یک از دولت های ایالات متحده از دولت جورج هربرت واکر بوش به بعد، حفظ شرایط تک قطبی و چیرگی ایالات متحده در دوران پس از جنگ سرد بوده است. با توجه به پیشینه تاریخی، شاید چنین به نظر رسد که چنین راهبرد کلانی دیگر دولت ها را برانگیخته است تا توازنی در برابر چیرگی برقرار سازند. ولی برخلاف پیش بینی های نوواقع گرایان، در برابر برتری فائقه آمریکا دست کم تا امروز - هیچ گونه توازن مقابله کننده ای برقرار نشده است (1) تعدادی از نظریه پردازان آمریکایی برجسته روابط بین الملل با الهام گرفتن از نوواقع گرایی، نظریه ثبات مبتنی بر چیرگی، نظریه توازن تهدید، و نظریه لیبرالی روابط بین الملل، تبیین های چندی برای علت دوام آوردن چیرگی ایالات متحده به مدت نزدیک به دو دهه و بدون روبه رو شدن با چالشی جدی ارائه کرده و گفته اند که آمریکا می تواند برتری خود را تا آینده دور تداوم ببخشد. قدرت نرم نقشی کلیدی در این تبیین ها دارد.
نظریه پردازان لیبرال روابط بین الملل و واقع گرایان معتقد به توازن تهدید، چیرگی موفقیت آمیز آمریکا را نتیجه این واقعیت می دانند که چیرگی آمریکا، «نیکخواهانه» است. به گفته اینان، اگر آمریکا با اعمال برتری خود به شکلی چندجانبه از طریق نهادهای بین المللی از خود خویشتن داری نشان دهد دیگر دولت ها با چیرگی ایالات متحده مخالفتی نخواهند کرد. وانگهی، گفته می شود که «قدرت نرم» امریکا جذابیت ظاهراً بی مانند نهادهای سیاسی و اقتصادی آمریکا و فرهنگ آن کشور دیگر دولت ها را جذب مدار واشنگتن می کند (Ikenberry and Kupchann 1990; Ikenberry 1998/9, 2002a, b; Maslanduno1997; Nye 1990, 2002; Walt 2002, 2005) (2) طرفداران نامدار قدرت نرم، آشکارا آن را به همراه چندجانبه گرایی ابزاری برای حمایت از چیرگی ایالات متحده می دانند. همان گونه که ریچارد آرمیتاژ و جوزف نای می گویند «باید هدف سیاست خارجی ایالات متحده تداوم بخشیدن و حفظ تفوق آمریکا در مقام یک کنشگر خیراندیش باشد. دستیابی به این هدف، بدون داشتن هم پیمانان و شرکای قوی و مشتاقانی که بتوانند به ایالات متحده در زمینه تعیین اولویت ها و اقدام کردن درباره آنها کمک کنند امکان ناپذیر است» (Armitage and Nye 2007: 5).
نمونه خوبی که نشان می دهد چگونه قدرت نرم، ابزاری برای حفظ چیرگی ایالات متحده قلمداد می گردد کتاب فرید ذکریا (Zakaria 2008) است که به تازگی بسیار از آن یاد می شود؛ جهان پساآمریکایی، در عمل، عنوان کتاب ذکریا نمونه تمام عیاری از جنگ زرگری به معنی تحت اللفظی کلمه است زیرا به گفته او ایالات متحده می تواند با به کارگیری قدرت نرم به ویژه دیپلماسی چندجانبه قدرت فائقه خود را حفظ کند. ذکریا نه تنها ایالات متحده را به هیچ وجه رو به افول نمی داند بلکه مدعی است که در زمینه نوسازی، جهانی شدن، حقوق بشر و مردم سالاری، جهان دارد از شیوه آمریکا پیروی می کند (Zakaria 2008: 218). به دیگر سخن، قدرت نرم آمریکا دارد به سیاست بین الملل شکل می بخشد.
در این جهان، آمریکا از این فرصت برخوردار است که «بازیگر محوریِ یگانه در جهانی ثروتمندتر، پویاتر و پرشورتر باقی بماند» (تأکید افزوده، Zakaria 2008: 219). تنها کاری که ایالات متحده باید برای حفظ نقش برجسته خود در سیاست جهان بکند مردود شمردن یکجانبه گرایی و دیپلماسی ششلول بندی است که وجه مشخصه دولت بوش است. به جای آن، ایالات متحده تنها باید به سنت (ادعایی) خودش دایر بر فعالیت از طریق نهادهای چندجانبه و اتکا به دیپلماسی و مجاب سازی بازگردد. ذکریا می گوید ایالات متحده می تواند برای مدتی طولانی خود را در کانون نظام بین الملل جای دهد زیرا «هم به دلایل ژئوپلیتیکی و هم به دلایل اقتصادی هنوز بازار پررونقی برای قدرت آمریکا [وجود دارد]. ولی حتی مهم تر از آن، همچنان تقاضای ایدئولوژیک شدیدی برای آن وجود دارد» (Zakaria 2008: 234). ایالات متحده می تواند با منظور ساختن تمایل قدرت های بالنده به اینکه به رسمیت شناخته شوند، پرهیز از تحمیل اجبارآمیز ترجیحات خودش به بقیه جهان و پرداختن به «رایزنی، همکاری و حتی مصالحه» همچنان محور سیاست بین الملل باقی بماند (Zakaria 2008: 233). ذکریا روشن می سازد که وقتی پای حمایت از برتری ایالات متحده در میان باشد قدرت نرم حتی مهم تر از قدرت سخت است (Zakaria 2008: 233).
در اصل، ذکریا مدعی است که قدرت نرم به مشروع جلوه دادن چیرگی ایالات متحده کمک می کند. وی برای پیش بردن این استدلال از نوشته های غنی دانشمندان آمریکایی درباره روابط بین الملل مدد می گیرد که در آنها آمده است ایالات متحده می تواند با توسل خودخواسته به خویشتن داری و چشم پوشیدن از اقدامات یکجانبه، ترس دیگر دولت ها را از قدرت چیره خودش برطرف سازد. همان گونه که آیکنبری میگوید «چیرگی آمریکا از روی بی میلی، باز و به شدت نهادینه یا در یک کلام، لیبرالی است. همین ویژگی است که آن را برای دیگر دولت ها پذیرفتنی می سازد، دولت هایی که در غیر این صورت انتظار می رفت در برابر قدرت چیره، دست به برقرای توازن بزنند. در عین حال، ویژگی یادشده چیرگی آمریکا را بسیار باثبات و گسترش یابنده می سازد» (Ikenberry 1998/9: 76-77). به دیگر سخن، ایالات متحده آمریکا می تواند با اعمال تفوق خویش از طریق نهادهای چندجانبه و پذیرش قید و بندهایی که از خارج بر قدرت آن تحمیل می شود و با نشان دادن خویشتن داری در عرصه سیاست خارجی به دیگران ثابت کند که چیرگی اش بی ضرر است چرا که بر رضایت متقابل و دادوستد پایه می گیرد (Ikenberry 2000a: 10; Walt 2005).
سیاست گذاران ایالات متحده کشورشان را یک قدرت چیره نیکخواه می دانند چرا که قدرت نرم ایالات متحده به برتری آن مشروعیت می بخشد. همان گونه که سندی برگر مشاور امنیت ملی در نطق سال 1999خود گفته است «ما را به سلطه جویی بر دیگران، به داشتن تلقی با حاصل جمع صفر از جهان که به موجب آن موفقیت هر کشور دیگری شکست ماست متهم می کنند ولی این نگاه کاملاً خطاست. نه تنها بدین دلیل که ما نخستین قدرت جهانی در تاریخ هستیم که قدرتی امپراتوری و امپریالیستی نیستیم بلکه از آن رو که پنجاه سال است آگاهانه کوشیده ایم منافع خودمان را به شکلی تعریف و تعقیب کنیم که با خیر مشترک رونق فزاینده، آزادی رو به گسترش، امنیت دسته جمعی همخوانی داشته باشد (Berger 1999). تازه تر از آن، جورج بوش رئیس جمهور ایالات متحده در نطق وضعیت اتحادیه خودش که در ژانویه 2004 ایراد کرد از همین سخن پردازی درباره چیرگی جویی نیکخواهانه بهره گرفت. وی اعلام کرد «ما هیچ تمایلی به سلطه گری و هیچ سودایی برای تبدیل شدن به یک امپراتوری نداریم». (3) همچنین در راهبرد امنیت ملی ایالات متحده که «دولت بوش در سال 2002 منتشر ساخت ادعا شده بود که بقیه جهان از آن رو پذیرای چیرگی ایالات متحده خواهند بود که این کشور به جای استفاده از «توانایی خود برای تحمیل سود یکجانبه خود» درصدد آن است که «توازن قدرتی برقرار سازد که به نفع آزادی بشر باشد. شرایطی که در آن همه کشورها و همه جوامع بتوانند خودشان پاداش ها و چالش های آزادی سیاسی و اقتصادی را اختیار کنند.» (Bush 2002: Introduction). بوش هم مانند برگر نظر پدرش جورج هربرت واکر بوش را بیان می کرد که در نطق وضعیت اتحادیه خودش در ژانویه 1992 گفته بود «جهانی که زمانی بین دو اردوگاه مسلح تقسیم شده بود اکنون تنها یک ابرقدرت برجسته می شناسد: ایالات متحده آمریکا. و جهانیان این حقیقت را بدون هیچ ترس و واهمه ای می پذیرند؛ زیرا جهان به قدرت ما اعتماد دارد و اعتمادش هم به جاست. جهانیان به ما اعتماد دارند که منصف و خویشتن دار خواهیم بود؛ به ما اعتماد دارند که طرفدار نزاکت و وقار خواهیم بود. به ما اعتماد دارند که کار درست را انجام خواهیم داد». (4) یا دست کم سیاست گذاران آمریکایی تحت تأثیر باوری که به قدرت نرم دارند به چنین نگرشی اعتقاد دارند.
از دید تحلیل گران سیاست خارجی مانند نای، والت، آیکنبری و ذکریا قدرت نرم پیوندی ناگشودنی یا دیپلماسی چندجانبه دارد. اما این باور که اگر ایالات متحده چندجانبه گرایی پیشه کند دیگران چیرگی آن را مشروع خواهند دانست جای تردید دارد. ویژگی های اصلی سیاست بین الملل - اقتدارگریزی، خودیاری و رقابت دلالت بر آن دارد که در قلمرو امنیت، یکجانبه گرایی همواره گزینه پیش گزیده قدرت های بزرگ است. همان گونه که جان میرشایمر می نویسد «دولت هایی که در جهان خودیاری فعالیت دارند تقریباً همواره بر اساس نفع شخص خودشان عمل می کنند و منافع خود را زیردست منافع دیگر دولت ها یا آنچه منافع جامعه بین المللی خوانده می شود قرار نمی دهند. این رفتار، دلیل ساده ای دارد: در جهان خودیاری، صلاح در خودخواه بودن است» (Mearsheimer 2002: 33). سیاست گذاران هوشمند سایر دولت ها این را می دانند و نتایج آن را در ارتباط با رفتار ایالات متحده می شناسند.
چندجانبه گرایی آینده نگرانه نمی تواند ایالات متحده را در برابر ایجاد توازن ضدچیرگی جویانه توسط دیگران مصون سازد. نمی توان با چندجانبه گرایی، واقعیت قدرت عظیم ایالات متحده را پنهان ساخت. وانگهی، آنچه لئو دوراکر مدیر پرشر و شور تیم بیس بال بروکلین داجر درباره این ورزش گفته است درباره سیاست بین الملل هم صدق می کند: آدم های نازنین کلاهشان پس معرکه است. ایالات متحده نه با پای بندی به اصول، بلکه با به کارگیری قاطعانه و اغلب تجاوزگرانه قدرت خویش چیرگی به دست آورد. گرچه ممکن است ایالات متحده به گفتمانی متوسل شود که حاکی از احترام این کشور به منافع دیگران و پای بندی به چندجانبه گرایی باشد هرگاه بخواهد می تواند به زیان دیگران از قدرت خویش استفاده کند. اگر دیگر دولت ها پیش تر این نکته را درنیافته بودند (البته بسیاری دریافته بودند) تهاجم مارس 2003 ایالات متحده به عراق هرگونه توهّمی را که در این باره باقی مانده بود زدود. از دید بسیاری از جهانیان این یورش یکی از شالوده های مهم نیک خواهانه انگاشتن چیرگی ایالات متحده را بر باد داد؛ تلقی ایالات متحده به عنوان یک قدرت طرفدار وضع موجود. والت گوشزد می کند (Walt 2005: 23) که از زمان پایان جنگ سرد «ایالات متحده مانند یک قدرت حافظ "وضع موجود" عمل نکرده است بلکه از موقعیت برتر خود برای افزایش نفوذ خویش، تقویت موقعیت اش در برابر رقبای بالقوه، و برخورد با تهدیدهای امنیتی مشخص استفاده کرده است» (از این گذشته، نک. Sestanovich 2005)
این ادعای طرفداران قدرت نرم که ایالات متحده تا پیش از روی کار آمدن دولت جورج بوش پسر چندجانبه گرایی را ترجیح می داد یک افسانه و نه واقعیت است. اگرچه دولت بوش بیش از بسیاری از اسلاف خودش در زمینه دیپلماسی بی کفایت بود گوهر سیاست آن تفاوتی با دولت های پیشین نداشت؛ ایالات متحده هر زمان بتواند (یعنی هر زمان دیگران پشتیبان سیاست هایش باشند) چندجانبه عمل می کند و هرگاه لازم تشخیص دهد، که بیشتر مواقع نیز چنین است، یکجانبه گرایی می کند.(5) در پی جنگ جهانی دوم، ایالات متحده شبکه ای از نهادهای امنیتی و اقتصادی پدید آورد تا چیرگی خودش را در جهان خارج از شوروی تحکیم بخشد و سوداهای راهبردی کلان خود را پیش برد. برخی پژوهندگان که جان آیکنبری (Ikenberry 2000) نمونه برجسته آنهاست این را مصداق قدرت نرم نیک خواهانه ایالات متحده می گیرند ولی کشور یادشده برای پیشبرد منافعی که در زمینه قدرت سخت ژئوپلیتیک دارد این سیاست ها را اتخاذ کرد. به عبارت مشخص تر، ایالات متحده برای بهره بردن از منابع راهبردی هم پیمانانش (و ممانعت از کشیده شدن شان به حوزه نفوذ شوروی) چنین کرد. اما هرگز قصد نداشت که دست و بال خودش را با این نهادها ببندد و به ندرت هم چنین شد.(6)
تمامی دولت هایی که پس از 1945 در ایالات متحده روی کار آمده اند «اعتقاد داشته اند که یگانه راهی» که ایالات متحده می تواند مهم ترین هدف های راهبرد کلان خود را به دست آورد «جلوگیری از نفوذ داشتن بیش از حد دیگران» بر سیاست هایش است (Sestanovich 2005: 13). در بحران های سوئز، برلین و بحران موشکی کوبا، و درجریان جنگ ویتنام ایالات متحده یکجانبه عمل کرد. به اعتقاد استیون سستانوویچ این کشور در جریان بحران موشکی اروپا در اوایل دهه 1980 و طی مذاکرات مربوط به وحدت دوباره آن نیز همین گونه رفتار کرد (7) و گرچه شاید مداخلات ناتو در بوسنی در 1995 و در کوزوو در 1999 که تحت رهبری ایالات متحده صورت گرفت اقداماتی چندجانبه به نظر رسد و مسلماً واشنگتن در سخن سرایی هایش آنها را همین گونه تصویر می کرد در واقع آنها چنین نبودند. همان گونه که والت می گوید «هم پیمانان اروپایی آمریکا در هر دوی این مداخلات گلایه هایی داشتند ولی برای آنکه نگذارند ایالات متحده ترجیحات خودش را به آنها تحمیل کند کار چندانی از دست شان برنمی آمد» (Walt 2005: 46). راستش را بخواهید دولت های قبلی هم هر زمان احساس می کردند منافع ایالات متحده چنین اقتضا می کند دست کم به اندازه ای که دولت بوش در تصمیم گیری (احمقانه) برای یورش مارس 2003 به عراق یکجانبه عمل کرد یکّه تازی می کردند (8).
هیچ دلیل قانع کننده ای وجود ندارد که معتقدمان سازد چندجانبه گرایی به چیرگی ایالات متحده مشروعیت می بخشد. میان تصویری که طرفداران قدرت نرم از رفتار آمریکا در عرصه سیاست خارجی ترسیم می کنند و نحوه عمل واقعی ایالات متحده فاصله زیادی وجود دارد. سایر دولت ها می دانند که ایالات متحده (مانند تمامی قدرت های بزرگ مسلط) از روی عادت هرگاه احساس کند منافعش چنین اقتضا می کند دست به اقدامات یکجانبه می زند. از همین رو بعید است مطمئن باشند که قدرت چیرگی جوی ایالات متحده بی ضرر است. به دیگر سخن، قدرت نرم چندان وسیله مؤثری برای بازداشتن دیگر دولت ها از مخالفت با سیاست های ایالات متحده چیرگی جو نیست.
این واقعیت که ایالات متحده یک مردم سالاری لیبرال است دلیل دیگری است که روشن می سازد چرا پژوهشگران و سیاست گذاران آمریکایی کشورشان را یک قدرت چیره نیکخواه می دانند. جان آیکنبری و چارلز کوپکان گفته اند مردم سالار و لیبرال بودن نظام سیاسی داخلی ایالات متحده به چیرگی آن کشور مشروعیت می بخشد و همزمان دیگران را از نیکخواهانه بودن این چیرگی مطمئن و آنها را جذب مدار ایالات متحده می کند (Ikenberry and Kupchan 1990: 52). اما این ادعا بر دلایل قابل تردیدی پایه می گیرد. به یقین، نوشته های فراوانی در دست است که مدعی اثبات متفاوت بودن کیفیت سیاست بین الملل موجود در جمع مردم سالاری ها با آنچه میان مردم سالاری ها و غیرمردم سالاری ها جریان دارد هستند؛ به دیگر سخن، مردم سالاری ها با یکدیگر همکاری می کنند، نوعی «همبود امنیتی کثرت گرا» (9) تشکیل می دهند، به همدیگر احترام می گذارند و امور خودشان را بر اساس ارزش ها و هنجارهای مشترک (شفافیت، داد و ستد، زندگی کن و بگذار دیگران هم زندگی کنند، مصالحه و حل و فصل مسالمت آمیز اختلافات [Deutsch 1957; Risse -Kappen 1995; Brown et al ., 1996] اداره می کنند. این اندیشه ها با ایدئولوژی ویلسونی که سیاست خارجی ایالات متحده را رقم می زند و در اندیشه قدرت نرم که خود نوعی نگرش اصالتاً لیبرالی است نمود می یابد همخوانی دارد. اما شواهد محکمی در دست است که نشان می دهد رفتار مردم سالاری نسبت به هم بهتر از رفتار آنها نسبت به غیرمردم سالاری ها نیست.
صرف این واقعیت که ایالات متحده (بنا به ادعا) چون یک مردم سالاری است دارای قدرت نرم است بدین معنی نیست که دیگران از قدرت چیره آن نخواهند ترسید. برای این امر دو دلیل اصلی وجود دارد. نخست، خود اصطلاح «مردم سالاری» اصطلاحی ذهنی است؛ مردم سالاری معانی متعدد و مورد مناقشه - فراوانی دارد (Oren 1995; Collier and Levitsky 1997) طرفداران نظریه صلح مردم سالارانه و نظریه های مبتنی بر رویکردهای لیبرالی معمولاً به سرعت و به طور شکسته بسته از تعریف مردم سالاری می گذرند تا نظریه های خودشان را از ابطال پذیر شدن حفظ کنند. دوم، نظریه هایی که فرض را بر وجود صلح مردم سالارانه (یا لیبرالی) ویژه ای می گذارند با سوابق تاریخی تعارض دارند. وقتی پای منابع ژئوپلیتیک مهم در میان باشد آنچه سیاست های قدرت های بزرگ را رقم می زند واقع نگری سیاسی (10) و نه نوع رژیم است (Layne 1994). برخلاف ادعای نظریه لیبرال، مردم سالاری ها (و دولت های لیبرال) برای حل بحران های دیپلماتیک، یکدیگر را به استفاده از نیروی نظامی تهدید کرده اند و حتی تا آستانه جنگ هم پیش رفته اند. در واقع، مردم سالاری ها تنها تا آستانه جنگ نرفته اند بلکه به آن نیز دست یازیده اند. قابل توجه ترین نمونه جنگ میان مردم سالاری ها در 1914 رخ داد که انگلستان و فرانسه به جنگ آلمان مردم سالار رفتند.(11) امروزه این واقعیت که قدرت نظام بین الملل به شدت به نفع ایالات متحده متمرکز است دلالت بر آن دارد که هر زمان این کشور منافع خود را در خطر ببیند به رغم اینکه یک مردم سالاری است همان رفتاری را از خود نشان خواهد داد که قدرت های چیره نوعاً نشان داده اند.(12)
وقتی صحبت از جذابیت ادعایی قدرت نرم ایالات متحده به میان می آید درباره این واقعیت مبالغه می شود که این کشور در ارزش های مردم سالاری با دیگر دولت ها شریک است. برای نمونه، مناسبات ایالات متحده را با انگلستان در نظر بگیرید. همان گونه که طرفداران قدرت نرم پیوسته گفته اند ایالات متحده و کشورهای اروپایی عضو ناتو نوعی همبود امنیتی کثرت گرا تشکیل می دهند که ارزش های مشترک بدان وحدت می بخشد (Deutsch 1957; Riss- Kappen 1995). این رابطه باید دلیل محکمی در تأیید قدرت نرم ایالات متحده باشد ولی چنین نیست. طرفداران قدرت نرم ایالات متحده نگران اُفت محبوبیت ایالات متحده در اروپا هستند. همان گونه که کورت کمبل و میشل فلورنوی (Campbell and Flournoy 2007: 20) ادعا کرده اند: «در دوران جنگ سرد، ایالات متحده در مواردی که هوا پس بود می توانست روی حسن نیت مردمان کشورهای غربی حساب کند ولی هر روز که می گذرد تردیدهای جدی بیشتری در این خصوص پا می گیرد که آیا بسیاری افراد در اروپا و دیگر کشورها پشتیبان موفقیت ما هستند یا نه و به میزان به مراتب کمتری مایل به یاری ما هستند». این ادعایی قابل تردید است که تاریخ بلند اختلافات آمریکا و اروپا از جمله بحران 1956 سوئز، جنگ ویتنام، بحران استقرار موشک ها در اروپا و نیز شکاف هایی جدی را که بر سر تنش زدایی و رابطه با اتحاد شوروی بین ایالات متحده و اروپا وجود داشته است نادیده می گیرد.
جریان مناسبات آمریکا و اروپا در سال های اخیر هم، تردیدهای عملی جدی درباره ادعاهای هواداران قدرت نرم برمی انگیزد. برای نمونه، دولت بوش در دومین دوره ریاست جمهوریش با پیشتازی کاندولیزا رایس وزیر امور خارجه اش برای ترمیم مناسبات با «اروپای کهن» که به واسطه تهاجم مارس 2003 آمریکا به عراق خراب شده بود به سختی کوشید. بیشتر ناظران سیاست خارجی ایالات متحده به رایس به خاطر تلاش هایش نمره بالایی می دادند. ولی این دیپلماسی قدرت نرم، نتایج ناچیزی به بار آورد. کشورهای اروپایی عضو ناتو همچنان درخواست های آمریکا را برای متعهد ساختن نیروهای بیشتری در افغانستان رد کردند. در نشست آوریل 2009 این اتحادیه، حتی باراک اوباما هم که اروپاییان وی را تجلی نقاط قوّت قدرت نرم می دانند نتوانست اعضای اروپایی ناتو را قانع کند تا به میزان چشمگیری بر تعهدات شان در قبال جنگ در افغانستان بیفزایند. هم در دومین دوره ریاست جمهوری بوش و هم در دولت اوباما ایالات متحده و اروپای کهن نه تنها بر سر افغانستان بلکه درباره گسترش ناتو در آینده، استقرار موشک های دفاعی در لهستان و جمهوری چک، و سیاستی که باید در قبال روسیه در پیش می گرفتند (به ویژه وابستگی فزاینده اروپا به منابع انرژی روسیه) همچنان دچار اختلاف شدیدی بودند. بنابراین حتی اگر ایالات متحده در قبال اروپای کهن به راهبرد قدرت نرم روی آورده باشد این کار بهبود اساسی قابل ملاحظه ای در مناسبات میان ایالات متحده و قدرت های اصلی اروپا مانند فرانسه و آلمان ایجاد نکرده است.
تأثیر قدرت نرم بر مناسبات ایالات متحده با آنچه اروپای جدید خوانده شده است هم جای تردید دارد. برای نمونه، نای مدعی است که اعضای تازه وارد شرق و مرکز اروپا به دلیل قدرت نرم آمریکا و مشخصاً جذابیت ارزش های مردم سالارانه آن کشور (با گسیل نیروهای اندک و نمادینی) از تلاش ایالات متحده حمایت کردند. ولی در واقع، پشتیبانی (نیم بند) اروپای جدید از سیاست آمریکا در قبال عراق اگر هم با قدرت نرم ارتباطی داشته باشد ربط آن چندان نیست. مقام های رسمی و تحلیل گران سیاست ها در این منطقه بسیار بی پرده مبنای حمایت شان را بیان کرده اند؛ کشورهای اروپای شرقی و مرکزی از بازخیزش قدرت روسیه می ترسند و به تضمین های امنیتی ایالات متحده که ناتو نماینده آنهاست به چشم سیر محافظ می نگرند. (13) ترس از روسیه - و نه قدرت نرم است که روشن می سازد چرا این دولت ها همان کاری را می کنند که موجب خرسندی ایالات متحده است.
قدرت نرم برخلاف ادعای طرفداران آن، ایالات متحده را تبدیل به یک قدرت چیره نیکخواه نمی کند. در سیاست بین الملل، قدرت های چیره نیکخواه شبیه تک شاخ هستند، انها وجود خارجی ندارند. این نکته ای است که بسیاری اعضای تشکیلات سیاست خارجی ایالات متحده انکارش می کنند. برای نمونه، یکی از گزارش های اخیر مرکز امنیت جدید آمریکا (14) اظهار تأسف می کند که «روزهایی که ایالات متحده را در سطح گسترده به چشم ابرقدرت بی خطر و ضرری می دیدند که از توان نظامی و نفوذ سیاسی فوق العاده خود برای مصالح والاتری استفاده می کرد سپری شده است (Campbell and Flournoy 2007: 26). از دید اینان، «مشکل چیرگی» ایالات متحده را می توان با در پیش گرفتن چندجانبه گرایی درمان کرد؛ احیای نهادهای بین المللی و انجام کارهای خوب (برای نمونه، گسترش مردم سالاری، کمک به کشورهای فقیر در زمینه توسعه اقتصادشان، مبارزه با مشکلات زیست محیطی و بهداشتی جهان) (Campbell and Flournoy 2007: 26). اما این توصیه سیاست گذارانه علت ریشه ای مشکل چیرگی ایالات متحده را نادیده می گیرد. در جهان امروز، سایر دولت ها هم از تمرکز بیش از اندازه کفّه ژئوپلیتیکی به نفع ایالات متحده هراس دارند و هم از اهدافی که چنین تمرکزی می تواند به نفع آن به کار گرفته شود می ترسند. همان گونه که پل شارپ می نویسد «هیچ قدرت بزرگی از فضیلت انحصاری برخوردار نیست و گرچه ممکن است برخی فضیلت خیلی بیشتری از دیگران داشته باشند فضیلت تحمیل شده بر دیگران را آن دیگران به دیده فضیلت نمی نگرند. تمامی قدرت های بزرگ قادرند مقداری خویشتن داری پیشه کنند ولی وسوسه می شوند که چنین نکنند و وجود قدرت متقابل و متوازن کننده و امکان اعمال آن انتخاب شیوه خویشتن داری را آسان تر می کند» (Sharp 2004: 314). برخلاف باور پژوهندگان و سیاست گذاران امریکایی، قدرت نرم ایالات متحده را از واکنش ضد چیرگی جویانه در امان نگه نمی دارد. سایر دولت ها می دانند که نیکخواهی ادعایی واشنگتن ذاتاً زودگذر است ولی مشت آهنین قدرت ایالات متحده ملموس است.
پی نوشت ها :
1. برای بحث در این باره که چرا، - دست کم در کوتاه مدت پیش بینی های نوواقع گرایان دایر بر اینکه سایر دولت ها در برابر ایالات متحده دست به تشکیل توازن خواهند زد و توزیع قدرت را از حالت تک قطبی به حالت چندقطبی درخواهند آورد تحقق نیافت، نک. Layne 2006b.
2. واقع گرایانی که قائل به «ثبات نظام تک قطبی» هستند برای موفقیت راهبرد کلان چیرگی جویانه ایالات متحده تبیین متفاوتی پیش می نهند. آنان، هم مدعی اند که توزیع فعلی تک قطبی توانایی ها به نفع آمریکا چنان شکل قاطعی دارد که نمی توان بر آن فائق آمد و هم ادعا می کنند که سایر دولت ها چون از چیرگی آمریکا منافع امنیتی و اقتصادی مهمی به دست می آورند در برابر ایالات متحده توازن تشکیل نخواهند داد (Wohlforth 1997, 2002; Brooks and Wohlforth 2002, 2008)
3. ' President's State of the Union Message to Congress and the Nation', New York Times, 21 January 2004.
4. ' State of the Union: Transcript of President Bush's Adress on the state of the Union', New York Times, 29 January 1992.
5. اتهامی که در همین ارتباط به دولت جورج بوش پسر می زنند این است که وقتی بوش بلافاصله پس از حملات 11 سپتامبر به بقیه جهان گفت که دو انتخاب بیشتر ندارند یا می توانند بی چون و چرا از ایالات متحده پشتیبانی کنند یا به مخالفت با آن برخیزند و خشم این دولت را برای خود بخرند مرتکب خطای بزرگی شد. خطا یا درست، این دولت نخستین دولتی نبود که به چنین تاکتیک های قلدرمابانه ای متوسل می شد. برای نمونه، در اوج جنگ سرد جان فاستر دالس گفت برای اردوگاه غیرمتعهدها «غیراخلاقی» است که در مبارزه میان ایالات متحده و اتحاد شوروی بی طرف بماند.
6. تمامی آنان که به تعمق درباره سرچشمه های اصلی دیپلماسی آمریکا در دوران پس از جنگ جهانی دوم پرداخته اند
می دانند که وقتی دیپلمات های ایالات متحده از «رایزنی» با هم پیمانان سخن می گویند منظور واقعی شان این است که واشنگتن آنها را از سیاست هایی که پیشاپیش تصمیم به پیگیری شان گرفته است باخبر می سازد. حتی در دهه 1950 هم که بنا به فرض، شاهد اوج چندجانبه گرایی ایالات متحده بودیم سیاست گذاران اصلی آمریکا ترجیحات یکجانبه گرایان خودشان را پنهان نمی ساختند. یکجانبه گرایی ایالات متحده، در مناسبات آن کشور با دولت های اروپای غربی به مراتب بیشتر به نمایش درمی آمد و بر تصویر افسانه ای که از ناتو به مثابه کمال نهادین چندجانبه گرایی وجود داشت خط بطلان می کشید. به گفته دین آچسون وزیر امور خارجه ایالات متحده، هنگام رایزنی با دولت های اروپای غربی، شگرد کار یافتن راهی برای ارتباط برقرار کردن با آنها «بدون محدود ساختن بی مورد آزادی عمل ایالات متحده» است (Acheson to Bruce, 19 September 1952, FRUS 1952-57,V: 325). جان فاستر دالس وزیر امور خارجه ایالات متحده به کنراد آدنائر صدراعظم المان غربی گفته بود که واشنگتن نمی تواند خود را به دستور العمل رایزنی قبلی که دست و بالش را ببندد متعهد سازد (Dulles to Adenuer, 29 November 1957, FRUS 1955-57. IV: 212) همان گونه که دالس به شورای امنیت ملی گفت «به دلیل تعهدات و منافع جهان گستری که ایالات متحده دارد پذیرش رایزنی کامل درباره تمامی مسائل سیاست گذاری برای آمریکا دشوارتر از دیگر کشورهای عضو ناتو است ... ما نمی خواهیم در موقعیتی قرار بگیریم که به دلیل تعهدی که برای رایزنی با ناتو پیش از هر اقدامی سپرده ایم در موارد ضروری نتوانیم فوراً وارد عمل شویم»
(Memorandum of Discussion, 348th Meeting of NSC, 12 December 1957, FRUS 1955-57, IV: 216).
7. همان گونه که سستانوویچ درباره «رایزنی »دولت جورج بوش پدر با هم پیمانان ایالات متحده در جریان مذاکرات مربوط به اتحاد مجدد آلمان می گوید «از شخص رئیس جمهور گرفته تا پایین، رایزنی معمولاً چیزی نیست مگر گوش سپردن در کمال احترام به نظرات دیگران و سپس دست به کار شدن بدون هیچ یا چندان توجهی به آنچه دیگر دولت ها گفته اند» (Sestanovich 2005: 17)
8. ایراد مهمی که به سیاست دولت بوش در قبال عراق وارد است نه یکجانبه بودن آن بلکه نابخردانه بودن آن است (که حتی اگر «به شکل چندجانبه» پیگیری می شد باز هم به همان اندازه نابخردانه بود).
9. pluralistic security community
10. realpolitik
11. برای ملاحظه استدلالی دایر بر اینکه جنگ سال 1914 جنگی میان مردم سالاری بوده است، نک.Layne 2001. برای ملاحظه استدلالی در تأیید این ادعا، نک.Oren 1995
12. به یقین، این واقعیت که ایالات متحده علی الظاهر یک قدرت چیره مردم سالار است به هیچ وجه باعث نمی شود دولت های غیرمردم سالار (چه قدرت های بزرگ درجه دو، یا قدرت های منطقه ای دون پایه تر) برتری آن کشور را نیکخواهانه قلمداد کنند. بنا به تعریف، قدرت نرمی که به دلیل مردم سالاری بودن ایالات متحده عاید آن کشور می شود نمی تواند بر دولت های غیرمردم سالار تأثیر بگذارد زیرا نگرش های مردم نسبت به ایالات متحده تأثیری بر سیاست دولت های غیرمردم سالار نخواهد گذاشت. در واقع، نه تنها قدرت نرم ایالات متحده برای دیگر دولت ها هیچ جذابیتی ندارد بلکه چون ان کشور اغلب با پیگیری تغییر رژیم سایر کشورها سعی در صدور نهادها و ارزش های داخلی خود به خارج و «تهدید » جلوه دادن دیگر دولت ها به دلیل نظام و ایدئولوژی سیاسی داخلی شان دارد سایر دولت ها آن را خطری برای خود می دانند. با توجه به اینکه دولت و رژیم ها دوست دارند باقی بمانند شگفت نیست دولت هایی که ایالات متحده را تهدیدی برای منافع خود و بقای رژیم شان می دانند درصدد دفاع از خویش اغلب با در پیش گرفتن راهبردهای نامتقارن، از جمله به دست آوردن جنگ افزارهای کشتار جمعی، و حمایت از تروریسم برمی آیند.
13. در جریان سفری که در دسامبر 2008 به بخارست داشتم مقام های بلندپایه امنیت ملی رومانی این حقیقت را برای من روشن ساختند. از این گذشته، به گفته آنان رومانی و دیگر دولت های مرکز و شرق اروپا هم ایالات متحده را به چشم وزنه توازن بخشی در برابر فرانسه و آلمان می بینند.
14. Center for a New American Security