مترجم: محمدهادی هدایت
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و درود خداوند بر بزرگ پیامبرانش، محمد و خاندان طاهر او. علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاوس العلوی الفاطمی چنین می گوید:
خداوند جل جلاله را به راستی در هر حالی حمد می کنم، از زمانی که نعمت های خداوند شامل حالم شده و تاکنون که در نعمتش غرقم، بدون آن که لحظه ای آن نعم الهی به من نرسد. او را به برترین صفات کمالش حمد و سپاس می گویم که حدی ندارد و شهادت می دهم که خدایی جز او نیست، شهادتی که خالصانه است نه به خاطر نعمت هایی که عطا فرموده است. گواهی می دهم جدم محمد صلی الله علیه و آله و سلم برترین و شناخته شده ترین فردی است که حامل اسرار و انوار الهی است و مردم را به بالاترین جایگاه های نور هدایت کرد و شهادت می دهم که جانشینان او علیهم السلام در جهت حفظ ناموس دین و شعائر و نگهداری آن در برابر دشمنان حیله گر با چهره گشایی از پرتو خورشید و نور ماه حقیقت، باید خود سوار بر کشتی قدرت( علمی و عملی) و مرکب های راهبر نبوی باشند و لباس عصمت و پاکی و جلالت برازنده ی قامت آنهاست که راه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را بپیمایند و خطر دشمنان را بزدایند تا آن چه را خداوند متعال با ما در قرآن سخن گفته است راست بینگارند، همان گونه که فرمود:« وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ»(1)؛ حتی اگر افراد بی ایمان خوششان نیاید خداوند نور و پرتو خود را کامل می کند.
قصد من این است که آن چه را که به طور تصادفی در کتاب الفتن تألیف سلیلی فرزند احمد بن عیسی بن شیخ الحسائی یافته ام، ضمیمه مطالب قبلی نمایم. وی از راویان حدیث و سنی مذهب است و اگر چیزی مخالف واقع بیان شود گناه و خطای آن بر عهده راویان حدیث است و هیچ گونه مسئولیتی بر عهده من نخواهد بود چون آن احادیث را اگر خدا بخواهد چه نقل مستقیم و چه نقل به مضمون از آن کتاب بازگو می کنم.
نسخه ای که از آن استنساخ صورت گرفته است، متعلق به مدرسه «مزکی»، واقع در کناره غربی واسطیّه است که تاریخ نگارش آن به 307هجری برمی گردد.
«بخش 1»عمر دنیا:
از ابن عباس نقل شده است: دنیا جمعه ای از جمعه های آخرت است که مدت آن هفت هزار سال است و تاکنون شش هزار و صد سال آن سپری شده است و صدها سال خواهد گذشت و انسان یکتاپرستی در طول این سال ها پیدا نخواهد شد. کعب الاحبار می گوید: دنیا شش هزار سال است. از وهب نیز همین مطلب نقل شده است. در حدیث مرفوعی از ابن رمل الجهنی آمده: به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردم: در عالم رؤیا دیدم در مسیری راه می پیمایم که به مرغزاری منتهی می شود. وقتی به آخر آن رسیدم شما را بر آخرین پله منبر هفت پله ای دیدم.پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جواب دادند: تعبیر خواب تو این است که عمر دنیا هفت هزار سال است و من در قسمت پایانی آن قرار گرفته ام.
«بخش2»غربت اسلام:
عبدالله بن عباس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: رشد اسلام در غربت اتفاق افتاد و به زودی به همان وضعیت باز خواهد گشت پس خوشا به حال غریبان! عرض شد: غریبان چه کسانی هستند؟ جواب داد: کسانی که با وجود رواج فساد میان مردم به اصلاح( و هدایت) امور می پردازند.«بخش3»از بین رفتن دانش با وجود کتاب الهی در جامعه:
ابی امامه از رسول خدا نقل می کند: به فراگیری علم رو آورید قبل از اینکه از بین برود. سؤال شد: چگونه علم از میان می رود در حالی که کتاب خدا در میان ماست؟ حضرت خشمناک شدند و فرمودند: مادرهایتان به عزایتان! آیا تورات و انجیل در میان بنی اسرائیل نبود و با این وجود به آنها فایده ای نرساند.(از بین) رفتن علم به (از بین) رفتن حاملان علم است و این جمله را سه بار تکرار نمودند.«بخش4»ستایش خرد:
از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است: زمانی که خداوند عقل را آفرید به او فرمان داد تا پشت کند، او هم روی خود را گرداند. آن گاه به او دستور داد تا گامی به جلو نهد. او هم این کار را کرد. خداوند تبارک و تعالی او را مورد خطاب قرار داد: برای خودم موجودی را از تو دوست داشتنی تر نیافریدم و کسی نزد من از تو گرامی تر نیست. به وسیله(و به خاطر ) تو است که می گیرم و می دهم و می شناسانم، ثواب و عقاب هم بر تو خواهد بود.«بخش 5»فرارسیدن زمانی که عقل مردمان دچار انحراف می شود:
حذیفه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده: زمانی خواهد آمد که به حدی عقل های مردم دچار انحراف خواهد شد که یک نفر عاقل( واقعی) پیدا نمی شود.«بخش6»عذاب قبر و دوشاخه تر( جریدتین):
ابن عباس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می گوید: ایشان از کنار دو قبر عبور کردند و فرمودند که صاحبان این دو قبر عذاب می شود ولی عذابشان شدید و زیاد نیست. یکی از آنها سخن چینی می کرد و دیگری برای ادرار کردن به جای خلوتی نمی رفت. حضرت دو ترکه تر را برداشت و به دو قسمت تقسیم کرد و هر یک را در خاک قبر آن دو میت فرو کرد. سؤال شد ای رسول خدا چرا چنین کاری را انجام دادید؟ پاسخ داد: شاید تا زمانی که دو چوب خشک نشده اند مقداری از عذابشان کم شود.«بخش7» انکار آن چه در دل به آن ایمان داشتند:
انس بن مالک می گوید: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دفن کردیم هنوز خاک روی دستمان را نتکاندیم که آن چه را در دل هایمان به آن ایمان داشتیم انکار کردیم.«بخش 8» امامت امیرالمؤمنین علیه السلام و حوادث روزگار ایشان:
زربن حبیش می گوید: شنیدم که علی بن ابی طالب علیه السلام به مردم می گوید: من چشم فتنه را درآوردم و اگر من نبودم کسی با اهل جمل، صفین و نهروان نمی جنگید، قبل از آن که مرا از دست دهید- چه کشته شوم و چه به مرگ طبیعی بمیرم- از من بپرسید و البته شقی ترین انسان ها با ضربه ای که بر سرم می زند محاسنم را از خون سرم خضاب می کند و این چنین کشته می شوم. به خدایی که دانه را شکافت و مخلوقات را آفرید تا قیامت از هر گروه صد نفری که دیگری را گمراه و یا هدایت می کند، بپرسید من شما را از رهبر، پیشوا و رجزخوان و شعاردهنده آن گروه آگاه می کنم.عبدالله بن شریک از ایشان روایت می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمان داد تا با ناکثین و مارقین و قاسطین بجنگم(اهل جمل، صفین و نهروان) و اگر دستور جنگ چهارمی را صادر کرده بود با آنها هم جنگیده بودم.
«بخش9»خیانت به علی بن ابی طالب علیه السلام:
ربیعه المالکی از علی علیه السلام نقل می کند: او بر منبر کوفه نشسته بود و می گفت: پیامبر امّی مسئولیت خیانت امت را بر دوش من گذاشته است. نویسنده کتاب همچنین ذیل زندگی نامه ابوموسی اشعری از نبی صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: امت اسلامی به زودی به علی علیه السلام خیانت می ورزند.«بخش10»برحذر داشتن عائشه از کاری که در بصره انجام داد(جنگ جمل):
ابن عباس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرد: ای کاش می دانستم که سگ های حَوْأب به کدامیک از شما پارس می کنند در حالی که در سمت راست و چپش عده ی بسیاری کشته شده اند.«بخش11» کشته شدن طلحه در جنگ جمل توسط مروان:
قیس بن ابی حازم گفت: در جنگ جمل مروان تیری به زانوی طلحه زد به طوری که خون از آن جاری شد. وقتی زخم را می بستند خون بند می آمد و زمانی که آن را رها می کردند دوباره خون جاری می شد و دوباره زخم را می بستند ولی با بستن زخم زانو دچار ورم می شد. طلحه به آنان خطاب کرد: به زخم کاری نداشته باشید این تیری بود که خداوند آن را فرستاده و بر اثر همین جراحت از دنیا رفت. او را کنار ساحل« کلأ» دفن کردند. بعضی از اقوامش او را در عالم رؤیا دیدند که می گوید: آیا مرا از دست این آب راحت نمی کنید؟ به این آب، سه بار غرق شده ام. زمانی که قبر او را شکافتند چنان پر آب بود که گویا در آن گیاهی روییده است. وقتی آب را خارج کردند متوجه شدند زمین ریش و صورتش را- که زیر آب قرار گرفته- خورده بود. لذا خانه ای از خانه های ابی بکره را خریدند و او را در آن خانه دفن کردند.«بخش 12» اعتراف زبیر به نهی پیامبر از جنگ با علی علیه السلام:
روایت شده است: علی علیه السلام زبیر را مورد خطاب قرار داد و فرمود: ای زبیر به خدا سوگند! آیا از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشنیدی که می گفت: تو با من می جنگی و در آن حالت ظالم و ستمکار تو هستی؟ زبیر جواب داد: خیر( من ظالم نیستم) و آن حدیثی را هم که گفتی فراموش کرده ام.«بخش13»ادعای معاویه برای حکومت:
سعید بن سوید می گوید: معاویه برای مردم خطبه را خواند و گفت: من با شما بر سر روزه و یا نماز نجنگیدم، بلکه تنها برای اینکه بر شما تسلط پیدا کنم پیکار کردم و برعکس خواسته شما من از جانب خدا مأمورم که بر شما حکمرانی کنم.«بخش14»گروه طغیانگر:
عائشه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده که به عمار فرمود: گروه طغیان گر تو را می کشند.«بخش15»یاوران علی علیه السلام:
سعیدبن جبیر از علی علیه السلام نقل کرده: هشتصد نفر از انصار و هفتصد نفر از کسانی که در بیعت رضوان با پیامبر بیعت نمودند همراه و یاور علی علیه السلام بودند. همچنین ابن اسرائیل از حکم نقل می کند: هشتاد نفر از اهل بدر یا دویست و پنجاه نفر از کسانی که با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زیر درخت پیمان(بیعت رضوان) بستند(همراه حضرت علیه السلام بودند). در روایتی آمده: در جنگ صفین اویس قرنی در سپاه علی علیه السلام حضور داشت.«بخش 16»خوارج گمراه:
ابی سعید خدری می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حال تقسیم بیت المال بود که فردی از قبیله ی بنی تمیم بنام ذوالخویصره برخاست و به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اعتراض کرد و گفت: (در تقسیم بیت المال) عدالت را رعایت کن! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در جواب به او گفتند: وای بر تو! اگر من عدالت را رعایت نکنم پس چه کسی عدالت را رعایت خواهد کرد؟! عمر خواست گردن او را بزند ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او گفت: این کار را نکن. او یارانی دارد که( آن قدر در عبادت می کوشند) نمازشان را در برابر نماز او و روزه شان را در مقایسه با روزه او بسیار بالاتر می انگارند.آنها آن گونه که تیری از چله کمان رها می شود از دین دور می شوند. به نوک تیر می نگرند و نه چیزی را می بینند و نه بیشتر از آن می فهمند و به آب دهانشان نگاه می کنند و چیزی جز کثافت و خون در آن نمی یابند. این گروه زمانی آشوبگرانه خروج می کنند که نشانه ای به همراه دارند و آن نشانه مردی است با چشمان سیاه و درشت که یکی از دستانش همچون پستان است و دست دیگرش مانند پای انسان. ابوسعید می گوید من شاهد این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و همچنین شاهد روز جنگ نهروان بودم که علی علیه السلام کشتگان را وارسی می کرد که جنازه ای را برای او علیه السلام آوردند و دقیقاً همان خصوصیاتی را داشت که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیان کرده بود.
«بخش 17»دلیل امام حسن علیه السلام در صلح با معاویه:
سفیان بن ابی لیلی می گوید: هنگامی که حسن بن علی علیهم السلام بعد از قضیه صلح با معاویه به مدینه بازگشتند به نزد او رفتم و در آستانه خانه اش با او دیدار کردم و به او گفتم: سلام بر تو ای امیرالمؤمنین! به من فرمود: پیاده شو و شتاب به خرج نده! چرا به من امیرالمؤمنین گفتی؟ گفتم: چون از جنگ با معاویه دست کشیدی و به مدینه برگشتی. پاسخ فرمود: ای سفیان مطلبی از علی علیه السلام شنیدم که مرا وادار به این کار کرد (و آن این است): شب و روزی چند نمی گذرد تا این امّت بر گِرد مردی با سینه و گلوی فراخ جمع می شوند که می خورد و سیر نمی شود و تا زمانی که نه کسی روی زمین برای کارهای او توجیهی درست کند و نه کسی در آسمان یاری او بکند نمی میرد؛ او همان معاویه است. می دانم خداوند کاری را که بخواهد انجام دهد آن را به فرجام می رساند. در این میان صدای اذان بلند شد، امام فرمود: سفیانی آیا با مسجد رفتن میانه ای داری؟ گفتم بله و از خانه بیرون آمدیم. در راه به فردی رسیدیم که شیر یکی از شتران ایشان را می دوشید. ایشان ایستاد و مقداری شیر خوردند و به من هم از آن شیر دادند و سؤال کردند چه شد که به این جا آمدی؟ گفتم: قسم به خدایی که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را با هدایت و دین حق برانگیخت، محبت شما( مرا به این جا کشاند) فرمود: مژده باد ای سفیان که از علی علیه السلام شنیدم که از قول رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می گوید: گروهی از اهل بیتم و عده ای از مسلمانانی که مرا دوست دارند در کنار حوض کوثر نزد من می آیند- و دو انگشتش را مانند دو انگشت من مساوی هم قرار داد، یعنی به این صورت( در کنار من خواهند بود)- مژده باد ای سفیان دنیا آن قدر وسیع است که نیکوکار و بدکار تا حضور امامِ بر حق اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن زندگی می کنند.در حدیث دیگری از ایشان نقل شده است که فرمود: گروهی را می بینم که می گویند او به خواست خود و بدون هیچ گونه اجباری با معاویه بیعت کرد. سوگند به خدا اگر اهل عراق مرا خوار نمی کرد(و مرا یاری می نمودند) این کار را نمی کردم و با او به اندازه ی پلک زدنی بیعت نمی کردم.
«بخش 18» بیان علی علیه السلام در مورد جمع شدن مردم به گرد معاویه:
مینا می گوید: علی علیه السلام سر و صدایی را شنید و پرسید این سر و صدا چیست؟ گفتند: معاویه مرد. فرمود: هرگز، قسم به خدایی که جانم در دست اوست او تا رسیدن به خلافت نمی میرد و با دست خودشان نود و سه«93» را نشان دادند و فرمودند این گونه اشاره کردم.از عبدالرزاق نقل شده است به او گفته شد: چرا با معاویه می جنگیم؟ فرمود: برای آن که بین خود و خدا عذری داشته باشم.
راوی( و شاید هم این کلام خود مرحوم ابن طاووس است) می گوید: رسول خدا به او دستور داده بود تا با ناکثین و قاسطین و مارقین، وارد جنگ شود و معاویه جزء یکی از همین گروه ها بود. آیا برای او روا بود که جنگ با آنها را به کناری بگذارد؟ این کار او مانند قرآن است که افرادی که در علم الهی مشخص اند که ایمان نمی آورند باز قرآن آنها را به ایمان آوردن امر( و دعوت) می کند.
«بخش 19»معاویه و ادعای حکومت:
عبدالاشهل که از جنگاوران جنگ بدر است می گوید: همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودیم و معاویه نیز با ما بود. پیامبر با انگشت به شکم او اشاره کردند و فرمودند: زمانی فرا می رسد که این شخص ادعای حکومت و حکمرانی می کند. اگر چنین چیزی را در مورد او دیدید شکم او را پاره کنید.ابن سعید از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: اگر دیدید که معاویه بر منبر نشسته است و برای مردم سخنرانی می کند او را بکشید.
از علی علیه السلام نیز روایت شده است: معاویه فرعون امت اسلام و عمروعاص هامان این امت است.
«بخش 20» مذمت موسی اشعری و ستایش اهل بیت:
سلمان فارسی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: امت من به سه دسته تقسیم خواهند شد: دسته ای بر حقند و باطل هیچ تأثیری بر آنها ندارد، اهل بیت مرا دوست دارند و مَثَل آنها مانند طلای سرخی است که مالک طلا، آن را در آتش می گدازد و با این کار استفاده زیادی می برد. گروهی دیگر در راه باطل گام برمی دارند و حق و حقیقت هیچ تأثیری بر آنها نمی گذارد، من و اهل بیتم را دشمن خود می دانند. مثل این گروه مانند آهن پوسیده و غیرقابل استفاده ای است که صاحبش آن را در آتش می گدازد و این کار فقط موجب می شود که خراب تر از حالت اولیه اش شود. دسته سوم، مانند پیروان سامری، گاهی به حق روی می آورند و گاهی به سمت باطل میل می کنند، این ها مانند سامری نمی گویند: به ما دست نزنید، بلکه شعارشان این است که نباید جنگ و درگیری به راه انداخت و پیشوایشان ابوموسی اشعری است.مرحوم ابن طاووس اضافه می کند: منظور ابوموسی اشعری و گروهی است که با علی علیه السلام در مدینه بیعت نکردند و برای جنگ با دشمنان همراه او عازم میدان نبرد نشدند.
«بخش21»خیانت مردم به علی علیه السلام:
سالم حنفی می گوید: علی علیه السلام در فضای بازی نشسته بود و میان صد نفر سخن می گفت و می فرمود: به پروردگار آسمان و زمین قسم(و این کلام را 2 مرتبه فرمود)، خلیلم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره ی خیانت مردم بعد از وفاتش با من سخن گفته بود که این واقعه بی هیچ تردیدی رخ خواهد داد و کسی که تهمت و افتراء ببندد ناکام می ماند.سلیلی از انس بن مالک روایت آورده است: من و علی بن طالب علیه السلام به همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از کنار یکی از دیوارهای مدینه می گذشتیم و در همین حین از کنار باغی عبور کردیم. علی علیه السلام عرضه داشت: ای پیامبر خدا، این باغ چه قدر زیباست. فرمود: باغ تو در بهشت، زیباتر از این باغ است. مدتی گذشت تا از کنار باغ دیگری گذشتیم دوباره علی علیه السلام به پیامبر عرض کرد: ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم! این باغ چه قدر زیباست. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جواب دادند: باغ تو در بهشت از این باغ هم بهتر است. در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سر خود را بر روی شانه من گذاشتند و گریستند. علی علیه السلام سؤال کرد: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چه شده است که می گریید؟ فرمود: کینه هایی در دل این مردمان وجود دارد که هنوز سر باز نکرده است و تا از من جدا نشوند و یا مرا از دست ندهند آشکارش نمی کنند.
«بخش 22» طلحه، زبیر، لشگری از جانب کوفه که به علی علیه السلام می پیوندند:
ابن عباس می گوید: از مدینه با هفتصد سوار براه افتادیم. روزی در میانه راه یکی از آنها گفت کار ما نتیجه و فایده ای ندارد، به کجا می رویم؟ آیا به سمت مردمانی نمی رویم که همگی خونخواه عثمان اند؟این سخن در میانشان پیچید. ابن عباس می گوید به نزد علی علیه السلام رفتم و گفت آیا نمی بینید که این حرف در میانشان پیچیده است و باعث ایجاد تفرقه و دو دستگی شده و می گویند چرا به جنگ صدهزار نفر برویم که همگی خونخواه عثمانند؟ علی علیه السلام با شنیدن این حرف چنین فرمود: به خدا قسم طلحه و زبیر به قتل می رسند و بصریان شکست می خورند و همچنین پنج هزار و ششصد نفر یا پانصد نفر از کوفیان به شما می پیونند( شک از راوی است). راوی می گوید: ما به راه خود ادامه دادیم، به خدا سوگند که طبق فرمایش علی علیه السلام لشگری از دور نمایان شد، از کسی که به طرفم می آمد پرسیدم چند نفرید؟ جواب داد: پنج هزار و ششصد نفر. از دو نفر دیگر که سؤال کردم همین جواب را شنیدم.
«بخش 23»پرچمدار گمراهی، خالدبن عرفطه:
ام حکیم از علی علیه السلام نقل می کند: مردی پیش حضرت آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین برای خالدبن عرفطه طلب آمرزش و بخشش کن که در سرزمین «تیم» از دنیا رفت. حضرت علیه السلام فرمود، دروغ می گوید، به خدا سوگند نمرده است و تا زمانی که پرچم ضلالت را بر دوش خود از این در داخل مسجد نیاورد نمی میرد- و به سمت باب الفیل اشاره کرد- راوی حدیث می گوید: پس از مدتی مشاهده کردم که خالدبن عرطفه با پرچم معاویه از همان در وارد مسجد شد و آن را میان مسجد فرو کرد و معاویه هم از طرف قبله پیاده شد.«بخش24»سخن گفتن خداوند با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از حالات امام حسین علیه السلام:
ام سلمه می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در خانه من بود و به من گفت: کسی وارد اتاق نشود. لحظاتی بعد صدای گریه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را شنیدم. وارد اتاق شدم. دیدم حسین را بر روی دامن خود نشانده و سرش را نوازش می کند و اشک می ریزد.به او عرض کردم: به خدا قسم نفهمیدم حسین چطور وارد اتاق شد؟ فرمود: جبرئیل، به همراه ما در خانه بود و گفت: آیا حسین را دوست داری؟ گفتم: از جهت محبت دنیایی او را دوست دارم. جبرئیل گفت، امت تو او را در سرزمینی بنام کربلا می کشند، آن گاه مقداری از خاک کربلا را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشان داد. زمانی که حسین علیه السلام در محاصره دشمنان واقع شد سؤال کرد اسم این سرزمین چیست؟ گفتند کربلا فرمود: خداوند راست می گوید این همان سرزمین کرب و بلا است.
«بخش 25»خبر دادن علی علیه السلام از قتل امام حسین علیه السلام:
میمون بن شیبان می گوید: به همراه علی بن ابی طالب علیه السلام از جنگ صفین باز می گشتیم که وارد سرزمین کربلا شدیم. علی علیه السلام بر پشت قاطری نشسته بود. از استر خود پایین آمد و مشتی خاک از زیر سم حیوان برگرفت، آن را بویید و بر روی دو چشمش قرار داد و گریست. آن گاه فرمود: چه فرد عزیز و محبوبی در این جا کشته می شود. گویا هم اکنون شماری از افراد خاندان پیغمبر را می بینم که در این جا چند روزی رحل اقامت افکنده اند اما شما به روی آنها لشکرکشی می کنید و آنها را می کشید. وای بر شما به خاطر ظلمی که بر آنها روا می دارید، وای بر آنها از ستمی که دست شما می کشند، در میان شهداء بجز شهدایی که در بدر در رکاب پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بودند، کسی را از آنها برتر و بالاتر نمی دانم. آن گاه فرمود: پای یا استخوان الاغی به من بدهید. راوی می گوید: من پای الاغ مرده ای به ایشان دادم، حضرت آن را در جایی که سم قاطر قرار گرفته بود فرو کرد. راوی ادامه می دهد زمانی که حسین علیه السلام به شهادت رسید من پای آن الاغ را از جایی که خون حسین در آنجا بر زمین فرو ریخته بود بیرون کشیدم در حالی که اصحابش در اطرافش بر خاک افتاده بودند( و به شهادت رسیده بودند).«بخش 26»خبر دادن علی علیه السلام به حسین علیه السلام از شهادتش:
یحیی کندی می گوید: همراه امیرالمؤمنین علیه السلام از جنگ صفین بازمی گشتیم زمانی که وارد سرزمین نینوا شدیم علی علیه السلام با صدای بلند فرمود: اباعبدالله( کنیه امام حسین) کنار رود فرات بایست. حسین علیه السلام به سوی او برگشت و عرض کرد: چرا یا امیرالمؤمنین علیه السلام؟ فرمود: یک روز به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفتم و دیدم که اشک از چشمانش سرازیر است، عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت چه شده است که گریه می کنید. فرمود: ساعتی پیش جبرئیل نزد من بود و به من خبر داد که حسین علیه السلام در کنار رود فرات کشته می شود و گفت: آیا دوست داری مقداری از خاک آن را ببویی؟ گفتم: آری. دستش را دراز کرد و مشتی از خاک کربلا را گرفت و آن را به من داد از آن لحظه به بعد نتوانستم جلوی ریزش اشکم را بگیرم.«بخش 27»دشمنی اموایان با خاندان پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم با این که می دانستند مهدی از نسل آنها خواهد بود.
محمد بن جریر طبری در کتاب تاریخش بیان می کند: روزی معاویه با بنی هاشم دیدار کرد و به آنها گفت: شما همان گونه که سزاوار پیامبری بودید قصد دارید خلافت را هم تصاحب کنید. مقام نبوت و خلافت با هم در یک جا جمع نمی شوند. استدلالی را هم که برای مردم می آورید مبهم و مشتبه است، شما به آنها می گویید ما خاندان پیامبریم. چگونه است که نبوت در میان ماست اما( خلافت) جانشینی آن از آن دیگران است. این شبهه مردم را به اشتباه می اندازد و اصلاً شبهه را شبهه نامیده اند چون شبیه حق است و تا زمانی که(خوب) شناخته نشود شبهه( شبیه به حق) باقی می ماند. خلافت با رضایت عمومی و مشورت شورایی بزرگانی در میان مردان در قید حیات قریش جا به جا می شود. مردم نیز در این مورد نگفتند: ای کاش بنی هاشم حاکم ما قرار می گرفتند و اگر آنها حاکم ما بودند برای دنیا و دینمان بهتر می شد. مردم بر گرد غیر شما جمع شدند و مقام خلافت را به شما ندادند و اگر شما درگذشته از آن چشم می پوشیدید با ما به نبرد برنمی خاستید در حالی که گمانتان این است که حکومت و مهدی قائم از شما است( مهدی از شما نیست) بلکه او عیسی بن مریم است و ما تا زمانی که او بیاید و قدرت را به او تحویل دهیم بر سر کار خواهیم بود. به جانم سوگند برای مردم نه باد(مُهلِک) قوم عاد و نه صاعقه( ویران گر) قوم ثمود به اندازه حکومت شما موجب هلاکت مردم نمی شود.پس از این که این سخنان را بر زبان راند ساکت شد و صحبتی نکرد. عبدالله بن عباس از میان جمعیت برخاست و پس از حمد و سپاس الهی در خطاب به او گفت: اما این که می گویی ما با داشتن مقام نبوت مستحق خلافت و جانشینی او نیستیم( اگر مستحق این مقام نباشیم) پس مستحق چه چیزی خواهیم بود؟
اینکه گفتی: خلافت و نبوت در یک شخص جمع نمی شوند، پس این آیه چه می گوید:« فَقَد آتَینا آلَ إبراهِیمَ الکِتابَ و الحِکمَهَ وَ آتَیناهُم مُلکاً عَظِیماً»(2)؛ کتاب همان نبوت و ملک همان خلافت است. ما از خاندان ابراهیم هستیم و دستور و فرمان الهی برای ما یکسان است و سنت در میان ما و بقیه خاندان ابراهیم جاری است.
اما گفتی: استدلال و دلیل ما شبهه ای بیش نیست؛ به خدا سوگند که از خورشید روشن تر و از ماه واضح تر و پرنورتر است و خودت هم این را می دانی، ولی چون ما برادر، جد، عمو و دائی تو را کشته ایم از ما روی برمی گردانی و با ترش رویی می نگری. بر استخوان های دگرگون شده و جان های از بین رفته که در هاویه(دوزخ) اند اشک نریز و به خاطر خون هایی که اسلام آنها را پست شمرده( و ریخته شده اند) گریه نکن.
اما این که مردم بر گرد ما جمع نشدند: ما بیشتر از آنها محروم نشدیم و هر آن چه حاصلش به دست آید حقش بر جای می ماند و باطل آن از بین می رود.
در مورد این که گفتی ما گمان می کنیم که پادشاهی مهدی برای ما خواهد بود؛ بدان گمان در کتاب خدا مساوی شک است، همان طور که خداوند می فرماید:«زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ »(3)؛ کافران گمان کردند که هیچ گاه زنده و برانگیخته نخواهند شد، حتماً(این کار خواهد شد) به پروردگار سوگند که قطعاً برانگیخته خواهند شد. همه شهادت می دهند که اگر یک روز به پایان دنیا باشد باز هم ما صاحب حکومت خواهیم شد و مهدی یکی از ماست اگر از دنیا به جز یک روز مانده باشد به امر الهی قیام و زمین را از عدل و داد پر می کند همان گونه که از ظلم و ستم پر شده بود. در مقابل هر روز حکومت( غیر ما) دو روز و به ازای هر ماه، دو ماه و به ازای هر سال، دو سال حکومت خواهیم کرد.
اما در مورد این که گفتی: مهدی همان عیسی بن مریم است؛ عیسی فقط برای نابودی دجال از آسمان فرود می آید و زمانی که او را ببیند همچون چربی آب می شود ولی امام فردی از ماست که عیسی پشت سر او به نماز می ایستد. اگر بخواهی نام آن فرد را به تو می گویم. اما اگر باد قوم عاد و صاعقه ثمود عذاب الهی بودند ما صاحب رحمت و مرحمتیم.
ابن طاووس می گوید: در تاریخ ذکر نشده است که معاویه در جواب ابن عباس چیزی پاسخ گفته باشد.
«بخش 28»مناظره ابن عباس و معاویه برای اثبات مهدی علیه السلام:
محمد بن جریر طبری در کتاب عیون اخبار بنی هاشم می نویسد: ابن عباس به معاویه گفت: در قریش اگر هر کسی افتخاری برای خود می شمارد قطعاً کسی دیگر در آن شریک است. اما در مورد بنی هاشم چنین نیست. چون آنها به نبوتی افتخار می کنند که کسی دیگر نه از آن سهم دارد و نه هم طراز آن است و نه از آن به دفاع برمی خیزد. گواهی می دهم که خداوند بدلیل این که قریش از همه مردم بهتر بودند محمد را از آنها قرار داد و بدلیل این که بنی هاشم از تمام قریش بهترند او را در میان بنی هاشم قرار دارد و چون فرزندان عبدالمطلب از تمامی آنها بهتر بودند او را از آنها قرار داد. ما با همان فضیلتی که شما بر قوم عرب فخر می فروشید بر شما فخر می فروشیم. این مردم مورد عنایت و رحمت الهی اند که هم پیامبر از میان آنها برخاسته است و هم مهدی و مهدی در پایان روزگار این امت خواهد بود. اسلام با ما آغاز شده است و با ما به پایان خواهد رسید، پادشاهی شما زودگذر است و این حکومت ما است که خواهد بود. اگر حکومت شما پیش از حکومت ما است(اما) بعد از حکومت ما دیگر کسی به حکومت نمی رسد، چون ما عاقبت اندیشیم و نهایت و فرجام کار به پرهیزکاران می رسد.«بخش 29»نام مهدی در تورات:
کعب می گوید: دیده ام که نام مهدی در تورات نوشته شده، نه ظلم روا می دارد و نه عتاب و سرزنش می کند.ابن طاووس می گوید: سلیلی در کتابش آورده: عمربن عبدالعزیز مهدی را می شناخت و از بعضی از راهبان معابد مسیحیان در مورد او سؤالاتی کرده بود. از این مطلب به دست می آید که در تورات و انجیل از مهدی نامی به میان آمده است.
در بعضی از کتاب های اصول شیعه در مورد مدح عمربن عبدالعزیز مطالبی را دیده ام:
مردی از امام باقر علیه السلام در مورد عمربن عبدالعزیز سؤال کرد که آیا او هم از درخت لعنت شده است؟ فرمود: از او جز به خوبی و نیکی یاد نکن، کارهایی که او در حق ما کرد بعد از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم کسی در حق ما نکرده بود. در همان کتاب در حدیث دیگری از ایشان آمده است: عمربن عبدالعزیز خود به تنهایی چون یک امّت محشور می شود. ما این مطلب را بیان کردیم تا بتوانیم مدح و ستایشی را که در مورد عمر بن عبدالعزیز وارد شده اثبات کنیم( خداوند سبحان او را از جانب بهترین پاداش عنایت فرماید).
ابن اثیر در بیان رویدادهای خلافت او می گوید: از محمدبن علی (امام باقر علیه السلام) نقل شده است: در میان هر امّتی فرد نجیبی وجود دارد، نجیب بنی امیه عمربن عبدالعزیز است و او در روز قیامت همچون یک امت، برانگیخته می شود.
* از زراره نقل شده که: از امام صادق علیه السلام شنیدم: عمربن عبدالعزیز غلّه و محصولات کشاورزی فدک را میان ما تقسیم کرد و به خردسالان و بزرگسالان به یک اندازه سهم داد. زیدبن حسن نامه ای به او نوشته که: پدرم همان گونه که تو به کوچک ترین کودک ما می بخشی می بخشید؟ عمر در پاسخ او نوشت: تو هرگز به فکرت نمی رسید که زنده باشی و کسی از امویان این لطف را نسبت به تو انجام دهد. حاکم مدینه در نامه برای او نوشت: در میان فرزندان علی علیه السلام کسانی هستند که از فرزندان فاطمه علیها السلام نیستند.(آیا به آنها چیزی داده می شود؟) عمر به او نامه ای نوشت که این مال را جز به فرزندان علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام نده!
سهل بن عبدالعزیز، برادر عمربن عبدالعزیز روزی به وی گفت: این کاری که تو پیشه کردی خلفای قبل از تو را بدنام و رسوا می کند. عمر به او گفت: مرا به حال خودم واگذار، از زمانی که حاکم مدینه بودم حدیثی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم و در مورد آن جستجو کردم که: کسی که فاطمه را آزار و اذیت کند مرا مورد آزار و اذیت قرار داده است.
«بخش 30» مهدی و عیسویان:
ابویحیی می گوید: عبدالعزیز فردی را نزد راهبی فرستاد تا از او سؤال کند که آیا کسی از فرزندان من خلیفه خواهد شد؟ جواب داد: بله و او پسرت عمربن عبدالعزیز است. زمانی که به قدرت رسید کسی را به پیش همان راهب فرستاد و از او سؤال کرد: ما معتقدیم که مهدی از ما است آیا تو چنین مطلبی را (با کشف و شهود) درست می بینی؟ جواب داد: خیر اما تو فرد شایسته و صالح هستی. عمر زمانی که این را شنید گفت: خدا را سپاس که مرا فرد صالح و درستکاری قرار داد.«بخش 31»گریه امیرالمؤمنین علیه السلام بر مرگ زیدبن علی:
سلیلی در کتابش نقل می کند: امیرالمؤمنین در همان مکانی که (سال ها بعد) زید بن علی در کوفه به دار آویخته شد، ایستاد و آن قدر گریست تا محاسنش تر شد و مردم هم با گریه حضرت گریستند. عرض شد: ای امیرالمؤمنین چرا می گریستی و یارانت را به گریه انداختی؟ فرمود: یکی از افراد خانواده ام در همین مکان به دار آویخته می شود، من به این جا نگاه نمی کنم زیرا می ترسم که کسی از دیدن عورت او خشنود باشد و به آن نگاه کند.نقل شده: هشام بن عبدالملک او را در حالی که چیزی عورتش را نپوشانده بود بر دار کشید. مدتی نگذشت شکم او به گونه ای پایین آمد که عورت او را پوشاند.#
«بخش 32» قاتل و مقتول در آتش اند:
از عبدالله بن عمر روایت شده است: فتنه ای برپا خواهد شد که «السبیطه» نام دارد و کشته های آن جهنمی اند. راوی پرسید: آیا طرفین مسلمانند؟ پاسخ داد: بله، هر دو طرف مسلمانند. دوباره پرسیدم: آیا این دو گروه مسلمانند؟ جواب داد بله مسلمانند. از او درباره علت این امر پرسیدم، گفت: چون آنها برای دنیای خویش می جنگند نه برای رضای خدا و برای اطاعت از دستورات او. گفتم: این طور فتنه ای درگذشته هم به وقوع پیوسته است؟ پرسید: خدا پدرت را بیامرزد، چه زمانی؟ گفتم: در فتنه ای که در زمان عثمان برپا شد. جواب داد: نه، قسم به خدایی که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به پیامبری برانگیخت این فتنه زمانی رخ می دهد که همه اعراب به درون خانه و پناهگاه های خود بخزند و تا آن حد شدت می یابد که شخصی در کنار قبری می ایستد و می گوید: ای کاش من جای تو بودم (مرده بودم) و بعد از وقتی است که زمین بعد از ظلم و جور آکنده از عدل و عدالت شود و چند سالی این مدت ادامه یابد. پرسیدم: چند سال طول می کشد؟ گفت: اهل کتاب می گویند نه سال یا هفت سال.«بخش 33» نکوهش بنی امیه، بدترین قوم روی زمین:
سلیلی در کتاب خود می نویسد: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: طائفه بنی امیه و بنی حنیفه بدترین اقوام عرب اند. تعدادی روایات از علی علیه السلام و ابن عباس و عمربن خطاب در تفسیر آیه 28 سوره ابراهیم بدست ما رسیده است:«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ *جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهَا»؛ آیا به کسانی که نعمت خدا را به کفران و کفر تبدیل کردند نگاه نکردند( و) قوم خویش را به هلاکت درآوردند؟ آنان در جهنم می سوزند. منظور آیه بنی مغیره و بنی امیه اند. بنی مغیره در جنگ بدر کشته شدند ولی بنی امیه تا زمانی که خدا بخواهد از دنیا بهره مند می شوند.«بخش 34»نکوهش بنی امیه و بنی عباس:
ابن دیلمی می گوید: بنی امیه هشتاد و چند سال حکومت می کنند آن گاه خداوند بواسطه پرچم های سیاهی که از مشرق می آید حکومت را از آنها می گیرد. این پرچم ها تا زمانی که بلای آن به هر انسان با ایمانی برسد برافراشته می ماند. آن گاه خداوند بدست خاندان محمد صلی الله علیه و آله و سلم این بلا و مصیبت را برطرف می کند، ( نشانه ی آن زمانی خواهد بود که) خداوند تیرهایی را به سوی آنها می افکند که این تیرها همان حکومت سفیهان و نادانان و کودکان است همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد آن فرموده است: دستورات آنها حرمتی ندارد و حکومتشان به هیچ نحوی تعهدآور نیست و در زمان آنها ستم و جور زیادی می شود.«بخش 35»دوازده امام قریشی:
جابربن سمره از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: ساعت(موعود) تا دوازده امیر(امام) قریشی(پشت سر هم) به حکومت نرسند برپا نخواهد شد.«بخش 36»نهی از خروج قبل از مهدی:
عبدالله بن عبدالعزیز نقل می کند: علی بن ابی طالب علیه السلام روزی در کوفه برای مردم سخنرانی می کرد که ای مردم، بعد از من دست به قیام نزنید، شما را از عده محدودی از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می ترسانم، چون گروه کمی از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قیام می کنند و چون از فرمان من اطاعت نمی کنند و پیمان من را به کناری می نهند به آن چه می خواهند نمی رسند. یکی از فرزندان حسین علیه السلام پرچمی را برای پشتیبانی از بنی امیه در کوفه برمی افراشد بلا و مصیبت مردم را فرامی گیرد و خداوند بهترین بندگانش را مبتلا می سازد تا خوب را از بد بشناسد و بدین وسیله مردم از همدیگر تبری بجویند، این امر تا زمانی که خداوند بواسطه فردی از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر ایشان گشایشی فراهم آورد ادامه می یابد و هر که از فرزندانم برخلاف شیوه و کردار من قیام کند، از او بیزارم و هر یک از خاندانم پیش از مهدی علیه السلام خروج کند کشته خواهد شد. از دغل بازان و حیله گران(دجّال های) فرزندان فاطمه علیها السلام بر حذر باشید. چون از نسل فاطمه علیها السلام چنین افرادی به پا خواهند خواست.حیله گری از دجله بصره قیام می کند که از من نیست و با آمدن اوست که بقیه آنها خواهند آمد. ابن طاووس رحمه الله می گوید: حضرت علی علیه السلام در این حدیث صراحتاً فرزندان خود را از قیام قبل از مهدی علیه السلام باز می دارد.
«بخش 37»نرسیدن حکومت به فرزندان علی بن ابی طالب:
حرث بن نوفل از علی بن ابی طالب علیه السلام نقل می کند که به فرزندانش فرمود: دنبال خلافت نباشید چون هر کس از شما به خاطر رسیدن به آن قیام کند بدون نتیجه کشته می شود.از عثمان بن عفان نقل شده است: این حکومت به هیچ کس از اولاد علی علیه السلام نخواهد رسید.
علی بن عبدالله از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز مانند همین گونه را نقل می کند. عثمان بن عفان نیز از او صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که به علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: هیچ یک از فرزندان تو به حکومت نمی رسند.
از ام سلمه نیز روایت شده است: روزی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودیم سخنی از خلافت به میان آمد این که از آن فرزندان فاطمه علیها السلام خواهد بود. فرمود: هرگز به آنها نمی رسد اما به فرزندان عمویم، عباس خواهد رسید، به او تبریک بگویید!
زمانی که خبر قتل زید بن علی علیه السلام به برید رقاشی رسید گریست و گفت: انس بن مالک از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برایم نقل کرده است: هیچ یک از آنها به حکومت دست پیدا نخواهند کرد.
«بخش 38»نکوهش حکومت امویان و نفرین کردن بر آنها:
ابن عباس می گوید: پرچم های سیاه رنگی متعلق به ما اهل بیت است به محض این که در خراسان آشکار می شوند قیام و شورش به راه اندازند. همچون شب سیاهند، آغاز کارشان با پیروزی شروع می شود، در میانه کار به لعن و نفرین می رسند و سرانجام آنها کفر و بی ایمانی است.(چنانند که) اگر کسی با آنها بجنگد با او می جنگند و کسی یارای گریختن از دست آنها را ندارد و کسانی را که به پناهگاه پناه برند از آنجا بیرون می کشند و هر کس با آنها همراهی کند او را به فتنه و بلا مبتلا می کنند و مخالفان خود را تهدید می کنند. هر که آنها را نفرین و لعنت کند مثل آن است که تیری را در راه خدا به سمت دشمن بیفکند.«بخش 39» دولت عباسیان و ترکان:
حسن از شخصی نقل می کند علی بن ابی طالب علیه السلام به ابن عباس گفت: ابن عباس! چیزهای مختلفی شنیده ای اما از خودت هم چیزی بگو خدا از تو راضی باد! پاسخ داد: چشم. فرمود:(بگو) در دویست سال آینده این ها اول فتنه هایند.حکومت خردسالان، تجارت فراوان و سود کم، مرگ دانشمندان و صالحان، قحطی شدید، ظلم و ستم و کشتن اهل بیت تشنه ام در زوراء(شهر بغداد)، دودستگی و نفاق پادشاهان و حکومت غیر عرب ها. زمانی که ترکان حکومت شما را قبضه کردند به سواحل دریا و گوشه کنار کشور بروید و حتماً فرار کنید. بعد از این در سال دویست و پنجاه و پنج، سه فتنه رخ می دهد. فتنه ای در مصر و وای بر مصر دومی در کوفه و سومی در بصره. مرد بی اصل و نسبی که نماینده آنها می شود آنها را به هلاکت می رساند. مردم در مقابل او دو دسته می شوند: دسته ای با او همکاری می کنند و گروهی بر ضد او، تا چندین سال به همین وضع بر آنها حکومت می کند. سپس خلیفه خشن و سنگدل- که در آسمان قتّال و در زمین جبّار نامیده می شود- آن چنان کشت و کشتار به راه می اندازد که خون را به آب می آمیزد( آب ها رنگ خون به خود می گیرند) به حدی که نمی شود از آن آب نوشید. عرب های بیابان نشین به او حمله می کنند و او را می کشند و ظلم و فساد در میان مردم همه گیر می شود، پرچم هایی چون دانه های تسبیحی که نخش پاره شده است و دانه هایش پیوسته می ریزد پشت سر هم به سوی شما می آیند. آن هنگام که خلیفه به قتل می رسد منتظر شورش و خروج خاندان ابوسفیان باشید. نشانه قیام آنها هلال مصر است و در آن هنگام زمین بصره فرو می ریزد و اقصی نقاط آن فرو می رود، همین حادثه در بازار و مسجد آن روی می دهد آن گاه طوفان آب به پا خواهد خواست و آن که از تیغ شمشیر بگریزد از هلاک طوفان نمی رهد مگر کسانی که حومه شهر ساکن شده اند و زندگی در مرکز شهر را به کناری گذاشته اند. سه زمین لرزه و سه ماه گرفتگی و پرتابی آسمانی روی می دهد و آن گاه نوبت کوفه فرا می رسد. سفیانی هم در شام قیام می کند زمانی که سپاهش به کوفه برسد منتظر بهترین شخص خاندان پیامبر باش. (در زمان او) زندگان آرزوی زندگانی مجدد مردگان خود را می کنند و اوست که زمین انباشته از ظلم را پر از عدل و داد می کند.
«بخش 40» برحذر داشتن حضرت علی علیه السلام از سکونت در بصره:
امام باقر علیه السلام از پدرش و او هم از پدرش و از علی علیه السلام نقل می کند: مشتاق به سکونت در بصره نباشید زیرا آن گونه خود شهر و پیرامونش در آب فرو می روند که به جز مسجد شهر چیزی به چشم نمی خورد( و این مسجد در میان آن همه آب) گویا عرشه ی کشتی ای است بر امواج خروشان.«بخش 41»رویدادهای بصره:
از حسن نقل شده است: شمشیر(جنگ و کشتار) پایین می آید، پایین می آید و چه چشمانی که می گریند و حرمت هایی که دریده می شوند و غصه هایی که بر دل می نشیند، ناتوان هلاک می شود. از جهت قبله باد زردرنگی سه شبانه روز بر شما می وزد و از شدت رنگ زردش هوا همچون روز گذشته اش روشن می شود و بعد از این حادثه بصره را آب فرا خواهد گرفت. پس از آن منتظر نشانه های پشت سر هم آسمانی باشید که چون تسبیحی که نخش پاره شده است بر سر شما خواهد ریخت. اولین آنها رعد و برق، آن گاه باد زرد، سپس باد پیوسته و نعره ای آسمانی است که عده ای را می کشد و مردن افراد زیادی در «واسط» و همچنین در کوفه چیزهای عجیب و غریبی، رخ خواهد داد و در اهواز زلزله به وقوع خواهد پیوست در نتیجه زیر آوار جان می دهند و راه ها بسته می شوند و کسی نمی تواند بین شهرها رفت و آمد کند.«بخش 42»بنی قنطورا و بصره:
ربیعه بن جوشن می گوید: در بیت المقدس با عبدالله بن عمر برخورد کردم و به من گفت: از کدام ناحیه اید؟ گفتم: اهل عراقیم و از بصره آمده ایم. گفت: ای بصریان آماده باشید. پرسیدم برای چه آماده باشیم؟ گفت: برای غلاف کردن شمشیر، بهترین دارایی در آن روز شتری است که انسان خانواده ی خود را بر آنها سوار کند و در حال فرار غذایی(داشته باشد) که به آنها بدهد. در آن روز اسب هایی با سم سفت و سخت بسیار کارآمد هستند. همان گونه که امروز کسی به مال و تعداد زیاد خانواده اش می بالد در آن روز به سبک بالی خود خواهد بالید. زیرا دیری نمی پاید که فرزندان قنطورا کنار رود دجله اردو می زنند( و آن قدر زیادند که) بر هر درخت خرمایی اسبی را می بندند و شما را از شهر بیرون می کنند. سؤال کردند: بنی قنطور کیستند؟ گفت: خدا بیشتر می داند و ما فقط اسم آنها را در کتاب این چنین دیده ایم، ولی ویژگی ها و خصوصیاتشان همان ویژگی های ترکان است.«بخش 43» رویارویی بصره و بنی قنطورا:
ابوبکر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: سرزمینی است بنام بصره که از کنار آن دجله می گذرد و درختان خرمای فراوانی دارد. بنی قنطورا بر آنها یورش می برند و مردم به سه دسته تقسیم می شوند: گروهی به اصل و ریشه خود می پیوندند و کشته می شوند. گروهی دچار غرور و خودبزرگ بینی می شوند و کافر می شوند و گروهی فرزندان خود را پشت جبهه جنگ می گذارند و با آنها پیکار می کنند، کشته هایشان شهیدند و فتح و پیروزی الهی به دست آنها است.«بخش 44»پرهیز از طماطم:
از ابی الحسن نقل شده است: طماطم (غیرعربی که نمی تواند خوب به زبان عربی تکلم کند) می آیند و حتماً می آیند، گردن شما را با شمشیر می زنند و غنائم و ثروت های شما را می خورند و در شهر شما ساکن می شوند، هتک حرمت می کنند و نیکان را به بردگی می کشند و بزرگان شما را ذلیل می کنند و آنها را به تیرهای آهنی می کشند. سیمای آنان همراه رنگ ها زشت است و گردن های کلفت، شمشیرهای آهنین و تازیانه های سودمند برای خود دارند و آنها برای امت من از فرعون برای بنی اسرائیل بدترند.«بخش 45» طولانی بودن حکومت ترکان مانند فرمانروایی فرعون:
عمران بن سلیم می گوید: بنوحفصه( ترکان) به زودی به سوی عراق گسیل می شوند و بر همه جا مسلط می گردند و مانند فرعون حکومت طولانی دارند تا زمانی که مردم را از حقوقشان محروم کنند، ظلم و تکبر دارند در این وقت خدا بر آنها باران فرو نمی فرستد و کاری می کند که از همدیگر انتقام بگیرند و دلیل این کار بدرفتاری آنان با مردم و کشتارشان است. لباس مسلمانان همان لباس کافران است تا آواره شوند و حکومت به فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برسد که آنها از همه به این مقام و ادعای عدالت و حق طلبی سزاوارتر و شایسته ترند.«بخش 46»هلاکت و نابودی اعراب:
سلیلی می گوید: به خدا قسم می دانم چه زمانی اعراب به هلاکت خواهند رسید زمانی که حاکم آنها کسی باشد که با آن که جاهلیت را درک نکرده اما دارای همان خلق و خوها است و (زمان) حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نیز ندیده است پس دین اسلام او را از این کار باز دارد.«بخش 47»هلاک مسلمانان:
ابن مسعود می گوید: نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودیم که فرمود: کار به دست شما خواهد بود و شما بر مسند قدرت خواهید بود تا زمانی که کارهای زشت را مرتکب نشده اید، چون در آن صورت خداوند فرمود: بدترین مخلوقاتش را بر شما مسلط می کند که پوست شما را مانند پوست شاخه درخت بکنند.* وهب بن منبه در کتاب المبتدأ می نویسد: فرمانروایی فرعون 400 سال بود که بنی اسرائیل 150 سال قبل از نبوت موسی علیه السلام تحت حکومت وی بودند.
* در کتاب سفینه آمده است: فرعون سیصد سال حکومت کرد، دویست و بیست سال آن را در سلامتی و امان گذراند، موسی نیز هشتاد سال او را به سوی خداوند دعوت کرد.
* یاقوت حموی در جلد 14 معجم البلدان می گوید: پس از مرگ فرعون(قبلی)، فرعون معاصر موسی علیه السلام به حکومت رسید- و گفته شده او از نژاد عرب بوده است- قامتی کوتاه داشت و پوستی با لکه های سفید داشت و شجاع و دلاور بود، 500 سال حکومت کرد تا در آخر کار خداوند او را غرق کرد و ولیدبن مصعب را هلاک نمود. گروهی گمان می کنند او از قبط مصر و نه از عمالقه بوده است.
اسود می گوید: به عائشه عرض کردم: ای ام المؤمنین آیا این که برده ای آزاده شده با فردی از اهل بدر بر سر خلافت به منازعه می پردازد باعث شگفتی تو نمی شود؟ گفت: تعجب نکن، فرعون 400 سال بر بنی اسرائیل حکومت کرد. حکومت را خداوند به هر فاسق و نیکوکاری می دهد.
«بخش 48»معجزه نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم:
پسر عمر از نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند. منافقان شبانه مسجدی را تخریب نمودند و چنین مسأله برای اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بسیار سخت بود. ایشان صلی الله علیه و آله و سلم به اصحابشان فرمودند: چیزی را به دلتان راه ندهید چون این مسجد که خراب شد، دوباره ساخته می شود ولی وقتی مسجد ویران می شود حج هم تعطیل می شود. عرض شد: مسجد براثا در چه منطقه ای است؟ فرمود: در سرزمین عراق و در غرب زوراء که هفتاد پیامبر و وصی و جانشین پیامبر، در آن نماز گزارده اند و آخرین نفری که در آن نماز اقامه می کند این شخص است و با دستش به علی بن ابی طالب علیه السلام اشاره کرد.سلیلی، نویسنده کتاب الملاحم آورده است: من مسجد براثا را با چشم خود دیدم که طرفداران ابن حنبل آن را ویران کرده اند و قبر عده ای از کسانی که در آنجا دفن شده بودند، نبش کردند و جنازه شان را بیرون آوردند و خانواده (و قومشان) را شکست داده بودند و آنها را در آن قبر دفن کردند و در مسجد را بستند و آن را به گورستانی مبدل نمودند. درخت خرمایی را که در آن روییده بود بریدند و آن را به آتش کشیدند. تاریخ وقوع این رویداد سال 312 است و حج هم در این سال تعطیل شد. سلیمان بن حسن که همان قرمطی است در ابتدای سال شورش کرد و راه حاجیان را بست و آنها را به قتل رسانید و باعث شد حج تعطیل شود. در همین سال سرمای شدیدی باعث از بین رفتن درختان خرمای بغداد شد. غلام ناقد از قول اباعمر و قاضی بغداد نقل کرد: در روستای صرصر واقع در سه فرسخی بغداد، صد هزار اصله خرما از بین رفت.
سلیلی می گوید: دیگر هیچ چیز واضح تر از این نیست( در مورد صحت آن پیشگویی).
«بخش 49»پیمودن راه رفته فارس و روم:
ابی هریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: قیامت فرا نمی رسد، مگر آن که امّت من دقیقاً و مو به مو همان کارها و رفتارهای اقوام و ملل گذشته را تکرار کنند. مردی سؤال کرد: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم همان اعمال ایرانیان و رومیان را انجام می دهند؟ فرمود: مگر کسی غیر از آنها هم وجود دارد؟ همچنین روایت شده است: زینت های پیشینیان را در کوچک ترین کارها، مو به مو دنباله روی خواهید کرد. سؤال شد: منظورتان همان یهود و نصاری است؟ فرمود: مگر کسی غیر این دو گروه هم هست؟!«بخش 50»فتنه در بصره:
کعب می گوید: با یک پرچم و فریاد بزرگترین شان مرزها را درهم می نوردد و با تمام پرچم ها و آراء و افکار مخالفت می کند. آن وقت گروهی چشم تنگ با صورت های پهن که به آنها بنی قنطورا می گویند از قریه ای به نام «دسکر» به راه می افتند و ساکنان آن را به زمینی پوشیده از گیاه می رانند و (آواره می کنند) آنها را بر آن چه اجدادشان مرتکب شده اند مؤاخذه می کنند به همین علت آسیب و صدمه بسیاری می بینند. در آن زمان به علت کمی رفت و آمد در جاده ها درندگان (بدون هیچ مزاحمتی) رفت و آمد می کنند پس از آن زمین فرو می رود و قذف و زمین لرزه های بسیار زیادی در شهر بغداد رخ می دهد و این شهر از همه جا زودتر ویران می شود پس از آن ویرانی و خرابی گام در مصر می نهد و زمانی که فتنه و بلا را در شام دیدی، مرگ است و مرگ! بنی اصفر به سمت کشورهای عربی به راه می افتند و حوادث زیادی به وقوع خواهد پیوست.«بخش 51»مصیبت های بصره:
حذیفه بن یمان می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد مصیبت ها و بلاها(روزگار آینده) سخن گفتند و در پایان کلام فرمود: انسان های آزاد از شدت سختی ها و بلاها به بردگی کشیده می شوند و خود نیز به این امر تن می دهند و اقرار می کنند چه مردان و چه زنان، مشرکان آنها را در کارهایشان به کار می گیرند و هر کس، نیکوکار یا فاسق، در شهرها در معرض فروش می گذارند. حذیفه! آن قدر این بلا طول می کشد که مردمان آن عصر ناامید و مأیوس نسبت به فرارسیدن گشایش الهی بدگمان می شوند تا این که خداوند فردی را از بهترین افراد خانواده ام و نیکوکارترین فرزندانم برمی انگیزاند که عدالت گستر، پاک و فرخنده است و به اندازه سرسوزنی( از عدالت) نمی گذرد، خداوند به واسطه او آیین، قرآن، اسلام و معتقدان به آن را نیرومند و قوی می نماید و شرک و مشرکان را خوار و ذلیل می کند. خدا ترس است، قوم و خویشی او با من موجب مغرور شدن او نمی شود، با منع و ممنوعیتی، ممنوعیت دیگری را از بین نمی برد، در زمان حکومتش کسی را به ضرب شلاق نمی زند مگر آن که مسأله ی حدود الهی در میان باشد، خداوند با اوست که همه بدعت ها را از عالم محو و همه فتنه ها را نابود می کند، در حق را با او می گشاید و در باطل را می بندد و اوست که اسیران مسلمان را هر کجا که باشند، به زادگاه و وطن خویش باز می گرداند. حذیفه می گوید: اگر می شود نام بنده برگزیده امت و فرزندانت را برایمان بگو. فرمود، خودش هم نام من و پدرش هم نام پدر من است، اگر تنها تا آخر دنیا( و برپا شدن محشر قیامت) یک روز باقی باشد خداوند آن قدر آن روز را طولانی می کند که این رخدادها روی می دهد.«بخش 53»مسلمان شدن گروهی مردم و کافر شدن آنها:
سوید بن غفله می گوید: وقتی سلمان در جنگ قادسیه عده زیادی از مردم را دید که به اسلام می گرویدند، گفت: امروز می بینید که گروه گروه مسلمان می شوند، قسم به آن که جان من در دست اوست همین گونه از دین الهی بیرون خواهند رفت.«بخش 54» مصیبت ها و بلاها در کلام علی علیه السلام:
محمدبن عبدالله از جعفربن محمد علیه السلام( امام صادق) نقل می کند:حادثه ی بزرگی در بصره پیش می آید. امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام می گوید: (و در مورد علی بن محمد پادشاه و غیر او سخن گفتند آن گاه) فرمود: پایتخت حکومت به زوراء(بغداد) باز می گردد و کارها به وسیله شوری و مشورت انجام می یابد و اگر کسی قدرتی بیاید هرچه بخواهد می کند، این زمان، دوران ظهور سفیانی است که نُه ماه در روی زمین تاخت و تاز می کند و آنها را با بدترین بلاها و مصیبت ها می آزارد، وای بر مصر، وای بر زوراء، وای بر کوفه، وای بر واسط! گویا هم اکنون به واسط و حوادث آن می نگرم! در آن زمان سفیانی سر به شورش می نهد، غذا کمیاب می شود، خشکسالی و قحطی همه جا را می گیرد و باران از آسمان فرو نمی ریزد، نه زمین می روید و نه آسمان می بارد، بعد از این حوادث مهدی که خود هم هدایت شده و هم هدایت گر، ظهور می کند و پرچم را از دست عیسی بن مریم تحویل می گیرد و خروج دجّال هم پس از اوست، او از اطراف بصره مکانی بنام « میسان» ظهور می یابد، به کنار کوه سنام و آب گاه سفوان می آید و بر این منطقه و مردمانش مسلط می شود، هرچند آن دو بزرگ و با عظمتند ولی از بی آبی و بی غذایی خورده شده اند و مصیبت، مصیبت سختی است. پس از آن تا چهل سال آفتاب از غرب طلوع می کند. ابن طاووس می گوید: خدا آن چه را که او روایت کرده بهتر می داند!
«بخش 55» پیشگویی پیامبر در مورد جنگ با ترکان:
عمروبن تغلب می گوید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: قبل از فرارسیدن ساعت و وقت( موعود) با گروهی که نعلین هایشان بافته ی مویی است و چشمانشان تنگ و صورت هایشان پهن همچون سپر آهنین است مبارزه خواهید کرد.همچنین روایت شده که وی صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: قبل از آن زمان (موعود) با گروهی که دارای نعل مویین اند و( در جنگ) از سپر چرمی استفاده می کنند وارد جنگ خواهید شد چشمانشان تنگ و چهره شان همچون سپر آهنین پهن است.
در روایت دیگری آمده است( شش سال همراه رسول خدا بودم و کلام او را خوب درک و فهم می کردم یک روز) شنیدم که می فرمود: با گروهی که کفش شان بافته شده از مو است و تنگ چشم و پهن صورت اند و به سپر آهنین می مانند خواهید جنگید.
ابن طاووس رحمه الله می گوید: در این احادیث- که از معجزات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به شمار می آیند- به خوبی وقایع و اتفاقاتی که بین مسلمین و ترکان روی داده بیان شده است و به گونه ای توصیف شده اند که گویا حضرت صلی الله علیه و آله و سلم آن را به چشم عیان می دیده است و از این احادیث برمی آید که این وقایع مقارن با ساعت( موعود) است پس هر که به صدق کلام او ایمان دارد باید تا آنجا که می تواند طاعت و عبادت خداوند را پیشه کند.
«بخش 56»رویارویی عرب و عجم:
سمره بن جندب از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: نزدیک است که در پیشاپیش تان انبوهی را از عجم ها (غیر عرب ها) مشاهده کنید سپس خداوند آنها را همچون شیری قوی پنجه قرار می دهد که از شما هراسی ندارند و نمی گریزند، با شما می جنگند ولی دست به غنائم و ثروت های عمومی شما نمی زنند.«بخش 57»استیلای عجم ها بر عراق:
حذیفه می گوید: به زودی پول و غذا به اهل عراق نخواهد رسید چون عجم ها از این کار ممانعت به عمل می آورند. مانند همین روایت برای اهل شام نیز نقل شده است که رومیان همین بلا را به سر آنها در می آورند.«بخش 58»خطبه مولای متقیان علی علیه السلام معروف به «لؤلؤه»:
این خطبه 15 روز قبل از خروج حضرت علیه السلام از شهر بصره ایراد شده است. در این خطبه پس از بیان اسامی پادشاهان بنی عباس فرمود: فتنه تیره و گردنبند سرخ فام پایان یافت که قائم به حق در میان آنهاست. آن گاه از (نقاب) چهره می گشاید و هفت اقلیم را چون ماهی درخشنده در میان ستارگان چشمک زن روشن خواهد کرد، آگاه باشید که قیام او ده علامت دارد. اولین آن نمایان شدن ستاره دنباله داری است که از نزدیکی مجاری رد می شود و عجب هم نزدیک است! و به دنبال آن فتنه و آشوب برپا می شود این نخستین علامت آن پیشوای ناپیدا است در فاصله ی بین هر یک از این نشانه ها عجایبی رخ می دهد و آن زمان که این نشانه های دهگانه به پایان برسد ماه نورانی نیز در میان این نشانه ها خواهد بود( و زمانی که آن هم به وقوع بپیوندد) کلمه ی اخلاص به یاری خداوند و پروردگار جهان کامل می شود و...«بخش 59»خطبه ای از علی علیه السلام در مورد فتنه ها و بلاها:
سلیلی می گوید: علی علیه السلام بر منبر کوفه برای مردم خطبه می خواند، بعد از حمد و سپاس الهی و ستایش از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: درباره ده روز آخر ماه رمضان از من هرچه می خواهید بپرسید(چون) بعد از آن مرا از دست می دهید. آن گاه به بیان وقایع بعد از خود و شهادت حسین علیه السلام و کشته شدن زیدبن علی(رضوان الله علیه) و سوزاندن و بر باد دادن خاکسترش پرداخت و گریست. سپس در مورد نابودی حکمرانی امویان و دولت عباسیان و فتنه ها بعد از آنها سخن گفت و فرمود: اول این کار با سفیانی است و نهایت و فرجامش نیز با سفیانی است، عرض کردند: این دو سفیانی چه شخصیت هایی هستند؟ فرمود: اولین سفیانی صاحب هجر( نام شهری نزدیک مدینه، به بحرین نیز اطلاق می شود) و دومی صاحب سرزمین شام است.سلیلی می گوید: سفیانی اول همان ابوطاهر سلیمان بن حسن قرمطی است آن گاه از پادشاهان عباسی نامی به میان می آورد و بیان می کند که آن چه به او رسیده است از کلمات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و از شیعیان و دوستدارانش یاد می کند و آنها را می ستاید و می گوید: مردم آنها را کافر می پندارند ولی در پیشگاه الهی در زمره نیکان و صالحانند، مردم آنها را دروغگو می دانند ولی در پیشگاه الهی راستگو می باشند مردم آنها را پلید می شمارند ولی در پیشگاه الهی پاکیزه اند. مردم آنها را از لعنت شدگان به حساب می آورند ولی آنها نزد بارگاه الهی از نیکوکاران و رادمردانند. مردم آنها را ستمگر می دانند ولی در پیشگاه الهی عدالت پیشه به شمار می آیند. آنها با ایمانشان رستند و این منافقان اند که زیان کار شدند و این ها حالات و خصوصیات شیعیان آن حضرت است.
«بخش 60»سخن پیامبر در مورد فتنه زوراء، کوفه، مدینه و شعیب صالح و مهدی علیه السلام:
معاذبن جبل می گوید: من و ابوعبیده جراح و سلمان به انتظار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودیم. حوالی ظهر آن حضرت را دیدیم که با صورت برافروخته و هراسان به پیش ما آمد و فرمود: چه کسی آنجا است؟ آیا ابوعبیده و معاذ و سلمانید؟عرض کردیم آری ای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم! حضرت از فتنه ها یاد کردند و فرمودند: فتنه به شهر زوراء می رسد و چه کشته هایی که به بار نمی آورد! و چه اموالی که به تاراج نمی رود و چه ناموس هایی که پرده عفتشان دیده نمی شود! خدا رحمت کند آن که در آن هنگامه به زنان بنی هاشم پناه دهد که آنها ناموس و اهل حرم من هستند. این فتنه ها به سلطان «ذی الغریین» می رسد. گروهی جوان از متن مردم سر به شورش می گذارند و در نتیجه مردان کشته و شکم زنان بنی هاشم دریده می شود. زمانی که این اتفاقات به وقوع بپیوندد به قله کوه ها و کوهستان ها پناه ببرید. این امر به اندازه زمان بارداری یک زن طول می کشد. پس از آن یک نفر از قبیله بنی تمیم بنام شعیب بن صالح با پرچم سیاه به یاری دین الهی می آید و در بین رکن و مقام( در مسجدالحرام) با مهدی علیه السلام بیعت می کند. خداوند شهرهای شعیب را آباد سازد.
«بخش 61» ذکر نام مهدی در کتاب های آسمانی:
از شعیب الحنائی که مطالعات بسیاری داشت روایت شده: به خدا قسم اگر می خواستم نام مهدی و خصوصیات و مکانی را که از آن ظهور می کند بیان می کردم. اما طبق آن چه که در کتاب آمده کسی که این مطالب را به دیگری خبر دهد ملعون است. ابی سعید خدری از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده: زمین آکنده از ستم و ظلم می شود تا فردی از خاندانم قیام می کند و در هفت یا نه سال حکومتش آن را پر از عدل و عدالت می نماید.«بخش 62» مهدی در روایات اهل سنت:
ابی سعید خدری از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده: فردی از خاندانم قیام می کند که پیشانی روشن و سفید و بینی کشیده ای دارد و زمین را از عدل و داد پر می کند همان گونه که از ستم و جور انباشته شده بود و هفت سال در قید حیات خواهد بود. عفان را دیدم که به همین عدد اشاره می کرد.«بخش 63»نشانه هایی منقول از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم:
با کشته شدن نفس زکیه، مهدی علیه السلام قیام می کند و با کشته شدن او زمینیان و آسمانیان بر آنها خشمناک و غضبناک می شوند. مردم با اشتیاق بر گرد او جمع می شوند چنان که عروس نزد داماد خود می شتابد و اوست که زمین را آکنده از عدالت می کند. در آن زمان آسمان باران هایی را که در خود نگه داشته است فرو می ریزد و زمین(تخم) گیاهان نهفته ی درون خود را می رویاند و امت من از چنان نعمت هایی بهره مند می شوند که تا حال سابقه نداشته است.«بخش 64»نام مهدی علیه السلام و عدالت:
زربن عبدالله از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: مردی از خاندانم که هم نام من است و خلق و خوی مرا دارد، زمین را از عدل و داد پر می کند همان گونه که از ظلم و ستم پر شده است.«بخش 65» اگر یک روز هم از عمر دنیا باقی مانده باشد:
عثمان بن عبدالله از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: اگر یک روز هم از عمر دنیا باقی مانده باشد خداوند این روز را آن قدر طولانی می کند که مردی هم نام من و با خلق و خویی همچون منش من به قدرت می رسد.پدر او نیز همنام پدرم است، زمین را از عدل و داد انباشته می کند همان گونه که ظلم و ستم همه جا را گرفته بود.
«بخش 66» ندای آسمانی:
مغیره بن عبدالرحمن می گوید: به مادر سالخورده و پیرم گفتم: به خدا سوگند با فتنه ابن زبیر مردم هلاک خواهند شد. گفت: نه پسرم! بعد از این فتنه، فتنه دیگری رخ می دهد که موجب هلاک مردم می شود و به گونه ای خواهد بود که نظام زندگی مردم را درهم می ریزد و این وقایع تا زمانی ادامه می یابد که منادی آسمانی بانگ می دهد: فلانی پسر فلانی را دریابید( و به پیش او بروید).«بخش 67» زمان قیام:
سمیر می گوید: در ماه رمضان صدایی به گوش می رسد، در شوّال هیاهو و غوغایی برپا می شود( یا خوشبختی و سعادت دست نیافتنی می شود) در ذی القعده در میان قبایل جنگ و درگیری برپا می شود، در ذی الحجه حاجیان غارت می شوند و اگر بخواهید شما را از حوادث محرم آگاه می کنم. به او گفتیم: چه خواهد شد؟ گفت: منادی از آسمان بانگ می دهد: آگاه باشید فلانی بهترین آفریده الهی است به او گوش فرادهید و از او اطاعت کنید. همچنین روایت شده است: مهدی از روستایی به نام «کرعه» قیام می کند.«بخش 68» مدت عمر مهدی علیه السلام:
ابی سعید خدری از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: مهدی علیه السلام حداقل هفت و حداکثر هشت یا نه سال عمر می کند. امت من از آن چنان نعمت هایی برخوردار می شوند که تا آن زمان مانند آنها را به خود ندیده اند و نیکوکار و بدکار در استفاده از آنها فرقی ندارند. آسمان باران های خود را بر آنها فرو می ریزد و زمین تمامی گیاهان را می رویاند و مال و ثروت( آن چنان بی ارزش می شود که) بدست کسی برسد، آنها را دور می ریزد.«بخش 70» فتوحات مهدی علیه السلام:
حذیفه بن یمان از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: درست در سال 350 منادی از آسمان بانگ می دهد که خداوند به حکومت ستمگران و منافقین و پیروانشان پایان داد و بهترین پیرو محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به فرمان روایی شما برگزید. در مکه به او ملحق شوید او مهدی است و نامش احمدبن عبدالله است. عمران بن حصین عرض کرد: ویژگی ها و احوالاتش را برای ما بگو. فرمود: از فرزندان من است( و در شکل و شمایل)گویا فرزندی از فرزندان حضرت یعقوب علیه السلام است. زمانی ظهور می کند که رنج و بلا امتم را در برگرفته است. 40 ساله است و رنگ صورتش مانند رخسار عرب ها است و گویا( از شدت نور)ستاره درخشنده ای است. زمین را از عدل و داد پر می کند همان گونه که از ظلم و جور انباشته شده بود. او مالک سرزمین های کفر چه در بخش قسطنطنیه و چه در بخش روم می شود. مردمانی نیکوکار و غیر از آنها از شام به پیشگاه او می آیند که دل هایشان همچون آهن استوار است، شیران روز و خدا ترسان دائم شباهنگام. گروهی از یمنیان پیش او می آیند و در بین رکن و مقام با او بیعت می کنند. از مکه به سمت شام روانه می شود و زمینیان و آسمانیان و پرندگان و ماهیان از وجود او غرق در سرور و خوشی اند.این که راوی می گوید« درست در سال 350» قیام می کند، برخلاف چیزی است که ما به آن معتقدیم و در سایر روایات بحثی از تعیین زمان نشده است و همچنین مطلبی را که در مورد نام حضرت «احمدعبدالله» نقل کرده است مخالف روایت معتبر است هرچند که می شود آن را به تأویل برد و توجیه کرد ولی به هر حال ما به خاطر حفظ امانت در نقل حدیث دخل و تصرفی انجام ندادیم و احادیثی که زمانی را برای ندای آسمانی تعیین نمی کند می آید.
«بخش 71»شهر انطاکیه:
تمیم داری می گوید به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردم: در سرزمین عجم(غیر عرب ها) از شهری به نام انطاکیه عبور می کردم و تاکنون شهری را به بزرگی آن ندیده ام. ابری بر آسمان این شهر نمی گذرد مگر آن که باران های خود را فرو می ریزد. فرمود: در غار ثور که در یکی از کوه های این شهر واقع است، قسمت هایی از الواح( تورات)موسی علیه السلام و قسمتی از عصای او و تکه هایی از تابوت سفینه در آن قرار دارد. ابرهای شرقی، غربی، کوفی و آنهایی که از سمت قبله می وزند، دوست دارند تا برکات خود را بر سر این شهر فرو ریزند. طولی نخواهد کشید که فردی از اهل بیتم هم نام و هم خلق و خوی من که نام پدرش همنام پدرم می باشد خواهد آمد و زمین را از عدل و داد پر می کند همان گونه که از ستم پر شده بود.«بخش 72» خواری دشمنان خدا در دنیا:
اسباط از سدی در مورد تفسیر آیه «لَهُمْ فِی الدُّنیا خِزیٌ»(4) نقل می کند: خواریشان در دنیا با ظهور مهدی است زمانی که به دست او قسطنطنیه فتح شود و آن را به قتل برساند و این خواری در رسوایی دنیایی شان است.«بخش 73»ویرانی زوراء:
ابن عباس می گوید: بادی سرخ رنگ در زوراء شروع به وزیدن می کند که مردم تا به حال چنین چیزی را ندیده اند، از ترس به علماء و دانشمندانش پناه می برند اما مشاهده می کنند که به شکل میمون و خوک درآمده اند، چهره شان سیاه و چشمانشان کبود شده است.«بخش 74»مصیبت های ماه رمضان:
ابن مسعود از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده: صیحه آسمانی در ماه رمضان مقارن با نبردهای ماه شوال است. در ذی القعده قبایل به جان یکدیگر می افتند، در ذی الحجه و محرم خون ها ریخته می شود، و چه محرمی است، دریغا و ای دریغا که مردم بسیار زیادی به کشتار خواهند شد. عرض شد: چیست؟ فرمود: ظهر روز جمعه پانزده ماه مبارک رمضان، زمانی که شروع ماه رمضان شب جمعه باشد. به گونه ای است که خوابیده را بیدار و نشسته را بلند می کند و زنان آراسته پرده نشین را از پشت پرده ها بیرون می کشد. در آن سال زلزله و سرمای فراوانی رخ خواهد داد. در چنین ماه رمضانی، روز جمعه بعد از نماز صبح روز پانزدهم، به خانه یتان بروید و در و پنجره های خانه و اتاق خود را ببندید و خود را بپوشانید، گوش هایتان را بگیرید( تا نشنوید) زمانی که آسمانی را احساس کردید به سجده درافتید و بگویید:« سبحان القدوس سبحان القدوس ربنا» اگر کسی چنین کند نجات می یابد و کسی که این کارها را انجام ندهد هلاک می شود.«بخش 75» خرابی ماه رمضان:
ابی هریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده: خرابی( یا صدایی) در ماه رمضان خواهد افتاد که خوابیده را از خواب بیدار می کند و موجب ترس یا فرار بیدار می شود، پس از آن گروهی در شوال نمایان می شوند، آن گاه در ماه ذی القعده جنگ و جدالی رخ خواهد داد در ماه محرم، اموال حاجیان غارت و حرمت ها شکسته می شود. در صفر صدایی طنین انداز می شود. در ربیع الاول قبایل مختلف با هم درگیر می شوند و شگفتی و تعجب بسیار از رویدادهای بین دو ماه رجب و جمادی!«بخش 76»توصیفات علی علیه السلام در مورد مهدی علیه السلام:
امام موسی کاظم از پدرشان و ایشان از پدربزرگشان نقل می کنند: حسین بن علی علیه السلام به نزد امیرالمؤمنین و گروهی از کسانی که در آن مجلس با حضرت نشسته بودند آمد. حضرت فرمود: این فرد سید و آقای شماست و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را با این لقب خوانده است. از نسل او فرزندی خواهد بود که در شکل و شمایل، اخلاق و رفتار به من بسیار شبیه است، زمین را پر از عدل و داد می کند به همان صورت که از ظلم و ستم انباشته شده بود. از حضرت علیه السلام سؤال شد: این اتفاق چه زمانی رخ خواهد داد؟ فرمود: هیهات (به این زودی رخ نمی دهد) بلکه زمانی واقع خواهد شد که همان طور که زن ران خود را برای شوهر ظاهر می کند، شما از دینتان برگردید.«بخش 77» ویژگی های یاوران مهدی:
ابی یحیی الحکیم می گوید: شنیدم که علی علیه السلام می فرمود: تمامی یاران و یاوران مهدی جوانند و پیرمرد در جمعشان وجود ندارد.«بخش 78»فتوحات مهدی و منادی آسمانی:
ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: عمر دنیا به سر نخواهد آمد تا این که مردی از خاندان من ظهور خواهد کرد و حتی اگر فقط یک روز تا پایان دنیا مانده باشد خداوند آن روز را آن قدر طولانی خواهد کرد تا( او بتواند) قسطنطنیه را فتح کند.راوی حدیث حذیفه بن یمانی که قبلاً گذشت- می گوید: بعد از آن در مورد سفیانی و جریاناتش تا زمانی که فراریان به کشور روم را در دروازه دمشق گردن می زند، سخن گفت و گفت: در آن هنگام منادی آسمان ندا می دهد: ای مردم! خداوند حکومت ستمگران و منافقین و پیروانشان را برانداخته است و بهترین فرد را در میان مسلمانان به رهبری شما منصوب کرده است. به مکه بروید و خود را به او برسانید چون او همان مهدی است و نامش احمد بن عبدالله است. آن گاه در مورد جمع شدن مردم بر گرد سفیانی کنار دریاچه طبریه سخن گفت و همچنین مطالبی در مورد سه پشتیبان مهدی در کشورگشایی هایش بیان کرد. هر که بخواهد اطلاعات بیشتری در این مورد کسب کند به اهل کتاب مراجعه نماید.
«بخش 79» سپاهیان حضرت مهدی علیه السلام:
اصبغ بن نباته می گوید:امیرالمؤمنین علیه السلام برای مردم خطبه ای ایراد کرد و در مورد شخص او، سپاهیانش و نام هایشان سخن گفت. ابوخالد حلبی( و شاید ابوخالد کابلی باشد) عرض کرد: ای امیرالمؤمنین! ویژگی های او را برایمان بیان کن. فرمود: او از همه مردم در شکل و شمایل، خلق و خوی و زیبایی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شباهت بیشتری دارد. نمی خواهید یاران او و تعداد آنها را به شما بگویم؟ عرض کردیم بلی. فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که اولین فرد آنها از شهر بصره و آخرین نفرشان از یمامه است. علی علیه السلام شروع به شمردن کرد و مردم هم آنها را می نوشتند. آن گاه فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تا سیصد و سیزده نفر، به تعداد جنگاوران جنگ بدر، برایم شمردند. خداوند از مشرق و مغرب زمین در کمتر از یک چشم به هم زدن آنها را در مسجد الحرام دور هم جمع می کند، وقتی چشمشان بر آنها می افتد با خود می گویند: « قَد کَسَبنا السفیانی» پس از آن به نزد مردم مکه می روند و به عده ای می نگرد که بر گرد کعبه شده اند. تاریکی و ظلمت از میان آنها رخت بربسته است و صبح بر آنها دمیده است و در جمع خودشان فریاد می زنند: النجاه( شاید مقصودشان این است نجات یافتیم) بهترین و شریف ترین مردمان(به آن منظره) نگاه می دوزند و حاکمانشان در فکر فرو می روند. گویا هم اکنون به آنها می نگرم و می بینم که شکل و زیّ آنها، زیبایی شان و لباسشان یکسان و یکدست است، گویا به دنبال گمشده و از دست رفته ای می گردند و گیج و سرگردانند. هنگامی که مردی پوشش کعبه را کنار می زند و به سمت آنها می آید، مردی که از تمام مردم در آفرینش، خلق و خو، زیبایی و جمال به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شباهت بیشتری دارد آنها به او می گویند: تو مهدی هستی؟ به آنها پاسخ می دهد: من مهدیم!با من در مورد انجام دادن 40 خصلت بیعت کنید و شما هم ده چیز را با من شرط کنید. در این هنگام احنف به ایشان عرض کرد: مولای من! این خصلت ها چه هستند؟ امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: با او بیعت می کنند: تا دزدی نکنند، زنا نکنند، کسی را (به ناحق) نکشند، هتک حرمت جایی و یا کسی را نکنند، به مسلمانی فحش ندهند، به هیچ خانه ای هجوم نبرند، کسی را جز بر اساس حق و عدالت نزنند، بر مرکب های لاغر و فرتوت سوار نشوند، با طلا خود را نیارایند، لباس خز و حریر به تن نکنند، کفش های بسته نپوشند، از مسجدی خارج نشوند( و شاید اصل آن« مسجدی را خراب نکنند» باشد)، راه را بر هیچ رهگذری نبندند، به هیچ یتیمی ستم نکنند، هیچ راهی را ناامن و خوفناک نسازند، حیله گری و مکر و نیرنگ را به کنار بگذارند، اموال یتیمان را به ناحق حیف و میل نکنند. لواط و این قبیل کارها را نکنند، شراب و باده ننوشند، خیانت در امانت نکنند، به وعده های خود وفا کنند، غذا چه گندم و چه جو را احتکار نکنند، کسی را که پناه می آورد نکشند، شکست خورده را تعقیب نکنند، خونی را به (ناحق) بر زمین نریزند، زخمیان را نکشند، لباس های زبر بر تن کنند، خاک را متکا و بالشت خود قرار دهند، از (نان) جو تناول کنند، به کم قناعت کنند، تا جایی که می توانند در راه خدا مجاهدت کنند، از عطرها و بوهای خوب (استفاده کنند) و ببویند، نجاست ها و پلیدی ها را ناپسند بدانند.
اما او هم با آنان شرط بست تا همنشینی برنگزیند هر کجا بروند با آنها همراهی کند، آنجایی که آنها می خواهند در آنجا حضور داشته باشد. به کم قناعت کند و به یاری خداوند زمین را همان گونه که از ستم پر شده بود از عدالت پر و آکنده نماید و آن گونه که شایسته ی مقام خداوند باشد او را عبادت کند. (و کار او آغاز می شود) خراسان به تصرف حضرت درمی آید، یمنیان مطیع حضرت می شوند و لشکرهایشان از او استقبال می کنند، سواران همدان، خولان و جده او را به سمت اوس و خزرج می برند. بواسطه سلیمان قدرت اش تقویت می شود. طلایه دار سپاهش عقیل و علی اند و قلب لشکر بدست حرث است. خداوند بر سپاهیانش به مرور می افزاید و با پیوستن قبیله مصر پشتگرمی( بیشتری) پیدا می کند. در جلوی او به راه می افتند اما در این میان قبیله های بجیله، ثقیف، مجمع و غداف با او به مخالفت برمی خیزند ولی سپاهیان حضرت راه خود را در پیش می گیرند و سرزمین فتنه ها را پشت سر می گذارند. در این وقت حسنی به همراه دوازده هزار نفر به او ملحق می شوند، حضرت به او می گویند: من از تو شایستگی و لیاقت بیشتری برای رهبری( این نهضت و سپاهیانش)دارم. حسنی به او می گوید: (اگر این طور است) نشانه ای را نشان بده تا حرف تو را اثبات کند. حضرت به پرنده ای اشاره می کند آن پرنده به امر حضرت به شانه حضرت می نشیند و همچنین ترکه در دستش را در زمین فرو می کند، شاخه شروع به رشد و سرسبز شدن می کند و مثل درخت شاخه شاخه می شود. حسنی به همراه سپاهیانش به حضرت سر تسلیم فرو می آورند و خودش در رأس سپاه قرار می گیرد. فریادی در شهر دمشق طنین انداز می شود: اعراب حجاز علیه شما گرد هم آمده اند. سفیانی به یاورانش می گوید: حرف و سخن این گروه چیست؟! آنها به او می گویند: آنها کم توان و قدرت نظامی هستیم. برای مقابله با آنها ما را به آن منطقه اعزام کن! حنف به او عرض کرد: سفیانی از چه قومی است؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: او از طایفه بنی امیه است و دایی های او کلبند. او عنبسه بن مره بن کلیب بن سلمه بن عبدالله عبدالمقتدر بن عثمان بن معاویه بن ابی سفیان بن حرب بن امیه بن عبدالشمس است. شرارت و کارهای زشت او از همه بندگان خداوند بیشتر است، در میان زندگانی کسی از او بیشتر مورد لعن و نفرین و ستمکارتر از او نیست، با سواران و اطرافیان و فرماندهان و سپاهش که به صد و هفتاد هزار نفر بالغ می شوند در کنار دریاچه طبریه اردوگاه می زند. مهدی در حالیکه جبرئیل در پیشاپیش اوست از چپ و راست به طرف او می روند( تا او را در حلقه ی محاصره درآورند).
حضرت لشکرش را شبانه حرکت می دهد و در روشنی هوا پنهان می شوند مردم هم به دنبال او به راه می افتند. تا کنار دریاچه طبریه با سفیانی مواجه می شوند. خداوند بر سفیانی خشم می گیرد و آفریدگان الهی به خاطر خشم و غضب الهی بر او غضبناک می شوند. پرندگان با بال هایشان و کوه ها با سنگ ها و صخره هایشان و ملائکه با هیاهو و صدای خود بر او حمله ور می شوند و هنوز ساعتی نگذشته است تا تمامی سپاه سفیانی به جز خودش به هلاکت می رسند. حضرت او را دستگیر می کنند و او را زیر درختی که شاخه هایش تا روی دریاچه گسترده شده گردن می زند و شهر دمشق را به تصرف خود درمی آورند. پادشاه روم با صد هزار صلیب که در زیر هر صلیب ده هزار نفر قرار دارد، به زور طرسوس را فتح می کند و ثروت ها و دارایی هایش را چپاول می کند و مردم را به اسارت می برد. خداوند جبرئیل را به منطقه مصیصه می فرستد تا( آن را از زمین بکند) و در بین آسمان و زمین معلق کند. پادشاه روم و سپاهیانش به منطقه ای که مصصیه قبلاً در آن قرار داشت می رسند و با خود می گویند: پس این شهری که رومیان و مسیحیان از آن می ترسیدند کجاست؟! در این هنگام صدای خروس ها و پارس سگ ها و شیهه اسبان را بالای سرشان می شنوند( و همین طور نویسنده حدیث را بیان می کند) ابن طاووس می گوید: ما عین جملاتی را که سلیلی در کتاب خود آورده است بیان نمودیم.
«بخش 80» حکمرانی صاحب الزمان علیه السلام:
عبدالله از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: اگر از عمر دنیا به جز یک شب باقی نمانده باشد خداوند آن قدر آن را طولانی می کند تا مردی که خود او همنام من و پدرش همنام پدر من است حکمران این امّت شود، زمین را از عدل و داد پر کند همان گونه که از ستم و جور انباشته شده بود. بیت المال را بین مسلمانان بطور مساوی تقسیم می کند. خداوند بی نیازی و غنای درونی را به دل های آنها باز می گرداند به صورتی که فردی از حضرت مالی را طلب می کند حضرت به او می گویند تا به نزد خزانه دار برود. او هم آن قدر مال به او می دهد که آن فرد به او می گوید، دیگر کافی است(مدتی بعد) مال را باز می گرداند و می گوید: به این مال احتیاجی ندارم، ولی به او می گویند: ما مالی را که داده ایم پس نمی گیریم. مهدی هفت یا نه سال حکومت می کند و پس از مرگ و وفات او دیگر هیچ خوبی و خیری در زندگی دنیوی نخواهد بود.معاذبن جبل از حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: حماسه بزرگ، فتح شهر قسطنطنیه است و شورش دجّال هفت ماه به طول خواهد انجامید.
«بخش 81» دجّال و حوادث مرتبط با او:
ابی امامه باهلی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روزی برای مردم سخنرانی ایراد کردند و این آخرین خطبه و سخنرانی ایشان بود و در آن از دجّال یاد کرد و فرمود: در آن روزگاران مرد شایسته ای برای مردم نماز را اقامه می کند. از او می خواهند تا نماز صبح را اقامه کنند. زمانی که تکبیره الاحرام را می گوید و قامت به نماز می بندد عیسی بن مریم از آسمان ها بر زمین فرود می آید، هنگامی که حضرت عیسی بن مریم را مشاهده می کنند چند گام به عقب می نهند تا عیسی علیه السلام امامت جماعت را برعهده بگیرد. او دستش را بین شانه های او می گذارد و به او خطاب می کند: نمازت را ادامه بده چون این نماز به خاطر تو اقامه شده است. عیسی بن مریم علیه السلام نیز پشت سر او به نماز می ایستد آن گاه امر می کند: درها را بگشایید! (شاید منظور این است: نبرد را شروع کنید!). در آن وقت هفتاد هزار سپاهی یهودی تا دندان مسلح تحت امر دجّال اند. تا نگاه او بر عیسی می افتد همچون سرب بر روی آتش و یا برف درون آب ذوب می شود. عیسی به تعقیب او می پردازد و می گوید: باید ضربه ای را به تو بزنم که آن را هرگز از دست نمی دهم. سرانجام او را در کنار دروازه شرقی می یابد و به هلاکت می رساند. هر موجودی اعم از درختان، سنگ ها و سایر موجودات زنده هنگامی که یک نفر یهودی در پناه آنها پنهان می شود به امر خداوند به سخن درمی آید و می گوید: ای بنده مسلمان خدا، این فرد کافر است او را به درک واصل کن! تمامی موجودات جز درخت غرقده( یا فرقد) که از درختان یهودیان است به سخن درخواهند آمد. عیسی در میان امّت من همچون قاضی و حاکم عدالت پیشه و رهبری دادگر صلیب را درهم خواهد شکست و خوک را خواهد کشت و جزیه را برقرار خواهد کرد و از گرفتن صدقه سرباز خواهد زد و نه گاوی و نه گوسفندی( و هیچ حیوانی) را اذیت و آزار نخواهد کرد. کینه توزی ها و دشمنی ها را از بین خواهد برد و درندگی و گزندگی موجودات از بین می رود تا آنجا که کودکی دستش را در دهان مار فرو می برد ولی گزندی به او نمی رساند و دختربچه ای با شیری مواجه می شود و آسیبی به او نمی رساند و شتر آن قدر رام و مطیع او خواهد شد گویا که سگ اوست. گرگ در گله ی گوسفند مانند سگ خواهد بود و دین اسلام سرتاسر زمین را فرا خواهد گرفت و حکمرانی کافران را از آنها می گیرد و حکومت و پادشاهی جز برای خداوند و دین او نخواهد بود. زمین با رویاندن تمام گیاهانش مانند عهد حضرت آدم علیه السلام همچون پارچه ای نقره فام خواهد شد و چند نفر با هم در خوردن یک خیار یا انار شریک می شوند و همگی سیر می شوند. اسب به قدری ارزان می شود که به چند درهم می توان آن را خریداری کرد. (معنی این حدیث این است که مردم نیازی به جهاد و نبرد ندارند و آراسته و متخلق به صفات زاهدان و رویگردانان از حیات دنیوی می شوند).«بخش 82»ظهور دجّال از خراسان و همراهان او:
ابوسلیمان از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: دجّال از شرق و از شهری بنام خراسان قیام می کند گروهی با صورت هایی که همچون سپرهای آهنین است از او فرمان برداری می کنند.«بخش 83»اقتدای حضرت عیسی به حضرت مهدی علیه السلام:
حذیفه بن یمان از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: ایشان در مورد «فتنه ها» به تفصیل سخن گفتند و فرمودند: امتی که من آغاز آنها هستم و عیسی آخرشان است رستگارند. عیسی در پشت سر مردی از نسل من نماز می خواند، زمانی که نماز صبح را می خواند عیسی برمی خیزد و تبعیت خود را از آن فرزندم اعلام می کند. عیسی علیه السلام چهل سال در دنیا زندگانی می کند.«بخش 84»آتشی در حجاز:
ابی هریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند: تا آتش بزرگی در حجاز برپا نشود و از شدت نور آن گردن شتران در بصره روشن نشود، ساعت موعود فرا نخواهد رسید.ابن طاووس می گوید: این آخرین مطالبی است که از کتاب فتن سلیلی نقل نمودیم و در روز پنج شنبه، سیزدهم ذی الحجه سال 682هجری به پایان رسید. صلوات و درود خدا بر سرور نیکوکاران محمد صلی الله علیه و آله و سلم و خاندان پاک و مطهر و هدایت گر و هدایت شده او! آمین!
پینوشتها:
1.صف(61)، آیه 8.
2.نساء(5)، آیه 54.
3. تغابن(64) آیه 7.
4.مائده(5)آیه 41.
منبع مقاله : ابن طاووس، علی بن موسی؛ (1387)، فتنه ها و مصیبت ها در زمان ظهور حضرت مهدی(عج)= الملاحم و الفتن فی ظهور الغائب المنتظر(عج)، محمدهادی هدایت، تهران، سفیر صبح، چاپ اول.
/ج