کاربرد نظامی قدرت نرم و تأثیرات رسانه و مخاطبان بر آن (1)

طی دو دهه گذشته، کارزارهای نظامی هرچه بیشتر حول پیروز شدن در عرصه ای متمرکز شده اند که بسیاری آن را «عرصه بلند اطلاعات» (1) خوانده اند. با درگیرتر شدن بیش از پیش ایالات متحده و انگلستان در عملیات ضد
يکشنبه، 19 آذر 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کاربرد نظامی قدرت نرم و تأثیرات رسانه و مخاطبان بر آن (1)
 کاربرد نظامی قدرت نرم و تأثیرات رسانه و مخاطبان بر آن (1)

نویسنده: انگوس تاورنر



 

کاربرد نظامی قدرت نرم کارزارهای اطلاعات پایه دشواری کاربست، مخاطبان و تأثیرات آنها

مقدمه

طی دو دهه گذشته، کارزارهای نظامی هرچه بیشتر حول پیروز شدن در عرصه ای متمرکز شده اند که بسیاری آن را «عرصه بلند اطلاعات» (1) خوانده اند. با درگیرتر شدن بیش از پیش ایالات متحده و انگلستان در عملیات ضد شورشگری در افغانستان و عراق و در مبارزه با تروریست های اسلام گرا، حکومت آمریکا و انگلستان و به ویژه وزارتخانه های دفاع این دو کشور کوشیده اند به عنوان محور اصلی «رویکرد راهبردی» خود، کارزارهای اطلاعات پایه (2) را بسط دهند و به اجرا گذارند. این کارزارها هرچه بیشتر برای پرداختن به تمامی جنبه های آنچه درگیری «نرم» با یک حریف، دشمن یا جمعیت آماج مشخص خوانده شده است طراحی شده اند. وانگهی، آنها متوجه شده اند که برداشت های جمعیت آماج، تأثیر چشمگیری بر احتمال دستیابی به نتایج مطلوب دارد.
از دیرباز «برداشت مخاطب» (3) را از عوامل محوری روند برنامه ریزی راهبردی نظامی نشناخته اند، البته بجاست که بگوییم هر فرمانده نظامی موفقی همواره می دانسته است که نبرد به همان اندازه که فعالیتی فیزیکی است امری روان شناختی هم هست. اما به تازگی در رزمگاه هایی که هرچه بیشتر تحت سیطره کاربرد تند و سریع طیفی از ادوات الکترومغناطیسی است از این واقعیت تحت عنوان رویکردی معلول نگر (4) یاد شده است که بر تمرکز روی ذهن دشمن تأکید دارد. همان گونه که پروفسور ریچارد هلمز در جریان سخنرانی سال 1998 خود در مقرّ نیروی زمینی انگلستان گفته است «شکست در نبرد تا زمانی که طرف بازنده اعتقاد به شکست خود نیافته باشد محقق نشده است. این فرایندی نه فیزیکی بلکه ذهنی روانی است» (Seminar, Shariman's opening lecture 1998: 8). از این جهت،‌ شناخت محرک های اصلی تأثیرگذار بر اندیشه دشمن و سپس استفاده از ابزارهایی برای تأثیرگذاری بر این محرک ها اهمیت دارد. بر این اساس، رویکرد معلول نگر بر لزوم اعمال نفوذ بر دشمن به منظور واداشتن وی به پیروی از خط مشی های مطلوب فرمانده به جای خط مشی های انتخابی خودش تأکید دارد. در نتیجه این دگرگونی آموزه نظامی، بُعد اطلاعات در زمینه پشتیبانی از طرح های راهبردی و عملیاتی نمود هرچه بارزتری یافته است. با تمام این احوال می توان گفت که هنوز هم در اغلب موارد، تعیین بهترین شیوه مدیریت انتقال و معرفی خط مشی و واکنش به رویدادها در جریان وقوع آنها به عهده کارکنان بخش رسانه ها و امور عمومی گذاشته می شود. و گرچه در این روند تلاش شده است تا حدودی روی تأثیر «معلول های نرم (5)» تکیه شود هنوز هم به ندرت تغییر برداشت مخاطب را از جمله عوامل کلیدی تعیین کننده موفقیت راهبردی می شناسند.
بااینکه امروزه بیشتر سیاستمداران و سیاست گذاران وایت هال و واشنگتن اهمیت حیاتی ارتباطات و لزوم انتقال پیام های اصلی به مخاطبان گوناگون را می شناسند گفته شده است که برخورد با این چالش آن هم به شیوه ای دور از تناقض و قابل اجرا از دشوارترین کارهاست. در واقع، یکی از ناکامی های برنامه ریزان کارزار اطلاعات پایه نظامی این واقعیت است که در اغلب قریب به اتفاق موارد، ملاحظات داخلی و سیاسی باعث منحرف شدن فعالیت متمرکز در میدان نبرد می شود که نتیجه اش ترسیم شدن رویدادها به شکل دلخواه برای «مخاطبان داخلی »است و در نهایت «پیام نادرستی» به «مخاطبان موجود در صحنه نبرد» فرستاده می شود. برای نمونه، ‌این مضمون بسیار رایج در سال 2003 در ایالات متحده که این کشور قصد «تکان دادن و ترساندن» عراق و عراقی ها را دارد و در ضمن می خواهد پیام قاطعی به کل خاورمیانه بدهد در نهایت صرفاً منجر به انتقال پیام تهاجم و شکست و نه آزادسازی و خوش بینی شد.
در مقاله حاضر بررسی می کنیم که چگونه در حوزه نظامی، انتقال با حسن نیتِ «قدرت نرم» اغلب در نهایت منجر به انتقال پیام نادرستی به همان مخاطبانی می شود که قصد تأثیرگذاری بر آنها را داشته ایم. از این گذشته می گوییم که ممکن است نیاز ارتش به شکل دادن و تعریف «چشم انداز اطلاعات» به انتظارات غیرقابل تحققی دامن زند که اهمیت و تأثیر قدرت نرم را در جریان عملیات و کارزارهای نظامی دست کم بگیرند.

برداشت،‌ رسانه ها و ارتش

جز در جنگی برای تأمین بقای ملی، معمولاً عملیات نظامی به قصد اعمال نفوذ بر رهبری، مخاطبان یا گروه خاصی در جهت حمایت از سیاست دولت صورت می گیرد. برای نمونه، پذیرش قصد و نیت انگلستان از سوی مخاطبان مورد نظر همواره بستگی به این دارد که آنها چه برداشتی درباره اهداف این کشور و اقدامات اتخاذ شده برای دستیابی به این هدف ها دارند. درباره موضوع برداشت، پژوهش های علمی و تجاری قابل ملاحظه ای صورت گرفته است. به گفته لُرد بل رئیس شرکت چیم کامیونیکیشنز و مشاور پیشین مارگارت تاچر «برداشت ها اموری واقعی هستند. اگر برای بردن بازی می کنید باید برداشت ها به نفع شما باشد. توانایی شما برای مجاب ساختن مردم به اینکه به حرف های تان گوش بسپرند و از شما حمایت کنند بُرد یا باخت شما را رقم خواهد زد» (Chime Communications Website 2004: 2). مسلماً نگرشی که مردم به جهان خود دارند نه با تجربه مستقیم بلکه پس از عبور از یک رشته فیلترهای بیرونی شکل می گیرد. بر این اساس، شکل دادن به برداشت های مخاطبان مورد نظر در تعیین ایستار آنان و اینکه انتظار چه رفتار و واکنشی از مردم داریم اهمیت محوری دارد.
دستیابی به این تغییرات، ‌در نظریه کلاوزویتس که سیاست و اقدام نظامی را به هم مرتبط می داند و آنها را به عصر اطلاعات می آورد انعکاس یافته است این نظریه پرداز نظامی دوران ناپلئون، جنگ را تعقیب سیاست به وسیله سایر ابزارها می دانست و بدین ترتیب ابزارهای نظامی را به نتایج سیاسی گره می زد. از جمله سخنان وی که با بحث فعلی ما ارتباط دارد این است: «تمامی اقدامات نظامی،‌ شبکه درهم بافته ای از نیروها و تأثیرات روانی هستند» (Von Clausewitz 1976: 20). آنچه رویکرد معلول نگر خوانده شده است بر تمرکز روی ذهن حریف،‌ حامیان وی و به ویژه شخصیت های اصلی تأکید دارد. بدین منظور، از دیدگاه دولت شناخت محرک های اصلی تأثیرگذار بر اندیشه دشمن و سپس تلاش برای تأثیرگذاری بر این محرک ها اهمیت اساسی دارد. رویکرد معلول نگر ناظر بر تأثیرگذاری بر دشمنان نظامی یا شورشگران و واداشتن شان به پیروی از خط مشی هایی است که حکومت و نه مخالفان آن انتخاب کرده اند. این رویکرد هرچه بیشتر از طیف کاملی از فنون راهبردی روابط عمومی بهره می جوید که در یک کلام «کارزار اطلاعات پایه» خوانده می شود. همان گونه که پروفسور رابین براون گفته است:
با دگرگون شدن سیاست و جامعه، سرشت جنگ نیز تغییر می یابد،‌ در سده بیست و یکم، سیاست از طریق رسانه های جمعی هدایت می شود از همین رو مثلاً «جنگ با تروریسم» (6) در عین حال جنگی است که از طریق رسانه ها صورت می گیرد. نحوه بازنمایی ستیز در رسانه ها خود بخشی از ستیز است. پوشش رسانه ای نه صرفاً بر «مخاطبان» که مجموعه ای از ناظران منفعل شناخته می شوند بلکه بر کسانی تأثیر می گذارد که به صورت بالفعل و بالقوه درگیر ستیزند. شکل بخشیدن به برداشت های مخالفان،‌ حامیان و گروه های بی طرف بر درگیر شدن یا نشدن آنها و نحوه مشارکت شان تأثیر می گذارد. بسیج کردن، ‌اطلاعات دادن و متقاعد ساختن جزء لاینفک هدایت جنگ است. نتیجه اینکه تلاش برای شکل بخشیدن به بازنمایی ستیز با اینکه دشوارتر می شود برای طرف های اصلی اهمیت بیشتری پیدا می کند. (Brown 2003: 4)
بنابراین رویکر معلول نگر باید نه تنها در پی بیشینه ساختن تسلط نیروهای دولت بر طیف اطلاعات همان که ارتش ایالات متحده «تسلط بر کل طیف» (7) خوانده است باشد بلکه از آن گذشته باید با توانایی حریف برای انجام همین کار مقابله کند. به گفته بروس برکوویتز«در جنگ های دوران اطلاعات، معمولاً پیروزی نصیب جناحی می شود که نفوذ بیشتری بر فناوری و دسترسی بهتری به زیرساخت الکترونیک جهان دارد» (Berkowitz 2003: 3).
در انگلستان بسیاری از خبرنگاران از گرایش فزاینده آشکاری که حکومت ها به تلاش برای شکل دادن به نحوه تفسیر رویدادها توسط مردم دارند خرده گرفته اند. آنچه در محاورات به «مفسرباشی» (8) معروف شده است از دید بسیاری (Kurtz 1998; Jones 1999; Cohen 2003; Pitcher 2003; Wheen 2004) مرجعیت و اقتدار خود دولت را تضعیف کرده است. اما همان گونه که سوزان کاروترز درباره پوشش کارزارهای نظامی اخیر در رسانه ها خاطرنشان ساخته است این امر تا حد زیادی نتیجه تجربه تلاش برای کنترل مستقیم دسترسی دشمنان به رسانه هاست. وی در بررسی سال 2000 خود «رسانه ها در جنگ» یک فصل کامل را به تجربه نهایتاً‌ ناموفق دولت انگلستان در زمینه تلاش برای محدود ساختن دسترسی شین فین / ارتش جمهوریخواه ایرلند به رسانه ها از طریق ممنوع سازی پخش هرگونه مصاحبه با فعالان سیاسی شناخته شده در رادیو و تلویزیون اختصاص داده است. مطابق نتیجه گیری او «تلاش های دولت برای مهار رسانه ها به طور کلی بیشتر فقط در همین زمینه مهار رسانه ها موفقیت آمیز بوده است تا در زمینه از میان برداشتن یا کاهش تروریسم. با نگاه به بررسی های موردی تجربی نمی توان این نظریه را تأیید کرد که محروم ساختن تروریست های جنجالی از «اکسیژن» به راستی آنها راخفه می سازد» (Carruthers 2000: 5). همین سخن را می توان درباره هدایت جنگ در سده بیست و یکم گفت.
بنابراین به نظر می رسد عموماً ‌قبول دارند که آن رابطه نسبتاً سرراستی که زمانی بین دشمنان نظامی و خبرنگاران ناظر قائل بودند و تا جایی که به رسانه ها مربوط می شد بر اساس خودسانسوری تنظیم می شد هرچه بیشتر به رابطه سه جانبه ای تبدیل شده است که هر روز پای حکومت ها بیشتر به آن باز می شود آن هم نه صرفاً به صورت تلاش حکومت برای کنترل دسترسی به رسانه ها بلکه همچنین به صورت تلاش برای تحمیل روایت خود حکومت ها از رویدادها از طریق رسانه ها. بی گمان رویکرد حکومت هم که می کوشد از طریق به راه انداختن کارزارهای اطلاعات پایه بر «عرصه بلند» رسانه ها تسلط یابد به عنوان نوعی «ایفای نقش مفسرباشی» محکوم شده است. ظاهراً‌ این رویکرد، مردم را به ویژه در به راه انداختن کارزارهای نظامی اخیر هم به رسانه ها و هم به نیات حکومت دچار بدبینی و بدگمانی کلی می کند. به یقین با دسترسی مستقیم از طریق اینترنت و نیز دروازه های طیف ظاهراً‌ دائم التزایدی از خروجی رسانه ها، این رویکرد در عین حال راه را برای دشمنان پیشرفته و باریک بین باز می کند تا راحت تر از هر زمان دیگری در گذشته عواطف و هراس های مردم را به بازی بگیرند، شهرتی برای خود به هم بزنند و اندیشه های پیچیده خود را منتقل سازند. بر این اساس، قدرت نرم نه تنها ابزاری در دست غرب است بلکه به سرعت در حال تبدیل شدن به سلاحی در دست دشمنان غرب نیز هست و از همین رو،‌ لزوم مبارزه با قدرت نرم هم به ویژه قدرت نرمی که شورشگران نامتقارن اعمال می کنند دارد به چالشی فراروی حکومت ها تبدیل می شود.

بُعد روانشناختی

اکنون به این بازگردیم که چگونه می توان عملیات اطلاعات پایه را برنامه ریزی کرد. در این زمینه بلافاصله روشن می شود که در حال حاضر به شناخت عمیق تر و باریک بینانه تری از دشمن نیاز است. دیگر کافی نیست که تلاش های جاسوسی را به تعیین مؤلفه فیزیکی توانایی دشمنی که در برابر شما قد علم کرده است محدود سازید. بلکه شناخت «بُعد معنوی (9)» حریف و تعیین بهترین روش اعمال نفوذ مستقیم و غیرمستقیم بر وی اگر مهم تر نباشد دست کم به همان اندازه اهمیت دارد.
این مؤید تأکید فزاینده بر عملیات اطلاعات پایه ای است که هدف آن، اعمال نفوذ بر دشمن و واداشتن وی به تغییر رفتارش و تسلیم شدن به خواست ماست. در سطح راهبرد، این یعنی تأکید بر لزوم جاسوسی راهبردی نه تنها برای برآورد شمار تانک ها،‌ کشتی ها و هواپیماها،‌ آرایش این نیروها و خط مشی های دشمن با توجه به شرایط جغرافیایی و آب و هوایی بلکه همچنین برای شناخت اینکه چه چیز، یک دشمن را عوضی می سازد.
بسیاری از رژیم ها و سازمان هایی که غرب به تازگی سعی در مجبور ساختن شان با کمک نیروی نظامی داشته است در برابر هنجارهای پذیرفته شده روابط بین الملل و دیپلماسی از خود مقاومت نشان داده اند و سرشتی استکباری داشته اند به گونه ای که قدرت در آنها عمدتاً در دست یک فرد واحد بسیار قدرتمند متمرکز بوده است. این روشن می سازد که چرا گرایشی سیاسی به سمت خلاصه کردن رژیم ها در یک شخص وجود دارد به گونه ای که اسلوبودان میلوسویچ، اسامه بن لادن و صدام حسین به عنوان دشمن مشخص شده اند نه جامعه یا جنبشی که تحت قدرت و کنترل آنها قرار داشته است. همچنین به همین دلیل است که به تازگی کارزارهای اطلاعات پایه بحول تلاش برای تمایز قائل شدن میان رهبری و مردم متمرکز شده اند. نمونه پیام های عملیات روانی به کار رفته در مراحل آغازین عملیات 2003 عراق چنین بوده است: «جنگ ما با رژیم صدام است نه با شما مردم عراق» یا «... ما برای آزاد ساختن شما از سرکوبگری صدام اینجا هستیم».
بنابراین برای حصول نتایج روانی در هر دو سطح راهبردی و تاکتیکی باید تلاش های جاسوسی حول گردآوری آنچه گاه «اطلاعات سرّی نرم (10)» خوانده شده است متمرکز باشد مردم چگونه فکر می کنند،‌ به چه کسانی گوش می سپرند،‌ چه چیز علاقه مندشان می کند،‌ چه چیز آنها را جلب می کند یا منزجرشان می سازد، چه کسانی تصمیم گیران اصلی هستند. این نوع اطلاعات سرّی، ‌هم نیازمند دسترسی به کسب اطلاعات سیگنالی (استراق سمع الکترونیک) است و هم کسب اطلاعات انسانی عمدتاً‌ از منابع مناسب.
در جای که بتوان اطلاعات سرّی دقیق را با موفقیت گردآوری کرد در گام بعد می توان از ترسیم نمای روان شناختی برای شناخت آسیب پذیری های معنوی رهبری و نیز مردم معمولی بهره جست. این علم سرراسی نیست بلکه نیازمند تمرکز، تلاش مستمر و ارزیابی مداوم است. این ویژگی ها باعث می شود این روش هم به شدت هزینه بر و هم زمان بر باشد. بر این اساس، ‌برای کسب بهترین نتیجه از اطلاعات راهبردی گردآوری شده باید بتوان آن را به سطوح پایین تر عملیاتی و تاکتیکی منتقل کرد. در انگلستان و ایالات متحده چون غالباً‌ کارگزاری های غیرنظامی راهبردی از ترس به خطر افتادن منابع شان میلی به انتقال این اطلاعات به همتایان نظامی خود ندارند این کار اغلب دشوار است. برای بهینه ساختن رویکرد روان شناختی باید همه وزارتخانه ها و سازمان های دولتی دیگر و نیز شرکای ائتلافی روی پروتکل هایی توافق کنند که امکان انتقال اطلاعات سرّی به ویژه اطلاعات انسانی و اطلاعات الکترونیک را به برنامه ریزان نظامی مربوط فراهم سازد تا آنان بتوانند بیشترین نتیجه را از آنها بگیرند. وانگهی‌، در بهترین حالت باید اطلاعات روان شناختی را «بیرون کشید» نه اینکه صرفاً‌ منتظر بمانیم تا این اطلاعات تنها در واکنش به شرایط مشخص «بیرون بریزد».

کارزار اطلاعات پایه

گرچه کار اطلاعاتی شالوده پردامنه ترین شناخت از دشمن،‌ به ویژه نفوذ هایی را که بر تصمیم گیری وی در تمامی سطوح اثر می گذارند تشکیل می دهد گام بعد تعیین بهترین شیوه اعمال این نفوذ برای دستیابی به بهترین نتیجه است. طی دهه گذشته به ویژه آموزه نظامی غرب بر اهمیت رو به رشد عملیات اطلاعات پایه (11) تأکید داشته است. (12) این عملیات چنان دامنه یافته است که نه تنها بعد روانی را دربرمی گیرد بلکه از آن گذشته شامل اعمال نفوذ با استفاده از آنچه عجولانه «حمله جنبشی (13)» خوانده شده است هم می شود. در آموزه نظامی، مفاهمیمی در انداخته شده است که بر این اساس که کاربرد تسلیحات همواره بر کسانی که در جناح دریافت کننده قرار دارند تأثیر روانی بارزی می گذارد همان که نظامیان زایل کردن اراده دشمن می خوانند یا مارشال نیروی زمینی بیل اسلیم با لحنی خشک از آن چنین یاد کرده است: «جنگ تنها یک اصل دارد و آن نیز همین است. با حداکثر سرعتی که می توانید و به سخت ترین شکلی که از دست تان برمی آید در آسیب پذیرترین نقطه حریف و در زمانی که وی حواسش نیست به او ضربه بزنید» بُعد روانی را با بُعد فیزیکی در هم می تنند.
سروکار داشتن با رسانه ها در این چارچوب بر پیچیدگی کار می افزاید. بسیاری قبول دارند که نیروهای مسلح انگلستان به عنوان یک دولت مردم سالار باید در تعاملات شان با مطبوعات همیشه جانب شفافیت و صداقت را رعایت کنند. اما آموزه عملیات رسانه ای انگلستان (Joint Warfare Publication 3-45, Published by the UK Joint Doctrine and Concepts Centre 2000 ) در عین حال چاره ای جز اعتراف به این حقیقت ندارد که رسانه ها نفوذ قدرتمندتری دارند که بر نیروهای دوست و دشمن تأثیر مشابهی می گذارد. همانگونه که در جزوه بافت راهبردی آینده برای دفاع آمده است: «اگر قرار است از قید و بندهای دست و پا گیری پرهیز کنیم که به توانایی ما برای دستیابی به هدف های نظامی لطمه می زنند راهبردهای مؤثر ارتباطی برای ترویج شناخت گسترده تر درباره منطق موجود در ورای هدایت عملیات اهمیت حیاتی خواهد داشت» (UK MOD 2001: 19). ولی باید برای هماهنگ ساختن عملیات روانی با نحوه برخورد با رسانه ها راهی یافت و این موجب شده است طراحان سیاست های انگلستان مفهوم کارزار اطلاعات پایه را دراندازند فعالیتی که کل حکومت و در بهترین حالت کل ائتلاف را درگیر می سازد و هدف از آن تأکید بر درستی اقدام نظامی و به احتمال قریب به یقین، ‌برجسته ساختن نادرستی موضع دشمن است. از این گذشته کارزار اطلاعات پایه این امکان را فراهم می سازد که نتایج را به شیوه ای منسجم و هماهنگ در طیفی گسترده برنامه ریزی کنیم.
از حیث نتایج، در حال حاضر رسانه ها تأثیر عمیقی بر نحوه هدایت عملیات دارند. هرگونه تصورات ملموسی که در دوران های اصیل تر گذشته یعنی زمانی وجود داشت که خبرنگاران انگلیسی «دوشادوش»رفقای انگلیسی شان در ارتش حضور داشتند طی بیست سال گذشته از بین رفته است. به گفته سوزان کاروترز «در بسیاری از جنگ های سده بیستم، ارتش متوجه استفاده های بالقوه مثبتی که می توان در زمان جنگ از قدرت رسانه ها کرد شده است. از رسانه های جمعی که بیش از آن نفوذ دارند که بتوان به حال خود رهای شان کرد در جهت اهداف نظامی به منظور دستیابی به پیروزی استفاده شده است» (Caruthers 2000: 5). در هر حال احتمالاً‌ این جز خیال و وهم نبودده است و بررسی دقیق تر رابطه میان رسانه ها و ارتش در طول تاریخ نشان می دهد که این رابطه در بهترین حالت اغلب پرتنش و گاه نیز به شکل مثبتی آزارنده بوده است. هیچ یک از این سخنان به معنای انکار فوریت و تأثیر رویّه امروزی رسانه ها به ویژه توانایی آنها برای تبدیل یک رویداد تاکتیکی سطح پایین به موضوعی با اهمیت راهبردی نیست. این «آسیب پذیری» یا تأثیرپذیری از نفوذ رسانه ها را نیز نیروهای «نامتقارن» به عنوان نیروی قدرتمندی در هدایت عملیات بر ضد غرب دریافته اند. تصور پیکر بی جان یک نظامی آمریکایی را که در سال 1993 در خیابان های موگادیشو کشیده می شد تا اندازه زیادی در تصمیم دولت کلینتون برای قطع مشارکت ایالات متحده در تلاشی که در آن زمان برای ثبات بخشیدن به سومالی جریان داشت مؤثر دانسته اند. از این گذشته، گفته شده که القاعده هنگام برنامه ریزی حملات خود بر نیویورک و واشنگتن در سپتامبر 2001 کاملاً از این بُعد آگاه بوده است.
اگر فعالیت های جاسوسی و کسب اطلاعات سرِّی جلوه دار هستند در حال حاضر برنامه ریزی کارزاهای اطلاعات پایه در کُنه هرگونه رویکرد نتیجه نگر جای دارد که تکیه اصلی اش بر چهار دسته مخاطبان به هم وابسته است. نخست، باید حواسمان به مخاطبان موجود در جناح دشمن و از آن میان به افراد و سازمان های بسیار مهمی که بر تفکر رهبری دشمن تأثیر می گذارند و به آن شکل می بخشند باشد. این کار غالباً‌ در مورد رژیم های به شدت استبدادی که فاقد رسانه های آزاد یا هرگونه رهبران کاملاً مشخص و مستقل افکار عمومی هستند دشوارتر از همه است. برای نمونه، اعمال نفوذ بر رهبری میلوسویچ نیازمند دسترسی داشتن به حلقه درونی محرمان اسرار مورد اعتماد وی مشاوران تجاری‌، رهبری نظامی و به یقین، خانواده او بود. در مورد میلوسویچ اعتقاد بر این بود که همسرش میلا نفوذ عمیقی بر اندیشه و تصمیم گیری های او دارد. آسیب پذیری او را در شبکه گسترده علائق تجاریش تشخیص داده بودند. بر این اساس، اکنون فشار مالی بر حامیان میلوسویچ و فشار دیپلماتیک بر متحدان طبیعی او و از همه مهم تر بر روسیه را تا حد زیادی در پایان یافتن موفقیت آمیز مداخله سال 1999 ناتو در کوزوو مؤثر می دانند. شاید این همن چیزی نبود که برنامه ریزان ناتو در آغاز مد نظر داشتند ولی مسلماً مؤثر بود.
دومین گروه مخاطبان گسترده تری که باید در نظر داشت در منطقه پیرامون دولت دشمن حضور دارند. در مورد این گروه هم هدف، منزوی ساختن دولت دشمن یا عنصر معاند درون آن نه فقط از نظر فیزیکی، بلکه احتمالاً از لحاظ اقتصادی و نیز فلسفی است به نحوی که «مطرود شدن» آنها همسایگان طرفدار یا بی طرف آنها را وادارد از دشمن مورد نظر فاصله بگیرند و تشکیل ائتلافی دهند که از طریق فشار روانی ناشی از انزوای بین المللی، دشمن را وادار به تغییر کند. بی گمان، همین دشواری یافتن اهرم مشابهی برای حمله به رهبری اصلی القاعده است که این گروه را به دشمنی چنین رام نشدنی تبدیل کرده است. همچنین شایسته است به تلاش های فزاینده غرب برای اعمال نفوذ بر ایران با هدف مجبور ساختن آن کشور به تعلیق برنامه هسته ای خود اشاره کنیم که تا این زمان (سال 2008) عمدتاً‌ به این دلیل ناکام مانده که ایران توانسته است روابطش را با تعدادی از دولت های حامی خود به ویژه در دل جنبش غیرمتعهدها حفظ کند، ‌دولت هایی که تلاش های غرب برای تصویر کردن ایران به صورت یک رژیم متمرّد را دروغ می خوانند. شاید ایران غرب ستیز باشد ولی بی پشتیبان نیست.
سومین دسته از مخاطبان که باید مدنظر داشت و «آماج قرار داد» حوزه گسترده تر افکار عمومی بین المللی کل جهان است. همین که این گروه از مخاطبان را با موفقیت درگیر سازیم نه تنها دولت آماج را بیش از پیش در انزوا قرار می دهند بلکه از آن گذشته شالوده تشکیل ائتلاف هایی از دولت های علاقه مند و اقدامات بعدی احتمالی ائتلاف ها را فراهم می سازند. اگر اتحادی رسمی مانند ناتو درگیر شود یا قرار بر به میدان آمدن نیروهای ناتو باشد گسترده ترین شکل حمایت بین المللی، کلید تضمین وحدت هدف را به دست می دهد و نمی گذارد رژیم آماج از تبلیغات یا سایر فنون عملیات ضد اطلاعاتی برای ایجاد دودستگی در افکار عمومی بین المللی استفاده کند.
هنگام بررسی کارزار اطلاعات پایه، آخرین دسته مخاطبان بسیار مهم،‌ افکارعمومی داخل کشور خودمان است. مردم انگلستان نسبت به نحوه گزارش دهی رسانه ها درباره رویدادها و احتمالاً‌ از آن مهم تر اینکه آیا رسانه ها چشم بر اقدام نظامی می بندند یا نه به شدت حساس هستند. ارتش شروع به پذیرش این حقیقت کرده است که رسانه ها عینکی هستند که مردم معمولی چه در داخل و چه در خارج، از پشت آن به امنیت راهبردی و دفاع ملی می نگرند. امروزه در انگلستان برآورد می شود که کمتر از 7 درصد مردم زندگی نظامی را (شخصاً یا از طریق خانواده بلافصل شان) به طور مستقیم تجربه کرده اند. بنابراین برخلاف حوزه بهداشت یا حمل و نقل، یا قانون و نظم،‌ افراد مبنای شخصی چندانی برای داوری ندارند. بر این اساس، مانند روابط بین الملل، ‌برداشت های مردم درباره دفاع و بنابراین عملیات نظامی را تا اندازه زیادی برداشت های بلندمدت و شیوه گزارش دادن رویداد ها در رسانه ها رقم می زند. بدین ترتیب حمایت مردم که چنین تحت تأثیر گزارش های رسانه هاست برای موفقیت ارتش اهمیت قاطع می یابد. ژنرال سِر پیتر دلابیلیر با تأمل روی تجربه ای که در 1991 در مقام فرمانده نیروهای انگلیسی در خلیج فارس داشته گفته است «... اگر می توانستم گزارشگران را با خود همراه سازم از دست آنها کار زیادی به نفع نیروها برمی آمد ... و اگر پیامی منطقی می فرستادم آن پیام راه خود را به دورن قلوب و اذهان مردم انگلستان باز می کرد. وانگهی،‌ آن پیام به تمامی سطوح جامعه انگلستان می رسید زیرا اگر کسی بر مردم انگلستان نفوذ داشته باشد بر سیاستمداران انگلیسی هم نفوذ خواهد داشت و برای آن نوع عملیات خارجی بزرگی که ما سرگرم انجامش بودیم پشتیبانی کل طیف نیروهای سیاسی اهمیت اساسی داشت» (Del La Billiere 1991:6).
با دستیاب تر شدن هرچه بیشتر اطلاعات از طریق فناوری اینترنتی، ‌پردازش داده ها که امکان هدف گیری هرچه دقیق تر اطلاعات را فراهم می سازد، و برد و کیفیت سیستم های ارتباطی امروزی، کنترل اطلاعات هم دولت ها و هم بازیگران غیردولتی را قادر ساخته است تا از کل طیف تجهیزات الکترومغناطیسی به نفع خود بهره برداری کنند. اما همین ها به شورشگران پیشرفته تر این توانایی را می بخشد که به شیوه ای که از حد بزرگی و توانایی نیروی بالفعل شان خارج است ایجاد اختلال کنند و غلبه یابند همان که نظامیان با وصف «عدم تقارن (14)» از آن یاد می کنند. بنابراین رویکرد نتیجه نگر باید نه تنها به فکر بیشینه ساختن غلبه نیروهای دولت بر طیف اطلاعات همان که ایالات متحده «غلبه بر کل طیف» می خواند باشد بلکه باید در عین حال با توانایی دشمن برای همین کار نیز مقابله کرد.
ظاهراً‌ تروریسم در جلوه امروزیش یعنی راهبرد شورشیان اسلام گرا سعی در انجام چنین کاری دارد. همان گونه که اندرو سینکلر در مقاله «کالبدشناسی ترور» خود گفته است افراد و سازمان ها از پیش از تولد مسیح از تاکتیک های تروریستی برای دستیابی به اهداف خود استفاده کرده اند. در مقام یک روش، هدف تروریسم از بین بردن توانایی جنگیدن دشمن نیست. همچنین تروریست ها پای بند رسم های بین المللی مورد توافق عموم که زمان و چگونگی درگیر شدن در جنگ را مشخص می سازد نیستند. تروریسم از آن رو موفق می شود یا می تواند موفق شود که همزمان با تلاش برای جذب طیفی از مخاطبان همدل یا نگران، توانایی حکومت ها و مراجع را برای واکنش نشان دادن به چالش می کشد.
تروریسم تاکتیک عناصر ضعیف تر است و موفقیت ان نه از خود اقدامات نابودکننده بلکه از شیوه ای مایه می گیرد که این حملات می تواند برداشت ها، نگرش ها و رفتار کل مردم را تغییر دهد. حلقه اصلی پیوند میان اقدام و برداشت کل مردم،‌ به احتمال قریب به یقین، ‌همان تبلیغات و جاروجنجال است. بنابراین، مسلماً‌ تروریسم و جنگ های شورشی کمتر با وارد ساختن صدمه فیزیکی به کمک خشونت سروکار دارند هرچند هم که اینها ممکن است برای افرادی که در این بین گرفتار می ایند وحشت آور باشد بلکه بیشتر به تأثیری که این حملات بر شمار بیشتری از افراد در کل طیف مخاطبانی می گذارد که به ویژه از پشت عینک رسانه ها شاهد این حملات هستند بازمی گردد.
به نظر غیرقابل انکار می رسد که بیشتر شورشگران می دانند گسترده ترین پوشش خبری برای موفقیت فعالیتهای شان اهمیت اساسی دارد. همان گونه که اشمید و دوگراف در آغاز بحث خودشان درباره این رابطه گفته اند «عمدتاً از خشونت به دلیل اثری که بر دیگران می گذارد استفاده می شود و نه برای ایجاد قربانیانی که خشونت به طور مستقیم برجا می گذارد» (Schmid and De Graaf 1982: 13). دیوید پلتز و الکساندر اشمید پس از آن دو گفته اند که انواع مخاطبان، یعنی تروریست ها،‌ حکومت ها،‌ مطبوعات، مردم معمولی و قربانیان همگی می کوشند در برابر فعالیت های شورشگران رسانه ها را بازیچه دست خود سازند (Peletz and Schmid 1992). در همین اواخر در اکتبر 2005 جوزف نای استاد دانشگاه هاروارد در نشریه فایننشال تایمز نوشت «مبارزه جاری [با القاعده] نه تنها به این بازمی گردد که ارتش چه کسی پیروز می شود بلکه از آن گذشته به این هم بستگی دارد که روایت چه کسی پیروز می شود ... تروریسم نوعی نمایش و رقابتی برای جلب مخاطبان است» (Nye 2005: 12). به همین سان، در سر مقاله نشریه گلاسگو هرالد هم آمده که بنا به ادعاها ایمن الظواهری جانشین رهبر القاعده به زیردستانش چنین گفته است: «القاعده درگیر] نوعی نبرد رسانه ای و رقابت بر سر فتح قلوب و اذهان امت خودمان (جامعه گسترده مسلمانان جهان) است» (The Harald 2005: 18).
از این گذشته، شورش های بین المللی اخیر در این زمینه که چگونه «برداشت دریافتی» و نه داوری که تنها مبتنی بر تجربه مستقیم است رفتار مردم را رقم می زند نمونه های چندی به دست می دهد. بدین ترتیب مردم در برابر دستکاری نامتقارن در برداشت هایی که از رویدادها دارند آسیب پذیر می مانند انتخاب عدم استفاده از هواپیماهای مسافربری پس از 11 سپتامبر، نگرانی فزون تر مردم از امنیت شخصی شان به دلیل پوشش رسانه ای حملات تروریستی، و ذخیره سازی تدارکات اضطراری توسط مردم به دلیل افزایش ملموس تهدیداتی که متوجه رفاه و بهروزی شان است. واقعیتی که مردم در زندگی روزمره شان تجربه می کنند در اغلب موارد تغییری نمی کند قطارها مثل حالت عادی می آیند و می روند، هنوز هم مردم در قهوه خانه های مورد علاقه شان می توانند قهوه بخورند،‌ کودکان آنها هر روز به مدرسه می روند و همکاران شان هر روز سرکار حاضر می شوند اما دریافت پوشش اخبار رسانه ها که نحوه رفتار مردم را گاه در آن سر دنیا برجسته می سازد آنها را وامی دارد تا حتی وقتی از منظر عینی آشکارا نابخردانه است رفتار متفاوتی از خود نشان دهند و احساس نگرانی کنند.
گفته می شود این پدیده تا اندازه زیادی به افزایش بُرد و گستردگی رسانه ها (نه تنها اخبار بلکه بازاریابی تجاری، سرگرمی ها،‌ تارنمای جهان گستر (15) و تبلیغات) و گرایش رو به رشد به نصب العین قرار دادن افکار اکتسابی بازمی گردد. و به نظر می رسد در جوامع کمتر پیشرفته هم به اندازه «جهان توسعه یافته» اوضاع از همین قرار باشد البته با این تبصره که رسانه تأثیرگذار در کشورهای در حال توسعه گزارش های تلویزیونی نیست بلکه رادیوی محلی‌، تلفن های همراه، گفته ها و شنیده های در کوی و برزن، ‌شایعات یا صرفاً‌ غیبت و حرف هایی است که پشت سر این و آن زده می شود.
دلایل این امر همچنان در نظریه ارتباطات جمعی موضوع بحث و مناقشه گسترده ای است ولی به طور کلی پذیرفته شده است که امروزه مردم نگرشی جهانی دارند دیگر محدود به جامعه بلافصل یا منطقه یا حتی دولت خودشان نیستند. در اقیانوس هند سونامی رخ می دهد و واکنشی در کل جهان پا می گیرد که منجر به گردآمدن میلیادرها دلار کمک می شود. سخن گفتن از «دهکده جهانی » امری عادی شده است ولی از آن سو افراد احساس نمی کنند که در این دهکده نظرشان تأثیرگذار است آنها چاره ای جز اعتماد به نگرش های جمعی جهان گسترده تری که با آن در ارتباطند و از همین رو خود را بخشی از آن احساس می کنند ندارند. این گفته همان اندازه که در مورد یک بانکدار وال استریت صادق است در مورد یک قبیله نشین توارگ هم صدق می کند و این خود نشان دهنده این واقعیت است که قدرت نرم بر همگی ما تأثیر دارد. اما گفته شده است که شکل دادن به این تأثیر و متوجه ساختن آن به سوی آماجی مورد نظر کلاً دشوارتر است و ظاهراً برخی نظامیان را در این مورد به تردید انداخته است که کارزارهای اطلاعات پایه بتوانند نویدی را که می دادند برآورده سازند.

پی نوشت ها :

1. information high ground
2. information campains
3. audience perception
4. effects based approach
5. soft effects
6. «جنگ جهانی با تروریسم» یک اصطلاح آمریکایی است.از سال 2005 دولت انگلستان ترجیح داده است به جای آن اصطلاح «مقابله جهانی با تروریسم» را به کار برد.
7.full spectrum dominance
8. spin
9. moral dimension
10. soft intelligence
11. Information Operations
12. جزوه شماره 80-3 جنگ مشترک، عملیات اطلاعات پایه را چنین تعریف می کند «اقدامات هماهنگی که به قصد پشتیبانی از اهداف سیاسی و نظامی خودمان، برای اعمال نفوذ بر یک دشمن بالفعل یا بالقوه از طریق تضعیف اراده، ‌انسجام و توانایی تصمیم گیری وی به کمک تأثیرگذاری بر اطلاعات، فراینده ها و سیستم های اطلاعات پایه وی ضمن حفاظت از تصمیم گیران و روندهای تصمیم گیران خودمان به عمل می آوریم».
13. kinetic attack
14.asymmetry
15. world wide web

منبع: قدرت نرم و سیاست خارجی ایالات متحده

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.